توسط
mohsen
در داستان سکسی متنی
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط chochol · ارسال شده در
من و برادرم رضا چند ماه از ازدواجم می گذشت ، کمی از رفتارهای شوهرم و خانواده اش ناراحت بودم . اما بازم ترجیح میدادم مستقل باشم و همین استقلال بهتر از زندگی تو خونه پدری بود . هرجور دلممیخواست لباس میپوشیدم ، تا دیر وقت میخوابیدم ، چادر لازم نبود سرم کنم و در هر حال بهتر بود اما رفتارهای شوهرم و مخصوصا خانواده اش متناسب نبود ، خانواده ما اصولی داشت اما با فرهنگ تر از خانواده شوهری بودن . من یک برادرم دارم که حدود دوسال ازم بزرگتره و کلا هم خوش لباس تره و هم خیلی باکلاس تر از شوهرمه . پنج شنبه ساعت حدود ۱۲ بود که زنگ در به صدا دراومد . -کیه؟ -سلاممنم آبجی برادرم بود که دلم براش خیلی تنگ شده بود . اومد تو ، بغل کردیم همو . خوش وبش کردیم و دعوتش کردم تو و براش میوه آوردم . -کیاومدی داداش؟ و از این صحبتا . من یک شلوارک طوسی خیلی چسبون پوشیده بودم ولی متوجه شدم برادرم بیشتر ساق پاهام براش جلب توجه کرده . اولین بار بود که خواهرشو با شلوارک جذب وکوتاه میدید چون توی خونه خودمون مادرم همیشه میگفت دامن بپوش یا شلوار گشاد . کمی بعد بهم گفت موهاتوزدی؟؟ لبخندی زدم و دستمو کشیدم به ساقم و گفتم اره ولی میخاره 😅😅😅😅 از زندگیم پرسید و منم تا دلم میخواست حرف زد وگله کردم و داداشم تایید کرد و درکم کرد . یک ساعتی گذشت ومن هی میرفتم آشپزخونه سر به غذا میزدم و کارامو انجام میدادم و داداشم هم همراهیم میکرد و باهام میومد تو آشپزخونه و حرف میزدیم . احساس میکردم رضا خیلی بهم نزدیک میشه . از اینکه توی اون حالت دلتنگیم داداشمو میدیدم خیلی احساس خوبی داشتم اخه ما خیلی همدیگه را دوست داشتیم و تو خونه همیشه با هم بودیم . شیطنت هایی هم داشتیم و همین باعث میشد من یکم دلم بخواد از چهارچوب روابط متاهلی بیرون بیام ولی از اونجایی که من زن بودم نباید اقدامی میکردم . شوهرم هم از راه رسید و کلی با داداشم حرف زدن و نهار خوردیم و برگشت سر کار . من مشغول استراحت بعد نهار و برادرمم با شلوارکی که از شوهرم بهش دادم رو کاناپه لش کرده بود ولی انگار میخواست چیزی بهم بگه و نمیتونست چون چند بار حرف تکراری زد اونم راجع به زدن موهای پاهام . (البته که اون موقع لیزر اندازه اپیلاسیون طرفدار نداشت . ) توی همین کش و قوس رضا بلند شد و از جیب شلوارش به کاغذ پرینتی به من داد . عنوان این بود : فریبرز و خواهرش بهم گفت اینو بخون جالبه شروع به خوندن کردم و با خوندن چند خط ، داستان جالب شد ، وای داستان سکس برادری با خواهرش بود هنگام مراسم ازدواج برادر بزرگترش . هرچه بیشتر خوندم بیشتر خواستم ادامه بدم . متوجه هیچ چیزی نبودم دیگه . احساس کردم وسط پام نمناک شد . به ته داستان رسیدم و با تحریک کامل رو به رضا کردم و به جمله آخر داستان خندیدم و برا رضا تکرار کردم: نوشته داماد مادرم شدم . احتمالا رضا از صورتم کاملا متوجه شهوت توی تمام وجودم شده بود چون اومد سمتم دستمو گرفت . داشت قلبم میزد بیرون . بهش گفتم دوباره؟!؟! و دلم میخواست ولم نکنه که البته اونم همین کارو کرد . بغلم کرد و یه چیز سفت فشار داد به بدنم . گفتم رضا درو از پشت قفل کن . رضا گفت مگه کسی غیر ……(شوهرم) کلید داره؟!؟! گفتم خب خنگول همون دیگه و خندیدم که رضا تازه دوزاریش کامل افتاد پرید درو فورا قفل کرد وبرگشت پیشم بغلم کرد و خوابوندم رو زمین و شروع کرد گردنمو بوسیدن کاملا در اختیارش بودم ، شروع کرد لباسمودراوردن ومنم تشنه کیر بودم که چشمامو باز کردم گفتم فرش زبره پاشو بریم تو اتاق خواب . دستمو گرفت و بردم سمت اتاق خواب . به سرعت رفتیم و وقتی دنبالش میرفتم و میدیدم دستمو تو دستش داره و منو به سمت تخت میبره شهوت خالی بودم . رو تخت دراز کشیدم وپرده پشت پنجره را آروم کنار زدم تا توی حیاتو ببینم چون میترسیدم شوهرم موقع برا یه کاری بیاد خونه چون قبلا هم این کارو کرده بود . رضا شلوارکمو داد پایین و اومد شورتمو بکش پایین که ناز کردم گفتم نه. راستش هنوز برام سخت بود . رضا گفت فقط یذره بکش پایین بزارم روش. اینو که شنیدم بدنم از شهوت لرزید و تو چشمای برادرم نگاه کردم بهش گفتم فقط روش!!! گفت باشه ولی دیدم تف زد سر کیرشو تنظیم کرد وسط رونام . وای فهمیدم کارمو امروز میسازه . با احساسی خوشایند و لبخندی ملیح تو چشمای برادرم نگاه کردم و با شیطنت گفتم چه برا خودش وسطم میزاره . وجودم پر از شهوت بود و دوباره پرده اتاق را کنار زدم و حیات را دید زدم که احساس کردم یک چوب سفت گوشتی وارد بدنم شد. خیلی بزرگتر از شوهرم بود . احساس کردم تمام وجودم داره لذت میبره . (بعدها داداشم گفت صورتت سرخ شده بود مثل لبو ) . برا یک لحظه از خود بیخود شدم . پرده را رها کردم ، بیخیال هر اتفاقی شدم ، چشمامو بستم واز این فرصت بدست اومده نهایت استفاده را بردم ، رها زیر پاها و بدن برادرم در حالی که داشت تلاش میکرد تا تلنبه هاش عمیق تر باشه لذت منو به اوج رسوند ، ۳ دقیقه نشد که احساس کردم ارضای کامل شدم . دیگه دلم نمی خواست و گفتم رضا بیا . چند دقیقه طول کشید گفت دستمال !!!گفتم بریز رو شکمم . رضا آهی کشید ویهو کیر درازشو از تو کسم بیرون کشید و ریخت رو شکمم ، اینقدر زیاد بود که نافم پر از آب منی داداشم بود . نگاهش کردم و بهش لبخندی از روی رضایت زدم و بلند شدم رفتم سمت دستشویی . تو دستشویی با دستم آبشو از رو شکمم پاک میکردم ولی بوش تو دماغم بود . عجیب حس جندگی میکردم . تو خونه خودم ، رو تخت خواب خودم به برادر خودم کس داده بودم ، آب کیر برادرم رو تن عریانم بود وبوی آب منیش توی کلبه عشق منو شوهرم پیچیده بود. تا مدت ها موقع سکس با شوهرم این تصاویر باعث ارضای بیشترم میشد . چشمامو می بستم و رضا برادرم را تصور میکردم که با اون کیر بزرگ داره از کس منو میگاد . و الان بعد از سالها هنوز هم موقع سکس این تصویر باعث رضایتم از سکس با شوهرم میشه نوشته: Hksm -
توسط chochol · ارسال شده در
دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 4 سلام به همه دوستای عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه خب امشب خواب از سر من پرید گفتم قسمت جدید رو براتون زودتر بنویسم. تو مغازه بابام مشغول ارسال بار به خونه مشتری بودم و چون تو کار لوسترو وسایل آنتیک منزل هستیم با ظرافت خاصی داشتم بسته های مشتری رو آماده میکردم که بابام اومد تو گفت مهراد کاسبی چطور بود؟ گفتم شکر خدا بد نبود رفتی دفترخانه؟ چیشد کارخانه ستارخانو انجام دادی؟ آره پسرم فقط اینکه مرده میخواد قسمتی از پول خونه رو یه پرادو بده اگه دوس داری قبول کنم بدمش به تو اگه نه که بگم فقط پول. بابا مرسی ممنونم ازت من با همین ماشینم راحتم همینم از شما دارم. هههه آقا حسام میبینی این مهرادو بهش میگم ماشینو بردار میخوای ببین چی میگه به من( حسام یه پسر ۳۴ ساله که ۷ سال بود فروشنده بود تو مغازه ما) والا چی بگم حاج آقا. آقا مهراد با ماشین انگار حال نمیکنه. نه بابا حسام جون اتفاقا خیلی ام حال میکنم کدوم پسری هست که با ماشین جدید حال نکنه ولی آخه میدونی داستان چیه؟ داستان از این قراره که بابای عزیز من هیچوقت هیچی کم نمیزاره واسمون ولی خب روزی ۴۰ بار باید بگه تا صبحش شب بشه. الانم پدر عزیزم من که از خدامه پرادو رو بدی به من ولی اگه میشه کمری پولش مال خودم باشه لازم دارم و روزی ۴۰ بارم خرید ماشین جدید و بروی من نیار. نه پسرم ما با هم توافق مون جور در نمیاد. باشه بابا من که خیلی وقته حرفی از پولو ماشینو خونه مجردی جلوت نمیزنم خودت حرفو پیش کشیدی. ماشین جدید نخریده عزیزی همینام که دارم از خودته. وسایلمو جمع کردم و زدم بیرون با لبخند. ولی از تو عصبی و کلافه نشستم تو ماشین سیگارو روشن کردم راه افتادم سمت خونه مهرناز. دوتا پک از سیگار زدم که دیدم این خارکسه ام تو هوای تهران حال نمیده مخصوصاً وقتی تازه از هوای سکسیه رامسر اومدی تهران خاموشش کردم سیگارو. رسیدم آتی ساز رفتم بالا کلید انداختم مهرناز داشت با دوستش حرف میزد رو کاناپه نشسته بود. حتی سلامم نکردم بهش با یه اخم که انگار ناراحتم از دستش نگاش کردم و رفتم دستامو شستم. اومدم سمتش تیشرتمو در آوردم نشستم جلو کاناپه لایه پاش داشت با تلفن حرف میزد هاج و واج داشت نگام میکرد منم اخم کرده بودم عصبی طور نگاش میکردم یه لباس یکسره آبی آسمونی تنش بود تا بالای زانو. با دست بهم اشاره کرد که چیه ؟ یه خنده کردمو لباسشو زدم بالا شرتشو کشیدم کنار چوچولشو کردم دهنم که چشاش رفت شروع کردم کصشو خوردن شکمش بالا پایین میشد جلو چشام. نمیدونم چه حکمتی بود که هر حالی داشتم هر چقدر خراب تا بوی تن این دختر بهم میخورد همچیو یادم میرفت. زبونمو رو کصش با آرامش تکون میدادم دیگه نمیتوانست اصلا حرف بزنه فقط دوستش حرف میزد و مهرناز میگفت اوهوم رونشو میمکیدم کصشو میمالیدم تا زبونمو کردم تو کصش و دیگه دیوونه شد گوشیو بدون خداحافظی قطع کرد و گفت عشقم چته؟ چی شدی؟ انقدر دلت مهرناز تو میخاست جوووووون وحشیه من موهامو گرفت تو مشتش منم با چشام نگاش میکردم و کصشو میلیسیدم. کشیدمش لبه کاناپه کیرمو در آوردم زانوهامو گذاشتم لبه کاناپه کیرمو کردم تو کصشو لباشو میخوردم آروم تلمبه میزدم لبه شرتش میخورد به کنار کیرم داشت اذیتم میکرد با دستم گرفتم کشیدم کنارو نگهش داشتم تلمبه میزدم مهرنازم بند لباسشو انداخت روی بازوش یه سینشو در آورد و میمالیدو زیر کیرم ناله میکرد. صدای ناله های باعث شد بی رحم بشمو دیگه محکم بگامش دستمو گذاشتم روی گردنشو گلوشو فشار میدادم و جوری میگاییدمش که انگار من یه سرباز اسرائیلی ام و مهرناز یه دختر بی پناه از نوار غزه که غنیمت جنگیمه یهو صدای زنگ گوشیم دراومد ولی کیرم تو کس عشقم بود پس مهم نبود کیه که زنگ میزنه بعد چند دقیقه صدای گوشیه مهرناز در اومد ولی ما مست عشق و سکسمون بودیم. لایه تلمبه زدنام دیدم الناس که آبم بیاد گفتم عشقم آبم داره میاد گفت بریز روی سینم منم کشیدم بیرون و با فشار ریختم رو لباسو یه سینه مهرناز که بیرون آورده بودش. مهرناز گفت قربونت برم من که هولم شده بودی با انگشتش آبمو از رو سینش برداشت و لیس زد منم که این تصویرو دیدم شروع کردم به خوردن کصش چند دقیقه که خوردم سرمو فشار داد و ارضا شد گفت انقدر وحشی الهام سکس کردی من ترسیدم یهو ازت نتونستم ارضا شم آبت که اومد دیگه گفتم ولم میکنی ولی مرسی که برام خوردیشو ارضام کردی عشق من و بلند شد رفت حموم. منم رفتم یه لیوان آب ریختم خوردم اومدم یه سیگار روشن کردم گوشیمو چک کردم ببینم کی زنگ زده بود که دیدم فریبرز بود . سریع گرفتمش +سلام مهراد جون -سلام آقا فریبرز خوبی؟ +مرسی خوبم آقا منو باران گچسرو رد کردیم داریم میایم تهران. شب باران میخاد بیاد پیش مهرناز میبینمت اونجا -والا آقا فریبرز من امروز یکمی با بابام داستان داشتم میخوام شب برم خونه که فردا برام قیافه نگیره اگه اشکالی نداره و بی ادبی نمیشه فردا غروب بیام روی ماهتو ببینم +نه این چه حرفیه عیبی ندارد اصلا فردا خودم میام مغازه باباتم ببینم. فردا ماشین نبر من که اومدم باید باهم بریم یجای جالب دوتایی مردونه صفا کنیم. بارانم داد میزد که به مهرناز بگو بهم زنگ بزنه اگه چیزی میخواد +باشه آقا فریبرز پس میبینمت فردا. سریع رفتم تو حموم یه لب مشتی از مهناز گرفتم و پشتشو براش لیف کشیدم. گفتم مهرناز فریبرز بود زنگ زده بود گفت گچسره بارانو میاره پیشت میزاره میره گفت باشه عشقم و حولشو پوشید رفت منم یه آبی به تنم زدم و اومدم بیرون. مهرناز و که با موهای خیس میدیدم به سلیقه خودم افتخار میکردم. چشای خمارو قهوه ایش. خیلی دوست داشتمش از روزی که با هم اوکی شده بودیم آرامش تو زندگیم برقرار شده بود. انقدر حالم کنارش خوب بود که اصلا به گذشتش فکر نمیکردم کنارش شاد بودم آرومم بودم بهم وفادار بود و هر روز از روز قبل برام جذاب تر میشد دوست نداشتم کسیو حتی نگاه کنم. تو این تهران دودی با این همه دختر خوشگل انگار چشای من فقط مهرناز و میدید. البته که این حس بخاطر دو طرفه بودنش قشنگ بود چون جوری مهرناز با اخم با بقیه پسرا رفتار میکرد که کسی به خودش جرات نمیداد نزدیکش بشه. تا موهاشو خشک بکنه و بیاد با حوله نشستم یه رول گل پیچیدم و کشیدیم قضیه صبح و با بابام براش تعریف کردم که گفت بابا ماشین میخوام چیکار اصلاً همینم بفروش من دیگه تو دامه تو ام پسر بیا باهام پیاده راه بریم از این به بعد. بعدشم خندید و گفت چه کس شعری گفتم آقا تو دامتم ولی دیگه از این دنیا یه ۲۰۶ که بهمون میرسه دیگه پیاده که راه نریم. دوباره خندید گفت بابا من عاشق شدم سر به هوا شدم پسر اصلا ماشین من که هست کلی دوتایی خندیدیم بعدشم زنگ زد سوپر یکم خرت و پرت سفارش داد منم گفتم میرم خونه فردام فریبرز گفت میاد دنبالم. رسیدم خونه دیگه ساعت ۷ غروب بود سعید دوستم اومد پیشم یکم مورتال کمبت بازی کردیم و رفت منم خوابیدم صبحبا اسنپ رفتم مغازه ساعت نزدیکای ۲ بود که دیدم فریبرز با یه جعبه شیرینی اومد کلی با بابام حال و احوال یه نیم ساعتی حرف زدن با هم از قیمت ملک تو رامسر بگیرید تا هر چی که فکرشو کنی بعدشم فریبرز رو به من گفت بریم آقا جون از بابام خدافظی کردیم و راه افتادیم سمت پارکینگ طبقاتی. سوییچ رو داد بهم و گفت مسیرمون سمت دروسه منم راه افتادم سمت دروس کلی تو راه راجع به باران باهام حرف زد و خوشحال بود از اینکه چند روز باهاش بود و گفت بابت تشکر ازت میخوام ببرمت پیش یکی از دوستای خوبم پرچمتم بردم بالا پیش مهرناز دوست دخترت از مغازه یه گردنبند به باران دادم به سلیقه خودش یه دستبندم به عنوان کادو دادم بده به مهرناز. منم کلی ازش تشکر کردمو گفتم نیازی نبود واقعا ولی خب فریبرز انقدر پول داشت که این دستبند به هیجاش نبود. جلو یه خونه ویلایی گفت نگه دار زنگ زد با گوشیش که دیدم چراغ چشمک زنه بالای در روشن شد و در خونه باز شد رفتیم تو ماشین و پارک کردم پیاده شدیم . یه مرد میانسال خوشتیپ با سر تراشیده اومد استقبالمون فریبرز گفت مهراد جان آقا رضا دوست قدیمیه من رضا این پسر همونیه که بهت گفته بودم. رفتیم داخل خونه سفره غذا آماده بود نشستیم دور میز. فریبرز و رضا با هم حرف میزدن و ممنم ترجیحم این بود به که فقط شنونده باشم. بعد غذا اومدیم تو تراس خونه نشستیم روی میز صندلی بیرون مشغول صحبت که یه ماشین وارد خونه شد یه خانم خیلی خوش پوش با یه دختر ۱۲ ۱۳ ساله پیاده شدن اومدن سمتمون خانم تا فریبرز و دید سریع گفت چه عجب بابا دل کندی از رامسر با هم روبوسی کردن دختره ام گفت سلام عمو فریبرز بعدم خانم با من دست داد و گفت آرزو هستم همسر آقا رضا منم گفتم خوشبختم مهراد هستم. بعدم گفت من شما آقایون رو تنها میزارم ساحل مامان بریم تو ما (-حرفهای من/+حرفهای فریبرز/*حرفهای رضا) *مهراد از فریبرز شنیدم دوست دخترت یه نابغست +بابا نابغه کمشه این دختری که من دیدم طلای خالصه البته خوبیشم اینه که عاشق مهراده *آفرین این خیلی مهمه -با یه گیجیه خاصی تو صدام گفتم فریبرز خان که همیشه به من لطف دارن شما هم شرمنده میکنید *ببین پسر من زیاد اهله حاشیه رفتن نیستم پس صاف میرم سر اصل مطلب شنیدم مهرناز دوست دخترت دارو سازه و توی دوتا لاین تشخیص داده که کوکی که زد ناخالص بوده +رضا تازه گفت که بهتر از اینو که زده میتونه عمل بیاره *آره گفتی بهم. راست میگه آقا مهراد ؟ میتونه واقعاً؟ -والا آقا رضا چی بگم منم تعجب کردم اون روز اینجوری گفت تو جاده به سمت تهران ازش پرسیدم که بهم گفت عزیزم من درسشو خوندمااااا *عالیه +اگه نظر منو بخوای رضا من میگم مهرناز کارش درسته *حالا عیبی نداره. ببین مهراد این دختر اگه واقعا این کاره باشه افتادی رو گنج. پاسپورت که دارید؟ -آره. چطور؟ *عجله نکن. فقط بدون که قراره اگه دوست دخترت کاری که ادعاشو کردن رو بلد باشه بتونی مخشو بزنی میلیارد برات میشه پول خورد.البته میدونم که لنگ پول نیستی ولی خب خلاصه کیه که از پول زیاد بدش بیاد. +والا هیچکی من که هنوزم بعد این همه سال هنوزم عاشق پولم مخصوصا شمردنش همه بلند خندیدیم بعدش رضا در یه کیف که جلوش بود و باز کرد و سه تا پک کوچیک کوکائین در اورد داد بهم رو هر کدوم از پکا یه ضربدر خورده بود ولی با رنگهای مختلف یکی با ماژیک سبز یکی آبی یکی قرمز *مهراد اینارو بده مهرناز خانم تست بکنه بهش بگو میخوای بخری ببین به نظرت کدوم بهتره نظرشو بپرس هر چی که گفت رو مو به مو بیا به من بگو شمارمم فریبرز بهت میده یه پیام بده من شمارتو ذخیره کنم که بشناسم. -چشم آقا رضا فقط میشه یکم بیشتر بهم توضیح بدی من بدونم جریان چیه؟ این حرفا چه ربطی به پاسپورت داره؟ یکم گیج شدم من راستش *مهراد قراره یه سفر چند ماهه بریم با هم اگه همچی درست پیش بره و مهرناز واقعا کاری که میگه رو بلد باشه قرار کلی پول در بیاریم حالا تو برو کاری که گفتم رو بکن به من خبر بده. ۴ روزه دیگه ام تولد دخترم ساحله از الآنم بگم که تو و مهرنازم دعوتید پس واسه جمعه شب جایی برنامه نذار. فریبرز توام لطفاً بمون تهران پا نشی بری رامسر که قاطی میکنما. +باشه بابا هستم نگران نباش اومدیم بیرون از خونه رضا. فریبرز زنگ زد به باران گفت آماده شید بریم یه کافه بشینیم… شبم منو مهرناز و باران رفتیم خونه فریبرز ولی فریبرز بهم گفت که جلوی باران هیچ حرفی نزن پکا رو هم اصلا رو نکن مهراد شب من باران و نگه میدارم شما رفتید خونه نمونه هارو بده مهرناز ببین چی میگه. مهرناز کلی از فریبرز تشکر کرد بابت دستبند و آخر شبم میخواستیم با اسنپ بریم خونه مهرناز که فریبرز گفت ماشین منو بردار ببر با خودت بعد میام ازت میگیرمش با این پکا درست نیست با اسنپ بری ادامه دارد… خیلی حال میکنم با اینکه میبینم لایک میکنید و دوست دارید داستانمو دمتون گرم انرژی میگیرم ازتون ❤️❤️❤️ آقایون ته این داستان و بستم براتون از نظر خودم جالب شده حالا زود زود براتون میزارم اگه دوست دارید قسمتهای سکسی شو بیشتر کنم بهم بگید تو کامنت که بهش اضافه کنم. ولی خب بنظر خودم تا همین حدش باحاله. من نمیخوام با داستانم حق بزنید میخوام دنبالش کنید. ضمناً تو قسمت قبل بهتون گفتم داستان زاییده ذهن نویسنده هستش ولی شخصیت مهرداد و مهرناز واقعیه عکسیمکه تو قسمت اول گذاشتم براتون عکس مهرنازه. میخواستم عکس کیر خودمو تو قسمت دوم بذارم ولی راستش روم نشد آخه ۱۵ سانته گفتم یه وقت زشت نباشه عکس کیر ۱۵ سانتی بذارم اینجا. آخه تو کونباز همه کیرشون ۲۰ سانتیه کلفته 🤣🤣🤣🤣🤣 لعنتیای کیر گنده من چند بار میخونم قبل ارسال اگه غلط املایی داشته باشم درست کنم دیگه اگه جایی از دستم در رفت ببخشید به بزرگواریتون ارادت نوشته: مهراد -
توسط chochol · ارسال شده در
سارا، خاله ی دوستم من اسمم فرزاده. ۳۳سالمه. مجردم. قدم ۱۸۴ وزنمم ۸۶ کیلوه. من یه رفیق دارم به اسم مهدی. تقریبا ۱۵سال میشه که با همدیگه رفیق هستیم در این حد که تموم اهالی محل و فامیل های نزدیک میدونستن که من و مهدی خیلی با همدیگه رابطه نزدیکی داریم. مهدی یه خاله داشت به اسم سارا که خاله دوم مهدی محسوب میشد. تقریباً ۱۰ سال پیش شوهرش رو توی تصادف از دست داد. خیلی کم پیش میومد که من خاله سارا رو ببینم. چند سال پیش در خونه پدر مهدی منتظر مهدی بودم که خاله سارا رو اونجا دیدم. خیلی احوالپرسی گرمی با من کرد و از کارم پرسید بعدش پرسید که زن گرفتم یا نه؟ منم خیلی تحویلش گرفتم و گفتم بله همون شرکت قبلی کار میکنم و هنوز تصمیمی برا ازدواج ندارم. اون روز به همین شکل گذشت و تموم شد ولی یه حسی و دلم میگفت که بازم میبینمش ولی به شکلی دیگه!! تقریباً دو سال پیش صبح زود که داشتم میرفتم سر کارم توی خیابون اصلی دیدم خاله سارا داره میره سمت چهارراه منم تا متوجه شدم سریع رفتم سمتش و شیشه رو پایین دادم و گفتم سلام خاله سارا فرزادم سوار شین جایی میخوایم برسونمتون. وقتی خودمو معرفی کردم خیلی خوشحال شد و خیلی زود داره عقب رو باز کرد و نشست. دقیقاً وسط صندلی نشست طوری که کامل از توی آینه میتونستم ببینمش. اون روز خیلی به خودش رسیده بود و خیلی خوشگل به نظر میومد بوی عطر و آرایشش که با همدیگه قاطی شده بود یشتر مجابم میکرد که نگاش کنم اونم کامل داشت منو نگاه میکرد کم کم داشتم داغ میشدم و دوست داشتم میتونستم برم صندلی عقب تا میتونم ببوسمش و لمسش کنم. ولی چون مسیر کوتاهی بود و خیلی با همدیگه تعارف داشتیم نمیتونستم کاری کنم وقتی به مقصد رسیدیم بهش گفتم میخواین منتظرتون باشم؟ گفت که نه ممکنه کارم طول بکشه شما برین. خیلی ازم تشکر کرد و رفت. ولی من خیلی جذبش شده بودم و دوست داشتم مال من باشه ولی نتونستم کاری کنم. بعد اون روز دیگه ندیدمش. من پارسال پدرم را از دست دادم و این موضوع قطعاً به گوش خاله سارا رسیده بود ولی تو مراسم ختم با اینکه خیلی از فامیلای نزدیک مهدی به مراسم اومده بودند ولی خاله سارا نیومده بود. منم تقریباً کلاً فراموشش کرده بودم و اصلاً توی ذهنم نبود تا اینکه تقریباً دو هفته پیش توی شیرینی سرای کنار خونمون دیدمش و کلی با همدیگه احوالپرسی کردیم و بهش گفتم اگه جایی میرین برسونمتون. با اینکه دخترش که کلاس دومه همراهش بود ولی فوراً قبول کرد و گفت زحمتتون میشه البته مسیرم زیاد دور نیست میخوام برم خونه دختر خالم. که تقریبا دو کوچه پایین تر از ما هستن. از شیرینی سرا تا خونه دختر خالش مسیر زیادی نبود و خیلی زود رسیدیم به اونجا وقتی خواست پیاده بشه بهم گفت که بهت تسلیت میگم که پدرت را از دست دادی و معذرت خواهی کرد که نتونسته توی مراسم ختم شرکت کنه بعدش گفت شمارهم رو نداشته که بهم تسلیت بگه منم فوراً حس کردم منظورش اینه که شمارت رو بهم بده منم فوراً بهش گفتم شمارتون بدین که اگه کاری داشتین براتون انجام بدم. گوشیمو دستم گرفتم و به عقب چرخیدم و صفحه گوشیو گرفتم سمتش گفتم که شمارت رو برام بزن اونم دستشو آورد گذاشت روی دستم و شمارش رو وارد کرد. یه حس خیلی عجیبی توی دلم به وجود اومد و فوراً بدنم گر گرفت دوست داشتم همون لحظه و همونجا بغلش کنم ولی نمیشد. خیلی حس جالبی داشتم و خیلی هیجان داشتم. همون روز دم غروب دیدم که با دخترش داره به سمت خونه میره منم با ماشین پشت سرش بودم بهش زنگ زدم بهش گفتم که داری پیادهروی میکنی که شکمتو آب کنی؟ اونم با خنده جواب داد که فرزادی؟ گفتم آره خودمم گفت مگه کجایی؟ گفتم پشت سرتونم اونم گفت که باید برم چند تا خرید کنم و برم خونه منم گفتم باشه خوب مراقب خودت باش و خداحافظی کردیم. شبش بهش پیام دادم احوالپرسی کردم و اونم خیلی تحویل گرفت آیدی اینستاگرامشو داد و گفت بیا اونجا پیام بده منم فوراً رفتم تو اینستاگرام و بهش پیام دادم. اولای صحبتامون در مورد زندگی و سختیهاش و اینجور مسائل بود ولی من خیلی دوست داشتم زودتر بحث رو ببرم به سمتی که بتونم بغلش کنم لمسش کنم به خاطر همین تمام تلاشم رو میکردم که باهاش یه قرار بزارم وقتی بحث رو به این سمت بردم خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردم شرایط پیشرفت رفت و قرار شد که دو روز بعد توی محل کارم ببینمش. پیشنهاد محل کار به خاطر حالت رسمی بودنش خیلی محترمانهتر به نظر میرسید. خوشبختانه محل کار من نه توی ساختمون و نه توی فضای شرکت دوربین نداره و خیلی وقتا پیش اومده که همین جا با خیلیا س** داشتم. خاله سارا قبول کرد که دو روز دیگه ساعت ۵ همدیگرو ببینیم. خیلی اتفاقی روز بعد مادرم رفت خونه خالم و من توی خونه تنها بودم. تو اینستاگرام به خاله سارا پیام دادم و گفتم که کجایی و چه میکنی؟ دیدم گفت که میخوام برم خونه دختر خالم. گفتم کدوم دختر خالهت؟ بیام برسونمت؟ گفت که همون که نزدیک خونه خودتونه. میخوام پیاده برم. منم گفتم از اینجا رد شو که دم در خونه ببینمت. گفت باشه. کمی به خودم جرات دادم یه تیر تو تاریکی انداختم که حداقل بیا داخل یه چایی بخوریم بعد برو خونه دختر خالهت. اونم قبول کرد و گفت که در حد یه چایی میتونم بمونم ولی باید زود برم. من لای در رو باز گذاشته بودم تقریباً ساعتهای ۳ درو باز کرد و اومد داخل. راهنماییش کردم و اونو به اتاقم بردم روی مبل نشست و منم روی مبل روبرو نشستم. خاله سارا تقریبا ۴۰ سالشه و قدش تقریبا بلنده و بدنش خوش فرمه. مخصوصا باسنش. کمی حرف زدیم و احوالپرسی های معمول. رفتم براش چایی آوردم و کنار همدیگه چای خوردیم. خیلی لباس پوشیدهای تنش بود و خیلی ریلکس نشسته بود ولی میتونستم حس کنم که اونم مثل من کمی داغ شده!! به خاطر همین کم کم نزدیکش شدم. نمیدونستم باید از کجا شروع کنم به خاطر همین اول لابلای حرف زدن دستمو تماس میدادم با رونش. چند ثانیهای به همین شکل گذشت و من ضربان قلبم خیلی تند شده بود توی چشمای خاله سارا هم میدیدم که خیلی شهوتی شده به خاطر همین به خودم جرات دادم و دستم رو گذاشتم روی رونش. و سر انگشتامو میکشیدم روی رونش چند ثانیه گذشت و الان رون خاله سارا کامل توی دستم بود.کم کم خاله سارا داشت تحریک میشد چون دستم رو محکم گرفت و روی رونش فشار داد اون لحظه متوجه شدم که باید بیشتر پیش برم به خاطر همین فوراً نزدیکش شدم و صورتم رو نزدیک صورتش بردم لبامو بردم در گوشش و آروم گفتم خاله سارا من خیلی ساله که دوس دارم مال من باشی و خیلی از این سالا بهت فکر کردم. حین حرف زدن عمداً صدام رو میکشیدم تا نفسم به گوش خاله سارا و دور گردنش بخوره همزمان دستم رو روی رونش تکون میدادم و داشتم بیشتر تحریکش میکردم چون موهای گردنش سیخ شده بود و داشت بدنش رو پیچ و تاب میداد. دستم رو بردم لای پاش و آروم لای پاش رو لمس میکردم. لبام میکشیدم لای گردنش و روی صورتش ریز ریز بوسش میکردم تا به لبهاش رسیدم لب پایینش رو توی دهنم میک میزدم و همزمان لای پاش رو میمالیدم چند لحظه بعد خاله سارا توی بغلم ولو شده بود و شهوت توی چهرش موج میزد. دستم رو بردم زیر شلوارش و از روی شورتش اونجاش رو میمالیدم. قشنگ میتونستم حس کنم که چقدر خیس شده و چقدر داغ شده. آروم انگشت وسطم رو روی چ و چ و لش میمالیدم. دقیقاً اون برجستگی چوچول رو زیر انگشتم خیلی آروم لیز میدادم. همزمان داشتم لبای خاله سارا رو میخوردم. برام قطعی شده بود که قراره امروز خاله سارا توی بغلم باشه و باهاش س** داشته باشم. آروم آروم کمر شلوارش رو آوردم پایین و همزمان خودش شورتش رو درآورد منم دستمو دوره کمرش گرفتم و کشیدمش سمت وسط مبل که بتونم اونجاش رو بخورم. لبام رو گذاشتم روی کسش آب دهنم رو ریختم روی چوچولش خودشم خیلی خیس شده بود بخاطر همین خیلی خوب میتونستم زبونم رو روی چوچولش بلغزونم. داشتم خیلی شهوت برانگیز ک سش رو میخوردم چوچولش رو کامل میکردم توی دهنم میکش میزدم. اینقدر اونجاش رو خوردم که داشت دیوونه میشد دستام رو بردم سمت بالا سینههاش رو میمالیدم دیدم خودش پیراهنش رو بالا زد سوتینش رو بالا زد. منم سینههاش رو توی دست فشار میدادم و نوک سینهشو لای انگشتام میمالیدم. اینقدر این کارو انجام دادم تا اینکه خاله سارا پاهاشو جمع کرد و بدنش شروع به لرزیدن کرد و صدای نفسهاش خیلی شدید و تند شد. سرم رو از لای پاش جدا کرد و به خودش میپیچید. ارضا شد. خیلی هم شدید ارضا شد. و من خیلی لذت میبردم ازین موضوع. رفتم کنارش بغلش کردم و میبوسیدمش. سرش رو پایین گرفته بود .یه جورایی خجالت میکشید. خواستم صورتشو نگاه کنم نذاشت. و سفت تر چسبید بهم. دستش رو برد سمت اونجام و از روی شلوار آروم میمالید اونجامو. منم شلوار و شرتم رو درآوردم اونم اونجامو توی دستش گرفت و آروم اونجامو میمالید. کم کم خودمو کشیدم روش و توی بغلش دراز کشیدم و لباشو میخوردم. آروم سر کیرمو تماس میدادم با کسش. کمی که گذشت نشستم لای پاش و سر کیرمو میمالیدم به چوچولش میکشیدم وسط کسش. حسابی شهوتی شده بودیم. سر کیرمو آروم گذاشتم لای کسش و فشارش دادم. کم کم کیرم داشت میرفت داخل و داشتم یه لذت فوق العاده رو تجربه میکردم. تنگی و داغی و خیسی داخل کسش بدجور دیوونهم میکرد. چهره خاله سارا با اون همه خوشگلی الان داغ و سرخ شده بود و شهوت توش نمایان بود. و این بیشتر منو وحشی میکرد. کیرمو آروم آروم تا ته بردمتو کسش. و آروم عقب کشیدم. کم کم این کارو سریع ترش کردم و داشتم خیلی خوب عقب جلو میکردم کیرمو. چند لحظه ای به همین شکل گذشت و چون دوست داشتم جوره دیگه هم خاله سارا رو بکنم و ارضا شم بهش گفتم که برگرده و باسنش رو بالا بده برام. وقتی این کارو کرد و برجستگی باسنشو دیدم برق از کلهم پرید که چقدر خوش فرمه. باسنشو بالا داد و منم نشستم رو پاش و کیرمو لای کسش فشار دادم تا بره تو . واای چون پاهاش جفت بود داخل کسش خیلی تنگ تر شده بود. منم داشتم روی این کون خوش فرم و با تلمبه زدن دیوونه میشدم. قبل اینکه ارضا شم ازش پرسیدم آبمو چیکار کنم گفت بریز توش. عمل کردم. بستمش. منم تند تند تلمبه میزدم. از اونجایی که من دوست دارم وقتی ارضا میشم چهره طرفم رو ببینم… بهش گفتم ببینمت سارا. اونم با اون چهره خوشگلش با لبای خوشفرم و قرمزش با اون چشمای درشت که الان خمار بود و موهای بلند مشکیش سرش رو چرخوند و نگام میکرد. خیلی زیاد شهوتی شده بودم و بعد چند لحظه ارضا شدم و آبمو رو ریختم توش. بعدش جفتمون بیحال و توی سکوت چند لحظه همو بغل کردیم. بعدش کم کم آماده شد و خواست بره خونه دختر خالهش. همو بغل کردیم. و ازم تشکر کرد بخاطر امروز. بعد از اون روز هنوز نتونستم ببینمش. یعنی راستش خیلی ریسکیه و اگه مهدی بفهمه خیلی بد میشه. منم ریسک نکردم دیگه. و فقط تو اینستا گاهی باهم حرف میزنیم. ولی اون به شدت وابسته شده! یعنی بعد اون سکس وابسته شده. نوشته: Pesare emtehan -
توسط chochol · ارسال شده در
دو تا مرد دیدم یکی که عاشقم بود یکی که... معصومه هستم 23سالمه از یکی از دورافتاده ترین روستاهای ایران که هیچ کس تا الان اسمشم نشنیده قدیم به روستامون میگفتن چاله سیاه تا 17سالگی توی اون روستا بودم که مادرم فوت شد پدرم هم سالها قبل فوت شده بود و پدر بزرگ معتادم می خواست منو بده به پسر انگل معتاد یکی از دوستای عوضیش که خواهرش به جندگی شهره شهر بود و می خواست منم مثله خواهرش جنده کنه بشینه پای بساط و من پول براش دربیارم منم فرار کردم از خونه متاسفانه هیکل سکسی داشتم و دارم و همه مردها از نگاه اول چشمشون روی بدن من زوم می کرد پیر و جوان هم نداشت اوایل فکر می کردم بخاطر لباس هامه لباس گشاد می پوشیدم اما بازم نگاه ها بود پسر جوانها که از کنارم رد میشدن میگفتم جوووووون عروسک یا میگفتن جوووون به این کون خوشگل از این حرفها و متلک ها زیاد می شنیدم به هر بدبختی بود خودم به تهران رسوندم و رفتم خونه داییم ماجرا تعریف کردم و گفتن فراموشش کن اینجا پیش ما بمون ازم پرسیدن می خوای درس بخونی؟ گفتم نه می خوام برم سرکار پسر داییم آرش که همسن من بود گفت بیا با هم درس بخونیم بریم دانشگاه گفتم من مغزم نمیکشه تو بگو یه کلمه از آرش اصرار از من انکار خلاصه بعد یکی دو ماه قبول کردن که کار کنم توی یه شرکت نفت و گاز کارشناس فروش شدم مدیر شرکت آقا سیامک گفت خودم همه چیزو یادت میدم حقوقشم خوب بود راستم می گفت توی 6 ماهه اول همه چیزو در خلال کار یادم داد البته با کلی شوخی و خنده دیگه با سیامک صمیمی شده بودم راستش یه جورایی ازش خوشم میومد و کم کم داشتم بهش علاقه مند میشدم لنتی اونم خیلی محبت می کرد برام گل می خرید اکثرا شام و ناهار دو نفره بیرون می خوردیم تا اینکه بهم گفت بریم یه سفر شمال دو نفره؟ گفتم بریم چون تا حالا شمال نرفته بودم اما تعریفشو زیاد شنیده بودم و این اولین سفر دوتایی ما بود توی راه تا چالوس خیلی خیلی خوش گذشت منم اولین بار میومدم سفر اونم شمال توی ماشین اولین بار بوسیدم اولش خجالت کشیدم اما بعدش انقدر بوسم کرد که منم جرات پیدا کردم اونو ببوسم گفت اینجوری نه معصومه بوس فقط لب و بهش لب دادم انقدر ازم لب گرفت که لبام خشک شده بود هوا گرم بود شلوارمم پارچه ای کرمی بود که کشاله رونم عرق کرده بود و تر شده بود و تا وسط پام اومده بود سیامک گفت این ماله بوس هاست یا جیش کردی توی خودت؟ گفتم ماله بوساست دست مالید به شلوارم بو کرد گفت نه بوی عرق میده چند بار دیگه دست مالید و دستشو به کوسم میمالید که چیزی نگفتم یه جا نگهداشت یکم خرید کرد ازم لب گرفت گفت شورت پات هست؟ گفتم آره گفت چه رنگیه؟ گفتم سفید گفت ببینم گفتم حالا همینجا؟ خندید گفت باشه و دوباره ازم لب گرفت رسیدیم ویلا گفت بریم دوش بگیریم گفتم آره خیلی بو بد میدم گفتم اول من میرم گفت نه بابا دوتایی میریم گفتم نمیشه اول من برم؟ گفت الان میام خرید ها گذاشت داخل و اومد به زور تک تک لباسهام کند با یه شورت و سوتین خودشم با یه شورت گفت حالا بریم رفتیم توی حمام جلوی وان از پشت بهم چسبید گفت واااااای چه کون نرمی داری از اولش توی کفش بودم کیرشو توف زد لای کونم گذاشته بود می گفت چه نرمه این کون پنبه ایه گفتم حالا حمام کنیم؟ گفت چرا عجله داری؟ بذار سالار لذت این کون گنده پنبه ای ببره التماس کرد بکنه توی کونم قبول نکردم به زور می خواست بکنه گریه کردم که گفت باشه باشه حداقل برام بخور شق کردم براش خوردم آبش اومد به زور ریختش توی دهنم و گفت قورتش بدم بعدش از حمام رفت بیرون گفت حمام کن بیا بیرون بعد من میرم حمام کردم اومدم بیرون اون رفت سفارش داد شام آوردن شام خوردیم رفتیم لب دریا از دستش ناراحت بودم بهش گفتم من دوست داشتم اما تو فقط دنبال سکس با من بودی گفت نه منم دوست دارم تو با من باش هر چی بخوای برات فراهم میکنم چی می خوای؟ ماشین؟ برات میخرم خونه؟ برات میخرم فقط با من باش برگ آس زندگی من باش چیزی نگفتم و فقط در سکوت به حرفاش گوش دادم برگشتیم ویلا اما هنوز از دستش ناراحت بودم رفتم توی یکی از اتاقها روی تخت خوابیدم اومد دراز کشید کنارم گفت بریم روی اون تخت دو نفره حالش بیشتره گفتم سیامک من دخترم گفت میدونم قیمت همین دختر بودنت بهت گفتم تو از الان زن من میشی اما غیر رسمی هر چیزیم بخوای برات فراهم میکنم گفتم تا کی؟ گفت تا همیشه می خوام ماله من باشی گفتم حداقل صیغم کن گفت تو حالا برادریتو ثابت کن بعد بیا ادعای ارث و میراث کن بریم روی اون تخت دو نفره ببینم چی داری بغلم کرد رفتیم روی اون تخت دو نفره من روی شکم خوابوند خودش خوابید روم می گفت جوووون عجب کونیه این در گوشم گفت بخاطر من یکم درد تحمل کن بعدش هر ماشینی خواستی برات میخرم یهو بلند شد رفت وقتی برگشت روغن آورده بود کونم حسابی چرب کرد و یه انگشتی و بعد دو انگشتی انگشت می کرد داخلش بعدش بلند شد گفت اینجوری بخواب که بعدا فهمیدم بهش میگن داگی و آروم سر کیرشو فرو می کرد داخل و در میاورد انقدر اینکارو کرد بعد یهو تا ته کرد توی کونم یه جیغ بلند زدم گفت جیغ بزن جیغ بزن تحملش کن تحملش کن می خواستم خودمو از زیر پاش بیرون بکشم که دست انداخت دور کمرم و سفت گرفتم گفت تحمل کن تحمل کن جیغ میزدم و گریه می کردم اما اون ولکن نبود میگفت باید تحمل کنی و آروم آروم شروع کرد کیرشو عقب جلو کردن اما آروم اینکارو می کرد و فقطم میگفت باید تحملش کنی تحملش کن بعد از اون فقط یکم تندترش کرد که زیاد دوام نداشت و آبش اومد ریخت توی کونم و کیرشو کشید بیرون خیلی درد و سوزش داشتم رفتم دستشویی و آب سرد گرفتم روی سوراخ کونم تا دردش کمتر شد کلی هم گریه کردم و به سیامک فحش دادم فردا شب هم همین برنامه برای کوصم اجرا کرد و پردمو زد که تمایلی به تعریف اون دیگه ندارم از اون روز دو ماه گذشت و توی این دوماه همه جوره باهام حال می کرد که برای تولدم برام 206 خرید گفت گواهینامه داری جوجو؟ گفتم نه گفت اول باید گواهینامه بگیری که خودش میبرد یادم میداد البته بیشتر سکس بود تا آموزش اما نرفتم امتحان بدم و خودش گواهینامه برام آورد گفت اول با ماشین من تمرین کن بعد با ماشین خودت که برای هر جلسه آموزش من دو مرتبه سکس می کردم باهاش اما رانندگی خوب یاد گرفتم! و کلید ماشینم بهم داد تا نزدیکای خونه داییم میرفتم و توی یه پارکینگ پارکش می کردم و پیاده میرفتم خونه چند ماه بعد آرش کنکور داد و دانشگاه آزاد کامپیوتر قبول شد دو سالی گذشت زمزمه خواستگاری از من برای آرش شنیدم خیلی ترسیده بودم اینکه چی بگم؟ جواب خواستگارای بعد چی بدم؟ نمیشه بگم من دختر نیستم توی خونه داییم من کسیو نداشتم که طرف من باشه و اخبار بهم برسونه که بتونم تصمیم های درستی بگیرم واسه همین تصمیم گرفتم آرش بیارم توی تیم خودم بهش نزدیک شدم و شرایط جوری تنظیم کردم که یه روزی که داییم و زنداییم خونه نبودن با هم تنها شدیم به بهانه اینکه دلم رقص می خواد آهنگ بندری گذاشتم و رقصیدم چشاش توی کونم بود کیرش برای هیزی کردن راست شده بود به زور بلندش کردم با هم رقصیدیم بهش پشتم کردم و از پشت بهش چسبیدم و کونمو به کیر راست شدش میمالیدم که سفت بهم چسبید گفتم خب ماهی قلاب گرفت اما ولکن نبود گفتم آرش جان پام درد گرفت دیگه نمی تونم بایستم در گوشم گفت بریم روی مبل؟ گفتم نه گفت بریم توی اتاق؟ گفتم نه بغلم کرد بردم توی اتاق مامان باباش روی تخت دو نفره گفت من دیگه کیرم راست کرده باید یه جا فروش کنم گفتم بلههههه مشخصه آقا کجا دوست داری فرو کنی؟ گفت توی کونت گفتم ای بابا مگه کوص چشه که همه شما مردا دنبال کون منید؟ گفت حق دارن دنبال این کون باشن کردن این کون آرزوی همه مرداست و کردنش افتخار بزرگیه گفتم الان می خوای این افتخار نصیب خودت کنی؟ گفت اگه اجازه بدی گفتم اجازه نه مگه ماله مفته؟ در ازاش برام چیکار میکنی آرشی؟ گفت هر کاری بگی گفتم تو که نمیخوای من زنت بشم؟ گفت چرا که نه؟ گفتم اون پسر معتاده که قرار بود باهاش ازدواج کنم؟ گفت خب گفتم چند بار از پشت و جلو بهم تجاوز کرد اما من از ترسم به کسی نگفتم چون می ترسیدم الانم من هر کاری بخوای انجام بدی بهت اجازه میدم اما این موضوع بین خودمون بمونه و به هیچ کس نگو گفت معصومه من انقدر دوست دارم که این چیزا برام مهم نیست مهم اینه تو هم منو بخوای هم خوشحال شدم هم ناراحت خوشحال چون آرشی واقعا دوستم داشت ناراحت چون نمیدونستم چطور از دست سیامک راحت بشم؟ و اونو چطور از سر خودم باز کنم؟ بهش گفتم باشه بذار برم روغن بیارم با روغن کونمو بکنی بیشتر بهت حال میده منم کمتر دردم میاد یکمم براش ادای تنگا دراوردم قربونش برم بهم می گفت نترس آروم آروم می کنم کمتر دردت بیاد اما بعدش مثله یه شیر وحشی کیرشو تا ته توی کونم تلمبه میزد که آبش اومد و ریخت توی کونم یه جوووووون بلند گفت گفتم نوش جونت گفت معصومه این بهترین کونی بود که کردم گفتم مگه چند تا کون کردی؟ خندید گفتم پس حالا که قراره شوهرم باشی همه چیز بین خودمون میمونه؟ گفت خیالت راحت اگر چیزی شد بگو من کردمت خواستگار قبلیتم نگو بغلش کردم گفتم خیلی دوست دارم آرشی خیلی مردی عشقم یه حالی بهم میدی؟ می خوابم بکن توی کوصم و حرفای عاشقانه برام بزن بگو دوستم داری بگو همه چیز گردن می گیری چقدر این حرفاتو دوست دارم روغن زدم به سینه هام گفتم کیرتو بذار لاش و سینه هامو سفت بهم فشار میدادم و آرشی کیرشو لای سینه هام عقب جلو می کرد گفت جوووون چه حالی میده گفتم یه بار دیگه بگو پرده منو کی زد؟ گفت من گفتم کوص و کونمو گی گاییید؟ گفت من گفتم بسه بکنش توی کوصم تا کرد توی کوصم گفتم جووووون چه حالی میده کیر مردونت آقای من بکن تا ته توش با کیرت جرش بده این حقه خودته پاداش مردانگیته آرشی من خیلی به سیامک کوص دادم اما هیچ کوصی به اندازه کوصی که به آرشی دادم بهم حال نداد کوتاه بود اما لذتش انقدر زیاد بود که باهاش ارضا شدم آبشو ریخت توی کوصم بعدش میگه حامله نشی؟ گفتم فدای سرت بابای بچم خودتی انقدر بوسیدمش و خودمو بهش مالیدم اما دیگه راست نمیشد گفت میشه توی بغلت بخوابم گفتم الان یه وقت مامان بابات میان گفت باشه بیان و خوابش برد منم خیلی خوابم میومد… ادامه دارد نوشته: معصومه -
توسط poria · ارسال شده در
رقصیدن داف خوش اندام و خوشگل . تایم: 01:06 - حجم: 13 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
-
ارسالهای توصیه شده