chochol ارسال شده در 2 اسفند، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، 2023 داستان سکس ناصر و خواهرزن حشری درود بر اهالی سایت سکسی کونباز. من اسمم ناصر ۴۴ ساله اهل شمال با هیکلی معمولی و کیری نزدیک ۱۵ سانت و کارم ساختمان هستش و چهار تا خواهر زن دارم که یکی شون اسمش ملیحه هستش و حدود ۳۷ سال داره و هیکل خیلی خوب و یه کون بسیار شهوت انگیز داره که همیشه سعی می کنه اون در معرض دید قرار بده و خیلی سر و گوشش می جنبه و از صورتش میشه فهمید که چقدر هات و شهوتی هستش ، منم میدونستم که چقدر هات هستش ولی می ترسیدم که بهش نزدیک بشم و خدای نکرده آبرو ریزی بشه ، یه روز به من زنگ زد که یه ملکی رو دیده و می خواد اون رو بصورت مشارکتی با مالک ملک بسازه یه وقت بذار بیا ملک رو ببین و نظرت رو بگو منم گفتم باشه و قرار گذاشتم و آدرس و ساعتش رو گفتم بهم پیامک کن اونم گفت باشه و فرداش بهم پیام داد ساعت ۱۱ به این آدرس من ساعت ۱۱ رفتم اون آدرس دیدم بله خانم تشریف آورده و صاحب ملک و خانمش و دو تا بچه هاش دختر و پسر کنارشون هستند و سلام علیک کردم و گفتم خب مدارک ملک بیارید تا ببینم و شروع کردم به متراژ ملک که ببینم با حدود سند مالکیت تطبیق داره یا نه که در هنگام متراژ که خواهر خانمم کنارم بود ناخدا گاه دستم خورد به کونش و سریع دستم رو کشیدم ولی دیدم یه لبخند ریزی رو لبش نمایان شد تا اینکه کارمون تموم شد و از هم خدا حافظی کردیم و منم سوار ماشینم شدم و محل رو ترک کردم پنج دقیقه نشد که دیدم یه پیامک به گوشی ام اومد ماشین رو کنار زدم و پارک کردم و گوشی رو نگاه کردم دیدم ملیحه بهم پیام داده بازش کردم دیدم نوشته ( واعظان کاین جلوه در محراب و منبر کنند ، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند) یه لحظه شوکه شدم و با خودم فکر کردم این داره به من کنایه میزنه که سر و گوشت می جنبه و منم خبرش رو دارم خیلی تعجب کردم تا اون زمان خیلی سنگین و رسمی با هم برخورد می کردیم ولی حالا داره خودش منو داره به چالش می کشه با خودم گفتم حالا که خودش داره گرا میده ببینم می تونم بهش نزدیک بشم و از اون هیکل و کون وحشتناک خوشگلش بچشم در جوابش نوشتم بستگی داره کی بتونه بیاد در خلوت من نفوذ کنه و براش فرستادم دیدم در جوابش نوشت پس دست مالی کردنم در هنگام متراژ ملک واسه امتحان کردن من برای اینکه می تونم به خلوتت نفوذ کنم بود ؟ دیدم کلا داره کرم میریزه و داره نخ میده نوشتم براش شما اینطور فکر کن خدا رو چی دیدی شاید حدس تو درست باشه ، دوباره جواب داد حالا اون خلوت آدرسی نشانی چیزی نداره ، دیدم بله کلا مصمم واسه دادن به من ، منم یه ویلا کوچکی توی خارج از شهر کرایه کرده بودم و به نوعی خونه مجردی ام بود منم آدرس اون ویلا رو فرستادم براش گفتم ساعت ۶ عصر بیا نتیجه بررسی ملک رو بهت بگم اونم جواب داد بلاخره واعظ زبان به اعتراف گشود و حتما خدمت میرسم ، منم سریع رفتم میوه و مخلفات و مشروب و سیگار رو خریدم چون می دونستم عاشق مشروب به همراه سیگار هستش و ساعت ۵ رفتم ویلا همه چیز رو آماده کردم ساعت ۶ شد دیدم ازش خبری نیست یه یک ربعی منتظر موندم دیدم بازم خبری نیست یهو ترس برم داشت نکنه می خواست ازم آتو داشته باشه و آدرس خونه مجردی ام رو پیدا کنه و به فامیل نشون بده که این همه درباره من خوب صحبت می کنند اونی نیست که فکرش رو می کنند گفتم بذار یه زنگ بهش بزم ببینم چی میگه زنگ زدم جواب دادگفتم پس چی شد الان نزدیک بیست دقیقه از ۶ گذشته چرا دیر کردی چرا نمیای گفت تو راه پنچر کردم تازه به کمک چند نفر تونستم لاستیک ماشین رو عوض کنم یه یک ربع دیگه میرسم گوشی رو قطع کردم و نفسم اومد بالا و گفتم خدا رو شکر جریان آتو گرفتن نیست ، که یه ربع دیگه اومد ، اومد بالا و خیلی صمیمی باهام سلام علیک و روبوسی کرد و یه نگاهی به ویلا کرد و گفت بد نیست خوبه ، خوب جایی واسه خلوتگاه داری و مانتو و شال رو در آورد دیدم وای یه بلوز آستین حلقه ایی مشکی خیلی چسب که داشت پستون هاش بخاطر تنگی زیاد داشت اونو پاره می کرد و یه شلوار استرچ تنگ و بدن نما به رنگ بدن پوشیده که کوسش قلمبه زده بود بیرون و شلوار رفته بود داخل چاک کوسش که واقعا دیونه کننده بود و من تا حالا این شکلی ندیده بودمش اومد بشینه گفت من با شلوار راحت نیستم و رفت از کیفش یه چیزی برداشت و رفت توی اتاق و یه چند لحظه بعد دیدم با یه دامن کوتاه چهارخانه قرمز و مشکی و سفید که یه وجب بالاتر از زانو بود پوشیده و اومد یک راست من که روی یه صندلی آشپزخانه نشسته بودم روی پام نشست و دست انداخت دور گردنم و بهم گفت ناصر فکر می کنی داریم گناه می کنیم من گفتم نه وقتی آدم می خواد نیاز هاشو بر طرف کنه همان طور که فکر می کنه درسته باید عمل کنه و بدونه به کی داره اعتماد می کنه دیدم لب به لبم شد بعد گفت میدونستم که خوب می فهمی و می تونم بهت اعتماد کنم به شوخی گفتم پاشو پاشو پاهام درد گرفت اون کون وحشتناک رو انداختی روی پاهام خندید گفت میدونم که خیلی وقته چشمات به این کونم هستش ولی از امروز می خوام هدیه اش کنم به تو کامران که قدرش رو نمیدونه و نمیتونه ازش استفاده کنه ، کامران اسم شوهرش بود که یه تاجر چوب بود که بیشتر اوقات خارج از کشور بود بگذریم نشستیم کم کم شروع کردیم به خوردن مشروب و تعریف کردن خاطرات که بعد از نیم ساعت دیدم چشماش بد جوری خمار شده و هی داره وانمود می کنه که گرمش هستش و همش دامنش رو میده بالا منم داشتم همینطوری نگاهش می کردم که یهو گفت نمی خوای کمک کنی خنک بشم گفتم به روی چشم دو تا دستاش رو گرفتم و به سختی تونست از جاش بلند بشه بغلش کردم بردم توی اتاق خواب و گفتم دستت رو بذار رو دیوار اونم همین کار رو کرد از پشت رفتم بهش چسبیدم پشت گردنش رو شروع کردم بوسیدن و و دستاش رو که روی دیوار بود از بالا به پایین خیلی آروم نوازشش کردم و و اومدم سمت سینه هاش خیلی یواش از روی بلوز شروع کردم به مالین اونها و بعدش خیلی آروم کم کم بلوزش رو دادم بالا و با دستام شکمش رو می مالیدم و از پشت هم به کمرش بوسه های ریز و پشت سرهم میزدم دیدم نفس هاش تند تر شده دست بردم بلوز رو از تنش بیرون آوردم و دوباره گفتم دست به دیوار بمونه بعد سوتین مشکی توری که پوشیده بود از پشت آروم بازش کردم و دستم رو بردم و پستون هاش که خیلی سفت و بصورت تیز و سربالا بود رو گرفتم و به همون حالت گفتم آروم برگرد دستام جاش رو عوض کردم و سوتین رو کامل درش آوردم و شروع کردم به خوردن نوک پستون هاش و میک زدن که دیدم صداش بلند شد و داره آه و ناله می کنه بهم گفت همینطوری می خوای منو تا آخرش سرپا نگه داری گفتم یه پنج دقیق صبر کن و طاقت بیار می برمت روی تخت دوباره برشگردوندم و گفتم دست رو دیوار و آروم دامن و شورتش رو کم کم از پاش کشیدم پایین و نشستم زیر پاش و گفتم پاهاتو باز کن و شروع کردم به خوردن کوسش و خیلی آروم شروع کردم به لیس زدن و میک زدن چوچولش دیگه داشت مثل مار به خودش می پیچید و داد میزد دیونه ام کردی که یهو از دستم در رفت و خودش رو انداخت روی تخت منم رفتم نشستم جلوش گفتم که حالا که فرار کردی میدونی که چی باید بکنی یه نگاهی بهم کرد و آروم بلند شد و رو زانو نشست و دستاش رو آورد رو ی سینه ام و شروع کرد دست کشیدن و بوس کردن سینه ام و آروم آروم اومد پایین و دست برد شورتم رو کشید پایین و کیرم رو گرفت و یه نگاهی کرد بهش و یه سری تکون داد گفت همینه و شروع کرد به خوردن کیرم اینقدر خوب و حرفه ایی ساک میزد که داشتم دیونه میشدم به پنج دقیقه ایی واسم ساک زد و دراز کشید گفتم کار اصلی ات رو شروع کن می خوام ببینم چند مرده حلاجی گفتم به روی چشم امیدوارم از امتحانت سربلند بیرون بیام پاهاشو داد بالا گفت یالا جرم بده با دستم سر کیرم رو روی چاک کوسش چند بار کشیدم که یهو داد زد روانی ام کردی بکن تو اون کیر لعنتی ات رو دیگه که با یک ضرب کردم تو کوسش که دادش رفت هوا یه خرد ه صبر کردم تا آروم بشه و آروم شروع کردم به تلمبه زدن که کم کم قربون صدقه ام میرفت و می گفت پاره ام کن جرم بده ولی حق نداری زود تمومش کنی بعد از چند دقیقه گفت داگی می خوام و کیرم رو کشیدم بیرون و برگشت و حالت داگی گرفت و دستش رو برد کوسش رو می مالید گفت بکنم که دارم میمیرم از مشت کردم تو کوسش و شروع کردم با حداکثر سرعت تلمبه زدن و گاز گرفتن لمبر های کونش که ژله ایی تکون می خوردن گفتم کونت رو می خوام گفت مال خودت هستش ولی بمونه دفعه بعد چون امروز خوب آماده اش نکردم و دفعه بعد خوب تمیزش می کنم تا کثیف کاری نشه گفتم باشه و کیرم رو درآوردم و برگشت دوباره پاهاشو داد بالا و شروع کردم به کردنش که دیدم پاهاشو رو کمرم قفل کرد و گفت با تمام توان بکنم ولی آبت باید بریزی رو صورتم بعد از چند بار تلمبه گفتم دارم میام که پاهاش رو باز کرد گفت بریز رو صورتم چشماش و دهنش رو بست و منم بعد چند لحظه صورتش رو آبیاری کردم و افتادم کنارش با دستمال صورتش رو پاک کرد و برگشت رو به من گفت نه واعظ خوبی هستی … و این داستان ادامه پیدا کرد ، اگه خوشتون اومد داستان کردن کونش و آوردن جاری خودش رو برای یه سکس سه نفره براتون تعریف می کنم نوشته: واعظ اهل خلوت لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده