رفتن به مطلب

داستان گی مسافرت


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


مسافرت عید 1
 

سلام خدمت همه
امیدوارم حالتون خوب باشه
من یکی از کونی های پر کار کونباز ام که چند دفعه خاطراتم رو بیان کردم و گفتم امروز میخوام خاطراتی که عید۱۴۰۴ گذروندم رو براتون بیان کنم پس اگه با محتوا گی حال نمیکنید وقتتون رو نذارید براش
از خودم بگم۲۱ سالمه ۱۶۷ قدمه پوست سفید و ترتمیزی دارم که البته بگم خیلی بهش رسیدگی میکنم:)
بدنم رو لیزر کردم و هر از گاهی برای تمدید میرم و حتی یه دوره کوتاه هرمون هم مصرف کردم که باعث برآمدگی سینه هام شد که خب از اشتباهاتم بود چون دوست نداشتم اما گویا اقایون کون باز و بچه باز خیلی خوششون میاد:)
۶۵ وزنم هست دماغم رو عمل کردم چشم ابرو مشکی ام و موهای بلند و صاف دارم که روی سرم مدل گوجه میکنم
جز خودم یه داداش بزرگ تر و یه خواهر دارم که ازدواج کردن
و خودمم با پدر مادرم زندگی میکنم که نسبتا سنشون بالا هست
تمایلات همجنسگرایانه در من از دوران بلوغم آشکار شد اما برخلاف خوشگل بودند هرگز پا به هرکسی ندادم درسته که عاشق کیرم و سکس رو خیلی دوس دارم اما کیس های مد نظر خودمو دارم
دوست دارم افرادی با ظاهر مردونه و بالغ با من سکس کنن و توی سکس از تحقیر هم خوشم میاد
سکس های زیادی هم داشتم اما هرگز با همسن و سال خودم رابطه نداشتم و اصلا به اینجور افراد محل هم ندادم
داستان برمیگرده به همچین چند ماه پیش که من توی اینستاگرام با یه پسری آشنا شدم که به شدت حس جنسی بهش داشتم ازش بخوام بگم ۱۸۰ اینا قدش بود ۷۵/۸۰ وزنش بود
و به شدت فیس مردونه ای داشت ریش و پشم و تتو که خیلی به دلم نشست
اما وقتی پرسیدم ساکن کجاست تو ذوقم خورد چون فهمیدم ساکن یکی از شهر های اطراف اصفهان هست
دیگه سر و ته صحبت رو هم آوردم چون خودم که نمیتونستم به شهر اونا برم اونم نمیومد
اما به همینجا خطم نشد کم کم با مردای زیادی از اون شهر آشنا شدم که با چت باهاشون ارتباط برقرار کردم
باورم نمیشد! رسما و شرعا هر مردی که بهش پیام دادم نه نمی آورد حتی اگه متاهل می بود و من شخصا به این شهر لقب بچه باز ترین شهر جهان رو میدم:)))
جالب اینکه همه هم پایه
همه مکان دار و اهل حال
اما نکته این بود که من نمیتونستم برم اونور و اگه هم میشد نهایت یکی دو روز میتونستم خونه رو بپیچونم که فایده نداشت
دیگه روزا میگذشت و منم با چت کردن و خود ارضایی روزگار میگذروندم و حتی حوصله سکس نداشتم دیگه
وقتی میدیدم چه کیس هایی هستن و من دستم دوره ناامید میشدم و حسم میپرید
دو سه بار چند تا راننده سنگین از اون شهر اومدن و سکس پر هیجان تو کابین داشتم
اما همچنان چشمم سیر نشده بود
با خودم میگفتم اگه برم اون شهر به هرکی پا بده کون میدم:))
ایام گذشت تا خانواده در تکاپو عید و عید دیدنی افتادن و بحث این بود که کجا بریم و چه کنیم
به ذهنم رسید که پیشنهاد اونجا رو بدم و به شکل غیر منتظره ای پیشنهادم گرفت
وقتی پیشنهاد دادم پدرم گفت من اون شهر یه رفیق دارم که از دوران سربازی میشناسمش و قدیم قبل ازدواج همکار بودن
اما اون چند سال بعد ازدواج میکنه و میره شهرشون اما هنوز در ارتباط بودن (پدرم خیاط هست)
خیلی سریع همه چی دست به دست هم داد که ما برا ایام عید بریم
و از قبل حتی مشخصات مکان های دیدنی رو در آوردیم
با خودم میگفتم خب میرم دیگه ایام عیده کسی کار به کار من نداره هر کاری خواستم میکنم اما دقیقا موقع رفتن زد و مادر شوهر خواهرم فوت شد
دیگه همه چی بهم ریخت و نزدیک آخرای سال بود که بعد چند مراسم در حالتی که من فکر نمیکردم بریم
با چند روز تاخیر راهی سفر شدیم
البته بگم منو داداشتم و زن و بچه هاش رفتیم و قرار شد پدر مادرم چند روز دیگه راه بیوفتن
خلاصه کنم رفتیم و رسیدیم و رفیق بابام چقدر گرم و صمیمی مارو تحویل گرفت و ازمون استقبال کرد
یه آقای حدودا ۶۰ ساله اما سرحال
یه سبیل کلفت و مشتی با موهای جو گندمی
چهرش بسیار مردونه و مشتی بود
یه خونه سه طبقه تر تمیز داشت که گفت طبقه سوم رو برا ما و خانواده آماده کرده
خودش و دوتا پسراش و زنش قرار بود
طبقات پایین تر بمونن
خونه بسیار بزرگ و تر تمیزی بود و یه حیاط بزرگ پشت و جلو خونه بود که شبا واقعا خنک و حتی سرد میشدش
خوده این آقا سه تا دختر و یه پسر متاهل دیگه هم داشت که ایام عید دعوتشون کرد
و یه جورایی خانواده نصفه نیمه ما و خانواده پرجمعیت اونا ترکیب شدن و بساط شادی به راه بود و همه حال میکردن
با خودم میگفتم تو این شلوغی راحت میشه حال کرد و فقط باید دنبال کیس بگردم و حسابی حال کنم
اما از اون چیزی که فکر میکردم اوضاع عجیب تر پیش رفت
دوتا پسرای آقا محمود(صاحب خانه و رفیق پدرم)
علی ۲۵ ساله و رضا ۳۳ ساله بودن که رضا با ماشین سنگین همین آقا محمود با داداشش علی شریکی کار میکردن
و از روز دوم عید که من اونجا بودم اونا هم اومدن برا گذراندن تعطیلات
جفتشون برای من یکی از یکی جذاب تر و خفن تر بودن و فقط خدا میدونه چقدر دوست داشتم باهاشون تیک و تاک بزنم
اما خب آشنا بودن و خطر ابرو وسط بود
این بین که میخواستم فکره چاره باشم
روز سوم ب بهانه خستگی نرفتم بیرون
چون واقعا تا اول صب بیدار بودیم و تا شب یا بیرون یا شب نشین میکردیم و خانواده آقا محمود هم واقعا خوش مشرب بودن
تصمیم گرفتم خونه بمونم و یه دوشی بگیرم و بعد برا خودم برم بیرون پی کیر بازی انقدر حشری بودم با یه خیار قلمی رفتم حموم مشغول شستن و ور رفتن با خودم بودم که
صدای در حموم شنیدم و با تعجب رفتم که ببینم کیه
اینو بگم که هر طبقه یه حموم بزرگ و دستشویی داشت و بینشون یه راه رو بود و انتها راهرو در بود که فضای خونه رو از دستشویی حمام جدا می‌کرد و خوده حمام دستشویی هم یه در داشتن و دقیقا در حمام زده شده بود
درو از نیمه باز کردم که متوجه حضور آقا محمود شدم و اونم با تعجب گفت سپهر جان نرفتی؟
فکر میکردم تنهام ولی صدای پمپ آب رو شنیدم گفتم ببینم کی اینجاست
پس شمایی فکر کردم پسرا خونن اما فهمیدم آب طبقه سه بازه
منم یه اره گفتم اما ناگهان بدون فکر بدون و هیچ برنامه خاصی گفتم اره عمو محمود(تا قبلش میگفتم آقا محمود)
و بعد با یه عشوه ریز گفتم این سه روز همش گردش بودیم خیلی کثیف و خاک و خلی شدم گفتم بمونم تر تمیز کنم خودمو
ماشاالله حموم شما هم فشار آب خیلی قوی داره خیلی حال میده فقط حیف کسی نیست یه لیف بکشه پشت آدمو!!!
باور کنید یا نکنید حتی خودمم نمیفهمیدم چی میگم و چرا میگم انگار جن رفته بود تو جلدم و حقیقتا اصلا تو برنامه هام نبود که محمود خان منو بکنه هرچند که خیلی از نظرم کیس جذابی بود اما نمیخواستم آبروریزی بشه!
محمود خان هم انگار یه بوهایی برده بود گفت خب من میام الان فقط بزار لباس عوض کنم در هم قفل کنم یه موقع کسی اومد فکر ناجور نکنه پسرم!
از هیجان دودولم راست شده بود سریع شرت آبی رنگی که قبلا پام بود پوشیدم که محمود خان اومد لخت نباشم
اخه ته دلم دوست نداشتم شروع کننده باشم
و البته یکمم پشیمون شده بودم
یکم بعد محمود خان اومد درو زد منم باز کردم دیدم با یه شرت نخی پاچه دار مشکی اومد داخل بدن ورزیده و پشمالویی داشت اما سعی کردم نگاهمو ازش بدزدم
از شهو‌ت داغ بودم و می لرزیدم
وقتی لیف رو به محمود خان دادم اونم شروع به لیف کشیدن کرد
دوست داشتم برگردم و لباشو بخورم اما جرات نداشتم
هر ثانیه انگار هزار سال می گذشت اما بالاخره محمود خان صحبت کرد و گفت سپهر جان
چرا با خودت خیار آوردی حمام!خب بیرون میخوردی اینطوری تو گرما حمام پلاسیده میشه که!
یه لحظه چشمم خورد به خیاری که آورده بودم تا باهاش تو حموم حال کنم!
دستپاچه شده بودم فقط گفتم عهههه
حواستم نبود اشتباه آوردم
اونم گفت که اینطور و منو برگردوند که جلوم رو لیف بکشه
خیلی نزدیک بودیم و واقعا انتظار داشتم همونجا ازم لب بگیره اما در کمال ناباوری بعد چند دقیقه مالیدن و ور رفتن به بهانه لیف کشیدن بلند شد و دیدم که کیرش زیر همون شورت راست شده!!!
بدون هیچ حرفی یه لبخند زد و منم جوابشو با یه لبخند دادم
اونم انگار منتظر بودش یواش یواش شرتش رو کشید پایین!
کیر سفید نسبتا کلفتی داشت شاید هیفده هیجده سانت بود!
تخمای درشت و اصلاح شده!
با همون لهجه ای که داشت گفت منم یه خیار دارم دوس داری امتحان کنی؟
هیچی نگفتم مثل وحشی ها شروع کردم به ساک زدن و خوردن
از شدت هیجان تا ته میخوردم و عمو محمود هم هیجان زده شده بود و آخ و اون می‌کرد
یکم بعد سر پام کرد و بعد منو در کنترل کامل خودش گرفت
اول یه آب رو بدنم ریخت و شروع کرد سینه هامو خوردن
باور کنید دست خودم نبود و آه میکشیدم و اونم لذت میبرد
یکم بعد دولا شدم و قمبل کردم قدم کوتاه تر بود برا همین عمو محمود یکم خم شد که بکنه تو کونم و سر کیرش که رسید به کونم
کرد توش و یکم بعد تا ته جا داد و در گوشم گفت چه داغههههه
قربونت برم تا الان کجا بودیییی!!!
و حالا نکن کی بکن تلمبه میزد و منم رسما جیغ میزدم لذتی رو تجربه میکردم که برام سابقه نداشت یکم بعد ازم خواست تو‌حموم داگی بشم و قمبل کنم با اینکه سخت بود قبول کردم اونم راحت تلمبه میزد و منم آخ و اوخ میکردم یکم بعد چون دودولم تقریبا لای پاهام بود از شدت تلمبه های عمیق محمود ابم اومد و همزمان با من محمود هم آبش اومد و خودشو بهم فشار داد که همین حرکت باعث شد کف حموم بخوابم
چند دقیقه بعد با بی حالی از روم بلند شد و همدیگه رو شستیم و از حموم بیرون اومدیم
خودمون رو خشک کردیم
باورم نمیشد که با رفیق بابام همچین سکسی کردم و اونم انگار خیلی راضی بود
حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد فقط قرار گذاشتیم خیلی تابلو نکنیم چون به هر حال بر جفتمون بد بود
اما این سکس نه تنها حشر منو نخوابونده بود بلکه داغ ترمم کرده بود
دو سه ساعت بعد که خانواده اومدن رفتم پی محمود و تو خلوتی ازش خواستم دوباره منو بکنه
اولش تعجب کرد اما انگار از اینکه یه بچه خوشگل اومده و درخواست کیر میکنه لذت برده بود اما خونه شلوغ بود و به هر دری زدیم نشد که نشد دست آخر بی خیال شدم و رفتم سر وقت اینستا تا کیس جدید پیدا کنم
همون اول یاد یه پسری کردم که اسمش محمد بود و همون شهر مغازه آنتیک فروشی داشت چیزای مثل انواع چاقو ‌سنگ و گردنبند و این حرفا
متاهل بود اما پسر باز بود یه سبیل کلفت داشت و بدن تتو شده از نظر قد و قواره یکم از من درشت تر بود و کلا۲۷ سالش بود اما ظاهر مردونه ای داشت
وقتی پی دادم سریع جواب داد و بعد که گفتم اومدم شهرشون تعجب کرد
خلاصه سریع هماهنگ شدیم که همو ببینیم
آدرس مغازش داد
مغازه یه پله میخورد به طرف پایین نسبتا بزرگ بود اما داخل یه پاساژ بود یه شلوار بگ و تیشرت قرمز گشاد پوشیدم یه شورت صورتی دخترونه هم پام کردم نمیدونستم شرایط به چه صورت
وقتی رفتم پیشش تنها بود و گویا منتظر بود
از نزدیک که دیدمش چشمای سبز تیره داشت
خوش چهره بود اما اصلا قیافه سوسولی نداشت
رفتم پیشش و سلام احوال پرسی کردم
با چشماش داشت منو میخورد چند دقیقه ای حرف زدیم و من منتظر بودم که گفت بیا پشت میز بشین!
تعجب کردم که چیکار می‌خواد بکنه اونم گفت مگه نمیگفتی دوست داری برام بخوری؟
بیا بخور دیگ!
منم با اکراه رفتم پشت میز زانو زدم و نشستم
فضای میز جوری بود که من کاملا کاور میشدم و دیده نداشت از بیرون یه میز بزرگ چوبی قهوه ای که زیرش راحت میشد نشست و ساک زد
کش شلوار شیش جیبش رو باز کرد و کیر راست شدشو داد بهم
و گفت مشغول شو تا کسی نیومده!
به گفته خودش خیلی سال بود نداده دهن کسی و زنشم براش ساک نمیزد
کیر معمولی و کوچیکی داشت و پشماش رو تازه زده بود
تقریبا یک دقیقه بود که داشتم میخوردم براش که سرمو محکم نگه داشت و آبشو تو دهنم خالی کرد!
نه سوال پرسید و نه حتی هشدار داد
بدون نظر من تو دهنم ارضا شد و منم آبشو خوردم! درسته ضد حال شد و آبش زود اومد اما این آلفا بودنش منو مجذوب خودش کرد
بعد یکم خوردم و با اینکه خیلی حشری بودم کیرشو از دهنم در آوردم و اونم بلند شد و یکم بعد به منم گفت بیا بیرون
یه لیوان آب بهم داد و یکم بعد و صحبت الکی که اره میگم بیا خونه هم بکنم تو کونت راهی کرد منو به طرف خونه!
رسما این ساک و کیر بازی برام سودی نداشت اما ته دلم هیجان و رضایت خاصی داشتم
ساعت هفت شب بود و باید میرفتم خونه البته مهم هم نبود چون تو اون شلوغی کسی ب من اهمیت نمیداد
بعد یکم فکر تونستم مسیر رو پیدا کنم و فهمیدم باید ماشین سوار بشم بغل خیابون واستادم
یه نکته بگم اون شهری که توش بودیم با توجه به اینکه شب عید بود شلوغ تر از حد معمول بود اما بازم نگاه های مردای بچه باز رو روی خودم حس میکردم چون هم من تیپ سوسولی داشتم هم بچه خوشگل بودم و هم خب گفتم مردا این شهر خیلی کون باز بودن
و واقعا شهر عجیبی بودش زناشون اکثرا مذهبی و چادری مردا پسر باز و لاتی
بغل خیابون که بودم یه پراید مشکی داغون بغلم ‌واستاد وقتی آدرس دادم گفت بیا بالا
همون جلو نشستم
اولش دقت نکردم به راننده ولی بعدش توجهم رو جلب کرد یه مرد ۳۲/۳۳ ساله بود
نسبتا بور بود که تو همون تاریکی مشخص بود ریش پرپشتی داشت یه شلوار کردی پوشیده بود با پیرهن قرمز سوزنی
باور کنید دست خودم نبود که انقدر جنده شده بودم !
یا تاثیر آب و هوا بود یا واقعا اونی که اون لحظه اونجا بود من نبودم
اما انقدر ب دست و کیر (از رو شلوار گشادش)و قیافه مرده تابلو نگاه کردم که اونم درجا قضیه رو گرفت
بدون حرف و حدیث فقط گفت اهل حالی
منم گفتم آره گفت بچه کجایی؟ گفتم تهران
جالب بود خونش نزدیک خونه محمود بود
یه خونه ویلایی دو طبقه بود که ما رفیقم طبقه اول
ماشین همون جلو در پارک کرد
خونه خیلی معمولی بود از ظاهر خونه مشخص بود زن توی اون خونه زندگی نمیکنه
انقدر خونه مجردی مردونه رفته بودم که بدونم فرق خونه زن دار و بدون زن رو
یه تشک قرمز پهن بود با یه پتو پلنگی ازم خواست لخت بشم که گفتم باید برم دستشویی
اونم منو راهنمایی کرد
دستشویی اکی نبود یعنی فشار آب گرم خوبی نداشت اما با هزار بدبختی کارو جم کردم
وقتی اومدم دیدم لخت خوابیده رو تشک قرمز
یه کیر بزرگ کلفت و تیره تو دستش بود!
پاهاش پرمو بود اما بالا تنه کم مو بود
بدن سفیدی داشت اما کیر و تخماش تیره رنگ بودش
داشت بهم نگاه می‌کرد که لخت شدم و وقتی
سینه ها و شورت دخترونه رو دید گفت تو دختری یا پسر؟؟؟؟
منم از رو کرمک بازی گفتم دوجنسه ام!
انگار هوش از سرش پرید
از حالت خوابیده به نیم خیز تغییر حالت داد منو تو بغل گرفت و شروع کرد لب بازی کردن و مالیدن من همین حرکت باعث شد آمپرم منفجر بشه و هم زمان کیر و تخماش رو میمالیدم و پیش آب سر کیرش رو با انگشتام پخش میکردم بعد یه لب بازی حسابی مشغول خوردن سینه هام شد و محکم میک میزد
یه لحظه با خودم گفتم اگه کبود بشه داستان میشه برا همین بهش اخطار دادم و اونم به مکش بیش از حدش پایان داد
همه جام رو لیس میزد
مثل یه آب نبات منو میخورد و منم غرق لذت بودم کم کم حالت ۶۹ شدیم و من رفتم سر وقت کیرش همین یکم پیش از زیر میز یه کیر رو ارضا کردم و حالا تو خونه خالی مشغول عشق و حال با یه مرد غریبه بودم
که حتی اسمش هم نپرسیده بودم
اون داشت سوراخمو میخورد و جون جون می‌کرد
بین این لیس زدن هاش میگفت بچه تهران اومدی شهرمون کونت بزارم؟ رفتی تهران برا رفیقات تعریف کن!
و هی می گفت چه سوراخ تمیزی اوف بکنمت جر بخوری کون سفید اوف چه کونی
و منم سعی میکردم کیرشو تا ته تو دهنم جا بدم شاید یه بیست دقیقه به اون وضعیت میگذشت که آقا بالاخره تصمیم گرفت کیرشو بکنه تو کونم
از کیف کمریش که اون گوشه افتاده بود یه دونه کاندوم در آورد و زد به کیرش
و بعد یکم تلاش تا خایه کیرشو تو کونم جا کرد و از همون اول شروع کرد به تلمبه زدن های محکم کرد
دوباره لذت سراسر وجودم رو فرا گرفت
حس میکردم با همیشه فرق داره!
انگار جور دیگه داشتم لذت میبردم
این بکن غریبه تو چند پوزیشن ترتیب منو داد و اصلا به کون مفتی که زیر دستش بود رحم نکرد
دست آخر تو حالتی که به بغل خوابیده بودیم و از هم لب میگرفتیم ارضا شد
کیرشو تا ته بهم نگه داشت و بدنم رو محکم میمالید
کارمون که تموم شد بعد یه تمیز کاری نفری یه نخ سیگار کشیدیم متوجه شدم اسمش صابر هست ۲۹ سالشه تازه از زندان آزاد شده
منم از خودم گفتم
ولی نگفتم از کجام یه شماره رد و بدل کردیم که اگه خواستم بازم برم پیشش که البته بعدا بازم رفتم
همون بین گوشیش زنگ خورد و مشغول صحبت بود و منم راضی از سکس های امروزم که بعد تلفن بهم گفت رفیقم داره میاد اینجا
منم میخواستم آماده شم که گفت حال داری؟
متوجه شدم منظورش چیه اما پیچوندم و خستگی و کون درد رو بهونه کردم و واقعا که حسش نبود
کم کم از خونه زدم بیرون و چند دقیقه بعد رسیدم خونه یه شام مفصل خوردم و بعد شام عمو محمود هرجا گیر میومد منو حسابی انگشت می‌کرد قرار بود فردا بابام و مامانم بیان و تو خلوت گفت آخره شب بریم انباری
منم با اینکه حال نداشتم اما نخواستم ناراحتش کنم و اکی دادم
شب به خوبی گذشت و کلی در کنار خانواده گفتیم و خندیدم و بر خلاف قبل که پسرای عمو محمود نبودن اون شب اونا هم بودن اما یه جور عجیبی بهم نگاه میکردن
اولش فکر کردم نکنه جریان منو باباشون رو فهمیدن که خب خیلی بعید بود
به هر حال آخرش با کلی ترس و لرز با محمود رفتیم زیر زمین و خیلی سریع ترتیبم رو داد و بخاطر استرس آبش سریع اومد
موقع خوابیدن که شد وقتی میخواستم برم بالا صدای رضا پسر بزرگ محمود خان رو شنیدم که صدام کرد و حال احوال و بعد گفت اگه اکی هستی شب بیا پایین ما پسرا همه اینجاییم منم اکی دادم
اما وقتی رفتم دیدم جز خودمو علی و رضا کسی نبود که پرسیدم بقیه کجان
گفت بقیه؟
گفتم اره گفتی پسرا همه اینجان گفت خب هستیم دیگه،بقیه که همه متاهلن زن و بچه دارن اونا که نمیشه زن و بچه رو ول کنن و زد زیر خنده
حدس زدم اینا برنامه دارن اما تو دلم میگفتم نه بابا نمیشه دوتایی اخه؟ اینا داداشن مثلا
خلاصه ساعت سه صب دوباره بساط عرق و ‌ پاستور پیاده شد و سه تایی گفتیم خندیدم و مسخره بازی در آوردم و اینو بگم طبقه دوم یه اتاق بزرگ با امکانات بود حتی آشپزخانه هم داشت و کلاه دربست در اختیار این دوتا داداش بود و کم کم ساعت های پنج بود فکر کنم دیگه جا انداخته شد بخوابیم و دقیقا جای من وسط دوتا داداش بود!
میدونستم قراره اتفاقی بیوفته تابلو بود
منم از خدام بود چون هر دو داداش برام جذاب بودن و البته عرقم خورده بودم و حسابی داغ بودم
منم نامردی نکردم موقع خواب شلوار و پیراهن رو با هم جلو دوتا داداش در آوردم و با شورت گرفتم خوابیدم جفتشون هنگ کرده بودن اما اونا هم مثل من لخت شدن
بدن های پشمالو و مردونه
علی که داداش کوچیک بود پیشگام شد و بهانه کم مویی بدنم رو مالید و میگفت چقدر بی مویی چقدر سفیدی چقدر نرمی منو رضا چقدر با تو فرق داریم و به همین بهانه در حال مالیدن من بود
کم کم دستش پایین تر رفت و دودول سفت شدمو فشار داد و گفت ولی این سفتههه
تو همون حالت بغل هم شروع کردیم لب بازی و رضا هم از پشت اومد بغلم و یکم بعد شروع کردم با رضا لب بازی کردن
تو همون زمان علی سوراخمو انگشت کرد و گفت خوبه! صابر قشنگ آماده کرده!!!
همون لحظه فهمیدم اینا از طریق صابر راننده ماشین فهمیدن من کونی ام
فرداش که حرف زدیم رضا گفت وقتی داشتی میرفتی از خونه صابر دیدمت بعدا که جویا شدم گفت اره پسره کونی بود اومد کردمش و امارت در اومد اینجا کوچیک همه از کار هم خبر دار میشن:)و در اصل اون رفیق صابر که تلفنی هم حرف زده بودن رضا بود
خلاصه اون شب برا چندمین بار یه سکس خفن با دوتا داداش کردم
کیرشون مثل کیر باباشون بود و حسابی جرم دادن از اونجایی که تو یه خونه بودیم من هم دیگ همش با اونا بودم شب که پیششون میخوابیدم صب هم اگه بیرون میرفتیم که هیچ اگه نه یا با اینا بودم یا با همین دوتا داداش میرفتیم بیرون که از همون طرف با پنج شیش نفر سکس کردم
اما خودشون هم حسابی به کونم تلمبه زدن و حتی لباس زنونه برام خریدن که موقع دادن با اون لباسا بهشون حال بدم و چقدر لذت بخش بود حتی باباشون هم جریان رو فهمید و تو خلوت بهم گفت دمت گرم به پسرام خوب حال بده برات جبران میکنم
این ایام خیلی خسته شدن همش پشت ماشین بودن اما بر خلاف باباشون
پسرا اصلا نفهمیدن باباشون هم کونم میزاره و منم چیزی نگفتم:)

خلاصه که تا آخره تعطیلات اونجا بودیم و من توی این مدت با ۱۲ نفر مختلف سکس کردم
اصلا پشیمون نیستم بدن خودم بود دردش رو من کشیدم لذتشم خودم بردم و یکی از بهترین تعطیلات عمرم بود پس لطفا قضاوت الکی نکنید اگه خوشتون اومد ادامه و چند تا سکس اتفاقی که پیش اومد رو هم تعریف میکنم که اونم خالی از هیجان نیست

نوشته: سپهر کونی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18