chochol ارسال شده در 10 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد عجیب ترین درخواست **دو کون یه شلوار که میگفتن ما بودیم اسمم بابک و صمیمی ترین و تنها دوستم هم فرزاد هر یللی و تللی که میکردیم با هم بود یه روح توی دوتا بدن از دبستان تا راهنمایی و تا دبیرستان و دانشگاه و حتی سربازی با هم بودیم ولی توی عشق اون جلوتر افتاد و عاشق لیلا که یه دختر فوق العاده زیبا و با فرم اندام بسیار زیبا شد یک سالی با هم عقد شدن و خلاصه ازدواج… از خانواده اش بگم که یه خانواده فوق العاده سنتی و پسر دوست که بلافاصله بعد از عروسی فرزاد چشم انتظار نوه اشون بودن مادرش شب اول عروسیش بهش گفت چشم انتظار نوه امون هستیم خلاصه چهار پنج ماهی از عروسی فرزاد میگذشت و ماهم کمی بعد از متاهل شدن فرزاد، رفت و شدمون کمتر شد بعد از ظهر بود که فرزاد بهم زنگ زد و با حالتی بغض و ناراحتی بهم گفت که ساعت شیش بیا سر کافی شاپی که پاتوق سابقمون بود خلاصه دوش گرفتم و آماده شدم و با ماشین حرکت کردم سر قرار وقتی رسیدم دیدم اون زودتر از من رسیده و سرش به حالت ناراحتی پایین بود با حالت شوخی گفتم غمت رو نبینم رفیق سرش رو بالا آورد و اشاره کرد که بشینم من نشستم وبا حالت تعجب خیره شدم بهش آخه هیچ وقت فرزاد رو اینجور ندیده بودم شروع کرد حرف زدن و گفت که بابک از لحظه ای که یادم میاد با هم بودیم و توی درد و غصه های هم شریک بودیم گفتم درسته چی شده آخه؟ گفت میگم بذار کم کم بگم که بتونم حرفی رو که میخوام رو بهت بزنم آخه روم نمیشه بگم نپریدم توی حرفش که راحت حرفش رو بزنه میشناختمش آخه گفت بابک من و لیلا بچه دار نمیشیم اشک توی چشماش جمع شد رفتیم دکتر و کلی آزمایش فهمیدم که مشکل از منه خانواده و فامیل منو هم که میشناسی هی بهم گیر دادن کو نوه و چرا خبری نیست لیلا مشکلی نداره من کلا نمیتونم بچه دار بشم از این ور نه میتونم به خانواده ام حقیقت رو بگم از اون ور هم مادرم فکر میکنه مشکل از لیلا هست و اگر کمی دیگه بگذره مطمئنم بهم فشار میارن که لیلا رو طلاق بده لیلا هم فعلا اطلاعی نداره چون جواب آزمایشات قطعی رو هنوز بهش نگفتم بابک خیلی نشستم فکر کردم سرش رو با حالت شرم آورد پایین و گفت فقط یه چیز به ذهنم رسید که همه چیز رو بتونم حل کنم تو رفیقمی و دوست و برادرم که انگاری خود من هستی میخوام برام یه کاری بکنی گفتم فرزاد تو جون بخواه میریم بهترین دکتر اصلا میریم خارج گفت بحث از این چیزها گذشته من واقعا نمیتونم بچه دار بشم همه این مسیرها رو رفتم گفتم خب چیکار کنم هر کاری میخوای بگو من انجام میدم همونطور که سرش رو انداخته بود پایین و صورتش مثل لبو شده بود گفت آخه گفتم آخه زهر مار بگو چه دردته و خودت رو خلاص کن دیدم آروم گفت میخوام با لیلا بخوابی مثل جن زده ها با صدایی بلند که توجه همه رو به خودم جلب کردم گفتم چی دیوونه شدی این چه حرفیه میزنی این چرت و پرت ها چیه گفت آروم باش و بشین تا برات توضیح بدم سرش رو کمی آورد بالا و گفت بابک اگر همه بفهمن که مشکل از منه خانواده و فامیل منو که میشناسی آبرو و حیثیت برام نمیزارن میگن آی فلانی مرد نیست و آی فلانی اینطور و اینطوره و هزار داستان خلاصه آبروم میره نمیخوام کسی این موضوع رو بفهمه تو عین خود منی بابک و ازت میخوام کمکم کنی منم سرم رو انداختم پایین و رفتم توی فکر بعد از کمی بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم که دیدم گفت رفیق منتظرتم پای آبروم در میونه از کافیشاپ تا خونه نفهمیدم چطوری رفتم شب شده بود دیگه رفتم توی اتاق و ولو شدم روی تخت و چشمام رو بستم و حرف های فرزاد اومد توی ذهنم که یدفعه یه جرقه توی ذهنم زده شد لیلا و اندامش و اون کون خوش فرم و تپلش که بارها دیده بودم ولی توجه نکرده بودم اومد توی ذهنم یه لحظه نفسم بند اومد تا بخودم اومدم دیدم کیرم از زیر شلوار بلند شده و میخواد شلوارم رو جر بده اینجا دیگه واقعا تصمیم گیرنده من نبودم چنان شهوت بهم هجوم آورد که بلافاصله گوشی رو بلند کردم و به فرزاد زنگ زدم که بلافاصله گوشی رو برداشت گفتم چطور آخه میخوای این کارو بکنم گفت خیالم رو راحت کردی گفت فکر اونجاش رو هم کردم فردا شب به لیلا قرص خواب میدم و تو اون رو تنها میزارم ساعت۱۰ بهت زنگ میزنم گفتم باشه فقط بخاطر تو گفت ممنون رفیق تا خود صبح از فکر کس و کون تنگ لیلا خوابم نبرد به هر زور بود خوابم برد و نزدیک ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدم و خلاصه تا شب خودم رو مشغول کار کردم و لحظه شماری میکردم که کی شب بشه و شد نزدیک ساعت ۱۰ بود که فرزاد زنگ زد و گفت بابک بازم ممنونم ساعت یازده منتظرتم بهش قرص خواب دادم و تازه خوابیده .تا خوابش سنگین میشه تو حرکت کن و بیا هم شرم منو میکشت آخه رفیق صمیمیم بود هم توی کونم عروسی بود حرکت کردم سمت خونه فرزاد و خلاصه توی همین افکار بودم که رسیدم در خونه تماس گرفتم گفتم رسیدم آیفون رو زد و رفتم بالا قلبم از ترس و شهوت داشت میزد بیرون ولی جلوی خودم رو میگرفتم فرزاد در رو باز کرد و سلام کردم و رفتم داخل دیدم لباس پوشیده نگاهم نکرد و همونطوری که سرش پایین بود گفت یک ساعت دیگه میام ،توی اتاق خوابیده و رفت و من موندم و واییی قلبم داشت از جا در میومد دل و جراتم رو بردم بالا و حرکت کردم سمت اتاق خواب در اتاق رو باز کردم و چراغ رو که که خاموش بود رو روشن کردم وایییی چی میدیدم قابل تصور و قابل تحریر نیست و نخواهد بود لیلا رو به پهلو دراز کشیده بود و یه شرت فوق العاده سکسی پوشیده بود و یه سوتین مشکی تنش بود که سینهاش داشتن پاره اش میکردن کون تپلش مثل برف بود و توی عمرم همچین کون تپل و سفیدی ندیده بودم دیگه داشتم از شهوت منفجر میشدم با لرز و ترس رفتم جلو و آروم دستم رو گذاشتم روی کونش که مثل پنبه رفت داخل و منو دیونه تر کرد چشمام داشت از شهوت و این صحنه دوتایی میشد لباس هام رو دراوردم و رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم آروم و با احتیاط رفتم صورتم پشت کمرش بود و آروم تکونش دادم ببینم حرکتی میکنه یا نه جراتم رو بیشتر کردم و محکم تر تکونش دادم دیدم خواب که هیچ کلا بیهوشه نمیدونم چی بهش داده بود که اینطور خوابیده بود آروم سوتینش رو از تنش دراوردم که وایییییی چی میدم دوتا گلوله بزرگ برفی زدن از توش بیرون توی خوابم همچین صحنه ای رو نمیتونستم تصور کنم توی فیلم های پورن هم ندیده بودم دستم رو گذاشتم روی سینه هاشو فشار دادم محکم تر فشار دادم و چنگ زدم انگار دستم رو توی آب میکردم کپل کونش رو با دست چپم بلند کردم و کیرم رو رسوندم در کسش و آروم بالا و پایین میکردم دیگه داشتم میمردم از شهوت کمی تف زدم روی دستم و زدم سر کیرم و آروم کردم توی کسش به زور میرفت داخل ولی به هر صورت بود کردم داخل کس تنگش و آروم عقب و جلو میکردم وقتی میکشیدم عقب و دوباره کیرم رو میکردم داخل، کون تپل و خوشگلش میومد روی شکمم که از نرمی مثل موج دریا میرفت و میومد محکم تر عقب و جلو کردم که دیگه خواستم ارضا بشم که کیرم رو کشیدم بیرون تا زود ارضا نشم برش گردوندم روی کمر خدایا این دختر چقدر زیبا بود حیف که نمیتونستم چشم های دریاییش رو ببینم دو سه دقیقه همینطور نگاش کردم و خوابیدم روش و پاهاش رو از بغل خم کردم و کیرم رو کردم توی کسش آروم شروع کردم بالا و پایین کردن با دستام سینه هاش رو گرفتم و صورتم رو بردم روی سینه اش و نوک سینه اش رو کردم توی دهنم که لذیذ ترین چیزی بود که تا الان مزه نکرده بودم شیرین بود و یه مزه خاصی میداد که منو دیوونه تر میکرد دیگه از خودم بیخود شدم و مثل دیونه ها بالا و پایین میکردم نوک سینه هاش رو گاز میگرفتم میخوردم و با دستام سینهاش رو چنگ میزدم دستام رو رسوندم روی کپل های کونش از بغل گرفتم و با فشار آبم رو خالی کردم توی کسش بیحال افتادم روی لیلا و سرم رو گذاشتم بین سینه هاش سه چهار دقیقه اش گذشت که نگاه ساعتم کردم که دیدم فقط ۱۸ دقیقه گذشته و هنوز وقت دارم دوباره کیرم مثل سنگ شد اینبار گفتم بزار از کون بکنمش که توی دلم نمونه برش گردونم دیگه اصلا حالیم نبود با زور یه بالشت گذاشتم زیر شکمش و کونش رو دادم بالاتر کونش رو که دیدم آروم روی کپل های کونش رو گاز گرفتم و بوسیدم که مثل پنبه نرم و سفید بود آرزو کردم کاش لیلا مال من بود لای کونش رو با دستم باز کردم و سوراخ کون صورتیش رو دیدم تفم رو ریختم توی سوراخ کونش و کیرم رو آروم کردم توی کونش که دیدم یکم تکون خورد یه لحظه ایستادم و خشکم زد و ترسیدم دیدم حرکت دیگه ای نکرد و منم آروم کیرم رو کردم توی کونش و آروم درآوردم گذاشتم خوب جا باز بکنه بعد از یه دقیقه کامل کیرم رو کردم توی کونش و خوابیدم روی کونش و سینه هاش رو که از بغل نصفه بیرون زده بودن رو گرفتم و شروع کردم عقب و جلو کردن احساس میکردم روی ابرها هستم نرمی کونش زیر شکمم دیوونم میکرد هر بار که کیرم میرفت تا آخر توی کونش و نرمی کونش میومد زیر شکمم انگاری دنیا رو بهم میدادن چند دقیقه ای به همین حالت بالا و پایین کردم که آبم رو خالی کردم توی کون سفید و تپل و نرمش و دیگه واقعا بی حال افتادم کنارش از سر و صورتم عرق می ریخت خیس شده بودم بلند شدم هنوز ده دقیقه وقت داشتم رفتم سر و صورتم رو شستم و لیلا رو به حالت اولش برگردوندم و پتو روش کشیدم و لباس هام رو پوشیدم و رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم بقیه داستان که سه بار دیگه برای اینکه مطمئن بشیم لیلا حامله میشه و اومدم پیشش و و بعد از خواهر لیلا خواستگاری کردم و یه سری اتفاقات دیگه رو براتون اگه دوست داشتین تعریف میکنم نوشته: بابک لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده