رفتن به مطلب

داستان سکسی و واقعی دختر خاله های چادری


dozens

ارسال‌های توصیه شده


من و دختر خاله های چادری
 

شاید باورت نشه ولی این داستان واقعیه

من: از دست محیا خسته شدم. دخترخالت روانیه بخدا

تو پارک طالقانی با محبوبه، دختر خاله شوهردارِ دوست دخترِ شوهردارم! روی چمنا نشسته بودیم و داشتیم درباره محیا حرف میزدیم. محبوبه ۳ سال ازم بزرگتر بود. سال ۹۰ بود. محیا و محبوبه هردو چادری بودند. شوهر محیا، پسر خالشون بود. خلاصه که دو تا دختر از این خانواده سنتی/مذهبی، با من رفیق بودند. محیا رو دو بار تو خونشون کرده بودم. وقتی که شوهرش رفته بود ماموریت سپاه. یه روانی به تمام معنا، چادری شیطون، قد بلند، لاغر و عینکی. بار اول که کردمش تو تعطیلات عید بود و شوهرش شیفت بود. چند روز بعد که شوهره اومد، رفتن کربلا و وقتی برگشت، گفت که دیگه نمیخواد باهام باشه و توبه کرده. کلی هم تلفنی گریه کرد. ازش خواستم یبار دیگه همو ببینیم و با هم صحبت کنیم. دعوتم کرد خونش و نتیجش این بود که همون روز یبار دیگه کردمش!

بعد از اون دیگه ولم نمیکرد و میگفت عاشقم شده و میخاد از شوهرش جدا شه و مجبورم میکرد که قول بدم بعدش برم خواستگاریش! سر همین خل بازیاش با محبوبه، دخترخالش سر صحبت باز شد و بعد از چند روز، با محبوبه‌ی چادری تو پارک قرار گذاشتم.

محبوبه: از چی محیا خوشت اومده؟
من: نمیدونم. همینجوری با هم رفیق شدیم دیگه
محبوبه: با هم سکس هم کردید؟
من: یعنی تو نمیدونی!؟ آره باهاش سکس داشتم.
محبوبه: عجب جنده ایه این محیا. حالا تو مجردی، ولی اون که شوهرداره. خیلی خره. اگه مامانش بفهمه میکشدش.

محبوبه این حرفا رو در حالی بهم میزد که داشت با انگشتای دست من بازی میکرد و روی چمن کنار هم نشسته بودیم. از حجم تناقض این خانواده شوکه بودم. ولی تو اون سن دوست داشتم دفتر خاطراتم با زنهای شوهردار بیشتری پُر بشه. واسه همین از هر فرصتی برای زمین زدنشون استفاده میکردم.

محبوبه: علی (شوهرش) آخر داره میره سفر. میخای تو و محیا رو دعوت کنم که هم دست پختمو بخوری هم با هم دیگه محیا رو از خر شیطون پیادش کنیم؟ نمیشه که سر یه هوس زندگیشو خراب کنه
من: نمیدونم والا. دوست دارم بیام. ولی پسرت چی میشه. نمیگه این مرتیکه کیه اومده خونمون؟
محبوبه: اونو میفرستم خونه مادرم. میگم دورهمی دخترونه داریم.
من: باشه بذار ببینم چی میشه. منم باید یه راهی پیدا کنم که شب نرم خونه

با اینکه ۲۶-۷ سالم بود، ولی هنوز پسر خونه بودم و مادرم تمام رفت وامدم هامو رصد میکرد. این یعنی اینکه برای یه شب بیرون موندن باید توضیبح میدادم. از اون طرف فکر اینکه بتونم محیا رو یبار دیگه و اینبار تو خونه محبوبه و جلوی اون بکنم قلقلکم‌ میداد.

اینکه محبوبه داشت دعوتم میکرد خونه بخاطر این بود که رابطه من با این دو تا دخترخاله عجیب و غریب، یکم پیچیده بود. مدتها بود که تلفنی منو محبوبه داشتیم غیر علنی لاس میزدیم. یکی دوبار هم که به دعوت محیا همو بیرون دیده بودیم، به چشمک و ایما و اشاره گذشته بود. تو همون لاس های غیر علنی چند بار گفته بودم که دوست دارم دست پختتو بخورم و یه جای خلوت باهم حرف بزنیم. برای همین، حالا که خودش پیشنهاد داده بود، رد کردنش جایز نبود.

خونشون تو یکی از فرعی های خیابون ۱۷ شهریور، بین آهنگ و شهدا بود. یه محله سنتی و عرزشی نشین. شوهر محبوبه حزب اللهی نبود، ولی تو کسکشی دست کمی ازشون نداشت.

اون شب به توصیه محبوبه، طرفای ساعت ۱۱ شب خیلی یواش و سوسکی رفتم تو کوچه و یه میس برای محبوبه انداحتم. چند ثانیه بعد، در یه خونه باز شد و سریع چپیدم تو. خونشون طبقه اول بود. وقتی رفتم تو و در بسته شد، یه نفس راحتی کشیدم.

محبوبه: خوش اومدی عزیزم. آخی بچم چقدر ترسیده! کفشاتو بیار تو

محبوبه بود که به دیوار آشپزخونه تکیه داده بود. اولین بار بود که بدون چادر و بی حجاب میدیدمش. یه شلوار پارچه ای سفید، یه تاپ صورتی با یقه گرد و گشاد که خط سینه هاش کاملا مشخص بود. هیکلش بد نبود. منظور اینه که چاق نبود، ولی خب مانکن هم نبود و البته منم توقعی نداشتم.

من: نخند. نترسیدم. ریدم! چقدر محلتون ترسناکه
محبوبه: آره خیلی. تازه نگفتم که خونه مامانم سر همین کوچست!
من: دهنت سرویس. اگه یوقت هوس کنه بهت سر بزنه چی
محبوبه: نترس نمیاد. سرش گرمه
من: محیا کو؟اومده؟
محبوبه: اخ یادم رفت بگم. محیا گفت نمیاد. شوهرش نذاشته بیاد

همونجا کیرم یه تکونی خورد. بالاخره فهمیدم امشب قراره چطور پیش بره و اصلا برنامه از اول چی بوده

یه ساعت بعد به حرف زدن پشت سر محیا و غیبت کردن گذشت. تمام مدت اما دنبال این بودم که محبوبه رو بیشتر لمس کنم. ولی محبوبه زرنگ تر از این حرف بود که راحت بهم پا بده. با اینکه هردومون میدونستیم قراره آخرش چی بشه، ولی داشت باهام بازی میکرد. نمیذاشت بهش دست بزنم. نمیدونم شاید خجالت میکشید. به هر حال بالاخره راضیش کردم روی مبل دونفره کنارم بشینه

محبوبه: میشینم، ولی دستت هرز بره من میدونم و تو
من: باشه بابا. بیا بشین. نترس نمیخورمت. سیرم. بعدشم تا محیا جون هست کی به تو نگاه میکنه اخه
محبوبه: بی لیاقت. حقته که محیا اویزونت بشه. اصلا خودم میام تو عروسیتون جلوت قر میدم.
من: مگه تو خانواده شما عروسی رو مختلط میگیرن؟
محبوبه: نه ولی شب عروسیتون باهاتون میام تو اتاق، میبرمتون روی تخت، جلوی روتون قر میدم تا…
من: تا چی؟ تو بیا قر بده، ببین من چکارت میکنم
محبوبه: چکارم میکنی؟
من: پا میشم میام سراغت
محبوبه: وای تلسیدم! بعدش؟
من: بعدش دستتو میگیرم و میارمت روی تخت
محبوبه: اوهوکی! اقا رو باش. عروس خانوم رو چکارش میکنی؟
من: عروس خانوم قبلا اجازتو داده.
محبوبه: اجازه چیو داده
من: اجازه داده جلوش، دختر خالشو بکنم
محبوبه: بی حیا. چقدر بی ادبی.

اینا رو میگفتیم و به چشم میدیدم که محبوبه داره به جلوی شلوارم نگاه میکنه. کیرم به سرعت داشت قد میکشید. شلوارم نمیتونست رشدش رو مخفی کنه.

    اوه اوه اینجا رو باش! این چیه؟ راست کردی برای من؟

بجای اینکه جوابشو بدم بهش نزدیک شدم. بهش چسبیدم. محبوبه یکم خودش رو به لبه کاناپه چسبوند که مثلا ازم در امان باشه. ولی همین که بلند نشد بره، برای من جواب مثبت بود.

یه دستم رو گذاشتم روی رون پاش. رون نرم و خوش فرمش رو اروم نوازش کردم. محبوبه دیگه بلبل زبونی نمیکرد. انگار دیگه نمیخواست باهام بازی کنه.
چند دقیقه ای پاهاشو مالیدم. از رون تا ساق خوش فرمش. بالاخره دستش رو اورد و گذاشت روی دستم. دستش سرد سرد بود. بعد از چند لحظه. با دستش، دستم رو بلند کرد و بالاخره به حرف اومد

    شیطونی موقوف

بعد بلند شد که بره تو اشپزخونه. تا بلند شد، از پهلوهاش گرفتم و کشیدمش تو بغلم. نرم نشست روی پام. کیرم لای کونش جا گرفت. دستام هنوز روی پهلوهاش بودند و داشتم سعی میکردم که راهی به زیر لباسش پیدا کنم.
یه زن شوهردار مذهبی که دلش هوس کیری رو کرده بود که چند روز قبل، تو کس دخترخالش بوده. حتما از محیا درباره سکسمون شنیده بود و آب از لب و لوچش راه افتاده بود.

    تازه حموم بودم

نفهمیدم چرا اینو گفت. حتما میخواسته منو مطمئن کنه که تمیزه. درنگ جایز نبود. دستم رو بردم زیر تاپش و به سرعت رسوندم به سینه هاش. سوتین رو دادم بالا و شروع کردم به مالیدن پستوناش. سینه هایی که مشخص بود یه زمانی سفت و سرحال بودن. اما گذر زمان و بارداری کمی اونا رو شل کرده بود ، ولی نه اونقدر که تو ذوقم بخوره.

محبوبه وا داد و خودشو رها کرد تو بغلم. یه دستم رو مشغول سینه هاش نگه داشتم و دست دیگم رو هدایت کردم به زیر شلوارش. بی دردسر و بدون ممانعت محبوبه، دستم سُر خورد زیر شلوارش. از بخت خوبم، محبوبه شورت نداشت و چون کاملا شیو کرده بود، دستم بی دردسر رسید به کسش. کسی که برخلاف دستاش، گرم و خیس بود. تا دستم رسید به چوچولش، محبوبه با صدای بلند آهی از سر لذت کشید. صداش کمی بم شده بود. فرق داشت با صدای خودش. شرایط برام کاملا تازگی داشت. محبوبه داشت تو بغلم وول میخورد و دستم لای پاش داشت غوغا میکرد. کس محبوبه خیس شده بود و نوک سینه هاش هم سفت شده بودند. بلندش کردم و روبروش واستادم. سرش پایین بود و تو چشام نگاه نمیکرد. حتما حیا باعث این خجالت شده بود!
تاپشو از سرش کشیدم و بعدش سوتینشو با کمک خودش باز کردم. تا اومدم برم سراغ شلوارش، محبوبه به حرف افتاد:

    بریم اتاق خواب. منو رو تختمون بکن

آبم داشت میومد. سه ماه پیش که با این خانواده آشنا شدم تصور نمیکردم کارم به اینجا برسه. حتی وقتی رفتم خونه محیا، اینقدر شرایط برام تحریک کننده نبود. چند ثانیه بعد جفتمون لخت روی تخت بودیم. اتاق تاریک بود. درش رو بستیم و چراغی روشن نکردیم. روی تخت داشتیم همدیگه رو لیس میزدیم و ناله میکردیم. تنها منبع نور اتاق، چراغ نیم سوز تیر برق کوچه بود که سعی داشت اتاق رو روشن کنه. ولی تنها کاری که میکرد این بود که بهم اجازه میداد انحنای تن قشنگ محبوبه لخت رو تو تخت رصد کنم. انقدر لب هم رو بوسیدیم که حس کردم لبامون کبود شدند. سینه هاشو یکی یکی میذاشتم تو دهنم و میک میزدم. گاهی هم نوک سفتشو گاز میگرفتم. دیگه وقتش بود. کسش نیازی به خیس کردن نداشت. انقدر خیس بود که پاهای من هم خیس شده بودند. سر کیرم رو که گذاشتم دم کسش، تنش رو سفت کرد.

محبوبه: منو بکن. منو بکن توروخدا

من: بگو کیر میخام. بگو کیرتو میخام

محبوبه: تورو خدا منو بکن. کیرتو میخام. بکنش تو کسم

جملشو تموم نکرده بود که تمام کیرم رو وارد کسش کردم

محبوبه: آی ی ی ی قوربونت برم. چه کیری داری. منو پر کردی. کسمو داری پاره میکنی تو

خودمو انداختم روش. سینه به سینه. محبوبه زیر بود و داشتم تو کسش تلمبه میزدم. کیرم از همیشه کلفت تر و سفت تر شده بود. با هر تلمبه ای که میزدم، تخت و محبوبه با هم میلرزیدن. اونقدر گردنم رو میک زده بود که حس کردم کبود شده.

محبوبه رو برگردوندم و رو شکم خوابوندمش روی تخت. زانوهام رو گذاشتم کنار کون پهنش و رون هاشو به هم چسبوندم. به شکاری که کرده بودم نگاهی انداختم. کیرم هنوز جون داشت. گرمای تن محبوبه منو حشری میکرد. سوراخ کونش بهم چشمک میزد ولی امشب برنامه فقط کس کردن بود. کیرم رو آروم وارد کسش کردم و همزمان خودم خوابیدم روش. از زیر دو تا دستم رو رسوندم به پستونای نازش و نوکشون رو گرفتم تو دستم. فقط کمرم بود که عقب و جلو میشد و کیرم رو میفرستاد تو کس خیس و داغ محبوبه. ناله های من و محبوبه اتاقو پر کرده بود. دیگه طاقت نیاوردم. کیرمو کشیدم بیرون و روی کمرش خالی شدم…

نوشته: رابین هود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18