رفتن به مطلب

داستان خیانت و سکس گروهی زن شوهردار


mame85

ارسال‌های توصیه شده


از خیانت تا فور سام
 

داستان دارای ریز روابط جنسی نیست و ممکن است برای همه کاربران، مطلوب نباشه، به نیت یک داستان با چاشنی جنسی بخوانید. یه توضیح کوتاه هم اولش براتون نوشتم.
این داستان، روایتی از یک بازی خطرناک است؛ بازی‌ای که چهار نفر را در گردابی از شهوت و هوس غرق می‌کند. شقایق و پوریا، زوجی که با ورود سپهر و سنم، طعم لذت‌های ممنوعه را می‌چشند. شب‌های شهوتناک، اوج سرمستی… اما آیا این رقص آتشین شهوت، منجر به کامیابی ابدی می‌شود یا تراژدی‌ای تاریک و سوزناک؟

من و پوریا، همسرم، با اینکه گاهی بحث و دعوا داشتیم، اما همدیگر را خیلی دوست داشتیم و نمی‌توانستیم دوری هم را تحمل کنیم. پوریا مرد ایده‌آلی بود؛ خیلی به من اهمیت می‌داد، هوایم را داشت و سعی می‌کرد در زندگی کم و کسری نداشته باشم. اما خب، ایراداتی هم داشت که نمی‌توانستم نادیده بگیرم. مثلاً، دیر به دیر دوش می‌گرفت یا ریش‌هایش خیلی بلند می‌شد و وقتی می‌خواستم بهش نزدیک بشم، اذیت می‌شدم. چون صورتش با ریش را اصلاً دوست نداشتم. یا وقتی در خانه تنها می‌ماند، همه ظرف‌ها را کثیف می‌کرد و همه جا را به هم می‌ریخت. چند بار بهش تذکر داده بودم. پوریا هم قبول کرده بود که کمی بی‌نظم است و باید بیشتر به نظافتش برسد. اما باز هم پیش می‌آمد که از حمام نرفتن یا بوی نامطبوع بدنش شاکی می‌شدم. بهش می‌گفتم: «اگر می‌خواهی هر شب پیش هم باشیم، بیشتر به خودت برس. مثل من که همیشه برای تو آرایش می‌کنم و لباس‌های خوب می‌پوشم. تو هم به ظاهرت اهمیت بده تا برای هم جذاب به نظر برسیم.» اعتقاد من این بود که درست است که دوست دختر و دوست پسر نیستیم و آن تازگی و شور و عشق اولیه را نداریم، اما با رسیدگی به خودمان، سوپرایز کردن همدیگر و ایجاد تغییرات کوچک در رابطه‌مان، می‌توانیم آن ذوق و شوق را به زندگی‌مان برگردانیم. این را از خیلی از روانشناسان شنیده بودم که زن و شوهر خودشان باید برای زندگی‌شان تلاش کنند. اگر می‌بینند که از هم خسته شده‌اند یا برای هم تازگی ندارند، باید خودشان دست به کار شوند و کارهایی انجام دهند که قبلاً انجام نمی‌دادند. من همیشه موهای بلندی داشتم. از بچگی یادم می‌آید که مادرم موهایم را شانه می‌کرد و می‌بافت. وقتی هم که ازدواج کردم، موهایم تا پایین کمرم بود. اما برای ایجاد تنوع در زندگی و خوشحال کردن پوریا، رفتم و مدل موی مورد علاقه‌اش را زدم؛ یک مدل موی پسرانه کوتاه. وقتی خودم را در آرایشگاه در آینه دیدم، نزدیک بود گریه‌ام بگیرد، اما به امید سوپرایز شدن پوریا، با ذوق به خانه برگشتم. شب وقتی پوریا از سر کار آمد و من را با آن موهای کوتاه دید، خیلی سوپرایز شد. گفت: «بیا به مناسبت کوتاه کردن موهایت به رستوران برویم.» گفتم: «نه، اینطوری نمی‌شود. تو هم باید در قبال کاری که من کردم، کاری انجام دهی که من همیشه دوست داشتم.» یکی دیگر از ایرادات پوریا این بود که هنوز دوستان مجردش را کنار نگذاشته بود و با آنها رفت و آمد می‌کرد. گاهی با هم بیرون می‌رفتیم. من مشکلی با این قضیه نداشتم، اما بعضی از دوستانش رفتارهای نابهنجاری داشتند و من به پوریا می‌گفتم که بهتر است رابطه‌اش را با آنها قطع کند. چون معمولاً در چایخانه قرار می‌گذاشتند و کارهای خلاف سنگینی انجام می‌دادند. دلم نمی‌خواست پوریا شبیه آنها شود، آن طوری حرف بزند یا افکارشان روی او تاثیر بگذارد. آنها دوستانت هم‌محله‌ای‌اش بودند که بعد از نقل مکان پوریا، ارتباطشان را حفظ کرده بودند. ولی پوریا دانشگاه رفته و درس خوانده بود، و آنها همچنان در همان محله مانده بودند و پیشرفتی نکرده بودند. به همین دلیل، عقاید و افکارشان قدیمی بود و مدرن نبودند. من خوشم نمی‌آمد که پوریا با آنها باشد. به محض اینکه ازم پرسید: «خب، حالا دوست داری در قبالش چه کاری برایت انجام دهم؟» گفتم: «اگر می‌شود، دور دوستان مجردت را خط بکش.» پوریا اول کمی اخم کرد و گفت: «آخه نمی‌توانم یکدفعه همه آنها را کنار بگذارم.» گفتم: «خب، اشکالی ندارد. لااقل آن چندتایی که رفتارهای ناهنجاری دارند را کنار بگذار و دیگر جواب تماس‌هایشان را نده. چه اشکالی دارد با آنها رک و راست باشی؟ آنها همه مجرد هستند و تو ازدواج کرده‌ای. بالاخره باید فرقی بین تو و آنها باشد. من تو را خیلی دوست دارم پوریا، اصلاً دلم نمی‌خواهد محدودت کنم، ولی لطفاً اگر می‌شود، ارتباطت را با آنها کم کن.» پوریا در کل شخصیت برون‌گرایی داشت و معمولاً در جمع خیلی شوخی می‌کرد و جمع را گرم می‌کرد. همه دوستان و رفقایش پوریا را خیلی دوست داشتند و من هم به این بابت به او افتخار می‌کردم. اما خب، نگران بودم که رفتار و اخلاق آنها روی پوریا تأثیر بگذارد و بخواهد مثل آنها با من رفتار کند. پوریا چون خیلی اجتماعی و برون‌گرا بود، برایش سخت بود که دوستانش را کنار بگذارد. اولش هم گفت: «نه، نمی‌توانم. سخت است. آخه چه به آنها بگویم؟ این نامردی است که بی‌دلیل رفقایم را کنار بگذارم.» اما وقتی فهمید تصمیم من جدی است و من رفتم توی فکر و سرم را پایین انداختم و گفتم: «دیگر احتیاجی نیست به رستوران برویم.» گفت: «باشه، بهت قول می‌دهم که یک سری از آنها را کنار بگذارم. اصلاً چطوری یک فکری کنیم؟» با شنیدن این حرفش خیلی خوشحال شدم. بهم گفت: «من یک دوست خیلی صمیمی داشتم که در دوران مجردی با هم خیلی مسافرت می‌رفتیم. من هم خیلی با او حال می‌کنم و بچه با معرفتی است. ولی از وقتی که متأهل شد، ارتباطمان کم شد. فکر کنم خانمش خواسته که خیلی با من در ارتباط نباشد. بعد از اینکه من به خواستگاری تو آمدم و تو جواب مثبت دادی، او هم همان روزها ازدواج کرد و کارت عروسی‌اش را برایم فرستاد. من هم خیلی خوشحال شدم و به عروسی‌اش رفتم. آن موقع بود که بهم گفت خانمش از اینکه دوستان مجرد داشته باشد خوشش نمی‌آید و به همین دلیل نمی‌خواسته همان اول ازدواج دل خانمش را بشکند. برای همین دیگر سراغت را نگرفتم. امیدوارم ناراحت نشده باشی.» من هم چون او را از بچگی می‌شناختم و خیلی با معرفت بود، می‌دانستم بی‌خودی آدم را نمی‌پیچاند. اما حالا که خودم هم متأهل شده‌ام، می‌توانم بروم سراغش و ببینم با خانمش قبول می‌کند که چهار نفری با هم بیرون برویم. آنوقت وقت‌هایی که من می‌خواهم بیرون بروم، تو تنها نیستی و هر دویمان با هم وقت‌مان را می‌گذرانیم. حالا نظرت چیست؟ موافقی یا نه؟» گفتم: «آخه پوریا می‌داند من کمی درون‌گرا هستم و نمی‌توانم با هر کسی زود ارتباط برقرار کنم. دوست صمیمی نداشتم. یعنی برای من دوست شدن یا رفاقت با آدم‌ها کار خیلی سختی بود. چون درون‌گرا بودن باعث می‌شود نتوانم به راحتی حرفم را بزنم. حتی اگر با کسی صمیمی هم می‌شدم، باز هم با او تعارف می‌کردم و نمی‌توانستم همه آن چیزی که در دلم است را بهش بگویم.» کمی شک کرده بودم و نمی‌دانستم به پوریا چه بگویم، تا اینکه خودش فهمید و گفت: «درکت می‌کنم عزیزم. فعلاً یک مهمانی ساده در کافه می‌گیریم تا با هم آشنا شوید. اگر احیاناً از سپهر و خانمش خوشت نیامد، همان شب بهم بگو که دیگر با هم قرار نگذاریم. نگران نباش، من همه جا هوایت را دارم و نمی‌گذارم در جمع احساس تنهایی کنی. بعدش هم، یک جمع چهار نفره است. اگر قرار باشد با هم راحت نباشیم که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. حالا فکرت را بکن. اگر موافق بودی، من با سپهر تماس بگیرم و یک قرار بگذارم. حتماً او هم خیلی خوشحال می‌شود بعد از این همه سال دوباره همدیگر را ببینیم.» کمی با خودم فکر کردم و دیدم پوریا راست می‌گوید. اگر بخواهم محدودش کنم و بگویم با هیچ کدام از دوستانت بیرون نرو و با آنها قرار نگذار، پوریا خیلی اذیت می‌شود. چون اخلاقش اصلاً شبیه من نیست و احتیاج دارد که با عموم مردم در ارتباط باشد. برعکس من، نمی‌تواند در خانه بنشیند و از تنهایی‌اش لذت ببرد. حتماً باید در جمع باشد و چند نفر آدم را ببیند تا حالش خوب شود. بهش حق می‌دادم. من و پوریا از این نظرها خیلی با هم فرق داشتیم. اما به جای اینکه همدیگر را قضاوت کنیم یا تحت فشار بگذاریم، با هم می‌نشستیم و فکر می‌کردیم تا یک راه حل پیدا کنیم. خیلی خوشحال بودم از اینکه پوریا انقدر هوایم را دارد و می‌تواند درکم کند. درست است که با هم اختلافاتی داشتیم، اما همدیگر را خیلی دوست داشتیم. فراهم کردن آسایش و امنیت همدیگر، مهم‌ترین اولویت زندگی‌مان بود. درست است که من شبیه پوریا نبودم، اما او بهم اعتماد به نفس می‌داد که در جمع‌ها حرف بزنم و احساس راحتی کنم. حتی با خانواده خودش، همیشه جلوی آنها از من حمایت می‌کرد و اجازه نمی‌داد کسی کمتر از گل بهم بگوید. می‌دانستم اینها همه از سر علاقه است. بعضی وقت‌ها که حوصله‌ام از بی‌نظمی و شلختگی‌اش سر می‌رفت و دیگر نمی‌توانستم تحملش کنم، با خودم می‌گفتم: «شقایق، تو چقدر ناشکری! شوهرت خیلی تو را دوست دارد. درست است که آنقدر که تو دلت می‌خواهد تمیز نیست و به خودش نمی‌رسد، اما پوریا اخلاق‌های خوب هم زیاد دارد. همین اجتماعی بودنش به من اعتماد به نفس می‌داد. خیلی هم دست و دلباز بود و اگر دلم هوس چیزی می‌کرد یا قرار بود به مسافرت بروم یا خریدهای خانه را انجام دهم، طوری انجام می‌داد که دیگر دلواپسی نداشتم. برای هر مهمانی که می‌خواستم بگیرم، می‌رفت اینقدر خرید می‌کرد که همیشه زیاد می‌آمد. یا مثلاً برای هر مناسبت کوچکی برایم گل می‌خرید و به بهانه‌های مختلف بهم هدیه می‌داد. از این اخلاقش خیلی خوشم می‌آمد. یک جنتلمن واقعی بود. با وجود نقص‌هایی که داشت، باز هم من پوریا را خیلی دوست داشتم. در هر دعوا و بحثی که با او می‌کردم، آخرش هر دویمان به این نتیجه می‌رسیدیم که همه اینها از سر دوست داشتن است و چون دلمان می‌خواهد وقت‌مان را با هم بگذرانیم، با هم بحث می‌کنیم، وگرنه در دلمان جز دوست داشتن چیزی نیست. همدیگر را زود می‌بخشیدیم. اما تا وقتی که با سپهر و خانمش آشنا نشده بودیم، همه این روزهای خوبی که از او تعریف کردم و ویژگی‌هایی که پوریا داشت و من عاشقش بودم، مال قبل از آشنایی با سپهر و سنم بود. بعد از اینکه با سپهر و خانمش آشنا شدم، همه چیز زندگی ما عوض شد. یعنی در واقع من دیدم که همه این مدت فقط اشتباه می‌کردم و یک مرد می‌تواند چقدر بهتر از پوریا باشد. ناخودآگاه آنها را با هم مقایسه می‌کردم. سپهر خیلی به خودش می‌رسید. در این چند وقتی که با هم رفت و آمد داشتیم، حتی یک بار هم ندیدم که صورتش اصلاح نکرده باشد و به نظافت خودش نرسیده باشد. بوی عطرش هر جا می‌رفتیم، کل آن فضا را پر می‌کرد و تا لحظه آخری که از او خداحافظی می‌کردم، همه وجودم از بوی عطرش پر شده بود. هر جا می‌رفتیم، انقدر دست و دلباز بود که گران‌ترین خوراکی‌ها و غذاها را سفارش می‌داد و همه را خودش حساب می‌کرد. وقتی سنم می‌خواست بنشیند، صندلی را برایش کنار می‌کشید و تعارف می‌کرد که اول او بنشیند. حتی شاید فکر کنید این رفتارهای بیش از حد مودبانه برای خارجی‌هاست، ولی سپهر در ماشین را هم برای سنم باز می‌کرد و بعد خودش پشت ماشین می‌نشست. خیلی جنتلمن بود و هر وقت می‌خواست با یک خانم صحبت کند، انقدر صدای خود را پایین می‌آورد که مبادا آن خانم اذیت شود. هر چیزی که فکر کنید راجع به خانم‌ها می‌دانست و خوب بلد بود چطور دلشان را به دست بیاورد. در مورد هر چیزی که صحبت می‌کردیم، سپهر اطلاعات کامل داشت. هر موقع بحث هر چیزی می‌شد، یک عالمه خاطره خنده‌دار و باحال داشت که برایمان تعریف می‌کرد و کلی وقت‌مان را می‌خندیدیم و با هم شوخی می‌کردیم. شوخی‌هایش واقعاً بامزه بود، برعکس پوریا که هر شوخی یا جوکی تعریف می‌کرد، انقدر بی‌مزه بود که فقط به بی‌مزگی‌اش می‌خندیدیم. اما فقط کافی بود که سپهر یک شوخی بکند یا یک خاطره خنده‌دار تعریف کند، انقدر همه ما خنده‌مان می‌گرفت که دل‌درد می‌گرفتیم و بهش می‌گفتیم که دیگر بس کند و ادامه ندهد تا بتوانیم جلوی خنده‌هایمان را بگیریم. جدا از همه ویژگی‌های اخلاقی خوبی که داشت و باعث شده بود واقعاً از او خوشم بیاید، سپهر از نظر ظاهری هم چند برابر پوریا جذابیت داشت. پوریا کمی موهایش ریخته بود و در این چند سال به خاطر پرخوری و کارش که پشت میز نشستن بود، شکم آورده بود و من خیلی بهش می‌گفتم که کمی به باشگاه برود. اما سپهر هم قدش بلندتر از پوریا بود و هم موهای پرپشتی داشت. همین که باشگاه می‌رفت و هیکل خیلی خوبی داشت، کاملاً مشخص بود. چون ماهیچه‌های دستش و رگ‌های زیر ماهیچه‌هایش زده بود بیرون و معلوم بود که تمرین خیلی زیادی می‌کند. خیلی نسبت به سنم حسادت می‌کردم، چون آنقدری که من خوشگل بودم، سنم خوشگل نبود. یعنی در واقع من زیبایی‌هایم خدادادی بود و چهره‌ام کاملاً نچرال بود. لب‌های قلوه‌ای داشتم و چشم‌هایم مثل آهو درشت بود. قدم هم خیلی خوب بود. چون معمولاً به خودم می‌رسیدم و دوست نداشتم اضافه وزن پیدا کنم. آن موقع هم که موهایم کوتاه بود، هر بار یک رنگ فانتزی جیغ به آنها می‌زدم و رنگ موهایم و لباس‌هایم را با هم ست می‌کردم. هر بار که ما را می‌دیدند، سپهر کلی از من تعریف می‌کرد و می‌گفت: «خوش به حالت پوریا، چه خانمی داری! انقدر همیشه مرتب و منظم است و خیلی به خودش می‌رسد. دیگر در زندگی‌ات چه می‌خواهی؟» البته همه اینها را شوخی می‌کرد، چون سنم هم خیلی به خودش می‌رسید، اما چهره‌اش نچرال نبود و بینی‌اش را عمل کرده بود، چانه و گونه‌هایش را فیلر زده بود و لب‌هایش را تزریق کرده بود. ابروها و پیشانی‌اش به خاطر بوتاکس حرکت نمی‌کرد و مژه‌ها و موهایش اکستنشن بود. در کل خیلی به خودش می‌رسید و آرایش غلیظی داشت. اما هر کاری می‌کرد، به پای زیبایی من نمی‌رسید. بعد از اینکه کمی با هم رفت و آمد داشتیم و همدیگر را خوب شناختیم، من هم با اخلاقشان کنار آمدم و چون سپهر خیلی باهامان گرم می‌گرفت و مهربان بود، اوکی دادم که هر وقت خواستیم با هم به مهمانی یا حتی مسافرت برویم. چند وقت بعدش بهمان پیشنهاد دادند که چهار نفری به شمال برویم. من هم که دیگر با آنها صمیمی شده بودم و راحت بودم که در مسافرت با آنها وقت بگذرانم، به پوریا اوکی دادم و قرار و مدار مسافرت را گذاشتیم. اما در آن مسافرت لعنتی، اتفاقاتی افتاد که اصلاً قرار نبود بینمان بیفتد. همه چیز از یک چشمک کوچک شروع شد. من ناخودآگاه وسط حرف‌های سپهر یک چشمکی بهش زدم و او هم یک برداشت دیگری از چشمک من کرد. یعنی فکر کرده بود که من اینجوری دارم بهش نخ می‌دهم و ازش چیزی می‌خواهم. بدون اینکه سنم یا پوریا بفهمند، آمد سراغم و ازم چیزی می‌خواست که نمی‌توانستم برآورده کنم. بهش گفتم: «چرا راجع به من همچین فکری کردی؟» سپهر هم می‌گفت: «خب، تو همه این مدت خیلی بهم توجه می‌کردی و از من تعریف می‌کردی. از طرفی، آن چشمکی که بهم زدی. پس دلیل همه این توجهات چیست؟» گفتم: «آره، درست است که تو خیلی مرد ایده‌آلی هستی، خیلی قد بلندی، خوش هیکلی. من هم خیلی از تو و اخلاقت خوشم می‌آید. خیلی هم دوست داشتنی و جنتلمن هستی. ولی خب، من و تو اصلاً نمی‌توانیم با هم باشیم، چون هر دومان متاهل هستیم و این باعث می‌شود که…» گفت: «نه، اتفاقاً سنم با همچین جریانی موافق است. فقط مانده رضایت پوریا که تو یک طوری باهاش صحبت کن تا قبول کند.» گفتم: «پوریا محال است همچین چیزی را قبول کند که ما چهارتایی با هم باشیم.» در مسافرت خیلی سعی کرد روی مخ من کار کند که قبول کنم وقتی برگشتیم یا حتی در همان مسافرت با هم کارهایی بکنیم که دور از عادت همیشگی‌مان بود. اما من می‌دانستم اگر پوریا از این ماجرا چیزی بفهمد، حتماً همان لحظه طلاقم می‌دهد و همه چیز بین ما خراب می‌شود. خودم هم خیلی وسوسه شده بودم که به سپهر جواب مثبت بدهم. علاوه بر آن بهم گفته بود که سنم با این قضیه مشکلی ندارد. حتی می‌توانیم سه تایی با هم برگزارش کنیم. اما من خیلی از پوریا می‌ترسیدم. چون اخلاقش را می‌دانستم. با اینکه خیلی اجتماعی و برون‌گرا بود، اما با اینجور چیزها کنار نمی‌آمد و هنوز فکرش قدیمی بود. نمی‌توانست مثل سپهر انقدر مدرن باشد و با این چیزها کنار بیاید. مطمئن بودم اگر ازش می‌خواستم یا این قضیه را با او مطرح می‌کردم، ارتباطمان را به طور کامل با آنها قطع می‌کرد و من نمی‌خواستم این اتفاق بیفتد. برای همین به سپهر گفتم: «مطمئنم که پوریا قبول نمی‌کند، ولی اگر بهم قول بدهی که بین خودمان باشد، من حاضرم که سه تایی با هم باشیم.» سپهر هم حرفی نداشت، ولی سنم می‌گفت: «من اینطوری تنها می‌مانم و کسی را ندارم.» سپهر هم گفت: «خب، اگر شقایق مشکلی نداشته باشد، من می‌توانم یک نفر دیگر هم جور کنم.» من که باورم نمی‌شد به همچین چیزی تن بدهم، همان لحظه قبول کردم. چون نیت من این بود که بیشتر با سپهر باشم و اصلاً برایم اهمیت نداشت که آن نفر چهارم کی قرار است باشد. فقط می‌خواستم برای یک بار امتحانش کنم. ولی کاش آن اتفاق نمی‌افتاد و قبول نمی‌کردم. چون بعد از اینکه رفتم توی آن جمع، اتفاقاتی که برایم افتاد باعث شد از نظر روحی و جسمی آسیب بدی ببینم. اصلاً توقع نداشتم که آن اتفاقاتی که آنجا می‌افتد واقعی باشد. هر لحظه فکر می‌کردم که الان پا می‌شوم و از دستشان فرار می‌کنم. آن چند ساعت برای من مثل یک کابوس بود. با اینکه قرار بود مثل یک رویا سپری شود و من و سپهر را به هم پیوند دهد، اما اصلاً طبق چیزی که انتظار داشتم پیش نرفت. بعد از آن نمی‌دانستم با پوریا مطرحش کنم یا نه. اما هر بار که می‌گفتم نه، سپهر تهدید می‌کرد که همه چیز را به پوریا می‌گویم و آنوقت اگر پوریا می‌فهمید که من همچین کاری را بدون اجازه او انجام دادم، او هم منی که انقدر خجالتی و درون‌گرا بودم را حتماً همان لحظه برای همیشه ولم می‌کرد. من هم نمی‌خواستم پوریا را از دست بدهم، به خاطر همین هر برنامه‌ای که سپهر و صنم می‌چیدند، من هم در آن حضور داشتم و به همه آن اتفاق‌های وحشتناکی که قرار بود رقم بخورد تن دادم. تا اینکه بالاخره خسته شدم و به سپهر گفتم که دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم و احتمال دارد این جلسه نیایم. سپهر هم اولش خیلی عصبانی شد و تهدیدم کرد، اما وقتی دید بی‌فایده است، ارتباطش را کمتر کرد و دیگر سراغم را نگرفت.
یک شب، وقتی پوریا از سر کار برگشت، متوجه تغییر رفتار من شد. او که همیشه حامی و مهربان بود، این بار با لحنی جدی از من پرسید که چه اتفاقی افتاده است. من که دیگر نمی‌توانستم این راز را پنهان کنم، همه چیز را برایش تعریف کردم. پوریا اول شوکه شد و نمی‌توانست باور کند. او که همیشه به من اعتماد داشت، احساس می‌کرد که به او خیانت شده است. اما بعد از کمی صحبت، متوجه شد که من هم قربانی این ماجرا بوده‌ام و از کاری که کرده‌ام پشیمانم.
پوریا که ذاتاً مردی برون‌گرا و اجتماعی بود، به جای طرد کردن من، پیشنهاد داد که با هم به سراغ سپهر و صنم برویم و تکلیف این رابطه پیچیده را مشخص کنیم. او می‌گفت که نمی‌خواهد زندگی‌اش را با دروغ و پنهان‌کاری ادامه دهد و ترجیح می‌دهد همه چیز شفاف و روشن باشد.
من که از این پیشنهاد پوریا متعجب شده بودم، ابتدا مخالفت کردم. اما وقتی جدیت او را دیدم، قبول کردم که با او همراه شوم. وقتی به خانه سپهر و صنم رسیدیم، آنها از دیدن پوریا شوکه شدند. پوریا با لحنی قاطع و آرام، از آنها خواست که همه چیز را صادقانه تعریف کنند. سپهر و صنم که انتظار این مواجهه را نداشتند، مجبور شدند همه چیز را اعتراف کنند.
در این میان، پوریا نیز اعتراف کرد که کنجکاوی و وسوسه، او را به سمت این رابطه کشاند و او نیز در برخی از این جمع ها حضور داشته است.
بعد از این اعترافات، سکوتی سنگین بر فضا حاکم شد. هر چهار نفر ما احساس می‌کردیم که در یک گرداب تاریک و پیچیده گرفتار شده‌ایم. اما در میان این سکوت، جرقه‌ای از شهوت و هوس شعله‌ور شد. گویی که همه ما اسیر یک نیروی ناشناخته شده بودیم. آن شب، هر چهار نفر ما در یک رابطه جنسی پرشور و لذت‌بخش شرکت کردیم. لمس بدن‌هایمان، بوسه‌ها و نوازش‌ها، و غرق شدن در لذت‌های ممنوعه، ما را به اوج سرمستی رساند.
روزها و شب‌ها به همین منوال گذشت. ما چهار نفر، اسیر شهوت و هوس خود شده بودیم و از لذت‌های ممنوعه این رابطه لذت می‌بردیم. بدن‌هایمان در هم تنیده می‌شد، نفس‌هایمان در هم می‌آمیخت و لذت‌های جنسی، ما را به اوج سرمستی می‌رساند. اما غافل از اینکه این لذت‌ها، بهایی سنگین به همراه خواهند داشت.
یک روز، پوریا به شدت بیمار شد. او را به بیمارستان منتقل کردیم و بعد از آزمایش‌های متعدد، متوجه شدیم که او به ایدز مبتلا شده است. این خبر، مانند صاعقه‌ای بر سرمان فرود آمد. ما چهار نفر، در اثر روابط جنسی متعدد و خارج از چارچوب، به این بیماری مبتلا شده بودیم.
مرگ پوریا، آغازی بود بر پایان تلخ و دردناک ما. ما چهار نفر، در انتظار مرگ تدریجی و دردناک خود نشسته بودیم. شهوت و هوس، ما را به ورطه نابودی کشانده بود و اکنون، جز حسرت و پشیمانی، چیزی برایمان باقی نمانده بود.

نوشته: شیوا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      بازی لذت گناه 3 داشتم لحظه لحظه اتفاق بازی قبلو مرور میکردم . تصویر ساک زدن پرنیا و صدای مامان تو مغزم هی میچرخیدن. قسمت سوم : پرنیا از دستشویی برگشت و داشت صورتشو خوش میکرد گفت : مامان چرا لباس نپوشیدی؟ الهام: شما که دیدین همتون ، بعدم شاید نوبتمه باید دوباره لخت شدم ، فکر کنم نفهمیدین این چجور بازیه. جواد: متاسفم دخترم ، چاره ای نبود ولی آخرشه من یک 7 بیارم بازی تموم میشه. پرنیا: مهم نیست بابا . تقصیر شما نیست مجبوریم هممون. من از حرف پرنیا ناراحت شدم گفتم : اره درست میگین تقصیر منه . چون من این لعنتیو اوردم. پرنیا : نه داداش تو که نمیدونستی منظوم تو نبودی . جواد: اتفاقای این خونه رو فراموش میکنیم. الهام :به همین خیال باش همسر وفادارم. بابام ی سری تکون داد هیچی نگفت الهام : ولش کن نوبت منه. بیاین بشینین. الهام تاس انداخت 3 و 5 اومد براش حالا باید میرفت روی خونه 12 صفحه بازی: رفع نیاز شما باید جلوی دیگران خود ارضایی کنید. تا زمان ارضا شدن شما نوبت شما ادامه می یابد . میتوانید از محیط اطراف کمک بگیرید اما کسی نباید به شما دست بزند الهام وای این سخته من خیلی وقته خودارضایی نکردم. پوریا: اوف بابا کارش درسته پس . بعد همه زدیم زیرخنده. از وقتی اومدیم تو این خونه تا حالا نخندیده بودیم. پرنیا : ی چیزی میدونستی که لباس نپوشیدی . من ی ایده دارم حالا میتونیم پورن بزاریم ببینی . جواد : اره ولی اینترنت نداریم. یهویی همه برگشتن به من نگاه کردن. پوریا : چیهه؟ برا چی به من نگاه میکنین ؟ الهام: پسرم میدونیم تو خودارضایی میکنی . پرنیا : اره داداش لوس نشو چاره ای نیس . پوریا : اخه فیلمام بدرتون نمیخوره… هووف باشه میزارم. دلم نمیخواست فیلمامو براشون بزارم چون همش فیلمای تریسام و گروپ و اینا بود . ولی چاره ای نبود. از تو گالریم ی فیلم ک به داغونی بقیه نباشه پیدا کردم گذاشتم. گوشیو دادم مامان. همه نشستیم که مامان رو تماشا کنیم. دیگه خجالت کشیدن بینمون نمونده بود.مامانم شروع کرد مالیدن کسش . دستشو با زبونش هی خیس میکرد باز کصشو میمالید . این لحظه واقعا جذاب بود برام. الهام: اینطوری نگام میکنین اصلا حشری نمیشم واقعا نمیتونم . جواد : چیکار کنیم خب باید نگاه کنیم . مامانم سرشو تکون داد بازم فیلمو میدید . گفت بیا پوریا فیلمو عوض کن . رفتم ی فیلم دیگه گذاشتم این یکی تریسام بود. یکم گذشت خودم از دیدن کس مامان حشری شده بودم و راست کرده بودم ولی خودش نه. تو فیلمه ی مرده ای به زنش خیانت میکنه که بعد زنش هم میاد بهشون ملحق میشه . مامانم گفت : پوریا خاک برست این فیلما چیه و خندید. الهام : شق هم کردی اره .همه به شلوارم که باد کرده بود نگاه کردن .سریع بالش گذاشتم رو خودم. گفتم : اخه میدونم مامان چی داره میبینه فیلمو حفظم حشری میشم. پرنیا : چی داره میبینه الان ؟ گفتم مامان خودت تعریف کن براشون. الهام : ی مرده از خواب بیدار میشه میبینه زنش رفته سرکار و خواهر زنش خونس میره رو تختش یکم خواهر زنشو میمالش و بیدار میشه باهم سکس میکنن . بعد الانم زنش برگشت خونه اول تعجب کرد بعد بهشون اضافه شد الان شوهرش کیرشو تو کس خواهرش عقب جلو میکنه خودشم از خواهرش لب میگیره. همینطوری ک اینارو تعریف میکرد به خودم اومدم دیدم کیرمو در اوردم دارم میمالم . دیدم بابامم همینطور پرنیا هم به روی خودش نمیاورد و فقط مامانو میدید . دیدم مامانم کسش خیسه خیسه و داره میماله و یهویی ی نفس عمیقی کشید. گفتم : الان کجاشه .الهام : زنه زبونشو گذاشته رو کس خواهرش همینطوری کیر شوهرش که میاد تو کسش کیر شوهرشم زبون میزنه . الهام نفساش تغییر کرده بود . داشت تندتر کسشو میمالید. مامان هی به من و بابا هم نگاه میکرد. ولی کیر منو بیشتر دید میزد. گفتم اخرش میدونی چی میشه مامان؟ پرسید چی . گفتم مرده ابشو میریزه رو سینه های خواهرش زنه آب شوهرشو از روی سینه و صورت خواهرش لیس میزنه. یهویی مامانم ی اهی کشید و چشاشو بست. بازی: نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن زرد. الهام : اخیش دستم درد گرفت یک ربع شد . مرسی کمک کردین. تو ذهنم با خودم میگفتم پس مامان بابا ها هم فانتزی سکسی دارن. مامانم با دستمال کسشو پاک کرد . خودمونو جمع کردیم اومدیم دوباره سراغ بازی حس میکردم دیگه دارم عاشق بازی میشم . شایدم همه همچین حسی داشتن. پرنیا: خیلی میترسم نوبت منه . امیدوارم چیز بدی نیارم. پرنیا تاس انداخت و 1 و 4 اومد و همون موقع زد تو سرش : اخ چه کمم باید میرفت روی خونه 13 . بازی : دختر دو زبانه دو نفر رو انتخاب کن یک نفر سوراخ کون و یک نفر سوراخ کست رو همزمان به مدت 5 دقیقه لیس بزنن. 5 دقیقه هم زمان داری افرد مورد نظر رو انتخاب و شروع کنی . الهام :کاش به من میفتاد خیلی اسونه. پرنیا : مامان چی میگی چیش اسونه خوندی اصن دستور بازیو. الهام: اره . پوریا ک کس منو خورد دیگه . اولش سخته برات بعدش لذ… الهام ادامه حرفشو خورد.گفت حالا انتخاب کن وقتت نره من : من میتونم داوطلب بشم . جواد: تو بشین سرجات تو بچه ای هنوز من و مامانت این مرحله تموم میکنیم .الهام زد زیر خنده : اینارو فکرکنم از بازی تو خوششون اومده به نظرم انتخابشون کن من نگاه میکنم. پرنیا : چی بگم والا باشه. فقط چجوری بشینم که جا بشین دوتا تون . الهام: ببین به پهلو دراز بکش پاتو بده بالا داداش و بابات از کنار بیان. کیرم از قبلش شق شده بود. تو عمرم انقد خوشحال نبودم . در عرض کمتر از نصف روز داشتم کص و کون مامان و خواهرمو میخوردم. خیلیم خوشحال بودم که بازیو پیدا کردم. پرنیا شلوارشو دراورد با شرت دراز کشید. من دراز کشیدم کنار پرنیا کصشو بخورم پوزیشنمون مثل 69 به پهلو بودیم بابا هم از اونطرف اومده بود سراغ کون پرنیا . الهام : شروع کنین وقت ندارین . پرنیا شرتشو در اورد دوباره دراز کشید. وای خواهرم کص سفید و صورتی داشت باورم نمیشد. پرده هم نداشت این ولی تعجب نکردم چون دوست پسر میدونستم داره . دیدم بابا لای کون پرنیا رو باز کرد و زبونشو رسوند به سوراخ کونش . پرنیا ی تکونی خورد منم شروع کردم . روی کلیتوریسشو لیس زدم و میک میزدم زبونم میکردم توش میاوردم بیرون . داشتم از خوردنش لذت میبردم هر ازگاهی ی نگاهی به بابا میکردم ک زبونشو تا دسته کرده تو کون پرنیا. پرنیا سر و صداش در اومده بود هی اه و اوه میکرد ماهم حشری تر میشیدیم با ولع بیشتری میخوردیم . کیرم داشت میترکید . صدای شهوت اه و اوه و لیسیدن خونه رو گرفته بود. من با لبام کلیتوریسشو میمکیدم و فشار میدادم . پرنیا جیغ میزد دیگه رسما . بابا هم دیدم انگشتشم کنار زبونش برده تو سوراخ . یهویی دیدم شلوارم ک جلو صورت پرنیا بود اومد پایین . پرنیا کیرمو کرد تو دهنش . نمیتونم اون لحظه رو براتون توصیف کنم . زبونش دور کیرم میچرخید و انقد حشری بود داشت کیرمو قورت میداد . اصلا نتونستم نگه دارم خودمو ابم اومد توی دهنش . فهمید یکم صبر کرد باز ادامه داد همه ابمو قورت داد منم ک نمیتونستم بازیو ول کنم داشتم همینطوری لیس میزدم ک مامان گفت تموم شد . بازی نوشته نوبت بازیکن قرمز مامانم ک اینو گفت بابا بلند شد منم دیگه لیس زدنو متوقف کردم ولی پرنیا کیرمو از تو دهنش در نیاوده بود. الهام : پرنیا شنیدی . پرنیا کیرمو دراور گفت : اره ، چه اهمیتی داره یک دقیقه اینور اونور . دوباره کیرمو کرد تو دهنش خودشو داد جلو ی من ک یعنی بخور. منم ی نگاه به مامان کردم . دیدم رفت نشسته . دوباره کص پرنیا رو براش خوردم زبونمو تو کس صورتی خواهرم میبردم. 2 دقیقه گذشت پرنیا ارضا شد . خیس عرق بودیم. نفسش در نمیومد. گفت من باید برم حموم .جواد: باشه ابم که وصل شده برو بعدا منم باید برم. منم لباسامو پوشیدم رفتم دستشویی. برگشتم دیدم مامان لباس پوشیده و کنسرو هایی ک داشتیم داره اماده میکنه. حقیقتا ضعف کرده بودیم ظهر شده بود. پرنیا هنوز حموم بود. بابا داشت سیگار میکشید بازی هم وسط خونه ول بود. سر میز نهار پرنیا هم خودشو خشک کرد اومد. الهام : بچه ها قرار بود این اتفاقا فقط تو بازی باشه نه وقتی تموم شده و نیازی نیست ادامه بدیم. پرنیا: مامان شروع نکن. اگر ارضا نمیشدم عصبی میشدم. بعدم چه فرقی میکنه به هر حال ک انجام دادیم حالا یکم بیشتر بشه مهمه ؟ جواد : باشه دخترم میخواستی ارضا بشی ولی به کیر پوریا چیکار داشتی . پرنیا : اونموقع دست خودم نبود حشری بودم . دوست داشتم بیشتر لذت ببرم همین. انقدر بحث نکنین دیگه. اگر میخواین ک بازی نکنیم تا همینجا بپوسیم. من گفتم : سخت نگیرید . ادم وقتی شهوتش میزنه بالا دست خودش نیست . کارایی ک میکنیم تو بازی دست خودمون نیست. الهام :باشه غدا رو بخوریم بازیو تموم میکنیم و همه میریم خونه . این چیزا هم فراموش میکنیم. جواد:الان من و پرنیا 13 ایم ، پوریا 10 که نوبتشم هست مامانتونم 12 پوریا بازیو تموم نکنه ایشالا من تمومش میکنم. غذا خوردیم یکم مغزمون به کار افتاد . دوباره نشستیم سر بازی. نوبت من بود . خوشحال بودم این دفعه. دوس نداشتم ده بیارم . تاس انداختم 5 و 4 اومد . جواد وایی یکی کم اوردی. رفتم روی خونه 19 بازی: بیست سوالی شما یک چشم بند به چشم میزنی و بعدش بازی به بقیه افراد یک ماموریت میده و اونا انجام میدن .بعدش چشم بند روباز میکنی و فرصت داری 20 تا سوال بپرسی و بقیه با بله و خیر جواب میدن. اگر نتونستی با بیست سوال حدس بزنی از بازی حذف میشی. گفتم وای بد بخت شدم . الان حذف میشم نهه. الهام :اروم باش مغزتو یکم به کار بندازی میتونی جواد : اصلا عجله نکن بازی وقت تعیین نکرد فقط تعداد سوال مهمه. پرنیا : دقت کردین بازی هرچی میریم جلوتر سخت تر میشه . خدا بخیر کنه الهام : پرنیا تو چشم بند داری. پرنیا : آره الان میارم. واقعا ریدم به خودم و کیرم خواب رفت . استرس داشتم که چشمام بسته میشه. واگر حذف بشم معلوم نیست چی در انتظارمه. پرنیا : بیا داداش اینو بزار چشمت. چشم بندو گرفتم و گذاشتم رو چشم . دیگه هیچ جارونمیدیدم. صدای الهام اومد : خب چرا ماموریتمون نمیاد . جواد : صبر کن یکم … اها اومد. دیگه هیچ صدایی از کسی در نیومد. گفتم : چیشدین هستین؟. پرنیا . بابا کجایین . هیچکس جوابمو نمیداد. بعد ده دقیقه فکر کنم پرنیا چشم بندمو برداشت . دیدم همشون نشستن رو به روم . گفتم انجام دادین؟ پرنیا یکی زد رو پیشونیش دیدم صفحه بازی نوشته 19. گفتم اخ ی سوالم رفت. یکم فکر کردم چیا بپرسم. شروع کردم به پرسیدن . 19 - سکس کردین؟ الهام : دیسلایک داد حتی صحبت هم نمیکردن. فهمیدم اجازه ندارن 18- لیسیدن داشت؟ دوباره دیسلایک. 17-کسی جاییشو مالید ؟ دیسلایک 16 -اصن چیزی تو چیزی رفت ؟ دیسلایک گفتم ای باباااا. یکم باز فکر کردم. استرس گرفتم. 15 - اصن بین دو نفر بود؟ .الهام : لاییک . بلاخره یک سوال درست پرسیدم. 14- کسی جای یکی دیگه رو مالید؟ دیسلایک هرچی چیز سکسی بود فکر میکردم مغزم واقعا قفل کرده بود اخه یعنی چیکار کردن. 13- کسی روی کسی ارضا شد ؟ دیسلایک. هر سوالی میپرسیدم دو سه دقیقه فکر میکردم . 12- لب خوردن داشت ؟ دیسلایک 11- اصن تماس فیزیکی وجود داشت؟ لایک . یکی دیگم درست در اومد گفتم خب این چیه پس اه نه کردنه نه خوردنه چیه یکم دیگه فکر کردم پرسیدم 10-بین دو تا زن بود ؟ دیسلایک فهمیدم پس هرچی بوده بین بابا و مامان بوده . 9-ماموریتش سکسی بود ؟ دیسلایک گفتم ای ریدم به قبر این بازی . تا حالاهرچی گفته بودسکسی بود . 8-همو بغل کردین؟ دیسلایک 7 سیلی زدین؟ دیسلایک - اعصابم خورد شد ای بابا هوف الان حذف میشم اخه چیکار کردین.6- ماچ کردین همو ؟ لایک وای خداروشکر فهمیدم . میدونستین چقدر زرنگم؟ دیدم سوالام شد 4 تا این دفعه خودم زدم تو سرم . تو چشای بقیه استرس مشخص بود. حالا کافی بود ماموریتو کامل حدس بزنم.4- بابا مامانو بوس کرد ؟ لایک 3- جایی ک بوس کرد از ناف به بالا بود؟ لایک دوتا سوال دیگه مونده بود از استرس خیس عرق شده بودم داشتم هی فکر میکردم کجا ها رو میشه بوس کرد . خیلی جاها بود. باخودم گفتم بازی میخواسته خلاف تصورم پیش بره یعنی یک چیز کاملا غیر سکسی باید باشه لب هم نبوده چون پرسیدم. دنبال ی جای دور از ذهنم بودم هی فکر کردم فکر کردم گفتم 2- بوس از پیشونی مامان ؟ پرنیا: یسسسس افرینینن . واقعا فکر کردم دیگه مردم باورم نمیشد دستامو گذاشتم رو صورتم نزدیک بود گریم بگیره خودمو جمع کردم . مامان و باباو پرنیا اومدن بغلم کردن یکم حالم بهتر شد. جواد : این بازی تو لحظه ای ک فکرشو هم نمیکنیم اذیتمون میکنه . باید مراقب باشیم. یکم گذشت تا بقیه صبر کردن تا حالم بهتر بشه. الهام : حالت بهتره پوریا؟ بازی کنیم؟ گفتم اره نوبت کی بود. جواد منم متاسفانه. الان بازی میکنم . جواد تاس انداخت جفت یک اورد . پرنیا خندید بابا کمترین تاس بازی متعلق به شماست . باز خندیدیم همه. بابا رفت روی خونه 15 . بازی : غول چراغ جادو . من غول چراغ جادو هستم میخوام بزرگ ترین فانتزی سکیسیتو برات براورده کنم دسستو بزار روی صفحه نمایش تا از عمق ذهنت ماموریتت رو بگم. گفتم : بابا اوه خوش به حالت. بزار دیگه. بابا یکم ترسیده بود و دستش یکم میلرزید . اروم دستشو گذاشت و برداشت همه سرمونو اوردیم جلو که چی مینویسه. فانتزی کاکولدیسم. بازیکن سبز و قرمز باهم سکس میکنن و تو باید بشینی و لذت ببری هروقت ارضا شدی نوبتت تمومه. پرنیا: واتدفاکککک . پرنیا زد زیر خنده . الهام با چهره طلبکارانه : نگفته بودی تا حالا. من ک هنوز شوک بازی قبلی بودم . باورم نمیشد ک باید من با مامان سکس کنم . جواد : نمیدونم این بازی از تو کجاش در میاره همچین چیزی نیست اصلا. الهام: نیست؟ باشه . یهویی دیدم مامان داره میاد سمتم دستم گرفت بلندم کرد اومدیم جلوی بابا وایساد. الهام دوباره پرسید: نیستی؟ جواد :نه مامان زانو زد جلوم شلوارم در اورد کیرم افتاد جلو صورتش . از اون پایین تو چشام نگاه میکرد. اروم سر کیرمو کرد تودهنش. منم همونجا ی اهی کشیدم پرنیا گفت : جون داداش خوشت اومده ها. گفتم اره عالیه بعد از تو مامان هم داره کیرمو میخوره دیگه چی میخوام . مامان کیرمو تا ته حلقش میبرد. مث ی جنده حرفه ای ساک میزد . بابامو دیدم همینطوری فقط نگاه میکنه . گفتم : مامان دیدی بابا کاکولد نیس. الهام: صبر کن.دستشو انداخت شلوار بابام در اورد بله کیرش راست شده بود زیر شورتش قایم کرده بود.پرنیا خندید گفت : وای بابا راست کردی .الهام : خوشت اومده کیر یکی دیگه رو میخورم؟ جواد : آره آره خوشم میاد؟ چیکار کنم الهام : جوون کیر کیو دارم میخورم؟ جواد: پسرمون. دیدم بابا دستشو دور کیرش گرفت که بماله. مامانم همینطوری ک کیرمو لیس میزد گفت: دوس داری کیرشو چیکار کنم؟ جواد: بکن تو کست. دیدم مامانم دراز کشید شلوارشو دراورد. بیا پسرم. گفتم بابا اجازه میدی؟ جواد: اره بکنش و کیرشو بالا پایین میکرد. نشستم اومدم رو مامانم کیرمو گذاشتم رو کصش مامان کیرمو گرفت تو چشاش داشتم شهوتو میدیدم . مامانم تنظیم کرد منم کردم تو کسش .الهام : آه بکن منو . بکن تو کسم محکم. من ی نگاهم به مامان بود ی نگاهم به جواد داشت کیرشو بالا پایین میکرد و نفس نفس میزد. رفتم لبمو رو لب مامان گذاشتم . مامانمو لبمو میلیسید و زبونشو میاورد تودهنم . الهام دید بابا بلند شده گفت : بیا از نزدیک تر ببین دارم کس میدم. جواد : جوون قربونت بشم. ی لحظه دیدم پرنیا همم داره دستش تو شرتشه خودشو میماله . پرنیا ی چشمک بهم زد . کس مامان خیس شده بود و داغ بود گفتم : خوش به حالت بابا چ کسی میکنی همیشه. جواد : اره زنم خیلی حشریه ی کیر براش کمه. الهام اه و ناله میکرد به بابا اشاره کرد بیا اینجا . مامانم کیرشو کرد تو دهنش . از این صحنه داشت ابم میومد . داشتم کس مامانو میکردم در حالی ک داشت کیر شوهرشو میخورد. دیدم بابا کیرشو در اورد از دهن مامان و کیرش پر اب کیر بود ک از دهن مامانم میچکید دیگه اینو ک دیدم ابم داشت میومد کشیدم بیرون ریخت رو زمین. دنیا داشت دور سرم میچرخید بهترین سکس عمرم بود اکسم سارا یک بار هم اینطوری بهم کس نداده بود کون لقش . کس مامانم بهشت بود ته ته لذت. پرنیا : نامردا بیاین زود بازی کنیم منم میخوام حشری شدم. الهام : بی حیارو نگاه .اره نوبت منه . اقایون خودتونو جمع کنین. نوبت بازیکن سبز الهام انداخت 2 و 3 : .مهرشو گذاشت روی خونه 18 بازی : همیاری شما در این نوبت میتوانید یک نفر را انتخاب کنید و ان شخص را ارضا کنید در این صورت آن شخص اجازه دارد در نوبت خود دو بار تاس بیندازد و اعداد بزرگ تر را بازی کند. الهام : عهه چه خوب. اینطوری میتونیم بازیو تموم کنیم. جواد خوبه بعدشم نوبت پرنیاس . فقط 7 بیاره بازی تمومه. پرنیا : من مشکلی ندارم . گفتم اره خواهر از خداتم هست . منم میتونه ارضا کنه خب بعد توهم نوبت منه.یکم با داشتیم با پرنیا بحث میکردیم که مامان گفت: خاک تو سرتون مادرتونم سر چی دعوا میکنین. جواد میشه شام بخوریم بعد انجام بدین؟ خیلی گرسنمونه حموم هم باید بریم از صبح هلاک شدیم. پرنیا موافقم . جواد : پس من ی دوش بگیرم تا غذا اماده میشه . مامان و پرنیا شام اماده کردن و بابا ک از حموم اومد منم رفتم دوش گرفتم . شام خوردیم و یکم از فضای بازی دور شدیم . انگار یکم برامون عادی شده بود. داشتیم از سفرمون لذت میبردیم . خلاصه کارامونو کردیم و الهامم رفت حموم برگشت و اومد بازی کنیم. الهام : خب الان باید یکیو ارضا کنم تا نوبتم تموم بشه. پرنیا : بیا دیگه منتظرم . الهام : خاک تو سرت با مامانت اینطوری صحبت نکن . پرنیا اومد جلو مامانم : چی میشه بعد؟ مامانم یهویی لبای پرنیا رو بوسید. پرنیا هم مامانو بغل کرد . مامان دستشو انداخت شلوار پرنیا رو دراورد بعد نشوندش روی مبل . از کنار شرتش زبونشو میکیشید رو پوست پرنیا و زبونش میبرد زیر شرتش. بازی نگفته بود منو بابا مجبوریم تماشا کنیم ولی با دقت و لذت داشتیم نگاه میکردیم . مامانم شرت پرنیا رودراورد کامل و کسشو میخورد. پرنیا: اوفف مامان خیلی حال میده اخ. کیر پسرت خوبه یا کص دخترت؟ الهام : هردوشون. پرنیا سر مامانو گرفته بود و به کصش فشار میداد مامانمم خوب براش میخورد. هفت هشت دقیقه طول کشید پرنیا ارضا شد. نفسش در نمیومد پرنیا: قربونت بشم مامان. الهام: چه کسی داری دختر . رودخونس یا کس. پرنیا : حقیقتا دوس ندارم بازی تموم بشه. کاش 7 کمتر بیارم. هیچکس هیچی نگفت. بعد یک دقیقه. جواد : منم دوس ندارم تموم بشه ولی غذامون داره تموم میشه . منم گفتم بیا تاس بنداز دوس دارم بدونم برنده بشی چی میشه . یادت باشه دو مرتبه میتونی بندازی. پرنیا تاسو برداشت وانداخت همون اول 5 و 4 اومد. پرنیا:یسسسس. جواد : واقعا تموم شد بردی. پرنیا مهرشو گذاشت رو خونه آخر و پیام بازی : تبریک شما برنده شدید. بازی نهایی تمام بازیکنان باید همزمان با شما سکس داشته باشند . بعد از ارضا شدن بازیکن زرد در سکس گروهی بازی به پایان میرسد. پرنیا : یسس جایزمو بدین. بازیو تموم کردم. الهام خداروشکر. پرنیا بلند شد رفت تواتاق گفت بیاین خودشو لخت کرده بود دراز کشیده بود.منو بابا بهم نگاه کردیم . گفتم : به برندمون ی حال بدیم؟ بابام رفت کنار پرنیا کیرشو درآورد. پرنیا خیلی حشری بود همچین انتظاری ازش نداشتم . یهویی کیر بابا رو کرد تو دهنش. منم رفتم جلو مامانم پشتم اومد در اتاق بست. گفتم: مامان پرنیا به شما رفته انقد حشریه. الهام: نه هنوز به من نمی‌رسه. یهو دیدم مامان دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت. گفتم چیکارر میکنی قرار بود به پرنیا حال بدیم که . الهام منم کیر می‌خوام خب حالا به اونم حال میدیم . پرنیا وسط ساک زدن :ای مامان حسود مامانم نشست روی تخت کیرمو اول زبون زد بعد کرد تو دهنش .پرنیا داشت کیر بابا رو میخورد مامانمم کیر منو. صحنه فوق حشری بود . گفتم بابا ببین زنتو. جواد : اوف خیلی خوب میخوره گفتم اره ولی بیا عوض کنیم. گفت باشه. جامونو عوض کردیم . پرنیا: هوس کردی خواهرت برات بخوره؟ گفتم :آره می‌خوام بکنمت پرنیا پرنیا یکم دیگ خورد برام بعد خوابید منم رفتم روش کیرمو فرو کردم تو کسش . دیدن سکس مامان و بابا هم برام حشری کننده بود. کس پرنیا از مامان خیلی تنگ تر بود. ولی کس مامان گرم و نرم بود.بهترین حس دنیاس اگه خواهرتونو کرده باشین میفهمین چی میگم. یکم کسش و کردم پرنیا گفت: اهای بابا بیا من برنده شدم وظیفت اینه منو بکنی. جواد: پوریا خب تو بیا پیش مامان پرنیا: نهه دوتا کیر می‌خوام.همزمان بلند شو پوریا. من بلند شدم پرنیا بابا رو دراز کرد نشست رو کیرش یکم بالا پایین کرد خودشو گفت: پوریا حالا بیا کیرتو تو از پشت بزار . منم رفتم پشتش کونش خیلی تنگ بود به بدبختی تونستم بکنم توش ولی حسش بی‌نظیر بود دیگ خواهرم اه اوهش اتاقو برداشت. مامانمم اومد کنارم گفت در بیار . دراوردم برام ساک زد یکم باز کرد تو کون پرنیا الهامم با حرفاش همرو حشری تر میکرد هی به پرنیا میگفت: دخترم دوتا کیر دوس داری؟. چه حالی میده بابا و داداشت دارن میکننت؟ پرنیا هم هی میگفت اره عالیه اه اوه میکرد. مامانمم بعدش رفت نشست رو دهن بابام با پرنیا لب می‌گرفت برای اینکه ماموریت بازی هم انجام بشه خوب بود. مامان گفت : منم می‌خوام منم بعدش بکنین. یکم گذشت پرنیا ارضا شد بلند شد کنار دراز کشید . رسما بازی تموم بود . دیدم یهو مامان گفت پوریا دراز بکش بیام روت منم می‌خوام. منم دراز کشیدم اومد رو کیرم دوباره بهترین حس دنیا رو تجربه کردم . الهام گفت : جواد تو این چند سال زندگی مشترک ی کیر دیگ برام نیووردی منم به پسرت میدم. جواد: اگر میدونستم دوس داری تا حالا ده تا کیر اورده بودم برا زنم. الهام: احمق هر زنی دوس داره اینو مطمئن باش. حالا بیا کونمو بکن بابامم کرد تو کون مامانم حس میکردم کیرشو ک از پشتر رحمش ب کیرم میخورد. مامانم حسابی کردیمش و ابمو ریختم تو کسش . هیچکس از سکس سیر نمیشد هی پرنیا رو میکردیم هی مامان . خودتون ی سکس گروهی رو تصور کنید دیگه .یک ساعتی سکس کردیم انقد ک همه رو همون تخت افتادیم . خسته بودیم هممون . بقیه خوابشون برده بود. همون‌طوری ک دراز کشیده بودم داشتم به بازی فکر میکردم به کارایی ک کردیم به لذتی ک از گناه هامون بردیم . اگر این بازی نبود هیچوقت تا اخر عمرم انقدر لذت نمیبردم . بعدش رابطه بین خونوادمون چطوری قراره باشه . اصن کی از اینجا میریم. یهو دیدم ی بوی بدی میاد چرخیدم دیدم از چهار گوشه اتاق ی گاز زرد داره پخش میشه. سریع بلند شدم: باباا بیدار شین جواد: چی شده اینا چیه الهام چندتا سرفه کرد : نمیتونم نفس بکشم و الهام افتاد رو زمین میخواستم بیام سمتش که دیگه چیزی یادم نمیاد. با خوردن نور خورشید به چشمم بیدار شدم. چشام باز شدن و چشمم به جنگل سرسبز جاده افتاد. یعنی اینا همش خواب بود ؟ دیدم تو ماشین خودمونیم بابام و پرنیا و بابا خوابن و ماشین داره مسیرش تنظیم شده و داره برمیگرده خونه . دیدم ی چیزی کف ماشینه برداشتم دیدم بله . همون بازیه و ی پاکت نامه هم همراهش بود و این پیام رو صفحه نمایش بازی بود بازی به پایان رسید. تبریک به بازیکن برنده . و بازندگان بازی تا سه روز دیگه از بازی حذف میشوند . بعدش سریع نامه رو باز کردم سلام پوریا . زمانی ک خواب بودین چیپستی وارد بدن شما شده که سه روز فرصت زندگی دارید. من میخوام کمکتون کنم لطفا حرفامو باور کنید . سر فرصت براتون توضیح میدم همه چیو فقط من فهمیدم راهش اینه اگر میخواین زنده بمونین باید افراد جدیدی رو به بازی دعوت کنین و تو بازی جدید اگر تونستین برنده بشین چیپست غیر فعال میشه. از طرف م.ق پایان پرده اول… ادامه دارد. پ ن : داستان دو قسمت بعد طولانی تر هم هست اما دیرتر میاد صبور باشید راستی بهم بگید کدوم بازیو دوست داشتید . اسمشو تو کامنتا بگین ممنون از حمایتتون . نوشته: Joel Miller
    • kale kiri
      رام شدن زن عمو 2   سلام دوستان قبل اینکه ادامه اون شبو بخوام بگم لازم دونستم چند تا نکته رو عرض کنم خدمت اون دوستانی که دوست نداشتن یا توهین کردن،،، 1.من نگفتم اولین سکسم بوده 2.این خاطره مال ۷ سال پیشه من ۲۲ سالم بوده نه ۱۵ سال 3.و اینکه اسم خودم سیروانه، (اسم زن عموم و دخترش واقعی نیستن) اینارو گفتم که سو تفاهمی برا اون عزیزان هست برطرف بشه خب بریم سراغ ادامه اون شب فوق‌العاده… حدودا ساعت از دو شب گذشته بود و کنار زن عموی جذابم تو رختخواب بودیم، اون خوابش برد ولی من مطلقا خواب به چشمم نیومد، اولین بار بود با فامیل رابطه داشتم و خیلی هیجان زده بودم و دروغ نگم ترسم داشتم، یه ترس از رسوا شدن و یه میل به ادامه دادن تو وجودم بود، خلاصه انگار تازه از خواب بیدار شده بودم، نمیدونم چطوری ساعت نزدیک به شیش شد و من توی اون چند ساعت هزاران فکر و خیال کردم، ولی کم کم دوباره شهوت بهم غلبه کرد و به فکر کردن زن عموی خوشگلم شدم، پیش خودم گفتم نکنه فقط امشب باشه و دیگه دستم بهش نرسه؟! هوا داشت کم کم روشن میشد، کیرمم حسابی شد شده بود، زن عمو به پهلو خوابیده بود و من آروم از پشت بغلش کردم و کیرم گذاشتم رو کونش، باسن نرمش توی اون شلوار گل گلی نخی واقعا لذت بخش بود، دوست داشتم همون جوری پارش کنم… دستمو بردم رو سینش که بیدار شد و یه لحظه اولش مشخص بود که داشت هضم میکرد که چی گذشته دیشب -ساعت چنده؟ -نزدیک ۶ یکم موهاشو همونجوری داد پشت گوشش -بسه سیروان همون یه بارم فقط بخاطر این گذاشتم که پسر خوبی هستی، قرار نیست ادامه بدیم -زن عمو قول میدم همین یبار باشه دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم و … این گفت و گو یکم ادامه داشت، چیزی که منو امیدوار کرده بود این بود که همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم و کیرم رو شکاف کونش بود مقاومت یا حرکتی نمی کرد همونجوری وایستاده بود -میدونی اگه عموت یا هر کسی بفهمه چی میشه؟ -از کجا میخوان بفهمن؟ بخدا قول میدم هیچ حرکتی نکنم که کسی شک کنه بهت قول میدم دوباره شروع کرد به تاکید کردن که اگر کسی بفهمه آبروریزی میشه و من قبل اینکه عموت بکشتم خودمو میکشمو از این جور حرفا منم همش بهش اطمینان میدادم، ولی تمام حواسم رو بدنش بود، پشت گردنشو بوس میکردم و سینه هاشو از زیر تیشرت میمالیدم بازم رام شد، منم کامل ترسم ریخته بود و بیشتر ازش تعریف میکردم و اونم معلوم بود خوشش میاد، بین حرفام گفتم دیشب تاریک بود کن اصلا نفهمیدم چی شد هیچی ندیدم خندید گفت میخواستی لامپو روشن کنی… شروع کردم فشار دادن کیرم لای کونش شلوارش کامل رفت تو شق کونش و قربون صدقش میرفتم -چه سر و زبونی داری تو، نمیدونستم اینقدر شیطونی، فک میکردم ساده و سر بزیری… دیگه ساکت شد و تنها صدایی که میومد صدای من بود که ازش تعریف میکردم و حسابی بوسیدمش با یکم ناز تیشرتشو در آوردم و دو دستی سینه هاشو گرفت منم که توی روشنایی زن عموم زیرم بود حسابی حشری شده بودم، سینه هاشو از دستش درآوردم و دو دستی گرفتنشون و فقط میخوردم و لیس میزدم بوی خاصی میداد داشتم دیوونه میشدم از لذت. دستاشو رو ب بالا بود و آورد پشت سرمو گرفت و کم کم صداش می‌شنیدم ک بلند نفس می‌کشید و میگفت یواااااش منم وحشیانه میخوردم و میک میزدم، به سرعت خودمو لخت کردم و اومدم که شلوارشو در بیارم فقط نگاش به کیرم بود -داره صبح میشه زود باش بدون اینکه چیزی بگم شلوارشو درآوردم و انداختم کنار پاهاشو باز کردم زاویه خوبی نداشت ک قشنگ کیرم بکنم توی کوسش، سر کیرمو مالیدم به کوسش و میخواستم رو دستام تکیه بدم که کیرم از روی کوسش سر میخورد، خودش کیرمو گرفت و می‌مالید به کوسش -زودباش توله سگ -اووووف بزار روش بکنم فشار دادم ولی نرفت توی کوسش، یه قسمتی از پتو رو جمع کرد داد زیر کون و کمرش یکم اومد بالا. سر کیرم قشنگ روی کوسش بود و با یه فشار کوچولو رفت توی کوس نازش، نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود وقتی به صورتش نگاه کردم دیدم دهنش بازه و داره از رفتن کیرم توی کوسش لذت میبره -آااااااااااااااه یواش بکننننننن -اووووووف چه حالی میده زن عمووووو -نگو زن عمو بدم میاد یه جوری میشم -چشم مهوش جون دیگه نمیگم -آروم فشار بده آخخخخخ -خوش به حال عمو هر شب زیرشی خندید گفت چه خبره هرشب ماهی چند بار بیشتر نمیشه اونم بیشتر وقتایی که شادی مدرسه میره کیرمو بیشتر میکردم توی کوسش و لذت میبردم میترسیدم آبم بیاد ولی مشخص بود خبری ازش نبود تا جایی که می‌میشد کیرم توی کوس مهوش بود و عقب جلو میکردم -جووووونم چه کوسی داریییییییی -بکن برا خودت توله سگ، اون عموی خرت دیروز به خاطر دوستش با من دعوا کرد‌، بکن زنشوووو -واااااای کیرم تو کوس زنشه -خودش رفته ولگردی فک کرده نمیدونم،،، اخخخخخ بکننننن جفتمون خسته شدیم ازش خواستم داگی شه بلند شدیم پتو رو انداختم کنار پشت کرد ب من خم شد پاهاشو باز کرد و کمرشو داد پایین و کونش قمبل جلوم بود هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر لذت میبردم، از اینکه زن عمو مهوشم خودش برام وایمیسه واقعا لذت بخش بود سرش رو متکا بود و کونش به من با یه دستم کیرمو گرفتم و با یه دستم لای کونشو با انگشت شست باز کردم سوراخ کون قهوه ای رنگی داشت کیرمو گذاشتم روی کوس خیس و لیزش و با یه فشار کوچیک رفت توی کوسش جفتمون باهم صدامون بلند شد -آخخخخ یوااااااش -جووووون اویییییییی به کونش نگاه میکردم که کیرم از زیر میرفت توی کوسش باسنشو چنگ میزدم -کمرمو بگیر پهلواشو گرفتم و کیرمو توی کوسش عقب جلو میکردم دوس داشتم تلمبه بزنم ولی ترسیدم ارضا بشم یه چند دقیقه همونجوری کوسشو کردم و چند بارم دستمو رسوندم سینه هاشو میگرفتم هربار کیرمو تا ته میکردم توی کوسش -آخخخخخخ بسههههه تمومش کنننننن -دوست ندارم تموم بشههههه -زودباش دیگهههههه -همین یبار بزار یه دل سیر بکنمت -حیوون بازم تنها شدیم وقت هست اینو گفت انگار دنیارو بهم دادن، خیییییلی لذت بردم از حرفش دیگه نخواستم کاری کنم که ناراحت بشه و آخرین بار باشه گفتم چشم شروع کردم چندتا تلمبه زدم که با آه و ناله رو ب جلو رفت، اصلا دوست نداشتم کیرم از توی کوسش در بیاد من همونجوری رو به جلو رفتم باهاش، کامل خوابید و منم روش خوابیدم، کوسش خیلی تنگتر شد و نمیتونستم خوب تلمبه بزنم -آییییی سیرو بسههههههه -آخ الان میاااااد یه کم کیرم توی کوسش عقب جلو میکردم همونجوری، نرمی کونش روی زیر‌شکمم وحشتناک لذت بخش بود، دستامو تکیه دادم تا کمر بلند شدم و به کونش نگاه میکردم -اووووووووووووف چه تنگهههههههه -بسههههههههههه -بده بالا کونتوووووو -نمیتونمممممم یکم کونشو داد بالا و خیلی حال داد، حس کردم همه بدنم داره میره توی کوس مهوش جونم، کیرمو تا ته فشار دادم توی کوسش طوری که فحش داد -آییییییی کره خررررر بسههههههه کیرمو در آوردم و گرفتم روی کونش و آبمو ریختم رو کمر و باسنش کلی بوسش کردم و با دستمال تمیزش کردم -خیلی سگی پاره شدم -دست خودم نبود بخدا -لباس بپوش برو نمیخوام کسی بفهمه امشب تنها بودیم -چشم کلی بوسش کردم و لباس پوشیدم و رفتم امیدوارم خوشتون اومده باشه باور کردن یا نکردنشم پای خود خواننده های عزیز نوشته: سیروان
    • kale kiri
      علاقه‌ی خاله‌م و فاصله گیری من   این داستان شروعش برمیگرده به زمانی که تقریبا ۷ ساله بودم و هیچی از سکس نمیدونستم. یک خاله دارم که واقعا مهربونه و بیش از حد منو از بچگی دوست داره شاید بخاطر این باشه که مجرده و نتونسته به بچه های خودش عشق بورزه. اختلاف سنیمون حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله و ازتون میخوام به سوالی که آخر داستان دارم جواب بدین اون هر چی عشق داشت رو تقدیم به من میکرد با خرید خوراکی و بازار بردن و لباس خریدن و اسباب بازی خریدن و خلاصه هر چی یک مادر میتونه واسه بچه‌ش بخره خالم واسم انجام میداد و تا به همین الان که ۲۰ سالمه ذره ای از علاقش بهم کم نشده. وقتی بچه بودم منو همراه خودش میبرد حموم (خیلی از داستانا دیدم گفتم میبرن حموم ولی واقعا واقعیه خیلیاتون وقتی بچه بودین تجربه داشتین احتمالا) و منو خیلی تمیز و مرتب میکرد و قشنگ آب کشی میکرد بعد می‌فرستاد بیرون البته خودشم لخت میشد ولی خب من بچه بودم هیچی حالیم نبود بخوام منظوری داشته باشم. تا اینکه یه بار رفتیم حموم در حموم رو بست وسط آب تنی بودیم دوتایی تا اینکه کامل داگی شد کون بزرگی داشت و همینطور ممه های گنده که واقعا محو کننده بود البته الان اون موقع فهم نداشتم از سکس. گفت دوست داری انگشتت رو بکنی اونجام؟ من دست و پام یخ شد که چرا باید همچین کاری کنم؟ من خشکم زده بود ولی نگام به کس پر از گوشتش بود که با دستاش از هم باز میکرد و قرمزی توش چشمک میزد بهم منم چون زیاد حالیم نبود انگشتمو کردم داخل آروم شروع کرد به ناله کردن از اینکه می دیدم داره خوشش میاد خوشم میومد و سعی میکردم کارمو درست انجام بدم تا اینکه گفت میخوای با اونجات امتحان کنی خاله؟ تپش قلبم صد برابر شد دیگه دست خودم نبود فقط مطیع بودم و کیرمم شاید اندازه انگشت اشاره میشد شایدم خیلی کمتر و باریک تر منم دو طرف کونشو گرفتم کیرمو گذاشتم روی کصش آروم فرستادم داخل عقب جلو شدم گفت : “خاله جان کیرت بیرونه عزیزم” انقد کوچیک بودم که کیرمم نمیرسید داخل کصش و سعی می‌کردم با انگشت ارضاش کنم که گفت “بسه” چرخید سمتم نگام کرد گفت “بین خودمون بمونه هیچکس نباید از کار ما خبر داشته باشه وگرنه واسه هر دوتامون بد میشه” منم گفتم باشه خاله میدونی که من به کسی نمیگم. خلاصه اون روز گذشت و میخواست انباری خونشون رو تمیز کنه گفت میای کمک؟ منم دویدم رفتم انباری گفتم بله خاله چی میخوای؟ گفت برو اون پشت تو کوچیک تری راحت میتونی بری بالا وسایل بیاری پایین منم واسه اینکه کمک کنم رفتم پشت دیدم راه برگشت ندارم چون خالم وایساده بود پیراهنشو زد بالا شلوارشو آورد پایین سریع چشمش خورد به کس تپلش و شرت هم نپوشیده بود چرخید کونشو کرد سمتم یه پاش روی زمین بود یه پاشو آورد بالاتر تکیه داده بود به یه گوشه که راحت کصش واسم باز بشه گفت “دوست داری دوباره امتحان کنی؟” منم که یه بچه هیجان زده بودم و از روی کنجکاوی دلم میخواست امتحانش کنم ولی خب کوچیک بودم نه قدم میرسید بکنمش نه کیرم بزرگ بود منم گفتم خاله من نمیتونم انجام بدم نمیرسم. دستمو گرفت گفت پس یواشکی بیا بریم تویه حموم تا کسی ما رو ندیده منم قبول کردم و پشت سرش راه افتادم شلوارشو آورد پایین خودم سریع انگشت فرو کردم داخل تند تند تکون میدادم ولی خب فرو کردن کافی نبود اونم چون حشرش بالا بود اونم خودشو میمالید ناخونش می‌خورد به انگشتام فقط دردش مال من بود لذتش واسه خالم ، کیرمم که نمیرسید بفهمم تویه کصش چه حالی داره. چند مدت گذشت و منم با انگشت بهش حال میدادم تا اینکه خونه خالی شد فقط ما دوتا بودیم. لباساشو یکی یکی درآورد منم شلوارکمو در آوردم شلوار و سوتین انداخت یه گوشه وقتش رسیده بود که منم یه حالی بکنم می‌خواستیم شروع کنیم که یه نفر از راه رسید شروع کرد به کوبیدن در (زنگ نبود) خالم درو باز نکرد از ترس لباساشو تند تند پوشید از دور صحبت کرد که اون بنده خدا هم رفت و نیومد داخل ما رو ببینه دوباره اومدیم داخل و این بار درا رو قفل کردیم که جامون امن باشه لباسامو در آوردم اونم تکیه داد به دیوار پاهاشو باز کرد ولی گفت "خاله میشه با دستات انجامش بدی؟ منم انجامش دادم ولی خب خیلی تویه کف کصش بودم و مدام میخواستم کیر کوچیکمو بکنم توش ولی فرصت نمیشد منم هر از گاهی تویه دستشویی یا حموم جق میزدم یه حالی کرده باشم. یه بار که خیلی شلوغ بود همه کنار هم خوابیده بودیم خالم بهم پشت کرد و خوابید منم خیلی خسته بودم و خوابم میومد از خوابم بیدارم کرد آروم دم گوشم گفت “من پشتم میکنم تو میتونی با انگشتات با اونجام بازی کنی” استرسش دیگه داشت منو میکشت تصمیم گرفتم دیگه فاصله بگیرم از این کار و سعی می‌کردم دعا بخونم تا شیطون وسوسه نندازه به جونم ولی خب شکست میخوردم چون هم من خالمو دوست داشتم هم اون منو سعی می‌کردم درکش کنم اونم نیاز داره شرایط نداشته ازدواج کنه فقط هم به من اعتماد و نیاز داشت. یه شب خاله کوچیکم رفت خونه خاله بزرگم شب نشینی منم با این خالم تنها شدیم فاصلمون یکم زیاد بود چراغا هم خاموش بود داشتیم تلویزیون می‌دیدیم صدام زد گفت میای دوباره انجامش بدیم؟ یکم مردد بودم دیگه سریع نگفتم باشه دوباره اصرار کرد گفت بیا الان تنهاییم این بار گفتم قبوله ولی منم میخوام و دوس دارم لذت ببرم سریع شلوارمو از پام در آوردم منم شلوارشو از پاش در آوردم رفتم تو بغلش جوری که بهم احساس آرامش میداد. کامل تکیه دادم به بغلش آروم دستمو بردم سمت کصش انگشتمو کامل فرو کردم دیگه دستم اومده بود چجوری بهش لذت بدم شروع کرد به ناله کردن منم بزرگ تر شده بودم و کیرم در حال رشد بود که شق کردم دستشو حلقه دور کیرم واسم تند تند داشت جق میزد قلقلک بچگانه کیرمو با دستاش حس میکردم و اونم داشت به ارضا میرسد که یهو حس کردم آبم اومد سریع پسش زدم گفتم بسه خالم ترسید گفت چی شده؟ آبت اومد؟ سرمو تکون دادم که بفهمه آره اومده رفت چراغ رو روشن کرد اثری از آب نبود سعی کرد آرومم کنه گفت خاله تو هنوز به سنی نرسیدی که آبت میاد عزیزدلم نگرانش نباش ، اون شب هم دو دست همدیگه رو مالیدیم. من دیگه وارد عذاب وجدان شده بود نمی‌خواستم بکنمش با اینکه بزرگ تر شده بودم و کیرم توانایی اینو داشت بره تویه کصش ولی نمیتونستم. چندین بار ازم خواست ولی دیگه انجامش نمی دادم این باعث شد درخواست های خالم از من کمتر بشه ولی همچنان دوسم داشت. دیگه حدود راهنمایی بودم که خاله کوچیکم رفت مسافرت و خاله بزرگم تنها بود و این تویه زمانی بود که من ازش فاصله میگرفتم. خاله کوچیکم که رفت منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم برم خونه ولی خالم منو گیر آورد تنها. گفت میتونیم هر روز با هم انجامش بدیم همیشه تنهاییم فقط کافیه تو بخوای عزیز دلم. فقط میگفتم خاله دیگه کافیه من خسته شدم از انجامش هر روزش. دستشو آورد سمت کیرم و یکم مالیدمش گفت چقدر بزرگ تر شده الان میتونی خودتم منو بکنی به لذت برسی ولی خب موفق نشد مخ منو بزنه تا اینکه رفتم و تا اومدن خاله کوچیکم منم اون سمت پیدام نشد. زیاد تنها شدیم ولی اون دیگه ازم نمیخواست. کم کم این من بودم که دلم میخواست گاهی بهش دست بزنم. یه شب خوابم نمیبرد منم تا ۵ صبح بیدار بودم و دیدم خالم اومد گفت بیداری عزیزم؟ یه لحظه بیا کارت دارم منم رفتم و استرس داشتم یعنی چی شده خالم ۵ صبح اومده پیش من پشت سرش راه میرفتم که نگام به زمین و پاهاش افتاد دیدم زیر اون لباس بلندش شلوار پاش نیست و لخته فهمیدم حتما ازم سکس میخواد اینجا دیگه وارد دبیرستان شده بودم و کیرم بهتر توانایی سکس داشت. گفتم چی شده خاله؟ بی بهونه و حرف اضافه گفت دلم میخواد منو دوباره بکنی. دستمو گرفت برد حموم که کسی شک نکنه اینقدر حشری بود تند تند همه کار انجام میداد که گرما و تشنگی کصش با کیرم آروم بگیره ولی من ترس داشتم و میگفتم نمیتونم دیگه ولی اون اصرار داشت حتما بکنمش کیرمو از گوشه شرت آوردم بیرون گذاشتم روی کصش روی فرو نکردم و اون هی کون بزرگ و ژله ایشو میلرزوند تا تحریک بشم ولی فهمید دیگه حسی ندارم واسه همین کشید عقب شلوارشو پوشید و رفت از من ناراحت شد. منم یه جورایی کصخل بودم دلم کص میخواست و هی با پورن جق میزدم ولی خب نمیتونستم خالمو بکنم با اینکه خیلی پیش اومده بود و راحت بودیم. خستگی من روز به روز بیشتر میشد تا اینکه یه روز توافق کردیم این بار آخرین دفعه ای میشه که با هم سکس داریم و قبول کرد با انگشت ارضاش کنم و بهش گفتم دیگه هیچوقت نمیاد خونتون که بخوای ازم استفاده کنی واسه خودت. منم دیگه هیچوقت نتونستم بهش حس شهوت داشته باشم. ولی خب ماجرا اینجا تموم نمیشه من دیگه ۱۹ سالم شده بود حس شهوت درونم فوران میکرد و نیاز داشتم خودمو خالی کنم و اینجوری شد که ۳ سال نیازمو نگه داشتم و هیچوقت بهش نگفتم بیا با هم سکس کنیم. هر روز فکر و ذهنم این بود یه بار دیگه ازم بخواد تا بتونم با کیرم ترتیبشو بدم البته تا حدودی با کیر سکس داشتیم ولی خب نه کامل که بخوام آبم و بریزم. تویه حموم بود منم رفتم دستشویی(کسایی که خونه قدیمی دیدن میدونن دستشویی و حموم به همراه داره) رابطمون با هم خوب بود و مثل گذشته فقط سکس نداشتیم. صدام زد و با هم همینجور صحبت میکردیم منم کارم تموم شده و بیخود میموندم داخل دستشویی ببینم بهم میگه سکس کنیم یا نه. دیگه ناامید شده بودم که هیچوقت قرار نیست دیگه بهم بگه. من همیشه عادت دارم پاهامو بعد دستشویی بشورم از شانس خوب من بیرون از دستشویی همسایه اومده بود داشت با خالم و مامانم صحبت می‌کرد گفت چی شده؟ گفتم میخوام برم بیرون پاهامو بشورم همسایه اومده. گفت خب یواشکی برو نبینه یهو مکث کرد و گفت میخوای بیای تویه حموم بشوری؟ من پشت میکنم تو راحت باشی. رفتم سمت حموم کامل لخت بود مثل زمان بچگی که باهاش میرفتم حموم ولی خب ممه هاش اینقدر بزرگ بود که هر چقدم تلاش می‌کرد کامل پنهون نمیشد و فقط زل زده بودم به بدن لخت و خیسش و ضربان قلبم مثل بچگی رفت بالا و دستام یخ بود با خودم گفتم یا الان یا هیچوقت اگه الان نکنیش دیگه فرصت پیش نمیاد. زیر چشمی داشتم بهش نگاه میکردم دیدم داره با دستاش لای پاهاشو و کصشو تمیز میکنه وانمود میکردم حواسم نیست. لوله رو بستم گفتم میخوام برم بیرون بازم ممنون. قبل اینکه پامو بشورم شلوارمو در آورده بودم و شرتم خیلی تنگ بود میخواستم بپوشم و برم بیرون مکث کردم و گفتم خاله ببخشید پام کثیف شد میشه آب بگیری؟ آب گرفت سمتم و سینش کامل ولو شد و از شهوت داشتم دیوونه میشدم و حواسم رفت سمت چشماش که دیدم داره به کیرم نگاه میکنه و منم که شق بودم نمیتونستم قایمش کنم. پوشیدم خواستم برم بیرون آروم گفت دوست داری با هم سکس کنیم؟ باورم نمیشد دوباره بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم و گفت درو ببند کسی نیاد بی خبر. درو بستم پیراهن و شلوارمو در آوردم اون واسم مثل قدیم داگی شد و آماده بود برم بکنمش. رفتم پشت سرش دستمو کشیدم روی کون گندش و بوسه میزدم روی کون نرمش انگشتمو کشیدم روی کصش و آروم لیزش دادم بهش و فرو کردم تویه کصش و شروع کرد به ناله کردن و باهاش بازی کردم لذت ببره. خودمو کشیدم سمتش گفتم من الان ارضات میکنم تو یه روز دیگه آبمو بیار قبوله؟ دیدم پاشد و نشست روی زانو هاش و دستاشو حلقه کرد دور کیرم تند تند واسم جق میزد کیرم چون خشک بود لذت زیادی نداشت ممه هاشو بوسیدم و خیلی رک و آروم گرفتم میشه از کس بکنم؟ نگام کرد گفت باشه بکن خاله ولی لطفا حواست باشه آبتو خالی نکنی تویه کصم. تویه دلم جشن بود که بالاخره موفق شدم بکنمش. با دستام سوراخ کس تپلشو از هم باز کردم کلاهکمو گذاشتم دم سوراخ و یه ضرب و کامل کیرمو انداختم توش دو طرفو کونشو گرفتم چشامو بستم فقط تلمبه میزدم و اونم کونشو عقب جلو میکرد بیشتر لذت ببریم و صدای ناله هاش و صدای تلمبه ها با هم یکی شده بودن و فشار آب تویه خایه هامو حس میکردم ولی نکشیدم بیرون انقد تشنه کصش شده بودم که دلم میخواست تمام آبمو خالی کنم توش ولی به آب تویه خایه هام هم اکتفا نکردم. به تلمبه ادامه دادم تا آبمو تویه کلاهک کیرم حس کردم بعد کشیدم بیرون و خالیش کردم کف حموم. بی حال بودم کمرم تا ذره آخر خالی شد دوباره حس حموم بچگیامو باهاش داشتم تجربه میکردم و اومدم سمتم گفت تو کیرتو بشور برو خودم آبتو میزنم بره من وقتی حموم کردم دیگه بیا حموم کن بدنت تمیز بشه عزیزم. این اتفاق چند ماه پیش بود و با اینکه تنها شدیم چند بار ولی دیگه با هم سکس نداشتیم. من ۲۵ سالمه و خالم حدود ۵۵ سالشه بنظرتون با اینکه انقد دوسم داره و همیشه خودش پیشنهاد داده، الان واسه اینکه جفتمون یه حالی کنیم بهش پیشنهاد بدم؟ نوشته: جای خالی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18