رفتن به مطلب

داستان سکس خشن با جنده نزول خور


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


ویدا جنده‌ی یک نزول‌خوار 1
 

من ویدام، سی‌وپنج ساله، با قد صد و هفتاد و پنج و وزن شصت و هفت کیلو، یه ورزشکار با بدنی عضلانی که هر خطش رو با عرق و اراده تراشیدم. فوق‌لیسانس تربیت بدنی دارم و مربی‌ باشگاهم، و حالا توی این مسافرخونه‌ی کهنه‌ی توی چهاردنگه‌ی اسلامشهر گرفتار شدم، شهری غرق در بارون سیاه، با کوچه‌های تاریک و آسمانی دودگرفته که نفس کشیدن رو سخت می‌کنه. موهام قهوه‌ای روشن و خیس، وحشیانه رو شونه‌هام ریخته، چشمام سیاه و درشت، و پوستم برنزه زیر نور زرد و لرزان لامپ سقفی می‌درخشه. پستان‌هام گرد، سایز هفتاد و پنج، با پیرسینگ نقره‌ای که زیر نور برق می‌زنه، باسنم سفت و برجسته، ناف و کسم هم پیرسینگ دارن، ناخن‌هام بلند و فیروزه‌ای. بارون به پنجره‌ی ترک‌خورده می‌کوبه، صدای باران و باد با صدای نفسای سنگین و بوی عرق و خیسی قاطی شده!
زانوهام رو موکت کهنه‌ی مسافرخونه میلرزن، سردی زمین زیر پوست برهنه‌م نفوذ کرده، و نفرتم مثل شعله‌ی آتیش توی رگام می‌سوزه. جلوی هوشنگم، مردی که ازش بیزارم، که هر نگاهش مثل تیغ زنگ‌زده روحمو می‌خراشه. موهای خاکستری شونه‌زده‌ش زیر نور کم‌جون لامپ می‌درخشه، چشمای تیزش با زخم ریز کنار ابروش توی وجودم خنجر می‌کشه. رو صندلی چوبی کهنه لم داده، پاهاش باز، و کیرش توی دستم مثل سلاح کلفت و داغی نبض می‌زنه. پنج سال پیش توی یه معامله‌ی ماشین باهاش آشنا شدم، نمایشگاه‌دار و نزول‌خواری که با چشم‌های حریصش منو اسکن کرد. یه چک لعنتی برگشت خورد، و اون با مدارک و سفته‌هام طنابی دور گردنم انداخت. بین زندان و بردگی کیرش، مجبورم کرد انتخاب کنم و من، با نفرت و حقارت، بردگی رو پذیرفتم. حالا اربابمه، اربابی که جنده‌ش شدم، و پنج سال کثیف هر بار مثل گرگ گرسنه‌ای که سال‌هاست طُعمه ندیده تنمو جر می‌ده. ازش متنفرم، از این که با تموم وجودش منو می‌خواد، از این که منو به خودش زنجیر کرده.
لبامو دور سر کیرش قفل کردم، محکم میک زدم، با یه امید پوچ که با ساک تمومش کنم. زبونمو دورش چرخوندم، خیس و لغزنده لیسیدمش، ولی فقط سفت‌تر شد، مثل آهن، و نفرتم شعله‌ورتر. “تخمامو بلیس، جنده!” غرید، صداش مثل شلاق تو فضای نمور پیچید. نگاهش کردم، چشام پر از آتیش نفرت بود، ولی زبونمو رو تخماش کشیدم—نرم و سنگین، توی دهنم چرخوندمشون، بعد از پایین تا نوک کیرش یه خط خیس کشیدم. دوباره سرشو تو دهنم فرو کردم، مکیدم تا گلویم از طعم تلخش سوخت، نفسام تند شد، و اشکام گوشه‌ی چشام جمع شدن. دستم از روی عادت به کسم رفت، خیس و داغ بود، انگشتام تو خیسیش غرق شدن، از غریزه‌ای که نمی‌تونستم خاموشش کنم. با نوک انگشتام پیرسینگ نقره‌ای کسم رو لمس کردم، آروم باهاش بازی کردم، حلقه‌ی کوچیکش زیر انگشتام تکون می‌خورد و یه لرزش تیز تو تنم می‌فرستاد. “تا ته بخور، کصکش!” فریاد زد و دستش رو سرم کوبید. تا آخر فرو بردم، گلویم قفل کرد، چند بار اوق زدم، آب دهنم رو کیرش ریخت، ولی باز ساک زدم—با خشونتی که خودش می‌خواست—و همزمان انگشت هام تندتر دور پیرسینگ می‌چرخید، کسم نبض می‌زد، و نفرتم با لذت اجباری قاطی شده بود.
با یه نگاه سرد گفت: “بسه ویدا، بیا بشین روش تا خیسه!” “چشم، ارباب،” زمزمه کردم، صدام با تظاهر اغواگرانه لرزید، نقابی که ازش متنفر بودم. از زانوهام بلند شدم، بدنم خیس عرق، بات‌پلاگ توی کونم با هر حرکت تکون می‌خورد. تو بغلش رفتم، کیرشو دم سوراخ کسم تنظیم کردم، کسم تنگ نیست، پنج ساله بهش می‌دم، ولی کیرش هنوزم مثل تنه‌ی درخت کلفته. چشمامو بستم، با فشار نشستم روش، درد مثل موج تو تنم پیچید، گرماش توی کسم نبض می‌زد. “تا ته، حرام‌زاده!” غرید و پهلو هامو چنگ زد، منو پایین فشار داد تا کیرش تا ته تو کسم فرو بره. جیغم هوا رو شکافت، ثابت نشستم، کلفتیش کسم و با پلاگ کونم رو پر کرده بود. دستامو دور گردنش حلقه کردم، لباشو بوسیدم، نرم و خیس، با تظاهر به لذت، و اون پستونامو گرفت، فشار داد، انگار می‌خواست منو بچلونه.
یهو گفت: “یه مأموریت برات دارم، ویدا” بوی دردسر پیچید تو هوا. با نفرت نگاهش کردم، ولی با لبخند ساختگی زمزمه کردم: “هرچی شما بگین، ارباب.” ادامه داد: “آخر هفته می‌ریم شمال، حسابی به خودت برس، یه مهمون ویژه داریم، اسمش مالکه، دلاله، باید با بدنت اونو به دام بندازی .” “هرچی شما بخواین، ارباب،” گفتم، قلبم تند می‌زد، هم از ترس، هم از خشم. آروم سعی کردم از روی کیرش بلند شم، کونمو با دستاش گرفت، ماساژ داد، و من آه و ناله‌ام بلند شد، روی کیرش بالا و پایین می‌شدم. “سریع‌تر، جنده!” غرید. سرعت گرفتم، کسم دور کیرش تنگ‌تر شد، هر حرفشو مثل سگ گوش می‌کردم، مجبور بودم. موهامو کشید، سرم سمتش رفت، و فریاد زد: “میگم سریع، نمی‌فهمی؟” ناله کردم: “دارم سعی‌مو می‌کنم، ارباب.” خندید: “داری سعی می‌کنی چیکار کنی؟” “سریع‌تر کس بدم…ارباب” زمزمه کردم، نفرتم تو هر کلمه می‌لرزید. “جنده‌ی منی، مگه نه؟” “بله، ارباب.” “جنده‌ی من کیه؟” لباشو بوسیدم، با تظاهر حال‌به‌هم‌زن آروم گفتم: “منم، ارباب.”
هوشنگ از زیر تلمبه می‌زد، من روش بودم و وزنم اونو زیر فشار نگه داشته بود. بات‌پلاگ توی کونم با هر تکون درد رو تیزتر می‌کرد، ولی آه کشیدم، تظاهر کردم می‌خوامش. چند دقیقه گذشت، نفسام تند شد، گفت: “بلند شو!” از روش پریدم، زانوهام رو زمین کوبیده شد، کیرشو تو دهنم فرو کرد، طعم عرقش گلومو سوزوند. محکم میک زدم، و یهو آبش اومد، داغ و غلیظ، تو دهنم ریخت، از گوشه‌ی لبام چکید، رو پستونام پخش شد. با یه حرکت سریع منو بلند کرد، رو تخت به پشت انداخت، پاهامو باز کردم، دستمو رو کسم گذاشتم، انگشتام تو خیسی خودم فرو رفت، نه برای اون، برای خودم. بالای سرم ایستاد، کیرشو می‌مالید، چشمای تیزش تنمو می‌پایید. انگشتام تندتر شد، کسم نبض می‌زد، و اون فقط نگاه می‌کرد.
بین پاهام نشست، دستمو کنار زد، انگشتاش کلیتوریسمو گرفت، لرزوندش، بدنم پرید، ارضا شدم، آبم ریخت، تنم لرزید، ولی ادامه داد، انگشتشو تو کسم فرو کرد، تلمبه زد، و من تو خودم می‌پیچیدم.
غرید:“صدای سگ در بیار!”
ناله کردم: “هاپ هاپ!”
گفت:“التماس کن!”
گفتم:“منو بگا، ارباب!”
فریاد زد"چی می‌خوای؟"
با لرزش گفتم:“کیرتو می‌خوام!”
با انگشت کردن کسم، ارضا شدم، تنم لرزید، آبم بند نمی‌اومد.
یه بالشت زیر کونم گذاشت، کیرشو رو کسم مالید، داغ و خیس. “هاپ هاپ، منو بگا!” التماس کردم، ولی فقط بازی می‌کرد. یه پامو رو شونه‌ش انداخت، یک دفعه کیرشو تو کسم چپوند، محکم تلمبه زد، وحشیانه، دستاش دور گردنم قفل شد، تف تو صورتم می‌کرد، انگشتاشو تو دهنم فرو می‌برد، آرایش صورتمو به‌هم‌ریخته کرد. کیرش تو کسم محکم فرو کرد و نگه داشت، حسش لعنتی عالی بود. تا این که کشید بیرون و منو چرخوند، داگی کرد، بات‌پلاگ رو می چرخوند، درآورد، دوباره فرو کرد، بعد کیرشو تو کسم و کونم رفت‌وآمد کرد، لذتش تنمو به آتیش کشید، ناله‌هام با خنده‌های بی‌اختیار قاطی شد، رو تخت پخش شدم، خیس و لرزان.
هوشنگ منو رو میز کوبید، کیرشو تو کسم فرو کرد، تلمبه‌هاش میز رو می‌لرزوند، پاهام رو شونه‌هاش تاب می‌خورد. “آروم‌تر، ارباب!” زمزمه کردم، ولی سیلی محکمی زد، “خفه شو، فقط التماس کن!” “یواش‌تر بکن منو…بسه دیگه… خواهش می کنم…” ناله کردم، ولی وحشی‌تر شد، موهامو کشید: “خودتو ببین!” کیرش تو کسم فرو می‌رفت، شالاپ‌شولوپ می‌کرد، آبم رو زمین چکه می‌کرد. آبش تو کسم خالی شد، داغ و غلیظ، سی ثانیه پمپاژ کرد. تا این کیرش رو بیرون کشید و روی تخت ولو شد.
کمی بعد از رو میز پایین اومدم، پاهام می‌لرزید، کسم پر از آبش بود، هر قدم چکه می‌کرد. هوشنگ دستمو گرفت، کشید، گفت: “هنوز مونده!” “ارباب، دیگه آبت تموم شده!” التماس کردم، ولی غرید: “تا دوباره آبم نیاد، خبری از رفتن نیست!” زانو زدم، کیرشو میک زدم، تخماشو لیسیدم، تا این که بعد از کلی تلاش دوباره شق شد، دهنم گاییده شده بود آب، ترکیبی از کیر و کس و دهنم، از گوشه دهنم بیرون و رو پستونام ریخت.
بلندم کرد و منو به پنجره کشید، بازش کرد، باد و بارون تو صورتم شلاق زد، “یه پاتو بذار رو لبه!” پامو بالا بردم، سریع کیرشو تو کونم فرو کرد، تلمبه زد، کسمو گرفت، پستونامو چنگ زد، “فریاد بزن! جنده، اربابت کیه!!” " ارباب … من جنده‌تم!" فریاد زدم، بارون فریادمو برد.
خسته گفتم: “بسه!” ولی ادامه داد تا پام لغزید، منو به زمین کوبید، پنجره رو بست. رو تخت دراز کشید، گفت:“بشین رو کیرم!” رو زانوهام نشستم، کیرشو تو کونم فرو کردم، تلمبه زدم، ویبراتور رو کسم گذاشت، هوشنگ محکم تلنبه زد از شدت درد پریدم، کیرش از کونم افتاد بیرون، سیلی زد تو گوشم و گفت: “بی‌ مصرف!” دوباره کیرش رو گذاشتم تو کونم، سواری کردم، و ویبراتور رو از دستش گرفتم رو کسم گذاشتم، خودمو ارضا کردم، هوشنگ هم تو کونم خالی شد. از رو کیرش بلند شدم، زانو زدم و شروع کردم به لیس زدن و ساک زدن کیرش، زبونمو دورش چرخوندم، یهو نگاهش کردم، چشمای تیزش بسته شده بود، نفساش آروم و سنگین، داشت خوابش می برد. قبل از این که غرق خواب بشه، با صدای بم و خسته مأموریتمو یادم انداخت: “ویدا، آخر هفته شمالیم، مالک میاد، خراب نکنی!” و بعد، “یادت نره، جنده، اون دلال باید اسیرت بشه!” سرمو تکون دادم.
کمی بعد وقتی مطمئن شدم دیگه بیدار نیست، سریع دستمال کاغذی رو قاپیدم. کس و کونمو تمیز کردم، تنم خیس عرق و آب کیر و کس بود، چسبناک و داغ. لباسامو پوشیدم، و از اون مسافرخونه‌ی لعنتی زدم بیرون. باد سرد بارون تو صورتم شلاق زد، موهامو خیس کرد، و توی تاریکی اسلامشهر گم شدم، با نفرتی که تو رگام می‌جوشید و منتظر برنامه آخر هفته شمال .
///////////////////////////////////////////////
توضیح:
این داستان تخیلی است و تمامی نام‌ها، شخصیت‌ها و رویدادهای آن ساخته‌ی ذهن نویسنده‌اند. هرگونه شباهت تصادفی است. در صورت استقبال، امکان ادامه‌ی آن وجود دارد. تلاش شده اثری با کمترین اشکال ارائه شود، اما بابت هرگونه خطا پوزش می‌طلبم. سپاسگزارم که وقت گذاشتید و خواندید، امیدوارم لذت برده باشید!
❤️ 🌹 🙏 🌹 ❤️

نوشته: کاسْمیر

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


ویدا جنده‌ی یک نزول‌خوار 2

 

برای درک بهتر، پیشنهاد می‌کنم قسمت اول را مطالعه فرمایید:
قسمت دوم:
صبح از صادقیه با پژو ۲۰۷ سفیدم راه افتادم و ظهر به ویلای کلاردشت رسیدم. پیامک هوشنگ آمد: “پرواز مالک تأخیر خورده، شام می‌رسیم.” نفس راحتی کشیدم، وقت داشتم آماده شوم. ماهی شکم‌پر درست کردم، دوش گرفتم، آب داغ از روی پستان‌هام و کون سفتم می‌چکید. آرایش کردم: خط چشم سیاه، رژ قرمز، ناخن‌هامو لاک قرمز زدم، تاپ مشکی تنگ و شلوارک چسبون پوشیدم.
شب شد، صدای ماشین هوشنگ آمد. به استقبالش رفتم. مالک کنارش بود: پنجاه‌ساله، طاس با موهای جوگندمی، هیکل درشت، نگاه ترسناک و لبخند زشت؛ سیبیل نازک و مدادی بالای لبش چهره‌اش را زشت‌تر می‌کرد. پشتش دختری ایستاده بود. مالک گفت: “این شیماست.” حدود بیست‌وپنج‌ساله، خوشگل، موهای بلوند یخی، پوست سفید، پلیور قرمز تنگ به رنگ لب‌هاش، جین آبی، کتانی سفید، عینک دودی با فریم طلایی. هوشنگ منو معرفی کرد: “این ویداست.” مالک با چشم‌های هیز گفت: “عجب تیکه‌ای!” لبخند ساختگی زدم و گفتم: “خوش اومدین.” داخل رفتیم، شام ماهی شکم‌پر با سبزیجات و ترشی سیر سرو کردم. شیما زیر میز پاشو روی مچ هوشنگ کشید، با چشم‌های نیمه‌بسته بهم زل زد، موهاشو نمایشی پشتش انداخت، نگاهش روی من قفل موند.
شام تموم شد، با عرق سگی دور هم نشستیم، موسیقی فضا رو پر کرد. هوشنگ با تماسی مضطرب به تراس رفت. مالک لیوانشو پر کرد و گفت: “بدنت حرف نداره.” شیما با کنایه گفت: “خوبه یه چیزی اینجا حرف نداره!” و چشمک زد. هوشنگ برگشت و گفت: “باید برم، برای پسرم اتفاقی افتاده. ویدا، از مهمونا پذیرایی کن.” سرمو تکون دادم: “باشه.” مالک پیشنهاد کمک داد، هوشنگ رد کرد و رفت.
کمی بعد، فضای ویلا سنگین شد. لیوان عرق سگی تو دستم بود که مالک بلند شد، قدم‌هاش سنگین و مطمئن، نزدیکم اومد، دستای زبرش دور کمرم قفل شد و محکم بغلم کرد. “ویدا…” صدام زد، صداش بم و غلیظ، انگار اسممو مال خودش کرده بود. دستش زیر چونه‌م رفت، سرمو بالا آورد، چشماش تو چشمام گره خورد. “از الان تو مال منی.” نفسش بوی عرق و الکل می‌داد. با لحن اغواگرانه گفتم: “ببینم می‌تونی از پسم بربیای؟” ولی قلبم تند می‌زد. “لخت شو، همین‌جا!” با لبخند کثیف غرید.
نفس عمیق کشیدم و شروع کردم. تاپ مشکیمو آروم درآوردم، بدن برنزه‌م زیر نور لوستر برق زد. شلوارکمو با ریتم آهنگ پایین کشیدم، فقط شرتم تنم بود. دستامو رو سینه‌م گذاشتم، جلوش ایستادم و لبخند زدم. “اونم دربیار!” صداش آمرانه بود. شرتمو پایین کشیدم. “برگرد!” چرخیدم، کونمو بهش نشون دادم، با حرکاتم اغواگری کردم، ولی دلم یخ زد. شیما گوشی دستش بود و فیلم می‌گرفت. مغزم هنگ کرد. “عجب کون خوشگلی، ویدا…” با لحن سکسی و تمسخر گفت. مالک خندید: “این فیلما یادگاریه، نگران نباش.” با لبخند بی‌روح، پستان‌هام تو دستام، گفتم: “هرچی تو بگی…” ولی دلم می‌خواست زمین منو ببلعه.
“بیا پیشم!” نزدیکش رفتم. دستش تو موهام فرو رفت، محکم به خودش چسبوندم. لباشو خشن رو لبام گذاشت، زبونش تو دهنم چرخید. دستش به کسم رفت، انگشتاش کسمو مالید. ترس و شهوت قاطیم کرده بود. با ناله زمزمه کردم: “مالک…” شیما با لبخند شیطانی گفت: “عالیه، ادامه بده!” آبم اومد، گرم و خیس رو پاهام ریخت. دست خیسشو جلوی دهنم آورد، شیما غرید: “بخورش!” زبونمو رو انگشتاش کشیدم، طعم خودمو چشیدم.
مالک لباساشو کند، با شرت جلوم ایستاد. “قراره حسابی بهت خوش بگذره!” صداش مرموز و تهدیدآمیز بود. نزدیکش رفتم، لباشو نرم بوسیدم و گفتم: “همینو می‌خواستم بشنوم…” دستش رو سرم فشار داد، زانو زدم. شرتشو درآوردم، کیر کلفت و رگ‌داری نمایان شد، نفس تو سینه‌م حبس شد، کلفت‌تر از کیر هوشنگ بود. شروع کردم لیسیدن، زبونمو دور سرش چرخوندم و مکیدم. شیما با هیجان گفت: “بخورش!” تا ته تو دهنم فرو بردم، گلویم قفل کرد.
“می‌خوام دهنتو بگام!” غرید، دستش تو موهام قفل شد، تلمبه زد، کیرش تا گلو رفت، داشتم خفه می‌شدم. با دستام به پاهاش کوبیدم، بی‌فایده بود. شیما مچ دستامو از پشت گرفت، مالک تندتر تلمبه زد. چشام سیاهی رفت، آب دهنم رو پستانم چکید، ناله‌هام با آه قاطی شد. رهام کردن، رو زمین افتادم، نفس‌نفس زدم، سرفه کردم، بدنم لرزید.
شیما بالای سرم ایستاد، سایه‌ش روم افتاد، نگاهی بهم انداخت و رفت. هنوز رو زمین بودم که مالک منو از زمین بلند کرد، توی هوا معلقم کرد. “بریم تو اتاق، رو تخت بهتره!” صداش بم و خشن بود. گلویم می‌سوخت، ولی پاهام دنبالش کشیده شد.
وارد اتاق خواب شدیم. مالک بیرون رفت، شیما کنار تخت ایستاده بود، پلیور قرمز تنگش رو آروم درآورد. پوست سفیدش زیر نور شمعا می‌درخشید، موهای بلوند یخیش رو شونه‌هاش ریخته بود. جین آبی‌ش رو پایین کشید، با شرت مشکی توری جلوم بود، بدنش نرم و خط‌دار. نگاهش بهم گره خورد، با لبخند کج گفت: “بیا پیشم.” با صدای لرزان گفتم: “باشه… عزیزم…”
کنارش دراز کشیدم، توی بغلش غرق شدم. بدنش گرم و نرم بود، بوی عطرش، وانیل و مشک، توی سرم پیچید. لباشو رو لبام گذاشت، با دندوناش آروم گاز گرفت، زبونش دور لبام چرخید و زمزمه کرد: “عشقی، ویدا…” با لبخند کج گفتم: “تو هم عزیزم، شیما…” قربون‌صدقه‌م رفت، آروم شدم.
سرمو به سینه‌هاش بردم، پستان‌هاش گرد و پر، نوک صورتی‌شون برق می‌زد. “بخور!” گفت، لحنش بین دستور و التماس بود. یکی‌شونو فشار دادم، اون یکی رو تو دهنم کشیدم، با ولع مکیدم. شیما ناله کرد، موهامو چنگ زد، بدنش لرزید.
“کسمو بخور، ویدا!” صداش تیز و پرنیاز شد. زبونمو رو شکمش کشیدم، تا شرتش رسیدم. شرت توری‌ش خیس بود، کسش پف‌کرده و برجسته. شرتشو درآوردم، کسش گوشتی و خیس، یه خط صورتی تیره. کونمو بالا بردم، زانوهامو رو تخت فشار دادم.
“بخور!” دوباره گفت، صداش پر از عطش بود. “با اجازه، شیما…” زمزمه کردم، هرچند زیاد از کس خوشم نمی‌اومد. تف رو کسش انداختم، زبونمو آروم روش کشیدم، دور کلیتوریسش چرخوندم، محکم مکیدم. شیما پاهاشو بازتر کرد، موهامو کشید، ناله‌هاش بلند شد، آه و اوهاش اتاق رو پر کرد.
مشغول لیسیدن کسش بودم که خنکی غلیظی رو کونم حس کردم. مالک بود، قوطی خامه دستش، با لبخند شیطانی خامه رو رو پوستم پخش کرد، زبونشو رو کونم کشید، خامه رو لیسید، گاز گرفت، دندوناش تو گوشت کونم فرو رفت. دیوونه شدم، زبونم توی کس شیما می‌چرخید، مالک کونمو می‌خورد، انگشتاش کسمو می‌مالید. کونمو عقب‌تر دادم، پاهامو بازتر کردم.
شیما با خنده گفت: “ببین جنده رو چطور دیوونه کردی!” حرفاش آتیشم زد، زبونمو تندتر چرخوندم. مالک غرید: “بچرخ، طاق‌باز بخواب، کستو می‌خوام!” چرخیدم، شیما کسشو رو صورتم گذاشت. زبونمو تندتر تکون دادم.
مالک کسمو تو دهنش قفل کرد، زبونش دور کلیتوریسم چرخید، محکم مکید. انگشتش دور سوراخ کونم چرخید، فرو رفت. خودمو شل کردم، انگشتش عقب و جلو می‌رفت، زبونش کسمو لیس می‌زد. شیما جیغ کشید: “آه‌ه‌ه… آیییی!” آبش داغ رو صورتم ریخت، ولو شد رو تخت، نفس‌نفس می‌زد. لبامو بوسید، صورتمو لیسید، زمزمه کرد: “خیلی حال دادی.” بعد رفت بیرون.
مالک گفت: “پاتو بلند کن، ویدا!” پای چپمو بالا بردم، زانومو خم کردم. انگشتش تو سوراخم کرد، لباشو رو لبام گذاشت. از بوسیدنش بدم می‌اومد، ولی براش مهم نبود. “عجب کُسیه این ویدا…” زبونشو تو دهنم فشار داد، انگشتش عقب و جلو می‌رفت. شیما برگشت، بین پاهام نشست. مالک انگشتشو بیرون کشید، پستانامو فشار داد، نوک‌شونو لیسید. شیما زبونشو رو سوراخم کشید، انگشتشو فرو کرد، باریک و راحت تو کونم حرکت می‌کرد.
شیما با تمسخر گفت: “کونت حسابی گشاد شده!” با نیشخند گفتم: “از دهنت گشادتر نشده!” شیما انگشتای بیشتری تو کونم کرد، تا چهار تا، حس کش اومدن قابل تحمل بود. کیر مصنوعی سیاه رو فرو کرد، ریتمش تند شد، همزمان کسمو می‌خورد، بدنم لرزید، آبم ریخت، تنم غرق لذت و خستگی شد. مالک گفت: “آفرین، دختر خوب!” شیما گفت: “برات کافیه یا گُشادترش کنم؟” با صدای لرزان و خندان گفتم: “هرچی بیشتر، بهتر.” شیما لبامو بوسید.
کیر مصنوعی تو کونم بود، به پهلو چرخیدم، شیما تو بغلم بود و مالک از پشت منو می‌کرد، آروم و بی‌رحم کیر مصنوعی رو عقب و جلو می‌برد. کونم دیگه مقاومتی نداشت. شیما پستانامو تو دهنش گرفت، با دندوناش گاز می‌زد، ناله‌هام بلند شد. کیر کلفت و رگ‌دار مالک به کمرم خورد، گرمای نبض‌زنش ترس رو تو وجودم ریخت. «مالک… نمی‌تونم… پاره می‌شم…» گفتم، ولی مالک سرد نگاهم کرد. شیما با تمسخر خندید: «ببین جنده چطور التماس می‌کنه!»
مالک به شیما اشاره کرد: “بچرخونش!” شیما از روم بلند شد، با یه لبخند شیطانی و پرشوق گفت " ببینم چقدر توی این وضعیت دوام میاری…"دستاشو زیرم گذاشت، با فشار منو چرخوند. رو شکم افتادم، صورتم تو ملافه‌ها فرو رفت. بالشتی زیر شکمم گذاشت، کونم بالا اومد. مالک کیر مصنوعی رو بیرون کشید، سوراخ کونم گشاد و خالی موند. ژل روان‌کننده، سرد و غلیظ، توش ریخت، از سوراخم سرریز کرد و رو تخت چکید. شیما خم شد، کیر مالک رو توی دهنش گرفت، با ولع ساک زد، خیس و براقش کرد. بعد ژل رو برداشت، حسابی به کیر مالک مالید.
مالک با وزن سنگینش رو پشتم نشست، بدنش مثل کوهی رو تنم بود. موهامو گرفت، انگشتاش توش قفل شد، محکم کشید تا سرم بالا بمونه. کیرشو دم سوراخ کونم گذاشت. آروم ولی بی‌رحم فشار داد، تا دسته تو کونم جا کرد و نگه داشت. آه شکسته‌ای از گلوم بیرون اومد، ناله‌هام تو اتاق پیچید. شیما با لبخند شیطانی مسخره‌م کرد: “ببین چطور زار می‌زنه!” با این که کونم گشاد بود، ولی درد مثل چاقوی کند توم می‌چرخید. ملافه رو چنگ زدم، لبمو گاز گرفتم و خون مزه کردم، اشکام راه افتاد.
مالک صبر کرد، انگار می‌خواست کونم عادت کنه. دستش رو پهلوم لغزید، کمرمو مالید. با اولین فشار عمیق‌تر، گریه‌م گرفت، اشکام رو ملافه چکید، بدنم می‌لرزید. مو‌هام تو مشتش بود، کیرش تا ته تو کونم گرم و کلفت کیرش دیواره‌های کونم رو می‌کشید. عضلاتم شل شد، مقاومت شکست. آروم تلمبه زد، درد با لذتی بیمارگونه قاطی شد. “آی… آی…” ناله‌هام بلندتر شد، ضربش تندتر شد، خودشو محکم رو کونم می‌کوبید، کیرش بی‌رحمانه منو می‌شکافت. دوباره گریه‌م گرفت: “آیـــی… نه… نمی‌تونم…کافیه…”
گریه‌م بی‌فایده بود. بدون توقف با ریتم تند کونمو گایید، صدای شالاپ شالاپ تو اتاق می‌پیچید. یهو کیرشو بیشتر فرو کرد، زبونم بند اومد، فقط هق‌هق می‌کردم. تلمبه زدنش تندتر شد، هر ضربه مثل شلاق بود. شیما یهو لبامو با خشونت گرفت، بوسه‌ش عمیق بود، دندوناش لبمو زخمی کرد، زبونش با قدرت تو دهنم چرخید، انگار می‌خواست منو ببلعه. من، غرق درد و آشوب، همراهیش کردم، بهش پناه بردم، انگار اون تنها تکیه‌گاهم تو این موقعیت بود. پستان‌هامو گرفت، آروم فشار داد، نوک‌شو لمس کرد. هق‌هقم کم شد، نفسام آروم‌تر شد، ولی بدنم هنوز می‌لرزید.
با صدایی خش‌دار از گریه زمزمه کردم: “آروم… نمی‌تونم… بسه…” مالک با خنده گفت: “تازه شروع شده! جنده خانم” تمسخر تو صداش موج می‌زد، انگار ناله‌هام براش لذت داشت.
مالک کیرشو آروم بیرون کشید، صدای درآوردنش تو اتاق پیچید. سوراخ کونم، گشاد و داغ، هنوز نبض می‌زد. شیما خم شد، زبونشو رو کونم کشید و آروم تو سوراخم فرو کرد. بعد رفت، کیر مالک رو توی دهنش گرفت، با ولع ساک زد، خیسش کرد. با یه نگاه شیطانی، تف غلیظی تو سوراخ کونم انداخت،. کیر مالک دم سوراخم تنظیم کرد، مالک با حرکتی نرم و پیوسته تا ته فرو کرد. این بار بازوهامو از پشت گرفت، انگشتاش دورشون قفل شد، منو خشن عقب کشید، بدنم قوس برداشت، کمرم بالا اومد، انگار داشت می‌شکست. درد تیز تو ستون فقراتم پیچید، و نمی‌تونستم تکون بخورم.
شیما جلوم اومد، چشماش برق می‌زد، خم شد و پستانامو توی دهنش گرفت، زبونش دور نوک‌شون چرخید، محکم مکید و دندوناشو تیز و بی‌رحم تو نوک پستانام فرو کرد، گازشون گرفت و کشید. مالک تندتر تو کونم تلمبه می‌زد، ریتمش بی‌امون بود، صدای شالاپ شالاپ بدنش به لمبرهام تو اتاق می‌پیچید. کونم با هر رفت‌وآمدش پر و خالی می‌شد، دیواره‌ی روده‌م کش می‌اومد، صداش بلند بود. درد غیرقابل تحمل بود، ولی لذتی عجیب توش قاطی شده بود. چند دقیقه گذشت، بدنم لرزید، کسم نبض زد، با موجی تند ارضا شدم، آبم رو ملافه رو خیس کرد. شیما با خنده‌ی تمسخر گفت: “ببین چطور میلرزه!” ولی مالک بی‌توجه تلمبه زدنشو ادامه داد.
مدتی بعد دستام رو رها کرد و پهلوهام رو محکم گرفت و یهو کیرشو تا ته فرو کرد و نگه داشت، نفسام بریده شد، بدنم قفل کرد. لحظه‌ای بعد، داخل روده‌م داغ شد، آبش با فشار تو کونم خالی می‌شد، گرم و غلیظ. بعد نصف کیرشو بیرون کشید، با فشار بقی آبش رو خالی کرد، کونم پر شد، انگار باد کرده بودم. درد دیوونه‌م می‌کرد، با صدای لرزان گفتم: “مالک… بسه… نمی‌تونم!” ولی اون بعد از ارضا روم دراز کشید، وزن سنگینش داشت منو له می کرد.
نفس‌نفس می‌زد، گردنمو می‌خورد، زبونش رو پوستم می‌کشید، هنوز آروم تلمبه می‌زد و کیرش تو کونم نبض می زد. دستش تو موهام بود، و مو‌هامو نوازش می‌کرد، ولی من فقط درد و خستگی حس می‌کردم. شیما جلوم نشسته بود، حرف می‌زد و خندید، صداش گنگ بود. فقط لبخند کجش تو ذهنم موند، بعد همه‌چیز سیاه شد، انگار مغزم خاموش شد.

نوشته: کاسْمیر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      بازی لذت گناه 3 داشتم لحظه لحظه اتفاق بازی قبلو مرور میکردم . تصویر ساک زدن پرنیا و صدای مامان تو مغزم هی میچرخیدن. قسمت سوم : پرنیا از دستشویی برگشت و داشت صورتشو خوش میکرد گفت : مامان چرا لباس نپوشیدی؟ الهام: شما که دیدین همتون ، بعدم شاید نوبتمه باید دوباره لخت شدم ، فکر کنم نفهمیدین این چجور بازیه. جواد: متاسفم دخترم ، چاره ای نبود ولی آخرشه من یک 7 بیارم بازی تموم میشه. پرنیا: مهم نیست بابا . تقصیر شما نیست مجبوریم هممون. من از حرف پرنیا ناراحت شدم گفتم : اره درست میگین تقصیر منه . چون من این لعنتیو اوردم. پرنیا : نه داداش تو که نمیدونستی منظوم تو نبودی . جواد: اتفاقای این خونه رو فراموش میکنیم. الهام :به همین خیال باش همسر وفادارم. بابام ی سری تکون داد هیچی نگفت الهام : ولش کن نوبت منه. بیاین بشینین. الهام تاس انداخت 3 و 5 اومد براش حالا باید میرفت روی خونه 12 صفحه بازی: رفع نیاز شما باید جلوی دیگران خود ارضایی کنید. تا زمان ارضا شدن شما نوبت شما ادامه می یابد . میتوانید از محیط اطراف کمک بگیرید اما کسی نباید به شما دست بزند الهام وای این سخته من خیلی وقته خودارضایی نکردم. پوریا: اوف بابا کارش درسته پس . بعد همه زدیم زیرخنده. از وقتی اومدیم تو این خونه تا حالا نخندیده بودیم. پرنیا : ی چیزی میدونستی که لباس نپوشیدی . من ی ایده دارم حالا میتونیم پورن بزاریم ببینی . جواد : اره ولی اینترنت نداریم. یهویی همه برگشتن به من نگاه کردن. پوریا : چیهه؟ برا چی به من نگاه میکنین ؟ الهام: پسرم میدونیم تو خودارضایی میکنی . پرنیا : اره داداش لوس نشو چاره ای نیس . پوریا : اخه فیلمام بدرتون نمیخوره… هووف باشه میزارم. دلم نمیخواست فیلمامو براشون بزارم چون همش فیلمای تریسام و گروپ و اینا بود . ولی چاره ای نبود. از تو گالریم ی فیلم ک به داغونی بقیه نباشه پیدا کردم گذاشتم. گوشیو دادم مامان. همه نشستیم که مامان رو تماشا کنیم. دیگه خجالت کشیدن بینمون نمونده بود.مامانم شروع کرد مالیدن کسش . دستشو با زبونش هی خیس میکرد باز کصشو میمالید . این لحظه واقعا جذاب بود برام. الهام: اینطوری نگام میکنین اصلا حشری نمیشم واقعا نمیتونم . جواد : چیکار کنیم خب باید نگاه کنیم . مامانم سرشو تکون داد بازم فیلمو میدید . گفت بیا پوریا فیلمو عوض کن . رفتم ی فیلم دیگه گذاشتم این یکی تریسام بود. یکم گذشت خودم از دیدن کس مامان حشری شده بودم و راست کرده بودم ولی خودش نه. تو فیلمه ی مرده ای به زنش خیانت میکنه که بعد زنش هم میاد بهشون ملحق میشه . مامانم گفت : پوریا خاک برست این فیلما چیه و خندید. الهام : شق هم کردی اره .همه به شلوارم که باد کرده بود نگاه کردن .سریع بالش گذاشتم رو خودم. گفتم : اخه میدونم مامان چی داره میبینه فیلمو حفظم حشری میشم. پرنیا : چی داره میبینه الان ؟ گفتم مامان خودت تعریف کن براشون. الهام : ی مرده از خواب بیدار میشه میبینه زنش رفته سرکار و خواهر زنش خونس میره رو تختش یکم خواهر زنشو میمالش و بیدار میشه باهم سکس میکنن . بعد الانم زنش برگشت خونه اول تعجب کرد بعد بهشون اضافه شد الان شوهرش کیرشو تو کس خواهرش عقب جلو میکنه خودشم از خواهرش لب میگیره. همینطوری ک اینارو تعریف میکرد به خودم اومدم دیدم کیرمو در اوردم دارم میمالم . دیدم بابامم همینطور پرنیا هم به روی خودش نمیاورد و فقط مامانو میدید . دیدم مامانم کسش خیسه خیسه و داره میماله و یهویی ی نفس عمیقی کشید. گفتم : الان کجاشه .الهام : زنه زبونشو گذاشته رو کس خواهرش همینطوری کیر شوهرش که میاد تو کسش کیر شوهرشم زبون میزنه . الهام نفساش تغییر کرده بود . داشت تندتر کسشو میمالید. مامان هی به من و بابا هم نگاه میکرد. ولی کیر منو بیشتر دید میزد. گفتم اخرش میدونی چی میشه مامان؟ پرسید چی . گفتم مرده ابشو میریزه رو سینه های خواهرش زنه آب شوهرشو از روی سینه و صورت خواهرش لیس میزنه. یهویی مامانم ی اهی کشید و چشاشو بست. بازی: نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن زرد. الهام : اخیش دستم درد گرفت یک ربع شد . مرسی کمک کردین. تو ذهنم با خودم میگفتم پس مامان بابا ها هم فانتزی سکسی دارن. مامانم با دستمال کسشو پاک کرد . خودمونو جمع کردیم اومدیم دوباره سراغ بازی حس میکردم دیگه دارم عاشق بازی میشم . شایدم همه همچین حسی داشتن. پرنیا: خیلی میترسم نوبت منه . امیدوارم چیز بدی نیارم. پرنیا تاس انداخت و 1 و 4 اومد و همون موقع زد تو سرش : اخ چه کمم باید میرفت روی خونه 13 . بازی : دختر دو زبانه دو نفر رو انتخاب کن یک نفر سوراخ کون و یک نفر سوراخ کست رو همزمان به مدت 5 دقیقه لیس بزنن. 5 دقیقه هم زمان داری افرد مورد نظر رو انتخاب و شروع کنی . الهام :کاش به من میفتاد خیلی اسونه. پرنیا : مامان چی میگی چیش اسونه خوندی اصن دستور بازیو. الهام: اره . پوریا ک کس منو خورد دیگه . اولش سخته برات بعدش لذ… الهام ادامه حرفشو خورد.گفت حالا انتخاب کن وقتت نره من : من میتونم داوطلب بشم . جواد: تو بشین سرجات تو بچه ای هنوز من و مامانت این مرحله تموم میکنیم .الهام زد زیر خنده : اینارو فکرکنم از بازی تو خوششون اومده به نظرم انتخابشون کن من نگاه میکنم. پرنیا : چی بگم والا باشه. فقط چجوری بشینم که جا بشین دوتا تون . الهام: ببین به پهلو دراز بکش پاتو بده بالا داداش و بابات از کنار بیان. کیرم از قبلش شق شده بود. تو عمرم انقد خوشحال نبودم . در عرض کمتر از نصف روز داشتم کص و کون مامان و خواهرمو میخوردم. خیلیم خوشحال بودم که بازیو پیدا کردم. پرنیا شلوارشو دراورد با شرت دراز کشید. من دراز کشیدم کنار پرنیا کصشو بخورم پوزیشنمون مثل 69 به پهلو بودیم بابا هم از اونطرف اومده بود سراغ کون پرنیا . الهام : شروع کنین وقت ندارین . پرنیا شرتشو در اورد دوباره دراز کشید. وای خواهرم کص سفید و صورتی داشت باورم نمیشد. پرده هم نداشت این ولی تعجب نکردم چون دوست پسر میدونستم داره . دیدم بابا لای کون پرنیا رو باز کرد و زبونشو رسوند به سوراخ کونش . پرنیا ی تکونی خورد منم شروع کردم . روی کلیتوریسشو لیس زدم و میک میزدم زبونم میکردم توش میاوردم بیرون . داشتم از خوردنش لذت میبردم هر ازگاهی ی نگاهی به بابا میکردم ک زبونشو تا دسته کرده تو کون پرنیا. پرنیا سر و صداش در اومده بود هی اه و اوه میکرد ماهم حشری تر میشیدیم با ولع بیشتری میخوردیم . کیرم داشت میترکید . صدای شهوت اه و اوه و لیسیدن خونه رو گرفته بود. من با لبام کلیتوریسشو میمکیدم و فشار میدادم . پرنیا جیغ میزد دیگه رسما . بابا هم دیدم انگشتشم کنار زبونش برده تو سوراخ . یهویی دیدم شلوارم ک جلو صورت پرنیا بود اومد پایین . پرنیا کیرمو کرد تو دهنش . نمیتونم اون لحظه رو براتون توصیف کنم . زبونش دور کیرم میچرخید و انقد حشری بود داشت کیرمو قورت میداد . اصلا نتونستم نگه دارم خودمو ابم اومد توی دهنش . فهمید یکم صبر کرد باز ادامه داد همه ابمو قورت داد منم ک نمیتونستم بازیو ول کنم داشتم همینطوری لیس میزدم ک مامان گفت تموم شد . بازی نوشته نوبت بازیکن قرمز مامانم ک اینو گفت بابا بلند شد منم دیگه لیس زدنو متوقف کردم ولی پرنیا کیرمو از تو دهنش در نیاوده بود. الهام : پرنیا شنیدی . پرنیا کیرمو دراور گفت : اره ، چه اهمیتی داره یک دقیقه اینور اونور . دوباره کیرمو کرد تو دهنش خودشو داد جلو ی من ک یعنی بخور. منم ی نگاه به مامان کردم . دیدم رفت نشسته . دوباره کص پرنیا رو براش خوردم زبونمو تو کس صورتی خواهرم میبردم. 2 دقیقه گذشت پرنیا ارضا شد . خیس عرق بودیم. نفسش در نمیومد. گفت من باید برم حموم .جواد: باشه ابم که وصل شده برو بعدا منم باید برم. منم لباسامو پوشیدم رفتم دستشویی. برگشتم دیدم مامان لباس پوشیده و کنسرو هایی ک داشتیم داره اماده میکنه. حقیقتا ضعف کرده بودیم ظهر شده بود. پرنیا هنوز حموم بود. بابا داشت سیگار میکشید بازی هم وسط خونه ول بود. سر میز نهار پرنیا هم خودشو خشک کرد اومد. الهام : بچه ها قرار بود این اتفاقا فقط تو بازی باشه نه وقتی تموم شده و نیازی نیست ادامه بدیم. پرنیا: مامان شروع نکن. اگر ارضا نمیشدم عصبی میشدم. بعدم چه فرقی میکنه به هر حال ک انجام دادیم حالا یکم بیشتر بشه مهمه ؟ جواد : باشه دخترم میخواستی ارضا بشی ولی به کیر پوریا چیکار داشتی . پرنیا : اونموقع دست خودم نبود حشری بودم . دوست داشتم بیشتر لذت ببرم همین. انقدر بحث نکنین دیگه. اگر میخواین ک بازی نکنیم تا همینجا بپوسیم. من گفتم : سخت نگیرید . ادم وقتی شهوتش میزنه بالا دست خودش نیست . کارایی ک میکنیم تو بازی دست خودمون نیست. الهام :باشه غدا رو بخوریم بازیو تموم میکنیم و همه میریم خونه . این چیزا هم فراموش میکنیم. جواد:الان من و پرنیا 13 ایم ، پوریا 10 که نوبتشم هست مامانتونم 12 پوریا بازیو تموم نکنه ایشالا من تمومش میکنم. غذا خوردیم یکم مغزمون به کار افتاد . دوباره نشستیم سر بازی. نوبت من بود . خوشحال بودم این دفعه. دوس نداشتم ده بیارم . تاس انداختم 5 و 4 اومد . جواد وایی یکی کم اوردی. رفتم روی خونه 19 بازی: بیست سوالی شما یک چشم بند به چشم میزنی و بعدش بازی به بقیه افراد یک ماموریت میده و اونا انجام میدن .بعدش چشم بند روباز میکنی و فرصت داری 20 تا سوال بپرسی و بقیه با بله و خیر جواب میدن. اگر نتونستی با بیست سوال حدس بزنی از بازی حذف میشی. گفتم وای بد بخت شدم . الان حذف میشم نهه. الهام :اروم باش مغزتو یکم به کار بندازی میتونی جواد : اصلا عجله نکن بازی وقت تعیین نکرد فقط تعداد سوال مهمه. پرنیا : دقت کردین بازی هرچی میریم جلوتر سخت تر میشه . خدا بخیر کنه الهام : پرنیا تو چشم بند داری. پرنیا : آره الان میارم. واقعا ریدم به خودم و کیرم خواب رفت . استرس داشتم که چشمام بسته میشه. واگر حذف بشم معلوم نیست چی در انتظارمه. پرنیا : بیا داداش اینو بزار چشمت. چشم بندو گرفتم و گذاشتم رو چشم . دیگه هیچ جارونمیدیدم. صدای الهام اومد : خب چرا ماموریتمون نمیاد . جواد : صبر کن یکم … اها اومد. دیگه هیچ صدایی از کسی در نیومد. گفتم : چیشدین هستین؟. پرنیا . بابا کجایین . هیچکس جوابمو نمیداد. بعد ده دقیقه فکر کنم پرنیا چشم بندمو برداشت . دیدم همشون نشستن رو به روم . گفتم انجام دادین؟ پرنیا یکی زد رو پیشونیش دیدم صفحه بازی نوشته 19. گفتم اخ ی سوالم رفت. یکم فکر کردم چیا بپرسم. شروع کردم به پرسیدن . 19 - سکس کردین؟ الهام : دیسلایک داد حتی صحبت هم نمیکردن. فهمیدم اجازه ندارن 18- لیسیدن داشت؟ دوباره دیسلایک. 17-کسی جاییشو مالید ؟ دیسلایک 16 -اصن چیزی تو چیزی رفت ؟ دیسلایک گفتم ای باباااا. یکم باز فکر کردم. استرس گرفتم. 15 - اصن بین دو نفر بود؟ .الهام : لاییک . بلاخره یک سوال درست پرسیدم. 14- کسی جای یکی دیگه رو مالید؟ دیسلایک هرچی چیز سکسی بود فکر میکردم مغزم واقعا قفل کرده بود اخه یعنی چیکار کردن. 13- کسی روی کسی ارضا شد ؟ دیسلایک. هر سوالی میپرسیدم دو سه دقیقه فکر میکردم . 12- لب خوردن داشت ؟ دیسلایک 11- اصن تماس فیزیکی وجود داشت؟ لایک . یکی دیگم درست در اومد گفتم خب این چیه پس اه نه کردنه نه خوردنه چیه یکم دیگه فکر کردم پرسیدم 10-بین دو تا زن بود ؟ دیسلایک فهمیدم پس هرچی بوده بین بابا و مامان بوده . 9-ماموریتش سکسی بود ؟ دیسلایک گفتم ای ریدم به قبر این بازی . تا حالاهرچی گفته بودسکسی بود . 8-همو بغل کردین؟ دیسلایک 7 سیلی زدین؟ دیسلایک - اعصابم خورد شد ای بابا هوف الان حذف میشم اخه چیکار کردین.6- ماچ کردین همو ؟ لایک وای خداروشکر فهمیدم . میدونستین چقدر زرنگم؟ دیدم سوالام شد 4 تا این دفعه خودم زدم تو سرم . تو چشای بقیه استرس مشخص بود. حالا کافی بود ماموریتو کامل حدس بزنم.4- بابا مامانو بوس کرد ؟ لایک 3- جایی ک بوس کرد از ناف به بالا بود؟ لایک دوتا سوال دیگه مونده بود از استرس خیس عرق شده بودم داشتم هی فکر میکردم کجا ها رو میشه بوس کرد . خیلی جاها بود. باخودم گفتم بازی میخواسته خلاف تصورم پیش بره یعنی یک چیز کاملا غیر سکسی باید باشه لب هم نبوده چون پرسیدم. دنبال ی جای دور از ذهنم بودم هی فکر کردم فکر کردم گفتم 2- بوس از پیشونی مامان ؟ پرنیا: یسسسس افرینینن . واقعا فکر کردم دیگه مردم باورم نمیشد دستامو گذاشتم رو صورتم نزدیک بود گریم بگیره خودمو جمع کردم . مامان و باباو پرنیا اومدن بغلم کردن یکم حالم بهتر شد. جواد : این بازی تو لحظه ای ک فکرشو هم نمیکنیم اذیتمون میکنه . باید مراقب باشیم. یکم گذشت تا بقیه صبر کردن تا حالم بهتر بشه. الهام : حالت بهتره پوریا؟ بازی کنیم؟ گفتم اره نوبت کی بود. جواد منم متاسفانه. الان بازی میکنم . جواد تاس انداخت جفت یک اورد . پرنیا خندید بابا کمترین تاس بازی متعلق به شماست . باز خندیدیم همه. بابا رفت روی خونه 15 . بازی : غول چراغ جادو . من غول چراغ جادو هستم میخوام بزرگ ترین فانتزی سکیسیتو برات براورده کنم دسستو بزار روی صفحه نمایش تا از عمق ذهنت ماموریتت رو بگم. گفتم : بابا اوه خوش به حالت. بزار دیگه. بابا یکم ترسیده بود و دستش یکم میلرزید . اروم دستشو گذاشت و برداشت همه سرمونو اوردیم جلو که چی مینویسه. فانتزی کاکولدیسم. بازیکن سبز و قرمز باهم سکس میکنن و تو باید بشینی و لذت ببری هروقت ارضا شدی نوبتت تمومه. پرنیا: واتدفاکککک . پرنیا زد زیر خنده . الهام با چهره طلبکارانه : نگفته بودی تا حالا. من ک هنوز شوک بازی قبلی بودم . باورم نمیشد ک باید من با مامان سکس کنم . جواد : نمیدونم این بازی از تو کجاش در میاره همچین چیزی نیست اصلا. الهام: نیست؟ باشه . یهویی دیدم مامان داره میاد سمتم دستم گرفت بلندم کرد اومدیم جلوی بابا وایساد. الهام دوباره پرسید: نیستی؟ جواد :نه مامان زانو زد جلوم شلوارم در اورد کیرم افتاد جلو صورتش . از اون پایین تو چشام نگاه میکرد. اروم سر کیرمو کرد تودهنش. منم همونجا ی اهی کشیدم پرنیا گفت : جون داداش خوشت اومده ها. گفتم اره عالیه بعد از تو مامان هم داره کیرمو میخوره دیگه چی میخوام . مامان کیرمو تا ته حلقش میبرد. مث ی جنده حرفه ای ساک میزد . بابامو دیدم همینطوری فقط نگاه میکنه . گفتم : مامان دیدی بابا کاکولد نیس. الهام: صبر کن.دستشو انداخت شلوار بابام در اورد بله کیرش راست شده بود زیر شورتش قایم کرده بود.پرنیا خندید گفت : وای بابا راست کردی .الهام : خوشت اومده کیر یکی دیگه رو میخورم؟ جواد : آره آره خوشم میاد؟ چیکار کنم الهام : جوون کیر کیو دارم میخورم؟ جواد: پسرمون. دیدم بابا دستشو دور کیرش گرفت که بماله. مامانم همینطوری ک کیرمو لیس میزد گفت: دوس داری کیرشو چیکار کنم؟ جواد: بکن تو کست. دیدم مامانم دراز کشید شلوارشو دراورد. بیا پسرم. گفتم بابا اجازه میدی؟ جواد: اره بکنش و کیرشو بالا پایین میکرد. نشستم اومدم رو مامانم کیرمو گذاشتم رو کصش مامان کیرمو گرفت تو چشاش داشتم شهوتو میدیدم . مامانم تنظیم کرد منم کردم تو کسش .الهام : آه بکن منو . بکن تو کسم محکم. من ی نگاهم به مامان بود ی نگاهم به جواد داشت کیرشو بالا پایین میکرد و نفس نفس میزد. رفتم لبمو رو لب مامان گذاشتم . مامانمو لبمو میلیسید و زبونشو میاورد تودهنم . الهام دید بابا بلند شده گفت : بیا از نزدیک تر ببین دارم کس میدم. جواد : جوون قربونت بشم. ی لحظه دیدم پرنیا همم داره دستش تو شرتشه خودشو میماله . پرنیا ی چشمک بهم زد . کس مامان خیس شده بود و داغ بود گفتم : خوش به حالت بابا چ کسی میکنی همیشه. جواد : اره زنم خیلی حشریه ی کیر براش کمه. الهام اه و ناله میکرد به بابا اشاره کرد بیا اینجا . مامانم کیرشو کرد تو دهنش . از این صحنه داشت ابم میومد . داشتم کس مامانو میکردم در حالی ک داشت کیر شوهرشو میخورد. دیدم بابا کیرشو در اورد از دهن مامان و کیرش پر اب کیر بود ک از دهن مامانم میچکید دیگه اینو ک دیدم ابم داشت میومد کشیدم بیرون ریخت رو زمین. دنیا داشت دور سرم میچرخید بهترین سکس عمرم بود اکسم سارا یک بار هم اینطوری بهم کس نداده بود کون لقش . کس مامانم بهشت بود ته ته لذت. پرنیا : نامردا بیاین زود بازی کنیم منم میخوام حشری شدم. الهام : بی حیارو نگاه .اره نوبت منه . اقایون خودتونو جمع کنین. نوبت بازیکن سبز الهام انداخت 2 و 3 : .مهرشو گذاشت روی خونه 18 بازی : همیاری شما در این نوبت میتوانید یک نفر را انتخاب کنید و ان شخص را ارضا کنید در این صورت آن شخص اجازه دارد در نوبت خود دو بار تاس بیندازد و اعداد بزرگ تر را بازی کند. الهام : عهه چه خوب. اینطوری میتونیم بازیو تموم کنیم. جواد خوبه بعدشم نوبت پرنیاس . فقط 7 بیاره بازی تمومه. پرنیا : من مشکلی ندارم . گفتم اره خواهر از خداتم هست . منم میتونه ارضا کنه خب بعد توهم نوبت منه.یکم با داشتیم با پرنیا بحث میکردیم که مامان گفت: خاک تو سرتون مادرتونم سر چی دعوا میکنین. جواد میشه شام بخوریم بعد انجام بدین؟ خیلی گرسنمونه حموم هم باید بریم از صبح هلاک شدیم. پرنیا موافقم . جواد : پس من ی دوش بگیرم تا غذا اماده میشه . مامان و پرنیا شام اماده کردن و بابا ک از حموم اومد منم رفتم دوش گرفتم . شام خوردیم و یکم از فضای بازی دور شدیم . انگار یکم برامون عادی شده بود. داشتیم از سفرمون لذت میبردیم . خلاصه کارامونو کردیم و الهامم رفت حموم برگشت و اومد بازی کنیم. الهام : خب الان باید یکیو ارضا کنم تا نوبتم تموم بشه. پرنیا : بیا دیگه منتظرم . الهام : خاک تو سرت با مامانت اینطوری صحبت نکن . پرنیا اومد جلو مامانم : چی میشه بعد؟ مامانم یهویی لبای پرنیا رو بوسید. پرنیا هم مامانو بغل کرد . مامان دستشو انداخت شلوار پرنیا رو دراورد بعد نشوندش روی مبل . از کنار شرتش زبونشو میکیشید رو پوست پرنیا و زبونش میبرد زیر شرتش. بازی نگفته بود منو بابا مجبوریم تماشا کنیم ولی با دقت و لذت داشتیم نگاه میکردیم . مامانم شرت پرنیا رودراورد کامل و کسشو میخورد. پرنیا: اوفف مامان خیلی حال میده اخ. کیر پسرت خوبه یا کص دخترت؟ الهام : هردوشون. پرنیا سر مامانو گرفته بود و به کصش فشار میداد مامانمم خوب براش میخورد. هفت هشت دقیقه طول کشید پرنیا ارضا شد. نفسش در نمیومد پرنیا: قربونت بشم مامان. الهام: چه کسی داری دختر . رودخونس یا کس. پرنیا : حقیقتا دوس ندارم بازی تموم بشه. کاش 7 کمتر بیارم. هیچکس هیچی نگفت. بعد یک دقیقه. جواد : منم دوس ندارم تموم بشه ولی غذامون داره تموم میشه . منم گفتم بیا تاس بنداز دوس دارم بدونم برنده بشی چی میشه . یادت باشه دو مرتبه میتونی بندازی. پرنیا تاسو برداشت وانداخت همون اول 5 و 4 اومد. پرنیا:یسسسس. جواد : واقعا تموم شد بردی. پرنیا مهرشو گذاشت رو خونه آخر و پیام بازی : تبریک شما برنده شدید. بازی نهایی تمام بازیکنان باید همزمان با شما سکس داشته باشند . بعد از ارضا شدن بازیکن زرد در سکس گروهی بازی به پایان میرسد. پرنیا : یسس جایزمو بدین. بازیو تموم کردم. الهام خداروشکر. پرنیا بلند شد رفت تواتاق گفت بیاین خودشو لخت کرده بود دراز کشیده بود.منو بابا بهم نگاه کردیم . گفتم : به برندمون ی حال بدیم؟ بابام رفت کنار پرنیا کیرشو درآورد. پرنیا خیلی حشری بود همچین انتظاری ازش نداشتم . یهویی کیر بابا رو کرد تو دهنش. منم رفتم جلو مامانم پشتم اومد در اتاق بست. گفتم: مامان پرنیا به شما رفته انقد حشریه. الهام: نه هنوز به من نمی‌رسه. یهو دیدم مامان دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت. گفتم چیکارر میکنی قرار بود به پرنیا حال بدیم که . الهام منم کیر می‌خوام خب حالا به اونم حال میدیم . پرنیا وسط ساک زدن :ای مامان حسود مامانم نشست روی تخت کیرمو اول زبون زد بعد کرد تو دهنش .پرنیا داشت کیر بابا رو میخورد مامانمم کیر منو. صحنه فوق حشری بود . گفتم بابا ببین زنتو. جواد : اوف خیلی خوب میخوره گفتم اره ولی بیا عوض کنیم. گفت باشه. جامونو عوض کردیم . پرنیا: هوس کردی خواهرت برات بخوره؟ گفتم :آره می‌خوام بکنمت پرنیا پرنیا یکم دیگ خورد برام بعد خوابید منم رفتم روش کیرمو فرو کردم تو کسش . دیدن سکس مامان و بابا هم برام حشری کننده بود. کس پرنیا از مامان خیلی تنگ تر بود. ولی کس مامان گرم و نرم بود.بهترین حس دنیاس اگه خواهرتونو کرده باشین میفهمین چی میگم. یکم کسش و کردم پرنیا گفت: اهای بابا بیا من برنده شدم وظیفت اینه منو بکنی. جواد: پوریا خب تو بیا پیش مامان پرنیا: نهه دوتا کیر می‌خوام.همزمان بلند شو پوریا. من بلند شدم پرنیا بابا رو دراز کرد نشست رو کیرش یکم بالا پایین کرد خودشو گفت: پوریا حالا بیا کیرتو تو از پشت بزار . منم رفتم پشتش کونش خیلی تنگ بود به بدبختی تونستم بکنم توش ولی حسش بی‌نظیر بود دیگ خواهرم اه اوهش اتاقو برداشت. مامانمم اومد کنارم گفت در بیار . دراوردم برام ساک زد یکم باز کرد تو کون پرنیا الهامم با حرفاش همرو حشری تر میکرد هی به پرنیا میگفت: دخترم دوتا کیر دوس داری؟. چه حالی میده بابا و داداشت دارن میکننت؟ پرنیا هم هی میگفت اره عالیه اه اوه میکرد. مامانمم بعدش رفت نشست رو دهن بابام با پرنیا لب می‌گرفت برای اینکه ماموریت بازی هم انجام بشه خوب بود. مامان گفت : منم می‌خوام منم بعدش بکنین. یکم گذشت پرنیا ارضا شد بلند شد کنار دراز کشید . رسما بازی تموم بود . دیدم یهو مامان گفت پوریا دراز بکش بیام روت منم می‌خوام. منم دراز کشیدم اومد رو کیرم دوباره بهترین حس دنیا رو تجربه کردم . الهام گفت : جواد تو این چند سال زندگی مشترک ی کیر دیگ برام نیووردی منم به پسرت میدم. جواد: اگر میدونستم دوس داری تا حالا ده تا کیر اورده بودم برا زنم. الهام: احمق هر زنی دوس داره اینو مطمئن باش. حالا بیا کونمو بکن بابامم کرد تو کون مامانم حس میکردم کیرشو ک از پشتر رحمش ب کیرم میخورد. مامانم حسابی کردیمش و ابمو ریختم تو کسش . هیچکس از سکس سیر نمیشد هی پرنیا رو میکردیم هی مامان . خودتون ی سکس گروهی رو تصور کنید دیگه .یک ساعتی سکس کردیم انقد ک همه رو همون تخت افتادیم . خسته بودیم هممون . بقیه خوابشون برده بود. همون‌طوری ک دراز کشیده بودم داشتم به بازی فکر میکردم به کارایی ک کردیم به لذتی ک از گناه هامون بردیم . اگر این بازی نبود هیچوقت تا اخر عمرم انقدر لذت نمیبردم . بعدش رابطه بین خونوادمون چطوری قراره باشه . اصن کی از اینجا میریم. یهو دیدم ی بوی بدی میاد چرخیدم دیدم از چهار گوشه اتاق ی گاز زرد داره پخش میشه. سریع بلند شدم: باباا بیدار شین جواد: چی شده اینا چیه الهام چندتا سرفه کرد : نمیتونم نفس بکشم و الهام افتاد رو زمین میخواستم بیام سمتش که دیگه چیزی یادم نمیاد. با خوردن نور خورشید به چشمم بیدار شدم. چشام باز شدن و چشمم به جنگل سرسبز جاده افتاد. یعنی اینا همش خواب بود ؟ دیدم تو ماشین خودمونیم بابام و پرنیا و بابا خوابن و ماشین داره مسیرش تنظیم شده و داره برمیگرده خونه . دیدم ی چیزی کف ماشینه برداشتم دیدم بله . همون بازیه و ی پاکت نامه هم همراهش بود و این پیام رو صفحه نمایش بازی بود بازی به پایان رسید. تبریک به بازیکن برنده . و بازندگان بازی تا سه روز دیگه از بازی حذف میشوند . بعدش سریع نامه رو باز کردم سلام پوریا . زمانی ک خواب بودین چیپستی وارد بدن شما شده که سه روز فرصت زندگی دارید. من میخوام کمکتون کنم لطفا حرفامو باور کنید . سر فرصت براتون توضیح میدم همه چیو فقط من فهمیدم راهش اینه اگر میخواین زنده بمونین باید افراد جدیدی رو به بازی دعوت کنین و تو بازی جدید اگر تونستین برنده بشین چیپست غیر فعال میشه. از طرف م.ق پایان پرده اول… ادامه دارد. پ ن : داستان دو قسمت بعد طولانی تر هم هست اما دیرتر میاد صبور باشید راستی بهم بگید کدوم بازیو دوست داشتید . اسمشو تو کامنتا بگین ممنون از حمایتتون . نوشته: Joel Miller
    • kale kiri
      رام شدن زن عمو 2   سلام دوستان قبل اینکه ادامه اون شبو بخوام بگم لازم دونستم چند تا نکته رو عرض کنم خدمت اون دوستانی که دوست نداشتن یا توهین کردن،،، 1.من نگفتم اولین سکسم بوده 2.این خاطره مال ۷ سال پیشه من ۲۲ سالم بوده نه ۱۵ سال 3.و اینکه اسم خودم سیروانه، (اسم زن عموم و دخترش واقعی نیستن) اینارو گفتم که سو تفاهمی برا اون عزیزان هست برطرف بشه خب بریم سراغ ادامه اون شب فوق‌العاده… حدودا ساعت از دو شب گذشته بود و کنار زن عموی جذابم تو رختخواب بودیم، اون خوابش برد ولی من مطلقا خواب به چشمم نیومد، اولین بار بود با فامیل رابطه داشتم و خیلی هیجان زده بودم و دروغ نگم ترسم داشتم، یه ترس از رسوا شدن و یه میل به ادامه دادن تو وجودم بود، خلاصه انگار تازه از خواب بیدار شده بودم، نمیدونم چطوری ساعت نزدیک به شیش شد و من توی اون چند ساعت هزاران فکر و خیال کردم، ولی کم کم دوباره شهوت بهم غلبه کرد و به فکر کردن زن عموی خوشگلم شدم، پیش خودم گفتم نکنه فقط امشب باشه و دیگه دستم بهش نرسه؟! هوا داشت کم کم روشن میشد، کیرمم حسابی شد شده بود، زن عمو به پهلو خوابیده بود و من آروم از پشت بغلش کردم و کیرم گذاشتم رو کونش، باسن نرمش توی اون شلوار گل گلی نخی واقعا لذت بخش بود، دوست داشتم همون جوری پارش کنم… دستمو بردم رو سینش که بیدار شد و یه لحظه اولش مشخص بود که داشت هضم میکرد که چی گذشته دیشب -ساعت چنده؟ -نزدیک ۶ یکم موهاشو همونجوری داد پشت گوشش -بسه سیروان همون یه بارم فقط بخاطر این گذاشتم که پسر خوبی هستی، قرار نیست ادامه بدیم -زن عمو قول میدم همین یبار باشه دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم و … این گفت و گو یکم ادامه داشت، چیزی که منو امیدوار کرده بود این بود که همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم و کیرم رو شکاف کونش بود مقاومت یا حرکتی نمی کرد همونجوری وایستاده بود -میدونی اگه عموت یا هر کسی بفهمه چی میشه؟ -از کجا میخوان بفهمن؟ بخدا قول میدم هیچ حرکتی نکنم که کسی شک کنه بهت قول میدم دوباره شروع کرد به تاکید کردن که اگر کسی بفهمه آبروریزی میشه و من قبل اینکه عموت بکشتم خودمو میکشمو از این جور حرفا منم همش بهش اطمینان میدادم، ولی تمام حواسم رو بدنش بود، پشت گردنشو بوس میکردم و سینه هاشو از زیر تیشرت میمالیدم بازم رام شد، منم کامل ترسم ریخته بود و بیشتر ازش تعریف میکردم و اونم معلوم بود خوشش میاد، بین حرفام گفتم دیشب تاریک بود کن اصلا نفهمیدم چی شد هیچی ندیدم خندید گفت میخواستی لامپو روشن کنی… شروع کردم فشار دادن کیرم لای کونش شلوارش کامل رفت تو شق کونش و قربون صدقش میرفتم -چه سر و زبونی داری تو، نمیدونستم اینقدر شیطونی، فک میکردم ساده و سر بزیری… دیگه ساکت شد و تنها صدایی که میومد صدای من بود که ازش تعریف میکردم و حسابی بوسیدمش با یکم ناز تیشرتشو در آوردم و دو دستی سینه هاشو گرفت منم که توی روشنایی زن عموم زیرم بود حسابی حشری شده بودم، سینه هاشو از دستش درآوردم و دو دستی گرفتنشون و فقط میخوردم و لیس میزدم بوی خاصی میداد داشتم دیوونه میشدم از لذت. دستاشو رو ب بالا بود و آورد پشت سرمو گرفت و کم کم صداش می‌شنیدم ک بلند نفس می‌کشید و میگفت یواااااش منم وحشیانه میخوردم و میک میزدم، به سرعت خودمو لخت کردم و اومدم که شلوارشو در بیارم فقط نگاش به کیرم بود -داره صبح میشه زود باش بدون اینکه چیزی بگم شلوارشو درآوردم و انداختم کنار پاهاشو باز کردم زاویه خوبی نداشت ک قشنگ کیرم بکنم توی کوسش، سر کیرمو مالیدم به کوسش و میخواستم رو دستام تکیه بدم که کیرم از روی کوسش سر میخورد، خودش کیرمو گرفت و می‌مالید به کوسش -زودباش توله سگ -اووووف بزار روش بکنم فشار دادم ولی نرفت توی کوسش، یه قسمتی از پتو رو جمع کرد داد زیر کون و کمرش یکم اومد بالا. سر کیرم قشنگ روی کوسش بود و با یه فشار کوچولو رفت توی کوس نازش، نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود وقتی به صورتش نگاه کردم دیدم دهنش بازه و داره از رفتن کیرم توی کوسش لذت میبره -آااااااااااااااه یواش بکننننننن -اووووووف چه حالی میده زن عمووووو -نگو زن عمو بدم میاد یه جوری میشم -چشم مهوش جون دیگه نمیگم -آروم فشار بده آخخخخخ -خوش به حال عمو هر شب زیرشی خندید گفت چه خبره هرشب ماهی چند بار بیشتر نمیشه اونم بیشتر وقتایی که شادی مدرسه میره کیرمو بیشتر میکردم توی کوسش و لذت میبردم میترسیدم آبم بیاد ولی مشخص بود خبری ازش نبود تا جایی که می‌میشد کیرم توی کوس مهوش بود و عقب جلو میکردم -جووووونم چه کوسی داریییییییی -بکن برا خودت توله سگ، اون عموی خرت دیروز به خاطر دوستش با من دعوا کرد‌، بکن زنشوووو -واااااای کیرم تو کوس زنشه -خودش رفته ولگردی فک کرده نمیدونم،،، اخخخخخ بکننننن جفتمون خسته شدیم ازش خواستم داگی شه بلند شدیم پتو رو انداختم کنار پشت کرد ب من خم شد پاهاشو باز کرد و کمرشو داد پایین و کونش قمبل جلوم بود هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر لذت میبردم، از اینکه زن عمو مهوشم خودش برام وایمیسه واقعا لذت بخش بود سرش رو متکا بود و کونش به من با یه دستم کیرمو گرفتم و با یه دستم لای کونشو با انگشت شست باز کردم سوراخ کون قهوه ای رنگی داشت کیرمو گذاشتم روی کوس خیس و لیزش و با یه فشار کوچیک رفت توی کوسش جفتمون باهم صدامون بلند شد -آخخخخ یوااااااش -جووووون اویییییییی به کونش نگاه میکردم که کیرم از زیر میرفت توی کوسش باسنشو چنگ میزدم -کمرمو بگیر پهلواشو گرفتم و کیرمو توی کوسش عقب جلو میکردم دوس داشتم تلمبه بزنم ولی ترسیدم ارضا بشم یه چند دقیقه همونجوری کوسشو کردم و چند بارم دستمو رسوندم سینه هاشو میگرفتم هربار کیرمو تا ته میکردم توی کوسش -آخخخخخخ بسههههه تمومش کنننننن -دوست ندارم تموم بشههههه -زودباش دیگهههههه -همین یبار بزار یه دل سیر بکنمت -حیوون بازم تنها شدیم وقت هست اینو گفت انگار دنیارو بهم دادن، خیییییلی لذت بردم از حرفش دیگه نخواستم کاری کنم که ناراحت بشه و آخرین بار باشه گفتم چشم شروع کردم چندتا تلمبه زدم که با آه و ناله رو ب جلو رفت، اصلا دوست نداشتم کیرم از توی کوسش در بیاد من همونجوری رو به جلو رفتم باهاش، کامل خوابید و منم روش خوابیدم، کوسش خیلی تنگتر شد و نمیتونستم خوب تلمبه بزنم -آییییی سیرو بسههههههه -آخ الان میاااااد یه کم کیرم توی کوسش عقب جلو میکردم همونجوری، نرمی کونش روی زیر‌شکمم وحشتناک لذت بخش بود، دستامو تکیه دادم تا کمر بلند شدم و به کونش نگاه میکردم -اووووووووووووف چه تنگهههههههه -بسههههههههههه -بده بالا کونتوووووو -نمیتونمممممم یکم کونشو داد بالا و خیلی حال داد، حس کردم همه بدنم داره میره توی کوس مهوش جونم، کیرمو تا ته فشار دادم توی کوسش طوری که فحش داد -آییییییی کره خررررر بسههههههه کیرمو در آوردم و گرفتم روی کونش و آبمو ریختم رو کمر و باسنش کلی بوسش کردم و با دستمال تمیزش کردم -خیلی سگی پاره شدم -دست خودم نبود بخدا -لباس بپوش برو نمیخوام کسی بفهمه امشب تنها بودیم -چشم کلی بوسش کردم و لباس پوشیدم و رفتم امیدوارم خوشتون اومده باشه باور کردن یا نکردنشم پای خود خواننده های عزیز نوشته: سیروان
    • kale kiri
      علاقه‌ی خاله‌م و فاصله گیری من   این داستان شروعش برمیگرده به زمانی که تقریبا ۷ ساله بودم و هیچی از سکس نمیدونستم. یک خاله دارم که واقعا مهربونه و بیش از حد منو از بچگی دوست داره شاید بخاطر این باشه که مجرده و نتونسته به بچه های خودش عشق بورزه. اختلاف سنیمون حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله و ازتون میخوام به سوالی که آخر داستان دارم جواب بدین اون هر چی عشق داشت رو تقدیم به من میکرد با خرید خوراکی و بازار بردن و لباس خریدن و اسباب بازی خریدن و خلاصه هر چی یک مادر میتونه واسه بچه‌ش بخره خالم واسم انجام میداد و تا به همین الان که ۲۰ سالمه ذره ای از علاقش بهم کم نشده. وقتی بچه بودم منو همراه خودش میبرد حموم (خیلی از داستانا دیدم گفتم میبرن حموم ولی واقعا واقعیه خیلیاتون وقتی بچه بودین تجربه داشتین احتمالا) و منو خیلی تمیز و مرتب میکرد و قشنگ آب کشی میکرد بعد می‌فرستاد بیرون البته خودشم لخت میشد ولی خب من بچه بودم هیچی حالیم نبود بخوام منظوری داشته باشم. تا اینکه یه بار رفتیم حموم در حموم رو بست وسط آب تنی بودیم دوتایی تا اینکه کامل داگی شد کون بزرگی داشت و همینطور ممه های گنده که واقعا محو کننده بود البته الان اون موقع فهم نداشتم از سکس. گفت دوست داری انگشتت رو بکنی اونجام؟ من دست و پام یخ شد که چرا باید همچین کاری کنم؟ من خشکم زده بود ولی نگام به کس پر از گوشتش بود که با دستاش از هم باز میکرد و قرمزی توش چشمک میزد بهم منم چون زیاد حالیم نبود انگشتمو کردم داخل آروم شروع کرد به ناله کردن از اینکه می دیدم داره خوشش میاد خوشم میومد و سعی میکردم کارمو درست انجام بدم تا اینکه گفت میخوای با اونجات امتحان کنی خاله؟ تپش قلبم صد برابر شد دیگه دست خودم نبود فقط مطیع بودم و کیرمم شاید اندازه انگشت اشاره میشد شایدم خیلی کمتر و باریک تر منم دو طرف کونشو گرفتم کیرمو گذاشتم روی کصش آروم فرستادم داخل عقب جلو شدم گفت : “خاله جان کیرت بیرونه عزیزم” انقد کوچیک بودم که کیرمم نمیرسید داخل کصش و سعی می‌کردم با انگشت ارضاش کنم که گفت “بسه” چرخید سمتم نگام کرد گفت “بین خودمون بمونه هیچکس نباید از کار ما خبر داشته باشه وگرنه واسه هر دوتامون بد میشه” منم گفتم باشه خاله میدونی که من به کسی نمیگم. خلاصه اون روز گذشت و میخواست انباری خونشون رو تمیز کنه گفت میای کمک؟ منم دویدم رفتم انباری گفتم بله خاله چی میخوای؟ گفت برو اون پشت تو کوچیک تری راحت میتونی بری بالا وسایل بیاری پایین منم واسه اینکه کمک کنم رفتم پشت دیدم راه برگشت ندارم چون خالم وایساده بود پیراهنشو زد بالا شلوارشو آورد پایین سریع چشمش خورد به کس تپلش و شرت هم نپوشیده بود چرخید کونشو کرد سمتم یه پاش روی زمین بود یه پاشو آورد بالاتر تکیه داده بود به یه گوشه که راحت کصش واسم باز بشه گفت “دوست داری دوباره امتحان کنی؟” منم که یه بچه هیجان زده بودم و از روی کنجکاوی دلم میخواست امتحانش کنم ولی خب کوچیک بودم نه قدم میرسید بکنمش نه کیرم بزرگ بود منم گفتم خاله من نمیتونم انجام بدم نمیرسم. دستمو گرفت گفت پس یواشکی بیا بریم تویه حموم تا کسی ما رو ندیده منم قبول کردم و پشت سرش راه افتادم شلوارشو آورد پایین خودم سریع انگشت فرو کردم داخل تند تند تکون میدادم ولی خب فرو کردن کافی نبود اونم چون حشرش بالا بود اونم خودشو میمالید ناخونش می‌خورد به انگشتام فقط دردش مال من بود لذتش واسه خالم ، کیرمم که نمیرسید بفهمم تویه کصش چه حالی داره. چند مدت گذشت و منم با انگشت بهش حال میدادم تا اینکه خونه خالی شد فقط ما دوتا بودیم. لباساشو یکی یکی درآورد منم شلوارکمو در آوردم شلوار و سوتین انداخت یه گوشه وقتش رسیده بود که منم یه حالی بکنم می‌خواستیم شروع کنیم که یه نفر از راه رسید شروع کرد به کوبیدن در (زنگ نبود) خالم درو باز نکرد از ترس لباساشو تند تند پوشید از دور صحبت کرد که اون بنده خدا هم رفت و نیومد داخل ما رو ببینه دوباره اومدیم داخل و این بار درا رو قفل کردیم که جامون امن باشه لباسامو در آوردم اونم تکیه داد به دیوار پاهاشو باز کرد ولی گفت "خاله میشه با دستات انجامش بدی؟ منم انجامش دادم ولی خب خیلی تویه کف کصش بودم و مدام میخواستم کیر کوچیکمو بکنم توش ولی فرصت نمیشد منم هر از گاهی تویه دستشویی یا حموم جق میزدم یه حالی کرده باشم. یه بار که خیلی شلوغ بود همه کنار هم خوابیده بودیم خالم بهم پشت کرد و خوابید منم خیلی خسته بودم و خوابم میومد از خوابم بیدارم کرد آروم دم گوشم گفت “من پشتم میکنم تو میتونی با انگشتات با اونجام بازی کنی” استرسش دیگه داشت منو میکشت تصمیم گرفتم دیگه فاصله بگیرم از این کار و سعی می‌کردم دعا بخونم تا شیطون وسوسه نندازه به جونم ولی خب شکست میخوردم چون هم من خالمو دوست داشتم هم اون منو سعی می‌کردم درکش کنم اونم نیاز داره شرایط نداشته ازدواج کنه فقط هم به من اعتماد و نیاز داشت. یه شب خاله کوچیکم رفت خونه خاله بزرگم شب نشینی منم با این خالم تنها شدیم فاصلمون یکم زیاد بود چراغا هم خاموش بود داشتیم تلویزیون می‌دیدیم صدام زد گفت میای دوباره انجامش بدیم؟ یکم مردد بودم دیگه سریع نگفتم باشه دوباره اصرار کرد گفت بیا الان تنهاییم این بار گفتم قبوله ولی منم میخوام و دوس دارم لذت ببرم سریع شلوارمو از پام در آوردم منم شلوارشو از پاش در آوردم رفتم تو بغلش جوری که بهم احساس آرامش میداد. کامل تکیه دادم به بغلش آروم دستمو بردم سمت کصش انگشتمو کامل فرو کردم دیگه دستم اومده بود چجوری بهش لذت بدم شروع کرد به ناله کردن منم بزرگ تر شده بودم و کیرم در حال رشد بود که شق کردم دستشو حلقه دور کیرم واسم تند تند داشت جق میزد قلقلک بچگانه کیرمو با دستاش حس میکردم و اونم داشت به ارضا میرسد که یهو حس کردم آبم اومد سریع پسش زدم گفتم بسه خالم ترسید گفت چی شده؟ آبت اومد؟ سرمو تکون دادم که بفهمه آره اومده رفت چراغ رو روشن کرد اثری از آب نبود سعی کرد آرومم کنه گفت خاله تو هنوز به سنی نرسیدی که آبت میاد عزیزدلم نگرانش نباش ، اون شب هم دو دست همدیگه رو مالیدیم. من دیگه وارد عذاب وجدان شده بود نمی‌خواستم بکنمش با اینکه بزرگ تر شده بودم و کیرم توانایی اینو داشت بره تویه کصش ولی نمیتونستم. چندین بار ازم خواست ولی دیگه انجامش نمی دادم این باعث شد درخواست های خالم از من کمتر بشه ولی همچنان دوسم داشت. دیگه حدود راهنمایی بودم که خاله کوچیکم رفت مسافرت و خاله بزرگم تنها بود و این تویه زمانی بود که من ازش فاصله میگرفتم. خاله کوچیکم که رفت منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم برم خونه ولی خالم منو گیر آورد تنها. گفت میتونیم هر روز با هم انجامش بدیم همیشه تنهاییم فقط کافیه تو بخوای عزیز دلم. فقط میگفتم خاله دیگه کافیه من خسته شدم از انجامش هر روزش. دستشو آورد سمت کیرم و یکم مالیدمش گفت چقدر بزرگ تر شده الان میتونی خودتم منو بکنی به لذت برسی ولی خب موفق نشد مخ منو بزنه تا اینکه رفتم و تا اومدن خاله کوچیکم منم اون سمت پیدام نشد. زیاد تنها شدیم ولی اون دیگه ازم نمیخواست. کم کم این من بودم که دلم میخواست گاهی بهش دست بزنم. یه شب خوابم نمیبرد منم تا ۵ صبح بیدار بودم و دیدم خالم اومد گفت بیداری عزیزم؟ یه لحظه بیا کارت دارم منم رفتم و استرس داشتم یعنی چی شده خالم ۵ صبح اومده پیش من پشت سرش راه میرفتم که نگام به زمین و پاهاش افتاد دیدم زیر اون لباس بلندش شلوار پاش نیست و لخته فهمیدم حتما ازم سکس میخواد اینجا دیگه وارد دبیرستان شده بودم و کیرم بهتر توانایی سکس داشت. گفتم چی شده خاله؟ بی بهونه و حرف اضافه گفت دلم میخواد منو دوباره بکنی. دستمو گرفت برد حموم که کسی شک نکنه اینقدر حشری بود تند تند همه کار انجام میداد که گرما و تشنگی کصش با کیرم آروم بگیره ولی من ترس داشتم و میگفتم نمیتونم دیگه ولی اون اصرار داشت حتما بکنمش کیرمو از گوشه شرت آوردم بیرون گذاشتم روی کصش روی فرو نکردم و اون هی کون بزرگ و ژله ایشو میلرزوند تا تحریک بشم ولی فهمید دیگه حسی ندارم واسه همین کشید عقب شلوارشو پوشید و رفت از من ناراحت شد. منم یه جورایی کصخل بودم دلم کص میخواست و هی با پورن جق میزدم ولی خب نمیتونستم خالمو بکنم با اینکه خیلی پیش اومده بود و راحت بودیم. خستگی من روز به روز بیشتر میشد تا اینکه یه روز توافق کردیم این بار آخرین دفعه ای میشه که با هم سکس داریم و قبول کرد با انگشت ارضاش کنم و بهش گفتم دیگه هیچوقت نمیاد خونتون که بخوای ازم استفاده کنی واسه خودت. منم دیگه هیچوقت نتونستم بهش حس شهوت داشته باشم. ولی خب ماجرا اینجا تموم نمیشه من دیگه ۱۹ سالم شده بود حس شهوت درونم فوران میکرد و نیاز داشتم خودمو خالی کنم و اینجوری شد که ۳ سال نیازمو نگه داشتم و هیچوقت بهش نگفتم بیا با هم سکس کنیم. هر روز فکر و ذهنم این بود یه بار دیگه ازم بخواد تا بتونم با کیرم ترتیبشو بدم البته تا حدودی با کیر سکس داشتیم ولی خب نه کامل که بخوام آبم و بریزم. تویه حموم بود منم رفتم دستشویی(کسایی که خونه قدیمی دیدن میدونن دستشویی و حموم به همراه داره) رابطمون با هم خوب بود و مثل گذشته فقط سکس نداشتیم. صدام زد و با هم همینجور صحبت میکردیم منم کارم تموم شده و بیخود میموندم داخل دستشویی ببینم بهم میگه سکس کنیم یا نه. دیگه ناامید شده بودم که هیچوقت قرار نیست دیگه بهم بگه. من همیشه عادت دارم پاهامو بعد دستشویی بشورم از شانس خوب من بیرون از دستشویی همسایه اومده بود داشت با خالم و مامانم صحبت می‌کرد گفت چی شده؟ گفتم میخوام برم بیرون پاهامو بشورم همسایه اومده. گفت خب یواشکی برو نبینه یهو مکث کرد و گفت میخوای بیای تویه حموم بشوری؟ من پشت میکنم تو راحت باشی. رفتم سمت حموم کامل لخت بود مثل زمان بچگی که باهاش میرفتم حموم ولی خب ممه هاش اینقدر بزرگ بود که هر چقدم تلاش می‌کرد کامل پنهون نمیشد و فقط زل زده بودم به بدن لخت و خیسش و ضربان قلبم مثل بچگی رفت بالا و دستام یخ بود با خودم گفتم یا الان یا هیچوقت اگه الان نکنیش دیگه فرصت پیش نمیاد. زیر چشمی داشتم بهش نگاه میکردم دیدم داره با دستاش لای پاهاشو و کصشو تمیز میکنه وانمود میکردم حواسم نیست. لوله رو بستم گفتم میخوام برم بیرون بازم ممنون. قبل اینکه پامو بشورم شلوارمو در آورده بودم و شرتم خیلی تنگ بود میخواستم بپوشم و برم بیرون مکث کردم و گفتم خاله ببخشید پام کثیف شد میشه آب بگیری؟ آب گرفت سمتم و سینش کامل ولو شد و از شهوت داشتم دیوونه میشدم و حواسم رفت سمت چشماش که دیدم داره به کیرم نگاه میکنه و منم که شق بودم نمیتونستم قایمش کنم. پوشیدم خواستم برم بیرون آروم گفت دوست داری با هم سکس کنیم؟ باورم نمیشد دوباره بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم و گفت درو ببند کسی نیاد بی خبر. درو بستم پیراهن و شلوارمو در آوردم اون واسم مثل قدیم داگی شد و آماده بود برم بکنمش. رفتم پشت سرش دستمو کشیدم روی کون گندش و بوسه میزدم روی کون نرمش انگشتمو کشیدم روی کصش و آروم لیزش دادم بهش و فرو کردم تویه کصش و شروع کرد به ناله کردن و باهاش بازی کردم لذت ببره. خودمو کشیدم سمتش گفتم من الان ارضات میکنم تو یه روز دیگه آبمو بیار قبوله؟ دیدم پاشد و نشست روی زانو هاش و دستاشو حلقه کرد دور کیرم تند تند واسم جق میزد کیرم چون خشک بود لذت زیادی نداشت ممه هاشو بوسیدم و خیلی رک و آروم گرفتم میشه از کس بکنم؟ نگام کرد گفت باشه بکن خاله ولی لطفا حواست باشه آبتو خالی نکنی تویه کصم. تویه دلم جشن بود که بالاخره موفق شدم بکنمش. با دستام سوراخ کس تپلشو از هم باز کردم کلاهکمو گذاشتم دم سوراخ و یه ضرب و کامل کیرمو انداختم توش دو طرفو کونشو گرفتم چشامو بستم فقط تلمبه میزدم و اونم کونشو عقب جلو میکرد بیشتر لذت ببریم و صدای ناله هاش و صدای تلمبه ها با هم یکی شده بودن و فشار آب تویه خایه هامو حس میکردم ولی نکشیدم بیرون انقد تشنه کصش شده بودم که دلم میخواست تمام آبمو خالی کنم توش ولی به آب تویه خایه هام هم اکتفا نکردم. به تلمبه ادامه دادم تا آبمو تویه کلاهک کیرم حس کردم بعد کشیدم بیرون و خالیش کردم کف حموم. بی حال بودم کمرم تا ذره آخر خالی شد دوباره حس حموم بچگیامو باهاش داشتم تجربه میکردم و اومدم سمتم گفت تو کیرتو بشور برو خودم آبتو میزنم بره من وقتی حموم کردم دیگه بیا حموم کن بدنت تمیز بشه عزیزم. این اتفاق چند ماه پیش بود و با اینکه تنها شدیم چند بار ولی دیگه با هم سکس نداشتیم. من ۲۵ سالمه و خالم حدود ۵۵ سالشه بنظرتون با اینکه انقد دوسم داره و همیشه خودش پیشنهاد داده، الان واسه اینکه جفتمون یه حالی کنیم بهش پیشنهاد بدم؟ نوشته: جای خالی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18