رفتن به مطلب

داستان سکسی شوگرمامی کون گنده با سینه های سربالا


migmig

ارسال‌های توصیه شده


ماه پری، ماه واقعی
 

سلام دوستان آریا هستم.سن و سالم مهم نیست.داستان واقعی خودمه.البته اسامی مستعار هستن.ولی از اول دوست داشتم کاش اسمم آریا میبود رزمی کار هستم…و از وقتی که یادم میاد کنار درس خوندن کار هم کردم…و خودم خرج خودمو در آوردم.و همین کارم باعث شد پدر مادرم زیاد به فکر آینده من نباشند.و هر جا می‌نشستند میگفتن ماشالله آريا زرنگه خودش بلده خرج خودشو در بیاره…دیپلم گرفتم و بعدشم دانشگاه آزاد شهر خودمون لیسانس گرفتم کار می‌کردم و ورزش هم کنارش…بعد خدمت ۲۵سالگی مسابقات کشوری رشته…مقام اول آوردم و توی تهران برای انتخابی تیم ملی باید تهران اتاق میگرفتم…چون جانداشتم.با یکی از بچه پولدارهای تهرانی رفیق شدم و هایپر مارکت بزرگ داشتن…اسمش گودرز بود خیلی کمکم کرد.و بماند که فقط توی اردو بودم و نتونستم هزینه سفر رو جور کنم.و راستش یک‌جوری زد و بند کردیم و جام رو فروختم به همین گودرز و به جای من اعزام شد و رید به مسابقات.ولی بهم جا داد شغل داد درآمدم بد نبود.منو با خودش پارتی مهمونی می‌برد.الحق من هم رفیق خوبی بودم…پولدار بود.هم سایز بودیم لباساشو و فقط یکی دوبار می‌پوشید و بعدش میدادبه من.مشکل خورد و خوراک و جا مکان و پوشاک نداشتم…فقط پول جمع میکردم و داشتم دوره تعمیرات موبایل رو میگذروندم…توی یک پارتی با مونا بچه پولدار تهرانی آشنا شدم.بیشتر عاشق تیپ وتارم شد نمی‌دونست همه بهم رحم و روز شده.خودم پول ندادم.همه جا با گودرز با هم بودیم…چندباری با ماشین گودرز رفتم دنبال مونا و توی ویلای خود مونا اینها تنها بودیم…نیمچه سکسی هم کردیم…بیشتر لیسیدن بود…لاغر بود و کوسش سیاه بود.ولی چهره قشنگی داشت.من کم کوس و کون نکرده بودم.اما چون دیگه داشت سن و سالم زیاد میشد.دوست داشتم کیس عشقی خودم رو داشته باشم…توی فروشگاه سمت خوبی داشتم…ولی بعضی وقتها یک کاری رو گودرز بهم سپرده بود.اون هم رسوندن سفارش اینترنتی مشتریانمان رو…چون هم ماشینش دستم بود.هم بهم اعتماد داشت هم انعام خوبی بهم میدادن…دیگه مدرک تعمیرات موبایلم رو گرفته بودم.و ابزارم رو میخریدم…دوستانی که موبایل تعمیر کردن یا دیدن ميدونند که ابزار تعمیراتش بسیار گرونه…بقیه پولم رو میخواستم پول پیش کرایه مغازه رو بدم…که دوماهی به عید مونده بود.مادرم زنگ زد و گریه کنون که پدرم سر کار ضربه خورده سرش و ضربه مغزی شده باید عملش کنند پول نداریم.گفتم باشه زود میام…گفت نمیخواد بیایی فقط برامون پول بزن.۲۵میلیون هزینه عملشه…گفتم چه خبره ندارم مامان‌…گفت نکنه میخوای بابات بمیره.گفتم ماشینش رو بفروش مامان من میخوام مغازه بزنم پول لازم دارم…مادر جان چند ساله دارم کار میکنم برای چه روزی…نه زن دارم نه زندگی، گفت پدرت مهمه یا زن گرفتن و مغازه تو…و گوشی رو قطعش کرد…یک ربع بعد دوباره زنگ زد.گفت با بقیه بچه ها صحبت کردیم برگشتی عید خونه ماشین بابا رو به نامت بزنیم…ولی الان برای کارها مون لازمش داریم…گفتم باشه…دوستان اون زمان صفر پراید۳۵تومن بود.که۲۵برای مادرم فرستادم…گفتم خودمم زوده زودی میام…گفت نه نمیخواد تو الان بهترین کمک رو بهمون کردی…همون عید بیا…خلاصه که درست شب عید با بدبختی کلی هم چیز میز برای خونه گرفته بودم و دست پر از تاکسی پیاده شدم…سر کوچه…خوشگل و خوش‌تیپ… رسیدم برم خونه…که پسرهای اوس قاسم بنا همکار بابام که رفیق هم بودیم جلوی منو گرفتن…فحش دادن…با رضا بیشتر رفیق بودم گفتم…رضا دیوانه شدی داداش چند وقته هم رو ندیدیم دلم برات تنگ شده…چی میگی؟داش کوچیکش گفت این بدبخت که از چیزی خبر نداره…این رو هم شنیدم۲۵میلیون گاییدنش…ننه اش به رباب خانوم گفته بود اگه آریا برگرده نمیدونم جوابشو چی بدم…مات مونده بودم.رضا گفت فقط شانس آوردی آریا.گفتم رضا رفیقمی…اگه نه میدونی که دست خالی۳تاتون رو جر میدم.بزار برم خونه شب عیدی…آب دهنش رو قورت داد میدونست من از دعوا ترسی ندارم ولی رفیقام رو دوست دارم…وقتی رسیدم خونه پدرم سرحال و سالم توی خونه بود مادرم و بقیه کنارش…ماشین بابام هم دم در نبود.بعد روبوسی و سلام و احوال پرسی…گفتم مامان راستش رو بگو و بگو جریان چیه…نگو داداش من با پسر بزرگه و داداش رضا درگیر میشن و برادر من چندتا چاقوی بد به برادر رضا میزنه و دستگیر میشه و فقط شانسی که میارند.پسره نمرده بود…پدرم ۵۰میلیون دادگاه نرفته پرداخت کرد که برای آزادی پسرش که پرونده نشه و آقا بتونه درسش رو ادامه بده …پول که نداشته…۲۵میلیون منو گاییده بودن.و بقیه دیه رو از فروش ماشینی که قرار بود به من جای پولم بدن رو پرداخت کرده بودن…گفتم مادر هیچوقت نمیبخشمت من شب و روز ندارم و مثل بدبختها زندگی میکنم و لباس‌های جوونهای مردم رو میپوشم…تا پول جمع کنم اونوقت شما پول منو گرفتین دادین به این مفت خور که زندان نیفته…برادرم بلندشد قلدر بازی گفت مفت خور خودتی…به جای رضا و برادراش یک‌جوری زدمش که شب عید کارش به،بیمارستان کشید.فقط به پدرم گفتم انشالله که ضربه مغزی بشی تا دیگه دروغ نگی…اون هم منو از خونه انداخت بیرون…شب عیدی به هر چی بگی قسم چون داد وبیداد شد و مردم همه فهمیدن چه خبره…تا صبح خونه رضا شون بودم.پدرش گفت پسر جان پدر تو آدم دروغ گو و خرابیه…دعوای ما هم سر یکی از دروغهای پدرت اتفاق افتاد…صبحش برگشتم تهران…ورفتم سراغ گودرز…بدبختی پشت بدبختی…رفیق خوبم بدون اینکه به من بگه چون میدونست ناراحت میشم…کوچ کرده بود…اروپا…در خونه اونها از غصه زیاد اول سال فقط اشک می‌ریختم…تمام لوازم شخصیش رو داده بود به من.و از پدرش خواهش کرده بود که تا وقتی من دوست دارم،اونجا کار کنم.درست۸عید بود کم کم همه چی رو فراموش کرده بودم و دلم برای مونا تنگ شده بود.فقط تلفنی حرف میزدیم…دل و دماغ نداشتم…سال کیری و بدی رو شروع کرده بودم…مشغول کار بودم.اول صبح تمام پرسنل باید حتما توی نظافت فروشگاه شرکت میکردن…شرط اول و بی قید و بند قرارداد شرکتمون بود.من هم با چند نفر دیگه مشغول تی کشیدن کف فروشگاه بودم…اگه نه در اصل شغلم تحویل دار و حتی حسابداری و کارهای درست درمون فروشگاه بود…شانس تخمی من مونا و رفیقاش چندتایی خوشحال و خندون اومدن داخل فروشگاه من متوجه نشدم.چون کف خیس بود تا گفتم خانومها لطفا از این طرف رد نشین…منو دید کپ‌کرد.حتی بعضی دوستاش مات موندن.خودمم بشدت خجالت کشیدم. تااونموقع نمی‌دونست من کارگر ساده یک هایپر مارکتم…همش فک می‌کرد شغل دولتی چیزی دارم…گریه کنون دویید بیرون…من تی رو انداختم و دوییدم دنبالش…دم در ماشینش دستشو گرفتم.گفتم عشقم صبر کن خواهش میکنم…نامرد جلوی بقیه رفیقاش محکم زد زیر گوشم.گفت بی‌شعور دروغگو…باغبون خونه ما از تو هم وضعش بهتره.چیزی نگفتم همه سوار شدن و رفتن…رفیقام همینجوری بهم نگاه میکردن…اون روز نتونستم کار کنم.حالم خراب بود.توی اتاقک خودم بودم و به بدبختی‌بدبختیهام فکر میکردم…دو روز بود نقشه میکشیدم اقلا دوباره سوییچ پژو رو از سینا داداش گودرز بگیرم برم سراغ مونا تا عشق و حالی بکنیم…ولی کلا از دستش دادم…خیلی خراب بودم.سینا اومد سراغم پسر گلی بود.تا منو دید.گریه ام در اومد.گفت داداش آریا ناراحت نباش خدا بزرگه…گفتم امسال یک کله دارم بد میارم.و کل جریان رو گفتم براش…ناراحت شد…گفت آریا چند وقتی فقط بشین پشت سیستم داخلی کار نکن…در ضمن بیا شبها با من بریم تمرین.مربی خصوصی،دارم اما تنها نمی خوام برم.بیا خرجت با من.سوییچ پژو فعلا دستت باشه…بیا چندتا خرید مشتری ها هست برسون…همه تو رو خواستن عیده مهمون دارند…گفتم نمیشه نرم.گفت برو بخدا هوای خودتم عوض میشه خوبه…عید هم عیدی زیاد میدن خوبه برات…ظهر رد شده بود ساعت نزدیک۲بود.همه رو رسونده بودم و همینجور که سینا گفت خیلی پول خوبی عیدی گرفتم…آخرین آدرس مال خانم کوکبی بود.پیر زن خوش‌تیپ و ناز بسیار پولدار.۶۵ساله جیگر مهربون.ولی اون روز روز سرحالی من نبود.طبقه۱۲برج زندگی می‌کرد… زنگ زدم بهش…گفتم سفارش هاتون رو میزارم توی آسانسور بردارید…گفت پسرم فک کنم دارند آسانسورها رو سرویس میکنند۴تاشون الان خارج از سرویس هستن.گفتم من نمیتونم این بارها رو بیارمشون بالا.وظیفه من تا دم در آسانسوره خودتون میدونید…میدم نگهبانی نگه داره موقعی که آسانسور درست شد براتون بفرستن بالا.گفت پسرم آریا جون تو رو خدا شب مهمون دارم…بیارشون بالا دیگه.در ضمن سرایداری هم نیستن مهمونی هستن و مرخصی هستن…التماس کرد و خیلی هم خرید داشت.بار اول بردم بالا تموم نشدن…دوباره برگشتم ۱۲طبقه مگه شوخیه…وقتی رسیدم بالا اینبار چادر سرش نبود.بقران اول فک کردم کس دیگه خونه است.چه کونی داشت یک شلوار استرج تنگ کرمی نازک تنش بود که شورت قرمزش دیده می‌شد.تاپ تنش بود سوتینش دیده می‌شد.از لای در فک کردم دختری عروسی کسی از فامیلشه…وقتی برگشت گفت بیا داخل پسرم کسی خونه نیست…بقران فقط چون میدونستم که سن و سالش زیاده و بهم میگفت پسرم نگاهش نمیکردم.ولی مگه می‌شد نگاه نکرد…کوس داشت به چه قلمبه گی…سینه هاش بزرگ و سر بالا انگار نه انگار پیره…خوشگل آرایش شده…فقط قدش کوتاه بود.رفتم داخل بردم تا دم آشپزخونه اش…خیلی خونه بزرگ و مجللی داشت…گفتم حاج خانوم اگه امری نیست من برم دیگه.گفت نه بشین خستگی در کن.تا بیام.رفت اتاقش در باز بود خم شد.از توی کیفش پول در بیاره.خدا شاهده اینقدری کوسش قلمبه بود کیرم در جا شق شد…حتی برای مونای جوون هم اینجوری نشده بودم…سفید بود خیلی قشنگ…فقط از چین و چروک غبغبش و بازوهاش بود که میفهمیدی پیر شده سن و سال داره…خم بود کونش ناز کمرش باریک کوس قلمبه زده بود بیرون.به پیر به پیغمبر اصلا نفهمیدم چکار میکنم.حواسش نبود رفتم از پشت محکم کمرش رو بغل کردم.ترسید جیغ بدی کشید.دمر افتاد روی تخت…دهنش رو گرفتم…میخواست از ترس سکته کنه…گفتم ساکت باش اگه نه کشتمت…دیوونه شده بودم و زده،بودم به سیم آخر،نق و نوق می‌کرد.دستمو از روی دهنش برداشتم گفت اگه جیغ بزنی کلکت رو میکنم…گفت بخدا منو نکش بیا هرچی پول وطلا بخای بهت میدم حتی دلار بهت میدم.با من کاری نداشته باش…گفتم کی پول خواسته…گفت پس چی میخای؟با دستم از پشت گوشت تپل کوسش رو محکم گرفتم گفتم کار منو فقط این کوس و کون تپلت راه میندازه…تندی به زور برگشت منو نگاهم کرد.گفت داری شوخی میکنی،؟گفتم نه چه شوخی شهوت که شوخی سرش نمیشه.گفت خب مثل آدم بگو چرا اینجوری کردی.گفتم پس همینجوری دمر باش تکون نخور.گفت باشه.زودی بکن برو.گفتم زودی زودی نکن…باهات کار زیاد دارم…تا شلوارشو کشیدم پایین خدا میدونه یک کون تپل و ناز و سفید نمایان شد.عین دروازه بهشت…کونشو بوسیدم.سرمو بردم لای کونش و لیسیدن سوراخ کون و کوسش…این از من بدتر شهوتی بود.گفت وای فدای پسر بشم من…کیرت برای من بلند شده بود.دلت منو خواست…گفتم آره خیلی نازی تو…گفت عزیزم خب بگو چرا بهم حمله کردی، فدات بشم…بخور تموم نمیشه دوستش داری گفتم خیلی…گفت فدای پسر بشم من.اخ بخورش جان بخورش…زبونمو دادم توی کوسش آبش اومد قورتش دادم.گفتم جان مث عسل بود.برگشت محکم صورتمو گرفت چنان بوسی ازم می‌کرد که نگو.لبهامو ول نمی‌کرد.گفت عزیزم خب چرا مامانو ترسوندی،گفتم خب اگه بهت میگفتم که بهم نمیدادی…گفت آریا چندشنبه اونقدری دلم مرد میخواست وای نمیتونستم به کسی بگم…گفتم جانم من هم دلم کوس میخواست… امروز دوست دخترم فهمید فقیر و بی کس هستم ولم کرد رفت دنبال زندگیش…گفت ولش کن حالا درسته مث دخترها نیستم ولی کارت رو راه میندازم… گفتم چی میگی رنگ و بوی کوس تپل و سفید تو با این سینه های بزرگت می‌خره تموم جوونی و کوس سیاه و سینه های ریز بی ریختش رو…سینه هاش رو در آورد گفت میخوری نشون.گفتم نیمی و پرسش…گذاشتم دهنم اینقدری خوردم ناله اش در اومده بود.چقدر بازوها و سر و گردنش و لیسیدم…مست شده بود.بلند شدم شلوارم رو درش آوردم.تا قد و بالای کیر بلند و کلفتمو دید.گفت ماشالله آخ دورت بگردم تا الان کجا بودی…میخواست بخوره…گفتم نه الان بخوری آبم میاد بذار بکنمت دلم کوس میخواد.گفت جان چقدر تو خوبی پسر.بیا بکن عزیزم بکنش…تف زدم با یک فشار کردم داخلش هرچی داد زد و دست و پا زد ولش نکردم و زور گایی تندتند گاییدمش.محکم بغلم کرده بود کوسش خیس شده بود و روی کیر منم خیس کرده بود…آبم اومد ریختم داخلش…گفت آفرین پسر…من که دیگه حامله نمیشه…آفرین… چندتا بوس داد.گفت ولی بعد چندین سال جرم دادی…نمیتونم تکون بخورم.عجب کیری بود…خوب هم زیاد هم کردی.افرین…لباس پوشیدیم.بغلش کردم.گفتم اسمت چیه خوشگله.گفت ماه پری، گفتم واقعا هم ماهی هم پری، خندید.بغلم بود…باز هم کوسشو مالیدم.گفتم سیر نمیشم ازین کوس.گفت عزیزم امشب مهمون زیاد دارم هنوزم خرید دارم.گفتم بگو برات بخرم…گفت آجیل و شیرینی تموم کردم میوه هام کهنه شدن.این آسانسور هم خرابه.گفتم جوش نزن…از این به بعد فقط زنگ بزن خودم…میشم شوهرت…خندید…فقط ۱بسته تراول۵۰تومن ۵میلیون داد به خودم.گفت این هم عیدی تو…بزار مهمونام برن بعد تازه میگم بیا پیش من…خلاصه اون روز کلی براش خرید کردم…و خوش گذشت…چقدر هم مهمون داشت.پسر بزرگش ۴۵سالش بود خودش۶۵سالش بود.پسرش خیلی عیدی بهتری بهم داد.نمیدونست ننه اش رو گاییدم…خیلی پول دار بودن…دو روزی گذشته بود یک شماره ناشناس بهم زنگ زد.شیفت کاریم نبود و خوابم میومد.چند بار زنگ زد…برداشتم با اخم و خشن گفتم بله…گفت عزیزم منم ماه پری اولش یادم نبود بعدش گفتن جانم خوشگل پری،گفت تنهام میایی پیشم میخام ناهار پیش من باشی،گفتم پری جون شیفت کاریم از ساعت۱۲شروع میشه نمیتونم بیام…گفت بیا ولش کن اونجا رو…دیگه نمیخواد بری اونجا بیا پیش خودم.گفتم آخه…گفت آخه نداره بجنب بدو.خوشگل خوش‌تیپ بیا…رفتم دوش گرفتم همه جا رو صاف و صوف کردم.ورفتم پیش سینا.گفتم سینا جون یادت میاد اول عید۱۰روز مرخصی داشتم نرفتم فقط۲روز مرخصی بودم…میتونی ۱هفته بهم مرخصی بدی…گفت به شرطی که بعد تعطیلات باهم بریم باشگاه.گفتم اون هم بروی چشم…۱هفته مرخصی گرفتم رفتم پیش ماه پری خوشگلم.بوی ناهارش توی ساختمون پیچیده بود…رفتم داخل جنده با تاب و شلوارک بود.باور کنید تا رفتم داخل دیدمش کیرم دوباره شق شد…در رو بستم اومد جلو دوباره لب تو لب شدیم…تا دست زد به کیرم گفت فدات شم این دوباره برای من راست شده.گفتم اصلا شک نکن…گفتم بقران تو از صدتا دختر و زن جوون خوشگل تری.تکی بخدا…مستقیم رفتیم اتاق خوابش.اول از زیر بغلهاش گرفتم مث عروسها روی دستم تابش دادم می خندید.درازش کردم روی تخت.گفت آریا جون بازم برام میخوری،،گفتم پس فک کردی الان میخام چکار کنمت.از روی شلوارکش کوسشو گاز گرفتم جیغ زد خندید.گفت دردم اومد.گفتم تو که نمیدونی این چیه اینجا قایمش کردی،گفت پس بخورش…چنان کوس سفید و تپلش رو خوردم که…مث فواره قسم میخورم مث فواره
از کوسش آب تراوش می‌کرد.سینه هاش چقدر ناز بودن…هرچی میخوردم مگه سیر میشدم…بلند شدم کیرمو در آوردم.نگاهش کرد گرفت دستش چندتا بوس از کیرم کرد و به سبک حرفه ای خوشگل خوردش.گفت بزار آبت بیاد خب…بدم نمیاد…قربونش هم میشم…چقدر ناز می‌خورد.تا جایی که میتونست میداد توی حلقش…گفتم خوب واردی ها…گفت توی ایتالیا یک خارجی مجبورم کرد به زور کیرشو بخورم…توی دیسکو گولم زد برد خونه اش اونجا خفتم کرد…ولی خوب منو گایید…یاد گرفتم چطوری کیر بخورم…آبم اومد ریختم دهنش…گفت بقیه اش برای بعد ناهار.گفتم نه سنگین میشم نمیتونم خوب بکنمت…بچرخ کون قشنگتو باهاش بازی کنم زود شق میشه…گفت پس صبر کن…رفت از توی کشوی میز عسلی کنار تختش یک کیر مصنوعی کوچولو درآورد.گفت با این کونم و سیخ کن دوست دارم.گفتم جانم باشه…بهم ژل داد و مشغول شدم…اینقدری این رو کرده بود کونش نسبت بهش خیلی عادت کرده بود…ده دیقه ای دوباره شق کردم…کیره تا نصفه بیشتر توی کونش بود…بلندشدم کیرمو داگی بود گذاشتم توی کوسش گفت نه نمیشه دوتایی نه…گفتم تکون نخور شوهرت هرچی گفت باید بگی چشم…گفت شوهر عزیزم گشاد میشم ها…گفتم باشه دوست دارم…دوتایی داخل بود.کیرم قشنگ کیر مصنوعی که توی کونش بود رو حس می‌کرد… این هم نق و نوق میکرد…تلمبه میزدم.و کیره رو درش نمیاوردم…داشت التماس می‌کرد… تا کشیدم بیرون اولش گفت آخ خوب شد…پشت سرش چند تا گوز هم داد.گفت دیدی خودت مقصر بودی، گفتم هیس هیچی نگو اگه نه دوتایی میزارم کوست ها…گفت باشه ببخشید…کمر نازک و باریکش رو گرفتم چنان محکم و سرعتی توی کوسش تلمبه میزدم که شلق وشلق صدا میومد.دراز کشیدم نشوندمش روی کیرم و سینه هاشو گاز میگرفتم. میبوسیدم.توی بغلم یهو ولو شد.به جان خودم فک کردم مرد…دلم داشت میترکید… گفتم پری جان ماه پری عزيز جان چکارت شد.محکم بغلم کرد بوسم کرد…بلند شد از روی کیرم…انگار یک کاسه فرنی چپ کردی روی شیکمم پر آب کوس غلیظ و سفت بود.ولو شد کنار تخت.گفت پسر جان الهی خیر ببینی…الهی دستتو به خاک بزنی طلا بشه…چیکار کردی با من که یک عمر آرزوش رو داشتم…هیشکی نتونسته بود باهام این کارو بکنه…آخ خدا جونم.شکرت…پاشد پشتشو بهم کرد و کیر کلفتمو کرد توی کونش و تا ته نشست روی کیرم…گفت بزار باشه تکونش نده…تا آبت بیاد.گفتم اینجوری شاید یکروز طول بکشه گفت بزار بکشه.مگه کونم رو دوست نداری،گفتم عاشقشم…هر چند ثانیه یکبار درش می‌آورد دوباره می‌کرد توی خودش و آخ و اوخ بلند می‌کرد.تا اینکه تمام آبم اومد و ریختم داخلش…برگشت بوسم کرد.و منو برد توی حمومش.یک ساعت بیشتر توی وان توی بغلم خوابیده بود…اومدیم بیرون ناهار خوردیم.گفت رانندگی بلدی،گفتم اره گواهینامه هم دارم…گفت پس یک چرتی بزنیم بریم خرید بعدشم…بریم شمال ویلای خودم…گفتم ایوالله خوب شد مرخصی گرفتم…گفت فک کردی دوباره میزارم بری اونجا پادویی کنی…گفتم پس چکار کنم.گفت مگه بلد نیستی حرفه ای چیزی برای خودت راه بندازی،گفتم من مدرک تعمیرکاری موبایل دارم ابزارشم دارم اما بابام سرم کلاه گذاشت پول پیش مغازه ام رو ازم گرفت داد داداشم…الانم پول پیش و دکور مغازه ندارم اگه نه کارش رو خوب بلدم…گفت غصه خوردی عزیزم.به جای ۱مغازه دهدتا بهت میدم.حالا بریم چرتی بزنیم.بعد…توی کونم عروسی بود…ساعت۵غروب بیدار شدیم…منو برد خیابون…چنددستگی لباس شیک برام خرید…حتی دست بند،ساعت و گردن بند طلا با ۱انگشتر زیبا.گفت هرچی رو فروختی اینو نفروش حتی بعد مرگ من یادگاری نگهش دار…گفتم خدانکنه.طوریت بشه…برگشتیم خونه.گفتم صبح بریم.امشب میخام بغلت بخوابم.بوسم کرد.گفت هر وقت توبگی…تانزدیک صبح توی بغل هم درد و دل کردیم.زندگی نامه خودمو براش گفتم…گفت تو با من باش ولی کسی نفهمه.بقیه اش با من…گفتم خیالت جمع…فردا صبح رفتیم پارکینگ ایوالاه یک شاسی کیا خوشگل سفید داشت…گفت این چندماهه استارت هم نخورده. بیا مال خودت…سوییچ داد گفتم بزار اول ببرمش سرویس و چکش کنم بعد بریم…دوساعتی طول کشید…برگشتم و تمیز شسته بودمش…ماشین مثل عروس شده بود…تا اومدیم از در پارکینگ بریم بیرون۱پریزاد دیگه دم در بود.گفت صبر کن…نوه اش بود بهاره…مث خودش فنچ قد کوتاه زیبا…دیدم دختره داره گریه میکنه…آورد سوارش کرد…گفت آریا جون این نوه خوشگل منه…بهاره…با مامانش همیشه قهره…اومده چند روزی پیش من…گفتم پس مسافرت کنسله،گفت نه۳تایی میریم…بهاره گفت.عزیز جون این آقا کیه.گفت این خوش تیپ خان…راننده منه.نگهبان منه.پسر منه…دوست پسر منه…آقای منه…همه چی منه…تو هم شتر دیدی ندیدی،خندیدم…دختره هم بالاخره خندید…ماه پری توی کارتمو پر پول کرده بود که هر کجا هرچی لازمه خودم بخرم.و خودم کارت بکشم…البته خودمم داشتم ولی اینجوری که این خرج می‌کرد و به اکبر جوجه غذا نمی‌گفت… کل درآمد یک ماهه من برای یک شب این بود…دختره رو برداشتیم و رفتیم رامسر.خدایا معلوم نبود
ویلا بود قصر شاه بود.چی بود…خالی بود.و ریموت زد در باز شد…رفتیم داخل.زنگ زد.مسئول نگهداری ویلا.اومد گفت چرا تمیز نیست…گفت خانم جان.شما همیشه قبل اینکه بیایید خبر میدادین…ولی امروز چیزی نگفتین…دوساعت بیشتر طول کشید یارو با زن وبچه ویلا رو کردن بهشت…لامپها روشن و زیبا.شهر شلوغ…رفتیم کلی خرید کردیم و گشتیم…چه باغی داشت توی رامسر…شب برگشتیم ویلا.گفت بچه ها بریم توی آب… من موندم چی بگم.دختره گفت عزیز جون آخه.گفت آخه نداره من میگم…کسی نمی‌فهمه… ۳نفری با مایو رفتیم توی استخر زیبای آبگرم و مرتب…همش فک میکردم توی خواب هستم…نمیدونستم به کدومشون نگاه کنم.اما بیشتر حواسم به ماه پری بود…نمیخواستم موقعیت خودمو خراب کنم…دوساعتی توی آب بودیم.این شورت بهاره چسبیده بود به بدنش…چی کوسی داشت ناز و پهن…معلوم بود مو هم داره…نوک سینه هاش موقعی که اومدیم بیرون سرد شد برجسته شد…دوتایی چشممون به هم افتاد.ولی زود نگاهمو ازش دزدیدم…بعد شام به سرایدارش دستور قلیون و مشروب داد.تا ساعت۲نصف شب۳نفری حال کردیم.بلند شد رفت توالت نوه اش گفت…شوگر مامی خوشگل پولدار جور کردی برای خودت ها…گفتم مسئله من پولش نیست خدا میدونه از ته دل دوستش دارم.خیلی خوبه…گفت یعنی اگه اولش منو میدیدی،،باز هم مادر بزرگم رو انتخاب میکردی.گفتم خداییش به قیافه این میخوره مامان بزرگ تو باشه.این که از تو هم خوشگلتره.خنده تلخی کرد گفت برای پول زبون بازی میکنی.خیلی بدبختی،خیلی خجالت کشیدم…شایدم راست می‌گفت… ولی من از اولش هدفم کردن ماه پری بود نه پولش،خیلی به هم ریختم…پا شدم رفتم توی اتاق خواب…وقتی از توی سرویس اومد بیرون منو ندید…متوجه شدم با نوه اش داره جر و بحث میکنه…گفت مامانی این کیه با خودت راه انداختی آوردی این طرف اون طرف…گفت این همونه که وقتی همه گی رفتین…کیش منو نبردین…اگه این میشد می‌برد… این همونه که اگه اون شب که همه توی این ویلا که مال منه جشن۴شنبه سوری گرفتین ولی مامان بزرگتون رو دعوت نکردین…اگه میشد با این میومدم…دختره ساکت بود.فقط گفت مامانی ببخشید.بخدا دایی و مامان مقصر بودن…گفتن همه جوون هستن مامان بهشون گیر میده…پری گفت الان که با ما اومدی توی استخر الان که با ما مست کردی که بهت گیر دادم…منه خانوم دکتر بازنشسته به چی گیر میدم…تازه فهمیدم این نازنین دکتر بوده مطبش رو یکساله به حرف پسرش جمع کرده…وقتی اومد توی اتاق خودش لخت شد.گفت آریا میخوام جوری منو بکنی که این دختره که نه…تموم شمال بفهمند دارم کوس میدم.خندیدم.بغلش کردم…واقعا اون شب خوب کوسی کردم…حال داد.دو روز بیشتر نموندیم… برگشتیم…ولی من و بهاره کم کم باهم دوست شده بودیم…برگشتیم.گفتم پری جون نوه ات پیشت هست دیگه من میرم…اتاق خودم شرکت…گفت عمرا که بزارم بری.دیوونه نصف این برج مال منه…اونوقت تو رو بزارم بری توی اون انباری بخوابی…برو تسويه حساب کن برگرد اینجا…یک طبقه میدم بهت مبله است…بشین توش.فقط این که رفت شبها بیا پیش من…گفتم چشم…رفتم پیش سینا و تصفيه کردم.ولی قرار باشگاه گذاشتم که شبها بریم تمرین…تعجب کرده بود.از تیپ‌وتارم و ساعت و جواهرات گردنم…ماشین رو که دید کپ کرد…عمدا رفتم همون کافی شاپی که با مونا همیشه قرار میزاشتم…اونجا رو دوست داشت…زیاد می‌رفت اونجا.واقعا با دوستاش اونجا بود…کنار بار نشستم.۱قهوه دوبل سفارش دادم اول منو نشناخت‌… ولی بعدش که منو دید تعجب کرد…اومد جلو گفت این بار این لباسها مال کیه…قرض گرفتی، گفتم مگه به تو مربوطه.لباسها رو قرض گرفتم.ساعت و انگشتر و گردن بند هم قرضیه.یا ماشین؟وقتی نگاه کرد کف کرد…گفت پی اون روز…گفتم اون روز داشتیم همه با هم فروشگاه خودمون رو تمیز می‌کردیم… گفتم به هر حال همه چی تموم شد…تو پی کار خودت و من هم پی کار خودم…گفت ولی تو به من قول داده بودی…گفتم اون مال قبل اون سیلی بود…رفیقش گفت حقته.تا تو باشی زود قضاوت نکنی،بلندشدم.۱تراول۵۰تومنی پول قهوه اون موقع شاید۱۰سال قبل گذاشتم روی میز و گفتم بقیه اش مال خودت.بیشتر کف کرد…اومدم بیام بیرون.گفت آریا.راستشو بگو.گفتم مونا دیگه بین ما همه چی تمومه…من الان خودم دوست دختر جدید دارم…گفت دروغ میگی…گفتم تو فک کن دروغه…چند بار زنگ زد برنداشتم.دلم آروم شد…۲۰روزی از عید گذشته بود.توی بهترین نقطه شهر ماه پری گلم بهم ۱مغازه داد و تازه راه انداخته بودمش…هر شب خونه خودش بودم…آخه مگه میشه۱زن که داره میانسالی رو رد میکنه اینقدر خوشگل و تپل و ناز باشه…بخدا باورتون نمیشه همه الان فک می‌کنند برای پولش بوده…هر جوری دوست دارید فکر کنید ولی خدا که میدونه من چرا جذبش شدم.کوس سفید تنگ بدون لکه…کون تنگ ناز سینه ها بدون افتادگی…مهربون…خانوم دکتر…اصلا باورم نمیشد…مغازه ام خوب می چرخید و زندگی به کامم بود…چندتا دوست دختر داشتم با ماشین پری جون رفت و آمد میکردم.بی برو برگرد هرروز می‌میاوردمش بیرون میچرخوندمش…حتی توی مغازه کنار دوست دخترام می‌نشست میگفت می‌خندید… همه فک میکردن مادرمه،مونا چندباری اومد اما تحویلش نگرفتم…تابستون بود.شکر خدا نه کمبود کوس داشتم نه مال و منال…خودش می‌فهمید بغیر پری هیچکس رو دوستش ندارم.بقیه تفننی هستن…یکبار گفت آریا من پیرم پابند من نشو دوست داشتی ازدواج کن…گفتم ماه پری قشنگم من بهت قول شرف میدم تا آخرین لحظه عمرت و عمرم ول کن تو نیستم…اولا برای سکس باهات بودم.بعدش برای پول و سکس…ولی خدا میدونه الان عین مادرمی نباشی میمیرم…مواظبتم…چاکرتم نوکرتم…گفت خدا نکنه… هرشب بغلش میکردم میخوابیدیم…اون همه فامیل و بچه داشت کسی سراغش نمیومد…فقط همون دختره بهاره.گه گداری بهش سر میزد…دلتنگ بود اما حرفی نمیزد…فقط یکبار گفت پسره سرم کلاه گذاشت مطب منو ازم گرفت خودش مطب زد…من خول خودمو خونه نشین کردم…تازه فهمیدم متخصص پوسته،.گفت باید مطب بزنی.حیف تو نیست…گفت ابزار میخواد همه دست پسرمه،.چند روز بعد پسرش آمد مغازه من…گفت ببین من همه چی رو میدونم…من و خواهرام همه چی رو فروختیم غیر ساختمون مطب که مال خود مامانمه،حالا که با توست…خوشحالیم مواظبشی…از اول هم میدونستیم…حالا که تنها نیست…ولی همه داریم میریم…گفتم گناه داشت کاش با خودتون میبردینش…گفت خودش میخواد بیاد اختلافمون هم سر همینه…حالا که تو هستی و شوگر مامیت…گفتم دکتر بقران عین مادرمه…اگه یک شب نبینمش دلم میترکه،گفت باشه دمت گرم مواظبش باش…گفتم مطبش رو بهش برگردون بزار مشغول بشه دلتنگ نشه.گفت اتفاقا اومدم همین رو بهت بگم…بهم زنگ زده مطبش رو میخواد…نمیدونه داریم میریم…نمیخوایم بهش بگیم…ولی وقتی رفتیم تو بگو.گفتم مگه میشه بهش نگین…گفت نمیزاره گریه زاری میکنه…دق میده همه رو…سوییچ ریموت همه چی بهم داد.گفت پس‌فردا پرواز داریم.این فلش رو هم بهش بده…گفتم چشم…اون رفت و چند روز بعد من صبح بهش سوییچ ریموت ساختمون رو دادم.فلش رو هم دادم بهش…من احمق عقلم نکشید یکبار ببینم چی توی فلش هست…رفتم سر کارم…ساعت۱۱بهش زنگ زدم تا بیام برم دنبالش ببرمش مطبش رو ببینه…هرچی زنگ میزدم جواب نمی‌داد… برگشتم خونه طفلکی سکته مغزی کرده بود.از جوش و فشار زیاد…نازنین زن چند روز تویICUبود…براش پرستار۲۴ساعته گرفتم…بعد چند روز به هوش اومد…لخته خونی توی سرش بود نمیتونست حرف بزنه فیلم رو که دیده بود غصه خورده بود فشارش زده بود بالا…هرچی زنگ زدم بچه هاش بر نمیداشتن… تا اینکه زنگ زدم بهاره…این جنده نرفته بود ایران بود…تیز وبز اومد…بیمارستان…ولی حوصله موندن نداشت…تمام آخر تابستون و تمام پاییز نوکریش رو کردم…خودم پوشکش رو عوض میکردم.هر روز ماساژش میدادم توی بغلم حموم میبردمش…بهش می‌رسیدم.غذا دهنش میدادم…شروع کرد حرف زدن…و دست وپاش تکون خوردن…درست یادمه…برف میومد…برج۱۱بود.قشنگ حرف میزد.گفت آریا اون واکر رو بیار میخام راه برم…خلاصه بلندشد راه رفتن.و فیزیوتراپی رفتن…شب عید عین آهو راه میرفت۹ماه مریض بود…بردمش ویلای خودش…خوب چرخوندمش،.تمام۱۴روز عید مسافرت بودیم…منو برد کیش…بهترین هتل…خیلی حالش خوب شد…چندماه بود در مغازه‌ام نرفته بودم.خدا میدونست دائما مواظبش بودم…یکبار پرسید آریا یکساله علاف منی خسته نشدی،گفتم ماه پری میدونی اگه طوریت میشد از غصه میمردم…نمیدونم مادرمی عشقمی زنمی،چکاره منی،فقط میدونم بد عاشقتم.گفت خودم فهمیدم…نبودی مرده بودم…تابستون بودگفت برو پاسپورت بگیر…گفتم چرا.گفت…چندماهی باید بریم آلمان میخام خوب خودمو درمان کنم.گفتم من چرا بیام…گفت از این به بعد پسرمی،،هرچی گفتم بگو چشم…برگردیم برات زن میگیرم…خندیدم.گفتم زن نمیخام.تو رو دارم…گفت فقط بگو چشم…چندماه اروپا بودیم…ایتالیا همکار داشت رفیقش بودن…چندبار اونجا منو فرستاد دیسکو وبار و کازینو…خوب کوس هایی گاییدم…از پدر مادرم خبری نداشتم.دوسال بود قهر بودم…خوش گذشت.خودشم خوبه خوب شده بود.برگشتیم ایران…زمستون بود.گفت آریا میخای همون دوست دخترت رو واست بگیرم…گفتم نه…اون چیه،؟گفت بهاره منو میخای،گفتم نق نقوست،قیافه میگیره…گفت راست میگی تو حیفی…گفت بیا بریم میخام ببرمت جایی یک دخترواسه تو بگیرم تک باشه…عین خودته مهربونه…گفتم کیه؟گفت دختر دختر خاله منه…شیرازی هستن…تک و ناز و خوشگل…گفتم از کجا میدونی شوهر نکرده…گفت من با مادرش مراوده دارم…طفلکی فلجه نتونست بیاد دیدنم…تصادف کرد فلج شد…گفتم باشه…ولی نه…گفت چرا،؟نه؟گفتم پری جون.منه یک لا قبا که آه در بساطم نیست.بیام کجا…تو نباشی فردا بچه هات منو عین دستمال کاغذی میندازنم بیرون…اونوقت دختره حیف میشه…گفت اولا که خودت باعرضه ای، دوما…اون طبقه خونه وماشین و همون مغازه رو سند زدم به نامت…رفت تمام مدارکش رو آورد… بخدا دستشو بوسیدم.اونم چندبار…گفتم باهام کاری کردی بیشتر شرمنده ات بشم…
دو روز بعد با پرواز رفتیم شیراز.خونه دختر خاله اش…خانومه چقدر خوشگل بود اما روی ویلچر بود.دخترش اومد…دیدمش.فهمیدم از تیپ و هیکلم خوشش اومده…رفتیم اتاقش حرف زدن.ازم ۴سالی کوچیک تر بود.گفت مامانم چی بغیر من کسی رو نداره…گفتم مامان من چی اون هم بغیر من کسی رو نداره…گفت مامانت کجاست…گفتم الان پیش مامانته.گفت وای خاله رو میگی.گفتم من بجز اون کسی رو ندارم…پس باید هر دو رو کنار هم نگه داریم.گناه دارند…میانسال و تنها هستن…بیا بریم با ما زندگی کنید…گفت خب شما بیایید اینجا…گفتم هرچی مادرم بگه…ماه پری گفت…برای من فرقی نداره…خودت میشی مرد خونه و خرج همه رو باید بدی…گفتم نوکر ۴تاتون هم هستم…همون جا عقدمون کرد.و شدیم ساده و بی آلایش زن و شوهر…خونه ویلایی و بزرگ…مادر دختره که سیمین خانوم منه…بعد دوماه رفت پیش پسرش خارج…من هم دست زنم رو گرفتم اومدیم خونه ماه پری…ولی این رو بگم هر چند روز یکبار خودش مست کیر بود بهم کوس میداد.مخصوصا دوران بارداری خانومم.کمبود کوس نداشتم.۷۰سالش بود کوسش عین۱۷ساله ها بود…هنوزم هست ولی پیره…و دوست داشتنی، عاشق ۳تا بچه امه…در ضمن یادم رفت بگم…هنوز پدر مادرم بچه هامو و زنم ندیدن…برادرم با موتور تصادف کرد و واقعا ضربه مغزی شد…هر چی مادرم زنگ زد…نرفتم دیدنش…ولی واقعا از روزی که ماه پری برام دعا کرد.گفت پسرم دستتو به خاک بزنی طلا بشه…همینطوری شد…ممنونشم

نوشته: آریایی

 

  • Thanks 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      بازی لذت گناه 3 داشتم لحظه لحظه اتفاق بازی قبلو مرور میکردم . تصویر ساک زدن پرنیا و صدای مامان تو مغزم هی میچرخیدن. قسمت سوم : پرنیا از دستشویی برگشت و داشت صورتشو خوش میکرد گفت : مامان چرا لباس نپوشیدی؟ الهام: شما که دیدین همتون ، بعدم شاید نوبتمه باید دوباره لخت شدم ، فکر کنم نفهمیدین این چجور بازیه. جواد: متاسفم دخترم ، چاره ای نبود ولی آخرشه من یک 7 بیارم بازی تموم میشه. پرنیا: مهم نیست بابا . تقصیر شما نیست مجبوریم هممون. من از حرف پرنیا ناراحت شدم گفتم : اره درست میگین تقصیر منه . چون من این لعنتیو اوردم. پرنیا : نه داداش تو که نمیدونستی منظوم تو نبودی . جواد: اتفاقای این خونه رو فراموش میکنیم. الهام :به همین خیال باش همسر وفادارم. بابام ی سری تکون داد هیچی نگفت الهام : ولش کن نوبت منه. بیاین بشینین. الهام تاس انداخت 3 و 5 اومد براش حالا باید میرفت روی خونه 12 صفحه بازی: رفع نیاز شما باید جلوی دیگران خود ارضایی کنید. تا زمان ارضا شدن شما نوبت شما ادامه می یابد . میتوانید از محیط اطراف کمک بگیرید اما کسی نباید به شما دست بزند الهام وای این سخته من خیلی وقته خودارضایی نکردم. پوریا: اوف بابا کارش درسته پس . بعد همه زدیم زیرخنده. از وقتی اومدیم تو این خونه تا حالا نخندیده بودیم. پرنیا : ی چیزی میدونستی که لباس نپوشیدی . من ی ایده دارم حالا میتونیم پورن بزاریم ببینی . جواد : اره ولی اینترنت نداریم. یهویی همه برگشتن به من نگاه کردن. پوریا : چیهه؟ برا چی به من نگاه میکنین ؟ الهام: پسرم میدونیم تو خودارضایی میکنی . پرنیا : اره داداش لوس نشو چاره ای نیس . پوریا : اخه فیلمام بدرتون نمیخوره… هووف باشه میزارم. دلم نمیخواست فیلمامو براشون بزارم چون همش فیلمای تریسام و گروپ و اینا بود . ولی چاره ای نبود. از تو گالریم ی فیلم ک به داغونی بقیه نباشه پیدا کردم گذاشتم. گوشیو دادم مامان. همه نشستیم که مامان رو تماشا کنیم. دیگه خجالت کشیدن بینمون نمونده بود.مامانم شروع کرد مالیدن کسش . دستشو با زبونش هی خیس میکرد باز کصشو میمالید . این لحظه واقعا جذاب بود برام. الهام: اینطوری نگام میکنین اصلا حشری نمیشم واقعا نمیتونم . جواد : چیکار کنیم خب باید نگاه کنیم . مامانم سرشو تکون داد بازم فیلمو میدید . گفت بیا پوریا فیلمو عوض کن . رفتم ی فیلم دیگه گذاشتم این یکی تریسام بود. یکم گذشت خودم از دیدن کس مامان حشری شده بودم و راست کرده بودم ولی خودش نه. تو فیلمه ی مرده ای به زنش خیانت میکنه که بعد زنش هم میاد بهشون ملحق میشه . مامانم گفت : پوریا خاک برست این فیلما چیه و خندید. الهام : شق هم کردی اره .همه به شلوارم که باد کرده بود نگاه کردن .سریع بالش گذاشتم رو خودم. گفتم : اخه میدونم مامان چی داره میبینه فیلمو حفظم حشری میشم. پرنیا : چی داره میبینه الان ؟ گفتم مامان خودت تعریف کن براشون. الهام : ی مرده از خواب بیدار میشه میبینه زنش رفته سرکار و خواهر زنش خونس میره رو تختش یکم خواهر زنشو میمالش و بیدار میشه باهم سکس میکنن . بعد الانم زنش برگشت خونه اول تعجب کرد بعد بهشون اضافه شد الان شوهرش کیرشو تو کس خواهرش عقب جلو میکنه خودشم از خواهرش لب میگیره. همینطوری ک اینارو تعریف میکرد به خودم اومدم دیدم کیرمو در اوردم دارم میمالم . دیدم بابامم همینطور پرنیا هم به روی خودش نمیاورد و فقط مامانو میدید . دیدم مامانم کسش خیسه خیسه و داره میماله و یهویی ی نفس عمیقی کشید. گفتم : الان کجاشه .الهام : زنه زبونشو گذاشته رو کس خواهرش همینطوری کیر شوهرش که میاد تو کسش کیر شوهرشم زبون میزنه . الهام نفساش تغییر کرده بود . داشت تندتر کسشو میمالید. مامان هی به من و بابا هم نگاه میکرد. ولی کیر منو بیشتر دید میزد. گفتم اخرش میدونی چی میشه مامان؟ پرسید چی . گفتم مرده ابشو میریزه رو سینه های خواهرش زنه آب شوهرشو از روی سینه و صورت خواهرش لیس میزنه. یهویی مامانم ی اهی کشید و چشاشو بست. بازی: نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن زرد. الهام : اخیش دستم درد گرفت یک ربع شد . مرسی کمک کردین. تو ذهنم با خودم میگفتم پس مامان بابا ها هم فانتزی سکسی دارن. مامانم با دستمال کسشو پاک کرد . خودمونو جمع کردیم اومدیم دوباره سراغ بازی حس میکردم دیگه دارم عاشق بازی میشم . شایدم همه همچین حسی داشتن. پرنیا: خیلی میترسم نوبت منه . امیدوارم چیز بدی نیارم. پرنیا تاس انداخت و 1 و 4 اومد و همون موقع زد تو سرش : اخ چه کمم باید میرفت روی خونه 13 . بازی : دختر دو زبانه دو نفر رو انتخاب کن یک نفر سوراخ کون و یک نفر سوراخ کست رو همزمان به مدت 5 دقیقه لیس بزنن. 5 دقیقه هم زمان داری افرد مورد نظر رو انتخاب و شروع کنی . الهام :کاش به من میفتاد خیلی اسونه. پرنیا : مامان چی میگی چیش اسونه خوندی اصن دستور بازیو. الهام: اره . پوریا ک کس منو خورد دیگه . اولش سخته برات بعدش لذ… الهام ادامه حرفشو خورد.گفت حالا انتخاب کن وقتت نره من : من میتونم داوطلب بشم . جواد: تو بشین سرجات تو بچه ای هنوز من و مامانت این مرحله تموم میکنیم .الهام زد زیر خنده : اینارو فکرکنم از بازی تو خوششون اومده به نظرم انتخابشون کن من نگاه میکنم. پرنیا : چی بگم والا باشه. فقط چجوری بشینم که جا بشین دوتا تون . الهام: ببین به پهلو دراز بکش پاتو بده بالا داداش و بابات از کنار بیان. کیرم از قبلش شق شده بود. تو عمرم انقد خوشحال نبودم . در عرض کمتر از نصف روز داشتم کص و کون مامان و خواهرمو میخوردم. خیلیم خوشحال بودم که بازیو پیدا کردم. پرنیا شلوارشو دراورد با شرت دراز کشید. من دراز کشیدم کنار پرنیا کصشو بخورم پوزیشنمون مثل 69 به پهلو بودیم بابا هم از اونطرف اومده بود سراغ کون پرنیا . الهام : شروع کنین وقت ندارین . پرنیا شرتشو در اورد دوباره دراز کشید. وای خواهرم کص سفید و صورتی داشت باورم نمیشد. پرده هم نداشت این ولی تعجب نکردم چون دوست پسر میدونستم داره . دیدم بابا لای کون پرنیا رو باز کرد و زبونشو رسوند به سوراخ کونش . پرنیا ی تکونی خورد منم شروع کردم . روی کلیتوریسشو لیس زدم و میک میزدم زبونم میکردم توش میاوردم بیرون . داشتم از خوردنش لذت میبردم هر ازگاهی ی نگاهی به بابا میکردم ک زبونشو تا دسته کرده تو کون پرنیا. پرنیا سر و صداش در اومده بود هی اه و اوه میکرد ماهم حشری تر میشیدیم با ولع بیشتری میخوردیم . کیرم داشت میترکید . صدای شهوت اه و اوه و لیسیدن خونه رو گرفته بود. من با لبام کلیتوریسشو میمکیدم و فشار میدادم . پرنیا جیغ میزد دیگه رسما . بابا هم دیدم انگشتشم کنار زبونش برده تو سوراخ . یهویی دیدم شلوارم ک جلو صورت پرنیا بود اومد پایین . پرنیا کیرمو کرد تو دهنش . نمیتونم اون لحظه رو براتون توصیف کنم . زبونش دور کیرم میچرخید و انقد حشری بود داشت کیرمو قورت میداد . اصلا نتونستم نگه دارم خودمو ابم اومد توی دهنش . فهمید یکم صبر کرد باز ادامه داد همه ابمو قورت داد منم ک نمیتونستم بازیو ول کنم داشتم همینطوری لیس میزدم ک مامان گفت تموم شد . بازی نوشته نوبت بازیکن قرمز مامانم ک اینو گفت بابا بلند شد منم دیگه لیس زدنو متوقف کردم ولی پرنیا کیرمو از تو دهنش در نیاوده بود. الهام : پرنیا شنیدی . پرنیا کیرمو دراور گفت : اره ، چه اهمیتی داره یک دقیقه اینور اونور . دوباره کیرمو کرد تو دهنش خودشو داد جلو ی من ک یعنی بخور. منم ی نگاه به مامان کردم . دیدم رفت نشسته . دوباره کص پرنیا رو براش خوردم زبونمو تو کس صورتی خواهرم میبردم. 2 دقیقه گذشت پرنیا ارضا شد . خیس عرق بودیم. نفسش در نمیومد. گفت من باید برم حموم .جواد: باشه ابم که وصل شده برو بعدا منم باید برم. منم لباسامو پوشیدم رفتم دستشویی. برگشتم دیدم مامان لباس پوشیده و کنسرو هایی ک داشتیم داره اماده میکنه. حقیقتا ضعف کرده بودیم ظهر شده بود. پرنیا هنوز حموم بود. بابا داشت سیگار میکشید بازی هم وسط خونه ول بود. سر میز نهار پرنیا هم خودشو خشک کرد اومد. الهام : بچه ها قرار بود این اتفاقا فقط تو بازی باشه نه وقتی تموم شده و نیازی نیست ادامه بدیم. پرنیا: مامان شروع نکن. اگر ارضا نمیشدم عصبی میشدم. بعدم چه فرقی میکنه به هر حال ک انجام دادیم حالا یکم بیشتر بشه مهمه ؟ جواد : باشه دخترم میخواستی ارضا بشی ولی به کیر پوریا چیکار داشتی . پرنیا : اونموقع دست خودم نبود حشری بودم . دوست داشتم بیشتر لذت ببرم همین. انقدر بحث نکنین دیگه. اگر میخواین ک بازی نکنیم تا همینجا بپوسیم. من گفتم : سخت نگیرید . ادم وقتی شهوتش میزنه بالا دست خودش نیست . کارایی ک میکنیم تو بازی دست خودمون نیست. الهام :باشه غدا رو بخوریم بازیو تموم میکنیم و همه میریم خونه . این چیزا هم فراموش میکنیم. جواد:الان من و پرنیا 13 ایم ، پوریا 10 که نوبتشم هست مامانتونم 12 پوریا بازیو تموم نکنه ایشالا من تمومش میکنم. غذا خوردیم یکم مغزمون به کار افتاد . دوباره نشستیم سر بازی. نوبت من بود . خوشحال بودم این دفعه. دوس نداشتم ده بیارم . تاس انداختم 5 و 4 اومد . جواد وایی یکی کم اوردی. رفتم روی خونه 19 بازی: بیست سوالی شما یک چشم بند به چشم میزنی و بعدش بازی به بقیه افراد یک ماموریت میده و اونا انجام میدن .بعدش چشم بند روباز میکنی و فرصت داری 20 تا سوال بپرسی و بقیه با بله و خیر جواب میدن. اگر نتونستی با بیست سوال حدس بزنی از بازی حذف میشی. گفتم وای بد بخت شدم . الان حذف میشم نهه. الهام :اروم باش مغزتو یکم به کار بندازی میتونی جواد : اصلا عجله نکن بازی وقت تعیین نکرد فقط تعداد سوال مهمه. پرنیا : دقت کردین بازی هرچی میریم جلوتر سخت تر میشه . خدا بخیر کنه الهام : پرنیا تو چشم بند داری. پرنیا : آره الان میارم. واقعا ریدم به خودم و کیرم خواب رفت . استرس داشتم که چشمام بسته میشه. واگر حذف بشم معلوم نیست چی در انتظارمه. پرنیا : بیا داداش اینو بزار چشمت. چشم بندو گرفتم و گذاشتم رو چشم . دیگه هیچ جارونمیدیدم. صدای الهام اومد : خب چرا ماموریتمون نمیاد . جواد : صبر کن یکم … اها اومد. دیگه هیچ صدایی از کسی در نیومد. گفتم : چیشدین هستین؟. پرنیا . بابا کجایین . هیچکس جوابمو نمیداد. بعد ده دقیقه فکر کنم پرنیا چشم بندمو برداشت . دیدم همشون نشستن رو به روم . گفتم انجام دادین؟ پرنیا یکی زد رو پیشونیش دیدم صفحه بازی نوشته 19. گفتم اخ ی سوالم رفت. یکم فکر کردم چیا بپرسم. شروع کردم به پرسیدن . 19 - سکس کردین؟ الهام : دیسلایک داد حتی صحبت هم نمیکردن. فهمیدم اجازه ندارن 18- لیسیدن داشت؟ دوباره دیسلایک. 17-کسی جاییشو مالید ؟ دیسلایک 16 -اصن چیزی تو چیزی رفت ؟ دیسلایک گفتم ای باباااا. یکم باز فکر کردم. استرس گرفتم. 15 - اصن بین دو نفر بود؟ .الهام : لاییک . بلاخره یک سوال درست پرسیدم. 14- کسی جای یکی دیگه رو مالید؟ دیسلایک هرچی چیز سکسی بود فکر میکردم مغزم واقعا قفل کرده بود اخه یعنی چیکار کردن. 13- کسی روی کسی ارضا شد ؟ دیسلایک. هر سوالی میپرسیدم دو سه دقیقه فکر میکردم . 12- لب خوردن داشت ؟ دیسلایک 11- اصن تماس فیزیکی وجود داشت؟ لایک . یکی دیگم درست در اومد گفتم خب این چیه پس اه نه کردنه نه خوردنه چیه یکم دیگه فکر کردم پرسیدم 10-بین دو تا زن بود ؟ دیسلایک فهمیدم پس هرچی بوده بین بابا و مامان بوده . 9-ماموریتش سکسی بود ؟ دیسلایک گفتم ای ریدم به قبر این بازی . تا حالاهرچی گفته بودسکسی بود . 8-همو بغل کردین؟ دیسلایک 7 سیلی زدین؟ دیسلایک - اعصابم خورد شد ای بابا هوف الان حذف میشم اخه چیکار کردین.6- ماچ کردین همو ؟ لایک وای خداروشکر فهمیدم . میدونستین چقدر زرنگم؟ دیدم سوالام شد 4 تا این دفعه خودم زدم تو سرم . تو چشای بقیه استرس مشخص بود. حالا کافی بود ماموریتو کامل حدس بزنم.4- بابا مامانو بوس کرد ؟ لایک 3- جایی ک بوس کرد از ناف به بالا بود؟ لایک دوتا سوال دیگه مونده بود از استرس خیس عرق شده بودم داشتم هی فکر میکردم کجا ها رو میشه بوس کرد . خیلی جاها بود. باخودم گفتم بازی میخواسته خلاف تصورم پیش بره یعنی یک چیز کاملا غیر سکسی باید باشه لب هم نبوده چون پرسیدم. دنبال ی جای دور از ذهنم بودم هی فکر کردم فکر کردم گفتم 2- بوس از پیشونی مامان ؟ پرنیا: یسسسس افرینینن . واقعا فکر کردم دیگه مردم باورم نمیشد دستامو گذاشتم رو صورتم نزدیک بود گریم بگیره خودمو جمع کردم . مامان و باباو پرنیا اومدن بغلم کردن یکم حالم بهتر شد. جواد : این بازی تو لحظه ای ک فکرشو هم نمیکنیم اذیتمون میکنه . باید مراقب باشیم. یکم گذشت تا بقیه صبر کردن تا حالم بهتر بشه. الهام : حالت بهتره پوریا؟ بازی کنیم؟ گفتم اره نوبت کی بود. جواد منم متاسفانه. الان بازی میکنم . جواد تاس انداخت جفت یک اورد . پرنیا خندید بابا کمترین تاس بازی متعلق به شماست . باز خندیدیم همه. بابا رفت روی خونه 15 . بازی : غول چراغ جادو . من غول چراغ جادو هستم میخوام بزرگ ترین فانتزی سکیسیتو برات براورده کنم دسستو بزار روی صفحه نمایش تا از عمق ذهنت ماموریتت رو بگم. گفتم : بابا اوه خوش به حالت. بزار دیگه. بابا یکم ترسیده بود و دستش یکم میلرزید . اروم دستشو گذاشت و برداشت همه سرمونو اوردیم جلو که چی مینویسه. فانتزی کاکولدیسم. بازیکن سبز و قرمز باهم سکس میکنن و تو باید بشینی و لذت ببری هروقت ارضا شدی نوبتت تمومه. پرنیا: واتدفاکککک . پرنیا زد زیر خنده . الهام با چهره طلبکارانه : نگفته بودی تا حالا. من ک هنوز شوک بازی قبلی بودم . باورم نمیشد ک باید من با مامان سکس کنم . جواد : نمیدونم این بازی از تو کجاش در میاره همچین چیزی نیست اصلا. الهام: نیست؟ باشه . یهویی دیدم مامان داره میاد سمتم دستم گرفت بلندم کرد اومدیم جلوی بابا وایساد. الهام دوباره پرسید: نیستی؟ جواد :نه مامان زانو زد جلوم شلوارم در اورد کیرم افتاد جلو صورتش . از اون پایین تو چشام نگاه میکرد. اروم سر کیرمو کرد تودهنش. منم همونجا ی اهی کشیدم پرنیا گفت : جون داداش خوشت اومده ها. گفتم اره عالیه بعد از تو مامان هم داره کیرمو میخوره دیگه چی میخوام . مامان کیرمو تا ته حلقش میبرد. مث ی جنده حرفه ای ساک میزد . بابامو دیدم همینطوری فقط نگاه میکنه . گفتم : مامان دیدی بابا کاکولد نیس. الهام: صبر کن.دستشو انداخت شلوار بابام در اورد بله کیرش راست شده بود زیر شورتش قایم کرده بود.پرنیا خندید گفت : وای بابا راست کردی .الهام : خوشت اومده کیر یکی دیگه رو میخورم؟ جواد : آره آره خوشم میاد؟ چیکار کنم الهام : جوون کیر کیو دارم میخورم؟ جواد: پسرمون. دیدم بابا دستشو دور کیرش گرفت که بماله. مامانم همینطوری ک کیرمو لیس میزد گفت: دوس داری کیرشو چیکار کنم؟ جواد: بکن تو کست. دیدم مامانم دراز کشید شلوارشو دراورد. بیا پسرم. گفتم بابا اجازه میدی؟ جواد: اره بکنش و کیرشو بالا پایین میکرد. نشستم اومدم رو مامانم کیرمو گذاشتم رو کصش مامان کیرمو گرفت تو چشاش داشتم شهوتو میدیدم . مامانم تنظیم کرد منم کردم تو کسش .الهام : آه بکن منو . بکن تو کسم محکم. من ی نگاهم به مامان بود ی نگاهم به جواد داشت کیرشو بالا پایین میکرد و نفس نفس میزد. رفتم لبمو رو لب مامان گذاشتم . مامانمو لبمو میلیسید و زبونشو میاورد تودهنم . الهام دید بابا بلند شده گفت : بیا از نزدیک تر ببین دارم کس میدم. جواد : جوون قربونت بشم. ی لحظه دیدم پرنیا همم داره دستش تو شرتشه خودشو میماله . پرنیا ی چشمک بهم زد . کس مامان خیس شده بود و داغ بود گفتم : خوش به حالت بابا چ کسی میکنی همیشه. جواد : اره زنم خیلی حشریه ی کیر براش کمه. الهام اه و ناله میکرد به بابا اشاره کرد بیا اینجا . مامانم کیرشو کرد تو دهنش . از این صحنه داشت ابم میومد . داشتم کس مامانو میکردم در حالی ک داشت کیر شوهرشو میخورد. دیدم بابا کیرشو در اورد از دهن مامان و کیرش پر اب کیر بود ک از دهن مامانم میچکید دیگه اینو ک دیدم ابم داشت میومد کشیدم بیرون ریخت رو زمین. دنیا داشت دور سرم میچرخید بهترین سکس عمرم بود اکسم سارا یک بار هم اینطوری بهم کس نداده بود کون لقش . کس مامانم بهشت بود ته ته لذت. پرنیا : نامردا بیاین زود بازی کنیم منم میخوام حشری شدم. الهام : بی حیارو نگاه .اره نوبت منه . اقایون خودتونو جمع کنین. نوبت بازیکن سبز الهام انداخت 2 و 3 : .مهرشو گذاشت روی خونه 18 بازی : همیاری شما در این نوبت میتوانید یک نفر را انتخاب کنید و ان شخص را ارضا کنید در این صورت آن شخص اجازه دارد در نوبت خود دو بار تاس بیندازد و اعداد بزرگ تر را بازی کند. الهام : عهه چه خوب. اینطوری میتونیم بازیو تموم کنیم. جواد خوبه بعدشم نوبت پرنیاس . فقط 7 بیاره بازی تمومه. پرنیا : من مشکلی ندارم . گفتم اره خواهر از خداتم هست . منم میتونه ارضا کنه خب بعد توهم نوبت منه.یکم با داشتیم با پرنیا بحث میکردیم که مامان گفت: خاک تو سرتون مادرتونم سر چی دعوا میکنین. جواد میشه شام بخوریم بعد انجام بدین؟ خیلی گرسنمونه حموم هم باید بریم از صبح هلاک شدیم. پرنیا موافقم . جواد : پس من ی دوش بگیرم تا غذا اماده میشه . مامان و پرنیا شام اماده کردن و بابا ک از حموم اومد منم رفتم دوش گرفتم . شام خوردیم و یکم از فضای بازی دور شدیم . انگار یکم برامون عادی شده بود. داشتیم از سفرمون لذت میبردیم . خلاصه کارامونو کردیم و الهامم رفت حموم برگشت و اومد بازی کنیم. الهام : خب الان باید یکیو ارضا کنم تا نوبتم تموم بشه. پرنیا : بیا دیگه منتظرم . الهام : خاک تو سرت با مامانت اینطوری صحبت نکن . پرنیا اومد جلو مامانم : چی میشه بعد؟ مامانم یهویی لبای پرنیا رو بوسید. پرنیا هم مامانو بغل کرد . مامان دستشو انداخت شلوار پرنیا رو دراورد بعد نشوندش روی مبل . از کنار شرتش زبونشو میکیشید رو پوست پرنیا و زبونش میبرد زیر شرتش. بازی نگفته بود منو بابا مجبوریم تماشا کنیم ولی با دقت و لذت داشتیم نگاه میکردیم . مامانم شرت پرنیا رودراورد کامل و کسشو میخورد. پرنیا: اوفف مامان خیلی حال میده اخ. کیر پسرت خوبه یا کص دخترت؟ الهام : هردوشون. پرنیا سر مامانو گرفته بود و به کصش فشار میداد مامانمم خوب براش میخورد. هفت هشت دقیقه طول کشید پرنیا ارضا شد. نفسش در نمیومد پرنیا: قربونت بشم مامان. الهام: چه کسی داری دختر . رودخونس یا کس. پرنیا : حقیقتا دوس ندارم بازی تموم بشه. کاش 7 کمتر بیارم. هیچکس هیچی نگفت. بعد یک دقیقه. جواد : منم دوس ندارم تموم بشه ولی غذامون داره تموم میشه . منم گفتم بیا تاس بنداز دوس دارم بدونم برنده بشی چی میشه . یادت باشه دو مرتبه میتونی بندازی. پرنیا تاسو برداشت وانداخت همون اول 5 و 4 اومد. پرنیا:یسسسس. جواد : واقعا تموم شد بردی. پرنیا مهرشو گذاشت رو خونه آخر و پیام بازی : تبریک شما برنده شدید. بازی نهایی تمام بازیکنان باید همزمان با شما سکس داشته باشند . بعد از ارضا شدن بازیکن زرد در سکس گروهی بازی به پایان میرسد. پرنیا : یسس جایزمو بدین. بازیو تموم کردم. الهام خداروشکر. پرنیا بلند شد رفت تواتاق گفت بیاین خودشو لخت کرده بود دراز کشیده بود.منو بابا بهم نگاه کردیم . گفتم : به برندمون ی حال بدیم؟ بابام رفت کنار پرنیا کیرشو درآورد. پرنیا خیلی حشری بود همچین انتظاری ازش نداشتم . یهویی کیر بابا رو کرد تو دهنش. منم رفتم جلو مامانم پشتم اومد در اتاق بست. گفتم: مامان پرنیا به شما رفته انقد حشریه. الهام: نه هنوز به من نمی‌رسه. یهو دیدم مامان دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت. گفتم چیکارر میکنی قرار بود به پرنیا حال بدیم که . الهام منم کیر می‌خوام خب حالا به اونم حال میدیم . پرنیا وسط ساک زدن :ای مامان حسود مامانم نشست روی تخت کیرمو اول زبون زد بعد کرد تو دهنش .پرنیا داشت کیر بابا رو میخورد مامانمم کیر منو. صحنه فوق حشری بود . گفتم بابا ببین زنتو. جواد : اوف خیلی خوب میخوره گفتم اره ولی بیا عوض کنیم. گفت باشه. جامونو عوض کردیم . پرنیا: هوس کردی خواهرت برات بخوره؟ گفتم :آره می‌خوام بکنمت پرنیا پرنیا یکم دیگ خورد برام بعد خوابید منم رفتم روش کیرمو فرو کردم تو کسش . دیدن سکس مامان و بابا هم برام حشری کننده بود. کس پرنیا از مامان خیلی تنگ تر بود. ولی کس مامان گرم و نرم بود.بهترین حس دنیاس اگه خواهرتونو کرده باشین میفهمین چی میگم. یکم کسش و کردم پرنیا گفت: اهای بابا بیا من برنده شدم وظیفت اینه منو بکنی. جواد: پوریا خب تو بیا پیش مامان پرنیا: نهه دوتا کیر می‌خوام.همزمان بلند شو پوریا. من بلند شدم پرنیا بابا رو دراز کرد نشست رو کیرش یکم بالا پایین کرد خودشو گفت: پوریا حالا بیا کیرتو تو از پشت بزار . منم رفتم پشتش کونش خیلی تنگ بود به بدبختی تونستم بکنم توش ولی حسش بی‌نظیر بود دیگ خواهرم اه اوهش اتاقو برداشت. مامانمم اومد کنارم گفت در بیار . دراوردم برام ساک زد یکم باز کرد تو کون پرنیا الهامم با حرفاش همرو حشری تر میکرد هی به پرنیا میگفت: دخترم دوتا کیر دوس داری؟. چه حالی میده بابا و داداشت دارن میکننت؟ پرنیا هم هی میگفت اره عالیه اه اوه میکرد. مامانمم بعدش رفت نشست رو دهن بابام با پرنیا لب می‌گرفت برای اینکه ماموریت بازی هم انجام بشه خوب بود. مامان گفت : منم می‌خوام منم بعدش بکنین. یکم گذشت پرنیا ارضا شد بلند شد کنار دراز کشید . رسما بازی تموم بود . دیدم یهو مامان گفت پوریا دراز بکش بیام روت منم می‌خوام. منم دراز کشیدم اومد رو کیرم دوباره بهترین حس دنیا رو تجربه کردم . الهام گفت : جواد تو این چند سال زندگی مشترک ی کیر دیگ برام نیووردی منم به پسرت میدم. جواد: اگر میدونستم دوس داری تا حالا ده تا کیر اورده بودم برا زنم. الهام: احمق هر زنی دوس داره اینو مطمئن باش. حالا بیا کونمو بکن بابامم کرد تو کون مامانم حس میکردم کیرشو ک از پشتر رحمش ب کیرم میخورد. مامانم حسابی کردیمش و ابمو ریختم تو کسش . هیچکس از سکس سیر نمیشد هی پرنیا رو میکردیم هی مامان . خودتون ی سکس گروهی رو تصور کنید دیگه .یک ساعتی سکس کردیم انقد ک همه رو همون تخت افتادیم . خسته بودیم هممون . بقیه خوابشون برده بود. همون‌طوری ک دراز کشیده بودم داشتم به بازی فکر میکردم به کارایی ک کردیم به لذتی ک از گناه هامون بردیم . اگر این بازی نبود هیچوقت تا اخر عمرم انقدر لذت نمیبردم . بعدش رابطه بین خونوادمون چطوری قراره باشه . اصن کی از اینجا میریم. یهو دیدم ی بوی بدی میاد چرخیدم دیدم از چهار گوشه اتاق ی گاز زرد داره پخش میشه. سریع بلند شدم: باباا بیدار شین جواد: چی شده اینا چیه الهام چندتا سرفه کرد : نمیتونم نفس بکشم و الهام افتاد رو زمین میخواستم بیام سمتش که دیگه چیزی یادم نمیاد. با خوردن نور خورشید به چشمم بیدار شدم. چشام باز شدن و چشمم به جنگل سرسبز جاده افتاد. یعنی اینا همش خواب بود ؟ دیدم تو ماشین خودمونیم بابام و پرنیا و بابا خوابن و ماشین داره مسیرش تنظیم شده و داره برمیگرده خونه . دیدم ی چیزی کف ماشینه برداشتم دیدم بله . همون بازیه و ی پاکت نامه هم همراهش بود و این پیام رو صفحه نمایش بازی بود بازی به پایان رسید. تبریک به بازیکن برنده . و بازندگان بازی تا سه روز دیگه از بازی حذف میشوند . بعدش سریع نامه رو باز کردم سلام پوریا . زمانی ک خواب بودین چیپستی وارد بدن شما شده که سه روز فرصت زندگی دارید. من میخوام کمکتون کنم لطفا حرفامو باور کنید . سر فرصت براتون توضیح میدم همه چیو فقط من فهمیدم راهش اینه اگر میخواین زنده بمونین باید افراد جدیدی رو به بازی دعوت کنین و تو بازی جدید اگر تونستین برنده بشین چیپست غیر فعال میشه. از طرف م.ق پایان پرده اول… ادامه دارد. پ ن : داستان دو قسمت بعد طولانی تر هم هست اما دیرتر میاد صبور باشید راستی بهم بگید کدوم بازیو دوست داشتید . اسمشو تو کامنتا بگین ممنون از حمایتتون . نوشته: Joel Miller
    • kale kiri
      رام شدن زن عمو 2   سلام دوستان قبل اینکه ادامه اون شبو بخوام بگم لازم دونستم چند تا نکته رو عرض کنم خدمت اون دوستانی که دوست نداشتن یا توهین کردن،،، 1.من نگفتم اولین سکسم بوده 2.این خاطره مال ۷ سال پیشه من ۲۲ سالم بوده نه ۱۵ سال 3.و اینکه اسم خودم سیروانه، (اسم زن عموم و دخترش واقعی نیستن) اینارو گفتم که سو تفاهمی برا اون عزیزان هست برطرف بشه خب بریم سراغ ادامه اون شب فوق‌العاده… حدودا ساعت از دو شب گذشته بود و کنار زن عموی جذابم تو رختخواب بودیم، اون خوابش برد ولی من مطلقا خواب به چشمم نیومد، اولین بار بود با فامیل رابطه داشتم و خیلی هیجان زده بودم و دروغ نگم ترسم داشتم، یه ترس از رسوا شدن و یه میل به ادامه دادن تو وجودم بود، خلاصه انگار تازه از خواب بیدار شده بودم، نمیدونم چطوری ساعت نزدیک به شیش شد و من توی اون چند ساعت هزاران فکر و خیال کردم، ولی کم کم دوباره شهوت بهم غلبه کرد و به فکر کردن زن عموی خوشگلم شدم، پیش خودم گفتم نکنه فقط امشب باشه و دیگه دستم بهش نرسه؟! هوا داشت کم کم روشن میشد، کیرمم حسابی شد شده بود، زن عمو به پهلو خوابیده بود و من آروم از پشت بغلش کردم و کیرم گذاشتم رو کونش، باسن نرمش توی اون شلوار گل گلی نخی واقعا لذت بخش بود، دوست داشتم همون جوری پارش کنم… دستمو بردم رو سینش که بیدار شد و یه لحظه اولش مشخص بود که داشت هضم میکرد که چی گذشته دیشب -ساعت چنده؟ -نزدیک ۶ یکم موهاشو همونجوری داد پشت گوشش -بسه سیروان همون یه بارم فقط بخاطر این گذاشتم که پسر خوبی هستی، قرار نیست ادامه بدیم -زن عمو قول میدم همین یبار باشه دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم و … این گفت و گو یکم ادامه داشت، چیزی که منو امیدوار کرده بود این بود که همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم و کیرم رو شکاف کونش بود مقاومت یا حرکتی نمی کرد همونجوری وایستاده بود -میدونی اگه عموت یا هر کسی بفهمه چی میشه؟ -از کجا میخوان بفهمن؟ بخدا قول میدم هیچ حرکتی نکنم که کسی شک کنه بهت قول میدم دوباره شروع کرد به تاکید کردن که اگر کسی بفهمه آبروریزی میشه و من قبل اینکه عموت بکشتم خودمو میکشمو از این جور حرفا منم همش بهش اطمینان میدادم، ولی تمام حواسم رو بدنش بود، پشت گردنشو بوس میکردم و سینه هاشو از زیر تیشرت میمالیدم بازم رام شد، منم کامل ترسم ریخته بود و بیشتر ازش تعریف میکردم و اونم معلوم بود خوشش میاد، بین حرفام گفتم دیشب تاریک بود کن اصلا نفهمیدم چی شد هیچی ندیدم خندید گفت میخواستی لامپو روشن کنی… شروع کردم فشار دادن کیرم لای کونش شلوارش کامل رفت تو شق کونش و قربون صدقش میرفتم -چه سر و زبونی داری تو، نمیدونستم اینقدر شیطونی، فک میکردم ساده و سر بزیری… دیگه ساکت شد و تنها صدایی که میومد صدای من بود که ازش تعریف میکردم و حسابی بوسیدمش با یکم ناز تیشرتشو در آوردم و دو دستی سینه هاشو گرفت منم که توی روشنایی زن عموم زیرم بود حسابی حشری شده بودم، سینه هاشو از دستش درآوردم و دو دستی گرفتنشون و فقط میخوردم و لیس میزدم بوی خاصی میداد داشتم دیوونه میشدم از لذت. دستاشو رو ب بالا بود و آورد پشت سرمو گرفت و کم کم صداش می‌شنیدم ک بلند نفس می‌کشید و میگفت یواااااش منم وحشیانه میخوردم و میک میزدم، به سرعت خودمو لخت کردم و اومدم که شلوارشو در بیارم فقط نگاش به کیرم بود -داره صبح میشه زود باش بدون اینکه چیزی بگم شلوارشو درآوردم و انداختم کنار پاهاشو باز کردم زاویه خوبی نداشت ک قشنگ کیرم بکنم توی کوسش، سر کیرمو مالیدم به کوسش و میخواستم رو دستام تکیه بدم که کیرم از روی کوسش سر میخورد، خودش کیرمو گرفت و می‌مالید به کوسش -زودباش توله سگ -اووووف بزار روش بکنم فشار دادم ولی نرفت توی کوسش، یه قسمتی از پتو رو جمع کرد داد زیر کون و کمرش یکم اومد بالا. سر کیرم قشنگ روی کوسش بود و با یه فشار کوچولو رفت توی کوس نازش، نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود وقتی به صورتش نگاه کردم دیدم دهنش بازه و داره از رفتن کیرم توی کوسش لذت میبره -آااااااااااااااه یواش بکننننننن -اووووووف چه حالی میده زن عمووووو -نگو زن عمو بدم میاد یه جوری میشم -چشم مهوش جون دیگه نمیگم -آروم فشار بده آخخخخخ -خوش به حال عمو هر شب زیرشی خندید گفت چه خبره هرشب ماهی چند بار بیشتر نمیشه اونم بیشتر وقتایی که شادی مدرسه میره کیرمو بیشتر میکردم توی کوسش و لذت میبردم میترسیدم آبم بیاد ولی مشخص بود خبری ازش نبود تا جایی که می‌میشد کیرم توی کوس مهوش بود و عقب جلو میکردم -جووووونم چه کوسی داریییییییی -بکن برا خودت توله سگ، اون عموی خرت دیروز به خاطر دوستش با من دعوا کرد‌، بکن زنشوووو -واااااای کیرم تو کوس زنشه -خودش رفته ولگردی فک کرده نمیدونم،،، اخخخخخ بکننننن جفتمون خسته شدیم ازش خواستم داگی شه بلند شدیم پتو رو انداختم کنار پشت کرد ب من خم شد پاهاشو باز کرد و کمرشو داد پایین و کونش قمبل جلوم بود هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر لذت میبردم، از اینکه زن عمو مهوشم خودش برام وایمیسه واقعا لذت بخش بود سرش رو متکا بود و کونش به من با یه دستم کیرمو گرفتم و با یه دستم لای کونشو با انگشت شست باز کردم سوراخ کون قهوه ای رنگی داشت کیرمو گذاشتم روی کوس خیس و لیزش و با یه فشار کوچیک رفت توی کوسش جفتمون باهم صدامون بلند شد -آخخخخ یوااااااش -جووووون اویییییییی به کونش نگاه میکردم که کیرم از زیر میرفت توی کوسش باسنشو چنگ میزدم -کمرمو بگیر پهلواشو گرفتم و کیرمو توی کوسش عقب جلو میکردم دوس داشتم تلمبه بزنم ولی ترسیدم ارضا بشم یه چند دقیقه همونجوری کوسشو کردم و چند بارم دستمو رسوندم سینه هاشو میگرفتم هربار کیرمو تا ته میکردم توی کوسش -آخخخخخخ بسههههه تمومش کنننننن -دوست ندارم تموم بشههههه -زودباش دیگهههههه -همین یبار بزار یه دل سیر بکنمت -حیوون بازم تنها شدیم وقت هست اینو گفت انگار دنیارو بهم دادن، خیییییلی لذت بردم از حرفش دیگه نخواستم کاری کنم که ناراحت بشه و آخرین بار باشه گفتم چشم شروع کردم چندتا تلمبه زدم که با آه و ناله رو ب جلو رفت، اصلا دوست نداشتم کیرم از توی کوسش در بیاد من همونجوری رو به جلو رفتم باهاش، کامل خوابید و منم روش خوابیدم، کوسش خیلی تنگتر شد و نمیتونستم خوب تلمبه بزنم -آییییی سیرو بسههههههه -آخ الان میاااااد یه کم کیرم توی کوسش عقب جلو میکردم همونجوری، نرمی کونش روی زیر‌شکمم وحشتناک لذت بخش بود، دستامو تکیه دادم تا کمر بلند شدم و به کونش نگاه میکردم -اووووووووووووف چه تنگهههههههه -بسههههههههههه -بده بالا کونتوووووو -نمیتونمممممم یکم کونشو داد بالا و خیلی حال داد، حس کردم همه بدنم داره میره توی کوس مهوش جونم، کیرمو تا ته فشار دادم توی کوسش طوری که فحش داد -آییییییی کره خررررر بسههههههه کیرمو در آوردم و گرفتم روی کونش و آبمو ریختم رو کمر و باسنش کلی بوسش کردم و با دستمال تمیزش کردم -خیلی سگی پاره شدم -دست خودم نبود بخدا -لباس بپوش برو نمیخوام کسی بفهمه امشب تنها بودیم -چشم کلی بوسش کردم و لباس پوشیدم و رفتم امیدوارم خوشتون اومده باشه باور کردن یا نکردنشم پای خود خواننده های عزیز نوشته: سیروان
    • kale kiri
      علاقه‌ی خاله‌م و فاصله گیری من   این داستان شروعش برمیگرده به زمانی که تقریبا ۷ ساله بودم و هیچی از سکس نمیدونستم. یک خاله دارم که واقعا مهربونه و بیش از حد منو از بچگی دوست داره شاید بخاطر این باشه که مجرده و نتونسته به بچه های خودش عشق بورزه. اختلاف سنیمون حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله و ازتون میخوام به سوالی که آخر داستان دارم جواب بدین اون هر چی عشق داشت رو تقدیم به من میکرد با خرید خوراکی و بازار بردن و لباس خریدن و اسباب بازی خریدن و خلاصه هر چی یک مادر میتونه واسه بچه‌ش بخره خالم واسم انجام میداد و تا به همین الان که ۲۰ سالمه ذره ای از علاقش بهم کم نشده. وقتی بچه بودم منو همراه خودش میبرد حموم (خیلی از داستانا دیدم گفتم میبرن حموم ولی واقعا واقعیه خیلیاتون وقتی بچه بودین تجربه داشتین احتمالا) و منو خیلی تمیز و مرتب میکرد و قشنگ آب کشی میکرد بعد می‌فرستاد بیرون البته خودشم لخت میشد ولی خب من بچه بودم هیچی حالیم نبود بخوام منظوری داشته باشم. تا اینکه یه بار رفتیم حموم در حموم رو بست وسط آب تنی بودیم دوتایی تا اینکه کامل داگی شد کون بزرگی داشت و همینطور ممه های گنده که واقعا محو کننده بود البته الان اون موقع فهم نداشتم از سکس. گفت دوست داری انگشتت رو بکنی اونجام؟ من دست و پام یخ شد که چرا باید همچین کاری کنم؟ من خشکم زده بود ولی نگام به کس پر از گوشتش بود که با دستاش از هم باز میکرد و قرمزی توش چشمک میزد بهم منم چون زیاد حالیم نبود انگشتمو کردم داخل آروم شروع کرد به ناله کردن از اینکه می دیدم داره خوشش میاد خوشم میومد و سعی میکردم کارمو درست انجام بدم تا اینکه گفت میخوای با اونجات امتحان کنی خاله؟ تپش قلبم صد برابر شد دیگه دست خودم نبود فقط مطیع بودم و کیرمم شاید اندازه انگشت اشاره میشد شایدم خیلی کمتر و باریک تر منم دو طرف کونشو گرفتم کیرمو گذاشتم روی کصش آروم فرستادم داخل عقب جلو شدم گفت : “خاله جان کیرت بیرونه عزیزم” انقد کوچیک بودم که کیرمم نمیرسید داخل کصش و سعی می‌کردم با انگشت ارضاش کنم که گفت “بسه” چرخید سمتم نگام کرد گفت “بین خودمون بمونه هیچکس نباید از کار ما خبر داشته باشه وگرنه واسه هر دوتامون بد میشه” منم گفتم باشه خاله میدونی که من به کسی نمیگم. خلاصه اون روز گذشت و میخواست انباری خونشون رو تمیز کنه گفت میای کمک؟ منم دویدم رفتم انباری گفتم بله خاله چی میخوای؟ گفت برو اون پشت تو کوچیک تری راحت میتونی بری بالا وسایل بیاری پایین منم واسه اینکه کمک کنم رفتم پشت دیدم راه برگشت ندارم چون خالم وایساده بود پیراهنشو زد بالا شلوارشو آورد پایین سریع چشمش خورد به کس تپلش و شرت هم نپوشیده بود چرخید کونشو کرد سمتم یه پاش روی زمین بود یه پاشو آورد بالاتر تکیه داده بود به یه گوشه که راحت کصش واسم باز بشه گفت “دوست داری دوباره امتحان کنی؟” منم که یه بچه هیجان زده بودم و از روی کنجکاوی دلم میخواست امتحانش کنم ولی خب کوچیک بودم نه قدم میرسید بکنمش نه کیرم بزرگ بود منم گفتم خاله من نمیتونم انجام بدم نمیرسم. دستمو گرفت گفت پس یواشکی بیا بریم تویه حموم تا کسی ما رو ندیده منم قبول کردم و پشت سرش راه افتادم شلوارشو آورد پایین خودم سریع انگشت فرو کردم داخل تند تند تکون میدادم ولی خب فرو کردن کافی نبود اونم چون حشرش بالا بود اونم خودشو میمالید ناخونش می‌خورد به انگشتام فقط دردش مال من بود لذتش واسه خالم ، کیرمم که نمیرسید بفهمم تویه کصش چه حالی داره. چند مدت گذشت و منم با انگشت بهش حال میدادم تا اینکه خونه خالی شد فقط ما دوتا بودیم. لباساشو یکی یکی درآورد منم شلوارکمو در آوردم شلوار و سوتین انداخت یه گوشه وقتش رسیده بود که منم یه حالی بکنم می‌خواستیم شروع کنیم که یه نفر از راه رسید شروع کرد به کوبیدن در (زنگ نبود) خالم درو باز نکرد از ترس لباساشو تند تند پوشید از دور صحبت کرد که اون بنده خدا هم رفت و نیومد داخل ما رو ببینه دوباره اومدیم داخل و این بار درا رو قفل کردیم که جامون امن باشه لباسامو در آوردم اونم تکیه داد به دیوار پاهاشو باز کرد ولی گفت "خاله میشه با دستات انجامش بدی؟ منم انجامش دادم ولی خب خیلی تویه کف کصش بودم و مدام میخواستم کیر کوچیکمو بکنم توش ولی فرصت نمیشد منم هر از گاهی تویه دستشویی یا حموم جق میزدم یه حالی کرده باشم. یه بار که خیلی شلوغ بود همه کنار هم خوابیده بودیم خالم بهم پشت کرد و خوابید منم خیلی خسته بودم و خوابم میومد از خوابم بیدارم کرد آروم دم گوشم گفت “من پشتم میکنم تو میتونی با انگشتات با اونجام بازی کنی” استرسش دیگه داشت منو میکشت تصمیم گرفتم دیگه فاصله بگیرم از این کار و سعی می‌کردم دعا بخونم تا شیطون وسوسه نندازه به جونم ولی خب شکست میخوردم چون هم من خالمو دوست داشتم هم اون منو سعی می‌کردم درکش کنم اونم نیاز داره شرایط نداشته ازدواج کنه فقط هم به من اعتماد و نیاز داشت. یه شب خاله کوچیکم رفت خونه خاله بزرگم شب نشینی منم با این خالم تنها شدیم فاصلمون یکم زیاد بود چراغا هم خاموش بود داشتیم تلویزیون می‌دیدیم صدام زد گفت میای دوباره انجامش بدیم؟ یکم مردد بودم دیگه سریع نگفتم باشه دوباره اصرار کرد گفت بیا الان تنهاییم این بار گفتم قبوله ولی منم میخوام و دوس دارم لذت ببرم سریع شلوارمو از پام در آوردم منم شلوارشو از پاش در آوردم رفتم تو بغلش جوری که بهم احساس آرامش میداد. کامل تکیه دادم به بغلش آروم دستمو بردم سمت کصش انگشتمو کامل فرو کردم دیگه دستم اومده بود چجوری بهش لذت بدم شروع کرد به ناله کردن منم بزرگ تر شده بودم و کیرم در حال رشد بود که شق کردم دستشو حلقه دور کیرم واسم تند تند داشت جق میزد قلقلک بچگانه کیرمو با دستاش حس میکردم و اونم داشت به ارضا میرسد که یهو حس کردم آبم اومد سریع پسش زدم گفتم بسه خالم ترسید گفت چی شده؟ آبت اومد؟ سرمو تکون دادم که بفهمه آره اومده رفت چراغ رو روشن کرد اثری از آب نبود سعی کرد آرومم کنه گفت خاله تو هنوز به سنی نرسیدی که آبت میاد عزیزدلم نگرانش نباش ، اون شب هم دو دست همدیگه رو مالیدیم. من دیگه وارد عذاب وجدان شده بود نمی‌خواستم بکنمش با اینکه بزرگ تر شده بودم و کیرم توانایی اینو داشت بره تویه کصش ولی نمیتونستم. چندین بار ازم خواست ولی دیگه انجامش نمی دادم این باعث شد درخواست های خالم از من کمتر بشه ولی همچنان دوسم داشت. دیگه حدود راهنمایی بودم که خاله کوچیکم رفت مسافرت و خاله بزرگم تنها بود و این تویه زمانی بود که من ازش فاصله میگرفتم. خاله کوچیکم که رفت منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم برم خونه ولی خالم منو گیر آورد تنها. گفت میتونیم هر روز با هم انجامش بدیم همیشه تنهاییم فقط کافیه تو بخوای عزیز دلم. فقط میگفتم خاله دیگه کافیه من خسته شدم از انجامش هر روزش. دستشو آورد سمت کیرم و یکم مالیدمش گفت چقدر بزرگ تر شده الان میتونی خودتم منو بکنی به لذت برسی ولی خب موفق نشد مخ منو بزنه تا اینکه رفتم و تا اومدن خاله کوچیکم منم اون سمت پیدام نشد. زیاد تنها شدیم ولی اون دیگه ازم نمیخواست. کم کم این من بودم که دلم میخواست گاهی بهش دست بزنم. یه شب خوابم نمیبرد منم تا ۵ صبح بیدار بودم و دیدم خالم اومد گفت بیداری عزیزم؟ یه لحظه بیا کارت دارم منم رفتم و استرس داشتم یعنی چی شده خالم ۵ صبح اومده پیش من پشت سرش راه میرفتم که نگام به زمین و پاهاش افتاد دیدم زیر اون لباس بلندش شلوار پاش نیست و لخته فهمیدم حتما ازم سکس میخواد اینجا دیگه وارد دبیرستان شده بودم و کیرم بهتر توانایی سکس داشت. گفتم چی شده خاله؟ بی بهونه و حرف اضافه گفت دلم میخواد منو دوباره بکنی. دستمو گرفت برد حموم که کسی شک نکنه اینقدر حشری بود تند تند همه کار انجام میداد که گرما و تشنگی کصش با کیرم آروم بگیره ولی من ترس داشتم و میگفتم نمیتونم دیگه ولی اون اصرار داشت حتما بکنمش کیرمو از گوشه شرت آوردم بیرون گذاشتم روی کصش روی فرو نکردم و اون هی کون بزرگ و ژله ایشو میلرزوند تا تحریک بشم ولی فهمید دیگه حسی ندارم واسه همین کشید عقب شلوارشو پوشید و رفت از من ناراحت شد. منم یه جورایی کصخل بودم دلم کص میخواست و هی با پورن جق میزدم ولی خب نمیتونستم خالمو بکنم با اینکه خیلی پیش اومده بود و راحت بودیم. خستگی من روز به روز بیشتر میشد تا اینکه یه روز توافق کردیم این بار آخرین دفعه ای میشه که با هم سکس داریم و قبول کرد با انگشت ارضاش کنم و بهش گفتم دیگه هیچوقت نمیاد خونتون که بخوای ازم استفاده کنی واسه خودت. منم دیگه هیچوقت نتونستم بهش حس شهوت داشته باشم. ولی خب ماجرا اینجا تموم نمیشه من دیگه ۱۹ سالم شده بود حس شهوت درونم فوران میکرد و نیاز داشتم خودمو خالی کنم و اینجوری شد که ۳ سال نیازمو نگه داشتم و هیچوقت بهش نگفتم بیا با هم سکس کنیم. هر روز فکر و ذهنم این بود یه بار دیگه ازم بخواد تا بتونم با کیرم ترتیبشو بدم البته تا حدودی با کیر سکس داشتیم ولی خب نه کامل که بخوام آبم و بریزم. تویه حموم بود منم رفتم دستشویی(کسایی که خونه قدیمی دیدن میدونن دستشویی و حموم به همراه داره) رابطمون با هم خوب بود و مثل گذشته فقط سکس نداشتیم. صدام زد و با هم همینجور صحبت میکردیم منم کارم تموم شده و بیخود میموندم داخل دستشویی ببینم بهم میگه سکس کنیم یا نه. دیگه ناامید شده بودم که هیچوقت قرار نیست دیگه بهم بگه. من همیشه عادت دارم پاهامو بعد دستشویی بشورم از شانس خوب من بیرون از دستشویی همسایه اومده بود داشت با خالم و مامانم صحبت می‌کرد گفت چی شده؟ گفتم میخوام برم بیرون پاهامو بشورم همسایه اومده. گفت خب یواشکی برو نبینه یهو مکث کرد و گفت میخوای بیای تویه حموم بشوری؟ من پشت میکنم تو راحت باشی. رفتم سمت حموم کامل لخت بود مثل زمان بچگی که باهاش میرفتم حموم ولی خب ممه هاش اینقدر بزرگ بود که هر چقدم تلاش می‌کرد کامل پنهون نمیشد و فقط زل زده بودم به بدن لخت و خیسش و ضربان قلبم مثل بچگی رفت بالا و دستام یخ بود با خودم گفتم یا الان یا هیچوقت اگه الان نکنیش دیگه فرصت پیش نمیاد. زیر چشمی داشتم بهش نگاه میکردم دیدم داره با دستاش لای پاهاشو و کصشو تمیز میکنه وانمود میکردم حواسم نیست. لوله رو بستم گفتم میخوام برم بیرون بازم ممنون. قبل اینکه پامو بشورم شلوارمو در آورده بودم و شرتم خیلی تنگ بود میخواستم بپوشم و برم بیرون مکث کردم و گفتم خاله ببخشید پام کثیف شد میشه آب بگیری؟ آب گرفت سمتم و سینش کامل ولو شد و از شهوت داشتم دیوونه میشدم و حواسم رفت سمت چشماش که دیدم داره به کیرم نگاه میکنه و منم که شق بودم نمیتونستم قایمش کنم. پوشیدم خواستم برم بیرون آروم گفت دوست داری با هم سکس کنیم؟ باورم نمیشد دوباره بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم و گفت درو ببند کسی نیاد بی خبر. درو بستم پیراهن و شلوارمو در آوردم اون واسم مثل قدیم داگی شد و آماده بود برم بکنمش. رفتم پشت سرش دستمو کشیدم روی کون گندش و بوسه میزدم روی کون نرمش انگشتمو کشیدم روی کصش و آروم لیزش دادم بهش و فرو کردم تویه کصش و شروع کرد به ناله کردن و باهاش بازی کردم لذت ببره. خودمو کشیدم سمتش گفتم من الان ارضات میکنم تو یه روز دیگه آبمو بیار قبوله؟ دیدم پاشد و نشست روی زانو هاش و دستاشو حلقه کرد دور کیرم تند تند واسم جق میزد کیرم چون خشک بود لذت زیادی نداشت ممه هاشو بوسیدم و خیلی رک و آروم گرفتم میشه از کس بکنم؟ نگام کرد گفت باشه بکن خاله ولی لطفا حواست باشه آبتو خالی نکنی تویه کصم. تویه دلم جشن بود که بالاخره موفق شدم بکنمش. با دستام سوراخ کس تپلشو از هم باز کردم کلاهکمو گذاشتم دم سوراخ و یه ضرب و کامل کیرمو انداختم توش دو طرفو کونشو گرفتم چشامو بستم فقط تلمبه میزدم و اونم کونشو عقب جلو میکرد بیشتر لذت ببریم و صدای ناله هاش و صدای تلمبه ها با هم یکی شده بودن و فشار آب تویه خایه هامو حس میکردم ولی نکشیدم بیرون انقد تشنه کصش شده بودم که دلم میخواست تمام آبمو خالی کنم توش ولی به آب تویه خایه هام هم اکتفا نکردم. به تلمبه ادامه دادم تا آبمو تویه کلاهک کیرم حس کردم بعد کشیدم بیرون و خالیش کردم کف حموم. بی حال بودم کمرم تا ذره آخر خالی شد دوباره حس حموم بچگیامو باهاش داشتم تجربه میکردم و اومدم سمتم گفت تو کیرتو بشور برو خودم آبتو میزنم بره من وقتی حموم کردم دیگه بیا حموم کن بدنت تمیز بشه عزیزم. این اتفاق چند ماه پیش بود و با اینکه تنها شدیم چند بار ولی دیگه با هم سکس نداشتیم. من ۲۵ سالمه و خالم حدود ۵۵ سالشه بنظرتون با اینکه انقد دوسم داره و همیشه خودش پیشنهاد داده، الان واسه اینکه جفتمون یه حالی کنیم بهش پیشنهاد بدم؟ نوشته: جای خالی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18