رفتن به مطلب

داستان بهترین اولین سکس عمرم با میلف ترین خاله ی دنیا


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


من، کنکور، خاله اکرم، و دو شب فراموش نشدنی
 

سلام. من فرشیدم و این داستان اولین سکس‌های منه؛ اولین‌ و شاید هنوز بعد سال‌ها، عجیب‌ترین…
خانواده‌ی من از اون مدل خانواده‌های نسبتاً بسته بودن و همگی، مخصوصاً مادرم، از 8-9 سالگی به بعد، تمام تلاششون رو می‌کردن که من کمترین برخورد ممکن رو با دخترها داشته باشم. داشتن کلا یه داداش کوچیک‌تر و نداشتن خواهر هم مزید بر علت شده بود که کلا ارتباطم با دخترا در کمترین حدش باشه. تا سال کنکور دومم که زمان این خاطره‌س، نه تجربه‌ی دختر بازی جلوی مدرسه‌ دخترونه رو داشتم، نه یکی توی فامیل یا دوستای خانوادگی که رابطه‌م باهاش خاص‌تر از بقیه باشه، نه یه مهمونی‌ای، پارکی، کافه‌ای… خلاصه یکم فشار بیارم به ذهنم می‌تونم سلام‌علیک‌هام با دخترها رو تو اون سال‌ها بشمرم چه برسه به … از آخرای راهنمایی که به بلوغ رسیدم، به انواع راه‌های خواسته (جق) یا ناخواسته (خواب دیدن) هورمون‌هام رو مشغول نگه داشته بودم و بعد از یه مدت، بهترین راه رو فیلم سوپرایی پیدا کرده بودم که از بچه‌های مدرسه می‌گرفتم.
سال اول کنکور تقریباً تمام وقتم توی مدرسه، خونه و یا توی یه سری مهمونی‌های محدود فامیلی در حد مامان‌بزرگ بابابزرگ اینا بود ولی بازم نتیجه نگرفتم، واسه همین برای سال دوم گفتم همه چیز همه‌جوره باید ایده‌آل باشه؛ این شد که بیشتر روزا می‌رفتم کتابخونه و بیشتر شبا هم می‌رفتم خونه‌ی یکی از اقواممون به اسم اکرم خانم. خاله اکرم یا همون اکرم خانم، فامیل دور ما می‌شد که باهاش صمیمی بودیم. من خیلی کوچیک بودم که شوهرش فوت کرد و دیگه هم ازدواج نکرد. یه بچه هم بیشتر نداشت به اسم کاوه که فرستادش انگلیس پیش عموهاش و خودش گاهی می‌رفت بهش سر می‌زد. یه خانم 6-45 ساله‌ی خیلی شیک و پیک و یه کوچولو چاق که تنها زندگی می‌کرد تو یه خونه‌ی دو خوابه. یه بار تعارف زد و منم سریع گرفتم و قرار شد تا کنکور هر وقت خواستم برم اونجا. مامانم برای جبران محبتش، میومد دنبالش می‌بردش خرید و خیلی وقتا هم خودش حساب می‌کرد؛ البته وضع خاله اکرم خوب بود و درآمدش از دارایی‌های شوهر مرحومش کافی بود، ولی مامان اینطوری راحت‌تر بود. خلاصه برنامه‌ی من این بود حدود 9 صبح می‌زدم کلاس کنکور یا اگر که کلاس نداشتم، کتابخونه تا ناهار. ناهار یا می‌رفتم خونه خودمون یا ساندویچی، بعد می‌رفتم کتابخونه و حدود ساعت 6-5 می‌رفتم خونه خاله اکرم. یه عصرونه می‌خوردم می‌رفتم تو اتاق تا شام. بعد شام یکم می‌شستیم با خاله به حرف زدن یا تلویزیون دیدن؛ گاهی وقتا مامان بابام هم میومدن یه سری می‌زدن و آخر شب می‌رفتن.
اولین اتفاق نسبتاً ناجور برای من توی خونه‌ی خاله اکرم، یه شبی افتاد حدوداً 3-2 ماه از شروع برنامه‌م. خیلی وقتا آخر شب قبل خواب فیلم سوپر می‌دیدم؛ صداش رو خفه نمی‌کردم که حال بده ولی خیلی‌خیلی کم می‌کردم که بیرون از اتاق نره. ؛ یه شب وسطای فیلم، صدای جیغ با تون زیر این دختر ژاپنیا چنان بلند شد که خاله اکرم بیرون اتاق شنید و البته من متوجه نبودم. واسه خودم مشغول بودم که خاله اکرم یهو در اتاق رو بدون در زدن باز کرد و با یه حالت شبیه نگران گفت: «صدای چیه؟ خوبی فرشید؟» وضعیت من با لپ‌تاپ و دستمال کاغذی کنار دستم و پتویی که یهو کشیدم روی خودم قطعا خیلی تابلو بود، و انقدر استرسی شدم که حقیقتاً یادم نیست چه چرت و پرتی گفتم در جواب؛ فقط یادمه خاله یه لبخندی زد و زود رفت بیرون.
رفتار خاله از اون شب یکم عوض شد؛ مثلا شب‌ها که بعد شام می‌شستیم کنار هم، اکثراً به جای شبکه خبری یا موزیک ایرانی و … می‌زد ماهواره کانال های موزیک خارجی که بعضا ویدیوهای خیلی لختی و سکسی پخش می‌کردن. بعضی وقتا ویدیوها طوری ضایع بود که روم نمیشد جلوی خاله نگاه کنم، ولی خاله اکرم دقیقا سر همونا می‌گفت: «خاله اینو ببین چه بدن خوشگلی داره، نه؟» منم که دیگه رسما قرمز می‌شدم، با یه لبخند «آره آره» می‌گفتم فقط. چیزی که تو نظرمه اینه که حتی لباس‌های خاله هم یکم تغییر کرده بود و مثلا دیدن چاک سینه‌هاش از یقه‌ی تی‌شرت یا رون سفید پاش از چاک بلند دامنش چندین بار برام اتفاق افتاد. راستش رو بخواید گاهی فکر می‌کنم شاید توی ذهنم خاطرات رو دستکاری کردم… نمی‌دونم واقعا؛ ولی یه خاطره‌ی کوتاهی رو 100% مطمئنم همون فاصله‌ی داستان فیلم سوپر تا اولین سکسمون اتفاق افتاد.
یه روز که رسیدم خونه، خاله آماده شده بود که بره خرید. من تعارف کردم که بگه چی می‌خواد میرم می‌خرم، ولی خاله اصرار کرد که 2-3 روزه از خونه درنیومده و می‌خواد بره یه قدمی بزنه. من داشتم بی‌خیال می‌شدم که بهم گفت اصن می‌تونیم با هم بریم. البته دفعه‌ی اولی نبود که با هم می‌رفتیم خرید، ولی چندان اتفاق روتین و منظمی نبود و فقط وقتی با هم می‌رفتیم که خریدها زیاد بودن یا سنگین. رفتیم تا پاساژ نزدیک خونه؛ خاله یکی دو تا مغازه رفت ولی چیزی نخرید. به مغازه‌ی لباس زیر زنونه فروشی که رسیدیم، گفت که میره تو و زود میاد و ازم خواست بیرون منتظر بمونم. 5 دقیقه هم نشده بود که خاله اومد بیرون و گفت: «فرشید جان می‌تونی یه لحظه بیای داخل؟» برای من که مامانم سال‌ها بود لباس زیراش رو جدا می‌شست که نکنه یه وقت موقع درآوردن از ماشین لباسشویی و پهن کردن ببینمشون، این پیشنهاد خیلی عجیب و در عین حال خیلی خوشایند بود. نمی‌تونم با قطعیت بگم ولی فکر می‌کنم حتی کیرم یهو سیخ شد از شنیدن پیشنهاد خاله. با یه حالت خجالت گفتم: «آره حتما؛ اشکال نداره؟»
لبخند خاله رو خیلی خوب یادمه که گفت: «اشکال؟ بیا پسر خوب» و وارد مغازه شدیم؛ به جز خانوم فروشنده کسی توی مغازه نبود. خاله گفت: «ایشون میگن اگه 2تا ست شورت و سوتین بخری، ست سوم مجانی میشه. من 2 ست بیشتر نمی‌خوام، گفتم حالا که اینجایی، یه ست تو برداری برای دوست دخترت، مجانی میشه دیگه.» می‌دونم برای خیلیاتون مسخره‌س ولی باور کنید شنیدن کلمه‌ی سوتین هم خودش برای من یه جوری بود… بگذریم. یه لحظه خشکم زد، بعد خودمو جمع و جور کردم گفتم:
+خاله جان کدوم دوست‌دختر؟ دوست‌دختر ندارم که…
-نترس من نمیگم به مامانت، می‌دونم شهین فکر می‌کنه پسرش باید تا روز دامادی دستش به دختر نخوره؛ چه میشه کرد دیگه بعضیا اینطورین…
+مرسی خاله اکرم؛ واقعا ندارم ولی!
-جدی میگی خاله؟ از یه ساناز صحبت کردی، من فکر کردم دوست دخترته. پیش خودم گفتم این بچه که تو این مدل مسخره‌ی مغازه‌های ایران نمی‌تونه خودش خرید کنه، کمکش کرده باشم.
+نه خاله جان؛ اون که فقط گفتم تو کتابخونه زیاد می‌بینمش، بعد اون روزی تو مغازه که دیدمش سلام علیک کردم، همین.
-ای بابا… ببخشید خاله؛ از بیکاری و فکر و خیال زیاد فکر کنم واسه خودم از کاه، کوه ساختم.
+اشکال نداره خاله اکرم؛ مرسی که به فکرمین…
-باشه؛ نشد دیگه. میگم حالا که اینجایی بیا ست آخر رو برای من تو انتخاب کن. ببین من این سفید و این سورمه‌ای رو برداشتم؛ یه دونه تو بیا انتخاب کن برام.
+من؟ آخه… باشه چشم… همینان؟
داشتم از خجالت آب می‌شدم، ولی از دیدن اون لباس زیرا احساس خوبی داشتم و با خودم می‌گفتم حالا که اینجایی، قشنگ استفاده کن. چند دقیقه‌ای نگاه کردم و بالاخره یه مشکی رو اشاره کردم که خوبه. وقتی برگشتیم خونه رفتم سر درس، ولی فکرم بین شورت و سوتینا بود. آخر سر طاقت نیاوردم و پا شدم رفتم حموم؛ و برای اولین بار با فکر کردن به خاله اکرم جق زدم؛ تصور شیرین اون توی شورت و سوتین‌های سفید و سورمه‌ای و مشکی. از اون خرید خاص، چند روز بیشتر نگذشته بود که اون دوشنبه‌ی خاص و عجیب رسید.
رسیدم خونه و عصرونه رو خوردیم، خاله اکرم گفت می‌خواد بره حموم. آب گاهی سرد می‌شد، واسه همین وقتایی که دو نفرمون خونه بودیم، وقتی یکی می‌رفت حموم، اون یکی حواسش بود که اگه اینطوری شد، آب‌گرمکن رو تنظیم کنه. گفتم باشه، خاله رفت حموم و منم طبق معمول همون توی هال نشستم که صدای احتمالی خاله رو برای تنظیم دمای آب‌گرمکن بشنوم. 10 دقیقه نگذشته بود که صدای بلندی شنیدم، انگار خاله افتاده بود روی زمین. بدو بدو دوییدم سمت حموم و شروع کردم به در زدن و صدا کردن خاله اکرم، اما هیچ جوابی نمیومد. نگران شده بودم، ولی روم هم نمیشد درو باز کنم، اما دیگه گفتم کار درست همینه، و درو باز کردم. دیدم خاله اکرم لخت و فقط با یه شورت نشسته گوشه‌ی حموم. خدایا! اولین بار بود یه خانوم رو لخت از نزدیک می‌دیدم؛ بدن قشنگش و مخصوصاً سینه‌های بزرگش بدجوری برام خودنمایی می‌کردن؛ همینطوری محو سینه‌هاش بودم: گرد و بزرگ، با نوک‌های بیرون‌زده‌ی قهوه‌ای کم‌رنگ… حواسم به سینه‌هاش بود و البته شورت سیاهی که پاش بود که احتمالا همون بود…
به خودم اومدم و سریع نگاهمو انداختم به زمین و باز صداش کردم، ولی جواب نداد. آروم‌آروم سرمو آوردم بالا و رفتم نزدیک‌تر و با دست تکونش دادم. بالاخره با یه صدای آروم و لرزونی گفت خوردم زمین… بدو بدو رفتم آب آوردم براش، کمکش کردم تا یه کوچولو آب بخوره، حالا هی تن لختش می‌مالید بهم، این بود که کیرم به شکل عجیبی سیخ شده بود. یه طوری که خیلی هم تابلو نباشه، دو سه باری دستمو مالوندم به سینه‌هاش و نوکشون؛ خیلی باحال بود. ولی دیگه احساس کردم باید جمع کنم خودمو چون تابلو بشه خیلی ضایع‌س.
همین‌طور آروم‌آروم بهش آب دادم و یه خورده هم آب زدم به سر و صورتش؛ چند دقیقه‌ای طول کشید تا یکم حالش جا اومد. به محض اینکه یکم حالش جا اومد، با دو تا دستش سینه‌هاش رو گرفت و داد زد: «چی کار می‌کنی فرشید؟ برو بیرون…»
جا خوردم! سریع پاشدم، دوییدم بیرون و رفتم تو اتاقم. نشسته بودم رو صندلی و مدام فکرهای مختلف میومد تو ذهنم: یه لحظه به بدن خاله اکرم فکر می‌کردم و مخصوصاً سینه‌هاش، حتی اون لحظه‌ای که با دستاش سینه‌هاش رو پوشونده بود هم سکسی و باحال بود برام… یه لحظه هم می‌رفتم تو فکر دادی که سرم زد. با خودم می‌گفتم: «شاید حالا یه خورده زیاده‌روی کردم، ولی واقعا رفتم که کمک کنم.» بعد باز با خودم می‌گفتم: «خب واقعا بی‌شعوری دیگه؛ اگه نیمه‌هوشیار هم بوده وقتی سینه‌هاش رو مالوندی، خب معلومه که الان باید بیاد بکشتت.» تو این فکرا بودم که صدای خاله اکرم رو شنیدم که داشت منو صدا می‌زد.
استرسی شدم و یکم ذهنم رفت به سمت منفی‌بافی؛ نکنه بخواد به مامان بابام بگه؟ تو فکرم داشتم مرور می‌کردم با چه زبونی بهش بگم غلط کردم. باز می‌گفتم نه بابا کوتاه بیای تمومه. گفتم میرم بهش میگم بابا بیهوش بودی، توهمی شدی، من فقط اومدم نجاتت بدم. گفتم آره شاید اینطوری بهتره که دست پیش رو بگیرم… تو این فکرا بودم و آروم‌آروم رفتم بیرون که دیدم خاله اکرم رفته تو اتاقش و داره باز صدا می‌کنه که «پس کجایی فرشید؟» در زدم و رفتم داخل اتاقش. خاله اکرم نشسته بود رو تخت، حوله تنپوش هم تنش. با یه لحن مهربونی گفت بیا بشین اینجا کنارم. تا نشستم دستشو گذاشت رو رون پام و شروع کرد آروم به مالیدن.
-فرشید جان خاله ببخشید داد زدم سرت، مرسی که به دادم رسیدی، اگه نبودی خدا می‌دونه چی میشد.
+نه بابا خواهش می‌کنم. خوشحالم که کمک کردم. من …
-البته تو همون حالت متوجه بودم داری یه شیطونیایی می‌کنیا؛ بهت نمیومد پسر خوب…
باز اون فکرای غلط کردم یا هجومی کار کنم داشت میومد تو ذهنم که با لبخند، توی چشمام زل زد و ادامه داد:
-لخت خاله چطور بود؟
تو بگو یک کلمه اگه می‌تونستم حرف بزنم، نمی‌تونستم. فکرم به هیچی نمی‌رفت، اصلا توان جواب دادن به همچین سوالی رو نداشتم. چند لحظه صبر کرد و خودش ادامه داد:
-نگران نباش فرشید جون، من اصلا ناراحت نشدم. بازم میگم چه خوب که بودی. یه سوال می‌پرسم راستشو بگو. تا حالا با دختری خوابیدی؟
+نه والا خاله، هیچ وقت.
-چرا؟ دوست نداری؟
+چرا خاله جان دارم، پیش نیومده…
-اگه دختر جوون باشه یا خانم 50-40 ساله، برای شروع فرق داره؟
باز نتونستم چیزی بگم. چی داشت می‌گفت؟ جدی جدی منظورش این بود که؟… دستش که روی پام ثابت مونده بود رو دوباره شروع کرد به تکون دادن و مالوندن من، خیلی نزدیک شده بود به کیرم ولی هنوز نخورده بود بهش. البته کیر من در حال شق شدن بود و احتمال داشت چند لحظه‌ی بعد، خود کیرم برسه به دستش. نگاهشو بالاخره از چشمام برداشت و بالا رو نگاه کرد، و بالاخره حرف آخرو زد:
-چون دیدم انگار بدت نمیاد، گفتم شاید بتونم یه جایزه بهت بدم به خاطر اینکه جونمو نجات دادی. من پامیشم وایمیسم پشت به تو، اگه دوست داشتی پاشو حوله‌م رو دربیار. اگه نخواستی هم از اتاق برو بیرون.
کیرم شق شق بود، فکرم به جز خاله اکرم لخت توی حموم، یا خاله اکرم توی اون شورت و سوتین‌ها ابدا به چیزی نبود. چند لحظه مکث کردم و آخر سر پا شدم، بند حوله‌ی خاله اکرم رو باز کردم و هر چند خیلی سخت بود برام، ولی به کمک خود خاله اکرم حوله‌ش رو درآوردم؛ همون شورت مشکی پاش بود ولی همچنان سوتین نداشت. محو کون سفید و قلمبه‌ش بودم که برگشت و بلیزم رو دراورد. بعدم دستش رو برد توی شلوارم و از روی شورت گذاشت رو کیرم و شروع کرد مالوندن. من مات و مبهوت بودم، خاله خودش ادامه داد و لباش رو گذاشت رو لبام و با فشار زیاد شروع کرد به مکیدن لب‌هام.

خاله گفت: «راحت باش؛ هر کاری دوست داری بکن». من انگار روی اسلوموشن بودم، واسه همین دستم رو که به قصد سینه‌های خاله بلند کرده بودم و انگار قرار نبود هیچ وقت برسه، خود خاله گرفت و آروم گذاشت روی سینه‌ش. خیلی آروم شروع کردم به بازی کردن با سینه‌هاش، و چند لحظه بعد دست دیگه‌م رو هم بردم بالا. دو تا سینه‌ها رو داشتم با دستام می‌مالیدم که خاله اکرم آروم سرم رو از پشت گرفت و به سمت سینه‌هاش آورد، منم زبونم رو درآوردم و نوک سینه‌ش رو لمس کردم. خاله بلافاصله دستش رو برگردوند توی شلوارم، ولی این بار برد زیر شورتم و بدون واسطه به مالیدن کیرم ادامه داد. حشرم به قدری زده بود بالا که در عین حس عجیب غریبی که داشتم، با ولع تمام و مثل وحشیا سینه‌های خاله رو می‌خوردم. اولش چند بار گفت آروم و … ولی آخر بی‌خیال شد و دیگه چیزی نگفت. چند لحظه بعد هولم داد عقب و شلوار و شورتم رو با هم درآورد؛ و آروم گفت آخیششش…
رفت روی تخت، شورتش رو درآورد و طاق‌باز خوابید در حالی که نگاهش به من بود، منم آروم‌آروم داشتم به سمتش می‌رفتم. توی ذهنم دوست داشتم برم سر وقت کصش و لیسش بزنم، بعدشم شاید 69 بریم و در حالی که من به کص‌لیسی ادامه می‌دادم، خاله اکرم هم برام ساک می‌زد. بعد چند تا اسپنک به کون سفیدش بزنم و … ولی در عمل به جز آروم قدم برداشتن به سمت تخت، توان هیچ کار یا حرفی رو نداشتم. خاله درحالی که نصفه‌نیمه کصش رو با دستش پوشونده بود، بهم اشاره کرد که زودتر برم روی تخت؛ رفتم روی تخت و خوابیدم روش، چشم تو چشم. خاله اکرم در حالی که داشت با دستش کیرم رو تنظیم می‌کرد که وارد کصش بکنه، آروم گفت: «خیالت راحت؛ هر کاری دوست داری بکن که خبری از حاملگی نیست.» کیرم وارد کصش شد و آروم شروع کردم به تلمبه زدن؛ ولی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می‌کردم، آبم با قدرت تمام پاشید توی کس خاله.
از اینکه اونطوری شده بود خیلی خجالت کشیدم، ولی خاله پا شد، دستمال آورد برام، پیشونیم رو بوس کرد و با صدای لرزونی گفت: «مرسی فرشید، خاله جان، مرسی…» و درحالی که همون حوله‌ش رو پوشید و لباساش دستش بودن، از اتاق رفت بیرون. من چند لحظه دراز کشیده بودم و همینطور با حال خوب به سکسمون فکر می‌کردم، ولی خاله برنگشت. دیگه کم‌کم پا شدم لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون، خاله دستشویی بود. یه خورده توی هال گشتم ولی خاله بیرون نیومد از دستشویی، این بود که با یه سری فکرهای گنگ و مبهم توی سرم که الان خاله چطوره، رفتم توی اتاق. یکم دراز کشیدم، بعد پاشدم به درس خوندن تا اینکه بالاخره صدای خاله اومد که: «فرشید جان بیا شام.» رفتم بیرون، دیدم یه میز نسبتاً مجلسی چیده و با لبخند خاصی روی صورتش بهم اشاره می‌کنه که برم بشینم سر شام.
-چطوری فرشید جان؟
+خوبم، خیلی خوبم…
-خدا رو شکر خاله؛ بخور نوش جونت…
به شکل عجیبی کم‌حرف شده بود؛ یا بهتره بگم ساکت ساکت. فقط یه لبخند روی صورتش بود. بیشتر وقت شام سرش توی بشقاب خودش بود، گاهی یه نگاه به من می‌انداخت، لبخندش بیشتر می‌شد و دوباره سرش رو می‌انداخت پایین. من اصن حس خجالت و … نداشتم چون خاله اکرم مستقیماً خودش خواسته بود، ولی خب سرشار از حس‌های عجیب و غریب بودم. شامم که تموم شد، سه‌سوت ظرفا رو بردم آشپزخونه و به بهانه‌ی درس دوییدم توی اتاق. اون شب فقط فکر کردم به خاله اکرم، چه اتفاقات چند روز اخیر باهاش و چه سکسمون که خیلی حس خوبی بهش داشتم…
صبح که بیدار شدم، خاله میز نسبتاً مفصلی چیده بود، و وضعیت صبحونه دقیقاً مثل شام دیشب بود. آماده شدم برم کتابخونه که خاله گفت: «فرشید خاله؛ به کسی چیزی نگیا». یه لبخندی زدم و جواب دادم: «دیوانه‌م مگه؟ خیالت راحت خاله جان». حال من خیلی خوب بود و کلا هر جا که بودم، فقط به فکر خاله اکرم بودم. توی کتابخونه، تو اتاق مشغول درس خوندن، وقت قدم زدن… ناگفته پیداست کلی هم وقت توی حموم می‌گذروندم مشغول جق زدن با فکرهای مختلف از کارهای مختلفی که می‌تونستم اون شب بکنم ولی نشده بود. توی ذهنم اتفاقات بهتر و سکس کامل‌تر و جذاب‌تری رو برای خودم ترسیم می‌کردم؛ از دوستام فیلم سوپرای با کتگوری «میلف» می‌گرفتم و کیف می‌کردم؛ و در نهایت بی‌صبرانه منتظر سکس بعدی‌مون بودم؛ منتهی مشکلی که بود، این بود که من اصلا و ابدا جرات حرف زدن نداشتم و دوست داشتم مثل سری اول، بازم خاله اکرم بیاد سمتم. خاله هم با اینکه رفتارهایش تقریبا ثابت بودن و تغییر خاصی نکرده بودن، ولی یه جورایی حس می‌کردم سعی می‌کنه کمتر نزدیکم باشه. حدود 1 ماه گذشت، بدون اینکه حتی یک کلمه راجبه سکس و … با هم حرف زده باشیم، و من دیگه عصبی شده بودم. مصب فیلم سوپر و جق زدن رو درآورده بودم، و کلا درگیر فکر کردن به سکس و … بودم؛ حتی یه کوچولو تأثیر منفی توی درسم هم مشخص شده بود؛ تا اینکه بالاخره برای بار دوم اومد سمتم.
یه شب که هوس کرده بودم برم حموم جق بزنم و طبق معمول به خاله گفتم دارم میرم حموم که بیاد نزدیک (برای همون داستانای آب‌گرمکن)، خاله یه دفعه برگشت گفت:
-دوست داری بیام پشتتو کیسه بکشم؟
+(فکر یه سکس دیگه مثل صاعقه زد به کله‌م؛ بی‌معطلی گفتم) بله حتما، از خدامه. (یه ذره فکر کردم دیدم خیلی ضایع گفتم، بعد سریع حرفمو تغییر دادم) البته نه خاله جان، زحمت میشه. مرسی گفتین.
-فرشیییید … برو پسر … برو آبو وا کن گرم شه، زود میام.
مثه فشنگ پریدم توی حموم و لباسام رو درآوردم؛ فقط مونده بودم شورتم رو هم در بیارم یا نه، که گفتم بزار فعلا باشه. چند دقیقه‌ای طول کشید تا خاله دستگیره رو پیچوند و آروم وارد حموم شد؛ قلب و کیرم داشتن همزمان از جاشون در میومدن. خاله اکرم وارد شد ولی همون پیراهنی که تنش بود بیرون رو همچنان تنش داشت. یکم خورد تو ذوقم ولی چیزی نگفتم. لیف رو برداشت، یکم شامپو بدن بهش زد و گفت: «اول من پششتو بکشم، بعد تو خودت بقیه بدنتو بشور و بیا بیرون.» برگشتم پشت کردم به خاله، اونم خیلی آروم شروع کرد به لیف کشیدن روی کمرم. شاید 2-3 دقیقه شده بود که بدون اینکه حرفی بزنیم، توی حموم بودیم. کم‌کم داشتم شک می‌کردم که اصن واقعا برنامه سکسه، یا این خاله اکرم واقعا می‌خواد منو تمیز کنه، که بالاخره حرف زد و شک‌هام رو برطرف کرد:
-فرشید جان سرد شده حموم، آب رو بزن بالا از دوش بیاد.
+خیس میشی شما آخه؛ نه برای من که خوبه هوا، سردم نیست.
-چرا سرده، سرما می‌خوری از درس و کنکورت میفتی. تو آبو بزن بالا، من لباسم رو درمیارم که خیس نشه.
آب رو زدم از دوش بیاد و ناخودآگاه سریع برگشتم، خاله پیراهنش رو درآورده بود و داشت می‌برد که بذاره پشت در؛ پوشیدن همون ست شورت و سوتین مشکی که من انتخاب کرده بودم، انگار تأییدیه‌ای بود برام که برنامه همونیه که فکر می‌کردم. خاله برگشت و دو تایی در حالی که به هم لبخند می‌زدیم، تو چشمای هم نگاه می‌کردیم. من دزدکی یکم سینه‌های خاله رو دید زدم و برگشتم، خاله هم مشغول لیف کشیدن شد؛ اما این دفعه چند ثانیه بیشتر نشده بود که شورتم رو از پام درآورد و همونطوری آروم شروع کرد به لیف زدن کونم. چند لحظه بعد لیف رو برد بین پاهام و وقتی من یکم پاهام رو باز کردم، لیف رو به تخمام رسوند، بعد از لیف زدن تخمام، این دفعه دستش رو کشید عقب و از کنار آورد و شروع کرد به لیف زدن کیرم، چند بار با لیف کشید، بعد لیف رو انداخت کف حموم و با دست ادامه داد. برگشتم رو به خاله، رفتم که لب بگیرم و سوتینش رو باز کنم که خاله منو پس زد عقب، بعدم راه افتاد به سمت بیرون. من بازم مثل مات‌زده‌ها چیزی نگفتم، خاله درو که باز کرد، گفت: «زود خودتو بشور و بیا توی اتاق پیشم.»
جنگی خودمو شستم و با همون حوله‌ی حموم سریع رفتم توی اتاق؛ خاله روی تخت نشسته بود با همون شورت و سوتین مشکی. احساس کردم خاله دوست نداره من کاری بکنم و می‌خواد مثلا مدیر این سکسا و کارای سکسی‌مون باشه؛ اینه که فقط رفتم سمتش و روبه‌روش روی تخت نشستم. خاله اکرم حوله‌م رو باز کرد، بعد شروع کرد به لب گرفتن و هم‌زمان سوتینش رو هم باز کرد و بعد آروم دوباره سرم رو برد بین سینه‌هاش. حسابی خرکیف شده بودم از خوردن سینه‌هاش، و باز شروع کردم توی ذهنم به فکر کردن به فانتزی های عجیب که از فیلما میومد. وقتی خاله از حموم رفته بود، داشتم فکر می‌کردم حیف شد ساک نزد، و حالا روی تخت دوباره به فکرش افتادم. خاله اما چند لحظه گذاشت سینه‌هاش رو بخورم، و بعد دوباره شورتش رو درآورد و خوابید روی تخت، طاق‌باز؛ دقیقا عین دفعه‌ی قبل. با ایما و اشاره بهم فهموند که برم، و منم دوباره رفتم خوابیدم روش، دوباره چند تا تلمبه و دوباره پاشیدن نسبتاً سریع آبم توی کس خاله اکرم و تمام.
خاله بازم رفت دستشویی، منم رفتم تو اتاق دیگه، لباس پوشیدم و اومدم بیرون. خاله خیلی سریع رفت سراغ شام، میز رو چیدیم و بدون اینکه حرفی بزنیم، با همون لبخندهای خودمون، شام رو خوردیم. ظرفا رو داشتم جمع می‌کردم که خاله اکرم گفت: «من برم چایی تازه‌دم بذارم که مامان بابات دارن میان اینجا.» خشکم زد. چنان عمیق رفتم توی فکر که آخه یعنی چرا دارن میان، که خاله زود فهمید و با لبخند بیشتری روی صورتش گفت: «نگران نباش پسر، من گفتم بیان یه چیزی رو می‌خواستم بگم.»
مامان بابا اومدن، خاله اکرم چایی رو سریع آورد و اومد نشست پیشمون. مامان و بابام می‌خواستن طبق معمول همیشه از آب و هوا و آلودگی و ترافیک و گرونی و … بگن، که خاله پرید تو حرفشون: «جسارتا سریع برم سر اصل مطلب. من پس‌فردا صبح دارم میرم انگلیس پیش کاوه. این سری احتمالا یکم بیشتر بمونم. این همسایه‌مون، خانوم رسولی، سری قبلی یه‌خط در میون یادش رفته بود بیاد سر به اینجا بزنه، گلام خشک شدن همه. می‌خواستم خواهش کنم فرشید جان – که اندازه چشمام بهش اعتماد دارم – بیاد اینجا، هم تنها و بدون مزاحمت من بشینه درس و کنکورش رو بخونه، هم حواسش به خونه زندگی باشه. اگه از نظر خودش و مامان باباش اشکالی نداره.»…
با یه سری تعارفات و حرفای بعدش، قرار شد من اونجا باشم. اون شب با مامان بابام رفتم خونه تا وسیله جمع کنم برای اقامت طولانی‌ترم تو خونه‌ی خاله. فردا عصرش که برگشتم، خاله یکم عصبی و دستپاچه به نظر می‌رسید و هی می‌گفت: «وای فردا صبح پروازمه، هیچ کارمو نکردم». من بیشتر توی اتاقی که وسایلم توش بود بودم و هر از گاهی تعارف می‌زدم برای کمک. بابام قرار بود ساعت 1 نصفه‌شب بیاد دنبال خاله ببرتش فرودگاه؛ نزدیکای 12:30 شب بود که خاله صدام زد. رفتم بیرون اتاق، دیدم همه چمدونا آماده دم دره.
+به سلامتی همه چی جمع شد خاله جان.
-آره عزیزم، به موقع شد. بیا چایی ریختم، بشین یکم حرف بزنیم.
+چشم حتما … (این دفعه فکرم اصن به هیچ‌جا نمی‌رفت. فقط منتظر بودم ببینم خاله چی می‌خواد بگه).
-فرشید جان خاله، نمی‌دونم چطوری بگم… ببخشید اگه اذیتت کردم. ایشالا که از خاله اکرمت فقط خاطره‌های خوب داری. یه اتفاقاتی افتاد که من دوستشون داشتم، امیدوارم که تو هم دوستشون داشتی. اگه هم اذیت شدی، حلالم کن خاله جان. و لطفا هم هیچکس هیچ موقع نفهمه از این داستانامون.
اون موقع درست متوجه نبودم که چی میگه این زن و چی‌چی رو من باید حلال کنم. بهش اطمینان خاطر دادم که بین خودمون می‌مونه، پا شدم بغلش کردم و چند دقیقه بعد هم بابام اومد. چمدونا رو گذاشتیم تو ماشین و اونا رفتن. دم آخر بعد اینکه بابا نشست تو ماشین، خاله اکرم اومد سمتم و بهم گفت: «یه جعبه تو اتاقم گذاشتم از وسایلیه که نمی‌خوام. برو بگردش ببین اگه چیزیش به دردت می‌خوره بردار، اگه نه که بندازشون دور. فقط خودت تنها بریا.»
خاله تا بعد کنکورم نیومد و گاهی تلفن میزد به من یا مامانم. وقتی برگشت، توی همون تابستون چند بار با مامان بابام رفتیم خونه‌ش یا دعوتش کردیم خونه‌مون. همه‌چیز عادی بود، انگار من فقط رفته بودم درس خونده بودم و همین! اما بعد از اون تابستون و وقتی من رفتم دانشگاه، ارتباطمون با خاله‌اکرم خیلی کم شد، خیلی کمتر از قبل سال کنکور من حتی. دیگه به ندرت ازش خبری داشتم تا همین چند ماه پیش که دیگه کلا رفت انگلیس پیش کاوه و عروسش.
دیگه یک بار هم راجبه اون دو تا سکس با هم صحبت نکردیم؛ هیچ وقت. بعدها بیشتر فهمیدم منظور خاله از حرفای آخرش چی بوده، ولی من هیچ‌وقت حس بدی به هیچ قسمت اون ماجراها نداشتم و راستش اصلا هم پشیمون نیستم که اولین سکس‌هام، اونطوری بودن. حتی وقتی اون جعبه که خاله گذاشته بود تو اتاقش رو وارسی کردم هم حسم بد نشد. یه مشت آشغال تو اون جعبه بود به اضافه‌ی اون شورت و سوتین مشکی که عملاً نوی نو بودن. کلی فکر کردم به اینکه واقعا همه‌ی اون لباس‌زیر فروشی، حموم و … سناریوی خاله اکرم بودن؟ و تقریباً مطمئن شدم که آره، بودن. با این حال بازم حسم خوبه به تمام اون ماجراها؛ یادش بخیر!

نوشته: هو لی هات وت

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      بازی لذت گناه 3 داشتم لحظه لحظه اتفاق بازی قبلو مرور میکردم . تصویر ساک زدن پرنیا و صدای مامان تو مغزم هی میچرخیدن. قسمت سوم : پرنیا از دستشویی برگشت و داشت صورتشو خوش میکرد گفت : مامان چرا لباس نپوشیدی؟ الهام: شما که دیدین همتون ، بعدم شاید نوبتمه باید دوباره لخت شدم ، فکر کنم نفهمیدین این چجور بازیه. جواد: متاسفم دخترم ، چاره ای نبود ولی آخرشه من یک 7 بیارم بازی تموم میشه. پرنیا: مهم نیست بابا . تقصیر شما نیست مجبوریم هممون. من از حرف پرنیا ناراحت شدم گفتم : اره درست میگین تقصیر منه . چون من این لعنتیو اوردم. پرنیا : نه داداش تو که نمیدونستی منظوم تو نبودی . جواد: اتفاقای این خونه رو فراموش میکنیم. الهام :به همین خیال باش همسر وفادارم. بابام ی سری تکون داد هیچی نگفت الهام : ولش کن نوبت منه. بیاین بشینین. الهام تاس انداخت 3 و 5 اومد براش حالا باید میرفت روی خونه 12 صفحه بازی: رفع نیاز شما باید جلوی دیگران خود ارضایی کنید. تا زمان ارضا شدن شما نوبت شما ادامه می یابد . میتوانید از محیط اطراف کمک بگیرید اما کسی نباید به شما دست بزند الهام وای این سخته من خیلی وقته خودارضایی نکردم. پوریا: اوف بابا کارش درسته پس . بعد همه زدیم زیرخنده. از وقتی اومدیم تو این خونه تا حالا نخندیده بودیم. پرنیا : ی چیزی میدونستی که لباس نپوشیدی . من ی ایده دارم حالا میتونیم پورن بزاریم ببینی . جواد : اره ولی اینترنت نداریم. یهویی همه برگشتن به من نگاه کردن. پوریا : چیهه؟ برا چی به من نگاه میکنین ؟ الهام: پسرم میدونیم تو خودارضایی میکنی . پرنیا : اره داداش لوس نشو چاره ای نیس . پوریا : اخه فیلمام بدرتون نمیخوره… هووف باشه میزارم. دلم نمیخواست فیلمامو براشون بزارم چون همش فیلمای تریسام و گروپ و اینا بود . ولی چاره ای نبود. از تو گالریم ی فیلم ک به داغونی بقیه نباشه پیدا کردم گذاشتم. گوشیو دادم مامان. همه نشستیم که مامان رو تماشا کنیم. دیگه خجالت کشیدن بینمون نمونده بود.مامانم شروع کرد مالیدن کسش . دستشو با زبونش هی خیس میکرد باز کصشو میمالید . این لحظه واقعا جذاب بود برام. الهام: اینطوری نگام میکنین اصلا حشری نمیشم واقعا نمیتونم . جواد : چیکار کنیم خب باید نگاه کنیم . مامانم سرشو تکون داد بازم فیلمو میدید . گفت بیا پوریا فیلمو عوض کن . رفتم ی فیلم دیگه گذاشتم این یکی تریسام بود. یکم گذشت خودم از دیدن کس مامان حشری شده بودم و راست کرده بودم ولی خودش نه. تو فیلمه ی مرده ای به زنش خیانت میکنه که بعد زنش هم میاد بهشون ملحق میشه . مامانم گفت : پوریا خاک برست این فیلما چیه و خندید. الهام : شق هم کردی اره .همه به شلوارم که باد کرده بود نگاه کردن .سریع بالش گذاشتم رو خودم. گفتم : اخه میدونم مامان چی داره میبینه فیلمو حفظم حشری میشم. پرنیا : چی داره میبینه الان ؟ گفتم مامان خودت تعریف کن براشون. الهام : ی مرده از خواب بیدار میشه میبینه زنش رفته سرکار و خواهر زنش خونس میره رو تختش یکم خواهر زنشو میمالش و بیدار میشه باهم سکس میکنن . بعد الانم زنش برگشت خونه اول تعجب کرد بعد بهشون اضافه شد الان شوهرش کیرشو تو کس خواهرش عقب جلو میکنه خودشم از خواهرش لب میگیره. همینطوری ک اینارو تعریف میکرد به خودم اومدم دیدم کیرمو در اوردم دارم میمالم . دیدم بابامم همینطور پرنیا هم به روی خودش نمیاورد و فقط مامانو میدید . دیدم مامانم کسش خیسه خیسه و داره میماله و یهویی ی نفس عمیقی کشید. گفتم : الان کجاشه .الهام : زنه زبونشو گذاشته رو کس خواهرش همینطوری کیر شوهرش که میاد تو کسش کیر شوهرشم زبون میزنه . الهام نفساش تغییر کرده بود . داشت تندتر کسشو میمالید. مامان هی به من و بابا هم نگاه میکرد. ولی کیر منو بیشتر دید میزد. گفتم اخرش میدونی چی میشه مامان؟ پرسید چی . گفتم مرده ابشو میریزه رو سینه های خواهرش زنه آب شوهرشو از روی سینه و صورت خواهرش لیس میزنه. یهویی مامانم ی اهی کشید و چشاشو بست. بازی: نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن زرد. الهام : اخیش دستم درد گرفت یک ربع شد . مرسی کمک کردین. تو ذهنم با خودم میگفتم پس مامان بابا ها هم فانتزی سکسی دارن. مامانم با دستمال کسشو پاک کرد . خودمونو جمع کردیم اومدیم دوباره سراغ بازی حس میکردم دیگه دارم عاشق بازی میشم . شایدم همه همچین حسی داشتن. پرنیا: خیلی میترسم نوبت منه . امیدوارم چیز بدی نیارم. پرنیا تاس انداخت و 1 و 4 اومد و همون موقع زد تو سرش : اخ چه کمم باید میرفت روی خونه 13 . بازی : دختر دو زبانه دو نفر رو انتخاب کن یک نفر سوراخ کون و یک نفر سوراخ کست رو همزمان به مدت 5 دقیقه لیس بزنن. 5 دقیقه هم زمان داری افرد مورد نظر رو انتخاب و شروع کنی . الهام :کاش به من میفتاد خیلی اسونه. پرنیا : مامان چی میگی چیش اسونه خوندی اصن دستور بازیو. الهام: اره . پوریا ک کس منو خورد دیگه . اولش سخته برات بعدش لذ… الهام ادامه حرفشو خورد.گفت حالا انتخاب کن وقتت نره من : من میتونم داوطلب بشم . جواد: تو بشین سرجات تو بچه ای هنوز من و مامانت این مرحله تموم میکنیم .الهام زد زیر خنده : اینارو فکرکنم از بازی تو خوششون اومده به نظرم انتخابشون کن من نگاه میکنم. پرنیا : چی بگم والا باشه. فقط چجوری بشینم که جا بشین دوتا تون . الهام: ببین به پهلو دراز بکش پاتو بده بالا داداش و بابات از کنار بیان. کیرم از قبلش شق شده بود. تو عمرم انقد خوشحال نبودم . در عرض کمتر از نصف روز داشتم کص و کون مامان و خواهرمو میخوردم. خیلیم خوشحال بودم که بازیو پیدا کردم. پرنیا شلوارشو دراورد با شرت دراز کشید. من دراز کشیدم کنار پرنیا کصشو بخورم پوزیشنمون مثل 69 به پهلو بودیم بابا هم از اونطرف اومده بود سراغ کون پرنیا . الهام : شروع کنین وقت ندارین . پرنیا شرتشو در اورد دوباره دراز کشید. وای خواهرم کص سفید و صورتی داشت باورم نمیشد. پرده هم نداشت این ولی تعجب نکردم چون دوست پسر میدونستم داره . دیدم بابا لای کون پرنیا رو باز کرد و زبونشو رسوند به سوراخ کونش . پرنیا ی تکونی خورد منم شروع کردم . روی کلیتوریسشو لیس زدم و میک میزدم زبونم میکردم توش میاوردم بیرون . داشتم از خوردنش لذت میبردم هر ازگاهی ی نگاهی به بابا میکردم ک زبونشو تا دسته کرده تو کون پرنیا. پرنیا سر و صداش در اومده بود هی اه و اوه میکرد ماهم حشری تر میشیدیم با ولع بیشتری میخوردیم . کیرم داشت میترکید . صدای شهوت اه و اوه و لیسیدن خونه رو گرفته بود. من با لبام کلیتوریسشو میمکیدم و فشار میدادم . پرنیا جیغ میزد دیگه رسما . بابا هم دیدم انگشتشم کنار زبونش برده تو سوراخ . یهویی دیدم شلوارم ک جلو صورت پرنیا بود اومد پایین . پرنیا کیرمو کرد تو دهنش . نمیتونم اون لحظه رو براتون توصیف کنم . زبونش دور کیرم میچرخید و انقد حشری بود داشت کیرمو قورت میداد . اصلا نتونستم نگه دارم خودمو ابم اومد توی دهنش . فهمید یکم صبر کرد باز ادامه داد همه ابمو قورت داد منم ک نمیتونستم بازیو ول کنم داشتم همینطوری لیس میزدم ک مامان گفت تموم شد . بازی نوشته نوبت بازیکن قرمز مامانم ک اینو گفت بابا بلند شد منم دیگه لیس زدنو متوقف کردم ولی پرنیا کیرمو از تو دهنش در نیاوده بود. الهام : پرنیا شنیدی . پرنیا کیرمو دراور گفت : اره ، چه اهمیتی داره یک دقیقه اینور اونور . دوباره کیرمو کرد تو دهنش خودشو داد جلو ی من ک یعنی بخور. منم ی نگاه به مامان کردم . دیدم رفت نشسته . دوباره کص پرنیا رو براش خوردم زبونمو تو کس صورتی خواهرم میبردم. 2 دقیقه گذشت پرنیا ارضا شد . خیس عرق بودیم. نفسش در نمیومد. گفت من باید برم حموم .جواد: باشه ابم که وصل شده برو بعدا منم باید برم. منم لباسامو پوشیدم رفتم دستشویی. برگشتم دیدم مامان لباس پوشیده و کنسرو هایی ک داشتیم داره اماده میکنه. حقیقتا ضعف کرده بودیم ظهر شده بود. پرنیا هنوز حموم بود. بابا داشت سیگار میکشید بازی هم وسط خونه ول بود. سر میز نهار پرنیا هم خودشو خشک کرد اومد. الهام : بچه ها قرار بود این اتفاقا فقط تو بازی باشه نه وقتی تموم شده و نیازی نیست ادامه بدیم. پرنیا: مامان شروع نکن. اگر ارضا نمیشدم عصبی میشدم. بعدم چه فرقی میکنه به هر حال ک انجام دادیم حالا یکم بیشتر بشه مهمه ؟ جواد : باشه دخترم میخواستی ارضا بشی ولی به کیر پوریا چیکار داشتی . پرنیا : اونموقع دست خودم نبود حشری بودم . دوست داشتم بیشتر لذت ببرم همین. انقدر بحث نکنین دیگه. اگر میخواین ک بازی نکنیم تا همینجا بپوسیم. من گفتم : سخت نگیرید . ادم وقتی شهوتش میزنه بالا دست خودش نیست . کارایی ک میکنیم تو بازی دست خودمون نیست. الهام :باشه غدا رو بخوریم بازیو تموم میکنیم و همه میریم خونه . این چیزا هم فراموش میکنیم. جواد:الان من و پرنیا 13 ایم ، پوریا 10 که نوبتشم هست مامانتونم 12 پوریا بازیو تموم نکنه ایشالا من تمومش میکنم. غذا خوردیم یکم مغزمون به کار افتاد . دوباره نشستیم سر بازی. نوبت من بود . خوشحال بودم این دفعه. دوس نداشتم ده بیارم . تاس انداختم 5 و 4 اومد . جواد وایی یکی کم اوردی. رفتم روی خونه 19 بازی: بیست سوالی شما یک چشم بند به چشم میزنی و بعدش بازی به بقیه افراد یک ماموریت میده و اونا انجام میدن .بعدش چشم بند روباز میکنی و فرصت داری 20 تا سوال بپرسی و بقیه با بله و خیر جواب میدن. اگر نتونستی با بیست سوال حدس بزنی از بازی حذف میشی. گفتم وای بد بخت شدم . الان حذف میشم نهه. الهام :اروم باش مغزتو یکم به کار بندازی میتونی جواد : اصلا عجله نکن بازی وقت تعیین نکرد فقط تعداد سوال مهمه. پرنیا : دقت کردین بازی هرچی میریم جلوتر سخت تر میشه . خدا بخیر کنه الهام : پرنیا تو چشم بند داری. پرنیا : آره الان میارم. واقعا ریدم به خودم و کیرم خواب رفت . استرس داشتم که چشمام بسته میشه. واگر حذف بشم معلوم نیست چی در انتظارمه. پرنیا : بیا داداش اینو بزار چشمت. چشم بندو گرفتم و گذاشتم رو چشم . دیگه هیچ جارونمیدیدم. صدای الهام اومد : خب چرا ماموریتمون نمیاد . جواد : صبر کن یکم … اها اومد. دیگه هیچ صدایی از کسی در نیومد. گفتم : چیشدین هستین؟. پرنیا . بابا کجایین . هیچکس جوابمو نمیداد. بعد ده دقیقه فکر کنم پرنیا چشم بندمو برداشت . دیدم همشون نشستن رو به روم . گفتم انجام دادین؟ پرنیا یکی زد رو پیشونیش دیدم صفحه بازی نوشته 19. گفتم اخ ی سوالم رفت. یکم فکر کردم چیا بپرسم. شروع کردم به پرسیدن . 19 - سکس کردین؟ الهام : دیسلایک داد حتی صحبت هم نمیکردن. فهمیدم اجازه ندارن 18- لیسیدن داشت؟ دوباره دیسلایک. 17-کسی جاییشو مالید ؟ دیسلایک 16 -اصن چیزی تو چیزی رفت ؟ دیسلایک گفتم ای باباااا. یکم باز فکر کردم. استرس گرفتم. 15 - اصن بین دو نفر بود؟ .الهام : لاییک . بلاخره یک سوال درست پرسیدم. 14- کسی جای یکی دیگه رو مالید؟ دیسلایک هرچی چیز سکسی بود فکر میکردم مغزم واقعا قفل کرده بود اخه یعنی چیکار کردن. 13- کسی روی کسی ارضا شد ؟ دیسلایک. هر سوالی میپرسیدم دو سه دقیقه فکر میکردم . 12- لب خوردن داشت ؟ دیسلایک 11- اصن تماس فیزیکی وجود داشت؟ لایک . یکی دیگم درست در اومد گفتم خب این چیه پس اه نه کردنه نه خوردنه چیه یکم دیگه فکر کردم پرسیدم 10-بین دو تا زن بود ؟ دیسلایک فهمیدم پس هرچی بوده بین بابا و مامان بوده . 9-ماموریتش سکسی بود ؟ دیسلایک گفتم ای ریدم به قبر این بازی . تا حالاهرچی گفته بودسکسی بود . 8-همو بغل کردین؟ دیسلایک 7 سیلی زدین؟ دیسلایک - اعصابم خورد شد ای بابا هوف الان حذف میشم اخه چیکار کردین.6- ماچ کردین همو ؟ لایک وای خداروشکر فهمیدم . میدونستین چقدر زرنگم؟ دیدم سوالام شد 4 تا این دفعه خودم زدم تو سرم . تو چشای بقیه استرس مشخص بود. حالا کافی بود ماموریتو کامل حدس بزنم.4- بابا مامانو بوس کرد ؟ لایک 3- جایی ک بوس کرد از ناف به بالا بود؟ لایک دوتا سوال دیگه مونده بود از استرس خیس عرق شده بودم داشتم هی فکر میکردم کجا ها رو میشه بوس کرد . خیلی جاها بود. باخودم گفتم بازی میخواسته خلاف تصورم پیش بره یعنی یک چیز کاملا غیر سکسی باید باشه لب هم نبوده چون پرسیدم. دنبال ی جای دور از ذهنم بودم هی فکر کردم فکر کردم گفتم 2- بوس از پیشونی مامان ؟ پرنیا: یسسسس افرینینن . واقعا فکر کردم دیگه مردم باورم نمیشد دستامو گذاشتم رو صورتم نزدیک بود گریم بگیره خودمو جمع کردم . مامان و باباو پرنیا اومدن بغلم کردن یکم حالم بهتر شد. جواد : این بازی تو لحظه ای ک فکرشو هم نمیکنیم اذیتمون میکنه . باید مراقب باشیم. یکم گذشت تا بقیه صبر کردن تا حالم بهتر بشه. الهام : حالت بهتره پوریا؟ بازی کنیم؟ گفتم اره نوبت کی بود. جواد منم متاسفانه. الان بازی میکنم . جواد تاس انداخت جفت یک اورد . پرنیا خندید بابا کمترین تاس بازی متعلق به شماست . باز خندیدیم همه. بابا رفت روی خونه 15 . بازی : غول چراغ جادو . من غول چراغ جادو هستم میخوام بزرگ ترین فانتزی سکیسیتو برات براورده کنم دسستو بزار روی صفحه نمایش تا از عمق ذهنت ماموریتت رو بگم. گفتم : بابا اوه خوش به حالت. بزار دیگه. بابا یکم ترسیده بود و دستش یکم میلرزید . اروم دستشو گذاشت و برداشت همه سرمونو اوردیم جلو که چی مینویسه. فانتزی کاکولدیسم. بازیکن سبز و قرمز باهم سکس میکنن و تو باید بشینی و لذت ببری هروقت ارضا شدی نوبتت تمومه. پرنیا: واتدفاکککک . پرنیا زد زیر خنده . الهام با چهره طلبکارانه : نگفته بودی تا حالا. من ک هنوز شوک بازی قبلی بودم . باورم نمیشد ک باید من با مامان سکس کنم . جواد : نمیدونم این بازی از تو کجاش در میاره همچین چیزی نیست اصلا. الهام: نیست؟ باشه . یهویی دیدم مامان داره میاد سمتم دستم گرفت بلندم کرد اومدیم جلوی بابا وایساد. الهام دوباره پرسید: نیستی؟ جواد :نه مامان زانو زد جلوم شلوارم در اورد کیرم افتاد جلو صورتش . از اون پایین تو چشام نگاه میکرد. اروم سر کیرمو کرد تودهنش. منم همونجا ی اهی کشیدم پرنیا گفت : جون داداش خوشت اومده ها. گفتم اره عالیه بعد از تو مامان هم داره کیرمو میخوره دیگه چی میخوام . مامان کیرمو تا ته حلقش میبرد. مث ی جنده حرفه ای ساک میزد . بابامو دیدم همینطوری فقط نگاه میکنه . گفتم : مامان دیدی بابا کاکولد نیس. الهام: صبر کن.دستشو انداخت شلوار بابام در اورد بله کیرش راست شده بود زیر شورتش قایم کرده بود.پرنیا خندید گفت : وای بابا راست کردی .الهام : خوشت اومده کیر یکی دیگه رو میخورم؟ جواد : آره آره خوشم میاد؟ چیکار کنم الهام : جوون کیر کیو دارم میخورم؟ جواد: پسرمون. دیدم بابا دستشو دور کیرش گرفت که بماله. مامانم همینطوری ک کیرمو لیس میزد گفت: دوس داری کیرشو چیکار کنم؟ جواد: بکن تو کست. دیدم مامانم دراز کشید شلوارشو دراورد. بیا پسرم. گفتم بابا اجازه میدی؟ جواد: اره بکنش و کیرشو بالا پایین میکرد. نشستم اومدم رو مامانم کیرمو گذاشتم رو کصش مامان کیرمو گرفت تو چشاش داشتم شهوتو میدیدم . مامانم تنظیم کرد منم کردم تو کسش .الهام : آه بکن منو . بکن تو کسم محکم. من ی نگاهم به مامان بود ی نگاهم به جواد داشت کیرشو بالا پایین میکرد و نفس نفس میزد. رفتم لبمو رو لب مامان گذاشتم . مامانمو لبمو میلیسید و زبونشو میاورد تودهنم . الهام دید بابا بلند شده گفت : بیا از نزدیک تر ببین دارم کس میدم. جواد : جوون قربونت بشم. ی لحظه دیدم پرنیا همم داره دستش تو شرتشه خودشو میماله . پرنیا ی چشمک بهم زد . کس مامان خیس شده بود و داغ بود گفتم : خوش به حالت بابا چ کسی میکنی همیشه. جواد : اره زنم خیلی حشریه ی کیر براش کمه. الهام اه و ناله میکرد به بابا اشاره کرد بیا اینجا . مامانم کیرشو کرد تو دهنش . از این صحنه داشت ابم میومد . داشتم کس مامانو میکردم در حالی ک داشت کیر شوهرشو میخورد. دیدم بابا کیرشو در اورد از دهن مامان و کیرش پر اب کیر بود ک از دهن مامانم میچکید دیگه اینو ک دیدم ابم داشت میومد کشیدم بیرون ریخت رو زمین. دنیا داشت دور سرم میچرخید بهترین سکس عمرم بود اکسم سارا یک بار هم اینطوری بهم کس نداده بود کون لقش . کس مامانم بهشت بود ته ته لذت. پرنیا : نامردا بیاین زود بازی کنیم منم میخوام حشری شدم. الهام : بی حیارو نگاه .اره نوبت منه . اقایون خودتونو جمع کنین. نوبت بازیکن سبز الهام انداخت 2 و 3 : .مهرشو گذاشت روی خونه 18 بازی : همیاری شما در این نوبت میتوانید یک نفر را انتخاب کنید و ان شخص را ارضا کنید در این صورت آن شخص اجازه دارد در نوبت خود دو بار تاس بیندازد و اعداد بزرگ تر را بازی کند. الهام : عهه چه خوب. اینطوری میتونیم بازیو تموم کنیم. جواد خوبه بعدشم نوبت پرنیاس . فقط 7 بیاره بازی تمومه. پرنیا : من مشکلی ندارم . گفتم اره خواهر از خداتم هست . منم میتونه ارضا کنه خب بعد توهم نوبت منه.یکم با داشتیم با پرنیا بحث میکردیم که مامان گفت: خاک تو سرتون مادرتونم سر چی دعوا میکنین. جواد میشه شام بخوریم بعد انجام بدین؟ خیلی گرسنمونه حموم هم باید بریم از صبح هلاک شدیم. پرنیا موافقم . جواد : پس من ی دوش بگیرم تا غذا اماده میشه . مامان و پرنیا شام اماده کردن و بابا ک از حموم اومد منم رفتم دوش گرفتم . شام خوردیم و یکم از فضای بازی دور شدیم . انگار یکم برامون عادی شده بود. داشتیم از سفرمون لذت میبردیم . خلاصه کارامونو کردیم و الهامم رفت حموم برگشت و اومد بازی کنیم. الهام : خب الان باید یکیو ارضا کنم تا نوبتم تموم بشه. پرنیا : بیا دیگه منتظرم . الهام : خاک تو سرت با مامانت اینطوری صحبت نکن . پرنیا اومد جلو مامانم : چی میشه بعد؟ مامانم یهویی لبای پرنیا رو بوسید. پرنیا هم مامانو بغل کرد . مامان دستشو انداخت شلوار پرنیا رو دراورد بعد نشوندش روی مبل . از کنار شرتش زبونشو میکیشید رو پوست پرنیا و زبونش میبرد زیر شرتش. بازی نگفته بود منو بابا مجبوریم تماشا کنیم ولی با دقت و لذت داشتیم نگاه میکردیم . مامانم شرت پرنیا رودراورد کامل و کسشو میخورد. پرنیا: اوفف مامان خیلی حال میده اخ. کیر پسرت خوبه یا کص دخترت؟ الهام : هردوشون. پرنیا سر مامانو گرفته بود و به کصش فشار میداد مامانمم خوب براش میخورد. هفت هشت دقیقه طول کشید پرنیا ارضا شد. نفسش در نمیومد پرنیا: قربونت بشم مامان. الهام: چه کسی داری دختر . رودخونس یا کس. پرنیا : حقیقتا دوس ندارم بازی تموم بشه. کاش 7 کمتر بیارم. هیچکس هیچی نگفت. بعد یک دقیقه. جواد : منم دوس ندارم تموم بشه ولی غذامون داره تموم میشه . منم گفتم بیا تاس بنداز دوس دارم بدونم برنده بشی چی میشه . یادت باشه دو مرتبه میتونی بندازی. پرنیا تاسو برداشت وانداخت همون اول 5 و 4 اومد. پرنیا:یسسسس. جواد : واقعا تموم شد بردی. پرنیا مهرشو گذاشت رو خونه آخر و پیام بازی : تبریک شما برنده شدید. بازی نهایی تمام بازیکنان باید همزمان با شما سکس داشته باشند . بعد از ارضا شدن بازیکن زرد در سکس گروهی بازی به پایان میرسد. پرنیا : یسس جایزمو بدین. بازیو تموم کردم. الهام خداروشکر. پرنیا بلند شد رفت تواتاق گفت بیاین خودشو لخت کرده بود دراز کشیده بود.منو بابا بهم نگاه کردیم . گفتم : به برندمون ی حال بدیم؟ بابام رفت کنار پرنیا کیرشو درآورد. پرنیا خیلی حشری بود همچین انتظاری ازش نداشتم . یهویی کیر بابا رو کرد تو دهنش. منم رفتم جلو مامانم پشتم اومد در اتاق بست. گفتم: مامان پرنیا به شما رفته انقد حشریه. الهام: نه هنوز به من نمی‌رسه. یهو دیدم مامان دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت. گفتم چیکارر میکنی قرار بود به پرنیا حال بدیم که . الهام منم کیر می‌خوام خب حالا به اونم حال میدیم . پرنیا وسط ساک زدن :ای مامان حسود مامانم نشست روی تخت کیرمو اول زبون زد بعد کرد تو دهنش .پرنیا داشت کیر بابا رو میخورد مامانمم کیر منو. صحنه فوق حشری بود . گفتم بابا ببین زنتو. جواد : اوف خیلی خوب میخوره گفتم اره ولی بیا عوض کنیم. گفت باشه. جامونو عوض کردیم . پرنیا: هوس کردی خواهرت برات بخوره؟ گفتم :آره می‌خوام بکنمت پرنیا پرنیا یکم دیگ خورد برام بعد خوابید منم رفتم روش کیرمو فرو کردم تو کسش . دیدن سکس مامان و بابا هم برام حشری کننده بود. کس پرنیا از مامان خیلی تنگ تر بود. ولی کس مامان گرم و نرم بود.بهترین حس دنیاس اگه خواهرتونو کرده باشین میفهمین چی میگم. یکم کسش و کردم پرنیا گفت: اهای بابا بیا من برنده شدم وظیفت اینه منو بکنی. جواد: پوریا خب تو بیا پیش مامان پرنیا: نهه دوتا کیر می‌خوام.همزمان بلند شو پوریا. من بلند شدم پرنیا بابا رو دراز کرد نشست رو کیرش یکم بالا پایین کرد خودشو گفت: پوریا حالا بیا کیرتو تو از پشت بزار . منم رفتم پشتش کونش خیلی تنگ بود به بدبختی تونستم بکنم توش ولی حسش بی‌نظیر بود دیگ خواهرم اه اوهش اتاقو برداشت. مامانمم اومد کنارم گفت در بیار . دراوردم برام ساک زد یکم باز کرد تو کون پرنیا الهامم با حرفاش همرو حشری تر میکرد هی به پرنیا میگفت: دخترم دوتا کیر دوس داری؟. چه حالی میده بابا و داداشت دارن میکننت؟ پرنیا هم هی میگفت اره عالیه اه اوه میکرد. مامانمم بعدش رفت نشست رو دهن بابام با پرنیا لب می‌گرفت برای اینکه ماموریت بازی هم انجام بشه خوب بود. مامان گفت : منم می‌خوام منم بعدش بکنین. یکم گذشت پرنیا ارضا شد بلند شد کنار دراز کشید . رسما بازی تموم بود . دیدم یهو مامان گفت پوریا دراز بکش بیام روت منم می‌خوام. منم دراز کشیدم اومد رو کیرم دوباره بهترین حس دنیا رو تجربه کردم . الهام گفت : جواد تو این چند سال زندگی مشترک ی کیر دیگ برام نیووردی منم به پسرت میدم. جواد: اگر میدونستم دوس داری تا حالا ده تا کیر اورده بودم برا زنم. الهام: احمق هر زنی دوس داره اینو مطمئن باش. حالا بیا کونمو بکن بابامم کرد تو کون مامانم حس میکردم کیرشو ک از پشتر رحمش ب کیرم میخورد. مامانم حسابی کردیمش و ابمو ریختم تو کسش . هیچکس از سکس سیر نمیشد هی پرنیا رو میکردیم هی مامان . خودتون ی سکس گروهی رو تصور کنید دیگه .یک ساعتی سکس کردیم انقد ک همه رو همون تخت افتادیم . خسته بودیم هممون . بقیه خوابشون برده بود. همون‌طوری ک دراز کشیده بودم داشتم به بازی فکر میکردم به کارایی ک کردیم به لذتی ک از گناه هامون بردیم . اگر این بازی نبود هیچوقت تا اخر عمرم انقدر لذت نمیبردم . بعدش رابطه بین خونوادمون چطوری قراره باشه . اصن کی از اینجا میریم. یهو دیدم ی بوی بدی میاد چرخیدم دیدم از چهار گوشه اتاق ی گاز زرد داره پخش میشه. سریع بلند شدم: باباا بیدار شین جواد: چی شده اینا چیه الهام چندتا سرفه کرد : نمیتونم نفس بکشم و الهام افتاد رو زمین میخواستم بیام سمتش که دیگه چیزی یادم نمیاد. با خوردن نور خورشید به چشمم بیدار شدم. چشام باز شدن و چشمم به جنگل سرسبز جاده افتاد. یعنی اینا همش خواب بود ؟ دیدم تو ماشین خودمونیم بابام و پرنیا و بابا خوابن و ماشین داره مسیرش تنظیم شده و داره برمیگرده خونه . دیدم ی چیزی کف ماشینه برداشتم دیدم بله . همون بازیه و ی پاکت نامه هم همراهش بود و این پیام رو صفحه نمایش بازی بود بازی به پایان رسید. تبریک به بازیکن برنده . و بازندگان بازی تا سه روز دیگه از بازی حذف میشوند . بعدش سریع نامه رو باز کردم سلام پوریا . زمانی ک خواب بودین چیپستی وارد بدن شما شده که سه روز فرصت زندگی دارید. من میخوام کمکتون کنم لطفا حرفامو باور کنید . سر فرصت براتون توضیح میدم همه چیو فقط من فهمیدم راهش اینه اگر میخواین زنده بمونین باید افراد جدیدی رو به بازی دعوت کنین و تو بازی جدید اگر تونستین برنده بشین چیپست غیر فعال میشه. از طرف م.ق پایان پرده اول… ادامه دارد. پ ن : داستان دو قسمت بعد طولانی تر هم هست اما دیرتر میاد صبور باشید راستی بهم بگید کدوم بازیو دوست داشتید . اسمشو تو کامنتا بگین ممنون از حمایتتون . نوشته: Joel Miller
    • kale kiri
      رام شدن زن عمو 2   سلام دوستان قبل اینکه ادامه اون شبو بخوام بگم لازم دونستم چند تا نکته رو عرض کنم خدمت اون دوستانی که دوست نداشتن یا توهین کردن،،، 1.من نگفتم اولین سکسم بوده 2.این خاطره مال ۷ سال پیشه من ۲۲ سالم بوده نه ۱۵ سال 3.و اینکه اسم خودم سیروانه، (اسم زن عموم و دخترش واقعی نیستن) اینارو گفتم که سو تفاهمی برا اون عزیزان هست برطرف بشه خب بریم سراغ ادامه اون شب فوق‌العاده… حدودا ساعت از دو شب گذشته بود و کنار زن عموی جذابم تو رختخواب بودیم، اون خوابش برد ولی من مطلقا خواب به چشمم نیومد، اولین بار بود با فامیل رابطه داشتم و خیلی هیجان زده بودم و دروغ نگم ترسم داشتم، یه ترس از رسوا شدن و یه میل به ادامه دادن تو وجودم بود، خلاصه انگار تازه از خواب بیدار شده بودم، نمیدونم چطوری ساعت نزدیک به شیش شد و من توی اون چند ساعت هزاران فکر و خیال کردم، ولی کم کم دوباره شهوت بهم غلبه کرد و به فکر کردن زن عموی خوشگلم شدم، پیش خودم گفتم نکنه فقط امشب باشه و دیگه دستم بهش نرسه؟! هوا داشت کم کم روشن میشد، کیرمم حسابی شد شده بود، زن عمو به پهلو خوابیده بود و من آروم از پشت بغلش کردم و کیرم گذاشتم رو کونش، باسن نرمش توی اون شلوار گل گلی نخی واقعا لذت بخش بود، دوست داشتم همون جوری پارش کنم… دستمو بردم رو سینش که بیدار شد و یه لحظه اولش مشخص بود که داشت هضم میکرد که چی گذشته دیشب -ساعت چنده؟ -نزدیک ۶ یکم موهاشو همونجوری داد پشت گوشش -بسه سیروان همون یه بارم فقط بخاطر این گذاشتم که پسر خوبی هستی، قرار نیست ادامه بدیم -زن عمو قول میدم همین یبار باشه دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم و … این گفت و گو یکم ادامه داشت، چیزی که منو امیدوار کرده بود این بود که همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم و کیرم رو شکاف کونش بود مقاومت یا حرکتی نمی کرد همونجوری وایستاده بود -میدونی اگه عموت یا هر کسی بفهمه چی میشه؟ -از کجا میخوان بفهمن؟ بخدا قول میدم هیچ حرکتی نکنم که کسی شک کنه بهت قول میدم دوباره شروع کرد به تاکید کردن که اگر کسی بفهمه آبروریزی میشه و من قبل اینکه عموت بکشتم خودمو میکشمو از این جور حرفا منم همش بهش اطمینان میدادم، ولی تمام حواسم رو بدنش بود، پشت گردنشو بوس میکردم و سینه هاشو از زیر تیشرت میمالیدم بازم رام شد، منم کامل ترسم ریخته بود و بیشتر ازش تعریف میکردم و اونم معلوم بود خوشش میاد، بین حرفام گفتم دیشب تاریک بود کن اصلا نفهمیدم چی شد هیچی ندیدم خندید گفت میخواستی لامپو روشن کنی… شروع کردم فشار دادن کیرم لای کونش شلوارش کامل رفت تو شق کونش و قربون صدقش میرفتم -چه سر و زبونی داری تو، نمیدونستم اینقدر شیطونی، فک میکردم ساده و سر بزیری… دیگه ساکت شد و تنها صدایی که میومد صدای من بود که ازش تعریف میکردم و حسابی بوسیدمش با یکم ناز تیشرتشو در آوردم و دو دستی سینه هاشو گرفت منم که توی روشنایی زن عموم زیرم بود حسابی حشری شده بودم، سینه هاشو از دستش درآوردم و دو دستی گرفتنشون و فقط میخوردم و لیس میزدم بوی خاصی میداد داشتم دیوونه میشدم از لذت. دستاشو رو ب بالا بود و آورد پشت سرمو گرفت و کم کم صداش می‌شنیدم ک بلند نفس می‌کشید و میگفت یواااااش منم وحشیانه میخوردم و میک میزدم، به سرعت خودمو لخت کردم و اومدم که شلوارشو در بیارم فقط نگاش به کیرم بود -داره صبح میشه زود باش بدون اینکه چیزی بگم شلوارشو درآوردم و انداختم کنار پاهاشو باز کردم زاویه خوبی نداشت ک قشنگ کیرم بکنم توی کوسش، سر کیرمو مالیدم به کوسش و میخواستم رو دستام تکیه بدم که کیرم از روی کوسش سر میخورد، خودش کیرمو گرفت و می‌مالید به کوسش -زودباش توله سگ -اووووف بزار روش بکنم فشار دادم ولی نرفت توی کوسش، یه قسمتی از پتو رو جمع کرد داد زیر کون و کمرش یکم اومد بالا. سر کیرم قشنگ روی کوسش بود و با یه فشار کوچولو رفت توی کوس نازش، نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود وقتی به صورتش نگاه کردم دیدم دهنش بازه و داره از رفتن کیرم توی کوسش لذت میبره -آااااااااااااااه یواش بکننننننن -اووووووف چه حالی میده زن عمووووو -نگو زن عمو بدم میاد یه جوری میشم -چشم مهوش جون دیگه نمیگم -آروم فشار بده آخخخخخ -خوش به حال عمو هر شب زیرشی خندید گفت چه خبره هرشب ماهی چند بار بیشتر نمیشه اونم بیشتر وقتایی که شادی مدرسه میره کیرمو بیشتر میکردم توی کوسش و لذت میبردم میترسیدم آبم بیاد ولی مشخص بود خبری ازش نبود تا جایی که می‌میشد کیرم توی کوس مهوش بود و عقب جلو میکردم -جووووونم چه کوسی داریییییییی -بکن برا خودت توله سگ، اون عموی خرت دیروز به خاطر دوستش با من دعوا کرد‌، بکن زنشوووو -واااااای کیرم تو کوس زنشه -خودش رفته ولگردی فک کرده نمیدونم،،، اخخخخخ بکننننن جفتمون خسته شدیم ازش خواستم داگی شه بلند شدیم پتو رو انداختم کنار پشت کرد ب من خم شد پاهاشو باز کرد و کمرشو داد پایین و کونش قمبل جلوم بود هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر لذت میبردم، از اینکه زن عمو مهوشم خودش برام وایمیسه واقعا لذت بخش بود سرش رو متکا بود و کونش به من با یه دستم کیرمو گرفتم و با یه دستم لای کونشو با انگشت شست باز کردم سوراخ کون قهوه ای رنگی داشت کیرمو گذاشتم روی کوس خیس و لیزش و با یه فشار کوچیک رفت توی کوسش جفتمون باهم صدامون بلند شد -آخخخخ یوااااااش -جووووون اویییییییی به کونش نگاه میکردم که کیرم از زیر میرفت توی کوسش باسنشو چنگ میزدم -کمرمو بگیر پهلواشو گرفتم و کیرمو توی کوسش عقب جلو میکردم دوس داشتم تلمبه بزنم ولی ترسیدم ارضا بشم یه چند دقیقه همونجوری کوسشو کردم و چند بارم دستمو رسوندم سینه هاشو میگرفتم هربار کیرمو تا ته میکردم توی کوسش -آخخخخخخ بسههههه تمومش کنننننن -دوست ندارم تموم بشههههه -زودباش دیگهههههه -همین یبار بزار یه دل سیر بکنمت -حیوون بازم تنها شدیم وقت هست اینو گفت انگار دنیارو بهم دادن، خیییییلی لذت بردم از حرفش دیگه نخواستم کاری کنم که ناراحت بشه و آخرین بار باشه گفتم چشم شروع کردم چندتا تلمبه زدم که با آه و ناله رو ب جلو رفت، اصلا دوست نداشتم کیرم از توی کوسش در بیاد من همونجوری رو به جلو رفتم باهاش، کامل خوابید و منم روش خوابیدم، کوسش خیلی تنگتر شد و نمیتونستم خوب تلمبه بزنم -آییییی سیرو بسههههههه -آخ الان میاااااد یه کم کیرم توی کوسش عقب جلو میکردم همونجوری، نرمی کونش روی زیر‌شکمم وحشتناک لذت بخش بود، دستامو تکیه دادم تا کمر بلند شدم و به کونش نگاه میکردم -اووووووووووووف چه تنگهههههههه -بسههههههههههه -بده بالا کونتوووووو -نمیتونمممممم یکم کونشو داد بالا و خیلی حال داد، حس کردم همه بدنم داره میره توی کوس مهوش جونم، کیرمو تا ته فشار دادم توی کوسش طوری که فحش داد -آییییییی کره خررررر بسههههههه کیرمو در آوردم و گرفتم روی کونش و آبمو ریختم رو کمر و باسنش کلی بوسش کردم و با دستمال تمیزش کردم -خیلی سگی پاره شدم -دست خودم نبود بخدا -لباس بپوش برو نمیخوام کسی بفهمه امشب تنها بودیم -چشم کلی بوسش کردم و لباس پوشیدم و رفتم امیدوارم خوشتون اومده باشه باور کردن یا نکردنشم پای خود خواننده های عزیز نوشته: سیروان
    • kale kiri
      علاقه‌ی خاله‌م و فاصله گیری من   این داستان شروعش برمیگرده به زمانی که تقریبا ۷ ساله بودم و هیچی از سکس نمیدونستم. یک خاله دارم که واقعا مهربونه و بیش از حد منو از بچگی دوست داره شاید بخاطر این باشه که مجرده و نتونسته به بچه های خودش عشق بورزه. اختلاف سنیمون حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله و ازتون میخوام به سوالی که آخر داستان دارم جواب بدین اون هر چی عشق داشت رو تقدیم به من میکرد با خرید خوراکی و بازار بردن و لباس خریدن و اسباب بازی خریدن و خلاصه هر چی یک مادر میتونه واسه بچه‌ش بخره خالم واسم انجام میداد و تا به همین الان که ۲۰ سالمه ذره ای از علاقش بهم کم نشده. وقتی بچه بودم منو همراه خودش میبرد حموم (خیلی از داستانا دیدم گفتم میبرن حموم ولی واقعا واقعیه خیلیاتون وقتی بچه بودین تجربه داشتین احتمالا) و منو خیلی تمیز و مرتب میکرد و قشنگ آب کشی میکرد بعد می‌فرستاد بیرون البته خودشم لخت میشد ولی خب من بچه بودم هیچی حالیم نبود بخوام منظوری داشته باشم. تا اینکه یه بار رفتیم حموم در حموم رو بست وسط آب تنی بودیم دوتایی تا اینکه کامل داگی شد کون بزرگی داشت و همینطور ممه های گنده که واقعا محو کننده بود البته الان اون موقع فهم نداشتم از سکس. گفت دوست داری انگشتت رو بکنی اونجام؟ من دست و پام یخ شد که چرا باید همچین کاری کنم؟ من خشکم زده بود ولی نگام به کس پر از گوشتش بود که با دستاش از هم باز میکرد و قرمزی توش چشمک میزد بهم منم چون زیاد حالیم نبود انگشتمو کردم داخل آروم شروع کرد به ناله کردن از اینکه می دیدم داره خوشش میاد خوشم میومد و سعی میکردم کارمو درست انجام بدم تا اینکه گفت میخوای با اونجات امتحان کنی خاله؟ تپش قلبم صد برابر شد دیگه دست خودم نبود فقط مطیع بودم و کیرمم شاید اندازه انگشت اشاره میشد شایدم خیلی کمتر و باریک تر منم دو طرف کونشو گرفتم کیرمو گذاشتم روی کصش آروم فرستادم داخل عقب جلو شدم گفت : “خاله جان کیرت بیرونه عزیزم” انقد کوچیک بودم که کیرمم نمیرسید داخل کصش و سعی می‌کردم با انگشت ارضاش کنم که گفت “بسه” چرخید سمتم نگام کرد گفت “بین خودمون بمونه هیچکس نباید از کار ما خبر داشته باشه وگرنه واسه هر دوتامون بد میشه” منم گفتم باشه خاله میدونی که من به کسی نمیگم. خلاصه اون روز گذشت و میخواست انباری خونشون رو تمیز کنه گفت میای کمک؟ منم دویدم رفتم انباری گفتم بله خاله چی میخوای؟ گفت برو اون پشت تو کوچیک تری راحت میتونی بری بالا وسایل بیاری پایین منم واسه اینکه کمک کنم رفتم پشت دیدم راه برگشت ندارم چون خالم وایساده بود پیراهنشو زد بالا شلوارشو آورد پایین سریع چشمش خورد به کس تپلش و شرت هم نپوشیده بود چرخید کونشو کرد سمتم یه پاش روی زمین بود یه پاشو آورد بالاتر تکیه داده بود به یه گوشه که راحت کصش واسم باز بشه گفت “دوست داری دوباره امتحان کنی؟” منم که یه بچه هیجان زده بودم و از روی کنجکاوی دلم میخواست امتحانش کنم ولی خب کوچیک بودم نه قدم میرسید بکنمش نه کیرم بزرگ بود منم گفتم خاله من نمیتونم انجام بدم نمیرسم. دستمو گرفت گفت پس یواشکی بیا بریم تویه حموم تا کسی ما رو ندیده منم قبول کردم و پشت سرش راه افتادم شلوارشو آورد پایین خودم سریع انگشت فرو کردم داخل تند تند تکون میدادم ولی خب فرو کردن کافی نبود اونم چون حشرش بالا بود اونم خودشو میمالید ناخونش می‌خورد به انگشتام فقط دردش مال من بود لذتش واسه خالم ، کیرمم که نمیرسید بفهمم تویه کصش چه حالی داره. چند مدت گذشت و منم با انگشت بهش حال میدادم تا اینکه خونه خالی شد فقط ما دوتا بودیم. لباساشو یکی یکی درآورد منم شلوارکمو در آوردم شلوار و سوتین انداخت یه گوشه وقتش رسیده بود که منم یه حالی بکنم می‌خواستیم شروع کنیم که یه نفر از راه رسید شروع کرد به کوبیدن در (زنگ نبود) خالم درو باز نکرد از ترس لباساشو تند تند پوشید از دور صحبت کرد که اون بنده خدا هم رفت و نیومد داخل ما رو ببینه دوباره اومدیم داخل و این بار درا رو قفل کردیم که جامون امن باشه لباسامو در آوردم اونم تکیه داد به دیوار پاهاشو باز کرد ولی گفت "خاله میشه با دستات انجامش بدی؟ منم انجامش دادم ولی خب خیلی تویه کف کصش بودم و مدام میخواستم کیر کوچیکمو بکنم توش ولی فرصت نمیشد منم هر از گاهی تویه دستشویی یا حموم جق میزدم یه حالی کرده باشم. یه بار که خیلی شلوغ بود همه کنار هم خوابیده بودیم خالم بهم پشت کرد و خوابید منم خیلی خسته بودم و خوابم میومد از خوابم بیدارم کرد آروم دم گوشم گفت “من پشتم میکنم تو میتونی با انگشتات با اونجام بازی کنی” استرسش دیگه داشت منو میکشت تصمیم گرفتم دیگه فاصله بگیرم از این کار و سعی می‌کردم دعا بخونم تا شیطون وسوسه نندازه به جونم ولی خب شکست میخوردم چون هم من خالمو دوست داشتم هم اون منو سعی می‌کردم درکش کنم اونم نیاز داره شرایط نداشته ازدواج کنه فقط هم به من اعتماد و نیاز داشت. یه شب خاله کوچیکم رفت خونه خاله بزرگم شب نشینی منم با این خالم تنها شدیم فاصلمون یکم زیاد بود چراغا هم خاموش بود داشتیم تلویزیون می‌دیدیم صدام زد گفت میای دوباره انجامش بدیم؟ یکم مردد بودم دیگه سریع نگفتم باشه دوباره اصرار کرد گفت بیا الان تنهاییم این بار گفتم قبوله ولی منم میخوام و دوس دارم لذت ببرم سریع شلوارمو از پام در آوردم منم شلوارشو از پاش در آوردم رفتم تو بغلش جوری که بهم احساس آرامش میداد. کامل تکیه دادم به بغلش آروم دستمو بردم سمت کصش انگشتمو کامل فرو کردم دیگه دستم اومده بود چجوری بهش لذت بدم شروع کرد به ناله کردن منم بزرگ تر شده بودم و کیرم در حال رشد بود که شق کردم دستشو حلقه دور کیرم واسم تند تند داشت جق میزد قلقلک بچگانه کیرمو با دستاش حس میکردم و اونم داشت به ارضا میرسد که یهو حس کردم آبم اومد سریع پسش زدم گفتم بسه خالم ترسید گفت چی شده؟ آبت اومد؟ سرمو تکون دادم که بفهمه آره اومده رفت چراغ رو روشن کرد اثری از آب نبود سعی کرد آرومم کنه گفت خاله تو هنوز به سنی نرسیدی که آبت میاد عزیزدلم نگرانش نباش ، اون شب هم دو دست همدیگه رو مالیدیم. من دیگه وارد عذاب وجدان شده بود نمی‌خواستم بکنمش با اینکه بزرگ تر شده بودم و کیرم توانایی اینو داشت بره تویه کصش ولی نمیتونستم. چندین بار ازم خواست ولی دیگه انجامش نمی دادم این باعث شد درخواست های خالم از من کمتر بشه ولی همچنان دوسم داشت. دیگه حدود راهنمایی بودم که خاله کوچیکم رفت مسافرت و خاله بزرگم تنها بود و این تویه زمانی بود که من ازش فاصله میگرفتم. خاله کوچیکم که رفت منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم برم خونه ولی خالم منو گیر آورد تنها. گفت میتونیم هر روز با هم انجامش بدیم همیشه تنهاییم فقط کافیه تو بخوای عزیز دلم. فقط میگفتم خاله دیگه کافیه من خسته شدم از انجامش هر روزش. دستشو آورد سمت کیرم و یکم مالیدمش گفت چقدر بزرگ تر شده الان میتونی خودتم منو بکنی به لذت برسی ولی خب موفق نشد مخ منو بزنه تا اینکه رفتم و تا اومدن خاله کوچیکم منم اون سمت پیدام نشد. زیاد تنها شدیم ولی اون دیگه ازم نمیخواست. کم کم این من بودم که دلم میخواست گاهی بهش دست بزنم. یه شب خوابم نمیبرد منم تا ۵ صبح بیدار بودم و دیدم خالم اومد گفت بیداری عزیزم؟ یه لحظه بیا کارت دارم منم رفتم و استرس داشتم یعنی چی شده خالم ۵ صبح اومده پیش من پشت سرش راه میرفتم که نگام به زمین و پاهاش افتاد دیدم زیر اون لباس بلندش شلوار پاش نیست و لخته فهمیدم حتما ازم سکس میخواد اینجا دیگه وارد دبیرستان شده بودم و کیرم بهتر توانایی سکس داشت. گفتم چی شده خاله؟ بی بهونه و حرف اضافه گفت دلم میخواد منو دوباره بکنی. دستمو گرفت برد حموم که کسی شک نکنه اینقدر حشری بود تند تند همه کار انجام میداد که گرما و تشنگی کصش با کیرم آروم بگیره ولی من ترس داشتم و میگفتم نمیتونم دیگه ولی اون اصرار داشت حتما بکنمش کیرمو از گوشه شرت آوردم بیرون گذاشتم روی کصش روی فرو نکردم و اون هی کون بزرگ و ژله ایشو میلرزوند تا تحریک بشم ولی فهمید دیگه حسی ندارم واسه همین کشید عقب شلوارشو پوشید و رفت از من ناراحت شد. منم یه جورایی کصخل بودم دلم کص میخواست و هی با پورن جق میزدم ولی خب نمیتونستم خالمو بکنم با اینکه خیلی پیش اومده بود و راحت بودیم. خستگی من روز به روز بیشتر میشد تا اینکه یه روز توافق کردیم این بار آخرین دفعه ای میشه که با هم سکس داریم و قبول کرد با انگشت ارضاش کنم و بهش گفتم دیگه هیچوقت نمیاد خونتون که بخوای ازم استفاده کنی واسه خودت. منم دیگه هیچوقت نتونستم بهش حس شهوت داشته باشم. ولی خب ماجرا اینجا تموم نمیشه من دیگه ۱۹ سالم شده بود حس شهوت درونم فوران میکرد و نیاز داشتم خودمو خالی کنم و اینجوری شد که ۳ سال نیازمو نگه داشتم و هیچوقت بهش نگفتم بیا با هم سکس کنیم. هر روز فکر و ذهنم این بود یه بار دیگه ازم بخواد تا بتونم با کیرم ترتیبشو بدم البته تا حدودی با کیر سکس داشتیم ولی خب نه کامل که بخوام آبم و بریزم. تویه حموم بود منم رفتم دستشویی(کسایی که خونه قدیمی دیدن میدونن دستشویی و حموم به همراه داره) رابطمون با هم خوب بود و مثل گذشته فقط سکس نداشتیم. صدام زد و با هم همینجور صحبت میکردیم منم کارم تموم شده و بیخود میموندم داخل دستشویی ببینم بهم میگه سکس کنیم یا نه. دیگه ناامید شده بودم که هیچوقت قرار نیست دیگه بهم بگه. من همیشه عادت دارم پاهامو بعد دستشویی بشورم از شانس خوب من بیرون از دستشویی همسایه اومده بود داشت با خالم و مامانم صحبت می‌کرد گفت چی شده؟ گفتم میخوام برم بیرون پاهامو بشورم همسایه اومده. گفت خب یواشکی برو نبینه یهو مکث کرد و گفت میخوای بیای تویه حموم بشوری؟ من پشت میکنم تو راحت باشی. رفتم سمت حموم کامل لخت بود مثل زمان بچگی که باهاش میرفتم حموم ولی خب ممه هاش اینقدر بزرگ بود که هر چقدم تلاش می‌کرد کامل پنهون نمیشد و فقط زل زده بودم به بدن لخت و خیسش و ضربان قلبم مثل بچگی رفت بالا و دستام یخ بود با خودم گفتم یا الان یا هیچوقت اگه الان نکنیش دیگه فرصت پیش نمیاد. زیر چشمی داشتم بهش نگاه میکردم دیدم داره با دستاش لای پاهاشو و کصشو تمیز میکنه وانمود میکردم حواسم نیست. لوله رو بستم گفتم میخوام برم بیرون بازم ممنون. قبل اینکه پامو بشورم شلوارمو در آورده بودم و شرتم خیلی تنگ بود میخواستم بپوشم و برم بیرون مکث کردم و گفتم خاله ببخشید پام کثیف شد میشه آب بگیری؟ آب گرفت سمتم و سینش کامل ولو شد و از شهوت داشتم دیوونه میشدم و حواسم رفت سمت چشماش که دیدم داره به کیرم نگاه میکنه و منم که شق بودم نمیتونستم قایمش کنم. پوشیدم خواستم برم بیرون آروم گفت دوست داری با هم سکس کنیم؟ باورم نمیشد دوباره بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم و گفت درو ببند کسی نیاد بی خبر. درو بستم پیراهن و شلوارمو در آوردم اون واسم مثل قدیم داگی شد و آماده بود برم بکنمش. رفتم پشت سرش دستمو کشیدم روی کون گندش و بوسه میزدم روی کون نرمش انگشتمو کشیدم روی کصش و آروم لیزش دادم بهش و فرو کردم تویه کصش و شروع کرد به ناله کردن و باهاش بازی کردم لذت ببره. خودمو کشیدم سمتش گفتم من الان ارضات میکنم تو یه روز دیگه آبمو بیار قبوله؟ دیدم پاشد و نشست روی زانو هاش و دستاشو حلقه کرد دور کیرم تند تند واسم جق میزد کیرم چون خشک بود لذت زیادی نداشت ممه هاشو بوسیدم و خیلی رک و آروم گرفتم میشه از کس بکنم؟ نگام کرد گفت باشه بکن خاله ولی لطفا حواست باشه آبتو خالی نکنی تویه کصم. تویه دلم جشن بود که بالاخره موفق شدم بکنمش. با دستام سوراخ کس تپلشو از هم باز کردم کلاهکمو گذاشتم دم سوراخ و یه ضرب و کامل کیرمو انداختم توش دو طرفو کونشو گرفتم چشامو بستم فقط تلمبه میزدم و اونم کونشو عقب جلو میکرد بیشتر لذت ببریم و صدای ناله هاش و صدای تلمبه ها با هم یکی شده بودن و فشار آب تویه خایه هامو حس میکردم ولی نکشیدم بیرون انقد تشنه کصش شده بودم که دلم میخواست تمام آبمو خالی کنم توش ولی به آب تویه خایه هام هم اکتفا نکردم. به تلمبه ادامه دادم تا آبمو تویه کلاهک کیرم حس کردم بعد کشیدم بیرون و خالیش کردم کف حموم. بی حال بودم کمرم تا ذره آخر خالی شد دوباره حس حموم بچگیامو باهاش داشتم تجربه میکردم و اومدم سمتم گفت تو کیرتو بشور برو خودم آبتو میزنم بره من وقتی حموم کردم دیگه بیا حموم کن بدنت تمیز بشه عزیزم. این اتفاق چند ماه پیش بود و با اینکه تنها شدیم چند بار ولی دیگه با هم سکس نداشتیم. من ۲۵ سالمه و خالم حدود ۵۵ سالشه بنظرتون با اینکه انقد دوسم داره و همیشه خودش پیشنهاد داده، الان واسه اینکه جفتمون یه حالی کنیم بهش پیشنهاد بدم؟ نوشته: جای خالی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18