mohsen ارسال شده در 10 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت علی و مامان شقایق سلام من اسمم علی ۳۰ سال سن دارم از کسایی که با داستان های محارم مشکل دارن میتونن نخونن مادر من یک زن ۴۸ ساله با اندام وزنی مناسب و چهره ای نسبتاً زیبا اسمش شقایقِ اصلا تیپ و رفتار بدی نداره که بگم سرو گوشش میجنبید . قصه ما از زمانی شروع شد که من ۲۵ سالم بود خونوادگی رفته بودیم مسافرت من پدرم مادرم و دو خواهر دیگم که ازدواج کردن با شوهراشون و بچههاشون هم بودن همگی کنار دریا جز مادرم داشتیم تو دریا شنا میکردیم و لب ساحل شن بازی و این جور سرگرمی ها دیگه خلاصه من زودتر از همه اومدم توی چادر لباسمو عوض کنم فقط مادرم تو چادر بود همه بیرون بودن اونجا بود که متوجه شدم من که دارم خودمو خشک میکنم مادرم نامحسوس به من نگاه میکنه و گفتم شاید به صورت اتفاقیه زمانی که لباسامو درآوردم به جز شرتم گفتم مامان شورت منو بده گفت قشنگ خودتو خشک کن شرتتم در بیار شن های بدنت رو پاک کن احساس کردم دوست داره بیشتر منو نگاه منم به جوری الکی حوله رو دور خودم پیچیدم و داشتم خودمو خشک میکردم تا بدنم معلوم باشه و بتونه کیرمو ببینه و دیدم که داره نگاه میکنه بعد شورتمو داد موقعی که شورتمو پوشیدم از چادر رفت بیرون. نمیتونم احساس اون موقع رو بیان کنم که چه حالی داشتیم این گذشت تا زمانی که من توی تصادف دستم از ساعد شکست چندتا جامم زخم شده بود یه هفت هشت ده روزی بود حموم نرفته بودم دست و پامم کثیف شده بود چون تو تصادف مالیده شده بودم زمین بعد شبی که خواستم برم حموم جز من و مامان شقایق کسی خونه نبود پدرم مراسم یکی از فامیلامون واجب بود باید میرفت با عموهام رفته بود شهرستان و مامان شقایق گفت خودت نمیتونی تنهایی بری بزار من بیام ببرمت کسی هم خونه نیست که بخوای خجالت بکشی منم خیلی بدون چون و چرا قبول کردم یه مشمبا رد کرد روی دستم و گفت تا آبو باز کنی منم میام من آبو باز کردم گرم شد یه خورده رفتم زیر آب پام یه شورت بود و دیدم مامانم اومد یه دامن پاش بود با یک تیشرت معمولی شروع کرد آروم آروم منو لیف زدن قسمت شکمم زیادی سیاه شده بود خاک و خل مالیده شده بود با لیف که شکممو کشید هی دستش از روی کیرم سر میداد هی لیفو از شکمم سر میدادم رو کیرم من درجا راست کردم دیدم مامانم از عمد این کارو میکنه آقا من راست کرده بودم اونم هی میمالید یه دو دقیقهای این کارو کرد بعد بقیه جاهامو شست گفت میخوای من برات موهای زیر بغل و جاهای دیگر رو بزنم گفتم نه خودم میزنم هم خجالت میکشیدم هم استرس داشتم مخالفت کردم و رفت بیرون پیش خودم گفتم ر چرا مخالفت کردی خب میذاشتی بزنه شاید منجر به سکس شد خیلی دیگه حشری شده بودم و دوباره صداش کردم گفتم بیا نمیتونم بزنم اومد شروع زیر بقل هامو زد گفت پایبنم میزنم برات یهو شورتمو کشید پایین از پام درآوردش شروع کرد به زدن پشمام منم دیگه حسابی داغ کرده بودم متوجه شده بودم مامانمم داغ کرده قشنگ کیرمو گرفت پشمامو برام میزد زد که تموم شد کفت پاتو بذار روی صندلی اون پایین ماییناتم بزنم منم قبول کردم و و شروع کرد به زدن جفتمون داشتیم از شدت شهوت بیهوش میشدیم وقتی که زد گفت بیا بزار آب بکشمت آب کشید که تموم شد حولمو تنم کرد و گفت برو بیرون لباس برات گذاشتم بپوش تا منم دوش بگیرم اومدم بیرون خواستم که لباس بپوشم دیدم خیلی برام سخته و صداش کردم گفتم که نمیتونم لباسمو بپوشم گفت الان میام همونجوری خیس خیس حولشو پوشیده بود اومد لباسهای منو پوشوند و یه ذره از بدنشم به من نشون داد ولی شورت پاش بود من احساس میکردم الانه که خودش بگه بیا سکس کنیم شورتمو پوشوندنی دوباره یه جوریایی دستشو مالید به کیرم خلاصه لباس پوشیدنم تموم شد رفت توی حموم و هیچ اتفاق دیگهای نیفتاد منم داشتم از شهوت میمردم ۵ ثانیه نشد جق زدم آبم اومد یه جوری خسته شدم انگار کوه کنده بودم خوابم برد بلند شدم دیدم صبحه این ماجرا تموم شد تا چند سال بعد تو این مدت هم احساسهایی داشتیم با هم حس هامون رد و بدل میشد و اون بیشتر سعی میکرد منو دید بزنه موقعی که لباسم اینا رو عوض میکنم اما نه اون جرأت حرکتی داشت و نه من. خلاصه مدتی گذشت و من پدرمو از دست دادم بر اثر مریضی ناشی از سرطان. یک سال بود که پدرم از دست داده بودم یه شب مست بودم خوردم زمین دستم درد گرفت صبح که بیدار شدم از خواب دیدم دستم باد کرده خوشبختانه اون دستم نبود که شکسته بود رفتم پیش یه شکسته بند محلی گفت در رفته باید جا بندازم و جا انداخت و یه موادی زد بهش با یه پارچه بست گفت سه روز آب نخوره بعد سه روز خواستم برم حموم ولی گفتم شب برم بهتره شب مشروب خوردم رفتم خونه سرم یه ذره داغ بود گفتم من برم یه دوش بگیرم دستمم باز کنم بشورم ولی درد داره باید بیام دوباره با باندکشی ببندمش مامان شقایق گفت من میبرمت تو با این دست نمیتونی رفتم داخل حموم شیرو باز کردم یه فکری به ذهنم رسید گفتم لامپ حمومو شل کنم خاموش بشه توی حموم یه ذره تاریک بشه تا بیشتر رومون به روی هم باز بشه و اینکارو کردم سرم و رومو آب گرفته بودم دیدم مامانم اومد تو گفت برقو چرا روشن نکردی گفتم فکر کنم لامپش سوخته و دیدم مامانم مثل چند سال پیش یه دامن پاشه با یه تیشرت یه ژیلت هم با خودش آورده من اونجا درجا راست کردم گفتم امشب دیگه کار تمومه لیفو برداشت وقتی خواست منو لیف بزنه دامنو با دستش نگه میداشت بالا من کل پاهاشو هاشو میدیدم لیف که زد تموم شد گفت آروم این دستتو ببر بالا بذار با ژیلت زیر بغلاتو بزنم منم مثل یه ربات فقط حرفشو گوش میدادم بعد زدن زیر بغل خودش شورتمو کشید پایین با صابون کفی کرد اول گفت بزار این پایینا رو بزنم بعد شروع کرد به زدن تخمم اینا کیرمو تو دستش گرفته بود گفت بچه بودی این اصلاً دیده نمیشد منظورش کیرم بود حالا ببین تو دستم جا نمیشه گفتم اون شما رو دیده تو دستت جا نمیشه وگرنه بخوابه کوچولو میشه خندید و گفت نه به کوچولویی که بچه بودی اما جفتمون داشتیم از شدت شهوت دیوونه میشدیم بعد چون حمومم تاریک بود راحتتر ارتباط میگرفتیم همونجوری که کیرمو گرفته بود داشت میزد یه مقدار زد گفت این ژلت انگار کنده من برم یه ژیلت دیگه بیارم رفت بیرون برگشت بعداً فهمیدم رفته بود شورتش رو درآورده بود اومد تو ژیلت آورد نشست تا دوباره برام بزنه گفتم بزار شکمم اینارو رو خودم بزنم با همون ژیلت قبلیه کند نشده گفت خب بس من چیکار کنم گفتم هیچی تو هم مال خودتو بزن با خنده گفت باشه میزنم من گفتم اصلن هرکی مال خودشو بزنه بعد بهم برگشت گفت اون صابونو بده ببینم یه خوردم برو اونورتر پایین دامنشو با دندونش گرفت من دیدم شورت پاش نیست دیگه داشتم میمردم یعنی جفتمون داشتیم میسوختیم از شدت شهوت و نمیتونستیم قدم اول رو برداریم شروع کرد به زدن برای خودشو مامانم گفت ببین چقدر قشنگ بلدم بزنم گفتم میخوای بدی من برات بزنم مامانم گفت تو برا خودتم نمیتونی بزنی من آوردمت حموم گفتم حالا بده امتحان کنم ژیلت که مثل تیغ نیست نمیبره جاییتو، ژیلتو داد دستم گفت باشه بیا بزن شروع کردم به زدن خودش آب میریخت موهایی که زدم بریزه پایین ممیگفت کفیش کن منم با صابون هی میمالیدم دیگه دست و پام داشت میلرزید یه کس سفید تپلی جلوی چشام بود اما کاری نمیتونستم بکنم وقتی که زدم تموم شد آب ریخت دید تموم شده گفت امری نیست منم دیدم داره از دستم میره همونجوری دهنمو چسبوندم به کس مامان اونم دامنشو ول کرد افتاد رو سرم نه مامان منو میدید نه من مامانو شروع کردم به خوردن کسش انقدر آبش میومد که حد نداشت منم براش مثل گشنهها و قحطی زدهها میخوردم آروم شروع کردم انگشتمو کردم داخلش یه ذره که انگشتمو بردم داخلش گفت نه انگشت نه از این کار دست کشیدم و به خوردن ادامه دادم ۲۰ دقیقه به خوردن کس مامان ادامه دادم خیلی آبش اومده بود ولی آخرش سرمو محکم فشار داد به کسش و گفت بسه بلند شدم گفت دوشتو بگیر برو بیرون منم میام من دیگه چیزی بهش نگفتم سریع بدنمو توی دو صوت آب گرفتم خودشم کمک کرد که کف مفه بدنمو شسته بشه من اومدم بیرون و رفتم توی اتاقم دراز کشیدم گفتم بزار راحت باشه واسه بار اول شاید نتونه سکس کنه سخت باشه براش مخصوصاً الان که ارضا شده خودمم جق زدم خوابیدم تا فردا صبح من از خواب بیدار شدم مامان خواب بود من رفتم بیرون یه سری کار داشتم انجام دادم اومدم خونه و دیدم مامان خونه نیست زنگ زدم بهش گفتم خونه نیستی کجایی گفت اومدم خونه مادربزرگ تا شب شد من رفتم بیرون یه جوری اومدم خونه که مامانو ندیدمش دوست داشتم احساس راحتی کنه گفتم شاید خجالت میکشه ببینه منو فرداش ساعت ۱۲ ظهر بود از خواب بیدار شدم دیدم ناهار روی گازه ولی بازم خودش نیست ناهارو خوردم شد عصر اومدم ماشین از پارکینگ در بیارم دیدم داره میاد سمت خونه یه سلام داد گفتم از بیرون چیزی نمیخوای بخرم گفت نه رفت داخل خونه اون شبم گذشت مثل شب قبلی اومدم که منو نبینه فردا صبح من رفتم بیرون ساعتهای ۳ و ۴ ظهر بود اومدم خونه و دیدم غذا آماده است غذا رو که خوردم مادرم تو اتاقش بود زیاد سر صدا نکردم که بخواد بیاد بیرون رفتم خوابیدم شب شد ساعت ۸ یه دونه آب جو با تقریباً ۱۰ پیک عرق داشتم اونو برداشتم برم بیرون مامانم گفت یه جوری بخور این سری نیفتی دستت یا پات در بره یا بشکنه با خنده گفت.منم با خنده گفتم نه دیگه این سری قلبم میشکنه اومدم بیرون ساعتهای ۱۱ بود رفتم خونه دیدم برقا خاموشه فکر کردم خوابیده صدای مادرم از اتاقش اومد گفت گه میری حموم برو میام میشورمت منم فقط گفتم باشه بیا همون جا دوباره سیخ سیخ شد کیرم رفتم توی حموم لامپ که خاموش بود روشن نکردم این بار شورتمم درآوردم دیدم مادرم دوباره با دامن و تیشرت اومده ولی مطمئن بودم زیرش هیچی نیست رسید توی حمام اصلا انگار جفتمون تسخیر شده بودیم نه اون حرفی زد نه من و من آروم نشستم سرمو بردم زیر دامنش شروع کردم به خوردن همینجوری داشتم میخوردم بازم همینجوری آبش میومد توی دهنم چوچولشو میک میزدم زبونمو میکردم لای شیار کسش بعد مامان برگشت گفت زیاد نخور که قلبت میشکنه (منظورش این بود که ارضا میشم تو همینجوری میمونی)سرمو که آوردم بیرون از زیر دامنش خودش برگشت و دامنشو داد بالا منم آروم کیرمو هول دادم به سمت کسش سرش که رفت یه آهی کشید و من جسارتم بیشتر شد و باقی کیرم جا دادم توی کسش همینجوری داشتم کیرمو عقب جلو میکردم توی رویا بودم داشتم پرواز میکردم فکر میکردم همش خوابه بعد مامانم برگشت گفت یه ذره تندتر بزن دیگه نون نخوردی من دیوونه شدم گفتم چشم تند تند عقب جلو میکردم من احساس کردم میخواد آبم بیاد گفتم مامان میخواد بیاد گفت دو دقیقه تحمل کن با هم بیاد دو دقیقه تحمل کردم بعد مامان گفت بیار تو هم بیار زود بیار همزمان ارضا شدیم من کشیدم بیرون ریختم روی پاهاشو پشتش و مامان دامنشو انداخت پایین رفت بیرون من دوش گرفتم رفتم توی اتاقم داشتم لباس میپوشیدم صدای حمام اومد فهمیدم که مامانم رفته دوش بگیره منم گرفتم خوابیدم ولی همچنان هیجان زده بودم و توی رویا و دیگه فردا به روی هم نمیآوردیم و از هم مخفی نمیشدیم انگار نه انگار اتفاقی افتاده دو سه روز دیگه گذشت خواستم بیام بیرون از خونه مادرم برگشت گفت میخوای بری بیرون باز مشروب بخوری منم یهویی گفتم چطور مگه گفت مواظب باش جاییت رو نشکنی فهمیدم که امشب شبشه رفتم بیرون یه قرص تاخیری خوردم با یه ویگرا اومدم خونه دیدم شام روی اپن آشپزخونه است مادرم گفت غذا خوردی ضرفاشو بذار همونجا خودم فردا میشورم تو هم بیا بگیر بخواب دیگه من دارم میرم بخوابم و لای در اتاقشو باز گذاشت من این حسو کردم این یه دعوت از سمت مامان به من روی تخت خوابشه غذا رو که خوردم پاورچین پاورچین به سمت اتاقش رفتم آروم از لای در اتاق سرمو بردم تو دیدم دامنشو کشیده بالا روی صورتش و شورت پاش نیست فهمیدم که حدسم درست بوده منم شلوارمو با شورتمو درآوردم رفتم سمتش فهمید اومدم توی اتاق سرمو نزدیک کردم به کس مامان شروع کردم به خوردن چوچولشو میک میزدم زبونمو میکشیدم بین چاک کسش بهش حال میداد از صداش میفهمیدم که اوف میکشید انقدر خوردم ک خودم داشتم از حال میرفتم دوتا زد روی سرم گفت بسه دیگه میخوای کار دیگهای کنی یا نه گفتم باشه چشم ولی دامنش از روی صورتش کنار نمیکشید سر کیرمو گذاشتم لبه کسش دستامو بغلش به حالت ستون نگه داشتم سر کیرمو آروم به لبه کسش میزدم سر کیرمو یه کوچولو میبردم داخل بعد میآوردم بیرون یه چند دقیقه این کارو کردم حسابی داغ داغ کرده بود منم از اون بدتر یهویی سر کیرمو کردم توش بعد کل کیرمو فرستادم داخل یه آهی کشید گفت بکن قربونت برم بکن پسرم بکن مردونگیتو به رخم بکش بکن بکن منم که انگار دیگه زنجیر پاره کردم شروع کردم به تند تند کردن همین جوری که ۱۰ دقیقهای داشتم میکردم گفتم اگه میخوای برگرد کشیدم بیرون کیرمو خودش آروم برگشت دوباره دامنشو کشید رو صورتش که من نبینم صورتشو از پشت آروم دوباره هول دادم سمت کسش دوباره سر کیرمو میکردم تو کس مامان در میآوردم یهویی مامانم برگشت گفت استاد عذاب دادنی فهمیدم که باید تند تند بکنم شروع کردم به تلمبه زدن گفتم هر موقع خواستی بیاری بگو گفت حالا بکن منم کامل خوابیدم روش و شروع کردم به کردن نیم ساعتی میگذشت از سکسمون و دیدم که آب خودم داره میاد گفتم واسه من میخواد بیاد گفت باشه بزار برگردم برگشت ولی به چشم هم نگاه نکردیم دوباره دامنو کشید رو صورتش منم جا کردم تو کسش مامان گفت فقط یه دقیقه خیلی تند بزن گفتم چشم همونجوری که تند تند داشتم میکردم دیدم مثل مار داره میپیچه به خودش گفت خواست بیاد در نیار بزار بمونه توش هیچ مشکلی پیش نمیاد خیالت راحت گفتم آخه گفت میگم خیالت راحت بعد فهمیدم که لولههاشو بسته داشت آبم میومد با یه هیجان وحشتناک بالایی ارضا شدم داخلش و همشو ریختم توش یه دقیقه روشو موندم تا آروم شدم برگشت گفت مرسی عزیزم پاشو دیگه پاشو شدم مستقیم رفتم توی حموم دوش گرفتم و من اومدم بیرون رفتم توی اتاقم و مادرم بعدش رفت حموم به همین منوال ما سکس میکنیم و بعدش به روی هم نمیاریم اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده امیدوارم از این داستان لذت برده باشید نوشته: علی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده