behrooz ارسال شده در 7 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت ریحانه و فریبا دوستان تقریبا ۱۲ سال پیش یه دوست دختری داشتم به نام الهه که وضع مالی بسیار خوبی هم داشتن، اسم شخصیت اصلی که تو داستان به نام ریحانه هست رو نمی تونم بگم من و الهه سکس های خیلی خفنی با هم داشتیم مخصوصا سکس مقعدی، تمام داستان کاملا واقعیه و در جریانم که این دوتا دختر تو اون سن اونم تو اون دوره زمانی چه سکسای محیرالعقولی که با مردا نکردن. این داستان رو الهه برای من ارسال کرده بود و نوشته ریحانه است. سال ١٣٨٥ سال خیلی خوبی بود بعد از یك سال پشت كنكور موندن قبولی تو یكی از دانشگاههای شهرستانهای استان فارس اونم تو رشته نرم افزار كامپيوتر برام فوق العاده بود شهریور ماه، وقتی به همراه بابا و مامان برای ثبت نام و انتخاب واحد ترم اول رفتیم دانشگاه، تو پوست خودم نمی گنجیدم حس زمان اول دبستان و تجربه جدید بودن محیط با بوی هوای تازه ای كه تو اون مقطع از سال وجود داره همه دست به دست هم داده بود تا منو دیوانه كنه بیشتر كسایی كه اومده بودن ثبت نام كنن وضع مالی نسبتا خوبی داشتن، اینو می شد از ماشین های مدل بالایی كه بیرون دانشگاه پارك شده بودن و لباس و زیور آلاتی كه به دست و بال مراجعین خودنمایی میکرد تشخیص داد. خیلی خوب یادمه كه تازه پریود شده بودم و دل دردهام تمومی نداشت اما ذوق و شوق زندگی در اون منطقه و دانشگاه رفتن و احساس بزرگ شدن افكاری بود كه این دل دردها تسكین می داد. بابا به زور مامان و اسرار من راضی شده بود قبول كنه كه من دور از تهران درس بخونم و زندگی كنم و می دونم كه هر ثانیه دنبال بهونه بود كه بگه اینجا مناسب تو نیست و از این چرت و پرتا بار منو مامان كنه ورمون داره ببره تهران اما خانواده فریبا روشن فكر تر بودن پدرش جراح قلب و عروق بود و مادرش یه مركز ارتوپدی خیلی مجهز و معروف رو اداره می كرد. با فریبا تو دستشویی دانشگاه آشنا شدم وقتی داشتم با آخ و اوخ از دستشویی میومدم بیرون و فكر نمی كردم كسی بیرون باشه، یهو نگاه مهربون فریبا رو دیدم كه از سمت شیر آبخوری برگشت به طرف من و با صمیمیت گفت : عززززییییزم پریودی ؟ همونطور كه دلمو گرفته بودمو چلاق چلاق راه می رفتم خندیدم و گفتم : به مناسبت قبولی تو این دانشگاهه، كه هردومون زدیم زیر خنده گفت : منم به مشكل تو دچارم، درد سینه هام شروع شده و امروز و فرداست كه منم خونی مالی بشم. بازم خندیدیم و كمی با هم حرف زدیم و از خودمون گفتیم. فریبا هم رشته من بود و باهم دوست شدیم. ویژگی ها و اشتراك زیادی با هم داشتیم و از همون لحظه اول هر دو این حس رو پیدا كردیم كه سالهاست همدیگرو می شناسیم و دلیل شروع دوستیمونم همین بود. مراحل ثبت نام و انتخاب واحد سه چهار روزی طول می كشید توی این مدت منو فریبا خانواده هامونو به هم معرفی كردیم. خانواده ها با هم صحبت كردن و اتفاقا مثل منو فریبا با هم دوست شدن. ماها كه اهل خوابگاه دانشجویی نبودیم به این نتیجه رسیدیم كه دوتایی یه خونه تو شهر بگیریم. جالب اینجا بود كه بابا با اون همه مخالفتش برای زندگی من تو اون شهر نه تنها تو این مورد مخالفت نكرد بلكه گفت : ما این همه زحمت میکشیم كه شما بچه هامون راحت باشین، چطور میتونیم بزاریم تو خوابگاه های به درد نخور دانشگاهِ الكی آزاد، زندگی كنین. می خوایین درس بخونین یا مجازات شین ؟ البته می دونستم كه این حرفا تاثیر گرفته از تیپ و كلاس و شخصیت خیلی خوبِ دكتر روزبه، پدر فریباست. شیش نفری دو سه روزی دنبال خونه مناسب برای منو فریبا، املاکی های شهر رو بالا پایین كردیم. و جایی رو پیدا نكردیم، درنهایت بابا از ما و دكتر عذرخواهی كرد و با هواپیما رفت كه به برج سازیش برسه، ماشینم گذاشت كه ما اینور اونور بریم و مسئولیت گرفتن خونه رو خیلی شیك انداخت گردن دكتر. موقع رفتنش به زور پونزده تومن به دكتر داد و گفت : كم و كسریشو خودت ردیف كن با هم حساب میکنیم. اون موقع با اون مبلغ توی اون شهر میشد یه خونه هفتاد، هشتاد متری خرید. هتلی كه داشتیم تو شیراز بود و مجبور بودیم مسیر دو ساعته شیراز تا اون شهرو هر روز بریم و بیایم و این خیلی خسته مون كرده بود. خلاصه ما خونه مورد نظر رو پیدا كردیم و مستقر شدیم یه خونه صدوپنجاه متری سه خوابه شیك دوبر، با حیاط و امكانات قابل قبول و دو طبقه كه در واقع دو طبقه نبود و بیشتر زیر زمین بود. توی زیر زمین صاحب خونه زندگی می كرد چون خونه رو تازه ساخته بود و نیاز مالی داشت، حاضر شده بود بالا رو به ما اجاره بده و پول خوبی هم گرفت. دكتر روزبه برامون سنگ تموم گذاشت، از مبل و میز ناهارخوری گرفته تا لوازم آشپزخونه و كتابخونه و تلویزیون و ماهواره كه همه رو شیراز خریدیم و بار کامیون كردیم و آوردیم اساسا رو چیدن، كه همه اینا یك هفته طول كشید و دكتر گفت كه بیمار دارم و باید برم و رفت. من موندمو مامانمو فرشته جون و فریبا، یادش به خیر ٤ روزی كه اونجا بودن هر شب تا دم دمای صبح باهم میگفتیم و میخندیدیم، خیلی خوش گذشت به هممون. روز آخر با مامانا پاشدیم رفتیم شیراز و دوتا ٢٠٦ خریدیم و خودشون رفتن تهرانو ما برگشتیم خونمون. هفته بعد هم بابا یه كارمند شو فرستاد كه لندكروزشو ببره. كلاسا شروع شده بود و منو فریبا گرم درس خوندن شدیم. حوصله مون كه سر می رفت مینشستیم فیلم می دیدیم یا ماهواره نگاه می كردیم یه روز فریبا صدام كردو گفت ریحانه منو تو با هم خیلی دوستیم اگه یه سوال ازت بپرسم راستشو بهم میگی ؟ گفتم : وااااا این چه حرفیه ؟ منو تو، طی این مدتِ خیلی كوتاهِ یكی دو ماهه، جیك و پیك زندگی همو می دونیم خوب معلومه كه راستشو می گم عزیزم، بگو ببینم چیه این سوالت ؟ پرسید : اهل فیلم سكسی هستی ؟ یه خورده جا خوردم احساس كردم تنم داغ شده. درست بود كه خیلی چیزا به هم گفته بودیم اما هیچ کدوممون قبلا رابطه نزدیك جنسی نداشتیم و اصلا رومون نمی شد دربارش حرف بزنیم. راستش فریبا خیلی زیبا بود هیكل تراشیده و سكسی، پاهای كشیده، باسن گرد و خوش فرم، سایز سینه كاملا استاندارد طوری كه اون حجم سینه ها بدون سوتین سربالا وایمیستادن و نوك سینه هاش از رو تاپش معلوم بود طوری كه من بدون این که نظری بهش داشته باشم عاشق اندامش بودم چند بار هم نزدیک بود بغلش كنم و عاشقانه ببوسمش اما موفق شده بودم كه خودمو كنترل كنم. و حالا با این نوع نگاه و سوالش داغ كرده بودم. اما برای اینكه معذب نشه خیلی سریع خودمو جمع و جور كردم و گفتم : منظورت فیلم سوپره ؟ با لحن شیرین و شوخش گفت : ای بیشرف، آره. جواب دادم : مسخره اونطوریا هم كه تو فكر كردی، نه، اهلش نیستم ولی یكی دو بار دیدم. گفت : به جون خودم به جون خودت منم خیلی اهلش نیستم ولی گفتم اگه الان یكی ببینیم شاید از این بی حوصله گی در بیایم. به محض اینکه قبول كردم پرید بوسم كرد و گفت مرسیییی و یه راست رفت تو آشپزخونه لبخندی زدمو بازم تنم گرم شد. رفتم نشستم رو كاناپه جلو تلویزیون و منتظرش شدم دیدم با چیپس و پفك و كلی تنقلات اومد و مشغول چیدنشون رو میز جلو مبلی شد. گفتم : اووووو پس فیلم سكسی دیدن كلی تشریفات داشته… -آره پس چی كنترل تلویزیون و ماهواره رو برداشت اومد نشست پیشم… با لحن تعجب آمیزی بهش گفتم : عوضیییییی كانال سوپر پیدا كردی ؟ -پس فكر كردی دی وی دی شو دارم… اینو گفت و لم داد، همزمان تلویزیون و ماهواره رو هم روشن كرد كانالا رو كه عوض كرد فهمیدم به جای یه دونه شیش هفت تا كانال سكسی گرفته. ابروهامو تو هم کردم و گفتم : پس اینطوری زیاد اهلش نیستی آره…؟ با حالت ملتمسانه ای گفت : ریحانه توروخدا گیر نده، راستشو بهت گفتم با این كارتی كه گرفتم همه كانالا باز میشه تقصیر منه كه بیست تا شبكه سكسی داریم ؟ خلاصه رو یه شبكه ای نگه داشت كه دوتا دختر با یه پسر داشتن سكس ميكردن و لب ساحل بودن هردو مون محو تماشای فیلم بودیم و اصلا حواسمون به همدیگه نبود. به خودم كه اومدم دیدم جلوی شلواركم خیس خیس شده و اگه بلند شم فریبا این صحنه رو میبینه و من خجالت می كشم. نیم ساعتی گذشته بود و تو این زمان كوچكترین حرفی بین ما رد و بدل نشده بود زیر چشمی فریبا رو دید زدم كه با پنجاه سانت فاصله كنار من رو همون كاناپه نشسته بود با دیدن دستش كه تو شرتش رفته بود یكه خوردم. حالم خیلی خراب تر شد اما به روی خودم نیاوردم. از جام كه بلند شدم فریبا به سرعت دستشو كشید بیرون پرسید كجا میری ؟ گفتم : بسه دیگه خسته شدم حوصله م سر رفت. یه راست رفتم تو اتاق كه مثلا رفتم به كاروبارم برسم اما دروغ میگفتم داشتم دیوونه میشدم میخواستم یكی باشه بیاد ترتیب منو بده، یه چند دقیقه ای تو اتاق واسه خودم چرخیدمو به سمت حموم حركت كردم. از پذیرایی كه داشتم رد میشدم دوباره دیدم فریبا دستشو از زیر برده و داره با شدت بیشتری نسبت به قبل خودشو میماله و چشاش به تلویزیونه برا همین متوجه بیرون اومدن من از اتاق نشد. با صدایی جدی گفتم : من میرم یه دوش بگیرم كه یهو به خودش اومد. در حمومو بستمو رفتم زیر دوش آب سرد اما همش تصویر سكس اون سه نفر تو فیلم و دست فریبا كه تو شرتش بود جلو چشمم بود. دلم رو زدم به دریا و با تصور همه این صحنه ها انگشتمو كشیدم رو كسم هنوزم گرم بود و آب فراوونی ازش سرازیر بود شیر آب سرد و كم كردم و آب گرمو بیشتر باز كردم. دیگه نتونستم بیشتر از این سرپا وایستم نشستم رو زمینو با چوچولم ور رفتم یه دو سه دقیقه ای نگذشته بود كه شنیدم فریبا داره در حمومو می زنه گفتم بله ؟ -خانم خوشگله كه به من اخم میکنی و سرم داد میزنی، شلوارك و شرتت كه خیس خیسه، بهم میگن حالت خرابه و الان داری زیر دوش خودتو میمالی. سریع درو باز کردم و تنمو پشت در قایم كردم گفتم ببخشید صداتو نشنیدم حرفشو دوباره تكرار كرد و گفت عشقم نه تو كار بدی كردی نه من، این یه نیازه گفتم : بر منكرش لعنت . خندیدمو درو بستم و رفتم تو و بعد از چند دقیقه ارضاء شدمو سریع اومدم بیرون. فریبا اومد جلو و گفت آفیت باشه گفتم : ممنونم گفت : آخی نازی بعد از ارضاء شدن دلت بغل نمی خواست ؟ تو حموم چیو بغل كردی ؟ دیگه رومون به هم باز شده بود، پرسیدم تو چیو بغل كردی -خرسی جونمو الانم میرم حموم این قضیه گذشت و من هر روز به این قضایا فكر می كردم دو سه روز بعد، كلاسم زودتر از فریبا تموم شد و سریع اومدم خونه تند تند لباسامو درآوردمو لباس تو خونه ای هامو تنم كردم. نشستم جلو تلویزیون، زدم رو یكی از شبكه های سوپر یه پسره با آلت بزرگش داشت ترتیب یه خانم خیلی خوشگل و خوش اندامی رو می داد. بی اختیار دستم رفت تو شرتم خانومه بهش می خورد بالای چهل سال باشه و پسره حداكثر بیست و پنج ساله بود واسه همین خیلی برام هیجان انگیز شد صدای تلویزیون رو زیاد تر كردم كه ببینم چی میگن، از صحبت هاشون فهمیدم كه مادر و پسرن. چنان خوب و با محبت سكس ميكردم كه داشتم نزدیك میشدم اما نمی خواستم خودمو به این زودیا ارضا كنم تا از دیدن سكسشون لذت بیشتری ببرم. مامانه پاهاشو بالا نگه داشته بود و پسرش داشت خیلی آروم و با ملایمت خودشو بالا پایین میکرد و حرفای عاشقونه بهش می زد، تو همون حین بدون اینکه تغییر حالتی بده لباشو به لبای مامانش چسبوند و ازش لب گرفت منم دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و با لذت دور از وصفی، همونطور كه رو كاناپه نشسته بودم زانو هامو به هم نزدیك کردم و به صورت كاملا غریزی با دست دیگه م مشغول مالوندن سینه هام شدم و ارضاء شدم كه یهو فریبا گفت چه فیلمی رو از دست دادم… شوكه شدم اومدم تلویزیونو خاموش كنم كه گفت خیلی نامردی اگه نذاری من اینو ببینم -تو كی اومدی ؟ مگه كلاس نداشتی ؟ -تازه رسیدم، دختر صداشو كم كن پایینا می شنون موقعی كه داشت باهام حرف میزد اصلا منو نگاه نمی كرد و غرق در تماشای سكس اون دو نفر بود لباساشو همونجا درآورد و با شورت توری نشست اون سر كاناپه، دو تا كف پاشو گذاشت رو لبه ی میز عسلی و دستشو برد تو شرتش. و این كارو بدون كوچكترین خجالتی انجام داد برای اولین بار داشتم باسنو رونِ فریبا رو با اون دقت و لذت نگاه می كردم. فیلم هنوز ادامه داشت، اون دوتا چندین بار پوزیشن شونو تغییر دادن و سكسشون رو ادامه دادن. منم كه دیگه آب از سرم گذشته بود شلواركمو از پام درآوردمو به حالت فریبا رونامو از هم باز كردم، دوباره انگشتمو كشیدم وسط كُس خیسم، از لٓزِجی كُسم مالیدم به چوچولم و ادامه فیلمو تماشا كردم. فریبا صدای تلویزیون رو كم كرده بود و الان فقط صدای خفیف ناله های اون خانم میومد ما هم بدون اینكه صدایی ازمون دربیاد داشتیم كُسِمونو میمالیدیم. پسره مامانشو به شكم خوابوند و كیر بزرگشو گذاشت دم سوراخِ عقبِ مامانه، مامانش به نشانه تأیید سری تكون داد و لبخند زد. یه كم كونشو داد بالا كه پسرش بتونه راحت تر واردش بشه. پسره با ملایمت باسن مامانشو می مالید و آروم آروم از عقب داخلش می شد، به همین جاها كه رسید، فریبا آه و اُوهش دراومد و رفته رفته اوج بیشتری گرفت. خانومه در همون حالی كه زیر پسرش بود، سرشو برگردونده بود به پشت و با لبخند مهربونی كه رو لباش و نگاه محبت آمیزی كه تو چشاش بود پسرشو به فعالیت بیشتر تشویق می كرد. لامصب فیلم سوپر نبود كه… لاو استوری بود. فریبا با مامی مامی گفتنِ پسره، به اوج رسید و گفت : آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ خیلی طولانی بود، بی اختیار به سمتش خزیدم و بغلش كردم، پاهاش داشت میلرزید و هنوزم تو اوج بود انقدر بالا بود كه سرشو برد عقب و چشاشو بست، نفسش بالا نمی اومد، خیلی سریع دستشو از تو شرتش درآورد و كف دست راستمو گرفت گذاشت رو كسش، احساس می كردم مایعات لزج بدنش از لای انگشتام می زنه بیرون، حس فوق العاده ای بود، دستم تو كُس زیبا ترین و بهترین دوستم بود و داشتم لحظه به اوج رسیدن شو نگاه ميكردم كه با صورتی كبود و چشمانی كاملا بسته می لرزید. اون ثانیه ها اینقدر برام لذت بخش بود كه اگه چند دقیقه پیش ارضاء نشده بودم الان بدون اینکه خودمو بمالم ارضاء می شدم. انگار زمان ده برابر كندتر شده بود كه اینقدر ارگاسم شدنش طول كشید. دستم هنوز رو كسش بود، بغلش کردم و بوسیدم چشماشو كم كم باز كردو با نفس های بریده بریده ای كه داشت، بهم گفت میخوام دراز بكشم، دستمو آروم از شرتش کشیدم بیرون و پاهاشو دراز كردم رو كاناپه -ریحانه بغلم كن… رو كاناپه جای دراز كشیدن برا من دیگه نبود، مجبور شدم برم روش دراز بكشم. مثل دوست پسر سابقم كه منو بغل میکرد و می خوابید روم باهاش رفتار كردم. سینه هامون از روی لباس به هم چسبیده بودن و حس خوبی ایجاد می كردن. چشمامون تو هم گره خورده بود و لبامون آروم آروم به هم نزدیك می شد، چه طعم دلپذیری داشت شاید ٢٠ ثانیه هم نشد كه لبامونو با هم به اشتراك گذاشتیم، ولی به اندازه دو ساعت لذت بردیم. سرمو ازش جدا کردم و دست بردم به كنترل تلویزیون رو خاموش كردم تو چشاش خیره شدم. گفتم : عشقم چطور بود ؟ همونطور كه زیرم بود و تو چشام نگاه می كرد با لبخند گفت : -چی چطور بود؟ تو ؟ فیلمه ؟ ارضاء شدنم ؟ لب گرفتنت ؟؟؟؟؟ گفتم : همه شون -فیلم كه بی نظیر بود، اگه ارضاء شدن این بود… پس تا الان فكر می كردم كه ارضا میشدم، اما نگو از تو با این سینه های درشتت، قد بلندت، دستای لطیفت، لبای قلوه ایت، باسن قشنگت از روز اولی كه دیدمت عاشقت شدمو دیوونم كردی. راست می گفت منم تو زیبایی و اندام كم از فریبا نداشتم. نمی شد گفت كدوممون سر تر از اون یكی هستیم. دست نوازشی لای موهاش كشیدم و گفتم مرسی عزیزم منم همین حسّو نسبت به تو دارم و دوباره ازش لب گرفتم. حدود یك ماه از اون روز به بعد كارمون همین شده بود كه با هم دیگه فیلم سوپر ببینیم و ارضاء بشیم البته قرارمون این شد كه هیچ كدوم به تنهایی خودشو به ارگاسم نرسونه. اینم بگم كه تو این مدت دستمونو می كردیم تو شورت همدیگه و از اینکه پیش هم لخت بشیم خجالت می كشیدیم. موقع دیدن فیلم با هم صحبت می كردیم از هم لب میگرفتیم و درباره ش حرف می زدیم. یه شب بعد از دیدن فیلم، فریبا رو ارگاسم كردم و اونم قبلش منو به ارگاسم رسوند اما انگار خوب تخلیه نشده بودم. بعد از اینكه كارم باهاش تموم شد گفت : -ریحانه میای بریم حموم ؟ -نه… باید اول منو بمالی تا مثل خودت ارضاء شم -جوووووون باشه عسلم اینو گفت و نیم تنه مو درآورد گفتم اینجا جا كمه بریم تو اتاق رو تخت -آره راست میگی اما اول شلواركتو در بیار بعد من پشت سرت بیام تو اتاق -وااااسه چی ؟ -می خوام باسن خوشگلتو موقع راه رفتن نگاه كنم -پس خودت درش بیار برام حرفاش و لحن بیانش حشری ترم كرد -اوووف با كمال میل ریحانه خانومم پشتمو كردم بهش و باسنمم یه كم عقب تر دادم، اول یه خورده دست كشید به باسنم و قربون صدقه م رفت، منم كه انگاری شیر آبو باز گذاشته باشی، از كُسم آب میریخت. تا حالا هیشكی اینطوری كونمو نمالونده بود آروم آروم شلواركو از رو باسنم كشید تا بالای رونم و همونجا نگه داشت یه بوسه ی جانانه از لپ كونم گرفت و گفت راه بیوفت. من جلو حركت می کردم و پشت سرم فریبا بود كه قربون صدقه م میرفت، انگار یه پسر پشت سرم به قصد كردنم داشت میومد، یه راست رفتم به طرف تختم نمی دونستم كه چه لذت و تجربه ای در انتظارمه هزار تا فكر تو سرم بود. رسیدیم كنار تخت -همینطور كه سرپا وایسادی دستاتو بزار رو تخت… آهانننننن حالا كمرتو بده پایین… آفرین -فریبا تورو خدا اگه میخوای كاری بكنی زود باش دارم میمیرم -خدا نكنه قشنگم مگه نمی خوای ارضاء شی پس عجله نكن، فضولی ام نكن هنوز شلواركم روی رونام و ایستاده بود و باعث میشد كه پاهام به هم چسبیده بمونن خیلی آروم شرتمو تا بالای شلواركم كشید پایین باسنم كاملا در اختیارش بود هنوز هیچی نشده سرو صدا به راه انداخته بودم و داشتم التماسش میکردم دیدم نه، فریبا داره دیوونم میکنه دستمو بردم رو چوچولم كه خودمو بمالم… -ریحانه خانم مگه قرار نذاشتیم دیگه خودمونو نمالیم ؟ -فریبا دارم میمیرم -قانونمونو زیر پا میزاری ( خیلی جدی گفت ) ادبت می كنم… صدای باز شدن كمد دیواری رو از پشت سرم شنیدم، برگشتم ببینم داره چیكار می كنه… سریع اومد بالای سرم و گفت مگه نگفتم فضولی نباشه ؟ دستامو گرفت برد پشتم و با روسریش هردوتاشونو خیلی محكم بست منو انداخت رو تختو گفت حالت سگی بگیرم. هر كاری كه می گفت انجام می دادم. قبلا موقع فیلم دیدنامون بهش گفته بودم كه خیلی این رٓوِشو دوس دارم اونم یادش مونده بود. فكرشو بكنین من تو حالت سگی، صورتم رو تشك دستام بسته شده پشتم پاها به هم چسبیده، شرت و شلوارك تا زیر رونام پایین اومده…فریبا هم دوتا دستاشو گذاشته رو كپلای كونم هیچ كاری هم نمی كنه… گفتم فریبا بكن منو فقط بكن -می كنمت جنده صبر كن، حشری شدی آره ؟ -آره… بكن لامصب… -جوووووووون بكنم تو كوست یا تو كونت ؟ -نمی دونم فقط یه چیزی بهم فرو كن -بده پایین ببینم اون کمرتو… محكم با كف دستش زد رو باسنم خیلی سوخت ولی خوشم اومد گفتم : آره بزن سه، چهارتا دیگه بازم زد رو باسنم و یهو شروع كرد سوراخ كونمو لیسیدن، مثل خَر داشتم كیف می كردم آروم آروم زبونشو فرو كرد تو سوراخ كونم، دوباره سرشو از كونم كشید بيرون و چند تا محكم تر از قبل زد رو باسنم. این كارشو بارها تكرار كرد. می زدو می خورد، دیگه كونم بازتر شده بود و فریبا زبونشو میکرد توشو میچرخوند. لذت غیر قابل وصفی داشتم كل بدنم داشت میلرزید تو همین لرزیدنام موقعی كه زبونش در حال لب گرفتن از سوراخم بود همزمان چند ضربه دیگه به باسنم زد و من با هیجان فوق العاده ای ارگاسم شدم داشتم نفس نفس می زدم، فریبا دستامو باز كرد و شلواركمو كشید بالا اومد كنارم رو تخت و با تعجب پرسید ارضاء شدی ؟ آخه چطوری ؟ بدون اینکه چوچولتو بمالی ؟ با بغض جواب دادم : آره عشقم ممنونم، نمیدونم چطوری ولی می دونم تو این كارو باهام كردی. همدیگه رو بغل كرديم و از هم لب گرفتیم. -حالا چرا بغض كردی ؟ اِ دختر چرا گریه میکنی ؟ -نمی دونم فریبا دست خودم نیست خیلی عمیق ارضاء شدم، از ته وجودم خالی شدم و شروع كردم به خندیدن فریبا هم زد زیر خنده -پس باید بِهِم قول بدی منم یه بار اینطوری خالی كنی با خنده اشكامو پاك كردم و گفتم : حتما حسابت پیشم محفوظه… روزها پشت سر هم سپری می شدن وما هم درسامونو می خوندیم و هم به روابط خصوصی مون میرسیدیم هر دو شدیدا هات بودیم اما نمی خواستیم بكارتمونو از دست بدیم واسه همین یاد گرفته بودیم كه چطور سكس مقعدی كنیم و به ارگاسم هم برسیم. البته سكس كه نه ولی از داروخونه كاندوم می گرفتیم و می كشیدیم رو خیار و به همدیگه لذت بی نهایت می دادیم. ما دوتا دختر كم تجربه بودیم اما بواسطه فیلم هایی كه می دیدیم و عشقبازی هایی كه با هم میکردیم تبدیل به پورن استارهای همه فن حریف شده بودیم. خرداد ماه بود و كم كم مُهيّای امتحانات آخر ترم می شدیم، ولی انقدر تو سكس پیشرفت كرده بودیم كه فقط مرد می خواستیم كه بتونه عطشمون رو برطرف كنه. تو دانشگاه پسرای زیادی بودن كه دنبالمون بودن و خیلی هاشون بهمون شماره داده بودن یا توسط دخترای دیگه پیغام پسغام می فرستادن، اما به هیچ وجه بهشون اهمیتی نمی دادیم، نه اینکه خوشمون نیاد، میترسیدیم آمارمون خراب شه و تو اون شهر كوچیك واسه خودمون حسابی دردسر درست كنیم. كلی با فریبا نشستیم و فكرامونو رو هم ریختیم كه چیكار كنیم. دست آخر به این نتیجه رسیدیم كه باید با یه مرد زن دار بومی سكس كنیم، چون نمی تونه هیچ جوره برامون دردسر ساز شه. خلاصه به دنبال كیس مناسب بودیم و مردای اون منطقه رو برای رسیدن به هدفمون وارسی می كردیم. یه چن روزی گذشت و به فریبا گفتم : فریبا آب در كوزه و ما گرد جهان می گردیم. -چطور ؟ -بگو كی یادم افتاد… -نه…؟؟؟؟؟؟؟؟ منصور ؟ -آره. تو از كجا فهمیدی ؟ -از كوزه و گرد جهان -هاهاهاها… مسخره -ولی چطوری ؟ -چطوریشو دیگه نمی دونم همین الان یهو به ذهنم رسید. دوباره با مشورت و هم فكری هم یه نقشه ریختیم كه بتونیم آقا منصور رو صاحب شیم. آقا منصور صاحب خونه و همسایه طبقه پایینیمون، یه مرد ٣٧ ساله با دوتا بچه بود، منو فریبا همونطور كه قبلا گفتم قد بلند و خوش اندام بودیم و اگر قرار بود كه با مردی باشیم كه بتونه خوب ترتیب منو بده باید از نظر فیزیکی، هم قد و هیکلش بهمون بخوره، و هم توانایی و استقامت راضی كردنِ دو تا دختر حشری و سیری ناپذیرو داشته باشه. بنابراین منصور كه هیكلی درشت و مردونه داشت و تقریبا چهار شونه بود با هفت، هشت سانت برتری قدی نسبت به ما ( حدودا ١٨٤ بود ) بهترین گزینه ممکن مون بود. با فریبا هماهنگ كردیم كه فردا ساعت ٧ عصر برنامه رو عملی كنیم. ساعت ٧:١٠ بود كه تلفنو برداشتم و شماره خونه آقا منصورو گرفتم : -الو سلام ربابه خانم -سلام عزیزم خوبی، فریبا خانم خوبن ؟ -ممنونم سلام میرسونه…اِم…اِم… -ریحانه جان مشكلی پیش اومده ؟؟ -والا ما كه تو این شهر جز شما كسی رو نمی شناسیم… -بگو دختر، جون به لبم كردی -هیچی، نترسین، فریبا رفته حموم آب گرم كن خاموش شده. من كه از این جور چیزا سر در نمیارم گفتم شاید شما بلد باشین… ( آب گرم كن مون ایستاده بود ) -خوب ببین گازش تموم نشده ؟ -نه تازه كپسولشو عوض كردم. -الان میگم منصور بیاد بالا نگاه كنه تو دلم گفتم بگو منصور بیاد بالا بكنه -واااای ببخشید توروخدا اسباب زحمت شدیم -نه عزیزم این چه حرفیه ؟ منصوووورررر… بهش گفتم الان میاد، بازم اگه كاری چیزی داشتی بهم بگو -باشه ربابه خانم ممنونم -خدافظ -خدافظ چن دیقه بعد منصور اومد در خونه رو زد. دنبال خودشم توله سگشو آورده بود، ………. منو فریبا لذت های زیادی از رابطه مون بردیم از لز هایی كه داشتیم از سكسمون با مردا و سكس با كسایی كه هیچ كدوممون فكرشو نميكردم كه ادامه شو می نویسم ………. خلاصه این داستانو خودم براتون بگم که صاحب خونه با بچه ۳ سالش میاد که خب نقشه اینا هم عملی نمیشه اما از بس ریحانه براش لوندی میکنه، که طرف دوزاریش میوفته و بچه رو میفرسته پایین، در نهایت سری اولی که منصور میاد بالا این دوتا دختر فقط گِرا میدن، درنهایت برای جلسه دوم و سوم نقشه شون عملی میشه و طرف که اتفاقا کلفت هم بوده الهه رو از کون می کنه و نوبت به ریحانه نمی رسه و زود ارضا میشه اما در نهایت ۴ سالی که اینا اونجا بودن حسابی این آقا منصور و باجناقش این دوتا دختر و حسابی از عقب و جلو می کنن ( خوش به حالشون 🥹 ) داستان باجناق منصور خیلی خنده داره ( الهه برام تعریف کرده بود ) وقتی برای اولین بار قرار میشه که اینا رو بکنن و بعدشم پرده اینا رو همون باجاناقه میزنه الهه و ریحانه دوستای خوبی برای هم بودن تا اینکه ریحانه با پدر الهه سکس می کنه و بعد از اینکه الهه متوجه میشه روابطشون تیره و تار میشه و در نهایت دوستی شون به هم میخوره در حال حاضر خانواده ریحانه امریکا زندگی می کنن و الهه با شوهرش و دوتا بچش استرالیا هستن این داستان رو که نوشته ریحانه هست از همون ۱۲ سال پیش تو نوت گوشیم داشتم گفتم با شما هم به اشتراک بزارم هیچ ادامه ای هم نداره چون فقط همینو یه شب اوایل دوستی مون الهه برام فرستاد و بعدها بهم گفت که این داستان مربوط به خودشونه و …… نوشته: ریحانه . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده