minimoz ارسال شده در 4 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت آیدای نوجوان و برادرِ بکن از مدرسه زودتر تعطیل شده بودم معمولا این موقع روز فقط احسان داداشم خونه بود شش سالی از من بزرگتر بود و همین اختلاف سنی باعث شده بود همو دوست داشته باشیم اما اون روز همه چیز به طرز عجیبی تغییر کرد درو باز کردم… میدونستم احسان خونست واسه همین بی تفاوت اومد تو خونه از راهروی جلوی در رد شدم و رسیدم به پذیرایی اولین چیزی که دیدم و خشک شدم تلویزیون بود که داشت فیلم سوپر پخش میکرد اونم با صدای بلند و دومین چیزی که دیدم احسان بود… لخت… روی روی امیر علی پسر همسایه بالاییمون صدای آخ و اوخش و التماسش همه جا رو گرفته بود و احسان محکم بغلش کرده بود و داشت تلمبه میزد چیزی که نظرمو جلب کرد لباسای من بود که تن امیر علی بود یه جوراب تا رون پا و یه شرت که درآورده بود و سوتین عروسکیم و تاپم که کنار شرتم بود انقدر هنگ بودم که همونجا خشکم زده بود امیرعلی سنی نداشت فک کنم هم سنم بود ولی چرا داداشم داشت میکردش واسم عجیب بود تو هنگی خودم بودم که بیاره امیرعلی زد زیر گریه و گفت تورو خدا درد داره اون لحظه نمیدونم چرا استرس گرفتم و عقب عقب رفتم و پام خورد به گلدون و صدا داد دوتاشون از ترس سرشونو چرخوندن و منو دیدن احسان فوری از روی امیرعلی بلند شد و نمیدونست چیکار کنه منم چشمم به لخت دوتاشون بود و هنگ بودم امیر علی لخت با کون قرمز شده و کیر احسان که چقدر هم بزرگ بود به خودم اومد تا اینکه رفتم سمت اتاقم و درو بستم و قفل کردم صدای تلویزیون قطع شد و چند دقیقه بعد صدای احسان اومد آیدا… جواب ندادم… از استرس خیس عرق بودم… احسان دوباره صدا کرد و دید جواب نمیدم افتاد به غلط کردن نمیدونستم چی بگم فقط با صدای بلند گفتم احسان گمشو فقط تا به مامان زنگ نزدم یه جورایی حس بالا آوردن داشتم بعد از فوت بابا تمام امیدم به احسان بود و الان اون داشت یه پسر رو میکرد کاشکی حداقل دختر بود دلم نمیسوخت تا عصر تو اتاق موندم و اونم کلی پیام غلط کردم واسم فرستاده بود آخر سر بهش گفتم چرا احساااان؟ فوری به غلط کردن افتاد و گفت نمیتونستم کسی رو پیدا کنم تا شهوتمو کم کنه امیرعلی هم خودش میخارید منم بخاطر اینکه فشارم کم بشه مجبور شدم یک ساعت جوابشو ندادم تا اینکه باز زدم الاغ خب به خودم میگفتی یکی رو واست پیدا کنم کلی اون شب به غلط کردن افتاد و منم ده تا یکی جوابشو میدادم تا اینکه صبح بالاخره مجبور شدم باهاش چشم تو چشم بشم جلوی مامان نمیتونستم حرفی بهش بزنم اما اخمم تو هم بود و هنوز حالم بد بود مامان زودتر از من میرفت و تا تو اون ترافیک برمیگشت ده شب بود البته به خاطر شغل پرستاریش هر چند روز یکبار شیفت هم بود بعد رفتن مامان احسان فوری خودشو انداخت جلوم و گفت ببخشید غلط کردم آیدا منم یکم واسش ناز کردم تا اومد و بغلم کرد همیشه همین کارو میکرد و حتی رابطمون خیلی نزدیک بود ولی این کار واقعا نابخشودنی بود بزرگترین علتشم این بود من امیر علی رو یه جورایی دوست داشتم از طرفی هم کنجکاو بودم که امیر علی رو چجوری آورده و اون لباسای من تنش چکار میکرد ولی جرات نمیکردم ازش بپرسم تا چند روزی گذشت و احسان با حرکاتش و خریدایی که واسم میکرد سعی داشت خودشو تبرئه کنه منم هر بار بهش میگفتم هنوز نتونستم هضم کنم تا اینکه یبار بهش گفتم اصن لباسای من تن امیرعلی چکار میکرد احسان گفت خب داستانش مفصله اما روم نمیشه بگم منم گفتم چطور روت میشه یه پسرو بیاری خونه و ترتیبشو بده اما نمیگی لباسای من تن اون چیکار میکردن احسانم نشست و گفت خب امیر علی خودش حس دخترونه داره و منم از لباسای تو استفاده کردم گفتم من دیگه اون لباسا رو نمیخوام و باید بجاش واسم بگیری اونم گفت چشم آجی خوشگلم و یکم دیگه شوخی کردیم ولی نمیدونم چرا اون وسط از دهنم در رفت و گفتم تو خودت خجالت نکشیدی لخت با اون چماقت جلوی من ایستادی احسان هم گفت مگه دیدیش منم گفتم ده دقیقه دم در بودم زبون بسته چه ناله هایی میکرد و یه آه کشیدم… احسان گفت آهت واسه چیه اونوقت منم گفتم خب امیر علی رو یه جورایی دوست داشتم احسانم یکم اخم کرد و گفت امیر علی کونیه نمیخواد عاشقش بشی… یکم مکث کرد و گفت بفهمم باهاش ریختی روهم دو تاتونو جر میدم… خودشم یکم از حرفش تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد منم گفتم لابد منم میزاری بغل امیرعلی و زدم زیر خنده گفتم نه امیر علی رو جلوت جر میدم تا حساب کار دستت بیاد منم اخم کردمو گفتم یعنی یبار دیگه بفهمم نگاه امیر علی کردی کاری که کردی کف دست مامانه احسانم گفت خب خودت یکیو واسم جور کن گفتم چشم بیشعور دیگه چی اون روز کلی حرف و شوخی و خنده بین ما رد و بدل شد تا اینکه چند روز بعد که از مدرسه اومدم دیدم احسان یه بسته کادو کرده و گذاشته واسم رو میز اتاقم بازش کردم و با دیدن لباسه هم هنگ کردم هم خوشحال شدم یه جوراب مشکی بلند با یه دامن مشکی یه ست شورت که فقط یه بند و چندتا نگین داشت و جایی رو نمیپوشوند ویه سوتین که اونم فقط نوک سینمو می پوشاند با دیدنش گفتم احسااااااان بیشرف اینا چیه خریدی اونم خندید و گفت خب اینترنتی سفارش دادم نگفتن انقدر آزادن بعدم خندید و گفت اگه نمیخوای شون بدمش به امیرعلی اون تو هوا میبره منم صدامو آروم کردمو گفتم چطوره بدمش به مامان و کل داستانم بگم بهش احسان ساکت شد و یهو گفت غلط کردم چقدر بی جنبه ای اگه دوسش نداری پس میفرستم گفتم نمیخواد بالاخره یجا میپوشمش احسان صداشو کلفت کرد و گفت کجا گفتم به تو چه… احسان گفت بفهمم اینو جایی پوشیدی خودت میدونی… گفتم پس اینو واسه چی خریدی گفت نمیدونم… اصن جلوی خودم بپوش و زد زیر خنده… باورم نمیشد این حرفو زده باشه بهش گفتم خیلی خری… اونم فقط میخندید حسابی تو فکر رفته بودم یعنی احسان به من چشم داشت… از دوستم مهسا و یلدا شنیده بودم که داداشاشون بهشون پیشنهاد داده بودن ولی مهسا میگفت فقط همو میبوسیم و یلدا هم میگفت فقط همو بغل میکنیم خب اگه منم همین کارو میکردم چی دوست داشتم لب گرفتن و امتحان کنم از اونورم چند وقتی بود شروع کرده بودم با خودم ور رفتن اما عذاب وجدان میگرفتم حتی یبار با مهسا شوخی شوخی واسه هم مالیده بودیم اما دلم واقعا لب گرفتنو میخواست سه روزی از این حرفا گذشت و من به احسان دقیقتر نگاه میکردم و حتی گاهی حواسم بهش بود فهمیده بودن چشم ازم برنمیداره… حتی دوسه بار وقتی جلوش خم میشدم قشنگ نگاه کونم میکرد و این منو بیشتر شهوتی کرده بود… خیلی بی شرف بود اما حس شهوت خودمو واقعا نمیتونستم کاری کنم واسه همین منم شروع کردم کرم ریختن و لباسامو بازتر میپوشیدم یا وقتی جلوش می نشستم لای پامو باز میذاشتم تا قشنگ ببینه و خودمو میزدم به اون راه یکماهی همین روال گذشت اما این فایده ای نداشت و حتی گاهی به یاد کیر احسان خودمو میمالیدم ولی احسان بیشتر از این جرات جلو اومدن نداشت واسه همین باید یکم بیشتر تحریکش میکردم یه روز داشت تو آشپزخونه ناهار میخورد و میدونستم بعدش میره تو اتاقش واسه همین لباسایی که خریده بود رو پوشیدم و طوری که مثلا حواسم نیست جلوی آینه خودمو نگاه میکردم صدای کشیدن صندلی اومد… فهمیدم داره بلند میشه پس پشتمو به در کردم و خودمو تو آینه نگاه کردم متوجه سنگینی نگاه احسان شدم ولی به روی خودم نیاوردم حتی چند بارم کونمو دادم عقب و دامنمو زدم بالا تا بالاخره تصمیم گرفتم نگاه به در کنم احسان با نگاه کردن من به خودش اومد و به تته پته افتاد و رفت… منم گفتم عه احسان بیشعور نگام نکن خب و درو بستم میدونستم تیر خلاص رو بهش زدم و ماجرا تمامه منتظر یه حرکتی از احسان شدم تا اینکه بالاخره تو تلگرام بهم پیام داد… آیدا گفتم بله یه استیکر تعجب زد بعد گفت هیچی… منم بی تفاوت گفتم اوکی… پیام داد چقدر بی احساسی چرا کنجکاو نمیشی و بپرسی چی میخواستی… منم گفتم خب حالا چته گفت خیلی بهت میومد… گفتم چشم چرون مگه دیدی؟ استیکر خجالت و خنده زد و گفت فقط چند دقیقه گفتم بیشعوری دیگه آدم خواهرشو دید میزنه اونم گفت آدم چیزایی که خودشونو مطمئن باش دید میزنه یه جورایی داشتیم به هم چراغ سبز میدادیم گفتم خب حالا هوَل نشو… اونم بخاطر اینکه راحت حرفاشو بزنه معمولا چند تا استیکر خنده چاشنی حرفاش میکرد… یکمی چت کردیم تا اینکه واسم زد هنوز تنته؟ گفتم چی؟ گفت چرا خودتو به خنگی میزنی لباسه دیگه؟ گفتم چیه دلت میخواد هنوز زاغ بزنی چشم چرون… یکم مکث کرد و با استیکر خجالت زد اوهوم رفتم دم اتاقش و گفتم خوب نگاه کن آقای هوَل و یه دور زدمو برگشتم تو اتاقم بهش پیام دادم حالا نری بزنی؟ احسان گفت چی رو؟ منم خندیدمو گفتم همونی که پسرا میزنن دیگه داشت رومون تو روی هم باز میشد گفت من یکمی تصور کردنم خرابه باید حتما جلوم باشه منم زدم دیگه چی؟ میخوای جلوت قمبل کنم که راحت ببینی و بزنی اونم با خنده زد… بدم نمیاد درو قفل کردم و واسش زدم تو داری خطرناک میشی و خندیدم گفت نترس تا کسی خودش چیزی نخواد من کاری ندارم لعنتی علنا داشت بهم میگفت اگه میخوای بیا تا بکنمت دیگه یادم رفته بود دارم با داداشم چت میکنم حشرم رفته بود بالا و حسابی هیجانی بودم بهم گفت قول میدی دیونه بازی در نیاری… گفتم واسه چی؟ گفت قول بده… یکم سوالو جواب کردمو گفتم باشه قول… یهو یه عکس اومد… بازش کردم… عکس کیر خودش بود… گفت اون روز اینو دیدی درسته؟ گفتم خیلی بیشعوری احسان و کلی بهش فحش دادم… گفتم الاغ من خواهرتم… یهو واسم زد پس چرا رو عکس کیرم زوم کردی خندم گرفت چون دقیقا داشتم همین کارو میکردم گفتم نخیرم الاغ گفت تو خودتم دلت میخواد من میدونم گفتم از کجا میدونی اونوقت… گفت چون حاضرم شرط ببندم الان لای پات خیسه… باز خندیدمو گفتم نخیرم… گفت ببینم بی شرف چقدر قشنگ داشت مخمو میزد گفتم نمیخوام… بعدشم من خواهرتم اینو میفهمی گفت آیدا من خودم میدونم تو هم دلت میخواد فک کردی نمیدونم رفتارات عوض شده فک کردی کرم ریختناتو نمیبینم و دوباره زد… ببینم اون عروسکو… انگار غیب گو شده بود… گفت حتی مطمعنم الان لای کصت خیسه… با اسم آوردن کصم کلا دست و پام شل شده بود و بی اختیار اون شرت بندی رو زدم کنار و از کس کوچولوم عکس گرفتم و فرستادم احسان استیکر دود از کله بلند شدن رو فرستاد و گفت چقدر سفیده کثافت دلم خواست بهش گفتم نمیشه گفت باشه هر جور راحتی لعنتی انتظار نداشتم به این زودی بیخیال شه تا اینکه یه فیلم سوپر واسم فرستاد انقدر توش جیغ و ناله و فریاد بود که حشرم رفت رو هزار دستم تو شرتم بود که پیام داد نبینم کصتو بمالیا منم خندیدم و زدم کوفت خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهش بگم من دلم میخواد اما روم نمیشد واسه همین بلند شدم و قفل در رو باز کردم احسان گفت الان دیگه فایده نداره حالا تو باید بیای تو اتاقم منم گفتم عمرا… من دخترم و ناز دارم… تازشم الانم خبری نیست گفت بیا عدد بیاریم و بشمریم به هرکی افتاد اون میره تو اتاق گفتم باشه احسان زد از من میشماریم پس با هم زدیم 3 منم زدم منم زدم 5 فوری شمردم و احسان گفت خب عروسک کوچولو منتظرتم خندیدمو گفتم من نمیام… احسانم گفت خود دانی بی شرف خیلی بلد بود کلی با خودم کلنجار رفتم و آخر دلو زدم به دریا و رفتم دم در اتاقش ایستادم و با دیدن احسان هم خندم گرفت هم هنگ کردم احسان لخت رو تختش خوابیده بود و کیرشم تو دستش مث یه چوب کلفت نگه داشته بود بهم گفت خب میخوری یا میبری رفتم سمتش و گفتم نمیزارم کاری کنیا فقط میخوام دستم بگیرم ببینم چجوریه رفتم رو تختش تا اومدم کیرشو بگیرم کشوندم تو بغلش و گفت مگه دست خودته بلا خانوم و لبشو گذاشت رو لبم و از پشت کونمو چنگ زد همون اول وا دادم و احسانم شروع کرد خوردنم حرارت از بدنم میزد بیرون و من تو سن 14 سالگی داشتم رابطه جنسی رو تجربه میکردم دستمو بردم و کیر احسانو گرفتم احسانم سوتینمو داد بالا و سینمو شروع کرد خوردن با اینکه تازه نوکشون تیز شده بودن ولی داشتم دیونه میشدم یکمی گذشت تا اینکه احسان گفت بخواب و اومد روم رفت لای پام و گفت از این به بعد جنده خودمی و شرت و دامنمو از پام درآورد و شروع کرد خوردن و زبون زدن … پاهامو داد بالاو از سوراخ کونم میخورد تا بالای کصم انقدر خورد تا جیغم رفت هوا بعد اومد روی سینم یه لب ازم گرفت و کیرشو گذاشت تو دهنم و گفت هرکاری میکنی فقط دندون نزن… منم تمام تمرکزمو گذاشتم که دندونم به کیر احسان نخوره انقدر کیرش بزرگ بود که فکم درد اومده بود ولی احسان شروع کرده بود تو دهنم تلمبه زدن که گاهی تا ته حلقم میرفت و عق میزدم بعد بلند شد و گفت بچرخ… از دوستام شنیده بودم که سکس از کون خیلی درد داره واسه همین گفتم احسان از پشت درد داره احسانم خندید و گفت مگه تا حالا کون دادی گفتم نه بخدا گفت پس از کجا میدونی… گفتم دوستام میگن احسانم گفت پس دوستاتم کونی هستن فقط تو ندادی تو هم الان کونی خودم میشی و سرشو برد لای سوراخ کونم و شروع کرد خوردن انقدر تو ابرا بودم که خودم کونمو میدادم عقب احسانم نشست روی رون پام و کرم زد لای پام و کیرشو گذاشت لای پام و شروع کرد تلمبه زدن انقدر حال داد که خودم گفتم احسان بکن تو کونم اما اگه درد داشت درش بیار اونم از خدا خواسته شروع کرد کیرشو عقب و جلو کردن رو سوراخم و گاهی فشار میداد تا اینکه احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد… درد تمام جونمو گرفت و جیغم رفت هوا گفتم احسان جر خوردم تو رو خدا درش بیار اما اون بی تفاوت گفت تحمل کن تا باز شه و خوابید روم و محکم بغلم کرد تا از زیرش در نرم انقدر درد داشتم که زدم زیر گریه اما احسان فقط گردنمو میخورد و میگفت عشقم تمومه… بخدا تموم شد… الان خانوممی… قربون کون تنگت برم خانومم تحمل کن یکمی گذشت و دردش کم میشد اما دوباره با فشار دادن احسان جیغم میرفت هوا احسانم شروع کرده بود از کسایی که کرده بود تعریف میداد… منم بهش گفتم امیر علی رو چجوری مخشو زدی گفت اون داشت با دختر همسایه کناریمون لب میگرفتن که من رسیدمو دیدم کلی التماس کرد که به بابای دختره نگم منم گفتم باید بیای خونه و کردمش قراره دختره رو هم بکنم ولی حالا دیگه چون تورو دارم دیگه نگاهشونم نمیکنم همونطور که کیرش تو کونم بود کلی حرف زدیم و کون منم دیگه عادت کرده بود حتی دوستامم واسش گفتم که با برادراشون رابطه دارن احسانم گفت شک نکن که هم دیگه رو میکنن ولی به تو نگفتن چون ترسیدن احسان گفت ما حتی میتونیم با اونا رابطه بگیریم و باهاشون ضربدری بریم یعنی احسان خواهر اونا رو بکنه منم به داداشاشون بدم فکر حشری کننده ای بود احسانم کم کم شروع کرده بود تلمبه زدن و با اینکه سوراخم و دلم درد میومد اما گاهی اوقات حس خوبی میداد مخصوصا اینکه زیر کیر داداشمم هستم و از این به بعد هر موقع کیر خواستم یا حشری شدم دیگه نیاز نیست کصمو بمالم احسان واسم میخوره چند دقیقه ای احسان روم خوابید و دیگه راحت تونسته بود کیرشو تو کونم بکنه و تلمبه بزنه تا اینکه سرعتشو بیشتر کرد و نبض زدن کیرشو حس کردم و خوابید روم و لبمو خورد مست مست بودیم… احسان گفت از امروز جنده خودمی و هرموقع خواستم میکنمت منم واسش ناز کردمو گفت چشم آقایی و لبمو گذاشتم رو لبش به احسان گفتم آبت رو ریختی تو کونم حامله نشم اونم گفت نترس آب پسر تو کونت بره فقط اوبنه همون پسر میشی دوستای گلم دوست ندارم اگه اگه کنم ولی خوب لایک و کامنت بخوره ادامشو میریم وگرنه آخرین قسمته نوشته: مینا جوجو واکنش ها : chochol 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
chochol ارسال شده در 9 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت آیدای نوجوان و برادر بکن - 2 قسمت دوم یکماهی از رابطه منو احسان میگذشت و تو هر فرصتی که پیش میومد سکس میکردیم حتی به محض رفتن مامان در رو قفل میکردم و میرفتم تو تخت احسان و خودم کیرشو میگرفتم و میکردم تو دهنم تا بلند بشه حس عجیبی تو دلم بود و فقط دلم میخواست احسان منو بکنه اکثر فانتزیامونو اجرا کردیم و تو جاهای مختلف سکس کردیم از تخت و اتاق مامان تا حموم و روی اوپن آشپزخونه خشن و زوری تا رمانتیک تا اینکه یه روز تو مدرسه با یلدا داشتم صحبت میکردم و ازش پرسیدم که رابطش باداداشش تا کجا پیش رفته یلدا میگفت ما فقط همو بغل میکنیم و میخوابیم منم گفتم آخه مگه میشه بهم بچسبین و کاری نکنین بهش گفتم اگه رازتو بگی منم رازمو میگم که آخر بهم گفت که داداشش بدنسازه و حسابی میکنتش منم بهش گفتم منم با احسان داداشم هرموقع بشه سکس میکنیم بهش گفتم پایه ای خونه ما جمع بشیم و باهم حال کنیم اونم گفت بزار با مجید داداشش حرف بزنه اونوقت خبرم میکنه گفتم بریم با مهسا هم حرف بزنیم ببینیم اونا در چه حد هستن اگه پایه بودن اونا هم بیان یلدا گفت من تمام رازهای مهسا رو میدونم اونم با داداشش سکس میکنه و خودم بهش میگم اونروز با احسان برناممو گفتم و اونم قبول کرد فقط منتظر جواب یلدا و مهسا بودم از بدن یلدا بگم که بدن تو پری داشت و کونشم نسبتا بزرگ بود حتی با اون سن سینهاش قشنگ در اومده بودن اما مهسا لاغر بود ولی خیلی خوشگل بودچشمای کشیده و طوسی کمر لاغر و قدی حدود صدو پنجاه اما سینه زیاد نداشت طوری که من که دخترم دلم میخواد باهاش لز کنم یکی دوروزی گذشت و منو مهسا و یلدا رابطمونو بیشتر کردیم چون داداش یلدا گفته بود میترسه که ماها الکی گفته باشیم و باید مطمعن میشد ما هم قرار یه مهمونی رو گذاشتیم و گفتیم بزارید داستان سکسمون رو خود داداشامون پیش ببرن تا بهم اعتماد کنن پس پنجشنبه قرار گذاشتیم خونه ما… دقیقا روزی که مامان تا فردا ظهرش شیفت بود بالاخر پنجشنبه رسید و اول یلدا و مجید اومدن مجید19 سالش بود و هیکل خوبی داشت و قدش بلند و بدن عضله ای داشت و از همون اول که دیدمش قلبم واسش تند تند زد و چشم تو چشم هم گیر کردیم یکم گذشت تا مهسا و امید اومدن امید هم بچه سن تر بود و انگار یه جوری بود اما من واقعا دلم مجید رو میخواست من که یه دامن کوتاه تا بالای زانوم پوشیدم و یه کراپ که تا زیر سینه هام بود مهسا و یلدا هم رفتن و لباساشونو عوض کردن مهسا یه تاپ بندی با یه شورتک پوشید که خوشگلی و سفیدی بدنش واقعا چشم همه رو به خودش جلب میکرد و یلدا هم یه ماکسی که فقط سینه هاشو تا زیر کون گندشو پوشونده بود امید یه شیشه مشروب هم آورده بود که بعد از پذیرایی و یکمی گرم گرفتن ریخت و هممون خوردیم یخمون تقریبا آب شده بود و مجید پیشنهاد بطری بازی داد انتخاب جالبی بود چون این بازی طوریه که خیلی کارا میشه توش بکنی پس هر کدوممون روبروی داداشای هم نشستیم و شروع کردیم بازی کردن بخاطر میزبان بودن ما بطری افتاد دست من و من چرخوندم به امید و مجید افتاد امید گفت جرات یا حقیقت و مجید حقیقتو انتخاب کرد امید هم که مست بود و میخندید گفت آقا قبل اینکه بازی کنیم بیاید تا آخرش بازی کنیم و به بازی پایبند باشیم هممون قبول کردیم و امید با خنده گفت خب مجید جان تعریف کن مجیدم خندید و گفت چی رو امید گفت بار اول چجوری مخ یلدا رو زدی مجیدم میخندید و گفت بار اول یلدا داشت با پسر عمم لب میگرفت و همو میمالیدن منم دیدم پسر عممو یه کتک حسابی زدم اما نتونستم یلدا رو فراموش کنم دوماه روی یلدا کار کردم تا تونستم ببرمش تو تختم و کونشو همون روز باز کردم با گفتن این داسنان یخ هممون آب شد و مجید بطری رو چرخوند به منو مجید افتاد مجید یه خنده ای کرد و گفت به به ببین به چه عروسکی افتاد و گفت خب جرات یا حقیقت منم حقیقتو انتخاب کردم مجید گفت خب رابطه شما چجوری شروع شد یه نگاهی به احسان کردمو گفتم راستسو بگم؟ یباره داد همه رفت بالا و گفتن اگه دروغ بگی از بازی میری بیرون داستان اونروزو خلاصه تعریف کردم که احسان داشت امیرعلی رو میکرد و من رسیدم و بعد مخمو زد و منو کرد امید یه نگاهی به احسان کرد و گفت عه پس تو کار پسرم هستی مهسا هم به تیکه گفت خب با کون افتادی تو ظرف عسل احسان گفت چرا یباره مهسا گفت بزار بگم نمیخواد بطری بچرخونین از مدرسه اومدم دیدم یه مرد سن یالا رو امیده و داره ترتیب امید رو میده همونجا بود که فهمیدیم امید گی هم هست مجید گفت خب چجوری تو رو کرد گفت هم اون مرده منو دید هم امید به امید گفته بود خواهرتو بیار من بکنمش بهت کلی پول میدم منم بیخبر از همه جا رفتم باغ و تو استخر طرف اومد یکم اونجا منو مالید ولی نزاشتم کاری بکنه یعنی سایزشو که دیدم گفتم نمیخوام از اون روز به بعد منو امید باهم راحتیم و گاهی هم سکس میکنیم مجید هم خندید و گفت اشکال نداره اینجا احسان هست کار دوتاتونو راه میندازه و هممون خندیدیم بازیمون تا جایی پیش رفت که من فهمیدم کیر مجید هم اندازه سنش یعنی 19 هست و کون یلدا رو جر داده ما هم کلی رازهامونو گفتیم و فهمیدیم امید و مهسا هم سکس مامان و باباشونو دیدن و مامانشم دوست پسر داره بازی به قسمت جرات رسیده بود و بچه ها دیگه نمیپرسیدن جرات یا حقیقت یه راست بهم دیگه میگفتن چکار کنن و اولین حرکتو امید زد که به مجید گفت ماکسی خواهرشو بزنه بالا و کص خواهرشو از روی شرت بوس کنه مجید هم از خدا خواسته ماکسی یلدا رو بالا زد و خواهرشو خوابوند و از روی شرت قرمزش یه بوس از کصش گرفت یلدا گفت باشه نوبت منم میشه و مجید بطری رو چرخوند به منو امید افتاد گفتم خب بلند شو و لخت شو و تا آخر بازی لخت بشین حسابی همه میخندیدن و جیغ و داد میکردن امید هم بلند شد و یواش یواش لخت شد و با اون کیر تقریبا 15 سانتیش که شق بود نشست چقدر سفید بود مث خواهرش حتی کیرشم صورتی بود یلدا هم به خنده گفت خودش یه پا دختره بطری چرخید و به احسان و مجید افتاد احسان گفت خب شما هم بلند شو و خواهرتو لخت کن و کونشو بگیر سمت ما و بزن رو کونشو بگو بیاید بکنید این جنده رو مجید چشماش گرد شد و گفت دهنت سرویس تو تصمیم گرفتی امشب خواهر منو بکنیا بلند شد و یلدارو شروع کرد لخت کردن ماکسی رو از بدنش داد پایین و فقط یه شرت و سوتین تنش بود یلدا گفت بخدا خجالت میکشم کامل لخت شم بزار مرحله بعد احسان قبول کرد و بطری رو مجید چرخوند از شانس بدما به یلدا و احسان افتاد یه جیغ زد و خندید و گفت خب دهنتون سرویسه شرت خواهرتو در بیار و بخوابونش و سه دقیقه جلوی بچه ها کصشو بخور منم یه جیغ زدمو گفتم بیشرف این چه حکمیه خب مجید گفت یالا داداش منتظریم احسانم منو خوابوند و دامنو داد بالا و شرتمو درآورد و شروع کرد خوردن کصم انقدر بهم حال داد که میخواستم جیغ بزنم ولی سه دقیقه تموم شد بطری رو احسان چرخوند تا به مهسا و من افتاد منم گفتم خب بزار یه حالی بهت بدم بلند شو و بشین تو بغل داداشم و قشنگ کونتو بزار رو کیر احسان تا دو دست بازی احسان حسابی کیف کرد از این حکمم و قشنگ مهسا رو بغل کرده بود و یه بوس از گردن مهسا کرد مهسا بطری رو چرخوند تا به منو و احسان افتاد نمیدونستم چی بگم ولی باید این داستانو بیشتر پیش میبردم پس گفتم خب داداشی خودتم کامل لخت شو و شرتک مهسا رو هم دربیار و بزار همونطوری بشینه رو پاهات احسان دکمه شرتک مهسا رو همونجور که تو بغلش بود باز کرد و شرتکشو از پاش کشید بیرون کثافت چه سفید بود و کصشم از زیر شرت صورتیش خیس بود مجید گفت جوون چه آبی راه انداخته و احسانم بلند شد و لخت شد و با اون کیر گنده چهارزانو نشست و مهسا رو تو بغلش کشید و یه لبم ازش گرفت و به خنده به امید گفت داداش خواهرت حرف نداره چقدر داغههه بیشرف کیرم داره میسوزه مهسا هم خندید و گفت یعنی کیرش داره شرتمو پاره میکنه احسان بطری رو چرخوند و بطری به مجید و من افتاد مجید یه خنده ی پیروزمندانه کرد و گفت خب خودتم بلند شو و اون کص خوشگلتو بزار روکیر من و خودشم بلند شد لخت شد چشم هممون به کیر مجید خیره شد چقدر گنده بود چه بدنی داشت زیر لب گفتم چقدر گندست لعنتی یلدا گفت امشب کونتون پارست با مجید بلند شدم و دامنمو زدم بالا و نشستم روی کیر مجید مجید یه آهییی کشید و تو گوشم گفت امشب مال منی، فهمیدی و یه بوس از کنار گردنم گرفت لعنتی انقدر بلد بود که دستشو برد زیر دامنم و جلوی احسان شروع کرد کصمو مالیدن من بطری رو چرخوندم به احسان و یلدا افتاد به خنده به مجید گفت فک کردی نوبت خواهر خودت نمیشه و گفت یلدا خوشگلم دیگه باید کامل لخت شی و بری تو بغل عمو امید امید هم که آماده بود بغلشو باز کرد و گفت بیا کص طلای خودم امشب یه حالی بهت بدم که هیشکی تو این جمع بهت نده یلدا هم بلند شد و لخت شد و رفت تو بغل امید احسان گفت بچه ها پایه این دوتا دوتا بازی کنیم همینطور که این کصای خوشگل روی کیرامونن ادامه بدیم همه قبول کردیم و ادامه بازی رو رفتیم دست همه پسرا رو کص و سینه هامون بود و علنا هرکی خواهر یکی دیگه رو داشت جلوی برادرش میمالید و میخورد احسانم شرت مهسا رو درآورد و بالاخره هممون اون کص صورتی مهسا رو دیدیم یلدا گفت لعنتی انقدر سفیده منم که دخترم دلم میخواد ترتیبشو بدم بطری رو یلدا چرخوند و به خودشو مجید افتاد به من گفت سه دقیقه کیر داداششو ساک بزنم منم از خدا خواسته بلند شدم و رفتم لای پای مجید مجید گفت لخت شو دوست دارم موقع ساک زدن لخت باشی کامل لخت شدم و موهامو بستم پشت و کیر مجیدو یکم گرفتم و مالیدمش کردمش تو دهنم مجید یه آهی کشید و گفت دختر تو محشری امشب ببین چجوری بکنمت که تا عمر داری یادت نره و سرمو گرفت و شروع کرد تو حلقم تلمبه زدن انقدر کیرش گنده بود که فقط نصفش میرفت تو و عق میزدم بالاخر زمان تموم شد و باز بطری رو چرخوندیم جالب بود به مجید و امید افتاد و حالا مجید باید یه حکمی واسه گاییده شدن خواهر خودش میداد گفت یلدا قمبل کنه و امید سه دقیقه کون یلدا رو بخوره امیدم از خدا خواسته یلدا رو داگی کرد و زبونشو کشید رو سوراخ یلدا و شروع کرد خوردن کص و کون یلدا هممون حشری بودیم مخصوصا من که مجید انگشتشو برده بود روی کصم و تند تند میمالید به مجید یواش گفتم میخواااام مجیدم تو گوشم گفت چی میخوای جنده کوچولوی خودم با کونم که روی کیرش بود یه تیک زدم مجیدم آروم گفت نوبت اونم میشه یکم صبر کن یه فکری به سرم زده بعد سه دقیقه خوردن امید بطری رو چرخوندن و به منو احسان افتاد فوری گفتم احسان بخوابه و مهسا خودشو روی کیر احسان عقب و جلو کنه مهسا انقدر حشری بود که بعد یک دقیقه مالیدن کصش روی کیر احسان روی احسان ولو شد و بدنش لرزید احسانم چشماش گرد شدو گفت ارضا شدی؟ مهسا با چشماش گفت آره و همونجور تو بغل احسان خوابید امید گفت مهسا همینجوریه یعنی تو خونه تا میخواد آب من بیاد ده بار بیحال میشه یا جیغ میزنه و میلرزه لعنتی همه چی این دختر خوب بود حتی ارضا شدنش خلاصه بعد چند دست بازی و مالیدن مجید گفت بچه ها یه پیشنهاد دارم دلم میخواد دخترا رو گروپ بکنیم ولی نوبتی البته بدون وارد شدن برادر به سکس یعنی هر خواهری برای اون دوتا برادر اگه هم پایه باشین بریم رو تخت مامانت که دونفرست هممون قبول کردیم و چون نمیدونستیم کدوممون اول بریم عدد آوردیم و از خودمون دخترا شمردیم از شانس خوبم به من افتاد و باید با مجید و امید میرفتم تو اتاق روی تخت هممون رفتیم تو اتاق مامانم و مجید درو بست گفتم چرا درو میبندی گفت واسه اینکه صدامون بیرون نره امید گفت یا خداااا مگه قراره چقدر صدا کنیم خلاصه یلدا و مهسا و داداشم احسان پایین تخت و منو مجید و امید رفتیم روی تخت مجید گفت فقط یه شرطی بزاریم هیچ برادری اجازه نداره موقع گاییدن خواهرش حرفی بزنه یا کاری کنه پسرا قبول کردن و دوتا شون شروع کردن خوردن من و گاهی هم ازم لب میگرفتن مجید هم سینه گردنمو میخورد و امیدم گیر داده بود به کصم و کونمو انگشت میکرد چند دقیقه ای خوردنم و مجید به امید گفت اول تو میکنی یا من امیدم گفت دوست دارم جر خوردن این عروسکو ببینم پس اول خودت بکن مجید گفت باشه پس تو هم طاق باز بخواب و بغلش کن و کونشو بگیر سمت من تا من بکنمش وگرنه شک نکن از زیر کیرم در میره امید خوابید و منم خوابیدم روش و امید منو بغل کرد مجیدم گفت از داداشش خواهش میکنم یه تف خودش بیاد بندازه رو کون خواهرش تا من با تف داداشش بکنمش احسان خندید و گفت دهنت سرویس نوبت خواهر خودتم میشه و بلند شد و یه تف روی سوراخ کونم انداخت امید داشت ازم لب میگرفت و منم حسابی استرس گرفته بودم به امید گفتم میترسم… امیدم گفت برای ترس دیگه دیره منو محکم بغل کن و خودتو شل بگیر تا کارما تموم شه … مجید روی کونم کیرشو میکشید تا اینکه شروع کرد فشار دادن روی سوراخم یکم آخ و اوخ کردم تا اینکه احساس کردم جر خوردم نفسم در نمیومد و مدام میگفتم آییییی ترو خداااااا… درد داره… یکم صبر کن… و یباره جیغ زدم مجید اما بیخیال همینطوری فشار داد تا چسبید بهم دیگه گریم در اومده بود یه نگاه به احسان کردم و گفتم خیلی درد داره نمیتونم اما مجید شروع کرده بود تلمبه زدن چند دقیقه ای گذشت تا اینکه کیرشو بیرون کشید و به امید گفت نوبت توعه بیا این جنده رو بکن امیدم از زیرم اومد بیرون و نشست روی پام و کیرشو تا ته کرد توکونم و شروع کرد تلمبه زدن کیرش کوچیکتر بود نسبت به احسان و مجید اما با سرعت کمر میزد طوری که صدای شلپ و شلوپ کل اتاق رو گرفته بود مجیدم کیرشو با دستمال مرطوبای مامانم پاک کرد و دهنمو گرفت و شروع کرد تو دهنم تلمبه زدن و یواش تو صورتم میزد حسابی داشتن میگایدنم تا اینکه بعد چند تا تلمبه امید گفت من داره آبم میاد و کشید بیرون و ریخت تو دستمال و دوباره مجید اومد و خوابید روم لعنتی هربار کیرشو میکرد و درمیاورد انگار جرم میدادن بعد بهم گفت داگی بشم و موهامو از پشت گرفت و تلمبه میزد گاهی هم روی کونم میزد که خیلی میسوخت بعد رو به احسان کرد و گفت ببین چجوری خواهرتو میگام کونش دیگه جر خورد الانم آبمو میریزم تو کونشو اوبنه خودم میشه… این جنده منه هر بار خواست بده به خودم میگی تا بیام لعنتی کمر مجید خیلی سفت بود و واقعا دردم اومده بود دستشو برده بود و سینمو محکم فشار میداد و گاهی هم از بغل دستشو میکرد لای کصم و میمالید تا اینکه بدنم لرزید و داشتم از حال میرفتم بالاخره اونم بعد یه ربع شروع کرد ناله کردن و یباره نبض زدن کیرشو حس کردم و کونم داغ شد خوابید روم و تو گوشم گفت این کون دیگه مال خودمه و تو جنده منی فهمیدی گفتم آره و اونم از روم بلند شد و اون کیرشو کشید بيرون از تخت اومدیم پایین و بین مهسا و یلدا قرعه کشی کردیم قرعه به نام مهسا دراومد مجید به احسان گفت با اینکه الان از روی کص و کون خواهرت بلند شدم اما بازم میتونم این کص کوچولو رو بکنم فقط چون تو دوستش داری یکم اول خودت گرمش کن بعد منم میام جرش میدم مهسا با احسان و مجید رفت تو تخت و گفت وای ی ی میترسم احسان گفت واسه چی… گفت دوتا سایز بزرگ به من افتادن… امید که منو میکرد سایزش کوچیک بود اما شما دوتا خیلی سایزتون بزرگه مجید کون مهسا رو گرفت و گفت نگران نباش نیم ساعت دیگه این کون لاغر زیر ما جر میخوری عادی میشه و خندید مهسا گفت احسان تو روخدا یواااش بکنید من خیلی میترسم احسان بوسش کرد و گفت من بهت قول میدم و فکر نکنم مجید بهت رحم کنه پس فقط تحمل کن مجید به خنده گفت من خواهراتونو میگام شما هم خواهر منو بگایین خوبه امید گفت یجوری یلدا رو بگام که التماس کنه نکنیمش به مهسا هم گفت تحمل کن آبجی تا تموم شه احسان خوابید روش و شروع کرد لب گرفتن و همزمان کصشو میمالید بعد سینشو خورد و کم کم رفت پایین کص مهسا رو یجوری میخورد که نالش در اومده بود و همزمان کونشو انگشت میکرد بعد مهسا رو چرخوند و به امید گفت داداش اجازه هست امید گفت مال خودته داداش احسانم کیرشو چرب کرد و شروع کرد مالیدن روی سوراخ مهسا مهسا هنوز کیر تو کونش نرفته بود شروع کرد التماس کردن که یواش توروخدا بکن احسانم کیرشو با دست گرفت و به زور سر کیرشو کرد تو کون مهسا مهسا شروع کرد به جیغ زدن بعدم هی خودشو میکشید جلو و کیر احسان در میومد و میگفت نمیتونم مجیدم به احسان گفت پاشو تا خودم بازش کنم و نشست پشت مهسا مهسا هنوز کیر مجید تو کونش نرفته بود که زد زیر گریه که نمیتونم مجید گفت تا این دوتا کیر تو کونت نرفته نمیتونی از این تخت بیای پایین پس تحمل کن تا تموم شه و کیرشو چرب کرد و گذاشت دم سوراخ مهسا و با یه حرکت کیرشو کرد تو کون مهسا مهسا جیغ زد و زد زیر گریه ولی مجید خوابید روش و بیشتر میکرد باور کردنی نبود که اون کیر به این گندگی رو تو کون کوچیک مهسا جا کرده باشه به دو دقیقه نرسید که کل کیرشو تا ته کرد تو کون مهسا ولی مهسا داشت از حال میرفت و از امید کمک میخواست احسانم به مجید گفت داداش میخوای یکم یواشتر بکنیمش مجید گفت اینا ادا در میارن و کسی که جندست رو باید کرد الانم دیدی به تو میگفت نمیتونم ولی الان کیرم تا ته تو کونشه مهسا قسم میداد و مجید تلمبه میزد تا بالاخره از روی مهسا بلند شد و کیرشو کشید بیرون احسان اومد روی کون مهسا نشست و کیرشو چرب کرد و کردتو کون مهسا مجید گفت دیدی الان راحت تر میره حالا بکن تا حال بیاد و خودشم رفت و به مهسا گفت بیا کیرمو بمال تا دوباره نرفتم رو کونت احسان خوابید رو مهسا و شروع کرددتلمبه زدن مجید حسابی داشت اذیت مهسا میکرد و به امید میگفت چه کیفی داره میبینی خواهرت داره به دونفر کیر کلفت کون میده و به مهسا میگفت به همه بگو من جنده ام و منو باید بکنین مهسا چیزی نمیگفت اما مجید ول کن نبود تا مهسا خودش گفت من جنده ام منو بکنین احسان پوزیشنشو عوض کرد و خوابید و به مهسا گفت بیا تو بغلم و کیرمو بکن تو کونت تا منم بتونم سینتو بخورم مهسا اومد تو بغل احسان و گفت تو رو خدا نزار مجید منو بکنه خیلی دردم میاد مجیدم گفت خیالت جمع، جنده من اون گوشه نشسته و داره نگام میکنه و بهم چشمک زد از حرکاتش خوشم میومد… یجورایی رییس بود و من دوستش داشتم ولی تنها مشکل سایزش بود که خیلی بزرگ بود واسه من و درد داشت مهسا تو اون پوزیشن ارضا شد و یه جیغ شهوتناکی زد و افتاد روی احسان و احسانم بعد چند دقیقه تلمبه آبش اومد و ریخت تو کون مهسا یکم روی تخت لب بازی کردن تا کیرشو کشید بیرون و از تخت اومدن پایین نوبت یلدا بود احسان گفت بچه ها یکم استراحت کنیم بعد بریم سراغ یلدا همونطوری لخت رفتیم و یکم آبمیوه خوردیم و شوخی شوخی بهم تیکه مینداختیم امید به مجید میگفت تو خواهرامونو گاییدی حالا وایسا و گاییدن خواهرتو ببین مجیدم میگفت فکر نکنم بتونین یلدا هم گفت مجید به هر روشی که بگید منو کرده من با مجید هر روش خشنی رو امتحان کردیم و فکرنکنم سایزتونم به پای مجید برسه احسانم گفت اتفاقا دهنت سرویسه چون هم من آبم اومد هم امید و خیلی باید زیرمون کون بدی بالاخره برگشتیم اتاق مامان و امید و احسان دست یلدا رو گرفتن و بردن تو تخت امید همون اول یلدا رو خوابوند و نشست روی سینش و کیرشو کرد تو دهنش و گفت احسان دهنش تا آخر واسه من کونشم واسه تو احسانم نامردی نکرد و بدون اینکه کون یلدا رو آماده کنه کیرشو چرب کرد و گذاشت دم سوراخ یلدا و تا نصفه هل داد داخل یلدا یه جیغ زد و از درد به خودش پیچید گفت حداقل یکم بازش میکردی احسانم بی توجه به حرفش پاهاشو داد بالا و بیشتر فرو کرد یلدا سعی میکرد خودشو نگه داره البته شخصیتش کلا مغرور بود و تو مدرسه هم به این راحتیا کوتاه نمیومد ولی از صورتش معلوم بود درد داره و امیدم کیرشو میکرد تو حلقشو نگه میداشت تا به سرفه میفتاد بعد در میاورد بالاخره یلدا گفت این نامردیه شما دارین اذیت میکنین یباره مهسا گفت، داداشت گفته هر کی جندست رو باید گایید الانم تو جنده ای و خوابیدی زیر داداشم امید گفت به یه شرط یواشتر میکنم که به داداشت بگی من جنده ی امیدم و التماسم بکنی که بکنمت وگرنه اوضاع همینه یلدا گفت عمرا بگم و میخندید امیدم نامردی نکرد و دستاشو گرفته بود و کیرشو تو حلق یلدا نگه میداشت یلدا هم گفت بخدا گازش میگیرم امیدم به مجید گفت، داداش خواهرت راه نمیاد خودت یه چیزی بگو مجید با صدای سنگین گفت یلدا حرفشونو گوش کن یلدا گفت تو خواهرشونو گاییدی من چه گناهی دارم امیدم به خنده گفت بگو تا نکنم یلدا اشک تو چشمش جمع شده بود ولی حاضر نبود بگه امیدم ول کن نبود از اون طرفم احسان بکوب داشته تو کون یلدا تلمبه میزد تا بالاخره یلدا گفت باشه هر چی تو بگی نکن خب امید گفت چیزی که گفتم بگو یلدا هم آروم گفت من جنده ی امیدم امید تو رو خدا بکنم امیدم گفت چشششم عشقم و به احسان گفت داداش اجازه میدی و یلدا رو بلند کرد و گفت برو جلو دیوار و قمبل کن و کونتو با دستت باز کن طوریکه داداشت قشنگ ببینه چجوری خواهرش کونشو واسه آقا امید باز کرده و منتظره بکنش یلدا هم رفت رو بروی دیوار خم شد و کونشو با دستش باز کرد و امید کیرشو کرد تو کونش و شروع کرد تلمبه زدن امید گفت با اینکه جنده ای و کونت گشاد شده اما مکش خوبی داره و مدام میزد رو کون یلدا زمان زیادی تلمبه زد و به یلدا گفت هرموقع گاییده شدی بگو تا آبم بیاد انقدر تلمبه زد تا یلدا پاهاش شل شد و بدنش لرزید گفت امید بسه دیگه نمیتونم امید گفت پاشو باید آبم بیاد تو کونت یلدا گفت بخدا مجیدم می دونه وقتی ارضا میشم دیگه نمیتونم امید دستشو گرفتو بلند کرد و کونسو باز قمبل کرد و کیرشو کرد تو کون یلدا و گفت هر موقع آبن اومد تمومه من باید کونتو آب بدم چند دقیقه ای تو همون وضعیت تلمبه زد تا بالاخره آبش اومد و آبشو ریخت تو کون یلدا یلدا گفت تو رو خدا بزار بشینم فقط اما احسان گفت من هنوز موندم بیا بخواب رو تخت یلدا بغض کرد و گفت تو رو خدا من نمیتونم اما احسان باز بردش تو تخت و از جلو گذاشت لای پاش و شروع کرد تلمبه زدن یلدا دیگه واقعا به گریه افتاده بود و احسان به مجید گفت داداش بیا یه تف بنداز رو کص خواهرت تا زودتر آبم بیاد مجیدم بلند شد و یه تف انداخت بالای کص خواهرش و با خنده گفت بخدا احسان ننتو میکنم اونم جلوی خودت احسانم گفت اگه داد با هم میکنیم و شروع کرد تلمبه زدن چند دقیقه ای تلمبه زد تا آبش اومد و با چندتا جغ ریخت رو سینه یلدا یلدا هم بلند شد و رفت تو دستشویی نیم ساعتی با شوخی و جدی کلی حرف بهم زدیم تا قرار شد هر کی با خواهر یکی دیگه بره تا صبح بخوابه منو مجید رفتین تو اتاق مامان یلدا و امید تو اتاق من و احسان و مهسا هم رفتن تو اتاق احسان تا صبح از همدیگه خبر نداشتیم اما صداهایی که از تو اتاقا میومد معلوم بود چه خبره مخصوصا اتاق منو مجید و احسان و مهسا، مهسا که فقط جیغ و یواش یواشش به راه بود ما هم ناله و آخ و اوخ حتی مجید موقع خواب هم کیرشو کرده بود تو کونم و منم حسابی عاشق مجید و کیرش شده بودم. نوشته: مینا جوجو لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده