minimoz ارسال شده در 4 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت زندگی مثل برگ درخته با یه مرد 10 سال از خودم بزرگتر که یه پسر هم داشت رفتم توی رابطه اسمش فرزاد بود بعد از فوت زنش که سرطان داشت منو برد خونشون که فهمیدم یه پسر نشانگان داون داره بنام سیاوش که خیلی هم از من خوشش نمیومد کم کم سعی کردم باهاش کنار بیام من عادت داشتم توی خونه لباس لختی بپوشم اونم یه جور بدی نگاه می کرد بهم می گفت برو شلوار بپوش می گفتم دوست ندارم و دامن کوتاه پام می کردم که خیلی نگاه می کرد منم زمانهایی که تنها بودیم اجازه میدادم راحت نگاه کنه تازه پامم بازتر می کردم خوب ببینه یا اجازه دادم به سینه هام دست بزنه کم کم داشت باهام خوب میشد یه روز صبح بعد از رفتن فرزاد اومد توی تخت سوتینم داد بالا و شروع کرد خوردن سینه هام کیرش راست شده بود سوتینم و دامنم همه کندم و لخت جلوش خوابیدم و سرشو لای پام گذاشتم و گفتم کوسم بخوره گفت شوره ندا گفتم بخورش اشکال نداره بعدش اونو لخت کردم و کیرشو براش خوردم خیلی خوشش اومده بود کیرشو از دهنم در نمیاورد می گفت دوست دارم بخورش به زور قانعش کردم بکنه توی کوسم و تلمبه بزنه که بعدش دیگه از کوسم درش نمیاورد پامو باز کرده بودم کیرش توی کوسم روم خوابیده بود و داشت تلمبه میزد باورم نمیشد عجب کیر کلفتی داشت به خودم گفتم ندا این یه تیکه جواهره که خودت کشفش کردی تازه اصلا هم وحشی بازی های فرزاد نداشت آروم آروم تلمبه میزد و اکثرا با هم ارضا میشدیم و این تلمبه زدن طولانی و آروم لذت زیادی برام داشت اما فرزاد وحشی بود کیرش که می کرد توی کوسم انقدر تند تند تلمبه میزد که لذتی برای من نداشت زودم آبش میومد بعدشم از کون می کردم و آبشو توی کونم می ریخت و دیگه جونی نداشت نامرد انگار وسیله ارضا کردنش بودم اما سیاوش بهم حال میداد وجدانی هیچ وقت فکر نمی کردم به یه پسر نشانگان داون بدم تازه بهترین سکسم هم با همین پسر باشه فرزاد دنبال یه جایی بود که سیاوش بفرسته اونجا چون خودم زیرابشو میزدم بهش پیشنهاد دادم که بذاریمش پیش خواهرم توی روستا که به ما هم خیلی نزدیک بود و فقط نیم ساعت راه بود فرزاد قبول کرد و گفتم خودم میبرمش خواهرم نسرین بیوه بود و هیچ خواستگاری نداشت یعنی کسی سراغش نمیومد سیاوش بردم خونه خودمون که فقط نسرین زندگی می کرد گفتم بیا از امشب فقط عشق و حال کن هیچ کس هم نمی فهمه گفت چطوری ؟گفتم برو توی اتاق لخت شو سیاوش بردم داخل چون سینه های نسرین بزرگتر بود دوید سمتش و سینه هاشو می خورد گفتم همه چیز بلده بلدم نبود خودت یادش میدی رفتم براشون ناهار درست کردم اومدم بگم بیاین ناهار که دیدم سیاوش داره توی کوس نسرین تلمبه میزنه اومدم بیرون از اتاق نشستم پای ماهواره تا کارشون تموم بشه اولین کسی که اومد بیرون سیاوش بود که دوید رفت دستشویی خندم گرفته بود رفتم دم اتاق نسرین لخت روی تخت خوابیده بود گفتم چطوره ؟نگهش میداری ؟گفت ندا محشره من نه تنها نگهش میدارم اگه بخواد حاضرم زنش بشم گفتم نه دیگه نسرین جون سیاوش جان ماله منم هست خودم توی پریودی هات میام بهش حال میدم نسرین بعد ناهار همون سر میز سوتینش باز کرد سیاوش داشت براش می خورد گفتم لذت هاتو ببر که بعدش نوبته منه نسرین گفت نگران نباش چیزی برات نمیذارم و برگشتم خونه فرزاد شب زنگ زد به سیاوش گفت خوبه اونجا دوست داری ؟سیاوشم گفت آره خوبه خوش می گذره پیش خودم گفتم نسرین کوفتت بشه راستش این کارو کردم چون نسرین هم چند سالی بود که سکس نداشت همیشه هم بهم می گفت تو قیافت خوبه من قیافه ای ندارم که مردی بخواد باهام باشه الان یه مردی باهاشه که قیافش براش مهم نیست و دوتایی شون از هم لذت میبرن منم با فرزاد خوب ارضا نمیشم اما خب از هیچی بهتره پریودی نسرین بود که رفتم اونجا انقدر وقیح و بی حیاش کرده بود نسرین که تا در بستم همون دم در لختم کرد و رفت لای پام و کوسمو می خورد بعدش داگیم کرد شروع کرد توی کوسم تلمبه زدن تلمبه زدناشم اولش تا ته می کرد و نگه میداشت چند بار این کارو کرد بعدش شروع کرد تلمبه زدن نسرین ایستاده بود نگاه می کرد گفتم خیلی بی حیاش کردی حتی تلمبه زدناشم فرق کرده گفت بی حیایی چیه ؟ یه مرد وقتی یه زن می بینه باید مثله شیر بپره روش الان بدت اومد ؟گفتم نه اما عادتش بده توی اتاق گفت من جاش برام مهم نیست اون لذتش مهمه و رفت سراغ کارهاش من و سیاوش توی هال بودیم گفت دلم برات تنگ شده بود گفتم منم دلم برات تنگ شده بود سیاوش جانم گفت کوستو جر میدم تا حال کنی داد زدم نسرین اینا چیه یادش دادی ؟گفت وقتی سپردیش به من نباید ایراد بگیری پام خیلی درد گرفت گفتم بریم توی اتاق گفت نه گفتم سیاوش پام درد گرفته گفت باشه رفتیم توی اتاق خوابیدم پامو باز کردم گفتم من اینجوری دوست دارم کیرش کرد توی کوسم شروع کرد تلمبه زدن منم ازش لب گرفتم گفتم تو خیلی خوبی من خیلی دوست دارم گفت منم دوست دارم ندا از تلمبه های آرومش لذت میبردم و اون کیر کلفتشو توی کوسم حس می کردم حس خوبی بهم میداد دوتایی ارضا شدیم و رفتیم از ناهاری که نسرین درست کرده بود خوردیم بعدش با سیاوش رفتم حمام و اون خوابید منم برگشتم خونه کل اون یه هفته با اینکه پشت سر هم سخت بود اما همشو رفتم چون بعدش دیگه ماله نسرین بود که نسرین یه بار بخاطر بی احتیاطی باردار شد که با بدبختی سقطش کردیم بعد از فوت فرزاد نسرین و سیاوش آوردم خونه خودمون تا دوتایی بتونیم از سیاوش لذت ببریم یه بار تریسام زدیم که چون من سکس طولانی دوست داشتم خوشم نیومد توافق کردیم شبها ماله نسرین روزها ماله من که اینجوری لذت بخش تر بود نسرین دوباره باردار شد و اینبار گفت من می خوام بچه نگهدارم هر چی حرفش زدم قبول نکرد و گفت این بچه همه چیز منه همه زندگی منه گفتم شاید مثله سیاوش بود گفت الان دو ماهشه صبر میکنم بزرگتر بشه اگه مشکلی داشت سقطش می کنیم گفتم فقط این نیست باید زن سیاوش بشی گفت میشم هر چی گفتم قبول نکرد و رفتیم یه محضر آشنا عقد کردن و بعد از چند ماه رفتیم سونوگرافی گفتن بچه کاملا سالمه توی دوران حاملگی اش هم من بیشتر از نسرین به سیاوش میدادم بعد که پسرش به دنیا اومد همه دکترها سلامتش تایید کردن و اسمش گذاشتن سروش بعد از به دنیا اومدن سروش خونه توی روستا فروختیم و نسرین با پسرش یه جای خوب رهن کردن چون میگفت دوست ندارم کسی بفهمه شوهرم کیه و من ماندم و سیاوش اولش خوشحال شدم اما نسرین یه روز در میون میومد و میگفت شوهرمو بده بابای بچم بده من سروش نگه میداشتم و نسرین به سیاوش میداد بهش می گفت بکن مرد من دیدی تو رو ماله خودم کردم از اولشم تو حق من بودی چند ماهی نگذشته بود که نسرین دوباره حامله شد این بارم بهش گفتن مشکلی نداره و یه دختره بعد از به دنیا اومدن اینم سالم بود الان دو سال میگذره نسرین هم شوهر داره هم دو تا بچه داره اما من هیچی ندارم تازه من دلم سوخت و سیاوش آوردم براش اما حالا من هیچی ندارم فقط مراقب سیاوشم که کسی نفهمه شوهر و بابای بچه های نسرین یه سندروم داونه . نوشته: ندا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده