رفتن به مطلب

داستان سکسی زندایی زیبا با ممه های درشت و گوشتی


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


شهوترانی با زن زیبای دایی کمال - 1
 

داستان:
در یک عصر پنجشنبه پاییزی زیر کرسی خانه مادر بزرگ در روستا دراز کشیده بودم و اهالی خانه هم در اطراف هر کس به کاری مشغول بود

مادر بزرگم با نخ و سوزن در حال دوختن پاچه شلوار کردی مشکی و کهنه پدر بزرگم
بود که موقع کشاورزی پاره شده بود

پدر بزرگم خودش خسته اما با لبخندی به لب در حال تماشای اخباری بود که از تلویزیون در حال پخش بود

خواهر و برادر کوچیکم که ابتدایی بودن در حال نوشتن تکالیف مدرسه و مادرم در حال پختن شام بود و پدرم هم طبق معمول با دوستاش رفته بود کوه و از این فرصت آخر هفته و دوری از شهر بهترین استفاده رو برای خودش میبره

و دایی کمال و خانمش سیما سمت راست من به دیوار تکیه داده بودن و اونا هم مشغول پچ پچ کردن با همدیگه و زیر لب خندیدن بودن

این تمام خانواده ی کم جمعیت مادریمه که هر پنجشنبه و جمعه تو روستای مادری و تو خونه پدربزرگم به خاطر نزدیکی به شهر دور هم جمع میشیم و سعی میکنیم کنار هم باشیم

دایی کمال توی یه اداره دولتی کارمنده و‌خانومش سیما هم فارغ التحصیل هنره و خونه داره
زن زیبایی هست صورت جذاب و اندام زیبایی داره و مخصوصا ممه های نسبتا درشتش توجه هر مردی رو به خودش جلب میکنه

من سیاوش دانشجوی یه شهر نزدیکم که کلاس هام شنبه تا سه شنبه هستن و آخر هفته ها اگه تایم امتحانات نباشه میام خونه
قد نسبتا بلند فیس و بدن معمولی دارم و معمولا سرم تو کار خودمه
علایقم فوتبال و سالن رفتن با دوستام و این چیزا هستش

اون شب دایی کمال گوشیش زنگ خورد و پاشد رفت و خانومش هم بلند شد رفت کمک مادرم غذا پختن و بعدش دوباره یه زیر کرسی برگشت
وقتی نشست زیر کرسی و پاهاشو دراز کرد زیر کرسی یه لحظه پاهاش با پاهام برخورد کرد و بلافاصله پاهاشو کشید و جا به جا کرد

لبخندی بهم زد که متقابلا با لبخند جوابشو دادم و گفت :

-خب بگو‌ببینم سیاوش جون از دانشگاه چخبر

+چی بگم زندایی والا آخر ترمه و درس هام سختن
-لذت ببر از این دوران دیگه برنمیگرده این روزا
+اره اما باید به سن شما برسم که اینجوری فکر کنم الان دوس دارم زودتر تکلیفم مشخص شه و برم سر کار

-اونم اوکی میشه عجله نکن لذت ببر از زندگیت

همون لحظه که داشت اینو میگفت دوباره پاهاش به پاهام برخورد کرد و یکی دو ثانیه پنجه ی پاشو روی پاهام نگه داشت و همون لحظه یه حسی مثل تپش قلب اومد سراغم
کف دستم شروع به عرق کردن کرد و در حالی که داشتم سعی میکردم این اتفاق کوچیک رو هضم کنم همزمان سعی میکردم خودمو اروم نشون بدم

+والا نمیدونم چجوری لذت ببرم زندایی

-خودت میدونی ولی خودتو به خنگی زدی

و دوباره همون کارو تکرار کرد و پاهاشو به پاهام چسبوند و نگه داشت

کیرم یه تکونایی میخورد و تپش قلبم یکم بیشتر شد احساس میکردم داره باهام لاس میزنه

جو‌ خونه آروم بود اما کسی خبر نداشت زیر این لحاف سنگین و زیر این کرسی چه اتفاقاتی در حال رخ دادنه
خودمو جمع و‌ جور کردم و گفتم

+والا نمیدونم چی بگم زندایی شما یکم ما رو آموزش بدین که لذت ببریم
و همزمان من پامو با پاهای گرمش چسبوندم و نگه داشتم
-نه باید خودت تجربه کسب کنی و آموزشی نیست
بعد از گفتن این جمله اون یکی پاشو هم آود و پاهای منو از دو طرف بین پاهاش فشار داد

کیرم مثل سنگ سفت شده بود و سیما هم داشت مدام روی من کرم میریخت
ميتونستم حدس بزنم که صورتم تغییر رنگ داده و هیجان زدگی منو‌ اونم فهمیده واسه همین کرم ریختنش رو با پاهام بیشتر کرد

چند لحظه بعد داییم وارد خونه شد و نشست کنارش و همین باعث شد که دست از سرم برداره و منم سعی کردم خودمو جمع و جور کنم
چند دقیقه ای گذشته بود و وضعیت داشت به حالت عادی برمی گشت که بابام وارد خونه شد و همه جلو پاش بلند شدن و داییم تعارف کرد که کنارش بشینه و زنداییم بخاطر پدرم به سمت طرفی که من نشسته بودم اومد که بایام بتونه کنار داییم بشینه
و خودش با فاصله چند سانتی متر کنار من نشست
چند دقیقه ای همه مشغول احوال پرسی با پدرم بودن تا دوباره کم کم همه چی عادی شد و سیما دوباره پاشو به پاهام نزدیک کرد و تماس پاهامون باعث شد که دوباره کیرم مثل سنگ سفت بشه و داشتم ازین حس کلافه میشدم

نگاهش کردم یه شیطنت بدی تو چشماش بود که انگاری داشت بهم میگفت اینقدر ضایع رفتار نکن

پاهامو دوباره بین پاهاش فشار داد و کیرم همینجوری داشت تکون میخورد و حالم خراب و خراب تر میشد که مادرم ازش خواست تو سفره انداختن کمکش کنه و بلند شد تا من بتونم نفسی بکشم به خودم بیام

من دوست دختر در حد مالیدن و لب بازی و ممه خوری داشتم اما تا این حد هیچوقت تحریک نشده بودم
کیرم به بزرگترین حد نعوظ خودش رسیده بود که نهایتا ۱۶سانت میشه و هیچ جوره خیال خوابیدن نداشت
انگار که ازم خواهش میکرد که برم تخلیه ش کنم
و منم قبل از حاضر شدن سفره این تصمیم رو گرفتم و خودمو با هر بدبختی بود به توالت رسوندم و شلوارمو تا زانو پایین کشیدم تو
دستم یه تف انداختم و تصور کردم که دارم سیما رو میمالم سینه هاش رو میخورم و تو کص نازش تلمبه میزنم و زیر دو دقیقه آبم مثل آتشفشان پاشید به دیوار سیمانی دستشویی و دستامو شستم و رفتم نشستم پای سفره

بعد از شام و شب نشینی موقع به خوابیدن رسید که خانواده ی من همه رختخواب انداختن و خوابیدن توی اتاق دایی کمال توی ضلع شرق کرسی و خانومش که هیچ وقت زیر کرسی نمی خوابید کنارش تو ضلع شمالی کرسی خوابید و منم که خیلی خواب زیر کرسی رو دوست داشتم طبق معمول تو‌ ضلع غربی
وضعیت جوری بود که سر زن و شوهر کنار هم اما پای سیما به سمتی دراز شده بود که پاهای منم به همون سمت دراز شده بود

سرمو تو گوشیم کردم و داشتم تو تاریکی اتاق به اتفاقایی که از عصر افتاده بودن فکر میکردم

تو تلگرام تو‌ سکرت چت یه پیام برام اومد
نگاه کردم
سیما بود و پیاما تو ده ثانیه پاک میشدن
-چطوری
+خوبم
-ببخش یکم اذیتت کردم امروز قصدی نداشتم
+تو که کاری نکردی زندایی چیو ببخشم
-یذره کرم ریختم
+خخخ تا باشه ازین کرم ریختنا نه بابا چه حرفیه
-بچه پرو رو باش خوشش اومده
+انتظار داشتی بدم بیاد ؟
-نه گفتم شاید دوست نداشته باشی شیطونی
+اوووو پس شیطونی که میگن این شکلیه
-اره دوس داشتی چه شکلی بود پس
اینو گفت و اون چند سانتی متری که پاهاش با پاهام فاصله داشت رو کم کرد تا نوک ناخوناش به پاهام رسید
دوباره همون حس به سراغم اومد
خدای من
این زن داره با من چیکار میکنه
کیرم دوباره از خواب پرید و مثل سنگ‌ سفت شد
هیجان این عمل ممنوعه
تپش قلبمو بالا برد
اما عنان شهوت دست من نبود بلکه دست کیرم بود و اون بود که میگفت چیکار باید کنم

آروم پاهامو به سمتی که چند لحظه پیش از اونجا پاهامو لمس کرد بردم و جفتمون پاهامون رو تو هم قفل کردیم و میمالیدیم به هم
-آخیش چه پاهای گرمی داری سیاوش
+آره هوا سرده تو چرا پاهات اینقدر سرده
-من عادت ندارم پاهامو زیر پتو نگه دارم واسه همین
+خب جوراب بپوش
-اگه بپوشم تو‌ نمیتونی حال کنی که

با این حرفش کیرم داشت قلاده پاره میکرد

نمیدونستم چی جوابشو بدم اصلا مغزم دیگه کار نمیکرد

فقط تونستم بگم
+چه پاهای نرمی داری
-دوسشون داری ؟
+اره مخصوصا وقتی لاک قرمز به ناخونات میزنی خیلی خوشگل میشن
-ای چشم چرون به داییت بگم پروپاچه زنداییتو دید میزنی !؟
+نه نگو ولی کوفتش بشه دایی کمال
-دوست داشتی جاش بودی ؟
+اره ک دوس داشتم
-اگه جاش بودی چیکار میکردی ؟
+معلومه حسابی این پرو پاچه رو میمالیدم و میبوسیدم

کیرم به معنای واقعی داشت بهم دستور میداد
داشتم حرفایی میزدم که خوابش هم نمیدیدم یه روز به زبون بیارم

چند لحظه سکوت بینمون برقرار شد و هیچی نگفت
داشتم کم کم به این نتیجه میرسیدم که زیاده روی کردم و تموم شده
پیام ها هم داشتن پشت سر هم محو میشدن با پایان تایمشون
یهو پیام اومد

-خب بمال و ببوس کی جلوتو گرفته
+با دستام ؟
-اره
+یعنی الان سرمو بزارم اون ور ؟
-نمیدونم تو میخوای

معطل نکردم و جهت خوابیدنم رو برعکس کردم و بالشم رو برداشتم گذاشتم سمتی که پاهاشو دراز کرده بود
اروم و با ترس دستمو تو تاریکی بردم و پاهاش و انگشتاش رو با دستم لمس کردم و تا مچ پا آروم مالیدم

+چه پاهای خوشگلی داری چه نرمن
-مرسی برام ماساژ میدی پاهامو ؟
+اره که ماساژ میدم
شروع کردم آروم از پنجه ی پا و کف پاش تا مچ و کمی بالاتر رو ماساژ دادم براش
-واااای مرسی سیاوش …آخخخخخ چه خوب ماساژم میدی …خستگی داره از پاهام در میره …مرسییییی جونم

آروم یه بوسه به مچ پاهاش زدم و و یکی دیگه هم به اون مچ پاهاش

-آخ سیاوش …‌مرسی

این حرفاش و تعریف هاش حشری ترم میکردن
دست راستمو رو پاهاش نگه داشتم ‌و دست چپمو اروم بردم تو شلوارم و کیرم رو گرفتم .

سریع پیام داد
-سیاوش دوتاشون رو ماساژ بده با دو دستت
+نه اون دستمو لازم دارم خودم
-بی تربیت واسه زنداییت راست کردی
+اره زنداییم منو‌ دیوونه کرده
-میخوای دیوونه تر بشی
+چجوری
-ساق پام و بالاترو بمال
+نه شلوار داری ترجیح میدم همین قسمت لخت پاتو بمالم
-صبر کن

پاهاشو از جلوی من کشید به سمت خودش

چند ثانیه بعد دوباره پاهاشو تا نزدیکی صورتم دراز کرد
-حالا بمال
دستمو بردم رو ساق پاهای خوشگلش
باورم نمیشد
این زن چقدر داغ بود
شلوارشو زیر کرسی در آورده بود
یه لحظه یه ترسی تمام وجودمو فرا گرفت و به این فکر کردم اگر کسی از اون اتاق بیاد و ما رو تو این وضعیت ببینه چه بلایی سرمون میادش

ولی ازین پاهای خوشگل سیما نمیشد گذشت
+دیوونه ای دختر
-چرا
+شلوارتو در آوردی اخه
-اره میخوام حال کنم یکم زود باش بمال پاهامو تا پشیمون نشدم

من از ترس این که پشیمون بشه دیگه هیچی نگفتم
فقط شروع کردم به مالیدن ساق پاهای نرم و خوشگلش
با نور گوشی زیر لاف و پتو زیاد با کیفیت نبود تصویر اما برای درک سکسی بودن پاهاش کافی بود
تصمیم گرفتم کمی بالاتر برم
بالاتر از زانو هاش
چه صحنه ای
چه اندام خوشگلی داشت این زن
توی سه سالی که زن دایی کمال شده بود کم دید نزده بودم بدنش رو
اما الان برام شبیه یه رویا بود
هنوزم نمیدونستم خوابم یا بیدار

کاملا به سمت جلو رفته بودم و دستام زیر پتو داشت رون زنداییم رو ماساژ میداد و دایی کمال یک متر اونطرف تر پشت به ما و روبه دیوار در حال دیدن هفتمین پادشاه در خواب نازش بود
احساسات متضادی رو تجربه میکردم اون لحظات
لذت
ترس
اضطراب
اما قوی ترین چیزی نبود جز حس شهوت
غریزه مهم ترین بخش وجود هر جانداریه
با همین غریزه ما انسان ها تونستیم بقا پیدا کنیم

همینجوری در حال مالیدن و بوسه های ریز به ساق و پشت زانوی زنداییم بودم که دمر خوابیده بود و هر چند لحظه یه نوتیف میومد که داشت خبر از لذت بی حدش میداد
گوشیو برداشتم و با سرعت نوشتم
+میشه یکم بیایی عقب به سمت من ؟
-خوشت اومده ها
خودشو نیم متری به سمت عقب آورد که دستام مسلط باشه رو بدنش

خیلی تن لطیفی داشت
شیو شده و تمیز و خوش استیل
دستامو آروم رو تنش کشیدم و بالاتر و بالاتر بردم تا نزدیک باسنش و همینجوری مالیدم و نوازش میکردم
سیما هم خودشو پیچ و تاب میداد و رو به عقب حرکت میکرد تا با دستام قسمت های بیشتری از تنش رو در اختیارم بگیرم و مثل یه امپراطور کشور گشایی کنم

دستامو اروم به کون خوش فرمش رسوندم و کمی پتو رو کنار زدم تا این رویا رو با چشمای خودم ببینم و چیزی که میدیدم باور کردنی نبود

اون حتی شرتشم بیرون آورده و بود این همه مدت در لخت ترین حالت ممکن بوده و من داشتم سکته میکردم

دیگه چیزی برام مهم نبود پتو رو روش کشیدم و حمله کردم به بین پاهاش تا کس خوشگلشو از نزدیک ببینم
با نور گوشی چیزی که میدیدم یه کس کوچیک و خوشگل بود
سریع بهم پیام داد
-زیاد تکون نخور سیاوش اروم باش
+باشه

کونشو تو دستم گرفتم و میچلوندم وقسمت های داخلی رونش و نزدیک کصش رو بوسه بارون کردم
انگشت شصتم رو روی سوراخ کونش میمالیدم و آروم زبونم رو به کصش رسوندم و اولین لیس زندگیم رو به اولین کس زندگیم زدم

-اخ سیاوش داری منو میکشی بخور برام
+کدومو بخورم کدوم سوراختو
-هر دوتاشو برام بخور …اخ سیاوش

زبونمو دور کصش میچرخوندم و سوراخ کونشو با زبون خیس میکردم
زبونمو تو کس تنگش کردم که مثل چشمه ازش آب میومد
مقدار لذتی که میبرد با میزان بالا پایین کردن کمرش و چسبوندن و فشار دادن کصش به دهنم قابل تایید بود
هی عقب و عقب تر میومد و منو هم مجبور میکرد با فشار هاش که عقب برم

منم ازاین فرصت استفاده کردم و اروم اوردمش تا توی رختخواب خودم و جایی که خودم خوابیده بودم قبلا و محکم از پشت تو آغوش گرفتمش
حسابی کص و کونشو تو این چند دیقه خورده بودم و الان وقت کردنش بود
در کسری از ثانیه با کمک یه دست و پاهام شلوار و شورتم رو در اوردم و کیرمو گذاشتم لای پاهاش
آروم در گوشم گفت
-تو خیلی دیوونه ای
+از تو بیشتر ؟
چیزی نگفت و با دستش سر کیرمو گرفت تو دستش یکم مالید به کصش آروم سرشو فرو کرد داخل در گوشم گفت
-فشار بده سیاوش

با این تاییدش کم کم کل کیرمو تمام ۱۶ سانتش رو آروم آروم تو کس زندایی زیبام فرو کردم
شروع کردم به تلمبه زدن
آنچنان پیچ و تابی به خودش میداد که حس کردم داره جون میده
در گوشم گفت
-محکمتر سیاوش محکمتر
نذاشتم سرشو بچرخونه و لبمو رو لبش گذاشتم و شروع کردیم به خوردن لب و زبون هم

دو دقیقه ای بود که محکم تو کس زندایی زیبام تلمبه میزدم و زبونش تو دهنم میچرخید و سینه هاشو از رو بافت قشنگش میچلوندم و لذت میبردم که
با یه لرزش کوتاه و یه نفس عمیق احساس کردم تو بغلم ارضا شد
تلمبه هامو اروم تر کردم و تو گوشش قربون صدقش میرفتم
+قربونت برم …خوشگله من …اخخخخخ آرههههه ارضا شو زیرم

و تلمبه هامو بیشتر و بیشتر کردم
یه دستمو از تو یقه ش بردم داخل بافتش و یکی از سینه هاشو محکم تو دستم گرفتم که یه آخ یواش گفت
توی اون پوزیشن کمی سختش بود و احساس کردم اگه دمر بشه زودتر میتونم آبمو بیارم
دمرش کردم و از پشت دراز کشیدم رو تنش و کیرمو گذاشتم دم کصش و چپوندم توش
اخ که چه لذتی داشت
فکرشم نمیکردم یه روزی بتونم زنداییم رو اینجوری بکنم اما الان داشت زیرم با تمام توان نفس میزد و منم کس داغ و تنگشو فتح میکردم
اروم اروم به ارگاسم نزدیک میشدم و ازم خواست نریزم توش
همین حرفش منو به اوج رسوند و درست به موقع کشیدم بیرون و آبمو لای پتو و تشک خالی کردم که خیلی هم زیاد بود

خودمو کنارش انداختم تا فشار بهش نیاد
سرشو اروم روی بالش گذاشته بود و داشت نگام میکرد
تو چشماش یه مظلومیت خاصی بود
جفتمون امشب شیطون رو رو سفید کرده بودیم
احتمالا اونم الان داشت به همچین چیزایی فکر میکرد

بغلش کردم پیشونیشو بوسیدم و ازش تشکر کردم
بهش گفتم که خیلی دوسش دارم موهاشو نوازش کردم
سعی کردم با یه سری کسشرا بخندونمش و موفق هم بودم تا حدی
نمیخواستم با حس عذاب وجدان برگرده
وقتی لبامو طولانی بوسید خیالم راحت شد
آروم و بی سر و صدا مشغول پوشیدن شلوار هامون و مرتب کردن اوضاع بودیم همه به حالت قبل برگشتیم و انگار نه انگار که این اتاق یک ساعت پر از سکس و شهوت به خودش دیده بود

رفتم تلگرام دیدم تو چت معمولی نوشته مرسی سیاوش جون
+مرسی از تو زیباترین زنداییه دنیا
یه قلب برام فرستاد و منم قلب فرستادم و آف شد

نوشته: لک لک تنها

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


شهوترانی با زن زیبای دایی کمال (پایانی)

داستان:
فردا صبح کمی دیر از خواب بیدار شدم
صدای بقیه از توی آشپزخونه میومد که داشتن صبحونه میخوردن ماجرای دیشب رو به خاطر آوردم و اینکه یه نگرانی ته دلم داشتم که چی میشه
کسی ندیده باشه
الان برخوردم با بقیه از جمله سیما باید چجوری باشه نگاهش کنم یا نه
انتظار چه برخوردی ازش دارم

احتمالا عذاب وجدان داره و دیگه نمیخواد حتی بهم نگاه کنه
خودمم از کاری که در حق داییم کرده بودم خجالت میکشیدم اما واقعا کرم از زنش بود
دوما زمانی که حشری میشم سخت میشه کنترل کنم خودمو

امیدوارم بودم به خیر بگذره و دیگه هم تکرار نشه

پاشدم رفتم تو حیاط دستشویی و روشویی گوشه ی حیاط بود و فاصله نسبتا زیادی با خونه داشت در حد بیست سی متر
بعد از شستن دست و صورتم مستقیم از تراس وارد آشپزخانه شدم که یه اتاق بزرگ بود و همه نشسته بودن

سلام و صبح بخیر گفتم و پای سفره نشستم

چند لحظه ای از نگاه به صورت سیما میترسیدم بعدش دلو زدم به دریا و نگاهش کردم
یه لحظه نگاهم کرد و خیلی عادی یه لبخند زد و گفت
-سیاوش جان چه خروپفی میکردی دیشب
+ببخشید زندایی واقعا شرمنده م دکتر هم رفتم اما خب گاهی باز اینجوری بقیه رو عذاب میدم
-نه بابا منم خوابم سنگینه صبح که بیدار شدم متوجه خروپف شدم

یهو دایی کمالم گفت اره منم متوجه نشدم نگران نباش
دایی کمال داییه خوب و مهربونیه داشتم به این فکر میکردم که من چرا این کارو باهاش کردم
به هر صورت بود صبحونه تموم شد و با پیشنهاد مادرم قرار شد ناهار درست کنیم ‌و بریم اتاقی که سر زمین کشاورزی داشتیم بخوریم
اتاق کوچیکی بود و وسط زمین پدربزرگم بود که تابستون ها موقع محصول دهی باغ ازش استفاده میشد و پاییز و زمستون هم اگه خیلی سرد نبود گاهی میرفتیم

خانوما مشغول غذا پختن شدن منم کمک پدر بزرگم گوسفندا رو بیرون کردیم یکم راهشون بردیم تا لب چشمه آب بخورن و برشون گردونیم تو سوله ی کوچیکی که درش از پشت حیاط پدربزرگم باز میشد

همچنان از برخورد با سیما هراس داشتم و نمیدونستم که قراره چه واکنشی در آینده داشته باشه با اینکه صبح بهم اوکی داده بود اما هنوز دل تو دلم نبود و تمام ترسم برطرف نشده بود و نگاهمو ازش می دزدیدم تا باهاش چشم تو چشم نشم

بعد از ناهار که برگشتیم دیگه عصر شده بود و تی وی رو روشن کردیم که فوتبال ببینیم
با اینکه تیم مورد علاقه م نبود اما برای دیدن باخت احتمالیش میدیدم

پدر بزرگم پاشد رفت و سیما که از ظرف شستن تو آشپزخونه برمیگشت همینجوری که داشت از خرابی آبگرمکن و سرویس شدن دهنش با آب سرد با خنده و کنایه می گفت کنار من و جای پدر بزرگم نشست و باعث شد من خودمو کمی جمع و جور کنم
شاید یکمی هم معذب شدم
حواسمو مثلا به فوتبال دیدن پرت کردم که چیزی نگم و نگاش نکنم
اونم چیزی نمیگفت و دستاشو زیر کرسی برده بود تا کرمش بشه
یکی دو دقیقه گذشته بود که دستشو آروم روی رون پام گذاشت
کسی نمیدید اما من با یه لبخند سرد نگاش کردم که گفت
-دستام یخ زد
+خسته نباشی واقعا
-مرسی
دستاشو کمی روی رون پام اروم میکشید و داشتم تحریک میشدم که دستمو رو دستش گذاشتم که نکنه و ادامه نده

-آخیش دستام داره گرم میشه

کیر منم داشت سفت و سفت تر میشد
همه خیلی عادی بودن و جوری رفتار میکرد و دستشو تکون میداد که کسی متوجه نمیشد
دستمو روی دستش نگه داشته بودم و تیکه دادم
یهو دستشو برگردوند و دستامون زیر لحاف گره خورد تو هم
نمیدونستم چیکار باید کنم
از یه طرف میترسیدم
از طرفی بهم حال میداد و حس شهوت اجازه نمی داد دستشو پس بزنم
یه چند دقیقه ای توی همون حالت بودم که دیدم گوشیشو بیرون اورد و شروع کرد برام تایپ کرد توی سکرت چت تلگرام

منم دستشو رها کردم و گوشیمو بیرون اوردم تا ببینم چی داره مینویسه برام
ـسیاوش …چته …چرا نگاهم نمیکنی
+چون خوشگلی میترسم باز وسوسه شم
-ای زبون باز اگه وسوسه شی چی میشه مگه
+همون اتفاقی که دیشب افتاد
-خب بیفته مگه بد بود ؟
+نه بد نبود ولی داییم چی میشه اون مرد خوبیه دوس ندارم بهش بد کنم میفهمی ؟
-اره میفهمم ولی وقتی اون به من بد میکنه چیکار کنم
+چرا چه بدی بهت کرده
-بین خودمون میمونه ؟
+اره
-قول شرف
+اره چی شده جون به لبم کردی
-داییت اینجورم که تو میبینی معصوم نیست
+یعنی چی
-یعنی خان داییت دو ساله داره بهم خیانت میکنه و من ب روت نمیارم
+مزخرف میگی
-مدرک دارم
+کو بفرست
-الان صبر کن

یه عالمه عکس برام فرستاد از چت های داییم با یه ادمی که دایی کمال بهش گفته بود من عاشقتم و فلان ابراز علاقه و این چیزا
گفته بود من هیچ حسی به سیما ندارم و به خاطر وضعیت مالی خوب باباش و اینکه تک دختره گرفتمش .

باورم نمیشد یعنی دایی کمال من همچین آدمی بود و من نمیدونستم

یه جایی از پیاماشون دختره گفته بود که عشقم ما کی به هم میرسیم

دایی کمال جواب داده بود سیما جز باباش کسیو نداره عشقم وقتی بابای سیما مثل سگ بیفته زمین بمیره با نقشه ای که دارم اموال سیما رو به نام خودم میزنم و میریم زندگیمون رو با هم میسازیم

انگار سطل آب یخ ریخته بودن رو سرم باورم نمیشد
کیرم کاملا خوابیده بود
بهش پیام دادم
+چرا طلاق نمیگیری ازش وقتی میبینی اینجوریه ؟؟
-نه طلاق لطفه در حقش که بره با کسی که دلش میخواد و فقط سر من بیکلاه میمونه که بهش اعتماد کردم به علاوه من بابام فشار خون داره نمیتونه تحمل کنه غصه میخوره میترسم ازش که از دست بدمش
+چند وقته فهمیدی خودت ؟
-یکماهی میشه
+پس چجور میگی دو ساله با همن
-از تاریخچه تراکنش های بانکی که واسش پول میزنه از تاریخچه پیام هاشون از استعلام تماس هاشون و تحقیقاتی که کردم
+خوب آرامش خودتو حفظ کردی و چیزی نگفتی بهش؟
-وقتی برنامه داشته باشی احساسات لازمت نمیشه و نیازی به خشم نداری

+یعنی چی میخوای چیکار کنی
-میخوام منم لذت ببرم از زندگیم همونجور که اون داره میبره
+اگه بقیه بفهمن چی
-اگه باهوش باشیم کسی نمیفهمه البته حرکت دیشب اصلا هوشمندانه نبود اما خب
+میدونی که با خوشگلی و جذابیت تو پسر برات زیاده چرا من ؟
-دو تا دلیل داره یکی چون خوشم میاد ازت یکیم مطمئن ترین آدم برای این کاری چون پای آبروی خودتم در میونه و من خیالم راحته و مطمئنا نمیخوای خانواده ت بدونن با زنداییت میخوابی

اینو گفت و دستشو دوباره روی رونم گذاشت شروع به نوازش کردم
بعد از دو دیقه هیچی جز سکوت وجود نداشت بینمون و گوشی ها رو کنار گذاشته بودیم

کیرم دوباره از حرکات دستش روی پام داشت راست میشد
نگاش کردم
خیلی خوشگل و خانوم بود

چجوری دلش اومد دایی کمال که به این عروسک خیانت کنه

دلیلش هرچی بود اینو میدونستم که من دیگه طرف دایی کمال نبودم بلکه طرف زنش بودم

دستشو اروم زیر کش شلوار گرم کنم برد .و کیر راست شده م رو گرفت تو دستش

منم دستمو آروم گذاشتم روی شکمش و کم کم بردم پایین از کش شلوار و دامنی که پاش بود عبور دادم و به کس خوشگلش رسوندم .
کسی که دیشب با تمام توانم گاییده بودمش
کمی کیر منو و منم کص اونو‌ مالیدیم اما چون مکان و زمان مناسب این کار نبود اول اون و بعد من تصمیم گرفتیم که صرف نظر کنیم و با تایم بهتری موکول کنیم این شهوترانی رو

بعد از شام هم ما و هم اونا به شهر برگشتیم تا برای روز کاری شنبه اماده شیم
من رفتم دوش گرفتم و وقتی برگشتم یه نوتیف رو گوشیم بود
بعد از باز کردن قفل گوشی دیدم سیما بهم پیام داده که بهم زنگ بزن
در اتاقمو‌ بستم بهش زنگ زدم جواب دادم
+سلام
ـسلام سیاوش
+خیر باشه سیما جون چیزی شده
-خیره ایشالا تو فردا ساعت چند کلاس داری
+من دو بعد از ظهر
-خب پس تقریبا دوازده ظهر حرکت میکنی یک ساعت تو راهی یک ساعتم واسه اماده شدن برای کلاس
+تقریبا اره
-میتونی ۹صبح اینجا باشی ؟
+اره حتما
-پس میبینمت
+میبینمت خدافظ

چشمام یهو از ذوق درخشید
اخ که چه کیفی میداد بدون حس عذاب وجدان کس سیما جون رو کردن

اون شب نمیدونم چجوری خوابم برد ساعت هشت صبح بیدار شدم
صبحونه خوردم و به بهونه دیدن دوستام از خونه بیرون زدم و ده دقیقه به ساعت نه دم خونه کماله لاشی بودم
زنگ زدم درو باز کرد و رفتم بالا
یه لباس مشکی تنش بود که از بالای سینه هاش فقط دو تا بند داشت و از پایین هم تا بالای زانوش بود
خونه بوی عود میداد و سفیدی تن سیما تو اون لباس مشکی دو چندان خودشو نشون میداد
باهاش دست دادم و دستمو محکم فشار داد و محکم بغلم کرد منم محکم تر تو‌ بغلم فشردمش
و دستمو گرفت رفتیم توی پذیرایی …

بهم گفت صبحونه برات بیارم که گفتم خوردم و تشکر کردم
-پس اگه واسه خوردن صبحونه نیومدی اومدی چه کنی اینجا
+اومدم یه چیز دیگه بخورم
-چی مثلا
+خانومه این خونه کیه اومدم اونو‌ بخورم
-ای شیطون تو گلوت گیر نکنه خانومه خونه

یه ربع ساعتی بود که داشتم باهاش لاس میزدم و ازش تعریف میکردم .
سرشو کامل روی سینه م گذاشته بود و داشتم موهای صافش رو نوازش میکردم
بازو هاشو نوازش میکردم
با اسپیکر خونه یه آهنگ ملایم بی کلام گذاشته بود که فضا رو کاملا رمانتیک کرده بود

بالاخره اولین بوسه رو به پیشونیش زدم که سرشو اورد بالا و با یه لبخندی تو چشمام نگاه کرد
بوس بعدی و نگاه بعدی
به خودم جرات دادم و بوس بعدی رو همونجوری که داشت نگاهم میکرد از لباش گرفتم که اونم همراهیم کرد تو بوسیدن
و بعد از چند تا بوس لبای همو محکم بین لب هم گرفتیم و شروع کردیم به خوردن وحشیانه لب هم

دستاشو دو طرف سرم گرفته بود و با ولع تمام داشت لبامو تیکه پاره میکرد
وقتی که دید داره خسته میشه اومد از روبرو تو بغلم نشست و شروع کردیم دوباره لبای همو میخوردیم دستمو رو تمام تنش میچرخوندم بازوهاش پهلو هاش و سینه های خوش فرمش همشون رو میمالیدم

اونم دستش بیکار نبود رو تنم میچرخید با یه دستش اروم کیرمو از رو شلوار میمالید و ولعش برای فرو کردن زبونش تو دهنم و میک زدن زبونم تمومی نداشت

دست انداختم لباس مشکیش کامل از تنش کشیدم بیرون و ممه های خوشگل سایز ۷۵ که نوک صورتی و سر بالا بودن بدون هیچ پوشش افتادن بیرون و حالا فقط یه شورت تو تن خوشگل سیما بود
اونم پلیور منو‌ از تنم بیرون آورد سینه های خوشگلشو چسبوند به سینه های من
سینه هاشو میمالیدم و میچلوندم با هر دودستم

آوردمش بالاتر و نوک سینه هاشو تو دهنم گذاشتم و میک میزدم و مثل وحشی ها به جون سینه های خوش فرمش افتاده بودم
سیما هم فقط آه و ناله میکرد و لذت میبرد

از پشت دستمو تو شورتش بردم و دو تا لپ کونشو تو دستم گرفتم و از هم باز کردم و میچلوندم
خودش سینه هاشو نوبتی تو دهنم میزاشت و گاهی لبامو میخورد و به کمر و کونش قوس میداد.
انگشت شصتم با اولین چیزی که برخورد کرد سوراخ کونش بود و بعدم همون مسیرو ادامه دادم تا به کلوچه ی خیسش برسم که حسابی خیس شده بود

ازش خواستم روی مبل بشینه تا بتونم شورتشو در بیارم

بعد از اینکه شورتشو در اوردم از تنش در حالی که خودم فقط یه شلوار جین تنم بود به سرعت شلوار و شرت خودمم بیرون آوردم و کیرم مثل سنگ سفت شده بود و تمنا میکرد که اونو وارد کس تمیز و شیو شده ی سیما کنم

اما نه هنوز زود بود
این کس خوشگل و باید حسابی میخورم و شیره وجود سیما رو میکشیدم و سیراب میشدم

از رون های خوش استیل سفید و سکسی سیما شروع به بوسه کردم
پاهاشو که روی شونه هام گذاشت یه حس غروری بهم دست داد که بالاخره تونستم یه زن رو رام خودم کنم و فاتح اون بشم
همینجوری بوسیدم تا رسیدم به کلوچه ی کوچیک و خیس سیما
یه کس کوچیک با لبه های صورتی تمیز و شیو شده که دل هر مردی رو میبره و خوشحال بودم که این کس نصیب من شده

شروع کردم به لیسیدن از سوراخ کون تا کلیتوریس سیما
اونم ناله هاش به آسمون رفته بود و تو اوج لذت بود زبونمو تو کصش فرو میکردم و دوباره لیسیدن از سوراخ کون تا بالای کصش رو ادامه میدادم

مثل وحشیا کصشو لیس میزدم و میخوردم
مثل وحشیا میک میزدم کصشو و سیما فقط ناله میکرد
نفساش به شماره افتاده بود و یه لحظه پاهاشو قفل کرد دور سرم و ثابت موند و کمرشو چند باری توی دهنم فشار داد و بعد فشارشو به سرم کمتر کرد و چند تا نفس عمیق کشید

-داری چیکار میکنی با من سیاوش
+دوست داشتی ؟
-آره دیوونم کردی
+ارضا شدی
-مگه ندیدی
+حال داد ؟
-آره خیلی
+ولی من نمیتونم این کصو بیخیال شم بازم میخوام بخورم
-نظرت چیه 69شیم
+عالیه اینجا یا روی تخت
-بریم رو تخت
+سریع از زیر کونش دو خم شو گرفتم و عین شکارچیا انداختمش رو شونه م و با قدم های یلند رفتم سمت اتاق
اتاقشون هیچ پنجره ای نداشت و تاریک بود
اما توش عود روشن بود و بوی خوبی میداد
گذاشتمش رو تخت و سریع پوزیشن 69 رو گرفتیم
سیما خوابید و کیرمو تو دهنش گذاشت منم مشغول لیس زدن و مکیدن آب کصش بودم خیلی به سوراخ کونش دسترسی نداشتم تو این حالت اما کصشو حسابی انگشت میکردم و میخوردم
و خودم هم تو دهن داغ سیما کمر میزدم و جفتمون رو ابرا بودیم
ده دقیقه ای همینجوری ادامه دادیم که آبم داشت کم کم میومد که به سیما گفتم ولی قبل از اینکه کیرمو از دهنش بیرون بکشم با دستاش کمرمو محکم گرفت که یعنی تکون نخورم

منم چند ثانیه بعد تمام آب کمرمو تو دهنش پمپ کردم
و بعد از چند ثانیه سیما کیرمو از دهنش در اورد و شروع به لیسیدن کرد و میگفتتت آخیش چه آب گوارایی بود چ خوشمزه بود

باورم نمیشد که آبمو تا قطره اخر خورده و با این کار حس شهوت و علاقمو به خودش ده برابر کرد

بعد از ارضا شدن کنارش دراز کشیدم و سرشو رو سینم گذاشت و موهاشو نوازش میکردم

با خودم فکر کردم خیلی دوس داشتنی بود این زن
بهش گفتم
+خیلی دوست داشتنی هستی سیما
-واقعا مرسی عزیزدلم
+اره خیلی خوشم ازت میاد
-خوشت میاد چون باهات خوابیدم ؟
+نه باهام نمیخوابیدی هم دوست داشتم
-راستی سیاوش وضع دوس دختری چطوره با کیا تیک میزنی چند تا تعریف کن ببینم
+والا یکی از همکلاسیام هست یکی دو ترمه با همیم
-خوشگله
+بدک نیست ولی به گرد پای رقیبش نمیرسه
-رقیبش کیه
+تو دیگه
-دیوونه یعنی من الان رقیب اونم ؟
+اره ولی من تک پرم با یکیتون میمونم تهش
-الکی میگی …تو بخاطر من با اون به هم نمیزنی
+چرا نمیکنم اینکارو؟ازش خوشگلتر و جذاب تر که هستی سکسی ترم هستی دقیقا چرا نباید تو رو انتخاب کنم
-یعنی واسه من ولش میکنی
+اگه تو‌ بخوای آره قشنگم
-مگه دیوونم که نخوام منم نمیخوام تو رو با کسی شریک باشم
اینو گفت و با ی لبخند قشنگ لبشو رو لبم گذاشت و با دستش کیرمو شروع کرد به مالیدن و کیرم دوباره بعد از پنج دقیقه ساک بی وقفه ی سیما راست شد

خوابوندمش
پاهاشو رو شونه هام گذاشتم و سر کیرم روی کس کوچولو و قشنگش میکشیدم
با دستای ظریفش سر کیرمو گرفت و هدایت کرد داخل کصش آروم فشار دادم و تمام 16سانتشو میلی متر به میلی متر تو کس تنگ سیما فرو کردم
دیگه نه استرسی بود نه سرمای روستا نع ترس از شنیدن صدا توسط بقیه
یه آه سکسی از ته دل کشید و شروع به ناله کرد منم داشتم از گاییدن زنه زیبای دایی کمال لذت میبردم

روش خیمه زدم و همزمان که تو کس تنگش تلمبه میزدم لبامو به لباش چسبوندم و با وارد شدن زبونش تو دهنم لذت گاییدنش دو چندان شد
محکم تو کص داغ ‌و تنگش تلمبه میزدم و با تمام سلول هاش داشت ازین تلمبه ها لذت میبرد
بعد از چند دقیقه بهش گفتم داگی بشه
تو حالت داگی تسلط بهتری روی باسن زیباش داشتم و لذت بیشتری از ورود کیرم به کص تنگش میبردم
علاوه بر این سوراخ کون تنگ و قشنگش هم در دسترسم بود و مدام با انگشت شصتم براش میمالیدمش و گاهی یه بند انگشتمو توش فرو میکردم

خسته شد و دمر خوابید و منم تمام وزنمو‌ روش انداختم ‌ و وحشیانه تو کصش تلمبه میزدم آه و ناله هاش فضای اتاقو‌ پر کرده بود و گاهی به فریاد میرسید
ازم میخواست تند تر بکنمش
-اخ سیاوش …بکن منو‌ …بکن دوست دخترتو …بکن زنداییتو …ازین به بعد کصم فقط مال توئه …

داشت با این حرفاش حشری و دیوونم میکرددد

اهههههههه سیما …خوشگلم …فقط زیر من بخواب …تنت مال منه فقط

آرهههه فقط زیر خواب توم
فقط به تو کص میدم
فقط زیر تو میخوابم
چه حالی میده زیرت خوابیدم و تو عمق تنم تلمبه میزنی
جرم بده تو رو خدا
کصمو گشادش کن

اینا رو گفت و بدنش به لرزه افتاد و با چنگ داشت ملحفه ی تخت رو جر میداد

بعد از چند لحظه که اروم شد منم شدت تلمبه هامو بیشتر کردم چند دیقه بعد با فشار ته مونده ی آبمو رو کونش خالی کردم و ولو شدم کنارش
چه لذتی داد
چه حالی کردیم با هم
محکم تو آغوشم گرفتمش و ازش تشکر کردم
لبامو میبوسید و اومد دراز کشید روی تنم
موهاشو نوازش میکردم و میبوسیدمش

بعد از تقریبا بیست دقیقهای که اینجوری کنار هم دراز کشیده بودیم پا شدیم رفتیم حموم دوش گرفتیم خودمون رو شستیم
لباس هامون رو پوشیدیم

یه سری خرت و پرت و خوراکی آماده کرده بود یکمی از اونا خوردیم و ساعت رو دیدم حدود یازده و نیم بود و وقت رفتن بود

یه بوس عاشقانه دم در موقع خروج من از خونه دایی کمال چیزی بود که قرار بود حسن ختامی بر پایان هفته رویایی من باشه
اما در واقع آغاز یه ماجراجویی بود
با کسی که حالا دیگه خودمو مالکش میدونستم

رابطه ی منو سیما بارها و‌بارها تکرار شده و از هر فرصتی واسه با هم بودن استفاده میکنیم و لذت میبریم چند باری تا لبه ی پرتگاه بگایی پیش رفتیم اما بگا نرفتیم هر بار سعی کردیم بیشتر باگ های برنامه ریزی هامون رو برطرف کنیم و ضریب خطامون رو پایین بیاریم

چند بار شده که خواستیم تمومش کنیم این رابطه رو اما وابستگی شدید باعث شده به هم برگردیم و الان نمیدونم که چه اتفاقی ممکنه در آینده بیفته و دوست ندارم راجع به آینده فکری کنم …

نوشته: لک لک تنها

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18