رفتن به مطلب

داستان سکسی زن چادری


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


محمد و زن چادری

با درود و عرض ادب خدمت همه دوستان گرامی و عزیز
اسم من محمد هستش و اهل تبریزم،داستانی که خدمتتون مینویسم یه خاطره شخصی هستش که برام اتفاق افتاده و فقط اسامی رو تغییر میدهم و بقیه موضوع عین واقعیت میباشد
اولین باره که خاطره ای مینویسم و امیدوارم مورد توجه قرار بگیره و کم و کسری هم داشت ببخشید و کمتر مورد لطف و عنایت فحش هاتون قرار بدین😄
از خودم بگم که قدم ۱۹۰ و همه میگن خوشتیپم و بیشتر از خودم کیرم مورد توجه قرار میگیره و دوستانیم که شک دارن توی پروفایلم هست و لطفا بی جهت فحش ندین،بریم سره اصل داستان
سال ۹۱بود که من عضو یه سایتی شدم بنام کلوپ ایرانیان که چیزی در مایه های هورسا امروزی بودش و امکان دوستی و چت کردن داشت ولی محدودیت هایش زیاد بود و نمیشد عکسی فرستاد و فقط در حده متن بودش،من کارم برق صنعتی هستش و اون موقع در جزیره کیش پروژه پارک آبی رو کار میکردم و معمولا هر دو یا سه ماه کارکردن ۱۵روز میومدم شهر خودمون و بیشتر وقتم توی نت سپری می شد،یادتون باشه برنامهوهای ویچت،تانگو،بیتالک بودن و من با این کلوپ آشنا شدم،طبق معمول که بیشتر دخترها و زنها که ادای تنگارو در میارن و بهشون پیام میدی فکر میکنن اسمون جر خورده و اینا افتادن اونجام همین شرایط بود و یا وقتی کسیم جواب میداد بعد از سلام و خوبی حرفش این میشد معیارت برا ازدواج چیه و تا میگفتی من برادوستی فقط پیام دادم یا بلاک میشدی یا بعد فحش بلاک میشدی
انقدر این موضوع پیش اومد که کم کم زده شدم و دیگه نمی رفتم
حدود ۱۰روزی میشد که انلاین نشده بودم و اعلانی هم از برنامه دریافت نمیشد،ظهر از بی حوصلگی یه سر رفتم برنامه و انلاین شدم دیدم یه دختری که عکسم نداره پیام داده و چندین بار هم تکرار کرده
یه جورایی حس کردم امکان داره کیس خوبی باشه و جواب دادم و نوشتم من ساعت۷عصرانلاین میشم دوست داشتی بیا و ایشونم تشریف اوردش،بعد از معرفی های اولیه سن و موقعیتشو پرسیدم و از من حدود ۵سالی کوچیکتر بودش،من در مورد اینکه متاهلی یا مجرد چیزی ازش نپرسیدم و بعد از کلی چت کردن شماره بهش دادم و قرار شد تلفنی حرف بزنیم،در موقع چت دو بار گفتش من تنهام توهم که تنهایی خوب بیا منو ببر پیش خودت که تنهاییمون پر بشه،من بهش گفتم من فعلا قصده ازدواح ندارم و موقعیتش نیست و فلان و بعد گفتنش پیش خودم گفتم اینم میره
فرداش صبح دقیقا روز جمعه بودش من بهش زنگ زدم و کلی حرف زدیم،اونجا من فهمیدم که مطلقه هستش و کلا ۴روز زندگی مشترک داشته و جدا شده،دلیلشم این بودش که مرده از همون روز دوم زده بینیشو شکونده و پرسیدم چه کاره بودش،گفت سپاهی بود پاسدار،بهش گفتم مگه آدم قحطی بود با پاسدار ازدواج کردی و برگشت بهم گفت اینجوری نگو بد بودن اون دلیل نمیشه همه بدن،گفتم مک حالیم نیست و همشون عین هم هستن،نگو من از اصل ماجرا خبر ندارم،مادرش فوت کرده بود و همراه پدرش و زنی که گرفته بود زندگی میکرد،خلاصه فهمیدم خونه تنهاست گفتم اگه میشه ببینمت،بعد از بهانه های زیاد خلاصه راضی شد و گفتم بیام محلتون که برات راحت باشه،گفت اصلا پدر منو همه میشناسن و بد میشه،من میام،محله اونا با ما دوتا محله فاصله داشت و توی یه پارک محلمون قرار گذاشتم و ازش مشخصاتشو خواستم گفت میام همونجا زنگ میزنم میبینی،خلاصه نشسته بودم روی نیمکتی که گوشی زنگ خورد و جواب دادم گفت کجایی گفتم روی نیمکت وسط پارک نشستم و تیشرت سفید و شلوار جین پامه
منتظر که بودم یهو دیدم یه خانم قد بلند و لاغر اندام جلوم ایستاد و که وقتی دیدم کوم کردم،یه چادر با روسری که تا ابروهارو پوشونده و یه تارموش دیده نمیشه،دستکش دستش کرده و خلاصه شبیه این گشت ارشادیا که هستن کپ خودشون،چند لحظه ای مات نگاهش کردم و گفت چیزی شده به خودم اومدم و گفتمونه ببخشین و دستمو دراز کردم باهاش دست بدم دستشو کشید عقب و گفت ما نامحرم هستیم،خداییش انگار آب سرد رو ریختن سرم و بدجوریم بهم برخورد
باخودم گفتم دو دقیقه بشینم بعد بایه بهانه فلنگ رو ببندم،ابن یه دست معمولی رو نمیده میخواد کوص بده این
با فاصله زیاد از من نشست و شروع به حرف زدن کرد،بکم بعد بهش گفتم اینجوری تابلو هستش نزدیکتر شو منکه نمیخوام بخورمت،خندید و یکم نزدیکم شد،با خندیدنش تو دلم گفتم حالا که اینجوری رفتار میکنی منم تو رو نکنم مرد نیستم
یکم بعددستکشهاشو دراورد و دیدم یه انگشتر دست چپشه و بهش گفتم انگشترو ببینم،دستشو که اورد جلو نگاه کنم دستشو گرفتم و بهم گفت وای چرا بهم دست زدی،گفتم طوری نشده،چیه مگه خوب ازت خوشم اومده،گفتش باشه محرم که شدبم الان نمبشه،منم دستشو اوردم بالا و بوسیدمش که حس کردم لااینکار رنگش سفید شد،و باز گفت وای چرا منو بوسیدی و فلان،گفتم من کی تو رو بوسیدم اخه،در حین این حرفا منم کم کم خودمو بهش نزدیک کردم و گفتم بوسیدن اینجوری نمیشه که،گفتش یعنی چی،گفتم مریم من ازت خوشم میاد و نیازی نیست ازم دوری کنی،بوقتش محرمم میشبم و برگشتم از پیشونیش بوسیدم،بااینکار بدنش به لرزه افتاد و همش میگفت وای چرا منو بوسیدی،منم دیگه کاملا زده بودم به پررویی و دستمم انداخته بودم دوره گردنش و بعضا صورت و کنج لبشو میبوسیدم،از شانس زد و چند نفری اومدن و اطراف مانشستن،بهش گفتم اینجا شلوغ شد شاید اشنا ببینه بریم جای دیگه،پشت پارک بین دوتا درخت نیمکت خالی بود که رفتیم اونجا و اینبار خودش کاملا چسبید بهم و منم وقتو تلف نکردم و چندتا لب ازش گرفتم،بقدری بدتش میلرزید و فشارش افتاده بود و رنگش سفید شده بود من خودم ترسبدم بلایی سرش بیاد و بهش گفتم بریم یه ابدمعدنی بگیریم بخور حالت جا بیاد،توان بلندشدن نداشت و بلندش کردم و رفتیم اب و شکلات گرفتم و یکم اب خورد گفتش من برم دیرم نشه،بهش گقتم بااین حالت کجایری،بری خونه من یکم استراحت کن بهتر شدی اژانس بگیرم برو،انگار از خداش بود و تاخونه راهی نبود پیاده رفتیم سمت خونه،توی راه ارنجمو مخصوصا به سینش میزدم و اون بیشتر خودشو فشار میداد،اومدیم خونه و من یه اتاق دارم که بالاست و بامادرم هستم و
خوشبختانم خونه نبود،تااومدیم اتاق چادرشو باز کردم و شروع به لب گرفتن کردم و اروم دستام رفت سمت کونش و خلاصه بدجور حشرش زد بالا،شروع به لخت کردتش کردم که لهم گعت کیرت کلفته یا نه،گفتم خودت ببین و اونم کمرمو باز کرد و شلوارمو که دراورد چشمش به کیرم که خورد اب دهنشو قورت داد و گفت وای چه کیری داری،این منو جر میده،کیرمو گرفت دستش و با اخ و اوخ شروع به جلو و عقب کردنش کرد که سبخ شد،لختش که کردم خدای من باورم نمیشد زیره اون چادر چه کوصی بودش،بدن بلوری بدون کوچکترین چربی اضافی،کون کوچولو و برجسته،وای از کوصش نگم که توی عمرم نه مثلشو دیدم و نه کردم،منیکه اصلا کوص رو نمیخورم باولع تمام میخوردمش و انقدر تمیز بود که حد نداشت،کوچکتربن بو و مزه ای نداشت،کوص کوچولو و صورتی باچوچول خیلی کوجیک که لاشو باز نمیکردی دیده نمیشد،سینه های ۷۵ و سربالا وایرخدای من هر چی بگم کم گفتم،بعد از حال کردن و خوردن حسابی بهش گفتم ساک بزن،باور کنید سره کیرم فقط دهنش جا میشد،نوبت به کردنش که رسید باره اول من سره پا گذاشتم بهش،کونشو گرفته بود توی دستاش و زانوهاشو یکم خم کرد بجان خودم سرش نمیرفت تویرکوصش همینکه سرشو وارد کوصش کردم پاهاش لرزید و افتاد،بلندش کردم و بشکم روی تخت خوابوندمش،یک ربعی من از کوص کردمش و وای که چه نالهایی میکرد،لبامو میزاشتم رو گوشش و میگفتم جرا اینجوری ناله میکنی،میگفت کوصم با کیره کلفت گاییده میشه،میگفت منو جنده خودت کردی،دارم بهت کوص میدم و انواع حرفها،دوبار ارضا شد و منم روی سینهاش ارضا شدم،کارمون تموم شد و براش اژانس گرفتم و موقع رفتن یه لب طولانی ازم گرفت و رفت،تو دلم گفتم که دیگه نمیاد و نمیبینمش ولی خوشبختانه ۴سال تمام من کردمش و بلاخره ازدواح کرد و رفت دنبال سرنوشتش
اختلاف عقیده عمیقی داشتیم،چون خانوادش بشدت حزب اللهی بودن و پدرش پاسدار و شوهر خواهرش آخوند بود و من همیشه موقع کردنش به آقاشون فش میدادم و از عمامه وارد میشدم از عبا در میومدم،ولی در کل دختر مهربونی بود و من بدی ازش ندیدم و همیشه براش ارزوی خوشبختی میکنم
امیدوارم خوشتون اومده باشه و کم و کسری شم ببخشین
موفق باشید🌹🌹

نوشته: محمد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18