kale kiri ارسال شده در 3 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت تجربه اولین کون دادنم با لباس مامانم سلام خدمت همه دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. میخوام اولین تجربه کون دادنم به همسایمون رو براتون تعریف کنم.امیدوارم که دوست داشته باشید. من اسمم پارسا هست و یه پسر تپل با بدن توپر هستم و یه دودول ۱۰ سانتی. ۲۰ سالمه و بدنم سفید و بدون مو هست که کاملا زنونه هست و کون و ران پاهام بزرگه مثل اندام مامانم. قدم ۱۷۵ و وزنم ۹۰ کیلو هست. کلا بدن من شبیه مامانم هست . اولین کون دادن من تو سن ۱۷ سالگی بود یعنی ۳ سال پیش بود. من کلا از بچگی عاشق زنونه پوشی بودم و همیشه تو خلوت و زمانی که تنها بودم لباس های مامانم رو میپوشیدم .مخصوصا جوراب شیشه ای .واقعا از این کار لذت میبرم و همیشه دوست داشتم یه زن باشم. اون موقع ما یه همسایه داشتیم که یه آقای تقریبا ۴۵ ساله بود و با قد بلند و خیلی جذاب بود و اسمش محسن بود و طبقه بالای ما زندگی میکردن خونه ما ۴ طبقه بود و ما طبقه دوم بودیم و علی آقا طبقه سوم بود. یه روز طبق معمول که من خونه تنها بودم چون هم بابام و هم مامانم شاغل هستن و از صبح تا شب سرکار هستن و من همیشه تنها هستم.مامانم آرایشگر هست و یه خواهر دارم که دانشجو بود و همیشه یا دانشگاه بود یا پیش مامانم بود و باهم کار میکردن . من تنها بودم و رفتم سراغ کمد لباس مامانم . یه ساپورت مشکی و یه تاپ قرمز و یه جوراب شیشه مشکی برداشتم و پوشیدم و رفتم جلوی ایینه وقتی خودم رو دیدم واقعا حشری شده بودم . و اصلا تو حال خودم نبودم و شروع کردم به مالیدن بدنم و کونم و با انگشت شروع کردم به مالیدن سوراخ کونم و واقعا لذت میبردم هی به کونم اسپنک میزدم و خودم رو جای یه زن تصور میکردم که داره کون میده.همیشه دوست داشتم کون دادن رو تجربه کنم و دوست داشتم مثل یه زن گاییده بشم و لذت ببرم. دوست داشت با لباس زنونه برم بیرون ولی خب خیلی میترسیدم و هیچ وقت نتونسته بودم این کار و انجام بدم . انقدر حشری بودم که دیگه نمیدونستم دارم چیکار میکنم انقدری حشری حشری بودم که با دیدن خودم تو آیینه دودول ۱۰ سانتیم شق شده بود و تصمیم گرفتم با لباس های مامانم برم تو حیاط. اولین بار بود که میخواستم این کار رو انجام بدم و خیلی استرس داشتم و میترسیدم که کسی من رو با این لباس ها ببینه. کلید انباری رو برداشتم و رفتم داخل راهرو و چند دقیقه وایسادم تا مطمئن بشم کسی تو راهرو و حیاط نیست . در خونه و بستم و رفتم پایین ولی از پله ها رفتم و سوار آسانسور نشدم .وقتی رسیدم پایین داشتم از استرس میمیردم و خیلی میترسیدم ولی خب برام لذت بخش بود . رفتم در انباری رو باز کردم که اگه کسی اومد سریع برم داخل و قایم بشم که کسی من رو نبینه.بعد چند دقیقه یهو صدای در حیاط اومد و یه نفر اومد داخل .اون محسن بود همسایه طبقه بالایی.وقتی من رو دید یهو خشکش زد و همینجوری من رو نگاه میکرد .تعجب کرده بود و هیچی نگفت و من هم از استرس داشتم میمردم و زبونم بند اومده بود و بعد چند ثانیه من سریع دویدم و از پله ها رفتم خونه .وقتی رفتم خونه از ترس نمیدونستم چیکار کنم و میترسیدم که به بابا و مامانم بگه.بعد از اون روز من میترسیدم برم تو حیاط و خیلی خجالت میکشیدم.چند روز گذشت و هیچ خبری نشده بود یعنی به مامان و بابام نگفته بود . یه روز که از مدرسه برمیگشتم خونه تو راه محسن رو دیدم که داشت از سرکار برمی گشت خونه.و من رو دید و با ماشین نگه داشت و صدام زد پارسا بیا .من خیلی میترسیدم و خجالت میکشیدم رفتم طرف ماشیم و سلام دادم و بهم گفت بیا بریم من میرسونمت خونه .من هم نمیدونستم چیکار کنم و رفتم سوار شدم بعد احوال پرسی من سَرم رو انداختم پایین و خیلی میترسیدم.نمیدونستم میخواد چیکار کنه .یا بهم چی بگه. ولی هیچ چیزی نگفت و رسیدم خونه و من خداحافظی کردم و رفتم خونه.ولی خب تو ماشین هی من رو نگاه میکرد ولی چیزی نمیگفت. بعد از اون اتفاق چندین بار با هم روبه رو شدیم ولی چیزی بهم نگفت.و حتی به خانوادم هم چیزی نگفته بود. بعد از اون اتفاق من یکم شجاعت پیدا کرده بودم و چندین بار شورت مامانم رو پوشیده بودم و باهاش رفته بودم مدرسه حتی یه بار جوراب شیشه مامانم رو پوشیدم و رفتم مدرسه. بعد از اون اتفاق حس زنونه پوشی بیشتری داشتم و یکم از ترسم ریخته بود. چند وقت گذشت و یه روز یکی از فامیل های بابام تو شهرستان تصادف کرده بود و مُرده بود .اون روز چهارشنبه بود من وقتی از مدرسه اومدم دیدم بابا و مامانم خونه هستن و تعجب کردم چون همیشه سرکار بودن.بعد تصمیم گرفته بودن برای مراسم ختم برن شهرستان .من هم میخواستم باهاشون برم ولی بعد پشیمون شدم و نرفتم .بابا و مامانم و خواهرم حاضر شدن که برن .من خوشحال بودم چون دو روز خونه تنها بودم و میتونستم راحت هر کاری دوست داشتم انجام بدم.من کمک کردم و وسایل رو بردم پایین تا بزارم تو ماشین وقتی بابا و مامان و خواهرم اومدن پایین که سوار ماشین شن برن .همسایمون محسن هم با خانومش داشتن از بیرون میومدن که وقتی دیدن بابام لباس سیاه پوشیده ازش سوال کردن چی شده و بابام توضیح داد و گفت برای مراسم ختم میریم شهرستان و یدفعه آقا محسن روبه من کرد و گفت پارسا شما نمیری .؟ من هم خجالت میکشیدم حرف بزنم .گفتم من شنبه امتحان دارم و نمیتونم برم وقتی این رو گفت یه لحظه احساس کردم محسن خوشحال شد که من نمیرم چون یه جوری من رو نگاه میکرد. بعد مامانم شروع کرد گفت حواست به خونه باشه و دَر رو باز نزاری و از این حرف ها … که یدفعه محسن گفت شما خیالتون راحت باشه من حواسم به پارسا جان هست . من با شنیدن این حرف تعجب کردم و یه حسی بهم گفت که شاید بتونم به محسن کون بدم و کون دادن رو تجربه کنم. بعد رفتن بابا و مامانم من هم رفتم خونه و محسن و خانمش هم رفتن خونشون. من هم از این موقعیت استفاده کردم و رفتم سراغ کمد مامانم و با خیال راحت همه لباس های مامانم رو می پوشیدم.مامانم همیشه در کمد رو قفل میکرد و کلیدش رو قایم میکرد.بعضی وقت ها کلید رو میذاشت زیر فرش یا زیر تخت . همیشه کلید رو قایم میکرد ولی من میدونستم که کلید رو کجا میزاره .دیگه با خیال راحت شروع کردم به گشتن داخل کمد مامانم و یه چند تا لباس خواب توری مشکی و چند تا ست ۳ تیکه .( شورت و سوتین و بند جوراب و جوراب شیشه ساق بلند) پیدا کردم و یه کیف داخل کمد مامانم بود که وقتی داخلش رو نگاه کردم چند تا کاندوم و ژل لوبریکانت پیدا کردم .و رفتم حمام و بدنم رو شیو کردم .بدنم من کلا بی مو یا میشه گفت کم مو هست.و کونم رو کامل تخلیه کردم و بعد یخورده از او ژل روان کننده زدم به سوراخم و انگشتم رو فرو کردم داخل کونم چون تا حالا سوراخم رو انگشت نکرده بودم و فقط سوراخم رو میمالیدم با انگشت. وقتی انگشتم رفت داخل کونم اولش یکم درد داشت و بعد از چند دقیقه ۲ تا انگشت کردم داخل و همینجوری تو کونم عقب جلو میکردم.و اون روز فقط همین کار و کردم. فردای اون روز که پنجشنبه بود من طبق معمول که لباس های مامانم تنم بود و داشتم از زنونه پوشی لذت میبردم یدفعه صدای زنگ در اومد و رفتم از داخل چشمی در نگاه کردم و دیدم محسن همسایه بالاییمون هست و چند بار زنگ در رو زد ولی من میترسیدم در رو باز کنم و بعد چند دقیقه رفت .قشنگ معلوم بود دوست داره کونم بزاره . من بعد رفتنش پشیمون شدم و به خودم گفتم ای کاش در رو باز میکردم .بهترین فرصت رو از دست داده بودم و فراد که جمعه بود قرار بود خانوادم از شهرستان برگردن. از یه طرف انقدر حشری بودم که دوست داشتم به محسن کون بدم و حداقل برای یک بار کون دادن رو تجربه کنم . چند ساعت بعد دوباره صدای زنگ در اومد و من رفتم و دیدم دوباره محسن هست منم که خیلی حشری بودم دوست داشتم در رو باز کنم ولی خب خیلی میترسیدم. تقریبا ساعت ۶ بعداز ظهر بود من از صبح یه تاپ و یه دامن کوتاه و جوراب شیشه ساق بلند مشکی پوشیده بودم و دیگه تصمیم گرفت در رو باز کنم دیگه نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم چون صبح هم در رو باز نکرده بودم. و یک دفعه در رو باز کردم و سلام دادم و دیدم محسن واقعا خشکش زده بود و همینجوری فقط داشت نگاه میکرد و اینبار محسن به من گفت چه لباس قشنگی داری چقدر خوشگل شدی. منم که از استرس قلبم داشت از دهنم میومد بیرون نمیدونستم باید چی بگم و چیکار کنم. یه دفعه محسن اومد داخل و در رو بست و بهم دست دادیم و آمد داخل و روی مبل نشست و من که از خجالت و استرس و ترس نمیدونستم باید چیکار کنم و فقط سَرم رو انداخته بودم پایین و حتی نمیتونستم نگاهش کنم. یه دفعه محسن بهم گفت چرا پس وایسادی؟ بیا بشین . من اومدم روی مبل کنارش نشستم و شروع کرد با من حرف زدن و ازم سوال کرد که بابا و مامانت کی از شهرستان میان و همینجوری ازم سوال میکرد و… دیگه کم کم داشت از اندام و لباسم تعریف میکرد. بهم میگفت که واقعا بدن و اندام خیلی خوبی داری . این لباس ها بهت خیلی میاد و از این حرف ها… بعد اومد نزدیکتر و شروع کرد لمس کردن بدنم و دستش رو میکشید روی ران پام و بعد دستش رو آورد بالا رو رفت سراغ سینه هام و داشت سینه هام رو میمالید و من اون لحظه اصلا تو حال خودم نبودم و فکر میکردم دارم خواب میبینم و همینجوری شروع کرد به مالیدن سینه و گردنم و بعد دست من رو گرفت و گذاشت روی شلوارش و من قشنگ با دستم کیر شق شدش رو احساس میکردم آنقدر کیرش شق شده بود که داشت شلوارش رو پاره میکرد. بعد شروع کرد بوس کردن و خوردن گردنم و یدفعه دَر گوشم گفت که میخوام کونت رو جر بدم .میخوام با لباس های مامان بکنمت .همینجوری شروع کرد به حرف زدن و گفت هم تو رو میکنم هم مامان جندت رو هم خواهر جندت رو میکنم.بهم گفت تو دیگه زن من هستی . خیلی آروم داشت بدنم و میمالید که یه دفعه انگار همه چی تغییر کرد . یه دفعه انگار وحشی شده بود و خیلی خشن شد و با دستش گلوم رو گرفت رو گفت امروز قراره با لباس های مامانت و رو تخت مامانت جر بخوری .بهم میگفت تو کونی من هستی.و یدفعه من رو بلند کرد و کشید و برد سمت اتاق و من رو انداخت رو تخت و شروع کرد مالیدن کون و هی اسپنک میزد به کون واقعا درد داشت ولی من داشتم لذت میبردم .شروع کرد دامن رو از پام دراورد و شورتم رو هم درآورد و یه دفعه سَرش رو کرد لای کونم شروع کرد به لیس زد سوراخ کونم وقتی زبونش خورد به سوراخم داشتم لذت میبردم و خیلی حال میداد و بعد از چند دقیقه اسپنک زدن و خوردن کونم من رو بلند کرد و برگردوند و شروع کرد به لخت شدن و وقتی شلوار و شورتش رو در آورد یه کیر بزرگ تقریبا ۱۷ یا ۱۸ سانتی داشت که خیلی کلفت و بود و رگ های کیرش زده بود بیرون و من وقتی دیدم تمام بدنم رو ترس گرفته بود و نمیدونستم چجوری باید درد این کیر رو تحمل کنم.بعد سر کیرش رو فرو کرد داخل دهنم و دهنم داشت پاره میشد .یه کیر کلفت تو دهنم بود و هی بهم سیلی میزد انقدر به صورتم و کونم سیلی زده بود که قرمز شده بود. منم چون اولین بار بود که داشتم ساک میزدم و بلد نبودم نمیدونستم چجوری باید ساک بزنم و هر بار که دندونم میخورد به کیرش یه سیلی محکم میزد به صورتم واقع درد داشت و ولی من از این که داشتم مثل یه زن جر میخوردم لذت میبردم.بعد از چند دقیقه ساک زدن. من رو انداخت رو تخت و بهم گفت داگی شو… بعد یه بالشت گذاشت زیر شکمم و یه تف انداخت روی سوراخم و شروع کرد به انگشت کردن سوراخم .خیلی خشن اینکار رو میکرد و من حتی تحمل درد انگشت شدن رو نداشتم چه برسه به یه کیر کلفت.بعد انگشتش رو در اورد و بهم گفت آماده گاییده شدن هستی جنده؟ بهم گفت مامان جندت میدونه که پسرش داره با لباس هاش کون میده . یه دفعه گفت یه جوری میکنمت که نتونی راه بری . بهم گفت تو باید مثل مامان جندت کون بدی . دوباره یه تف انداخت رو سوراخم و سر کیرش رو چسبوند به سوراخم و یدفعه فشار داد داخل و یه جیغ محکم زدم و از درد اشکم در اومده بود .تازه فقط سرش رفته بود داخل . یه چند بار سر کیرش رو در آورد و فرو کرد داخل و بعد یدفه تمام کیرش رو فرو کرد داخل .من با صدای بلند داشتم جیغ میکشیدم و اون با دستش دهنم رو گرفت .نمیذاشت جیغ بزنم.بعد شروع کرد به عقب جلو کردن و تلمبه زدن تو کون .من از درد داشتم گریه میکردم.ولی برای اون اهمیتی نداشت و فقط به فکر کردن کون من بود .یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم مثل یه زن کون میدم .و مثل یه جنده دارم زیر کیر کلفت گاییده میشم و هر کاری میکردم که از زیر کیرش فرار کنم نمیشد و بدتر محکمتر تلمبه میزد.و من دیگه چاره ای جز گاییده شدن نداشتم.و هیچ کاری نمیتونستم بکنم .و منی که خیلی دوست داشتم کون بدم و طعم و لذت کون دادن رو بچشم .از این کارم پشیمون شده بود و هیچ راه برگشتی نداشتم و دیگه هر چقدر تقلا میکردم فایده نداشت .بعد از چند دقیقه من رو برگردوند و پاهام رو گذاشت رو شونه هاش و محکم تر از قبل داشتم تو کونم تلمبه میزد و من فقط داشتم گریه میکردم و هی بهش میگفتم بسه دیگه نمیتونم. بهم میگفت خفه شو جنده . بعداز چند دقیقه کیرش رو از کون در اورد و شروع کرد به پاشیدن آبش روی صورت و گردنم .منم دیگه نای بلند شدن نداشتم و درد تمام بدنم رو گرفته بود.و بعد از این که آبش اومد .شروع کرد به پوشیدن لباس و بعد بهم گفت من میرم جنده.رفت و در رو بست ولی من از درد داشتم به خودم میپیچیدم. اون روز بدترین روز زندگی من بود. حسابی گاییده شده بودم و برام هیچ لذتی نداشت و من فقط درد کشیدم و … نوشته: Koonnii لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده