arshad ارسال شده در 2 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت پرهام، هانیه و خانم میم - 1 سلام . آقا شنیدین میگن مامانو ببین دخترو بگیر؟ ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیت هست و یه جورایی بی ارتباط به این مثل نیست. البته با تخیل خودم یکم آب و تاب دادم بهش که خوندنش براتون جذاب باشه و اسامی رو مستعار انتخاب کردم. حالا از فردا هرکی اسمش هومنـه و یه خواهر به اسم هانیه داره میاد خِر منو بگیره ها… من پرهام هستم و 24 سالمه. ساکن اراک هستم. کُلیّت این قصه از 4-5 سال پیش شکل گرفت یعنی وقتی من و هانیه باهم دوست شدیم. اما اصل ماجرا ابتدای همین امسال (1403) شروع شد و به جایی ختم شد که در ادامه براتون تعریف میکنم. دوران تحصیلم من هیچوقت بچه درسخونی نبودم. همیشه از مدرسه جیم میزدم و دنبال تفریح بودم. سال آخر دبیرستان بودم که با دوستام رفتیم تور طبیعتگردی که دو روزه بود به مازندران. اگر اشتباه نکنم تور قلعه رودخان بود. توی این تور با دختری آشنا شدم به اسم هانیه. خیلی علایق مشترک باهم داشتیم و حس خوبی شکل گرفت که باعث شد یه شمارهبازی ریزی بکنیم و رابطهمونو بعد از اون مسافرت ادامه بدیم. بعد از اینکه برگشتیم اراک و چند باری رفتیم سرقرار و یکم بیشتر شناختمش، متوجه شدم فرزند شهیده و 2 سال آخر دبیرستان با برادرش همکلاسی بودم و دورادور داداششرو میشناختم. اتفاقاً داداش نفلهش از اون بچه درس خونها هم بود که من و اینطور آدما زیاد آبمون تو یه جوب نمیرفت. یه شش ماهی با هانیه تو رابطه بودم، که یواش یواش تبدیل شد به یه رابطه سمی و کات کردیم. یکسال ارتباطی نداشتیم تا یه شب دوباره بهم پیام داد و از اونجایی که دختر خوش سکس و هاتی هستش، کل اون سمی بودن رابطه رو یادم رفت و فقط به اینکه دلم برای سکس باهاش تنگ شده فکر کردم و خلاصه از اونجایی که هانیه هم همینو میخواست، دوباره رابطه رو شروع کردیم که اون رابطه تا الان ادامه داشته. از هات بودنش همین قدر بگم که رشته ورزشیش بسکتبال هست و قد و هیکل یه بسکتبالیست رو داره و از خوش سکس بودنش هم همین قدر بگم که شهوت و میل به سکس یه پورناستار رو داره. باسن بزرگ، قد بلند، بدن سفید، سینههای گرد و پرتقالی … اوف اوف اوف. خلاصه هر آنچه از یه دختر جذاب و سکسی میخوای یکجا داره. اما نقطه عطف ماجرا، اوایل امسال بود که با هم بیرون بودیم و دور دور میکردیم، خیلی بی مقدمه گفت پرهام، مامانم میخواد ببینتت! خب چون رابطه چندساله با هانیه داشتم طبیعی بود مادرش هم در جریان بوده باشه، اگرچه با اینکه یکبار تلفنی باهاش صحبت کرده بودم اما حضوری با هم ملاقات نکرده بودیم تا اون لحظه. گفتم بابا بیخیال. چه دیدنی آخه؟ چرا دوباره میخوای یه داستان جدید درست کنی و همه چیزو خراب کنی؟ (من بچه کم رو و ماستی نیستم بخوام خجالت بکشم، ولی میدونستم پای مامانش باز بشه به این رابطه دیگه نمیشه ادامه داد، حداقل اینطور فکر میکردم). (چون هم من هم هانیه طی مرور زمان نظرمون راجع به همدیگه عوض شده بود و هر دو پذیرفته بودیم که این رابطه آخر و عاقبتش تشکیل خانواده و ازدواج و این چیزا نیست و قرار بود صرفاً از سکس و هم صحبتی و همراهی همدیگه و این مسائل لذت ببریم تا وقتی که دیگه نخوایم). گفت چند وقته دارم مامانمو میپیچونمش و ایدهی من نیست. ( که مثل سگ دروغ میگفت)، گفت اتفاقاً خودم مخالفم ولی مامانم اصرار میکنه. و خلاصه کٌلی راجع بهش صحبت کردیم و آخرش قرار شد یه روز تو همون هفته هماهنگ کنیم و ناهار برم خونشون که داداشش هومن خونه نباشه. که البته از اونجایی که من گاو پیشونی سفید بودم تو دبیرستان، هومن خیلی خوب منو میشناخت. اون روز گذشت و منم نصفه و نیمه قبول کردم و گفتم حالا بذار ببینیم چی میشه. تا اینکه شب دوشنبه با هم چت میکردیم، بهم گفت فردا قرار بزارم بیای خونمون؟ گفتم حله. گفت پس منتظرم. خوابیدیم و صبح سهشنبه بیدار شدم، یه دوش گرفتم و یه حالی به سر و وضعم دادم که میرم اونجا مرتب باشم. به خیال خودم قرار بود برم یه ناهار ساده بخوریم، یکم حرف بزنیم و بیام دیگه. اتفاقاً خیلی در مورد موضوع صحبتـمون هم کنجکاو بودم و میخواستم بفهمم در چه مورد میخواد باهام حرف بزنه. حتی خودمو آماده کردم که به ناهار هم نرسه و مجبور بشم با ناراحتی از خونشون بیام بیرون. در واقع اصلاً هیچ ایدهای نداشتم که چی انتظارمو میکشه. ساعت 11 زنگ زدم به هانیه و گفتم کی بیام؟ که قرار گذاشتیم ساعت 1-1:30 اونجا باشم. خونهشون یه خونه ویلایی دوبلکس سمت جهانپناه هستش. اراکیها میشناسن. خلاصه من راه افتادم ساعت 1:30 رسیدم اونجا. یکم معذب بودم. مادرشو دورادور میشناختم ولی تا اون روز از نزدیک ندیده بودمش. زنگ خونه رو زدم و بدون اینکه آیفون رو برداره درو باز کرد و وارد حیاط شدم دیدم ماشین هانیه تو حیاط نیست. چون میدونستم هیچوقت ماشینو تو کوچه نمیذاره. برای همین یه حسی بهم گفت هانیه خونه نیست و من و مامانش تنهاییم. از حیاط رد شدم و از 3-4 تا پله رفتم بالا و رسیدم به در ورودی ساختمان. تا رسیدم مامانش درو باز کرد. اسم مادرش فاطمهاس و 45-50 سالشه. در مورد سن و سالش خیلی مطمئن نیستم. با خوشرویی اومد به استقبالم و دستشو دراز کرد باهام دست داد. یه بلوز آستین بلند و شلوار جین تنش بود. موهاش هم دم اسبی بسته بود. خود هانیه قد بلند و هیکل درشتشرو از مادرش به ارث برده. قد خودم 180 هست و مامانش از من یکم بلندتره. ولی برعکس هانیه، مامانش سینههای بزرگی داره. دعوتم کرد داخل و رفتم نشستم. خیلی گرمتر از چیزی که تصور میکردم برخورد کرد و همین باعث شد یخ بینمون زودتر آب بشه. یه چایی خوش عطر هم آورد و گفت دعوت کردم بیای یکم بیشتر بشناسمت. خلاصه یکم نشست پیشم و یک ساعتی صحبتهای بیهدف و بیهوده کردیم و ناهار خوردیم و بعدش میوه آورده بود و چون خودم میلی به میوه نداشتم، خودش شروع کرد برام پوست گرفتن و همینطوری صحبت میکردیم تا اینکه به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک 3 شده. پرسیدم هانیه نمیاد؟ که یهو یه نه ساده گفت. همین. هیچ حرف و توضیح اضافهای نداد. مشخص بود یکم مضطرب شد چون از این سوال من به بعدش انگار یکم عجیب غریب رفتار میکرد. روی کاناپه روبروی همدیگه نشسته بودیم و در حالی که به شکل خیلی ناشیانهای سعی میکرد خودمونی بشه و طوری برخورد میکرد و حرف میزد و لَوَندی میکرد که دیگه شاخکهای منم تیز شده بود و حس میکردم یه خبرایی هست و یه کِرمکی داره، تا اینکه بشقاب میوه رو بهانه کرد و اومد نشست کنارم. خیلی غافلگیرانه دستشو گذاشت روی دست من و در حالی که میوهرو بهم تعارف کرد دستمو گرفت و بشقاب رو گذاشت روی میز جلو کاناپه، گفت تا اینو بخوری من یه سری برم بالا. حالا این دست منو چرا اینطوری گرفت؟!؟ خدایی دستش هم داغ بود. گفتم راحت باشید. قبل از اینکه بره به رسم ادب یه پرتقال برداشتم و شروع کردم به خوردن، به خاطر رفتار عجیبش، یکم افکار سکس اومده بود تو سرم، برای همین موقعی که داشت از پلهها بالا میرفت یه نگاه خریدارانه کردم و راستش اونجا برای اولین بار شیفته مامانش شدم. گردی باسنش تو شلوار جین تنگی که پوشیده بود و داشت از پلهها بالا میرفت، باعث شد حالی به حالی بشم. راستش قبل از اونم همینکه تو خونه تنها بودیم و اون لمس کوتاه دستاش و عطر تنش و …، همه اینا مزید بر علت شده بود. چون از حق نگذریم اصلاً آدم هیز و هَوَلی نیستم. ولی جَو یه جوری بود دیگه… تقریباً یک ربع گذشت و من تنها نشسته بودم. دیگه داشت برام سوال میشد که چرا اینقدر داره طولش میده که صدام کرد و گفت: پرهام جان لطفاً میای بالا؟ اولش یکم دو دل بودم، ولی دلو زدم به دریا و رفتم بالا. از پلهها رفتم بالا که با یک پاگرد یا راهرو مانند کوچک مواجه شدم و یه نگاهی انداختم به ور و بر دیدم 3 تا اتاق خواب بالا دارن که نمیدونستم تو کدوم اتاق هست و کجا باید برم. صداش زدم فاطمه خانم؟ کجا باید بیام؟ در یکی از اتاقها بسته بود که صداش از توی اون اتاق اومد و با تن صدای آروم و لحن مضطرب گفت: اینجام پرهام جان. راستش تا اون لحظه اینقدر سینمایی پیش رفته بود با همه وجودم دوست داشتم درو باز کنم و لخت بپره تو بغلم. رفتم به سمت اتاق و درو باز کردم و وارد اتاق شدم. اما ندیدمش. اتاق مستر بود و صداش از توی حمام اومد. از همونجا با یه لحن مردد و ملتمسانه و خجالتیطور گفت میشه لطفاً با روسری که روی تخت هست چشماتو ببندی؟ چیز دیگهای پیدا نکردم اون روسری رو گذاشتم اونجا. یه سورپرایز کوچولو دارم که خجالت میکشم. اینقدر گیج شده بودم و دنبال جواب بودم که ببینم آخرش چی قراره بشه که بدون هیچ سوالی رفتم به سمت تخت و روسری مشکی که اونجا گذاشته بود رو برداشتم و چشمامو باهاش بستم. معذبتر از اون بودم که بخوام سوالپیچ کنم و راستش همه چیز عین یه فانتزی و خیال داشت پیش میرفت. برای همین بدم نمیاومد از اتفاقاتی که داشت میفتاد. چشمامو که بستم بهش گفتم و منتظر شدم ببینم بعدش چه اتفاقی میفته. داشتم خیالپردازی میکردم که ناگهان سینههاشو روی کمرم حس کردم که خیلی خیلی آروم بهم نزدیک شد در حد یه لمس کوچک سینههاش خورد به پشتم. از اونجایی که خودم لباس تنم بود نمیتونستم تشخیص بدم لخته یا لباس داره ولی نوک سینههاشو قشنگ حس میکردم. دقیقاً پشت سرم ایستاده بود و دوتا دستشو چسبوند به پشت دستامو کف دستاشو دور ساعت دستم چرخوند و به آرومی که دستامو لمس میکرد رسید به کفت دستمو دوتا پنجه دستشو تو پنجههای من قفل کرد. با صدای شهوتی و طوری که نفس گرمش میخورد تو گوشم، بهم گفت، سورپرایز… چندتا نفس عمیق کشید و دوباره با همون تن صدای شهوتی پرسید ادامه بدم؟ همون نفس گرمش باعث شد کیرم راست بشه. با حرکت سر تائید کردم و چیزی نگفتم. دستاشو از دست من جدا کرد و از زیر تیشرت، اول شکمم رو نوازش میکرد و آروم آروم هی تیشرت رو میداد بالاتر و دستشو میکشید به شکم و سینهام و … گرمای بدنش لحظه به لحظه بیشتر میشد. گوشمو به دندون گرفت و شروع کرد به مکیدن لاله گوشم. الان با یادآوری همون لحظه موهای تنم سیخ شد و شهوتی شدم لعنت بهش. گوش و گردنم خیس خیس بود. تی شرتمو از تنم درآورد. به محض اینکه لخت شدم، یهو استرس گرفتم نکنه چشمامو عمدا بسته که ازم فیلم بگیره یا نکنه کسی دیگه تو اتاق باشه و یا خفت بشم و… از این فکرهای سمی. اما بعد از اینکه بالاتنه من لخت شد و دوباره از پشت بغلم کرد و سینههای لختشو چسبوند بهم، دوباره حالی به حالی شدم. با خودم گفتم تا همین الانش هم از خط قرمز عبور کردم و کار از کار گذشته. تو این فکرا بودم که دستاشو گذاشت روی شکمم و رفت به سمت پایین. از روی شلوار که کیر راستمو لمس کرد، کنار گوشم یه نفس عمیق کشید و دستشو انداخت زیر شلوار و کیرمو همونجا توی شلوارم گرفت تو دستش. من شروع کردم به همراهی و دستامو بردم پشت و بدنشو لمس میکردم. کاملاً لخت بود. نه شورت، نه سوتین … هیچی. دستشو درآورد و منو برگردوند و کمربندمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین. منم همراهیش کردم و پاهامو از تو شلوار درآوردم و بعد دستشو گذاشت روی سینهام و آروم منو هول داد روی تخت. اول لبه تخت نشستم و یکم خودمو کشیدم عقب دراز کشیدم. همه جا نسبتاً تاریک یا بهتره بگم بسیار کم نور بود و چیزی نمیدیدم. یهو زبون داغشو روی کیرم حس کردم. یعنی حتی نمیتونم بگم گرم. چون هم بدنش هم دهنش واقعاً داغ بود. اول زبونشو گذاشت زیر کیرم و بعد لب بالاشو گذاشت روی کلاهک کیرم و آروم آروم فرو کرد ته حلقش. یه جوری بهم حال داد که نیم خیز شدم و نتونستم دراز بکشم. در حد 20 ثانیه کیرمو مکید و بعدش در حالی که روی بدنم زبون میکشید خودشو کشید بالا و اومد روبروی صورتم. از نفساش که با صورتم برخورد میکرد و سینههاش که آویزون شده بود و افتاده بود روی سینهام فهمیدم وقت لب و لوچهاس. خودشو ولو کرد روی من سرمو گرفت تو دوتا دستش و شروع کرد به بوسیدن و مکیدن لبام. همزمان گره روسری رو باز کرد و از روی چشمم برداشتش. بهترین حس دنیا بود وقتی باهاش چشم تو چشم شدم. چشماش خمار خمار بود. تا حالا یه زن رو اینقدر خمار شهوت ندیده بودم. کنترلی روی خودش نداشت. به محض اینکه چشمای منو باز کرد انگار با بزرگترین ترسش روبرو شد و بعد از اون کاملا مطیع من شد. تازه اونجا بود که فهمیدم چون خجالت میکشیده چشمامو بسته و در ادامه دیگه اینقدر شهوت بالا زده که وا داده. دستامو دور کمرش حلقه کردم و بغلش کردم. اونم خودشو ول کرد تو بغلم و اینبار من شروع کردم به لیسیدن گردنش و گوشش. هرچند لازم نبود من کار خاصی بکنم. خودش تو اوج شهوت بود. من هیکل خیلی درشتی ندارم ولی ریزه میزه هم نیستم. با این حال مامان هانیه خیلی از من استخوان درشتتر و هیکلی تره. کیرم افتاده بود بین پاهاش و همونطور که بغلش کرده بودم و باهم عشق بازی میکردیم، خودشو تکون میداد که کیرمو بماله روی کصش. موهاش ژولیده و درهم بود، چشمها خمار. بدن داغ داغ و خیس عرق. همین نشونه ها کافی بود که بدونم وقتشه برم اون پایین یه حالی بهش بدم. چرخوندمش به بغل و پاهاشو دادم بالا. در واقع یه فرصتی هم بود خودمو از زیرش بکشم بیرون چون نفسم داشت بند میومد. بعد از اینکه خوابوندمش روی تخت اول خودم دستمو گرفتم زیر رون پاهاش و باسنشو بالا نگه داشتم و از سوراخ پشتش شروع کردم به زبون زدن و زبونمو کشیدم به سمت چوچولش. بار اول طوری خودشو شل کرد و خودشو رها کرد که حتی نتونست پاهاشو بالا نگه داره. دوباره پاهاشو دادم بالا و 4-5 بار اینکارو کردم و همه آب دهنمو خالی کردم روی سوراخاش. آه و نالهاش شروع شد. دستاشو پروانهای باز کرده بود روی تخت و ملحفه تخت رو چنگ میزد و به خودش میپیچید. خودش اینقدر شل شده بود که نمیتونست پاهاشو نگه داره بالا، منم خسته شده بودم، پاهاشو دادم پایین و چون لبه تخت بود، پاها از تخت آویزون شد پایین. منم نشستم روی زمین و دوباره لبامو گذاشتم روی کصش. حالا نخور کی بخور. دهنم روی کصش بود، دماغم روی چوچولش. دستامم دراز کرده بودم و دوتا سینهشو گرفته بودم تو مشتم. گاهی انگشت میکردم تو سوراخش و گاهی انگشتامو میکردم تو دهنش که اونم طوری انگشتامو با لباش میگرفت که منم لذت میبردم. با یه صدای بی جون گفت: پر…هام… بی…ش…تر از این (میخواست بگه بیشتر از این طولش نده و کیرتو بکن اون تو). ولی جون نداشت جمله شو تموم کنه. اینکه یه زن کامل بالغ اینطوری مطیع من شده و اینقدر حالش خرابه، باعث میشد بیشتر حشری بشم. بلند شدم و آب دهنمو ریختم روی کیرم. همونطوری که پاهاش از تخت آویزون بود، کیرمو گذاشتم روی کصش و یکم زیر کیرمو مالیدم به چوچولش. خودش دستشو آورد و کیرمو گرفت، آروم با سوراخش تنظیم کرد و در حالی که منتظر بود من یه هول کوچک بدم تا بره داخل، سینههاشو گرفت تو مشتش. منم زیاد معطل نکردم و با اینکه تو اون پوزیشن یکم سخت بود ولی کیرمو فرستادم داخل و خوابیدم روش و یکم نگه داشتم. اینقدر کصش خیس بود که خیلی راحت کیرمو هورت کشید تو انگار بلعیدش. همزمان با اینکه کیرم رفت داخل، یه نفس عمیق کشید و نفسشو حبس کرد. قبل از اینکه شروع کنم به عقب و جلو کردن، یکم لباشو خوردم و اونم زبونشو تو دهنم چرخوند و شروع کرد جلو عقب کردن. واقعاً این مهارتی که تو لب گرفتن داشت برام لذت بخش بود. اولین بارم بود که تو سکس، پارتنرم زودتر از من ارضا میشه. با همون 4-5 تا تلمبه اول جوری مثل مار به خودش پیچید که مجبور شدم از روش بلند بشم. سریع پاهاشو جمع کرد و خودش شروع کرد به مالیدن چوچولش و عین مار زخمی هی به خودش میپیچید و آه و ناله میکرد با حرص و ولع تند تند میگفت آخ آخ آخ آخ منم سریع خوابیدم بغلش و سعی کردم باهاش همراهی کنم. سینهشو چنگ میزدم، رون پاشو نوازش میکردم. گردنشو میلیسیدم. ارضا شدنش شاید 30 ثانیه طول کشید ولی بعدش انگار تازه موتورش روشن شد. یکم جون گرفت و چهار دست و پا نشست روی تخت و منم رفتم پشتش که تو حالت داگی بکنمش. قبل از اینکه کیرمو فرو کنم تو کصش، یکبار زبونمو کشیدم روی سوراخش و چند بار زبونمو فرو کردم داخل. کیرمو گذاشتم جلو سوراخش و با یه هول کوچک دوباره فرو کردم داخل. تو این حالت حتی راحتتر فرو رفت داخل، طوری که کصش مثل جارو برقی کیرمو مکید داخل. دوتا لپ باسنشو گرفتم تو دستم و شروع کردم به تلمبه زدن. طوری آه و ناله میکرد که اگه خونه آپارتمانی بود، صد در صد همسایه ها از حالمون باخبر میشدن. بعد از چند دقیقه، کیرم دیگه حساستر شده بود و دیدم اگه ادامه بدم ارضا میشم. و دلم نمی خواست به این زودی تموم بشه، برای همین تلنبههامو آرومتر کردم و کیرمو کشیدم بیرون ولی توی همون حالت، از پشت خم شدمو سرمو گذاشتم روی کمرش و دستامو از طرفین رسوندم و سینههاشو گرفتم تو دستم. کیرم افتاده بود بین پاهاش و اونم از این فرصت استفاده کرد و با دستش کیرمو به آرومی میمالید نوک سینهاش به شکل باورنکردنی سیخ شده بود. نشونههارو که کنار هم میذاشتم دیگه مطمئن شده بودم حداقل 20 ساله سکس نداشته. تو همون حالت که بودم و کیرم بین پاهاش بود، پاهاشو جمع کرد تا قشنگ بین پاهاش حسش کنه. بعد از چند دقیقه که تو اون حالت یکم عشق بازی کردیم، دوباره برگردوندمش و خوابوندمش روی تخت. با اینکه دراز کشیده بود، اما سینههاش هنوز نسبتاً صفت بود و فرم خودشو حفظ کرده بود. از لب و سر و گردنش شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن و اومدم به سمت پایین. تا زبونم خورد به کصش، این بار اون یهو بلند شد و منو خوابوند روی تخت. خودش هم تو حالت 69 خوابید روی من تا در حالی که من کصشو میلیسم، اونم بتونه کیرمو بکنه تو دهنش. یه دو سه دقیقهای برام ساک زد تا اینکه بهش گفتم نزدیک ارضا شدنمه آرومتر بخور ارضا نشم. تا اینو گفتم، سریع کیرمو از تو دهنش درآورد و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن بیضه هام. همین کارش باعث شد دیرتر ارضا بشم. طوری شهوتی بود و بین پاهامو میلیسید که حتی نمیتونست آب دهنشو جمع کنه. لبه های کصشو با انگشت میمالیدم و گاهی انگشتمو فرو میکردم داخل و سعی میکردم جوری کصشو بخورم که به اوج برسونمش تا وقتی دوبارو کیرمو فرو میکنم داخل و تلمبه میزنم، باهم ارضا بشیم. چون اینطور که من میدیدم، اگه نمیتونستم خوب ارضاش کنم بدجور میموند تو خماری. تقریباً یک ربع تو این حالت بودیم و از صدای نالههاش و منقبض شدن پاهاش فهمیدم وقتشه. با دستم بهش فهموندم که بخوابه روی تخت تا دوباره کیرمو فرو کنم تو کصش. وقتی دراز کشید، در حالی که پاهاشو دراز کرده بود، فقط پای راستشو انداختم روی شونهام و دوباره کیرمو یکم مالیدم روی کصشو فرو کردم داخل. اولش یه مقدار اون تو نگه داشتم و همون ران پای راستش که روی شونم بود رو بغل کردم و شروع کردم به تلمبه زدن. همزمان ساق پاشو میبوسیدم و زبون میکشیدم. نگاهم افتاد به صورتش دیدم چشماشو بسته و لب پاییـشو گاز گرفته. دستشو انداخته بود زیر سینههاشو داشت از موقعیت لذت میبرد. و این لذت بردنش باعث میشد من دو چندان لذت ببرم. خوشبختانه بعد از 5 دقیقه دوباره ارضا شد، این بار با شدت کمتر ولی دور کمرش قرمز شده بود. در حالی که من داشتم تلمبه میزدم خودش چوچولشو مالید و حتی سعی نکرد منو متوقف کنه. اما جیغ های کوتاه میزد و بریده بریده نفس میکشید. ارضا شدنش رو که دیدم، انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد. چون اون شهوتی که من توی این زن دیدم، حس میکردم اگه خوب راضیش نکنم نامردی کردم. در عین حال، اینقدر ارضا شدنش برام لذت بخش بود که باعث شد منم بیشتر غرق لذت بشم و بعد از چند تا تلمبه نزدیک ارضا شدنم بود. از حالت بدنم و صدای نفسهام خودش فهمید نزدیک ارضا شدنمه، اون یکی پاشو هم آورد بالا و دوتا پاشو انداخت دور کمرم. طوری که وقتی خواستم ارضا بشم، با پاهاش منو به خودش فشار داد و اجازه نداد کیرمو بکشم بیرون. منم چارهای نداشتم. یکی دو بار خودمو کشیدم عقب که کیرمو در بیارم دیدم منو محکم گرفته با پاهاش. برای همین برگشتم به تلمبه زدن و همونطوری تمام آبمو خالی کردم داخل کصش. هربار که کیرم تو کصش نبض میزد و یکم از آبم تو کصش خالی میشد، لباشو غنچه میکرد و یه اوف میگفت و یکم عشوهگری میکرد … همونطور که هنوز کیرم داخلش بود و خم شدم بودم روش، دستاشو آورد و سرمو گرفت تو دستش و کشید به سمت خودش. لبامو کرد تو دهنشو شروع کرد به بوسیدن. بعد از اینکه کامل ارضا شدم افتادم روش و اونم 5 دقیقه یا یکم بیشتر، منو تو بغلش گرفت و نوازشم کرد. دستشو میکشید تو موهامو گاهی میبوسیدم. مشخص بود ازم راضی بود. بعد از اینکه یکم حالم جا اومد، چندتا بوسه از گونه و لبش گرفتم و یه بوسه به نوک سینهاش زدم و بلند شدم، گفتم اینجا آب هست بخورم؟ گفت نه عزیز دلم. خودت برو پایین بخور من جون ندارم برم برات بیارم. اصلاً از همون لحظه به بعد تا همین الان که تقریباً داره یکسال میشه، یه جور دیگهای باهام مهربون شد. از اونجایی که وقتی اومدم کسی خونه نبود و تنها بودیم، همونطوری لخت از اتاق اومدم بیرون که برم پایین تو آشپزخونه و یه لیوان آب بخورم. به محض اینکه به اندازهای از پله ها اومدم پایین که دید داشته باشم به طبقه پایین، دیدم هانیه نشسته تو آشپزخونه. یه لحظه جا خوردم و خواستم برگردم که گفت: خسته نباشی آقا… از لحن گفتنش فهمیدم همه اینارو خودش چیده و برنامه خودش بوده. خیلی عجیب بود برام کلی سوال تو سرم بود ولی دوباره برگشتم و همونطوری لخت بدون اینکه چیزی بگم رفتم به سمت یخچال. حواسم و گوشام تیز بود و متعجب بودم و منتظر بودم ببینم هانیه چه واکنشی داره. هانیه پاشد اومد سمتم. مبهوت داشتم نگاهش میکردم ببینم میخواد چکار کنه. وقتی بهم رسید، کیر نیمه خوابیده یا به اصطلاح خودمون کیر عسلیـمو گرفت تو دستش و صورتمو بوسید. گفتم هانی بخدا دیگه جون ندارم. حتماً میدونی مامانت شیره وجودمو کشیده. با لحن دلبرانه گفت منم عجلهای ندارم. گفتم یعنی چی عجلهای نداری؟ مامانت طبقه بالاست؟ گفت: لابد ازش خجالت میکشی؟ دوباره کیرمو گرفت تو دستش و گفت همین الان اینو از تو کصش کشیدی بیرون. اینکه اینطوری راجع به مامانش حرف میزد خیلی برام عجیب بود. ولی همین بی پروا بودنش، کلی حرف نگفته توش داشت. تازه فهمیدم با باسن مبارک افتادم تو عسل و احتمالاً میتونم دفعه بعدی خودش و مامانشو با هم بکنم. یکم با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم هومن (داداشش) کی میاد خونه؟ گفت به نظرت اگه هومن قرار بود بیاد خونه من و تو الان اینجا بودیم و کیرتو گرفته بودم تو دستم؟ هومن تا هفته دیگه تهرانه و قرار نیست حالا حالا ها بیاد. این جمله رو که شنیدم، انگار غول چراغ جادو یکی از آرزوهامو برآورده کرد. بهش گفتم یعنی الان میتونم بمونم؟ باور کن حتی حال ندارم لباس بپوشم. گفت اگه تو میخواستی هم نمیذاشتم لباس بپوشی. یه اسپنک بهم زد و در حالی که مانتو رو از تنش درمی آورد، از پله رفت بالا که بره لباساشو عوض کنه. وسط پله ها گفت من میخوام برم دوش بگیرم، اگه دوست داری بیا با هم دوش بگیریم. تو هیچ شرایطی نمیتونستم به این پیشنهاد نه بگم. بهش گفتم برو اومدم. آب که خوردم، رفتم بالا، اول به اتاق مامانش سرک کشیدم و دیدیم مامانش خوابش برده. صدای دوش آب رو دنبال کردم و رفتم توی اتاق هانیه. در حمام رو باز کردم و دیدم هانیه زیر دوشه و منم رفتم بهش ملحق شدم. زیر دوش یکم عشق بازی کردیم به زور ساک زدن تونست کیرمو دوباره راست کنه. یه سکس سریع زیر دوش کردیم و تونستم هانیه رو ارضا کنم ولی خودم دیگه حال ارضا شدن نداشتم. برای همین بعد از اینکه هانیه ارضا شد، یکم با عشق بازی و عشوه همدیگه رو شستیم اومدیم بیرون. یه حوله بهم داد خودمو خشک کردم و یکی از لباسهای هومن رو بهم داد و دراز کشیدم روی تخت هانیه که بخوابم. یهو هانیه گفت آهای، … با دستش اشاره کرد و گفت، پاشو برو پیش مامانم بخواب. بیدار بشه ببینه اینجا خوابیدی ناراحت میشه. راستش در عین حال که این رفتارش خیلی برام عجیب بود، از اینکه اینطوری دلسوز و به فکر مامانشه دلم براش غش رفت. پاشدم رفتم تو اتاق مامانش. همونطوری لخت به خواب عمیق رفته بود. یه ملحفه کشیدم روش و خودم هم خوابیدم تو بغلش و قبل از اینکه خودم بفهمم خوابم برد. ساعت 6-7 عصر بود که چشمامو باز کردم دیدم هانیه خودشو انداخته تو بغلم و سرشو گذاشته روی سینهام. در واقع با تکون های هانیه از خواب بیدار شدم. مامانش هنوز خواب بود. منم دستمو انداختم دور کمر هانیه و نوازشش میکردم. عطر موهاش مثل تراپی بود برام. خیلی حس خوبی داشت. بعد از 5 دقیقه دوباره خوابم برد ولی خواب و بیدار بودم. تا اینکه مامان هانیه بیدار شد و یه نگاهی به ما کرد و رفت حمام. من چشمامو باز نکردم. از حمام که اومد بیرون، همونطور که هانیه تو بغلم خوابیده بود چشمامو بسته بودم، مامانش اومد پیشونی هردومونو بوسید و از اتاق رفت بیرون. حدود نیم ساعت همینطوری بی حرکت دراز کشیده بودم تا هانیه که تو بغلم خوابه، بیدار نشه، تا اینکه خودش بیدار شد و همین که چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد انگار یه شعله عشق جدید بین ما روشن شد. خیلی خواب عصرانهی رمانتیکی بود. تو بغل همدیگه یکم عشق بازی کردیم و پا شدیم رفتیم پایین پیش مامانش. تا از پله ها رفتیم پایین، هانیه رفت مامانشو بوسید و بهش سلام داد، بعدش فاطمه جون اومد به سمت من یه بغل کوچک بهم داد و پرسید خوب خوابیدی؟ از اینکه اینقدر ریلکس داشتن برخورد میکردن متعجب بودم. جوابشو دادم و رفتم پیش هانیه نشستم. اون یک هفته که هومن (داداش هانیه) تهران بود، عملاً من و هانیه و مامانش باهم زندگی کردیم و پدر انواع سکسرو درآوردیم. بعد از اون هم که وقت و بی وقت اگه فرصتی پیش بیاد سکس میکنیم. یعنی دست کم هفته ای یکبارو داریم. همون شب اول هم برای اولین بار همزمان با هانیه و مامانش تریسام زدیم و چون من و هانیه قلق همدیگه رو تو سکس بلد بودیم و این اولین تجربه تریسام ما بود، تبدیل شد به بهترین سکس زندگی من. حتی چند ماه بعد هانیه مجبورم کرد برم بات پلاگ یا همون پین باسن و چندتا سکس توی بخرم که تو سکسهامون استفاده کنیم. که مامان هانیه، در حالی که داشتم تو کس دخترش تلنبه میزدم، بات پلاگ رو میکرد تو کون من و سوراخ کونمو میلیسید. اگه ببینم دوست داشتین، تو قسمت دوم ماجرای تریسام و سکسهایی که تا الان داشتیم رو براتون تعریف میکنم. نوشته: Parham لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده