mohsen ارسال شده در 30 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین لز زوری درود و مهر من ساغـرم نویسنده ی داستان ( چی شد که لزبین شدم) دوستان من صرفا دارم خاطراتم رو مرور میکنم؛ و خواستم بگم ک هیچ کجای داستان ها فانتزی و توهم و رویاهام نیست؛ کاملا واقعی بوده و اتفاق افتاده و همیـن خاطراتی ک شما در قالب یک داستان میبینید تمام گرایشات من رو رقـم زده و باعث شد من عاشق همجنس های خودم بشم و بخوام ک لزبین باشم و بجای کیر همه ی فکر و ذکرم دخترای خوشگل و لوند و سکسی باشن" فقط برای حفظ امنیت و مقررات داستان نویسی مجبور به جایگزینی اسـم ها شدم" . . . . . . . . . . . . . خب" تو قسمت اول (چی شد که لزبین شدم) خیلی کوتاه از خواهـر میتـرا؛ دختر خاله ی بزرگم گفتم، که تو زمان برگزاری عروسی داییم پسرش ٩ ماهه بودو ٦ سال بود ک ازدواج کرده بود" این داستانـه منو عاطفه س" منو میترا (دختر خاله م) همونجوری ک تو قسمتای قبل گفتم از وقتی عقلمون رسید داشتیم با هم وَر میرفتیم وکلا با هم عشقو حال میکردیم ؛ اوج ش همون داستان عروسی داییم بود ک رفته بودیم شمالو یه هفته دیگه انقدر کس همدیگه رو خورده بودیم اب دهن مونو عرق بدنمون بوی همدیگرو میداد " سینه ها و لُـپ کونامونم کبود شده بود بس ک لیس زده بودیمو مکیده بودیم" اصل داستان شب بعد از پاتختی داییم بود که دیگه همه ی خاله ها و داییا داشتن جمع و جور میکردن برگردن طهـران و هرکی بره سر خونه زندگی خودش، ک خاله فری ب مامانم گفت سپهر اینا صبح رفتن کوه و سبزی و ٢٠/٣٠ کیلو سبزی چیدنو خواست ک ما شب م بمونیم ک مامانم کمکش کنه" بتونه سبزی هارو پاک کنه و یه قسمتی ش رو هم ب ما بده ؛خلاصه ش ک منو میترا هم ۵۰ بار به بهونه های مختلف تا شب دم تنور رو پشت بوم حسابی از خجالت هم درمیومدیمو به همدیگه حمله می کردیم و ارضا میشدیم#34; تا شب شد و موقع خواب … ک طبق معمول زنونه مردونه شدو هرکی مونده بود داشت هنوز تا دیروقت سبزی پاک میکرد و منو میترام به هوای خوابوندن بچه ها دیگه از ١١ تو رختخواب لخت مادرزاد زنو شوهری عشـق بازی میکردیم#34; که یه دفعه عاطفه خواهر بزرگه میترا که ،پسر کوچولوشو کنار من خوابونده بود " از صدای گریه ی پسرش اومد تو اتاق ک بچه رو شیر بده و بخوابونه" منو میترا ک اصلا انتظارشو نداشتیم کسی بیاد، شُـک بودیم ک میترا اروم شروع کرد شلوارشو پاش کرد و بدون اینکه معلوم بشه ک بیداره؛نیم تنه ش رو پوشید ؛ منم ک ریده بودم تو خودم فقط تا جایی ک تونستم پتو رو کشیدم تا زیر گلوم ک معلوم نشه لختم چون بچه ی عاطفه دقیقا بغل من بود " عاطی اومد بچه رو برداشت و خوابید جاش و خیلی مسلط سینه ش رو دراورد و گذاشت دهن پسرش" هیچوقت فکر نمیکردم از شیر خوردن یه نوزاد از سینه مادرش حشـری بشم" برقا خاموش بود و تو یه حالت یواشکی داشتم از کل جزئیات لذت میبردم " عاطفه یه دختر درشت هیکل با قد صدو هشتادو سه چهار بود با سینه های خیلی بزرگ و سفت پورن استاری ک بعدا فهمیدم بخاطر شیر اونقدر بزرگ و سفت بود" رنگ پوست ش از من خیلی تیره تر بود و نوک سینه هاش هر کدوم یه بند انگشت بود" یه نیم ساعتی طول کشید تا بچه رو شیر داد و بچه خوابش برد ک تو همون نگاه های یواشکی هم دیدم گوشیشو از زیر بالشت برداشت و خیلی ریلکس یه فیلم سکسی پلی کرد ک توش دوتا مرد سیاه پوست یه زن رو همزمان از کس و کون میکردن#34; واااااای ک فقط خدا میدونه چی ب من گذشت بس ک این کص من هی داغ شد … خیس شد … میترام انگار از ترسش ک خودشو زده بود ب خواب واقعا خوابش برده بود ؛ پشتش رو کرده بود ب منو هیچ تکونی نمیخورد#34; احساس کردم عاطفه داره با پتوی لای پاش جق میزنه ک دیدم کص ش رو با یه دست شروع کرد مالیدن " منم مثل همین الان ک دارم مینویسم کص م شروع کرد نبض زدنو شمارش معکوس زدن" انقدر حشری شده بودم ک فقط ب این فکر میکردم ک چجوری با عاطفه سکس کنم(اینم بگم منو میترا تا قبل از ازدواجمون پرده هامون رو داشتیم و اصلا رابطه ی اوپن رو تجربه نکرده بودیم بین خودمون) و من همیشه آرزوم این بود ک بعد از پاره شدن بکارتمون ؛یه عشق و حال سنگین بکنیم با میترا ک هیچ وقت محقق نشد" آره داشتم میگفتم عاطی رو … داشت با یه دست کص رو میمالید و یه دستش گوشی بود و اون پستونای گنده شم بیرون بود ک من یه تکونی به خودم دادم مثلا جام تنگه و اینا … چشمامو بستمو گفتم آجی اومدی ؛بچه رو بذار اونورت ک یوقت تو خواب نخورم بهش" عاطی یهو فیلمو قطع کرد و گوشی رو گذاشت زیر بالشتش و گفت واااای بیدارت کردم ؟ علیرضا رو شیر دادم خوابید الان میذارمش اونور " بچه رو بغل کرد؛ از بین منو خودش بذاره اون سمتش پتو از روی پاهاش رفت کنارو دیدم شلوارشو زیر پتو دراورده؛ منم ک لخت لخت بودم و خدایا ب امید تو … پامو از ساق ب بالا یکمی ب حالت خواب آلودگی و اینورو اون ور شدن مالیدم ب کونش" انگار پام یه بشکه دنبه رو حس میکرد… نرم… گـرم… بوی خوبی م میداد از زیر پتو" خیلی ریلکس بچه رو گذاشت و برگشت سمتم گفت: بیداااااری؟ چشمامو باز کردم کامل و نگاش کردم گفتم : اره تا گفتم اره دست انداخت رو شونم منو کشید زیر پتوش… شلوارش تا زانو پایین بود… دوتا پستوناشم دراورده بود از تاپ ش و اویزون بود … دست راستمو گرفتو گذاشت روی کص ش… با همون دستم مثه یه برده سرمو فشار داد لای پستوناش… اونجا تازه فهمید ک لخت لختم" تا تونستم پستوناشو لیس زدم فکر کنم ٧/٨ باری ارضا شدم فقط با لیس زدنشون" یکمی اولش مکیدم دیدم شیر داره خوشم نیومد" لیس میزدمو گـاز میگرفتم نوک سینه هاشو" اونم فک کنم چند بار ارضا شد ؛ صورتشو فشار میداد ب بالشتو ناله میکرد منم همچنان کص ش رو میمالیدم ک درگوشم گفت انگشتم کن … اینو ک گفت احساس کردم تبدیل به موجود درنده شدم ؛ با اینکه تجربه ای نداشتم از شهوت بالا و حشری ک زده بود بهم ٣ تا انگشتمو باهـم کردم تو کص ش … ک باز یه ناله ای کرد و انگشتم حسابی خیس شد، خودشو ماری تکون میداد و اینورو اونور میکرد ک مچ دستمو گرفت و کل دستمو فـرو کرد تو کص ش" مشت کرده بودمو داشتم تو یه کس تلمبه میزدم؛ باورم نمیشد"… خیییییس و داغ بود؛ یه پنج دقیقه ای حسابی بالا پایین کردم تو کس ک خودش دستشو گذاشت رو مچمو کشید بیرون دستمو … سرشو کرد زیر پتو و شروع کرد خیلی آروم و ظریف گردن م رو لیس زدن” چون از خیسی زبون روی گردنم"خوشم نمیومد، از همون اولم؛ یکی دوبار ک کشیدم عقب متوجه شد… خیلی حرفه ای بود" شروع کرد با بوسه های آروم کل گردنمو … و با دستاش لُپ کون م رو میمالیدو میومد پایینتر#34; رسید به سینه هام هنوز داشت بوسه های آروم و کوچولو میزد ک یه لیـس پر اب زد به نوک سینه هامو … من اونجا آبـم اومد" بغلم کرد و در گوشم میگفت اووووف جووووون کاش بیشتر میموندی پیشم … دوست دارم هرشب مشتت ؛ کصمو زخمی کنه… صداش در نمیومد انگار خمار بود" یه بوس از لبام کرد و … منم خر کیف گفتم الان میرم سراغ میترا و باهاش ور میرمو شب اخری رو حسن ختامش رو با اون میگیرم ک … رفت زیر پتو و شروع کرد لباساشو پوشیدن و یه دست کشید به کصم و شروع کرد به لیس زدن کس م " اول یه لیس از چاک کصم زد بعد با دوتا انگشتش اروم یکم لای کصمو باز کرد هی لیس میزد و میمکید… منم هی اب کصمو میریختم تو دهنش… سیر نمیشد " انگار قرار بود مسابقه بده با خواهرش “…. باورم نمیشد تو تمام این مدت میترا خواب بوده” نزدیک به یه ربع بیست دقیقه داشت کصمو میخورد؛ با دستاشم سینه هامو میمالیدو با نوک انگشتاش نوک سینه هامو فشار میداد؛ ک شروع کرد ب لیس زدن رونمو ناله کردن؛ ک فهمیدم آبش اومده … هیکل ش ٣ برابر من بود ؛ یه لیس به نافم زد و اومد لبمو بوسید و گفت کاش بیشتر میموندین" من تازه تورو پیدا کردم دخترخاله… منم قند تو دلم آب شد، انگار قله فتح کرده بودم" گفتم آره و منم دلم میخواست بیشتر میموندیم ولی مجبورم برم مدرسه و باید برگردیم#34; خندیدیم و تند تند لباسامونو پوشیدیم و عاطی رفت پیش خاله و مامان اینا… منم از پشت کصمو فشار دادم ب میترا جونمو ؛اونم کونشو قمبل کرد عقب سمتمو؛ تا صب کصم رو کونش خوابیدیم" “اگر شما هم تجربه لز ناخواسته داشتین برام از حس و لذت تون بنویسین، خوشحال میشم” نوشته: سـاغر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده