رفتن به مطلب

داستان سکسی برادر شیطون و هیز


poria

ارسال‌های توصیه شده


شیطنت های داداش کوچیکه
 

من الان یه زن ۴۳ ساله متاهل و دارای فرزند هستم. این ماجرا برمیگرده به دوره دبیرستان من. هنوز شانزده سالم نشده بود. پدرم در شرکت پتروشیمی مشغول کار بود و به خاطر کارش ماموریت های زیادی می‌رفت و دور از خانه به سر می برد. مادرم خانه دار بود. من یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم که ازدواج کرده بود و یک برادر شیطون که از خودم سه سالی کوچکتر بود. دوره اول دبیرستان برام جالب بود. با دخترهای جدیدی که آشنا شده بودم، از آزادی بیشتری که حس می کردم، از پسرهایی که بعد از زنگ مدرسه بیرون به دخترها متلک می انداختن و برای جلب توجه دخترها تک چرخ میزند و غیره. دنیای جدیدی جلوی چشمان من باز شده بود.

چند باری دوستام تو دبیرستان ابروهای من و مسخره کرده بودن که این چه وضعه که به خودت نمیرسی و صورتت و اصلاح و آرایش نمیکنی! با وجود اصرار پی در پی من مادرم اجازه نمی داد ابروهام رو بردارم. با هزار بدبختی یه ریمل و روژ لب تو کیفم غایم کرده بودم تا بعضی وقت ها قبل یا بعد دبیرستان استفاده کنم. قبل از ورود به دبیرستان یا خانه که باید دوباره پاکش ون می کردم. ولی برای همون تو راه آرایش داشتن راضی بودم. یک سری دخترها بودن که خیلی خوشگل و خوش هیکل بودن تو دبیرستان، و خیلی پسرها دنبالشون بودن. واقعیت حسودی می کردم. دوست داشتم بیشتر مورد توجه پسرها واقع بشم، ولی با محدودیت هایی که داشتم نمی شد. از لحاظ قیافه و فیزیکی، چشم کشیده و بادومی، ابروهای سربالا پر، دماغ قلمی کوچیک، و صورت گردی دارم. قدم الان ۱۵۷، اون موقع فکر نمی کنم زیاد کوتاه تر بودم. ولی وزنم کم نبود. شاید ۶۲/۶۳ کیلویی می‌شدم. نسبتا تپل بودم و این کلمه رو زیاد در مورد خودم شنیده بودم وقتی می خواستن جثه فیزیکی من و تشریح کنن.

یکی از روزهای تابستونی بود. طبق معمول بابا ماموریت بود و وسط روز مادرم رفته بود بیرون خرید. کولر اتاق و کاملا خنک کرده بود. من و داداشم جا انداخته بودیم جلوی تلویزیون، دو تا بالشت و یه پتو گل بافت بزرگ کشیده بودیم رو خودمون. تازه غذا خورده بودیم و سنگینی شکم روم تاثیر گذاشته بود. چشم هام و باز می کردم فیلم و می دیدم و دوباره می بستم و چرت میزدم و، همین کار رو تکرار می کردم. تا اینکه یک بار که چشم هام و بسته بودم و تو حال هپروتی به سر می بردم یه دفعه یک دستی رو روی بازوم کنار ممه هام حس کردم. درجا از حالت هپروتی بیرون اومدم و می دونستم دست داداشم ولی چشمم و باز نکردم. وقتی دیدم اینقدر یواش و مرموزانه دستش و به من نزدیک کرد، دوست داشتم ببینم چیکار میخواد بکنه. اون هم مستقیم نرفت سراغ ممه هام، اول دستش و گذاشت رو بازوم و سر انگشت هاش به بغل های ممه من برخورد می کرد، می خواست من و بسنجه که چه عکس‌العملی نشون میدم. وقتی دید خواب هستم و هیچ تکونی نخوردم جراتش بیشتر شد، خیلی آروم دستش و کشید و آورد گذاشت رو شکلاتی های ممه ام و بی حرکت موند. این اولین بار تو زندگیم بود که یک نفر اینجوری من و لمس می کنه. بی اراده بدنم داغ شد و حس شهوت تمام وجودم و گرفت. نمی دونم داداشم فهمیده بود من بیدارم یا خوابم، ولی من همچنان خودم و به خواب زده بودم تا ببینم تا کجا میخواد پیش بره و اون هم دقیقا با چراغ سبزهای من کارش و پیش می برد. بعد چند لحظه که دستش رو ممه هام بود شروع کرد باهاشون بازی کردن و تو دستش فشار دادن. اولی با سمت راستی بازی کرد بعد همون دستش و دراز کرد و اونی یکی گرفت تو چنگش و فشارش می داد. دستش و برد پایین و کرد داخل پیراهن من و داشتم حس میکردم دستش داره روی شکمم کشیده میشه و میره بالا. هنوز دستش به ممه هام نرسیده بود که دیگه طاقت نیاوردم و یه جیغ ریز زدم، گفتم بیشرف بیشعور چیکار میکنی؟ و پرتش کردم اونور. دیدم داره می‌خنده و میگه چی میگی! هیچ کاری نمی کردم! گفتم زر نزن. بی شرف کثافت، به مامان بگم میکشتت. کارت تمومه دیگه. تا این و گفتم، افتاد به گه خوری! ببخشید، غلط کردم، گوه خوردم، هر کاری بگی می کنم. تو رو خدا، فلان بیسار.

گفتم، بگیر بکپ همینجا فیلمتو ببین. دفعه آخرت باشه این کار و کردی. پاشد پرید مارچ و مورچه به صورتم و دست هام، و می گفت تو بهترین خواهر دنیایی. مرسی، از این چاپلوس ها. گفتم بگیر بخواب حرف نزن. برای چند دقیقه ای غرق فیلم بودم و صدایی از اون هم در نمی اومد. تا سکوت و شکست و گفت؛ لیلا، تو دوست پسر داری؟ گفتم؛ نه، دوست پسرم کجا بود! گفت؛ هیچوقت نداشتی؟ گفتم نه. پرسیدم؛ تو چی، دوست دختر نداشتی؟ گفت نه. بعد ادامه داد اگرم داشته باشم نمی دونم چیکار کنم! من که تا حالا بدن هیچ دختری از نزدیک ندیدم! منم گفتم،؛ خوب منم بدن هیچ پسری از نزدیک ندیدم. بعدا می بینیم می‌فهمیم باید چیکار کنیم. بعد گفت: می خوای تو بدن و من و ببینی؟ گفتن؛ چی؟ دلت خوشه ها! گفت؛ ولی باید اجازه بدی منم بدن تو رو ببینم. یه لحظه شیطون گولم زد، فکر کردم با این پرو بازی که سعید کرد الان بهترین وقت انتقام، که بدن لخت شو ببینم و نزارم اون بدن من و ببینه! بهش گفتم باشه. اینجا که نمیشه، بیا بریم اتاق خواب اونجا. دیدم از خوشحالی چشماش برق میزنه و بالا پایین میپره. دلم براش سوخت، هم با مزه بود و خنده ام گرفته بود. اگه مامان از در می اومد صدای و در و می شنیدیم و میتونستیم زود خودمونو جمع کنیم. واسه همین خیال راحت بودیم. رفتم نشستم رو تخت و بهش گفتم در بیار دیگه. بدون معطلی گفت باشه، اول پیرهن، بعد شلوار درآورد. فقط با یه شورت آبی جلو من ایستاده بود. گفتم خوب، بقیه اش. قرار بود لخت شی. گفت تو هم باید شورتتو در بیاری ها. گفتم باشه. الان نوبت تو. زود باش. گفت باشه، شورتش و کشید پایین و از پاش درآورد گذاشت رو لباس هاش. وای از خنده داشتم میمردم، اولین بار بود بدن لخت داداشمو داشتم اینجوری می دیدیم. کیرش خواب یا نیمه خواب بود و کیرش افتاده بود لای پاش. دستم و گرفته بودم جلوی دهنم و چشمام و هی دستم و میدزدیدم و زیر چشمی بهش نگاه می کردم و می خندیدم. سعید گفت؛ بیشعور واسه چی میخندی؟ خنده داره مگه! گفتم؛ آخه با مزه است. تا حالا هیچ پسری لخت ندیده بودم. سعید گفت: میخوای دست بزنی؟ یه دفعه خنده ام قطع شد و چشمم افتاد به کیرش. این و که به من گفت و وقتی من چشم و دوختم به کیرش قشنگ دیدم کیرش داره صاف میشه. یواش یواش سفت و شق شد و اومد بالا. خیلی جالب بود. زود ازش پرسیدم چرا سفت شد؟ چطوری این کارو کردی؟ گفت؛ وقتی تو بهش نگاه کردی سفت شد. گفتم؛ وا. چطوری؟ گفت نمی دونم، شد دیگه! گفت نمی خوای دست بزنی؟ تو دلم دو شک بودم. ولی گفتم شاید این اولین و آخرین بار باشه و دیگه این موقعیت اتفاق نیفته. گفتم باشه، یواش پاشدم، رفتم نزدیک و همینطور که وایساده بودم دستم و کشیدم زیر کیرش و تخم هاش و تو مشتم لمس کردم. کیرش داشت نبض میزد و بالا پایین میپرید. دیگه فکر کردم بسته، نباید بیشتر از این پیش برم. گفتم خوب دیگه پررو نشو. بسته. لباس هات و بپوش. کشیدم عقب و رو تخت نشستم. دیدم وایساده جلو من میگه نوبت تو! گفتم برو بمیر. کثافت، من عمرا لخت شم. پاشدم برم سمت در که که یه دفعه مثل روانی ها پرید روم. گفت غلط کردی. تو من و دیدی دست هم زدی. باید لخت شی والا ولت نمی کنم.

بهش گفتم بیشعور من خواهر توام، اصلا میفهمی چی میگی؟ گفت منم برادر توام دیگه، چطور تو دیدی، دست زدی؟ گفتم برای اینکه اول تو دست به سینه های من زدی وقتی خواب بودم، منم خواستم تلافی کنم. گفت؛ عههه. عمرا بزارم بری بیرون اگه در نیاری. فکردی من و خر کردی؟ زود باش در بیار. بهش گفتم جیغ میزنم ها. برو گمشو اونور من برم بیرون. سعید هم قدش یه کم از من کوتاه تر بود، ولی پسر چغر و قوی بود. اومد دست هاش و گرد کرد دور بدن من و من و انداخت رو تخت، گفت در بیار ببینم. گفتم؛ نکن سعید. به مامان بابا میگم ها، میدونی چیکارت می کنن؟ گفت؛ بگو، به درک. منم میگم من و لخت کردی بهم دست زدی. فکر کردم این از خر شیطون نمیاد پایین و داشتم فکر می کردم چیکار کنم که دستش و انداخت شلوارم و کشید پایین. گفتم نکن، صبر کن خودم در میارم. یه قدم رفت عقب، گفت زود باش پس‌ گفتم؛ لباس هاتو نمی پوشی؟ گفت؛ نه، همینجوری خوبه! پاشدم داشتم فکر می کردم تقصیر خودم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد. دیدم ول کن هم نیست. فکر کردم لباس هم و در بیارم ببینه بلکه دست از سرم بر داره. پاشدم، پیرهنم رو دراوردم، شلوارم و درآوردم. گفتم خوبه؟ گفت روانیم نکن ها. داره صبرم تموم میشه. همه رو در بیار. زود باش. گفتم باشه وحشی. چته!!!

ممه های من سایز کوچیک بود، اندازه دو تا پرتقال سفت، واسه همین بیشتر وقت ها سوتین های ورزشی می پوشیدم. سوتین درآوردم و شورتم و هم کشیدم پایین از پام درآوردم. چشای سعید چهارتا شده بود. قیافه اش رو که دیدم دوباره خندم گرفت. بهش گفتم چته؟ آدم ندیدی؟ گفت نه، بهت گفتم که هیچ دختر لختی ندیدم. اومد جلو به ممه هام دست بزنه. خودم و کشیدم عقب گفتم؛ هوی، دست مست نداریم ها. دیگه بسته، پرو شدی. گفت نه، تو رو خدا. تو به دودولم و تخم هام دست زدی. حداقل بزار به ممه هات دست بزنم. یه نگاه تو چشماش کردم، دیدم خمار خمار. دلم براش سوخت، گفتم باشه، زود باش. زود اومد جلو دستشو مشت کرد و یکی از ممه هام و گرفت و شروع کرد چلوندن. دوباره داغ شدم. لبام و بی اختیار به هم فشار می دادم. انقدر شهوتم زده بود بالا دوست داشتم با کس م بازی می کرد تا ارضا بشم. به جاش بعد چند لحظه سعید اومد جلو تر و دستش و انداخت دور کمرم و لبش و چسبوند به ممه سمت چپم و شروع کرد به مک زدن. با اون یکی دست راستش هم داشت اون یکی ممه مو می مالید. رو هوا بودم ولی باز بهش گفتم خیلی بیشعوری. سعید هم بی توجه داشت به کارش ادامه می داد. اصلا نفهمیدم که دستش و از رو سینم برداشته و داره جق میزنه. چند دقیقه بعد یک دفعه دیدم داره بلند بلند نفس نفس میزنه و با دست چپش من و محکم به خودش فشار می ده. واقعیت ترسیدم چیزی شده باشه. تا حالا ندیده بودم مرد ها چی جوری ارضا میشن. گفتم چی شده سعید. گفت ساکت ساکت، هیچی نگو. آآآییی، آآههه. بعد شل کرد و لبش و از رو سینه ام برداشت. دیدم کیرش دستش و سرش خیس. گفتم؛ آبت اومد؟ گفت آره. گفتم؛ خاک تو سرت، کجا ریختی! گفت زیاد نمیاد، چند قطره بود مالیدم رو خودش. گفتم؛ دستمال ندارم تو اتاقم، برو بشور. لباس هاشو ورداشت گفت تو بهترین خواهر دنیایی. گفتم؛ خیلی بیشعوری، تو ارضا شدی، پس من چی! گفت؛ الان میام هر کاری بخوای میکنم. گفتم؛ زر نزن، این دفعه آخرت بود. یک بار دیگه حرف امروز و بزنی یا بهم دست بزنی به مامان بابا میگم. برو گمشو. اونم در و باز کرد، یه سرک بیرون کشید و دویید تو دستشویی. منم رفتم رو تختم، روم و کشیدم و شروع کردم با کسم بازی کردن تا چند دقیقه بعد لرزیدم و ارضا شدم.

بعد از این جریان چند باری سعید تلاش کرد تا دوباره بهش راه بدم ولی من خیلی جدی برخورد کردم و بهش فهموندم که نمی تونیم این کار و انجام بدیم والا رابطه خواهر برادری مون واسه همیشه خراب میشه و اینکه من به عنوان یه برادر دوسش دارم و نمی‌خوام که از دستش بدم. اون هم من و بوسید و گفت اون هم من و از همه دنیا بیشتر دوست داره و نمیخواد هیچ وقت من و از دست بده. دیگه هیچوقت چنین اتفاقی بین ما نیفتاد تا من بیست سالگی ازدواج کردم. رابطه ما هنوز خواهر و برادری و هیچوقت از اون روز صحبت نکردیم و نمی کنیم ولی این خاطره یک حقیقت که تو قلب دوتامون حک شده تا زنده ایم.

نوشته: لبلا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18