behrooz ارسال شده در 27 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین اعترافات جنسی یک روستایی ما اهل دهات، چه مردامون چه زنامون، برعکس چیزی که فکر می کنی، تجربه های سکسی مون خیلی بیشتر از شهرهاست، از قُر زدن زن همسایه بگیر تا گاییدن ماچه خر و بز. کمتر مرد دهاتی پیدا می کنی که ترتیب بچه ای رو نداده باشه یا خودشو توی بچگی نکرده باشن. لازم نیست خوش بر و رو باشی یا کونت بخاره تا به گا بری، همین که یه سوراخ داشته باشی کافیه. همیشه یکی پیدا میشه که بخواد بکنه توش، یکی که اتفاقا بهت نزدیکه، فامیلته، همسایه یا رفیقته. توی دهات زنای شوهر دار بیشتر از زنای شهری سر و گوششون میجنبه، اگه یه جوون بهشون بند کنه راحت تر زیرش می خوابن. چرا؟ چون شوهراشون خوب نمی کننشون. اگه کار سنگین رمقی باقی گذاشته باشه زرتی می کنن توش فرتی آب می دن. زنه نیمه گا و تشنه می مونه. یه دلیل ناخنک زدن به در و همسایه هم اینه که توی دهات جنده نداریم. مردای عزب خودشونو کجا خالی کنن؟ سن سکس خیلی پائینه. دیدن جفتگیری خرا و سگا و گاو و گوسفندا واسه ی بچه دهاتی یه کلاس آموزشیه. خود ما وقتی بچه بودیم توی یه اتاق میخوابیدیم. می دیدیم باباهه چطور سوار ننه مون می شه. دهاتی ها ظاهر مظلومی دارن و جانماز آب میکشن ولی من خیال دارم پته شونو بریزم روی آب. واسه خودم اینجوری شروع شد. یه روز با پسر همسایه توی باغ ول می گشتیم. نوجوون بودیم و تشنه ی سکس. رفیقم با یه کپه خاک چیزی شکل کون درست کرد. گفتم بذار بهترش کنم. یه سوراخ براش گذاشتم. رفیقم گفت کاش واقعی بود میکردیمش. گفتم همینم می شه کرد. یه تیکه پارچه کهنه پهن کردم روی سوراخ. شلوارم رو کشیدم پایین کیرمو کردم توی سوراخ. داشتم با اختراع خودم حال میکردم که یهو رفیقم خوابید روم. گفتم چکار می کنی. گفت نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. بذار بکنم بعدش تو بکن. فکر این که منم میتونستم یه کون واقعی بکنم باعث شد چیزی نگم. درد داشت ولی خوب بود چون بالاخره راستی راستی کردیم. ولی دیگه نکردیم. دلمون میخواست بکنیم ولی دلمون نمیخواست بدیم. روی همین تل خاک یه تجربه ی دیگه هم دارم. خاله م اینا از شهر اومده بودن خونه ما. دختر خاله م هشت نُه سالش بود. مثل شهریا دامن می پوشید. رونای لختش دیوونه م کرده بود. به بهونه نشون دادن جوجه تیغی کشوندمش روی تل خاک. به شکم خوابوندمش و بهش چسبوندم. بهش مالیدم تا آبم اومد. حواسش به جوجه تیغی ها بود و چیزی نگفت. دلم خنک شد، وقتی کوچیکتر بودم با همین حقه کون خودم گذاشته بودن. تجربه ی دیگه مربوط میشه به زهرا خُله. توی کوچه مون یه مادر و دختری زندگی می کردن که مردی بالا سرشون نبود. پدر زهرا خیلی سال پیش توی دعوا سر آب با بیل کشته شده بود. دختره پونزده شونزده سالی داشت ولی یه تخته ش کم بود. مرض قند هم داشت و مرده ی شیرینی بود. یه دفعه جلوی من شلوارشو کشید پایین مدل شاشیدن نشست: بهم قند می دی؟ دوحبه قند گیر اوردم. مادرش خونه نبود. بغل رختخوابا قنبل کرد و شلوارشو کشید پایین. اولین دفعه بود کون دختر می دیدم. از کون پسرایی که کرده بودم چاقتر بود. وقتی کردم توش نگفت درد داره. لابد دفعه اولش نبود. تونستم تا ته بکنم توش. لپای نرم کونش که به شکمم چسبید آبم اومد. چند دفعه ی دیگه هم کردمش. یه دفعه ش توی خونه ی خودمون بود که وسط کار خواهرم سررسید. تهدید کرد به ننه مون میگه. زهرا مثل همیشه می خندید. شلوارشو که بالا می کشید نوک زبونی گفت: حسودیت میشه، خب بگو تو رو هم بکنه. خواهرم به کسی چیزی نگفت. تا این که یه روز گفت بریم ته باغ خاله بازی. اونجا پتو پهن کرد. رو به دیوار قنبل کرد. گفت: مثلا زن تو هستم. نمیدونستم چکار کنم چون خواهرم دو سه سالی از من بزرگتر بود. خواهرم داد زد: زودباش تاکسی نیومده. بی اراده پشتش زانو زدم و شلوارشو دادم پایین. با دیدن کون لختش کیرم از شک در اومد و سیخ شد. به زحمت توی سوراخش رفت. از کون زهرا تنگ تر بود. دلشوره داشتم و طول کشید تا آب دادم. وقتی بیرون کشیدم خواهرم آخ و اوخ می کرد: این که اصلا کیف نداشت. دیگه خاله بازی نکردیم. قبل از همه ی اینا و حتی قبل از زهرا طرف سکس من یه بز ماده بود. حتمی با خودت میگی چرا حیوون وقتی آدم هست؟ مسئله همینه، همیشه یه کسی نیست که بتونی بکنیش، پسرای دهات بیخودی نمیرن سراغ حیوونا. راهی غیر این ندارن. حتی دیدم که مردای گنده هم خر یا گاو می کنن. خب چه کنن بدبختا! توی کوچه مون یه زن جوونی بود که شوهر داشت و نیمه شهری به حساب میومد. شوهرش کشک و روغن و پشم می برد شهر و ظرف و ظروف میاورد ده می فروخت. زنه بزک می کرد و سر و گوشش می جنبید. گفتم که، مردای دهاتی با اینکه از خر نر هم نمیگذرن بلد نیستن زناشونو خوب بکنن واسه همین اونا همیشه تشنه ن. یه روز همین زنه منو صدا کرد که برم خونه ش واسه کمک. وقتی رفتم داخل فوری روی دشک ولو شد، دامنشو زد بالا پاهاشو باز کرد. مات و حیرون مثل جن زده ها به رونای سفیدش و کسش خیره شده بودم. وقتی دید خشکم زده گفت: زود باش دیگه، وقت نداریم. بلد نبودم چیکار کنم، خودش سر معامله رو کرد توش. طعم اولین کس زندگیمو چشیدم. کیرم راحت رفت داخلش، لیز بود و گرم و خیلی زود رسید به تهش. شروع کردم به تلمبه زدن که برعکس کون کردن فشار و زور زدن لازم نداشت. وقتی سرعت تلمبه ها بیشتر شد گفت: مواظب باش توش آب ندی. گفتم پس چکار کنم؟ گفت بکش بیرون بریز توی دستمال. وقتی داشتم می کردمش دکمه های پیرهنشو باز کرد و گفت: بمالشون. سینه هاش سفت و سرحال بودن چون هنوز بچه نداشت ولی دهاتی جماعت اصلا زیاد توی کار سینه نیست: تمرکز روی سوراخه، فرقی نمیکنه مال دختر باشه یا پسر. با این که آبمو توی دستمال ریخته بودم رفت مسترا. طول کشید تا اومد بیرون. یه آبدزدک لاستیکی دستش بود، از اونایی که باهاش تنقیه می کنن. یعنی توی کسشو حسابی شسته بود. گفت: تو هم خودتو بشور خارشک نگیری. کارش درست بود. اون روزا هیچ وسیله ای واسه جلوگیری از حاملگی نبود. زنا میدونستن بعضی وقتا یه کم آب از مرد میاد ولی نمی فهمه. همون یه ذره میتونه زنو حامله کنه. اون روز بهم خیلی خوش گذشت. یه سکس واقعی کرده بودم. احساس کردم دیگه مرد شدم. بعد از چند روز نتونستم جلوی خودمو بگیرم. دوباره رفتم سراغش. میدونستم تنهاست. وقتی درو باز کرد و منو دید خیلی جدی پرسید: چی میخوای؟ با من و من گفتم: مهمون نمیخوای؟ در حالی که درو می بست گفت: نه که نمی خوام… پررو فکر کرده صاحابم شده! با این برخوردش منو از عالم مردی دوباره انداخت به عالم نوجوونی. چند روزی پکر بودم. رفیقم پرسید چی شده؟ سیر تا پیاز قضیه رو گفتم. گفت هنوز یه قدم از من جلویی. اگه کیرت اذیتت می کنه، یه پسری گیر آوردم چاق و چله، نرم عین دنبه فقط پولکیه، مفتی نمی ده. گفتم، نه، دیگه پسر جواب نمی ده. دوباره رفتم توی فکر زهرا. زاغ سیاهشو چوب زدم تا تنها گیرش آوردم: اگه آبنبات می خوای یواشکی بیا ته باغ. مثل قبل روی پتو قنبل کرد و شلوارشو کشید پایین. یه آبنبات گذاشتم دهنش: به پشت بخواب. کسش خیلی کم مو داشت و سینه هاش هنوز بیرون نزده بود. لابد درست و حسابی بالغ نشده بود. کسشو با دست باز کردم تا سوراخشو پیدا کنم. نتونستم. گفتم خودت بکن توش. پاهاشو داد بالا و سر کیرو گذاشت دم کسش و گفت فشار بده. کسش مثل اون زنه گرم و لیز بود و راحت رفت توش. معلوم بود دفعه اولش نیست. دلم نمی خواست زود آبم بیاد. یواش تلمبه می زدم و حواسمو پرت می کردم به چیزای دیگه ولی اینم دو سه دقیقه بیشتر جواب نداد. به موقع بیرون کشیدم و آبمو ریختم روی زمین. زهرا با اون نوک زبونی سکسیش شاکی شد: چرا درش آوردی، دوباره بکن توش تا شل نشده، هنوز می خوام. همین یه کلمه ی آخری حالمو خراب کرد. به خودم گفتم: آره، همینه، کسی رو بکن که دلش می خواد. زهرا دیگه از فاز آبنبات رد شده بود. حالا دنبال شیرینی سکس بود و نه شیرینی آبنبات. بهش گفتم: منم میخوام فقط قول بده به کس دیگه ای ندی. بعد از یه بکن بکن طولانی از هم دل کندیم. گفتم: به خودت آب بزن خارشک نگیری. گفت چشم و با خنده دور شد. یه روز که توی خونه شون مشغول بودیم مادرش سر رسید. شروع کرد به فحش و مشت و لگد. نمی دونستم شلوارمو بکشم بالا یا مواظب سر و صورتم باشم. زهرا در رفته بود. مادرش دست بردار نبود: مرده شور برده، یتیم گیر آوردی؟ خودمو مظلوم کردم: تقصیر من نیست خودش می خواد. با تشر گفت: اون که عقل نداره، حالا که از دختری انداختیش باید بگیریش وگرنه… بقیه حرفشو خورد چون نمیدونست چی بگه. نگاهش به کیرم بود که هنوز سیخ بود و خیس. لابد همون طوری که من با دیدن کس و کون حالم بد می شه اونم با دیدن کیر حالی به حالی شده بود. با نگاه خریدار بهش نگاه می کرد. زن سرحالی بود. خواستم با شوخی سر و تهشو جمع کنم. گفتم میدونم تنهایی برات سخته، اگه بخوای از این به بعد من غلام تو، جای شوهر خدا بیامرزت. خوبه؟ خاطر جمع باش بین خودمون میمونه. به زهرا هم نمی گم. زیر لب گفت: ذلیل مرده چه رویی هم داره. لحنش تند نبود. معلوم بود شل شده. گفتم: می خوای فردا که میری صحرا علف جمع کنی بیام کمکت؟ روز بعد توی صحرا بعد از دسته کردن علف به شوخی گفتم: نمیخوای مزدمو بدی؟ یه نگاهی به دوروبر انداخت: بریم پشت اون بلندی. روی چادرشبی که پهن کرد ولو شد. شلوارشو که پایین کشید نمی خواستم به کسش نگاه کنم چون فکر می کردم پشمالو و بی ریخته ولی وقتی پاهاشو بالا داد خواه ناخواه دیدم. موهاشو با قیچی زده بود، روناش اصلا مو نداشت. حتمی بند انداخته بود. چند دقیقه بود که می کردمش. هروقت می خواست آبم بیاد جلوی خودمو می گرفتم. می دونستم اونم مثل زهرا نمی خواد زودی تموم شه. ولی بالاخره به جایی رسید که دیگه نمی شد. کشیدم بیرون خودمو خالی کردم. به نفس نفس افتاده بودم. کنارش ولو شدم. صورتمو ماچ کرد: شیرت حلال، خیلی وقت بود همچین کیفی نبرده بودم. اصلا مزه ش یادم رفته بود … توی راه برگشتن گفت: دور زهرا رو خط بکش. گفتم: ولی اون ممکنه بره سراغ یکی دیگه، ممکنه حامله شه. گفت: به درک! مجبورش میکنم بگیرتش، اینجوری از شرش خلاص میشم. گفتم: هرچی تو بگی. با خودم فکر کردم زهرا رو ول نمی کنم، مادرش که نمی تونه دایم مواظب اون باشه. اوضاع اونجوری که فکر می کردم جلو نرفت. مادره رسمو می کشید که رمقی واسم نمونه. حتی وقتی عادت ماهانه بود وادارم میکرد از پشت بکنمش که هوس دخترش به سرم نزنه. گاهی می ذاشت توی کسش آب بدم تا کاملتر تخلیه شم. می گفت: نترس، خودمو با آب و سرکه میشورم. بالاخره کاری که نباید بشه شد. شکمش بالا اومد. عین خیالش نبود، چون می دونست مجبورم بگیرمش. از شما چه پنهون پشیمون نیستم. حداقل دوتا حسن داشت. اول این که دیگه نمی رم سربازی. دوم این که زهرا دم دستمه. من عاشق اون "بازم میخوام#34; گفتن نوک زبونیش هستم. مادرش که حالا زنمه شاید می دونه که با زهرا هم هستم ولی به روی خودش نمیاره. لابد با خودش می گه این بهتره تا با غریبه بره. از خوابیدن با هردوشون لذت می برم حالا هرکی هرچی میخواد بگه. مهم اینه که میخوام و میتونم. دنبال کس دیگه ای هم نیستم. حتی اون زنی که شوهر دارم اگه دوباره بخواد سمتش نمیرم. ولی به رفیقم گفتم بره سراغش. بگه میدونه با من خوابیده، یا به اونم بده یا همه جا پخش می کنه. اگه سمج بشه بالاخره موفق می شه. در ضمن انتقام جواب سربالایی که زنه بار دوم بهم داد گرفته می شه. نوشته: مدوزا . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده