minimoz ارسال شده در 24 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین زن کارگر افغان این داستان کاملا واقعی هست من آرش هستم ۳۲ سالمه تبریز زندگی میکنم ماجرای من از اونجایی شروع شد که ما اطراف تبریز یه باشگاه سوارکاری داریم و برای اصطبل همیشه دنبال کارگریم چون هرکی میاد فرار میکنه به خاطر سختی کار. بهار سال قبل رفته بودیم تهران برای مراسم ختم یکی از آشناها اونجا بهمون پیشنهاد دادن که کارگر افغان بگیریم همکاری هستن هم به پول کم راضی مشکل فقط اینجا بود که تردد افغانی ها تو استان ما کلا ممنوعه ولی چون ما خارج از شهر بودیم و تو چشم نبودیم مشکلی نبود. بالاخره بعد از کلی گشتن یه نفر پیدا کردیم یه مرد۲۷ ساله بنام مراد این اقا مراد یه ماه اومد اونجا و خیلی راضی بودیم از کارش همه کار هارو به وقتش انجام میداد شبا هم تو اتاق نگهبانی میخوابید. دو ماهی که گذشت یه روز رفته بود پیش برادرم و گفته بود اگه میشه من زنمو بیارم اینجا پیش خودم ظاهرا قم خونه اقوامشون میموند. برادرمم قبول کرده بود و یه جای مناسب تری براشون درس کردیم و از خونه هم یه تیکه فرش و یه یخچال کهنه و چند دست ظرف بردیم تا کم کسر نداشته باشن. روز اولی که زنشو اورد من واقعا جا خوردم خیلی کوچیک بود بعد ها فهمیدم ۱۹ سالشه اسمش گلنور بود ولی چون جثه کوچیکی داشت کمتر بهش میخورد. و دقیقا شبیه کرهای ها بود چشم بادومی سفید و تودل برو از روزی که این گلنور خانم اومده بود مادر مام هواشو داشت هرچی میخواست براش فراهم میکرد. دوسه ماهی گذشت پاییز بود یه روز یه شماره ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم مراد بود. گفت رفته از نانوایی روستا نون بگیره پلیس گرفتتش. بدو خودمونو رسوندیم کلانتری چون پنجشنبه بود کادر ها نبودن و فقط کشیک و چنتا سرباز بود. هرچی التماس کردیم که اقا ولش کن و… گفت نمیشه که نمیشه باید صبر کنی شنبه صبح فرمانده پاسگاه بیاد. رفتیم باشگاه گلنور هنوز خبر نداشت بهش گفتیم نشست گریه کردن دل هممون کباب شد .یکم دلداریش دادیم و … قرار شد منم شب تو باشگاه بمونم که تنها نباشه . بدون هیچ نظری رفتم تو دفتر دراز کشیدم یه دفعه دیدم تو اسطبل طوفان به پا شده یه صدایی بود که نگو. بدو رفتم دیدم یکی از نریان ها از باکسش اومده بیرون با کیر راست داره سعی میکنه بره داخل باکس مادیان واسه جفت گیری. با هزار بدبختی انداختمش تو باکس خودش و گلنور هم اومده بود از دور تماشا میکرد و ریز ریز میخندید تموم که شدم گف خسته نباشین اقا ارش گفتم ممنون و خندید. گف بشینین براتون چایی بیارم. چایی رو ارود خودش نشست یکم از بابا ننش پرسیدم و… بحث رفت سمت اسب ها گفت اگه نمی گرفتینش خیلی بد میشداااااا. گفتم اینام بالاخره موجود زندن نیاز دارن مث ما . گف شما که مجردی گفتم منم بالاخره یه جوری نیازمو برطرف میکنم ولی خوش بحال شما که مراد هواتو داره. گف مراد که اصلا سمتم نمیاد گفتم جدی میگی گفت مراد اصلا مردونگیش کار نمیکنه گفتم یکی داره و کار نمیکنه یکیم مث من کار میکنه کسی رو نداره سرشو انداخت پایین و خندید . با همون خونده گرفتم که امشب گلنور میره زیرم. رفتم نزدیکش و اروم دستمو گذاشتم رو رونش فقط میخواستم ببینم واکنشش چیه دیدم اصلا حرکتی نکرد و این برا من چراغ سبز بود . مچشو گرفتم کشیدمش تو بغلم از خجالت سرخ شده بود روسریشو برداشتم موهای خرمایی بلندش آدمو دیوونه میکرد اروم لبامو گذاشتم رو لباش و اونم همراهیم میکرد بغلش کردم خیلی ظریف بود درازش کردم رو زمین دراز کشیدم روش و دوباره لباشو خوردم همزمان سینه هاشو دستمالی میکردم چشماش میرفت از شهوت یه پیرهن بافت تنش بود از تنش دراوردم دوتا لیمو نمایان شد شروع کردم به خوردنشون خیلی خوش فرم بودن. اروم شلوارشو کشیدم پایین یه شرت صورتی جلوم ظاهر شد از بغلش کسشو نگاه کردم واقعا هیچ فرقی با یه کس باکره نداشت معلوم بود خیلی وقته کیر نخورده و خیلی هم تمیز بود. یکم با انگشتام مالیدم رفتم بالا بغِلش کردم و سر کیرمو گذاشتم دم کسش و اروم فرستادم تو هنوزم صدای نفساش تو گوشمه شروع کردم به تلمبه زدن شاید یه دیقه نشده بود که مثل گنجشک تو بغلم لرزید و شل شد و من ادامه دادم با چند ضربه دیگه احساس کردم دارم ارضا میشم کشیدم بیرون پاشید رو شکمش کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم خیلی تودل برو بود و یکم باهاش عشق بازی کردم تا دوباره کیرم شق شد اینبار واسه اینکه بتونم ته لذت این کس تنگو ببرم گفتم بشینه رو کیرم که تا تهش بره تو . یکم که بالا پایین کرد دوباره ارضا شد و افتاد رو سینم برش گردوندم پاشو دادم بالا از پشت کردم تو کسش و تا ارضا شدن دوبارم کردمش. واقعا شب به یاد ماندنی بود . بعد بغلش کردم و تا صبح تو بغل هم خوابیدیم و صبح قبل اومدن بقیه همه چیرو مرتب کردیم و شبش دوباره باهاش سکس کردم صبح شنبه رفتیم دوتا سکه پارسیان رشوه دادیم و مراد رو آوردیم. بعد اون دیگه موقعیت نشد. چن وقت بعد هم رفتن ترکیه که برن آلمان. نوشته: آرش لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده