رفتن به مطلب

داستان ازدواج با پیرمرد مسن


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


داستان زندگی صدیقه
 

17سالم بود که با یه پیرمرد 65ساله بنام حاج عبدالله ازدواج کردم تنها روزهای شیرین زندگیم فقط ماه اول بعد از ازدواجم بود بعدش دیگه شروع کرد به تحقیر و اذیت کردنم کیرشو میداد براش بخورم تا آبش بیاد بعدش آبشو توی گوشم یا دماغم یا چشمام می ریخت و می خندید یا مجبورم می کرد با انگشت کردن توی کوسم خودمو ارضا کنم یا خیار و هویج توی کوسم می کرد اما باهام سکس نمی کرد تازه کلی هم تحقیرم می کرد می گفت قیافت کیریه حالم از کوس زشتت بهم می خوره این خال بزرگ چیه روش؟ خالم ارثی از نوزادی روی کوسم بود می گفت کوست حالمو بهم میزنه تو فقط لیاقت داری کیرمو بخوری و لیاقت کیرمو نداری که بکنمش توی کوست تازه همیشه هم می گرفتم انقدر با دستش میزد روی کونم که گریه ام می گرفت تا التماسش نمی کردم ولم نمی کرد تازه جای دستش روی کونم میموند و میومد میزد بهش که دردم میومد چند باری هم گریه کردم که گفت گوه می خوری گریه میکنی می خوابید روم کیرشو می کرد تا ته توی دهنم و سرمو فشار میداد تا نتونم نفس بکشم و وقتی داشتم خفه میشدم درش میاورد انقدر این کارو می کرد تا بالا بیارم و اون می خندید 6 ماه از ازدواجم می گذشت که داداشم اومد به دیدنم وقتی عبدالله نبود کلی گریه کردم که منو با خودش ببره خونه گفت که نمی تونه منم مجبور شدم کونم نشونش بدم و همه چیزو براش تعریف کنم سخت بود اما اینکارو کردم چون دیگه بریده بودم جونم به لبم رسیده بود که اینکارو کردم و این حرفها رو زدم اونم خیلی با عبدالله حرف زد عبدالله عوضی می گفت صدیقه گل سر سبد این خونست ببریش این خونه بی رونق میشه پدر سگ مثله سگ دروغ می گفت اما هر طور بود سروش اجازمو گرفت و رفتیم خونه سروش زنش الهام زیاد از دیدنم خوشحال نشد بعد دو سه روز فهمیدم داداش الهام که اسمش آرش هست در هفته چندین بار به خونه شون میاد پسر شاد و شوخ طبعی بود کلی می خندوندم کم کم عاشق آرش شدم اونم از من بدش نمیومد انقدر تابلو به آرش و حضورش واکنش نشون میدادم که حتی سروش هم فهمیده بود بهم گفت که اینکارم درست نیست گفتم برای منی که فقط تحقیر شدم اینکه یه مردی ازم خوشش اومده و بهم احترام میذاره دست خودم نیست که به احترامش پاسخ متقابل بدم از اون روز الهام و سروش یه جورایی من و آرش تنها میذاشتن تا با هم باشیم و حرف بزنیم و اون منو بخندونه آرشو خیلی دوست داشتم یه روز دیر اومد منم خیلی منتظر گذاشت وقتی اومد کلی باهاش دعوا کردم اونم ازم دلجویی می کرد و می گفت که مجبور بوده وگرنه دیر نمیومده که زدم زیر گریه گفتم دیگه دیر نیا اونم بغلم کرد و ناخوداگاه از هم لب گرفتیم سفت بغلش کرده بودم گفت صدیقه ؟بغل سفت دوست داری ؟گفتم اوهوم اونم سفت بغلم کرد کیرش راست شده بود و به کوسم چسبیده بود گفتم آرش چقدر دوستم داری ؟گفت خیلی عزیزم خیلی گردنم می بوسید نفس هاش در گوشم دیونم کرده بود ولش کردم اونم ولم کرد تاپم براش از سر شونه هام دادم پایین و سرشو بردم سمت سینه هام نوک سینه هامو آروم بین دندوناش می گرفت وسط سینه ام می بوسید منم نشستم و کمربندش باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین و کیر راست شده اش افتاد بیرون و منم کردمش توی دهنم کیرشو گرفتم توی دستم و کلاهکشو لیس میزدم آرش آه و ناله اش در اومده بود خوابوندم روی زمین شلوار و شورتم کشید پایین پامو باز کرد کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن صدای آه آه آه گفتن های آرش کل خونه پر کرده بود و بی رحمانه فقط تلمبه میزد تا آبش اومد و ریخت توی کوسم گفت خیلی تنگه خیلی حال میده و کیرشو آروم توی کوسم عقب جلو می کرد گفت دوست ندارم از کوست درش بیارم دوست دارم بازم بکنم توش گفتم بکن فدات بشم بکن آرشم و آروم آروم داشت توی کوسم عقب جلو می کرد می گفت هنوز از این کوس سیر نشدم گفتم منم از کیرت سیر نشدم هیچ وقت درش نیار گفت باشه عزیزم گفت صدیقه اینجوری حال نمیده پاشو تا بهت بگم چطوری بشی تا بیشتر حال بده کوس تنگ اینجوری حال نمیده داگیم کرد و کیرشو کرد توی کوسم گفتم فقط به کونم ضربه نزن گفت باشه باشه اینا جای دست شوهرته ؟گفتم آره گفت نه من از این عادتها ندارم گفت کمرت بده پایین تر کونتو بده بالا آها اینطوری کیرم توی کوس تنگت میره بیشتر حال میده و آروم آروم داشت توی کوسم تلمبه میزد کم کم تندتر تلمبه میزد و منم لذت میبردم این اولین بار بود یه مردی جز شوهرم داشت توی کوسم تلمبه میزد که واقعا لذت غیرقابل تصوری بود اونم کسی توی کوسم تلمبه میزد که واقعا دوستش داشتم موهامو توی دستش جمع کرده بود و می کشید و کیرشو تند تند توی کوسم تلمبه میزد تا اینکه ارضا شدم و اونم یکم بعدش آبش اومد و ریخت توی کوسم گفت عاشقتم صدیقه خیلی حال داد کوس تنگت گفتم آرش دوست دارم از الان ماله تو باشم در گوشم گفت با افتخار منم ماله خودتم گفتم پس بخواب روم دوست دارم یه مرد بخوابه روم کلی لب گرفتیم و بعدش آرش رفت و سروش و الهام اومدن چند باری همین کارو کردن منو آرش با هم خوابیدیم و عشق و حال کردیم هنوز سه هفته نشده بود که خبر دادن عبدالله فوت کرده رفتیم اونجا اولش دخترش دعوام کرد که کجا بودم ؟منم الکی گفتم مریض بودم عبدالله خودش گفت با داداشم برم دکتر گفت کارمون که تمام شد زنگش بزنم تا بیاد دنبالم می خواستم فردا بیام که اینجوری شد خلاصه بعد از مراسم ها یه روز فهمیدم که همه چیزو فروختن رفتن هلند و هیچی هم برای من نذاشتن توی مراسم آوردن یه کاغذی گفتن امضا کن برای کفن و دفن عبدالله است انگار وکالت نامه ازم گرفتن و همه چیزو فروخت و فرار کرده بودن که مبادا از اون پدر حرومزاده عوضی عقده ایشون چیزی به من برسه .خدایش منم از عبدالله هیچی نمی خواستم همین که مرد بهترین هدیه بود برام
منم برگشتم خونه سروش بازم من و آرش تنها میذاشتن و ما هم عشق و حال می کردیم اما یه شب حرفهای الهام و سروش شنیدم که سروش می گفت آرش باید منو بگیره اما الهام قبول نمی کرد می گفت صدیقه هم از آرش چند سال بزرگتره هم اینکه بیوه است و حیفه داداشم و از این حرفا که رفتم داخل اتاق و گفتم من آرش دوست دارم و هیچ اصراری به اینکه آرش منو بگیره ندارم همین که هست برام کافیه الهام گفت بیا خودشم از این شرایط راضیه فقط باید مراقب باشه حامله نشه همین. سروش با ناراحتی بلند شد و رفت سر کار الهام بهم گفت این قرص کمکت میکنه حامله نشی من با رابطه تو و آرش کاری ندارم نوش جونتون هر کاری می کنید منم بخوام خانوادم نمیذارن که …حرفشو قطع کردم و گفتم میدونم گفت حالا که این شرایط قبول کردی داییم رفتن خارج از کشور و خونشون خالیه می تونی اونجا زندگی کنی و آرش هم اونجا بیاد پیشت اینجوری راحت ترید به پیشنهاد الهام من توی اون خونه ساکن شدم و خوبیش این بود آرش هر شب میومد پیشم دقیقا مثله یه زن و شوهر بودیم اما هیچ جا ثبت نشده بود که من راضی بودم که با آرش باشم حتی با این شرایط تا اینکه پسر دایی آرش مهران از دبی اومده بود واسه فروش خونه انگار به گیر و گور مالی خورده بودن و ضرر کرده بودن توی کارشون حالا اومده بود خونه بفروشه و برگرده که نه یهویی و بی خبر اومد منو اونجا دید آرش گفت خواهر سروشه تازه شوهرش فوت شده دنبال خونه است که گفتیم فعلا بیاد اینجا تاریه جایی پیدا کنه مهران به همه بنگاه ها خونه سپرده بود اما بهش گفته بودن دو سه هفته ای زمان میبره تازه خیلی پسر سالمی نبود از این عرق خورها بود و هر شب با آرش بساط عرق خوری راه مینداختن یه شب به آرش گفت خونه ما چی می خوای؟ برو گمشو خونتون البته آرشم مست بود با داد و بیداد انداختش بیرون بعدش اومد سراغم گفت نترس صدیقه مست نیستم اداشو درآوردم این آرش خیلی دیوث و لاشیه اصلا قابل اعتماد نیست گفتم چرا الکی قضاوتش میکنی؟ گفت حرفمو باور نمی کنی ؟
گفتم نه تا قبل از اومدن تو پسر خوبی بود تو بساط عرق خوری راه انداختی گفت این یه تله قدیمیه آرشو با همین روش خواهرشو کردم گفتم الهام ؟گفت آره
رفتم سمت اتاقم که اومد پشت سرم و انداختم روی تخت و خوابید روم گفتم مهران بلند شو وگرنه جیغ میزنم گفت آرش دیوث بی شرف تر از این حرفاست می گفت تو کوست خیلی تنگه چقدر بهش دادی ؟ تا الانم چند بار بهم گفته بیا دوتایی بکنیمش اما من قبول نکردم زبونم بند اومده بود باورم نمیشد آرش چنین فردی باشه فکر می کردم دوستم داره مهران گفت اما من برات یه پیشنهاد دارم که از دست آرش دیوث راحت بشی بذار من کوس تنگتو بکنم از پول فروش خونه پول رهن یه خونه بهت میدم یا می تونی همراه خودم بیای دبی تصمیم با خودته الان زمانیه که با یه تصمیم درست باید زندگیتو عوض کنی؟آره ؟
دستشو روی کوسم گذاشت گفت ادامه بدم ؟فقط توی چشاش نگاه کردم گفت به من اعتماد کن ضرر نمیکنی صدیقه جون و خوابید کنارم تاپم داد بالا سینه هامو می خورد و با دستش کوسمو میمالید ازم لب گرفت گفت به مهران کوس بده تا ملکه بشی ارزش موی کوست از آرش دیوث بیشتره شلوارمو کشید پایین گفت چه شورت گل گلی خوشگلی و از روی شورتم کوسمو میمالید گفت الان وقتش نیست بری پایین ؟شلوار و شورتشو دراوردم و انداختم اون طرف و شروع کردم خوردن کیرش کلفت ترین کیری که تا الان دیده بودم کیر مهران بود هر چی بیشتر می خوردم براش کلفت تر میشد و رگهای روش برجسته تر میشد گفت امشب کوستو پاره می کنم بهم گفت بشینم روی کیرش و منم آروم آروم کیرشو توی کوسم کردم با اینکه خیلی کلفت بود اما همشو توی کوسم جا دادم و نشستم روش گفت جوووون عجب کوسی داره یه لب بده خم شدم یه لب بهش بدم که سفت گرفتم گفت جیغ بزن جیغ بزن و شروع کرد توی کوسم تلمبه زدن حس می کردم کیرش داره کوسمو پاره می کنه بهم می گفت جیغ بزن جیغ بزن که یهویی تند تند تلمبه زد و من جیع زدم اون اما تندتند تلمبه میزد و جووون جووون می گفت خیلی جیغ زدم گوشش درد گرفت و آروم شد گفت آروم باش کوس تنگ من ولم کرد از روش بلند شدم کوسمو مالیدم گفتم پارش کردی گفت یادت رفت ؟مثله آرش مفتی که بهم نمیدی قراره چند میلیون پول بگیری نباید یکم تحمل کنی تا منم لذت هامو از این کوس تنگ خوشگل ببرم ؟چه خال خوشگلی داره کون الهام هم دو تا خال داره یه بزرگ یه کوچیک خوابوندم و پاهامو باز کرد و آروم آروم کیرشو توی کوسم فرو کرد و شروع کرد تلمبه زدن گفت محشره این کوست سینه هاتو بذار دهنم و نوکشون گاز میداد می گفت این کوس حالا حالا ها میشه کردش برات یه خونه می گیرم خودم میکنمت یه جور میگایمت گشاد بشی خودم این کوسو گشاد میکنم چته ؟چرا سکوت کردی ؟بهت حال نمیده ؟شروع کرد تند تند تلمبه زدن آه و ناله ام دراومد گفت اینه زیر کیرم یا جیغ باید بزنی یا آه و ناله کنی کیرشو تا ته کرد توی کوسم و فشارش داد و شروع کرد تند تند تلمبه زدن تا آبش اومد منم ارضا شدم گفت دوست نداشتی بهم کوس بدی ؟درسته ؟گفتم خداوکیلی پول و خونه راست گفتی ؟گفت منو با این آرش دیوث توی ذهنت مقایسه نکن من مهرانم حرف بزنم تو انجام شده فرض کن گفت حالا یه لب میدی ؟ازم لب گرفت گفتم واقعا تو الهام کردی ؟گفت یه چیزی میگم اگه الهام اذیتت کرد حالشو بگیر یه هفته بعد از عروسیش با داداشت توی همین خونه روی همین تخت با همین آرش دیوث کردیمش واسه همین بهت میگم به آرش اعتماد نکن اون با خواهرشم میکنه تازه فقط اون نبود قبل رفتنم هم الهام تازه عمل کرده بود انگار یه عقده مویی پشتش داشت آوردیمش با آرش کردیمش فکر میکنی چرا باردار نشده ؟از بس آرش میکنتش میترسه به جای سروش از آرش حامله بشه یادم به قرص ضد بارداری افتاد که بهم داد! گفت میخوای هماهنگ کنم آرش بیارتش بکنیمش ببینی ؟گفتم نه نمی خوام تصویری که ازشون توی ذهنم هست خراب بشه .
خوابیدن با مهران واقعا خوب بود همه جوره بهم حال میداد اسمم گذاشته بود کوس تنگ خال خالی توی این یه هفته ای که با مهران بودم نه آرش اومد سراغم نه هیچکس دیگه انگار اصلا منو یادشون رفته بود فروش خونه دو هفته طول کشید و در این مدت مهران همه جوره باهام حال کرد بعد از فروش خونه بهم گفت بیا بریم دوبی یه پیرمرد پولدار هست که راحت می تونی زنش بشی و توی پول شنا کنی گفتم از پیرمرد جماعت خاطره خوشی ندارم گفت این فرق میکنه نترس پدر زنه خودمه مشکلی هم پیش بیاد خودم کنارتم گفتم اینارو میگی پول ندی ؟عصبانی شد گفت گوه توی پول بیا بابا اینم پولت می خوام زندگیت عوض بشه بیا بریم کاری میکنم بگیرتت انقدر گفت و گفت تا راضی شدم باهاش برم دبی اما شب قبل از پرواز بهش کوس دادم گفت قرص ضد بارداری می خوری ؟گفتم آره گفت خوبه از زمانی که رفتیم دبی تو منو نمی شناسی باشه ؟گفتم باشه رفتیم دبی توی سه چهار ماه از کار توی شرکت رسیدم به زن آقای باقری پیرمرد مهربون اما از اون هوسبازها بود مهران یادم داد که چطور دلبری کنم ازش تا اینکه ازم خواستگاری کرد و زنش شدم ایرج فقط یه دختر داشت که زن مهران بود که درگیر سرطان بود و می گفتن بیشتر از 6 ماه زنده نیست راستم میگفتن می دیدیش ازش میترسیدی مثله روح شده بود سه روز بعد از ازدواج با ایرج مهران گفت یه آدرس میدم بیا اونجا رفتم اونجا بهش کوس دادم گفت دیگه نباید قرص ضد بارداری بخوری باید حامله بشی گفتم از تو ؟گفت آره ایرج که بخار نداره اما ایرج هم مثله مهران شهوت بالایی داشت منم به جفتشون کوس میدادم گفتم صدیقه دوران تلخ تمام شد الان زن یه مرد پولدارم و با دو تا مرد کیر کلفت سکس دادم خوشبختی یعنی این چند ماه بعد باردار شدم رفتم سونوگرافی گفتن پسره به پیشنهاد عمه اش شکیلا که میشد زن مهران اسمشو گذاشتیم سهیل مهران فکر می کرد بچه اونه اما بعدش تست ژنتیک دادیم بچه ایرج بود الان تنها وارث خانواده سهیل بود یه هفته به تولد یکسالگی سهیل مونده بود که شکیلا فوت کرد با اینکه دکترها گفته بودن 6 ماه بیشتر زنده نمیمونه اما یکسال و نیم بعدش فوت کرد بعد از فوت شکیلا مهران افتاده بود روی دنده لج و لجبازی که پیش ایرج براش یه آشی پختم که نگو گفتم بهم دست درازی کرد که بعدش دیگه مهران هیچ وقت ندیدم یه جوری نیست شد انگار که نبود الانم 4 سال از اون ماجرا میگذره و با ایرج و سهیل بهترین زندگی دارم الان میتونم بگم خوشبختم.واقعا خوشبختم.

نوشته: صدیقه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18