kale kiri ارسال شده در 23 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین مامان زیر شوهرعمم گوزید با سلام خدمت همه دوستان کون باز امیدوارم حالتون خوب باشه اسمم متین ۲۰ ساله تو خانواده ۴ نفره ای زندگی میکنم من و بابا و مامان و یه خواهر دارم که ۹سال از من بزرگتره و الان شوهر داره داستانی که میخوام بنویسم بر اساس واقعیته و مربوط میشه به سال ۹۵ که اون موقع من ۱۲ سالم بود ما تو یکی از شهر های غربی ایران زندگی میکنیم و بابام حمید اون موقع۴۴ سالش بود کارمند گمرکه قیافه معمولی قد متوسط کلا آدم آروم و با شخصیتی بود و مامانمم که اسمش شیرینه خانه دار بر خلاف بابام که آروم بود مادرم شوخ طبع وخونگرم و پرحرف بود اون موقع ۳۸ سالش بود خوشگل بود نمیخوام بگم داف بود نه ولی تو دل برو بود تپل ،سفید قد متوسط مو های بلوند کون خوش فرم و چشم و ابرو مشکی دماغش یه ذره گنده بود اما به صورتش میومد و همیشه غر میزد سر بابام که باید عملش کنم اما بابا قبول نکرد و گفت تو کار خدا نباید دخالت کنی و خیلی هم بهت میاد خواهرمم که اون موقع ۱۹ سالش بود و دانشجوی سال اول یکی از شهرا بود و خوابگاه داشت و دو هفته یه بار میومد سر میزد بابامم صبح میرفت سرکار و ظهر بر میگشت و بعضی وقتا مأموریت بهش میخورد یک هفته الی ده روز میرفت مأموریت و من و مامان تنها خونه بودیم ما با اکثر فامیل های طرف پدری و مادری در ارتباط بودیم و رفت و آمد داشتیم خاله ،دایی عمه و عمو و بقیه فامیل ما میرفتیم اونا میومدن کلا با هم خیلی رفت و آمد داشتیم و یکی از افرادی که زیاد باهاشون در ارتباط بودیم خونه عمه بود که دو خیابون بالاتر از ما بودن و اکثر مواقع یا ما میرفتیم خونه اونا یا اونا میومدن و کلا خیلی با هم راحت بودیم عمه دو سال از بابام کوچیکتر بود دوتا پسر دو قلو داشت که ۱۵ سالشون بود و شوهر عمم که جعفر اسمش بود همسن پدرم بود اما قد بلند و هیکلی که تو تاسیسات بیمارستان به صورت شیفتی کار میکرد و ما هر موقع لوله یا آبگرمکن خونه خراب میشد به عمو جعفر میگفتیم بیاد درستش کنه و شبا میومدن خونمون خیلی به هممون خوش گذشت آدم شوخ طبع و پر حرفی بود با همه گرم و صمیمی بود اما بر خلاف مردم یه خورده با زن و بچه جدی و خشک رفتار میکرد، یه شب که دیگه امتحانات من و بچه های اونا تموم شده بود و خونه عمه خونمون بودن مامانم که جلو فامیل ها راحت لباس میپوشید یه شومیز آستین کوتاه با شلوار گشاد مشکی پاش کرده بود شال رو سرش نبود مو های بلوندش کوتاه بود تقریبا تا پشت گردنش با لحن خنده و شوخی بهش گفت آقا جعفر تو که این همه ادعات میشه و میگی فنی کار هستی میشه یه نگاهی بندازی به آبگرمکن ما ؟حمید که ماشالله تو بحث فنی صفره و همه خندیدن فشار آب گرمش کمه بعضی وقتا کلا آبش گرم نمیشه و پاشد با مامانم رفت تو آشپزخونه بابام هم ماشالله داشت اخبار نگاه میکرد و ما با بچه های عمه و عمه هم مشغول حرف زدن و میوه و تخمه خوردن بودیم و حدود یه دو سه دقیقه ای باهاش ور رفت گفت که رادیاتورش جرم گرفته صبح میام بازش میکنم خلاصه اون شب اونا رفتن و من تا دیر وقت با کامپیوتر بازی کردم و حدودساعت ۳ مامانم اومد گفت بسه دیگه خاموشش کن و بگیر بخواب و منم گفتم این مرحله رو رد کنم خاموش میکنم میخوابم خلاصه تا ۴ لفتش دادم و رفتم تو تخت خوابیدم و صبح با صدای تق تق وسیله و صدای مردونه بیدار شدم در اتاق بسته بود و من تو تخت سعی کردم دوباره بخوابم هرکاری کردم خوابم نبرد ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت ۱۱ و فهمیدم بابا سر کاره و عمو جعفر اومده برای تعمیر آبگرمکن اما همچنان سر و صدای حرف زدن دوتاشون میومد و حتی گه گداری خندیدن و پا شدم آروم در اتاق رو باز کردم دیدم کسی تو هال و آشپزخونه نیست و صداشون از تو حیاط خلوت که میفته پشت آشپزخونه میاد و رفتم در بسته بود و پشت پنجره نگاه کردم مامان با یه تاپ وایساده و جعفر داره محلول جرمگیر میریزه تو رادیاتور که باز شه مامانمم گفت آقا جعفر به نظرت باز میشه؟؟ اونم گفت آره باز هم نشه به زور برات بازش میکنم و دوتایی خندیدن و من اون موقع اصلا تو باغ نبودم نفهمیدم و چند بار باهاش ور رفت و تکونش داد که یه دفعه محلول از یه طرف که ریخت داخلش از طرف دیگه زد بیرون بیرون و کف سفید و جرم با فشار میزد بیرون و گفت بلاخره باز شد لوله خیلی تنگ بود اما باز شد و باز خندیدن و جعفر گفت شیرین خانوم نگاه چه آب سفیدی از میاد و مامان یه پوزخندی زد و جعفر خندید و منم رفتم در رو باز کردم و سلام احوالپرسی مامان گفت برو دست و صورت بشورتا بیام بهت صبحونه بدم تنبل خان و دیگه ازین به بعد نمیزارم تا صبح بشینی پای کامپیوتر و من رفتم دست و صورت شستم و برگشتم صبحونه خوذدم و جعفر هم داشت آبگرمکن رو میبست و مامان گفت از صبح همش خودم به عمو جعفر کمک کردم بابات سر کاره نا سلامتی مرد خونه تویی که تا لنگ ظهر خوابیدی و جعفر خندید گفت راست میگه و دوتایی به هم نگاه کردن وخندیدن و من هم خندیدم و خلاصه عمو جعفر کارش تموم شد و رفت و من و مامان خونه بودیم بابا سرکار بود تا ساعت ۳ بر نمیگشت آبجیم هم تو امتحانای پایان ترم خرداد بود که اونم تو خوابگاه یه شهر دیگه بود و نمیتونست بیاد و خلاصه ظهر بابا برگشت خسته و عصبانی گفت که بهم مأموریت دادن و شنبه باید برم گمرک بندرعباس به مدت یه هفته و مامانم گفت تو این گرما؟ بری بندرعباس؟ و اونم گفت چاره ای نیست باید شنبه برم تا آخر هفته اونجا بمونم و مامانمم سری تکون داد و چیزی نگفت خلاصه شنبه شد و بابا صبحش ساعت ۵ رفت و من و مامان تنها بودیم و مامان اون روز نوبت آرایشگاه داشت بعد از ظهر رفت وبرگشت دیدم سرش تو گوشیه و از خودش سلفی میگیره و چت میکنه و خوشحاله و گفت من میرم حموم و رفت حموم و من رفتم سراغ گوشیش ببینم سلفی گرفته برای کی فرستاده و رفتم داخل پیام ها دیدم خبری نیست و واتس آپ رو چک کردم دیدم خبری نیست تلگرام رو باز کردم چند تا کانال پست براش اومده بود بازشون نکردم و رفتم پایبن و چشمم خورد به اسم و پروفایل عمو جعفر بازش کردم دیدم بله با هم چت کردن و اون روز که اومده خونمون مخش رو زده و مامانمم براش عکس فرستاده اونم عکس فرستاده و فهمیدم برای امشب قرار دارن کجا؟ خونه خودمون؟ مامان بهش گفت حمید تا آخر هفته نمیاد دخترمم هفته بعد امتحاناش تموم بشه برمیگرده فقط من هستم و متین اونم گفته بود عالیه پس من امشب میام مامان گفت اون وقت کارت چی میشه؟ اونم گفت من شیفت شبم مرخصی میگیرم و میام تو متین رو چکار میکنی؟؟ مامانمم گفت نمیزارم کامپیوتر بازی کنه میگم بخوابه اونم گفت احتمال داره بیدار بشه یا اصلا خوابش نبره قرص بهش بده مامان گفت چجوری؟؟ اینم نوشته بود که دوتا قرص خواب آور بریز تو شربت براش تا ۲۴ ساعت بمب هم منفجر کنی بیدار نمیشه یا شربت دیفن هیدرامین بریز تو شربت براش و مامان گفت خطرناک نباشه یه وقت اونم گفت نه بابا خیالت راحت و اینم نوشته بود باشه و من برم حموم زنگ نزنی یا پیام ندی تا خودم زنگ نزدم اونم گفته بود باشه و منم سریع از برنامه اومد بیرون و گوشی رو گذاشتم سر جاش و مامان اومد بیرون رفت داخل اتاق و لباس پوشید و یه آرایش ملایم کرد و منم به رو خودم نیاوردم و شام خوردیم و حدودای ساعت ۹ و نیم بود گفتم من میرم پای کامپیوتر مامان گفت برو ولی نشینی تا صبح گفتم باشه حدود یه ساعتی GTA5بازی کردم و مامان یه لیوان شربت پرتقال برام آورد و گفت شربت رو بخور برای نیم ساعت دیگه خاموشش میکنی منم گفتم چشم مامان که رفت بیرون منم فهمیدم قضیه از چه قراره آروم شربت رو برداشتم و رفتم آروم پنجره رو باز کردم و آروم ریختمش بیرون و برگشتم سر جاش مامان ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت شربت رو خوردی؟؟ گفتم آره مرسی خوشمزه بود و اونم گفت نوش جان و لیوان رو برد بشوره منم یه نیم ساعتی بازی کردم دیدم ساعت ۱۱ گذشته سیستم رو خاموش کردم و رفتم گفتم مامان من خیلی خوابم میاد میخوابم اونم گفت باشه عزیزم بخواب رفتم دستشویی و برگشتم رفتم تو اتاق و در رو بستم و و پتو رو زدم رو خودم منتظر بودم ده دقیقه بعد مامان اومد در رو باز کرد صدام زد من خودمو زدم به خواب آروم در رو بست و بعدش صداش رو شنیدم متوجه نشدم چی میگه اما با تلفن صحبت میکرد و حدود ساعت ۱۲ بود دیدم صدای بسته شدن در حیاط میاد منم آروم پاشدم رفتم از سوراخ در داخل هال رو نگاه کردم دیدم مامان در هال رو باز کرد جعفر اومد تو بهم دست دادن و اومد نشست رومبل که من دیگه نتونستم ببینم کجا نشسته ومامان بهش گقت چای میخوری یا قهوه؟؟ که اونم گفت سرکار قهوه خوردم خواب از سرم بپره اگه زحمت نیست یه لیوان آب بیار و مامان براش آب آورد و اومد نشست کنارش من فقط صدا شنیدم و پرسید متین رو چکارش کردی؟؟ اونم گفت کاری که گفتی رو کردم و یه قرص انداختم تو شربت حلش کردم و اونم تا قطره آخر خورد و اونم گفت خوبه و مامان گفت پاشو برو تو اتاق تا من برم یه سر بزنم به متین و لامپارو خاموش کنم بیام تا اینو شنیدم سریع پریدم رو تخت و پتو رو زدم روم خودم رو زدم به خواب مامان آروم در رو باز کرد و اؤمد بالا سرم چند بار صدام زد بیدار نشدم دستش رو گذاشت روشونم و یکی دوبار تکونم داد باز بیدار نشدم و مطمئن شد که خوابم، رفت و آروم در رو بست لامپ هارو خاموش کرد و رفت دستشویی و اومد بیرون صدای بسته شدن در دستشویی رو شنیدم پاشدم رفتم پشت در اولش گوش دادم مطمئن شدم تو هال نیستن آروم در رو باز کردم و رفتم دیدم در اتاق رو کامل نبستن و لامپ اتاق روشنه منم آروم آروم رفتم کنار در جوری که منو نبینن وایسادم صداشون رو شنیدم جعفر گفت خواب بود؟ اونم گفت آره گوشیتو سایلنت کن فقط و اونم انجام داد و بعد آروم سر بردم داخل رو نگاه کردم دیدم نشستن لبه تخت پشتشون به من و یه دفعه جعفر دستش رو انداخت دور گردن مامان و دهن برد لپ مامان رو بوسید و گفت خبلی وقت بود منتظر این لحطه بودم و اونم گفت آره از اون نگاههای زیر چشمیت فهمیدم چشمت دنبالمه و اونم باز بوسیدش و گفت حیفه زیر حمید میخوابی و مامان گفت چشه مگه؟؟ جعفر گفت هیچی مامان گفت تنها مشکلی که داره اینه هفته ای به بار بیشتر نمیتونه و اونم همش دو دقیقه میکنه و جعفر گفت عین خواهرش سرده و مامان گفت خاک تو سرشون و دوتایی خندیدن و جعفر گفت ازین به بعد تو زن خودمی جوری میکنمت تا آخر عمر یادت بمونه و مامان رو گرفت و به پست خوابوند و افتاد روش و شروع کرد لب گرفتن و منم از گوشه در نگاه کردم و آب دهنم رو به زور قورت دادم و کیر کوچولوم سیخ شد و جعفر تاپ مامان رو داد بالا و از تنش در آورد سوتین نبسته بود و شروع کرد خوردن سینه هاش و مامان شروه کرد به آه آه یواش دستش رو گذاشت رو سر جعفر و چشاش خمار شد و اونم با ولع دوتا سینه رو گرفت تو دست و نوکشون رو مک میزد یه بار سمت چپی یه بار راست و زبون میزد به دوتاشون ومامان رو ابرا بود که بالاخره جعفر رفت پایین و شلوار و شورت مامان رو از پاش در آورد و وایییییی بدن مامان عین برف بدون یع ذره مو یا چروک و جعفر گفت اوووووف شیرین چه بدنی داری حیفه زیر حمیدی و افتاد به جون بدن مامان و رون هاش و رو شکمش رو لیس زدن و رفت سراغ کوس بی مو مامان و زبون زد و مامان یه آه کشید و چشاش رو بست و لباش رو گاز گرفت اونم بلد بود چجور بخوره و مامان نزدیک بود غش کنه و مدام خودشو تکون میداد و سر جعفر رو بین پاهاش فشار پاد و گفت بسه و جعفر شروع کرد به لخت شدن و و رفت کنار تخت مامان کمربندش رو باز کرد و دکمه شلوار رو باز کرد شلوار رو کشید پایین و شورت پاش گذاشت و تی شرت جعفر رو هم دراورد بدن پشمالو و سبزه جعفر افتاد بیرون و از زیر شورت معلوم بود چه کیری داره مامان دست برد شورتش رو کشید پایین و یهو گفت هییییییی دوبرابر مال حمیده پارم میکنی و اونم گفت نترس و مامان با دستش گرفت یه کم براش جق زد و گفت بخورش مامان هم سرش رو گذاشت دهنش و چند بار نوک کیرش رو برد تو دهن و دراورد و آروم آروم تا نصفه کرد تو دهن و جعفر سر پا وایساده بود سر مامان که نشسته بود لبه تخت رو گرفت و کیرش رو تو دهن مامان عقب جلو کرد که مامان اوق زد و آب دهنش کامل ریخت رو کیر گنده جعفر و با دست خوب تف مالیش کرد و جغفر گفت دراز بکش شیرین اینم دراز کشید و جعفر آوردش لبه تخت خودش پایین تخت کیرش رو مالید رو کوص مامان و و خوب لیزش کرد و خودش هم یه کم تف زد به کیرش و سرش رو کرد تو و دراورد دو سه بار این کار رو کرد مامان گفت بکن دیگه و جعفر آروم سرش رو فشار داد ومامان با دستش رو تختی رو چنگ زد و گفت آییییی یواش اونم آروم عقب جلو کرد تا جا باز کنه کم کم جا باز کرد و مامان هم لذت میبرد هم درد داشت و جعفر کارش رو بلد بود و یواش یواش با هر تلمبه سوراخ کوص مامان رو باز کرد و تمام کیرش تو کوص مامان جا کرد و شروع کرد عقب جلو کردن ومامان دیگه لذت میبرد و میگفت آه بکن آه آه و اونم گفت جوووون چه کوصی بودی و دو سه دقیقه ای اینجوری کرد و جعفر گفت به پهلو شو تا بیام مامان به پهلو راست خوابید جعفر رفت پیشتش جوری که پشتشون به من بود و کیرش رو فرستاد تو و حدود ده دقیقه به پهلو کرد و مامان رو ابرا بود لذت میبرد تا بلاخره آه آه تندی کرد و ارضا شد و جعفر کیرش رو دراورد و به مامان گفت داگی شه و اونم وایساد و رفت پایین تخت وایساد و مامان لبه تخت داگی وایساد جور که پشتش به من بود و من سوراخ کوس و قهوه ای کونش رو دیدم لذت بردمو جعفر اومد پشتش من دیگ نتونستم مامان رو ببینم فقط کون و پشت پشمالو جعفر رو دیدم و تنظیم کرد کیرش رو فرستاد تو و صدای شالاپ شلوپ کون مامان که به شکم جعفر برخورد کرد کل خونه رو برداشت و مامان دوباره رفت تو اوج لذت و آه آه کرد و ۵ دقیقه ای اینجور کرد و مامان گفت خسته شدم و خودشو پرت کرد جلو دمر شد جعفر هم همبنجور خودش رو انداخت روش و به حالت دمر تو کوص مامان تلمبه زد جوری که مامان باز درد و لذت داشت و از فشاری که جعفر بهش میاورد دو سه بار زیرش گوزید و من برای اولین بار تو عمرم آبم پاشید تو شورت و شلوارم و جعفر دو دقیقه ای اینجوری کرد و اونو مامان انگار همزمان ارضا شدن و و منم برگشتم آروم رفتم تو اتاق و در رو بستم و تا صب نخوابیدم مدام اون صحنه ها جلو چشمم بود و جعفر بعد اینکه کارش تموم شد رفت دستشویی لباس پوشید و رفت و مامان هم خوابید و منم روز بعد ساعت ۱۲ بیدار شدم دیدم مامان حمومه و بعد اون هم در ارتباط بودن تا اینکه ما اومدیم مرکز استان ولی مامان و جعفر انگار هر از گاهی با هم در ارتباط هستن ببخشید طولانی شد نوشته: متین لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده