رفتن به مطلب

داستان سکس با زن سفید و گوشتی همسایه


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


علی و زن همسایه
 

من علی ام که پس از چند سال کار و تلاش تونستم یه خونه آپارتمانی واسه خودم بخرم ولی چون زن و بچه ای نداشتم داده بودم اجاره
پیش خانواده زندگی میکردم مستاجر هم از اشناها بود واسه همین خیلی کم سر میزدم به اونجا بعد گذشت چند ماه مستاجر اسباب کشی کرد و رفت وقتی خونه رو خالی کردن من رفتم ببینم چی به چیه و خونه رو چک کنم , داخلو که چک کردم اومدم بیرون داشتم درو قفل میکردم یهو صدای در واحد رو به رو امد در باز شد و یه کص حق اومد بیرون سفید , گوشتی , خوشگل یعنی هرچی بگم کم گفتم , یه شلوار طرح لی و پیراهن مشکی و پافر سفید پوشیده بود , یه ادکلن کیر شق کن هم زده بود نگم براتون , درو بست چشمش به من افتاد منم که داشتم سر تا پاشو انالیز میکردم بهم سلام کرد و گفت حتما شما صاحب این خونه هستید گفتم اره گفت اصلا شمارو ندیدم اینجا فکر میکردم صاحب خونه همونیه که اینجا بود ولی بعد فهمیدم مستاجر بوده گفت اره دیگه اینجوریاست تو دلم گفتم غیر ممکنه این بخواد با من اوکی شه ولی باید تلاش کنم و شروع کردم به صحبت کردن و سوال پیچ کردنش تا بیشتر حرف بزنه باهام , از حرفاش فهمیدم که شوهرش آتش نشانه و تازه ازدواج کردن و شوهرش کم میاد خونه و بعضی وقتا شیفته , خلاصه که یخورده صحبت کردیم و خدافظی کردیم . رفتم خونه بابام یکم فکر کردم دیدم اجاره دادن فایده نداره خودم باید برم تو خونه با خانواده حرف زدمو گفتم یه مدت میرم اونجا خیلی سعی کردن که نرم ولی پامو تو یه کفش کردم که نه یه مدت میرم خونه خودم . تو یه هفته وسایلو اوکی کردم و رفتم اونجا یه چند باری موقع اسباب کشی همو دیدم ولی خب فرصت صحبت نبود , روزی که فرداش دیگه میومدم تو خونه دیدمش داشت گلدونا در خونشو اب میداد گفت چی شد خودت میای اینجا و نمیخوای مستاجر بیاری منم پیچوندم که اره با خانواده به مشکل خوردم اومدم یکم تنها باشم داشتم میرفتم تو خونه که یهو دیدم یه مرد خوشتیپ و هیکلی اومد , احوال پرسی کردیم و فهمیدم که بله این اقا شوهر زنه هست رفتم تو خونه و یسری وسایل بود که اوکی کردم فردا شبش دیگه تو خونه خودم بودم ساعتای ۸ بود که زنگ خونه زده شد رفتم دیدم همون زنه و یه ظرف دستشه داد بهم و گفت هواتو دارم همسایه , راستی اسم من مهسا هست ببخشید باید همون اول خودمو معرفی میکردم هواسم نبود گفتم اشکال نداره چون منم خودمو معرفی نکردم , منم علی هستم خوشبختم , گفتم بعد که غذارو خوردم ظرفارو براتون میارم گفت نه فعلا باشه اخه شوهرم ساعتا ۱۰ میاد میترسم فکرای بدی بکنه من خودم میام ازتون میگیرم بعدا , گفتم حله امدم تو دیدم یه ماکارونی مشتی پخته برعکس اکثر تازه عروسا که دست پختشون کیریه این واقعا خوب بود . فردا شبش ساعتا ۹ اومد و گفت ظرفا رو اومدم بگیرم منم تو ظرفا میوه و تخمه و اینجور چیزا کردم دادم بهش خلاصه که تا یک ماه همینجوری بود داستان هر چند شبی یبار میومد غذایی چیزی میداد و میگفت من خونه غذا درست میکنم بوش میپیچه زشته برات نیارم .
یه شب هوا حسابی طوفانی بود رعد و برق میزد و بارون میبارید ساعت تغریبا ۱۰ و نیم بود صدای زنگ در اومد فهمیدم مهساست خیلی کم پیش میومد کسی جز اون بیاد , رفتم دم در بهم گفت علی من شوهرم شیفته تا فردا ظهر نمیاد دیگه منم حقیقتا میترسم تو این هوا تنها باشم گفتم اشکال نداره اینجام خونه خودته بیا تو زنگ زدم پیتزا اوردن برامون و فیلم زامبی لند گذاشتم وسطای فیلم بود گفت علی میتونم بیام بغلت منم که از خدا خواسته گفتم اره بیا , دیگه اخرای فیلم بود من و مهسا زیر یه پتو اون سرشو گذاشته بود رو سینه ام منم با موهاش ور میرفتم , فیلم تمام شد بهش گفتم میخوای بخوابیم گفت اره گفتم پس تو داخل اتاق خواب بخواب منم همینجا میخوابم , گفت من تو این هوای طوفانی به تو پناه اوردم بعد اومدی میگی تنهایی بخواب خب میرم خونه خودم دیگه , گفتم چقدر زود ناراحت میشی باشه منم میام , رفتیم تو اتاق خواب خودشو چسبوند بهم دیگه تو بغل هم بودیم بدنش اتیش بود , بعد چند دقیقه که دیگه حسابی داغ بود اروم در گوشش گفتم نمیترسی که اومدی پیش یه جوون مجرد؟ گفت ترس چیه همون اولش بهت گفتم هواتو دارم مجردا که فقط به غذا نیاز ندارن خیلی چیزای مهم تری لازم دارن , گفتم یعنی خودت این چیزا که میگی رو لازم نداری , گفت چرا مشخصه نیاز دارم شوهرم که فقط برا خواب میاد خونه گفتم اره دیگه حالا که هردوتامون لازمش داریم… ادامشو نگفتم و لبمو گذاشتم رو لبش بعد چند لحظه لبامو برداشتم تا اونم شروع کنه و همینجوری هم شد دستاشو گذاشت کناره های صورتم و منو کشید جلو و شروع کرد لب گرفتن خیلی حشری بود سریع از رو شلوار کیرمو گرفت منم که دیگه کیرم داشت شلوارو جر میداد , یه لحظه موندم با خودم گفتم کصکش همه جا میگن باید اروم اروم پیش بری من هزار بار تو ذهنم تمرین کردم که از لب شروع کنم بوسیدن و برم گردن و سینه و فلان و فلان این چرا یهو رفت سر اصل مطلب , دیگه دیدم اینجوریه دستمو کردم تو شرتش کف دستم کامل خیس شد اونجا عمق حشری بودنش رو فهمیدم لبو گردنشو هم بی کار نذاشته بودم هی میخوردم ولی حواسم بود یه موقع کبود نشه که شوهره ببینه بگا میریم دیگه اینبار من عجله کردم بلند شدم لباساشو در آوردم بعدم خودم لخت شدم حتی به خوردن هم نزاشتم برسه سریع کیرمو گذاشتم در کصش یکم مالیدم و یواش یواش فرو کردم توش کصش کاملا مناسب بود نه تنگ بود نه گشاد شروع کردم تلمبه زدن تو همون لحظات ممه هاشو میمالیدم و میک میزدم , ازش لب میگرفتم . پوزیشنو عوض کردم خودم دراز کشیدم اون اومد روم بعد چند دقیقه دیدم کم کم داره ابم میاد گردنشو گرفتم اوردم پایین شروع کردم لب گرفتن و چرخیدم اون رو تخت بود و من روش , بردمش تو حالت داگی گفتم الان بکنمش سریع ابم میاد پس از زبونم کمک گرفتم اینقدر خوردم و با دستم مالیدم که ارضا شد یه چند لحظه مکث کردم و بعد کیرمو وارد بازی کردم به سرعت تلمبه میزدم صدای اه و نالش داشت دیوونم میکرد هی اسپنک میزدمش لامصب کونش مثل ژله تکون میخورد دیگه کاملا کونش سرخ شده بود , دیگه نتوستم جلو خودمو بگیرم ابم داشت میومد کشیدم بیرون و ابم اومد ولی این پایان کار نبود همچین کصی رو نباید با یه راند ول کرد , گفتم بچرخ به سمت من و دوتا انگشتمو کردم تو کصش و چوچولشو میک میزدم دستمو با سرعت نور تکون میدادم , کم کم دیدم کیرم داره جون میگیره با اون دستم کیرمو گرفتم و شروع کردم مالیدن تو ذهنم میگفتم ناموسا پاشو ابرومو بخر یه راند دیگه باید بکنمش , سالار هم مرام گذاشت و شق شد درجا دستمو کشیدم بیرون و بدون هیچ مقدمه ای کیرمو تا ته کردم تو کصش یه اه بلند کشید که منو بیشتر حشری کرد , شروع کردم وحشیانه تلمبه زدن صدای اه کشیدنش و شالاپ شلوپ دیگه داشت دیوونم میکرد وسط تلمبه های وحشیانه ام دیدم داره میگه تند تر تند تر واسه اون لحظه و حس هیچ کلمه ای پیدا نمیشه , دیدم دستشو گذاشت رو شکمم و فشار میداد و پاهاشو جمع کرد و بدنش به لرزیدن افتاد منم داشت ابم میومد هی میخواست من تموم کنم ولی من ول کن نبودم هیچ چیز بیشتر از ارضا شدن و لرزیدن زنا منو حشری نمیکنه دیگه داشت خودشو میکشید عقب که منم ابم اومد ریختم رو شکمش و افتادم بقلش شروع کردم لب گرفتن ازش , تا چند دقیقه فقط نفس نفس میزدیم و لب میگرفتیم …
پایان
*نکات:
1:داستان خیالیه و واقعیت نداره
2:احتمال اشتباه تایپی و باگ تو داستان هست با اینکه خودم چند بار خوندمش تا مشکلی نداشته باشه مرسی بابت درک کردنتون و تشکر از وقتی که گذاشتید.

نوشته: Dikelli

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18