رفتن به مطلب

داستان سکسی شوهر بی غیرت


chochol

ارسال‌های توصیه شده


همسرم و حمید بعد از باغ
 

بالاخره بعد چند سال از آلمان اومده بود هرچند بیخبر اومده بود ولی چند شب پیش هانیه توی شهر دیده بودش واسه همین قرار شد یه مهمونی بگیریم و همه دوستای قدیمی دور هم جمع بشیم بچه‌ها هماهنگ می‌کردیم که متوجه شدیم این دفعه سبحان ایران نیست واسه همین منتظر شدیم تا از سفر برگرد به محض برگشتنش من و هانیه رفتیم دفترش هم تازه از سفر اومده بود و هم خیلی وقت بود که ندیدیمش اونجا گرم صحبت شده بودیم که یاد هوتن افتادیم که تازه از آلمان برگشت و هنوز درست و حسابی ندیدیمش بالاخره قرار شد همه سه شنبه شب جمع بشیم خونه ما ولی سبحان اصرار داشت که توی خونه زحمت زیاد داره واسه همین بریم باغ اونا خلاصه به همه بچه‌ها زنگ زدیم و قرار رو برای سه شنبه فیکس کردیم و قرار شد من و هانیه و سبحان و دوست دختر همراه با هوتن و حمید و نیما سه شنبه بریم باغ سبحان به محض رسیدن نشستیم دور هم و شروع کردیم به مرور کردن خاطرات گذشته هانیه که تازه وارد به جمع ما بود دیگه خودش ۱۰ سالی میشه که تو جمع ما حضور داره و غیر ممکن که ما دور هم جمع بشیم و هانیه نباشه بچه ها هم که اهل مشروب بودن نشستن دور هم و یکی یکی پیک ها رو به سلامتی همدیگه بالا می‌بردن حمیدم اسرار داشت بگه من جنبه بالایی دارم و پیکس رو سنگین تر می‌ریخت همه تا پیک چهار بالا رفتن جز من که کلا اهلش نیستم و فقط تو جمع حضور دارم و حرف میزنم و مزه میخورم پیک پنجم که شد دو نفر کنار کشیدن و حمید سنگینتر از قبل پیکش رو پر کرد و دوباره شروع کردیم به چرت و پرتی گفتن با این تفاوت که دیگه سر هم گرم شده بود و خیلی از تعارفات رو کنار گذاشته بودن ساعت نزدیک ۱۲ بود که دیگه همه گرسنه بودیم و رفتیم تو محوطه باغ و نفری یه نخ سیگار دود کردیم هوتن و سبحان منقل رو آماده کردن من و هانیه هم بال و پاچین رو سیخ می‌کشیدیم از اونجایی که فقط من حالت عادی داشتم من شدم کسیول آشپزی حمید مشغول رقص شد و کم کم همه داشتن میرقصیدن به جز من که مشغول پخت و پز بودم حمید و هانیه سبحان و دوست دخترش نیما و هوتن هم تنهایی مشغول بودن من هم یکی یکی سیخ ها که آماده میشد به همه تعارف میکردم و هرکسی یه تیکه از روی سیخ میکشید و می‌رقصید و میخورد هوا خیلی سرده بود و به محض تموم شدن سیخ ها همه چیز رو جمع کردیم و دوباره رفتیم داخل خونه و این دفعه خیلی پراکتده نشستیم من تنها و سرم تو گوشی نیما حمید و هانیه روی کاناپه هوتن روی یه مبل تکی سبحان و دوست دخترش هم روی یه مبل تکی دوتایی نشسته بودن و دوباره شروع کردیم به خاطره تعریف کردن و حرف زدن و خندیدن این ماجرا تا ۳ صبح ادامه داشت و هی جابجا می‌شدیم نیما که از رو کاناپه بلند شد هانیه کن رو صدا کرد که رفتم کنارش نشستم و اونم لش کرد خودش رو و افتاد تو بغلم جوری که پاهاش عملا زیر حمید بود من همه مشغول حرف زدن بودن و سر هم داغ بود هنوز کسی هم حواسش به چیزی نبود جز من که هی می‌دیدم حمید داره پاهای هانیه رو میماله دیگه همه خسته بودیم و فردا هم روز کاری بود بلند شدیم که بریم خونه و طبق معمول سبحان اصرار که همینجا بخوابین ولی واقعا سخت بود که صبح زود بیدار بشیم و از اونجا خودمون رو به کار برسونیم سریع جمع و جور کردیم و برگشتیم سمت خونه، من و هانیه عقب نشستیم حمید و نیما جلو بودن که حمید گفت کلید خونه رو فراموش کرده و ما هم تعارف کردیم که بیا بریم پیش ما و الان همه خواب هستن و خوب نیست که بری خونه و بالاخره ما یه تا رفتیم سمت خونه ما و نیما هم رفت خونه خودشون ساعت دیگه ۴ شده بود لباس عوض کردیم که بخوابیم که یهو صدای آژیر اعلام حریقه ساختمون بلند شد ه چند دقیقه‌ای گذشت و هیچ کدوم از همسایه‌ها به این سه تا واکنش نشون ندادن منم مجبور شدم برم توی لابی و آلارم رو قطع کنم که البته کلید خونه رو فراموش کردم وقتی اومدم بالا و در زدم خیلی دیر حمید در رو باز کرد دیگه صدا قطع شده بود و همه خسته بودیم سریع هر کسی سر جای خودش دراز کشید کنار هانیه بودم که متوجه شدم مثل هر شب با شرت و سوتین دراز کشیده که بخوابه خیلی آروم دستم رو رو تنش سُر دادم و رسیدم به سینه های نه چندان بزرگش که نوکش بیرون زده و سفت شده بود یه چند دقیقه ای با سینه هاشو بازی کردم و متوجه نفس هایش شدم که تند تر شده و دست دیگه ام رو آروم آروم از روی رونش بردم و رسوندم به کسش که خیس خیس شده بود در کمال تعجب ازش پرسیدم خوب آب راه افتاده که خودش رو تو همین حالت که بودیم )) بهم فشار داد و یه آه ریز کشید و در جواب گفت دیرتر نمیشد بیای تو که فهمیدم این حجم از خیسی برای من نیست و تا تونستم مالیدمش و ازش لب گرفت تو صحبتاش گفت قرار شده تو که بخوابی من برم اون طرف که به ش گفتم منتظر چی هستی پاشو برو دیگه تا نخوابیده!؟
یکمی ناز کرد که نمیرم و … که نهایتا پاشد رفت و قرار بود تا حد ممکن آه و اوه کنه و با صداش من رو تحریک کنه هنوز از راه نرسیده بود که صداش بلند شد و تا ۲ ساعت اونطرف بود هنوز فرصت نشده برام تعریف کنه که چه. اتفاقاتی افتاده

نوشته: Saha

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف کون تنگ پسره سوراخ کون زنه رو چرب کرده و کاندوم کشیده رو کیرش میکنه تو کون زنه دردش میاد . تایم: 01:45 - حجم: 11 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و خوش هیکل . تایم: 12:15 - حجم: 45 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18