رفتن به مطلب

داستان خیانت تلخ


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


طعم تلخ خیانت
 

سلام به همگی…مهدی هستم هم مهندسم هم پیمانکارم…این داستان زندگی خودمه که بعد کرونای لعنتی اتفاق افتاد…تا کرونا وضع کار و کاسبی خوب بود…اما توی کرونا اینقدر کار و کاسبی خراب شد که بعضی وقتا حتی اسنپ هم کار می‌کردم… تا خرجی در بیاد…خونه خوبی خریده بودم اما زیر بار وام بدی بودم…خانومم بعضی وقتا جای خواهرش آرایشگاه کار می‌کرد…اون هم قاچاقی…یا میرفتن خونه مشتری با ترس و لرز از بیماری…خلاصه که تازه کرونا کم شده بود و واکسن‌ها راه افتاده بود…یک پیشنهاد کاری فوق‌العاده توسط یکی از رفقا بهم شد.برای کشور عراق خیلی ماموریت کاری بیستی بود.میدونستم اقلا بیشتر از یکسال صددرصد درگیر این کار هستم و تمام مشکلاتم برطرف میشه…تیم رو برداشتم و رفتیم…تقریبا۱۲نفر بودیم.جای سختی برای زندگی بود.اما پول خوبی بود.و نقدی بود…براي پاييز و زمستان خوب بود نوبتی میومدیم و میرفتیم…همه هم متاهل بودیم…میدونستیم برای خانواده سخته اما مجبور بودیم و همه بی پول…اونجا من چون سرپرست گروه بودم پول توی حساب من بود و کارت دست خانومم و می‌رفت بانک پیش رفیقم و پولها رو برای خانواده ها شبا می‌کرد و ازشون رسید می‌گرفت… یک‌جوری حسابدارم بود…اقلا دو هفته یکبار حتما می‌رفت… خرداد شده بود و خیلی گرم بود خرماپزون واقعی بود…ولی کار می‌کردیم… همه وضعمون خوب شده بود…نمیگم چکار ولی خیلی خوب بود…تا اینکه کار که داشت تموم میشد…و کار جدیدی بهمون پیشنهاد شد…یکماه کارمون مونده بود…چنان بود که بیشتر شبها کار می‌کردیم گرم بود…روزها اینقدر گرم بود…برای بعضی اندازه گیری ها باید حتما توی روز کار میکردی…ریشهام بلند شده بود دستهام اینقدر مث کارگرها کار کرده بودم…همه تاول زده بود و زمخت شده بود…از۹۵کیلو وزن شده بوم ۷۸کیلو سیاه و خسته…چندباری همه مریض شدیم و گرما زده اما کار می‌کردیم تا تموم بشه کار بعدی رو قبول کنیم…خلاصه که با یک مرخصی یک ماهه و قرارداد جدید و پول بسیار خوبی برگشتیم خونه…همه قرار گذاشتیم سرزده بریم سورپرایزشون کنیم…اما افسوس که خودم سورپرایز شدم…رفتم خونه خانومم نبود…خونه آپارتمانی بود از بالا نگاه میکردم ببینم کی بر میگرده…دقیق یادمه ۴شنبه ۱۱صبح بود…منتظرش بودم بیاد داخل بترسونمش…حتی کفشام هم قایم کردم که نبینه…حتی به سرایدار گفتم نگی برگشتم ها میخوام سورپرایز بشه…از پنجره نگاه میکردم…دیدم یک ال نود سفید نگه داشت.مجید همون رفیق بانکی من بود…فیروزه اسم خانوممه. ازش پیاده شد و بعدشم مجید رفیقم اومد پایین با هم میگفتن میخندیدن…اومد وسایل رو از صندوق عقب بیرون آورد و داد خانومم…میگفتن میخندیدن…خانوم من اکثرا با همیشه مانتویی بود و هست…ولی این تیپ آرایش کرده بدون ماسک خوشگل و مانتو مجلسی کوتاه…از کجا میومد…اگه خرید بوده این چه تیپیه زده…اگه مهمونی بوده چه وقتیه…اصلا چرا با مجیده…خلاصه از چشمی در نگاه کردم از آسانسور که پیاده شد گوشی زیر گوشش بود و حرف میزد…می‌خندید… دنبال کلید توی کیفش می‌گشت… میگفت نخیرم آقا پررو…من کلا اگه بیام هم یکساعت چون جمعه باید برم آرایشگاه خواهرم عروس قبول کرده باید کمکش کنم…اصلا اصلا پررو نشو…همین یه بارم که باهات اومدم زیادی بود…باشه فعلا خداحافظ بهت زنگ میزنم…خداحافظ دیگه…من که الان از ماشینت پیاده شدم…چقدر تو پرچونه ای…باشه آقا باشه بهت قول دادم جمعه میام پیشت…در رو که باز کرد من تیز پریدم نشستم روی مبل…مثلا خوابم خودمو جمع کردم توی مبل تا رسید خونه گفت وای مهدی تو کی برگشتی…مهدی مهدی.عزیزم کی برگشتی صداش میلرزید.‌استرس و اضطراب داشت…من مثلا که بیدار شدم و چیزی نمیدونم خودمو زدم به نادونی…گفتم کجا بودی عشقم.من یکساعته اومدم.میخواستم سورپرایزت کنم.از کجا میایی…گفت آرایشگاه بودم و یک‌کم خرید کردم…بوسم کرد.و گفت وای چقدر سیاه شدی…چقدر ریش هات بلند شده…چقدر بهم ریخته ای…گفتم کار توی دمای۵۰درجه آهنو ذوب میکنه چی برسه به آدم… مجبوریم دیگه…برای رفاه خانواده…خودت میدونی کرونا کاسبی رو خراب کرد…گفتم ولی این یکسال جبران شد…گفت کار تموم شد…گفتم آره دیگه…باید ببینیم قرارداد جدید میبندن یا نه،؟همیشه میگفت نرو همینجا باش.اصلا این چه کاریه خسته شدم اینقدر تنها موندم…ولی این دفعه گفت یعنی ممکنه دوباره باهاتون قرارداد ببندن…گفتم شاید…گفت مهدی جون برو حموم ریشاتو بزن.گفتم آره باید برم فعلا که یکماهه حتما هستیم…رفتم حموم…زیر آب بودم دلم عجیب کوس میخواست بی پدر حتی درست درمون بغلم هم نکرد…فقط بوس کوچیک داد بهم…رفتم بهش بگم بیا حموم پیش من…دیدم داره با گوشی حرف میزنه…میگفت خوب شد نیومدی بالا…مهدی برگشته…خواسته منو سورپرایز کنه…خدا بهمون رحم کرد…ببین نمیتونم بیام. جمعه کنسله…گفت نه اصلا…نمیدونم اون چی میگفت که این فقط میگفت نه…تا که قطع کرد…من رفتم توی حموم شک نداشتم

که بینشون چیزی هست…حالا چند وقته نمیدونستم…فقط باید شب میرفتم سراغ گوشیش.چون خیلی خیلی خوابش سنگینه…خودمو تمیز شستم…صداش زدم فیروزه نمیخوای بیای پیش من…گفت دارم برات ناهار درست میکنم…گفتم بیا ولش کن من واجب ترم.گفت مهدی باشه برای شب…گفتم بیا میگم…وقتی اومد بزور لخت شد…اومد زیر دوش زیر سینه سفید و گنده قشنگ سمت چپش رو سفید کننده زده بود که دیده نشه…کبود بود…وقتی زیر آب بود بغلش کردم…ازش اینقدر عصبی بودم‌ که همونجا میخواستم خفه اش کنم…واقعا میخواستم کلکش رو بکنم ها…ولی گفتم اول مدرک بعد اقدامات لازم…با اون مجید که میدونستم چکار کنم…گفتم برو پایین بخورش…گفت میدونی که من ساک نمیزنم چندشم میشه…گفتم فیروزه عصبیم نکن…چند وقته نبودم…الان باید اول ساک بزنیش…مشغول شد ولی از سر اجبار عمدا دندون میزد…بلندش کردم…گفتم زیر سینه ات چی شده…ترسید گفت بخدا خورده در تاکسی…گفتم خب چرا قسم میخوری مواظب باش دیگه…تیز برگشت سرپا قنبل کرد…گفت بیا بکن توی کونم…اصلا سابقه نداشت به من به این سرعت کون بده…دوتا کار رو اکراه داشت…اولی ساک دومی…کون…ولی برای اینکه حواس منو پرت کنه…کونشو طعمه من کرد.من هم کیر گنده و کلفتمو که۱۸سانت و خوب کلفته رو یکضرب تا تهش کردم کونش که فک کنم صدای جیغش تا سر چهارراه رفت…ولی بعدش قشنگ میگفت بکن عشقم بکن مال خودته…ولی یک دقیقه نشد که آبم اومد…خب خیلی وقت بود که ارضا نشده بودم…خلاصه که کارمون تموم شد ولی میدونستم و فهمیدم که این کون روش خیلی کار شده که این کیر کلفت فقط با یکضرب رفت توش…شب خوب که بهم کوس داد…مث خرس افتاد خوابید…خوابش که سفت شد رفتم سراغ گوشیش و با اثر انگشتش بازش کردم…توی تماسهاش بیشترش با خواهرش بود…ولی چندتا هم که همه ورودی تماس بود…با این پفیوس مجید داشت که همه بالای نیم‌ساعت حرف زده بود…همه رو از روش اسکرین گرفتم.و فرستادم برای گوشی خودم… تمام چتها و عکساشون رو توی واتس آپ همه رو برای خودمم فرستادم…تقریبا یکماه بیشتر بود که باهم ارتباط داشتن…وخیلی هم صمیمانه بود…اونم خیلی از زنش بد گفته بود.محبت نداره سرده…اصلا به زندگی توجه نداره فقط خونه مامانش میره…و…‌و از اینطرف تا تونسته بود خودشو برای فیروزه لوس کرده بود…و ازین تعریف و تمجید کرده بود…تا این احمق رو خامش کرده بود…بی ناموس چندتایی هم عکس از کیر کج و باریکش فرستاده بود…کیرش بلند بود اما باریک بود…کارم تموم شد وتمام آپ گوشی رو مث اولش کردم…صبح دیر بلند شدم نبود…وقتی برگشت پرسیدم کجابودی؟گفت باشگاه بودم دوماهه میرم…آخه یک‌کم چاق شده بودم…گفتم بعدا با اجازه کی؟ساکت شد.گفت مهدی اذیتم نکن دیگه.مگه من بچه ام…گفتم سرخود شدی ها…چیزی بهت نمیگم…مواظب رفتارهات باش…دائم اصلا با کی حرف میزنی…همش گوشیت دستته…از حربه زنانه استفاده کرد که تو بمن شک داری و فلان.و مثلا قهر کرد…شبش رفتیم خونه پدر مادرش آخه خیلی وقت بود نبودم که بریم…آدمای خوب و با آبرویی هستن…شب برگشتنی گفت مهدی من فردا باید زود ساعت۲برم آرایشگاه آخه عروس قبول کردم.گفتم ساعت۲؟؟گفت بخدا چون همراه زیاده باید ۲اونجا باشم…گفتم باشه من هم کار دارم… خلاصه که…من بهش چیزی نگفتم و ظهر بعد ناهار ماشین و در آوردم و رفتم خونه رفیقم گذاشتم در خونه اونها و موتور اونو گرفتم و کلاه کاسکت به سر رفتم در خونه…ساعت۲دقیق بهم زنگ زد.چقدر زود رفتی کجایی؟گفتم کار زیاد دارم… تو برو شب خودم میام دنبالت…گفت باشه…من دم ساختمون بودم.یکربع بعد مث اینکه اسنپ بود اومد دنبالش…من هم تعقیبش کردم…ولی رفت آرایشگاه… چند دقیقه بعد دیدم دوباره بهم زنگ زد.ولی از خط آرایشگاه… گفت مهدی ما کارمون خیلی طول میکشه شاید تا۹شب بیشتر…گفتم باشه هر وقت تموم شد بگو بیام دنبالت…گفت باشه عشقم…ساعت۲ونیم رد بود.دیدم ماشین وایستادو چندتا خانوم رفتن داخل…با خودم گفتم نه مث اینکه واقعا کار داره…موتور رو روشن کردم و رفتم طرف خونه رفیقم…هنوز سر خیابون نرسیده بودم دیدم مجید کوسکش با یکی دیگه که میدونستم همکار شه…سوار ماشین رفتن طرف آرایشگاه…تیز دور زدم و تعقیبش کردم…رسید دم آرایشگاه و دیدم تلفن زد.یک دقیقه نشده بود که. فیروزه با یک تیپ مکش مرگ ما…و آرایش غلیظ اومد بیرون سوار شد و راه افتادن…من هم دورادور دنبالشون بودم…رفتن یک منطقه ییلاقی اطراف شهرمون…و رفتن داخل یک باغ…در برقی بود.و ریموت زدن داخل شدن…من سریع موتور رو قفلش کردم.با همون کلاه پریدم توی باغ…کسی توی محوطه نبود.توی ویلا بودن.اروم در رو باز کردم…خیلی گرم بود کلاه همسرم بود…گوشیمو صداشو قطع کردم و روی حالت فیلمبرداری گذاشتم…صداشون میومد… میگفت مجید مهدی بفهمه هم منو میکشه هم تو رو…زیر سینه ام کبود بود دیشب دید دلم میخواست بترکه…حیوون مگه بهت نگفتم…محکم گازم نگیر بدنم سفیده دردم میاد…هر دو خندیدن…پسره

دیگه اسمش متین بود.گفت خانوم خانومها حالا کو لخت شو ببینم کجات کبود شده…این هم خندید و آروم آروم لخت شد…اونها هم میخندیدن…و فهمیدم بساط مشروبشون جور بود…گفت متین بیا از این قرصها بخور که چون فیروزه جون تا۹شب پیش ماست و حسابی با هم کار داریم…فیروزه خندید گفت نامردا دوپینگ میکنین…با چندپیک مشروب و قرص هایی که خوردن داغ داغ بودن…اول یکمی رقصیدن…فیروزه با شورت و کرست بود…اونها با شورت…پسره معلوم بود کیرش کلفته آخه شورتش بدجور قلمبه بود…نوبتی بغلش می کرد…من هم فیلم می گرفتم…لباس زیرش و هم در آوردن.نوبتی کوس و سینه هاشو میخوردن…این هم کیف می‌کرد… متین اومد بالا شورتشو کشید پایین…مجید گفت چطوره فیروزه گفت ایوالاه عجب کیری داره… هنوز از مال مهدی هم کلفتره…واقعا بلند ‌و کلفت بود…وقتی ساک میزد توی دهنش خوب جاش نمیشد…اول مجید شروع کرد به گاییدنش و بعدش خوب که کوسش آب انداخت نوبت متین شد…کیرش و ژل زد و خوب و محکم فرو کرد داخلش.بخدا دست خودم که نبود ناخودآگاه کیرم بزرگ شده بود…ناله می‌کرد و میگفت تو رو خدا آروم بکن کوسم پاره شد بخدا شوهرم میفهمه…گفت پس بیا خودت بشین روی کیرم…من فهمیدم کلک دارن دو نفره بکنندش…این هم نشست روی کیر کلفت و بلند متین…و آروم تا نصفه کرد توی خودش…متین محکم بغلش کرد و روی سینه خودش خمش کرد به بهانه بوسیدن…اون نامرد هم به زور از عقب کرد توش…دستاشو و پاهاشو محکم گرفته بودن…فقط جیغ میزد و فحش میداد…و اینها هم مست کیف میکردن…دوتایی همزمان میدادن داخلش…مجید سرعتشو بیشتر کرد و کامل کیر خیلی بلندش رو کرد داخل این…باور کنید لحظه ای که تا تهش کرد توی کونش فیروزه غش کرد…متین گفت وای مجید فک کنم مرد…گفت نه نفس میکشه از درد غش کرد…کون لقش.بکنش بزار پاره بشه…این جنده خودش دلش خواست دو نفره گاییده بشه…نامردها اون بی هوش بود اینها میگاییدنش…بلند شدن جا عوض کردن…متین گفت بزار تا بی هوشه بزارم کونش…اگه به هوش بیاد نمیزاره بکنم کونش مال من کلفته…دمرش کردن ولی پاهاش از تخت آویزون بود…مجید با دستاش لای کون فیروزه رو باز کرد و اون نامرد ژل زد و اون کیر کلفتشو تماما داد داخل کون فیروزه… چندتا عقب جلو کرد…مجید گفت دمت گرم واقعا جر خورد ببین داره خون میاد بکنش بکنش…کوسکش ارضا هم نمی شد…خوب گاییدنش…و آبشون رو ریختن فقط توی کونش…قشنگ تمیزش کردن.لخت بود.اصلا براشون مهم نبود که زنده است یا مرده…مجید میگفت به کیرم همینجا قبرش میکنم.جنده رو.یکسال اون شوهر کسکشش نیست عراقه.هر کاری داشته براش انجام دادم…حتی بدون گواهینامه زد به کسی خسارتش رو من دادم…ماشینش رو از ترس شوهرش من درست کردم…حالا حقم نیست بکنمش…تقریبا قلیون کشیدنشون تموم شده بود.ساعت۴رد بود که خانوم به هوش اومد…می خواست بلند شه نمیتونست…از اونها کمک خواست و بلندش کردن بهش رسیدن…دست میزد کونش خودش گریه اش می‌گرفت… نمی‌دونست که متین هم از کون کرده…با التماس ساعت۵نشد برگشت آرایشگاه… منتظر شدم ببینم چکار میکنه…لباس‌های قبلیش رو پوشید و برگشت خونه حتی به من هم زنگ نزد…نمیدونم لباس‌های جندگیش رو کجا گذاشته بود…اون رفت خونه من رفتم موتور رو پس دادم و زود برگشتم خونه…آروم رفتم داخل…نبود صدای آب میومد…من هم بیرون لخت شدم رفتم داخل حموم…داشت گریه میکرد. تا منو دید شوکه شد…گفتم چی شده چرا زود برگشتی تو که گفتی من تا۹کار دارم…گفت حالم خوش نبود برگشتم…سرم درد میکنه…گفتم بزار بشورمت چرا چشات سرخه…برگشت…بغلم کرد…عمدا دست که لپ باسنش رو گرفته بودم انگشتمو کردم کونش.تا رفت توش جیغ زد…فحش داد…بی شعور دردم میاد.تا این‌ گفت توی حموم با مشت و لگد لهش کردم…تموم دندون و دماغش و شکوندم… پر خون بود صورتش…گفتم جنده تموم کوس دادنت رو فیلم گرفتم…فک کردی کسخلم…ننه اون مجید و اون متین رو می‌گاییم…دلت دوبله کیر میخواسته ها…جنده…متین وقتی بیهوش بودی چنان با اون کیرش کرد توی کونت که ۷جر شدی…بی پدر…اینقدر کف حموم خون بود پاک نمیشد…مث سگ ترسیده بود…شستمش بیرونش آوردم… توی خونه غش کرد…تا صبح بی حال بود.دو سه تا دندون نداشت…دماغش ورم شدید داشت…بردمش درمانگاه بهم شک کردن ولی نگفت کار منه…گفت موتوری میخواستن ازم دزدی کنند مقاومت کردم داغون شدم.گوشیش…دستش بود مجید زنگ زد…گفتم بهش اس بده حرف نزن بگو شوهرم کنارمه نمیتونم جواب بدم…حرف نمیزد فقط گوش میداد…تقریبا دو هفته بود دماغشو جا انداختیم داشت خوب میشد…اما دندوناش جاش خالی بود…گفتم حالا نوبت منه…زنگ بزن مجید بگو مهدی فردا برمیگرده…میخواد بره قرارداد رو تکمیل کنه.دو روزی نیست…بگو متین رو بیاره…دوباره دونفری حال کنند…مث سگ ترسیده بود هرچی میگفتم گوش میداد…قرارشون فردا بود…گفتم بگو شما برین ویلا خودم میام…اونها هم از خدا خواسته قبول کردن…فرداش چندتا از کارگرای شخصی خودم

ر‌و با دوتا برادرام برداشتم رفتم دنبالش…این رفت توی باغ و بهش گفتم زودی لخت میشی تا بکنندت…اگه چیزی بگی تو رو اول میکشمت…فقط میگفت چشم مهدی جون چشم.رفت داخل ما هم پشت سرش…توی اتاق اونها که لخت بودن…تا این لخت شد متین زرنگ بود…گفت بدبخت شدیم مجید اینو شوهرش کتک زده هنوز بدنش کبوده دندون هم نداره دماغش هنوز ورم داره…همون وقت فیروزه گریه کرد…اونها تا اومدن لباس بپوشن ما داخل بودیم…یک چماق باریک سفت دستم بود…جوری زدمشون که صدای سگ میدادن…هر دو رو بستمشون…چندین و چند بار چوب توی کونشون کردم تا خون شدید از کونشون ریخت…عکس ازشون گرفتم‌وگفتم کسی بفهمه جریان رو عکساتون لو رفته…و تو مجید تا سه ماه دیگه همزمان با من زنتو طلاق میدی مهریه هم بهش میدی اگه نه با این فیلم و فیلم رابطه نامشروع قبلی گاییدمت…فقط چشم میگفت…من راحت فیروزه رو طلاق دادم.پدرش مخالفت می‌کرد… فیلم دخترش رو نشونش دادم که یک سکته ناقص زد…ولی شانس آورد… بعدشم ازم تشکر کرد که آبروش رو نبردم…چون هنوز دوتا دختر دم بخت توی خونه داشت…زن مجید هم راحت مهریه گرفت و جدا شد…رفتم سراغش…گفت من دیگه نمیخام ازدواج کنم…گفتم باعث وبانی اینکه راحت از مجید جدا شدی من بودم…میدونستم که دوستش نداری…گفت چطور مگه…بردمش توی ماشین و تمام فیلم‌ها رو نشون دادم…و فهمید جریان چیه…گفتم فقط یکبار بزارباهم باشیم ازت حین رابطه فیلم بگیرم نشونش بدم دل من هم آروم بشه…گفت صیغه ات میشم بشرطی که منو یکبار ببریم کربلا…گفتم ای به چشم…قربونش بشم چه زنی بود… نماز خون با تقوا…توی سکس عالی تنگ و قشنگ…تمکین میکنه مث شیر…خوب بهم کوس داد بوسم کرد فیلمشو میخواستم نشون مجید بدم…اما گفتم بره کون بده… بعد سه ماه اینقدر با هم مهربون شدیم که عقدش کردم…الان هم خانوم منه…عمدا چند باری باهاش رفتم بانک و عمدا براش حساب جدید باز کردم… مجید کونش میسوخت…تااینکه خودشو منتقل کرد شهر دیگه…فیروزه خودکشی کرد ولی الکی بود طوریش نشد…من عمدا همه چی رو فروختم رفتم تهران…هم خودم هم خانومم پولدار بودیم… در ضمن شاغل هم هست دبیره…ولی طعم تلخ خیانت هنوز هم توی مغز و استخون و خونم هست…خیلی بده خیلی بد…

نوشته: مهدی آقا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      فیلم سکس داگی ایستاده زیر دوش با دوست دختر تتو دار (قسمت قبل) . تایم: 01:45 - حجم: 22 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • migmig
      فیلم ساک زدن حرفه ای خانمی . تایم: 0:26 - حجم: 5 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18