kale kiri ارسال شده در 1 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین گنده لات محل تخمامو له کرد و زنمو گایید بهم گفته بود دقیقا باید چیکار کنم. کاملا خودمو آماده کرده بودم. بات پلاگ تو کونم بود، شورت شیما تو پام، جلوی در خونه زانو زده بودم. صدای قدمهاشو پشت در می شنیدم، اونجا فهمیدم دیگه راه برگشتی نیست. درو باز کرد و وارد شد. سرمو آوردم بالا و صورت خشن و عضله های بزرگ بازوش دوباره یادم انداخت جایگاهم کجاست. گفتم «ممنونم که تشریف آوردید. اجازه بدید پاتونو ببوسم» با صدای کلفتش آروم جواب داد «ببوسش کونی» همینطور که روی زانو هام خم میشدم تا پای گنده ترین لات محلمون یعنی آقا بهرام رو ببوسم، صدای قدم های شیما رو هم پشت سرم شنیدم. میدونستم که داره نگاهم میکنه، منم خم شدم نوک پوتین کثیف بهرام رو ماچ کردم. سرمو که دوباره آوردم بالا دیدم داره شیما رو نگاه میکنه. «این کونی بهت گفته من چرا اینجام؟» صدای لرزون زن ۲۶ ساله و نحیف من جواب داد «بله آقا بهرام» «خوبه» شیما نزدیک تر شد و صدای کفش پاشنه بلندش تو سکوت خونه میپیچید. درست بالا سر من جلوی آقا بهرام وایساد و دستاش رو آورد بالا و گذاشت رو سینه ی بهرام. نفسش تو سینه حبس شد از بس بدنش گنده و عضلانی بود. بهرام یه دست انداخت دور کمر زنم ازش لب گرفت، و من لخت با شورت زنونه و یه پلاگ تو کونم جلوش زانو زده بودم. وقتی که بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن بهرام رو به من کرد و گفت «این کونی یک قولی به من داده که امشب باید اجراش کنه،وگرنه تمام زندگیشو ازش میگیرم» شیما بدون اینکه از بهرام چشم برداره گفت «هرکاری شما دستور بدین میکنه. بفرمایین داخل بشینین» بعد دست بهرامو گرفت و با خودش برد. من همونجوری چهار دست و پا پشت سرشون راه افتادم. بهرام خودش رو روی مبل انداخت و با دست زد رو زانوش، و شیما هم بدون معطلی نشست روی پاش و با یک خنده کوچیک دوباره شروع کردن به لب گرفتن. ایندفعه بهرام زودتر جدا شد و گفت «اول باید چند تا چیزو روشن کنیم. اهای کونی، بیا اینجا ببینم همه چیو واسه زنت تعریف کردی یا نه» من یکم جلوتر رفتم در حالی هنوز جرات نداشتم به صورت کسی که قرار بود تا چند لحظه دیگه زندگیمو زیر پاش له کنه. اروم با ترس گفتم «بله قربان» «یعنی کامل گفته؟» اینو رو به شیما پرسید. شیما با یک خنده بلند دوباره به عضلات سینه و بازوی بهرام دست کشید و گفت «لطفا تو بگو دوباره برام لطفا لطفا» بهرام هم که خندهش گرفته بود گفت «این شاخ شمشاد هفته پیش تو پمپ بنزین سر خیابون دنده عقب اومد و زد به ماشین من. اولش گفت… خودت بگو اولش داشتی چی میگفتی…» من آب دهنمم به زور میتونستم قورت بدم از ترس «هیچی آقا بهرام غلط کردم» شیما دوباره زد زیر خنده. این بار با صدای بلند تر گفت «خایه نداره» بهرام قهقهه زد و جواب داد «اتفاقا خیلی خایه داشت. بنال ببینم چی گفتی» منم با من من جواب دادم «گفتم اگه خایه داری بیا پایین» بهرام بازم زد زیر خنده. صدای خندش توی خونم میپیچید و زنم رو پاش نشسته بود و اونم بلند بلند میخندید. «بگو بعدش چی شد» «اقا بهرام من غلط کردم تورو خدا…» بغض جلو صدامو گرفت. از ترس خشک شده بودم، خودمم نمیدونستم چطوری تونست اینطوری منو خورد کنه. «شما ادبم کردید» خنده بلند شیما و بهرام باعث شد دوباره سرمو بندازم پایین. صدای بهرام اومد که این دفعه جدی تر تعریف میکرد «اره. این گل پسر اول نمیدونست کی پشت ماشین نشسته. اما چک اول رو که خورد حساب کار دستش اومد و شروع کرد به گریه و زاری. وقتی بهش گفتم تنها راه واسه بخشش اینه که زنتو بگام، انگار که تمام عمر می خواست همینو بشنوه.» سرمو آوردم بالا و دیدم شیما مجذوب حرف های بهرام شده و زل زده بهش. بهرام هم مستقیم داشت به من نگاه میکرد «بهت گفتم هم زنتو میگام هم مردونگیتو میگیرم. نگفتم؟» «بله» «پس تا فیلم کتک خوردن و گریه کردن و به گوه خوردن افتادنت پخش نشده تخماتو بکش بیرون» اینجا قلبم وایساد. فکر نمیکردم اون حرفی که اون روز سرم داد کشید رو هنوز یادش باشه. از اون روز صداش همش تو گوشم میپیچید «جلوی زنت تخماتو له میکنم» «آقا بهرام التماس میکنم ببخشید» دوباره اشکم دراومد. میخواستم بیشتر التماسشو بکنم اما چشمم که افتاد به شیما خشکم زد. چشماش برق میزد، دیروز که بهش گفتم لات محل تهدید کرده تخمامو ازم میگیره بهم گفت بالاخره فانتزیای کاکولدت بگات داد. اون کاملا آماده بود که اینو اجرا کنه، دیگه از داشتن یه شوهر کاکولد ضعیف خسته شده بود. اونجا تو چشماش دیدم نمیتونه صبر کنه تا از بین رفتن مردونگی من توسط این غول بی شاخ و دم رو ببینه. بهرام خیلی اروم شیما رو زد کنار و بلند شد. یه قدم نزدیک تر اومد و گفت «دیروز بهت گفتم اگه زبون درازی کنی هم تخماتو میگیرم هم زبونتو. حالا سی ثانیه وقت میدم بهت، تخماتو درار و بزارشون بیخ زمین» من همینجوری گریه میکردم. دوباره چند بار من من کنان گفتم آقا بهرام و برای کمک به زنم نگاه کردم. اونم بدون اینکه چیزی بگو فقط لبخند میزد، یه جنون خاصی تو چشماش بود که تا اون لحظه ندیده بودم. دوباره به گنده لات عظیمی که بالا سرم بود نگاه کردم و فهمیدم شوخی نداره. به این فکر کردم که اگه پدر و مادر و خانوادم اون فیلمو ببینن چی میشه، ببینن چطوری این غول بچشونو تحقیر میکنه، نتونستم جلوی خودمو بگیرم. دست رفت توی شورت زنونه و همینطور که اشک میریختم کیر کوچیکمو درآورد و بعد هم تخمامو از زیرش کشیدم بیرون. خیلی آروم پاهامو تا جای ممکن باز کردم تا کیر و تخمم بخوره به کف سرد سرامیک خونه. آه کشیدم و سرمو آوردم بالا. آقا بهرام با اون چکمه های کثیف و سیاه بالا سرم وایساده بود. «حالا بگو ارباب این خونه کیه کونی» منم گریه کنان برای اخرین با زنمو نگاه کردم و گفتم «ارباب این خونه شما هستید اقا بهرام» بهرام بدون معطلی پاشو آورد بالا و با تمام قدرت با پوتین سیاهش کوبید رو تخمای من. دنیا جلوی چشمام سیاه شد، چند ثانیه ای طول کشید که بتونم جیغ بزنم. از درد هیچ جا رو نمیدیدم و فقط خودمو انداختم رو زمینو شروع کردم به پیچ و تاب خوردن و فریاد کشیدن. با احساس حالت تهوع شدید فقط خودمو رو زمین میکشیدم و جیغ میزدم. انگار ساعتها گذشته بود که دردم یکم اروم شد. با خودم گفتم حتما شیما میاد کمکم، اما وقتی یکم به خودم اومدم صدای آه و ناله و فحش های بهرام رو شنیدم. همینطوری که زنم ناله میکرد صدای تلمبه های محکمش میومد داد میزد «تخمای شوهرتو جلو چشت له کردم کست حسابی خیس شد اره؟» زنم با ناله فقط میگفت آره «حالا همه همسایه هات میفهمن مرد این خونه کیه. اون شوهر بی خایه ات هم هیچ گهی نمیتونه بخوره» من همینجوری که از درد داشتم میمردم حس کردم کیرم داره راست میشه. باورم نمیشد که انقدر داشتم از این تحقیر لذت میبردم. کشون کشون خودمو رسوندم به در اتاق خواب. دیدم زنم قمبل کرده و آقا بهرام داره با تمام قدرت رو تختم تلمبه میزنه تو زنم. سرشو برگردوند و دید من دم در نشستم. دوباره زد زیر خنده. شیما هم برگشت و با خنده منو نگاه کرد. «کونی اومدی که جا نمونی؟ بیا واسه تو هم گذاشتم» خودمو کشیدم جلوتر. هنوز درد داشتم شق کردن دردمو بیشتر میکرد. وقتی رسیدم به پاش دوباره فهمیدم با این عضلات بزرگش چطوری مرد خونه من شده. همینجوری که داشت تو زنم تلمبه میزد گفت «برو اون پشت و کونمو تمیز کن. غذات اونجاست» من همینطور که خودمو میچرخوندم رسیدم به پشت آقا بهرام. از این زاویه میتونستم ببینم که چطور کیرشتا ته فرو رفته تو شیما. همینجوری که تلمبه میزد دوباره گفت «یالا کونی، سوراخ کونمو بلیس» من یه نگاه به تخمای قرمز و باد کردم انداختم و حس کردم که دیگه هیچوقت نمیتونم معمولی ارضا شم، سرمو آوردم بالا و صورتمو فرو کردم تو کون آقا بهرام. همینجوری که گنده لات محل زنمو میگایید، منم کون کثیفشو لیس زدم و جایگاه جدیدمو قبول کردم. پایان نوشته: cuck لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده