رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی زن مذهبی


migmig

ارسال‌های توصیه شده


داریوش و بهار
 

سلام،داریوش هستم۴۰ساله باقدی۱۷۸ووزنی حدود۸۷و۱۵ساله بابهار۳۸ساله باقد۱۶۰ووزن۶۵وسینه های سایز۷۰ که یک زن معمولی و جذاب است ازدواج کردم بهاربه شدت مذهبیه و به ندرت اهل ارایشه،ولی زیبایی خدادادی و لبهای پروتز شده طبیعی داره وقتی برهنه میشه بسیار جذابه ما بچه دار نمی شیم،چون کیر من بسیارکوچیکه ومنییم اسپرم نداره،به دلیل شرایط اقتصادی سال۹۹ اومدیم تهران و در حاشیه تهران یه آپارتمان اجاره کردیم شغلم خیاطی پیراهن مردانه است وتو تولیدی در بازار کار میکنم ولی حقوقم کفاف زندگی و اجاره خانه و کرایه رفت و آمد را نمی کنه اوایل سال۱۴۰۰ بهار هم تصمیم گرفت بره سرکار تو دیوار گشتیم تابالاخره توی یه تولیدی پیراهن مجلسی زنانه یه کوچه پایین تر از محل کار خودم براش به عنوان وردست کار پیدا کنم تولیدی مال یه پیرمردحدودا۷۰ساله به نام خشایار بود که تمام پرسنل خانم بودن و یه پا دو افغانی به اسم جمعه حدودا۲۷،۲۸ساله براش کار می کردند من و بهار باهم میرفتیم باهم بعد از اتمام کار به خانه می آمدیم و شدیدا به شغل بهارنیازداشتیم حدودا یه هفته ای مشغول کاربود همه چیز خوب بود که بعد از هفته اول بعد از اتمام کار روزبهار عصبی بود.وقتی ازش سوال می کردم مشکلی داری می گفت نه فقط خسته هستم تا روز یکم تیرماه ۱۴۰۰ خشایار بهم زنگ زد گفت بهار از پله های تولیدی خورده زمین و حالش بده،نمی دونم خودم راچطوری به تولیدی رسوندم دیدم بهارنای حرف زدن وراه رفتن نداره قبلش خشایار یه دکتره ازاشناهاش بودراخبرکرده بودواون قبل ازرسیدن من معاینه اش کرده بودوگفت بایدتقویت بشه ویه سری مسکن بهش داد خشایار یه آژانس برامون گرفت ومن زیربغل بهارراگرفتم وبه سختی تاماشین بردمش،تا سه روز فقط دردمی کشید ناله می زدوازجاش نمی تونست تکون بخوره بعدازسه روز تازه یه کم دردش کم شدولی نمی تونست راه بره حدوداده روزطول کشیدتا سرپابشه خشایار گفت فعلا استراحت کنه حدودیکماه بعد دوباره رفت سرکاروروز هابه همین منوال سپری می شدکه حس کردم بهارداره چاق می شه وبهش گفتم داری چاق می شی حدود۶ماه ازپله افتادنش گذشته بودکه احساس کردم شکمش بالا اومده گفتم خبریه گفت نه ولی به اسرارمن رفتیم یه آزمایش بارداری دادجواب راکه دادن داشتم شاخ درمی آوردم بهارکه مذهبی بود.حالا بارداره اون هم دوقلوپسررفتیم خونه، به خونه نرسیده یه دعوای حسابی باهم کردیم وگفتم اگه نگی باکی رابطه داشتی می کشمت به اسرارمن شروع کردبه گریه کردن وگفت بعدازیه هفته ازشروع کارم به دستورخشایارجمعه خودشومی مالوندبهم ومن یکسره کلافه بودم واعصابم خردبود خشایارتو تولیدی یه اتاق داره تمامش دوربین اززاویه های مختلف هست وزن‌هایی که توتولیدی کارمی کنند می اندازه دام جمعه وخودش درجایی دیگه میشینه تماشاوفیلم می گیره اون روزم همه کارگرهای زن رافرستادولی من رانذاشت برم گفت تویه کم دیگه کارکن من وجمعه تنهابودیم گوشی جمعه زنگ خوردبعدازاتمام مکالمه جمعه مثل وحشی بهم حمله کردومنوبردتواون اتاق هرچی گریه کردم بهش التماس می کردم که بهم کارنداشته باشه،گفت ارباب گفته ،گریه والتماس های من هم فایده نداشت یکی یکی،که لباسهامودرمی آوردوحشی ترمی شد.وقتی شلواروشورتمو درآوردوباسنم وکصمودیدیه دفعه عین دیوانه هاشد.واین همه شهوت راتوچشاش می دیدم باخودم گفتم کاش داریوش هم اینجوری بودیم که یهوبه باسنم دست زده یه حالی بهم دست داددیگه ازاون گریه والتماس هاخبری نبود به پشت خوابوندم روی تخت من روتختی درازکشیده بودم که لباس هاشودراوردوافتادرویه کم لب هام وسینه هام روخوردکصم خیس شده بودیه نگاه به داخل کسم انداخت تاگفتم چرازانوتوگذاشتی درکصم یه سوزش ودردشدیدی کصم کردوبیهوش شدم وقتی به‌هوش آمدم خشایار،دکتروجمعه بالای سرم بودند وخشایاربه جمعه می گفت پدرسگ مگه ندیدی بیهوش شدچراادامه دادی ،جمعه هم می گفت ارباب فکرکردم فیلمشه،بازدوباره خشایارگفت پدرسگ پرده بهارپاره نشده بودخونی که ازکصش می اومدراندیدی بعدبهش گفت بعدبیهوش شدنش تویه ساعت روش بودی داشتی تلمبه می زدی تاابت نیومدولش نکردی اگه می مرد،چی،جمعه هم می گفت غلط کردم ارباب بعدخشایارمنوتهدیدکردکه اگه به کسی بگم هم من وتورامی کشدوگفت اگه به کسی نگی پول زیادی بهت می دم ووقتی هم برگشتم تولیدی خشایاربه جمعه گفته بو دبه من کاری نداشته باشه وبعدیه مدت جمعه غینش زدوبه منم گفت به داریوش هم بگوازپله افتادم بقیه ماجراها که می دونی فرداش خواستم برم سراغ خشایار که باالتماس بهارازم خواست کاری باهاش نداشته باشم وزندگیمونوخراب نکنم بااسراربهارقبول کردم ولی گفتم بریم بچه ها رابندازیم باالتماس گفت توراخدانگهشون داریم بعدازکلی حرس خوردن قبول کردم فرداش رفتم سراغ خشایار وبااسراروقسم که کاری باهاتون ندارم فیلم دوربینوازش گرفتم جمعه بی پدرتمام بدنش عضله بودحدودا۷۵ کیلوبودوقتی من کیرشودیدم وحشت کردم حدودابین۱۸تا۲۰ سانت کیرداشت کلفتیشم یه کم از قوطی رانی بزرگتربودوعین مارافعی سرش بالا بود سه ماه به همین منوال گذشت که سوم فروردین ۱۴۰۱ بچه هابه طورطبیعی به دنیااومدن وخشایارهم خدایش هوامونو داشت بچه هاکه اومدند یکم بهار سبکتر شدیه دوماهی استراحت کرد وکاملا سرپاشدولی سرکارنمی رفت خشایارهم هرماه مبلغی به حساب بهارواریزمی کردبهارکه سرپاشدیه چندباری کردمش دیدم کیرم واقعا کوچیکه،کیرم که راست می شدکلفتیش اندازه ماژیک وایت بردوبلندیشم۷سانت می شد حس می کردم بهارم لذت نمی بره حدوا۶ ماه اززایمانش گذشته بودکه متوجه شدم بهارزیادسرش توگوشیه ووقتی گوشیشوبه من می دادهیچ نکته منفی نمی دیدم تائه شب که خواب بودگوشیشوبرداشتم وواتساپشوچک کردم دیدم باجمعه چت می کنه سرم سوت کشیدهمون موقعه بیدارش کردم وبعدازاینکه ازخجالتش دراومدم پرسیدم کجاست قسم خوردتوافغانستانه،پرسیدم دیگه باکی چت می کنی ورابطه داری خشایارهم ازچت هات خبرداده قسم خوردنه هرچقدراین ضعفه هارادربهارمی دیدم بیشترعاشقش می شدم البته منم مقصربودم نه کیرخوبی داشتم نه کاردرست حسابی نه اندام خوب نه وضع مالی خوب به بهارحق می دادم صبح قبل رفتن سرکار صداش کردم گفتم اگرقرارشدباکسی چت کنی بایددرحضورمن باشه اون هم اوکی دادبوسش کردم رفتم سرکار،شب که خواستم بیام خونه شیرینی وگل براش گرفتم آوردم چون دیشب به شدت زده بودمش رسیدم خونه یه استراحت کردم صدای پیام های گوشی بهارمی آمد دیدم اومد پیش یه نازلطف کردوبایه زنانگی خواصی گفت داریوش جان جمعه داره پیام میده اجازه هست جواب بدم منم برخلاف میلم اوکی دادم یه چندوقتی گذشت دیکه برام عادی شده بودمنم کناربهارمی نشستم وچت های اون هارامی خوندم ۲۸اذر۱۴۰۱ بودکه جمعه پیام داداومدم ایران والان مشهدم این پیام راکه بهاردیدانگاردنیارابهش داده بودند. دیدم داره اشتیاق نشون می ده به بهارگفتم براشب یلدا دعوتش کن بیاخونه اینوکه گفتم ازخوشحالی می خواست پروازکنه حدودساعت ۷ بودکه جمعه پیام دادگفت نزدیک خونه شماهستم وحدودساعت ۸ می رسم بهارداشت پروازی کردسریع رفت یه دوش گرفت واومدیه لباس سکسی پوشید یه ارایش ملایم کردواقعا خوردنی شده بودساعت هشت وربع بودکه جمعه اومد بهاربه محض دیدن اون پریدبغلش وقتی نگاه من کردخجالت کشیدواومدعقب. بعدازاحوالپرسی چای خوردیم بعدبهاربه کمک جمعه سفره انداختن وشام خوردیم وبعدوسایل شام رادوتاشون جمع کردند یه حدودایه یک ساعتی صحبت کردیم نه بهارروش می شد بره نزدیک جمعه نه جمعه روش می شدنزدیک بهاربشه ،خودم دست بکارشدم وبه جمعه پیشنهاددادم راحت باشه ولباساشودربیاراونم بالا تنه رادراورد واقعا فوق العاده بود.بدن عضله ای ذره ای چربی نداشت گفتم پاهاتم مثل بالاتنه هست گفتم شلوارتودربیارشلوارراکه دراوردواقعا پاهاشم عالی بوددرحین لخت شدن حواسم به بهاربودتغیرتحول رابادیدن بدن جمعه داشتم توی چشم هاو بدن بهارحسم می کردم روراگذاشتم کنارگفتم کیرمتم به زیبایی بدنت هست گفتم شورتتودربیارشورتشوکه دراوردازچیزی که داشتم می دیدم حیرت کردم واقعا کیرش وحشت ناک بود دقیقا مثل توفیلم کیرش وحشی بود بادیدن کیرجمعه بهارشوکه شدوازترس گفت پشیمون شدم به اسرارمن قبول کرد وبهش قول دادم اگه دردکردنزارم ادامه بده خودم لخت شدم وبهارم لخت کردم ومن وجمعه شروع به خوردن بهارکردیم من کص بهاررامی خوردم به جمعه گفتم بخورگفت دوست ندارم یه کم دیگه خوردم می دونستم بهارکی آماده اس کیربره توکصش وقتی دوتاانگشت شصتشوودوانگشت اشاره رابه حالت قلب دورکصش فشارمی ده آماده است به جمعه اشاره کردم آروم کیرشوبکن توتاکله کیرشوکردتوکصش بهاردادزددرش بیار منم گفتم درش بیاریه کم دیگه کصشوخوردم دوباره به جمعه گفتم بیابکن جمعه کله کیرشوکردتوکص بهاربهارباصدای بلندگفت درش بیارگفتم بهارجان یکم تحمل کن به جمعه هم گفتم تکون نخورباچوچول بهاربازی می کردم وبه جمعه اشاره کردم کیرشوفشاربده بره تو،کیرشوتاته کردتوکص بهار،بهارفریادزددرش بیارمنم به جمعه گفتم درش بیار،دوباره چوچولشو خوردم دیدم آب کص بهارخیسه به جمعه گفتم بیا اروم بکن اونم آروم کیرشوکردتوکص بهار،بهاراینبارباصدای ضعیفترگفت درش بیارگفتم بهارجان تحمل کن ،به جمعه هم گفتم فقط بزارتوش بمونه تلمبه نزنی،حدودا۲دقیقه ثابت کیرجمعه توکص زنم بود.منم چوچولشومی خوردم دیدم بهاربه جمعه گفت تلمبه بزن منم بهش گفتم آروم تلمبه بزن اونم آروم تلمبه می زدحدود۳یا۴ دقیقه آروم تلمبه زدبهارگفت یه کم تندترتلمبه بزن کیرجمعه به حدی بزرگ بودکه لبهای کس بهارداشت جرمی خورداحساس کردم کصش جابازکرده چون زایمانم طبیعی بوده بهترکیرجمعه راقبول کردبعدبهاربه جمعه گفت بزارداگی وایسم داگی وقتی بهاربازوهاش ویه طرف صورتشون زمین می چسبونه وکونشوقنبل می کنه واقعا شهوتیه اینجوری وایساده بودجمعه بادیدن این صحنه وحشی ترشد یه کم آب دهن زدروکیرش وکیرشواروم فشارداداخل کص زنم یه چندتا تلمبه آروم زدبعدشروع کردبه سریع تلمبه زدن باورم نمی شد این بهارهمون بهاریک ربع،ده دقیقه پیش باشه خیلی داگی قشنگ وایساده بودوخمعه هم خیلی سریع داشت تلمبه می زدحدود۵ دقیقه تلمبه زد بعدبهاربه جمعه گفت می تونی بگیریم بغل ؟بهارروبه روزجمعه وایساد جمعه دوتادستشوازلای پای بهارردکردوعین آب خوردن بهارروبلندکرد سرپا لنگ های بهاروگرفت بالا بهاریه کم آب دهن زددرکصش وکیرجمعه روبهارکردتوکصش وجمعه شروع کردبه تلمبه زدن درحالت سرپا حدود۳ دقیقه سرپابهاروکردبعداحساس کردم بهارداره ارضامی شه به پشت درازکشیدروی تخت وجمعه هم افتادروش وشروع کردبه تلمبه زدن حدود۳دقیقه تلمبه زده بهاراه ناله اش شدت گرفت وخیلی بی قرارشدکه یهودیدم بدنش شل شد وبه جمعه گفت دیگه تلمبه نزن وگفت کیرتوازکصم بکش بیرون جمعه این کارکردیه ده دقیقا ازارضاشدن بهارگذاشت که رفت بین پاهای جمعه نشست وشروع به خوردن کیرجمعه کردحدود۷ دقیقا کیرجمعه روخوردیه دفعه دیدم جمعه داره مثل شیرغرش می کنه حدود۲۰ثانیه عین وحشی هاغرش کردکه یه دفعه آبش اومد وابشوپاشیدروی سینه وشکم وکص بهاروبعدباکیرش مدام ضربه به بالای کص بهارضربه می زد ازاون روزبه بعدماهی یک بارجمعه می ادیه حال درست وحسابی به کص بهارمی ده

نوشته: داریوش

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18