رفتن به مطلب

داستان سکسی منو عمه


arshad

ارسال‌های توصیه شده


من و عمه فرح
 

سلام خدمت دوستای عزیزم
این داستانی که میخوام براتون نعریف کنم واقعیت ذره ای تخیل داخلش نیست میدونم برای هر کسی پیش اومده که عاشق محارم خود بشه عاشق شدن از اون زمانی شروع شد که عمه من جای دوری توی بوشهر زندگی میکرد بخاطر کار شوهرش فرح عمه ی کوچیکه منه و دو تا پسر داشت که یکیش هم سنم بود اون یکی چند سالی بزرگ تر از ما بود و شوهرش مهندس بود و بخاطر کارخانه اونجا بودن من تازه ۱۵ سالم شده بود با پسر عمم میونه ی خیلی خوبی داشتم بخاطر عمم تا اینکه کارشون طوری شد که به تهران اومدن و من از خدام بود زود به زود عمم و ببینم عمم از بین تمام خواهر زاده و برادر زاده هاش من و بیشتر دوست داشت عمه فرح یه صورت زیبا مو های لخت قهوهای پوست سفید عین برف و ممه های خیلی گنده سایز ۹۵ داشت و یک کون خیلی بزرگ که هر کسی و مجذرب خودش میکرد من همیشه یواشکی میرفتم و با شرت و سوتینش جلق میزدم و کم از ابم روی شرتش قسمتی که کسش بود میمالوندم تا اینکه من شد ۲۰ سالم و همیشه تو کف عمم بود حتی دختر بازی نمیتونستم کنم بر عکس پسر عمه هام تا اینکه پسر بزرگ عمم ازدواج کرد و من امید وار تر شدم چون یکی رفته بود و حواس کمتری به عمم جمع بود شوهر عمم همیشه یک جا نسشته بود مشغول کتاب خوندن بود به هیچی کاری نداشت به عمم هیچ اهمیتی نمیداد یک روز پاییزی بود خونه عمم ویلایی بود ویک تک اتاق پایین بود و سه تا خواب بالا بود عمم همیشه چون پای تلوزیون میخوابید دیگه بالا نمیرفت منم که همیشه اونجا بودم اتاق پایین و که اتاق مهمان بود و به من داده بود و بقیه هم بالا بودن جایی که عمه فرح میخوابید رو به روی در اتاق میشد تقریبا یک روز صبح زود که‌میخواستم برم دانشگاه دیدم بیداره داره با‌گوشیش بازی میکنه و سرجاش خوابیده لای در کمی باز بود چون داخل اتاق تاریک بود اون من و نمیدید ولی من میدیدمش کمی بیشر جوری تابو نباشه یخورده بیشتر لای در و باز کردم جام و‌میزون کرده بودم که کجا وایستم صورتم نبینه برق و روشن کردم و رفتم سراغ اماده کردن وسایلم و خیلی عادی دیدم حواسش به اتاقه داره نگاه میکنه منم اونجایی که روبه روش باشم وایستادم و اول شلوارم و دراوردم بعد تیشرتم بعدشم شرتم یخورده وایسادم بعد رفتم‌همون جا یواشکی نگاه کردم دیدم داره نگاه میکنه دوباره وایستادم اول تیشرت پوشیدم تا بتونه بیشتر کیرم و ببینه بعد شرتم و پوشیدم و شلوار و حاضر شدم برق و خاموش کردم خودش و زد بخواب و من رفتم دانشگاه تو مسیر و سر کلاس نفهمیدم چه جوری گذشت همش تو کفش بودم عجیب اومدم خونه دیدم پسر عمم با دوست دخترش اومده بود و عمم غر میزد و از این خوشش میومد که من‌با دختری نیستم نمیدونست انقدر دیوونشم که نمیتونم با کسی شب شد خوابم نبرد اون نگاهش که اونجوری به کیرم زول زده بود و یادم نمیرفت به روی خودشم نیاورده بود همین جوری که تو فکرش بودم کیرم راست بود کیرم کلفت و بلند بود شبا با شرت میخوایدم همیشه عادت داشتم پاییز بود هوا هم سرد بود عمم برای دستشویی میومد تو اتاق من‌چون اتاق من فقط فرنگی داشت یهو صدای بلند شدن از جاش شنیدم خودم زدم بخواب پتورو از روم زدم کنا دمر خوابیم رفت دستشویی کیرم از بقل پاچه شرتم دادم بیرون انگار من خوابم تو خواب راست کردم اومد بیرون از دستشویی و اومد پتورو بندازه روم من یهو انگار که قلت میزنم یهو به اونور برگشتم و مثلا خیلی طبیعی خواب بودم یهو حس کردم پتو تو دستش بود تا چند دقیقه بعد دیدم دستش اروم زد به نوک کیرم کمی اب حشرم از سر کیرم بیروم زده بود به انگشتش مالیده شد متوجه شدم بعد پتو و انداخت روم و رفت داشتم دیوونه میشدم دوست داشتم همون موقع میرفتم میکردمش تو اون کون گندش و پاره میکردم کسش و ولی جرات نمیکردم اروم اروم به زور خوابم برد صبح دوباره بیدار شدم که برم دانشگاه دوباره کیرم راست کرد جلق هم نزده بودم حشریه حشری بودم دیدم منتظر بیدار بشم خوابیده داره در و نگاه میکنه منم دوباره برق و روش کردم کیرم‌و‌ مثل دیروز نشون دادم و پوشیدم و رفتم همش تو فکرش بودم حس کردم شاید زشت باشه عذاب وجدان گرفتم که چرا این کارو کردم و رفتم خونه دیدم عمه فرج یه لباس نازک پوشیده یقشم نسبت به لباسای دیگه باز تره خیلی کم پیش میومد که از این لباسا بپوشه وای ممه هاش تو اون لباس خود نمایی میکرد رفتم لباسام و عوض کردم و نشستم دیدم برام چایی اورد خم شد به خاطر سنگینی و سایز بزرگ ممه هاش کمی به پایین اویزون نیشد که سوتین گرفته بودشون جلوی چشمم بود عذاب و جدان و ترسم کم شده بودم دیدم این حس دو طرفست خیلی طبیعی رفتار کردیم مثل مهمیشه تا از این موضوع یک ماهی گذشت یخورده بیشتر نخ میداد راحت تر جلوم میگشت بازم به میترسدم جراتش و نداشتم که بخوام بهش بگم یا بهش بچسبم یا بمالمش تا اینکه پسر عمم یه روز اومد گفت ما همگی با دوستامون و دوست دخترامون میخوایم بریم چند روز شمال میای منم سریع بهانه اوردم که امتحان دارم اگه بیفتم مشروط میشم و اینا پیچوندم خیلی خوشحال بودم خیلی چون چند روز میتونستم با عمه فرح خیلی راحت تر وقت بگذرونم بعد از ظهر بودش و من الکی کتابام و اورده بودم و تو اتاق مثلا درس میخوندم ولی همش تو فکر اون کون بزرگ عمه فرح بودم که تو اشپزخونه جلوم خم‌میشد صخبت میکرد و وسایل و تو کابینت جا به جا میکرد یهو پسر عمم اومد تو اتاق گفت بچه خرخون نمیای من رفتم خداحافظی کردیم و رفت یه نفس راحت کشیدم دیگه عمه فرح ماله خودم بود از شانس گند من از بوشهر مهمون اومد از دوستای مهندس شوهر عمم بودن که با خوانده هاشون اومده بودنخیلی نا امید و پک بودم از این که چه شانس گندی دارم و موقعیت از دستم رفته با بی میلی شام خوردم و تموم شد عذر خواهی کردم از مهمونا به هوای درس خوندن رفتم تو اتاق نیم ساعت بعد دیدم عمه اومد توی اتاق و برام میوه اورد و خوش و بش کرد رفت وای دام پوشیده بوده دام قشنگ به کونش چسبیده بود دیدم همه رفتن بالا خوابیدن و یهو دیدم یکی در میزنه و اومد تو دیدم عمه بود گفت مهمون نمیخوای نمیتونم جلوی تلویزیون بخوابم صبح یا نصف شب یکی میاد پایین زشته من و میگی تو کونم عروسی بود گفتم این چه حرفیه مثل این که خونه خودتونه با همون دامن اومد تخت من خوابید منم برق و خاموش کردم و خوابیدم انقدر اروم شدم خوابم برد ساعت ۲ بود یهو بیدار شدم انگار تو خواب یادم اومدم عمه فرح کنارم خوابیده بیدار شدم دیدم عمه فرح پشتش به منه وای دامنش اومده بالا چه کونه بزرگ و سفیدی چه رونای بزرگ و سفیدی داشتم دیوونه میشدم تا حالا به این نزدیکی این کون و رون و ندیده بودم کیرم از شق درد داشت میترکید عمم چون تپل بود شبا یکم خورو پف میکرد خیالم راخت شد که خوابه یکم دیگه دامنش و کشیدم بالا جوری نصفه کونش معلوم بود چه رونایی اروم نوک دستم و مالیدم به کونش یهو دیدم خورو پفش قطع شد منم اروم چشام و بستم کیرم و اروم از لای شرتم دادم بیرون بیدار شد رفت دست شویی برگشت کیره گنده و گلفت من و این بار قشنگ دید من الکی اروم اروم خروپف میکردم دیدم اروم دستش و زد به کیرم دید عکس العملی انجام ندادم کیرم گرفت تو دست اروم نگه داشت منم انقدر حشری بودم ابم تو دسته عمم اومدسریع دستش و کشید دستمال اورد سر کیرم و اروم اروم پاک کرد و خوابید صبح دانشگاه نرفتم رفتم عطاری یه قطره حشری کننده گرفتم میگم به دردتون میخوره اسمش اسپانیش فلای بود نوشته بود یک یا دو قطره کافیه اومدم خونه عادی رفتار کردم تا اینکه شب شد دیدم عمه تاپ پوشیده با دامن بهش گفتم عمه ابیموه میخوری بیارم گفت بیار زحمتت نمیشه رفتم ریختم توی لیوان جای ۲ قطره ۵ قطره ریختم و خورد برق و خاموش کردم و یه ۴۰ دقیقه ای گذشت تو دلم عطاری و فحش میدادم مرتیکه کسکش ای چی بود داد تاثیری نداشت دیدم عمه فرح گفت بیا بقلم منم رفتم بقلش من و سفت بقل کرده بود صورتم رو سینش چسبیده کیرم راست شده بود داشت فرو میرفت توپاش یهو گفت دوست دارم دستش و کرد تو شرتم و کیرم و گرفت قبلش اماده بودم قبله اوردن ابیموه تاخیری خورده بودم کیرم حسابی راست بود و حشری دیگه دسته خودم نبود اون همه ترس و اضطراب تموم شده بود جرات پیدا کردم و سوتینش و باز کردم و شروع کردم ممه هاش مالیدن وایییییییی چه ممه های نرمی عین پنبه سفید شروع کردم لباش و خوردن و اومدم سراغ ممه هاش نفساش تند شده بود همی جور که با ولع تمام ممه هاش میخوردم دست و بردم سمت کسش حسابی خیس و لیز بود گفتم شاید ای اخرین باشی که همچین موقعیتی نسیبم بشه رفتم لای پاش و باورم نمیشد شرتش و دراوردم دیدم تو این سن و سال یه کسه سفید بدون و صورتی شروع کردم بخوردن کسش سمت چوچولش رفتم دیدم میگه جوووووووووون اههههههه میک بزن میک بزن کسکش همش مال توئه این کس دیگه ماله توئه بخورش منم میک میزدم با زبونم بازی میکردم وای سیر نمیشدم از خوردنش بالش و کرده بود تو دهنش که جیق نزنه یهو موهام چسبید پشمام ریخته بود که چقدر موقع سکس وحشی شده بود یهو گفت بسه کیییییر میخخخواممممم زود باش کسکش زود باش بی ناموس کیر میخوام منم بیشتر حشری شدم کیرم گرفت یخوره خورد خیسش کرد بعد خوابید پاهاش و باز کرد اروم با عصبانیت میگفت کییییییر میخوام کسم و جر بده کیرم و گذاشتم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زن کیرم تا ته میکردم تو کسش یهو دیدم صدای نفسش داره بلند تر میشه خودش بیشتر میورد پایین که کیر تا ته بره تو کسش میگفت پارش کن و جرش بده منم وحشیانه میکدردمش برگردونمش دیدم وایییییییییی چه کون بزرگ و سفیدی عین اون موقع که تو اشپزخونه قنبل میکرد وای سوراخ کونش و میدم چو سوراخی داشت شروع کردم به کردن مگه سیر میشدم از کس انگار به گرسنه چندی
بعد از چند سال غذا بدی کردم چند بار ابش اومد و اب من نیمد یهو گفتم عمه یه خواهشی ازت میکنم روم زمین ننداز یهو گفت هرچی تو بخوای عشقم گفتم اجازه میدی از کون بکنمت اولش یکم‌ مقاومت بعدش گفت اروم بکن منم سریع یکم روان کننده زدم انگشتم و نمه نمه میکردم توکونش کله کیرم و کردم اروم اروم تو کونش چه کون تنگی داشت ولی داشت حال میکرد اروم اروم کیرم نا ته کردم تو کونش چه‌کوننننننننی بهترین کون دنیاس باورم نمیشد هنوز اون کونی که عمر تو کفش بودم کیرم توش بود شروع کردم به کردن چه کونی بود کونش عین ژله میلرزید یهو دیدم ابم داره میاد کیرم تا ته ته کردم تو ابم اومد وای بهترین حس دنیا بود تا حلا همچین حسی و تجربه نکرده بودم دوست نداشتم کیرم و از تو کونش در بیارم اروم کیرم در اوردم اب کیرم از تو کونش زد بیرون پاک کردم براش و با هم رفتیم حموم تو شستمش لای کونش و همه جاش و اونم من و شست زیر دوش بودیم لبام‌ و بوسید گفت این بهترین شب زندگیم از اون موقع الان چند سالی میشه من زن‌نگرفتم و هر موقع که موقعیتش پیش میاد باهام سکس میکنیم و هیچ وقت شعله ی عشقمون کم نشد هنوزم حشریه همیم دوستون دارم

نوشته: عرفان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18