رفتن به مطلب

داستان سکسی منو زنم با دوتا از رفیقام


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


ماجراهای من و خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما - 1
 

این داستان ادامه ی داستان " من و خانم خوشگلم در مترو" هست. هر کسی که داستان رو نخونده بهتره اول اونو بخونه تا با شخصیت های داستان و اتفاقاتی که قبلا افتاده آشنا بشه و بهتر بتونه این قسمت رو متوجه بشه. اما ادامه ی ماجرا:
طبق هر ماه، خانمم روز اولش پریودش براش سخت و دردناک بود و روز اول رو اگه روز کاری باشه، مرخصی میگیره و میره خونه ی مامانش تا استراحت کنه.‌ این ماه هم رفت و مثل همیشه شبم همونجا موند. منم بهش گفتم از سرکار مستقیم میرم پیش بچه ها و احتمالا شب همونجا بخوابم. مهرشاد و نیما از دیدنم تعجب کردن. آخه هیچ وقت بدون ملیکا نمیرفتم اونجا.‌ قضیه رو گفتم و اونا هم گفتن خوب کاری کردی اومدی. ولی امشب نامزدهامون نمیان و ما قرار بود دوتایی باهم حال کنیم. گفتم اشکال نداره، منم بهتون ملحق میشم و سه تایی حال میکنیم… نشستیم سه تایی عرق خوردیم و مشغول ورق بازی شدیم. بعد آهنگ شاد گذاشتن و بلند شدن مشغول رقص شدن و بعد از اینکه باهم یه رقص تانگو هم کردن و از هم لب میگرفتن، منم بلند کردن که باهاشون برقصم.‌ من و مهرشاد با هم تانگو میرقصیدیم و نیما هم از پشت بهش چسبیده بود. هر سه با شورت بودیم که نیما شورت خودش و مهرشاد رو درآورد و کیرشو گذاشت لای کونش و دوباره از پشت بغلش کرد. گفت تو هم شورتت رو در بیار…
متم درآوردم و حالا هر سه لخت بودیم و با مهرشاد تانگو میرقصیدم و نیما هم کیرشو میمالید لای کون مهرشاد و با ما میرقصید. با مهرشاد لب تو لب میشدیم و نیما از پشت گردنش رو میخورد.‌ چند دقیقه ای اینجوری بودیم و بعدش جابجا شدن و نیما اومد جلو و مهرشاد رفت پشتش. با اونم لب میگرفتیم و مهرشاد از پشت گردنش رو میخورد. توی این مدت که هفته ای یه شب یکیشون میومد خونه ی ما و به صورت تری سام با خانمم حال میکردیم، بعد از اینکه یه بار دوتایی خانمم رو میگاییدیم و ارضاش میکردیم، کون اونها رو در حالی که مشغول گاییدن خانمم بودن میگاییدم و دیگه به لب گرفتن با این دوتا هم عادت کرده بودم و یه جورایی برام لذت بخش شده بود. ولی گاییدن کونشون چندان برام لذت بخش نبود و فقط برای این که اونها دوست داشتن مثل یه زن دو طرفه از جلو و عقب حال کنن، انجامش میدادم. نمیگم حال نمیکردم ولی در اصل بیشتر از نوع سکس و فانتزیش حال میکردم و بالاخره اینم تنوعی بود. منم از این قضیه استفاده کردم و کونشون میذاشتم که بعدها نتونن واسه من پررو بازی در بیارن.‌ البته همونطور که گفتم منم حال میکردم ولی اصلا در حد گاییدن کون خانمم یا حتی در حد کون کوچیک نامزدهاشونم حال نمیداد.‌ درسته کونشون تقریبا تپل بود و بهتر از کون نامزدهاشون بود ولی خوب کون پسر کجا و کون نرم و لطیف دختر با اون بدنهای ظریف کجا…
در هر صورت به این قضیه عادت کرده بودم و دیگه یه جورایی برام لذت بخش شده بود. اونا هم یه ناز و عشوه های زنونه ای میومدن تا منو بیشتر تحریک کنن.‌
چند دقیقه ای بود که با نیما میرقصیدم و لب میگرفتیم که مهرشاد اومد پشت من و گفت دوتایی بخوریم و ببوسیمت.‌ مهرشاد از پشت گردنم رو میخورد و نیما از جلو لبهام رو. یواش یواش مهرشاد چسبید به منو کیرش رو لای کونم میمالید که نیما نشست جلو پام و شروع کرد ساک زدن. بعد چرخیدم و گفتم مهرشاد تو بهتر ساک میزنی… نشست جلوی پام و مشغول ساک زدن شد. نیما هم کیرشو گذاشت لای کونم و گردنم رو میخورد و نوک سینه هام رو میمالید. تا حالا این کارو نکرده بودم ولی الان داشت خوشم میومد.‌ یعنی با حس کردن یه کیر شق و داغ لای کونم، در حین ساک زدن کیرم یه حس خوبی بهم دست میداد… نیما گفت بریم روی تخت خواب…
دراز کشیدیم و از دو طرف بغلم کردن و لب و گردنم رو دو نفری میخوردن و از سینه و شکم تا کیرم رو دست میکشیدن و میمالیدن. نیما رفت سراغ کیرم و دوباره ساک زد که مهرشادم ازم لب گرفت و رفت کنارش. دوتایی واسم ساک میزدن و کیر و خایه و شکم و لای رونم و میخوردن و لیس میزدن. خیلی خوب بود و کارهاشون مثل زنها بود. مهرشاد نشست روی کیرم و تا ته کرد توی کونش. نیما شروع کرد براش ساک زدن و بعد اونم نشست روی شکمم و کیر مهرشاد رو کرد توی کون خودش. کیرش جلوی من شق بود و بالا پایین میشد که گفت امید میشه کیرمو بمالی؟
توف کردم توی دستم و شروع کردم واسش جلق میزدم.‌ اونم از کون دادنش لذت میبرد. مهرشادم بدتر از اون آه میکشید و اوففففف اوففففف میکرد و از کون دادن به من و گاییدن کون نیما همزمان لذت میبرد. مشروب کار خودشو کرده بود و باعث میشد آبم دیرتر بیاد. چند دقیقه ای همینجوری گذشت تا جاشون رو عوض کردن. به همون شکل قبلی حال میکردیم و کیر مهرشادم مثل کیر نیما میمالیدم و واسش جلق میزدم.‌ توی همین حالت ادامه دادیم تا اینکه نیما شروع کرد به تند تند تکون دادن کونش روی کیرم و صداش بلند شد. آبش اومد و همه رو خالی کرد توی کون مهرشاد، بعد مهرشاد کیرشو از دستم گرفت شروع کرد تند تند جلق زدن که گفتم نریزی روی من.‌ به نیما گفت بلند شو بیا جلوی من. مهرشاد نشست روی کیرم و نیما نشست روی کیر اون. اونم شروع کرد به عقب جلو کردن و مالیدن کونش روی کیرم.‌ یعنی کون دادن به من و گاییدن کون نیما. کیر نیما خوابیده بود و آویزون شده بود که باعث میشد سرش مالیده بشه به من.‌ گفتم دهنت سرویس نیما، کیر گوهیتو نمال به من و خندیدیم.
خلاصه مهرشادم آبش اومد و خالی کرد توی کون نیما. گفتم حالا برید کنار تا منم اونجوری که دوست دارم حال کنم… مهرشاد دمر بخواب…‌
خوابیدم روش و داشتم توی کونش کمر میزدم که نیما اومد پشتم و شروع کرد به لیس زدم کونم. لای کونم زبون میکشید و با زبونش سوراخ کونمو قلقلک میداد. خوشم اومده بود و تقریبا داشتم درک میکردم که اونها چه حالی میکنن وقتی دو طرفه حال میکنن. بی اختیار پاهامو از هم باز کردم و گفتم محکم تر لیس بزن. خیلی طول نکشید که آبم اومد و با فشار خالی کردم توی کون مهرشاد. بی حرکت افتادم روش و نیما هنوز داشت سوراخم رو لیس میزد. بعد خوابید روی من و کیر خوابیده ش رو گذاشت لای کونم.‌ چند دقیقه ای توی همین وضع بودیم و گفتم بسه دیگه بلند شو.‌… سه تایی خوابیدیم کنار همدیگه و نیما گفت خوب شد اومدی. سه تایی حال کردن مزه ش بیشتره. مهرشادم گفت آره، خیلی حال داد. منم گفتم اونجاش که تو رو میکردم و نیما کونمو لیس میزد خوب بود و خوشم اومد. حالا میفهمم چرا دوست دارید موقع کردن کون بدید. نیما گفت پس تو هم امتحان کن، شاید خوشت بیاد.
-شاید، ولی دوست ندارم. مرد باید بکنه، کون دادن کار زنهاست.
مهرشاد: خب هر کسی یه سلیقه ای داره، ما اینجوری هم حال میکنیم.‌
بلند شدم و گفتم آره خب، هر کی آزاده اونجوری که دلش میخواد از بدنش لذت ببره… رفتم داخل حموم و داشتم خودمو میشستم که مهرشاد اومد و کیرمو برم شست. قبل از بیرون اومدن یه کمی برام ساک زد و گفت شب اینجا میخوابی؟
-شاید بخوابم، چطور مگه؟
-موقع خواب منو بغل کن و کیرتو بذار لای کونم بخوابیم.
-باشه.
لبمو بوسید و شروع کرد لب گرفتن و از حموم رفتیم بیرون. نیما هم بعد از ما رفت و بعدش یه املت درست کردیم و زدیم به بدن. نشستیم یه فیلم دیدیم و قلیون میکشیدیم. مهرشاد گفت بریم بخوابیم؟…
رفتیم و منو انداختن وسط و از همدیگه لب میگرفتیم. مهرشاد گفت یه بار دیگه میکنی؟
-نه دیگه، شما اگه میخواید حال کنید.
از روی من رد شد و رفت روی نیما. لب گرفتن و بعدش ۶۹ خوابیدن و واسه هم ساک میزدن. مهرشاد خوابید کنارم بغلم کرد و نیما از پشت گذاشت توی کونش و تلمبه میزد. مهرشاد گفت امید لبامو بخور و کیرمو بمال… آههههه، جووووون… امید برام ساک میزنی؟
-نه عزیزم، دارم واست جلق میزنم دیگه.
-پس میشه برگردی بمالم لای کونت و لای پات؟… جان من. توش نمیکنم که.
برگشتم و گفتم باشه، خودتو بمال و خالی کن… هر سه به پهلو خوابیده بودیم و مهرشاد وسط ما داشت حال میکرد. بعدش چرخید روی من و نیما هم رفت روش. مهرشاد کیرشو لای کونم میمالید و نیما هم کونش میذاشت.‌ بعد نیما بلند شد و گفت تو بیا بکن… جاشون رو عوض کردن و نیما کیرشو گذاشت لای کونم و خوابید روی من. مهرشادم کرد توی کونش و خوابید روی اون. هر دو کیرهای شق و داغشون رو لای کونم میمالیدن و خوشم اومده بود. ساکت خوابیده بودم و اونها حالشون رو میکردن. نیما دستشو برد زیرمو کیرمو گرفت گفت شق کردی؟ خندید و گفت بمالم واست؟
-نه، همینجوری نگهش دار توی دستت.
نیما کیرشو میمالید لای کونم و کیرمو گرفته بود و با انگشتهاش شل و سفت میکرد و موج میداد. حس خوب و خوشایندی داشتم. در گوشم گفت میخوای مهرشاد بخوابه زیرت؟
-اوهوم.
بلند شد و گفت مهرشاد بخواب تا امید بیاد روت… خوابیدم و کیرمو فرو کردم توی کونش. نیما هم خوابید روی منو و کیرشو لای کونم میمالید. چند دقیقه اینجوری حال کردیم و نیما گفت حالا منو بکن… خوابیدم روی نیما و مهرشاد اومد روی کونم. هر چی میگذشت واسم لذت بخش تر میشد و محکمتر توی کون نیما کمر میزدم و کون خودمو به کیر مهرشاد فشار میدادم.‌ مهرشاد گفت آبت نیاد ها. میخوام توی کون من بیاد…
همینجوری داشتم وسطشون حال میکردم که گفتم مهرشاد بیا پایین بخواب. سریع خوابید و خودش لای کونشو برام باز کرد و گفت جوووون، بکن توش امید… کیرمو فرو کردم توی کونش و بوسش کردم.‌ در کل مهرشاد خوشگلتره و کون نرم تر و دخترونه ای داره. اخلاقشم موقع کون دادن مثل دخترهاست. همونطور که کونشو میگاییدم و نیما هم کیرشو لای کونم میمالید و گردنم رو میخورد، ارضا شدم و آبم رو با چه لذتی توی کون مهرشاد خالی کردم.‌ بوسش کردم و گفت همینجا بخواب و بلند نشو. نیما هنوز داشت لاپایی میزد و کیرشو لای کونم میمالید. گفت امید بکنم توش؟
-نه بابا، بیا مهرشاد رو بکن و خودتو خالی کن. بلند شدم و مهرشاد گفت پس بخواب دوباره بیام روی تو. خوابید روی من و نیما هم کرد توی کونش. هر دو روی من ارضا شدن و آب نیما توی کون مهرشاد خالی شد و آب مهرشاد لای کون من. حس خوبی بود. واسه اولین بار آبکیر داغ و لیز رو لای کونم حس کردم. چند دقیقه ای همینجوری خوابیده بودیم و بعد نیما مهرشاد رو بلند کرد و رفتن حموم. منم رفتم و نیما کونمو دست کشید و گفت تا حالا کسی لای کونت خالی کرده بود؟
-نه والا، ولی شما رو دوست دارم و خواستم یه حالی بهتون داده باشم.
-بیا خودم کونتو بشورم…
مهرشادم کیرمو گرفت و دوتایی از جلو و عقب کیر و کونم رو میشستن. نیما در حین شستن کونم گفت ما هم به غیر از خودمون به هیچ کسی کون ندادیم. تو تنها کسی هستی که بهت کون میدیم و واست ساک میرنیم.‌ اگه تو هم یه روز هوس کردی و خواستی کون دادن رو امتحان کنی، بده خودم بکنمت و پلمپ کونت رو باز کنم.‌
خندیدم و گفتم نه داداش، من از این هوسها نمیکنم، ولی با زبونت خوشم اومد. زبونتو میتونی بکنی توش.
-ایول، پس دستاتو بذار روی دیوار و کونتو بده عقب…
همین کارو کردم و مهرشاد نشسته بود جلوم. کیرمو انداختم توی دهنش و نیما هم از پشت کونمو باز کرده بود و سوراخمو لیس میزد. مهرشاد از جلو ساک میزد و من از لذت دو طرفه حال میکردم و کیرمو فشار میدادم توی حلقش و میکشیدم عقب تا کونمو فشار بدم به زبون نیما. دیگه نیما داشت نوک زبونش رو فرو میکرد توی کونم و باعث میشد بیشتر خوشم بیاد. زبون گرم و نرمش رو توی سوراخم حس میکردم و خیلی خوشایند بود.‌ مهرشاد سر کیرمو زبون میزد و تند تند کلاهکش رو با لبهاش میخورد. بی اختیار آه میکشیدم و کونمو به زبون نیما فشار میدادم.‌… بلند شد و سر کیرشو گذاشت روی سوراخم گفتم نکنی توش.
-نه، میخوام با کیرم سوراخت رو بمالم. یه کم شامپو زد و کلاهک کیرشو میمالید به سوراخم و گاهی هم ریز ریز به حالت تلمبه زدن فشار میداد بهش. مهرشاد همچنان مشغول ساک زدن بود و تخمهامم میمالید. سوراخ کونم شل شده بود و حس میکردم که کلاهک کیرش میره توی سوراخ کونم. نرم گرم بود و خوشم میومد. زیر اون نرمی کلاهکش، نوک سفت کیر شقش رو هم حس میکردم. این کار چند دقیقه ای ادامه داشت و قشنگ داشتم ازش لذت میبردم که مهرشاد گفت نیما بیا جای من تا منم امتحان کنم.
جابجا شدن و مهرشاد از اول همونکارها رو کرد. کونمو آبرگرفت و شامپو رو از کونم شست. نشست حسابی سوراخ کونمو لیس زد و زبون میکرد توش. نیما هم واسم ساک میزد و بیشتر دور نوک کیرم که حساس ترین قسمتشه زبون میچرخوند و میمکید و با لبهاش میخوردش. بعد مهرشادم مثل نیما با کیرش سوراخمو میمالید و کلاهکش رو میکرد توش و ریز ریز تلمبه میزد. چند دقیقه هم توی این وضعیت گذشت و من واقعا حال میکردم و لذت میبردم. نیما گفت میخوای جای ساک زدن، کونمو بکنی.‌
-نه دیگه بسه، بریم بخوابیم تا آبمو نیاوردین.
-اتفاقا میخوام آبتو بیارم و با مهرشاد بخوریمش.
-پس مهرشاد بیا تو هم بشین باهم بخورید.‌
-نه من فعلا دارم با کونت حال میکنم.
خندیدم و گفتم بسته دیگه. انگار تا آبتو نریزی توی کونم نمیخوای بیخیال بشی.
-آره، صبر کن ببین حس کردن آبکیر توی کون چه حالی میده. مخصوصا که دقیقا همین وسط سوراخ خالی بشه و اون گرما و لیز بودنش رو با سوراخت حس کنی.‌
-پس بریم روی تخت، خسته شدم سر پا…
خودمون رو خشک کردیم و رفتیم روی تختخواب. نیما گفت بیا کیرتو بکن توی کونم و بخواب روم…
مهرشادم ژل لوبریکانت ریخت روی سوراخ کونم و گفت با این لیز میشه و بیشتر حال میده.
-کونی خان نکنی توش. من تا حالا کون ندادم و جر میخورم. فقط همون کلاهکش رو بمال توش.
نشست زیر کونمو سر کیرش رو گذاشت لای کونم و فشار میداد و میمالید به سوراخم. نیما هم از زیر کونش رو بالا پایین میکرد و عضلاتش رو شل و سفت میکرد. مهرشاد گفت امید درسته کونت به گرد پای کون زنت نمیرسه و ولی چون دست نخورده و فابریکه خیلی حال میده.
خندیدم و گفتم آخرش شما منم مثل خودتون کونی میکنید.
خندید و گفت دور از جونت، حالا یه شب سه تایی داریم حال میکنیم ها.
خلاصه اون کلاهک کیرش رو میمالید و فرو میکرد توی سوراخم، منم با تلمبه های ریزی که توی کون نیما میزدم و کیرمو فشار میدادم توش، از دو طرف داشتم حال میکردم. اونا هم حال خودشون رو میبردن. گاهی کیرشو میذاشت لای چاک کونم و از دو طرف لپهای کونمو فشار میداد به هم و کیرشو لای چاک کونم میمالید و دوباره سرشو میذاشت روی سوراخم.‌ میمالید روش و سرشو میکرد توش، منم خوشم میومد. چند دقیقه ای گذشته بود و گفت امید به نظرت چقدر رفته توی کونت؟
-کلاهکش.
-دستتو بیار بگیرش.
-دستمو بردم پشتم و کیرشو گرفتم دیدم کمتر از نصفش رفته توش.
-گفتم دهنت سرویس، مگه نگفتم نکنی توش.
-درد داری؟
-نه.
-تو گفتی جر میخورم ولی دیدی نخوردی.
-چطوری کردی؟ ژل بی حس کننده بود؟
-آره، لیدوکایین داره.‌ البته بیشتر به خاطر لیز بودنشه و اینکه خیلی باهاش بازی کردم. تو هم که از جلو حال میکردی و لذتش واست چند برابر میشه، واسه همین اصلا دردش رو نمیفهمی.
-کیرشو کشید بیرون و دوباره ژل زد و گذاشت توی کونم. کامل خوابید روی من و چسبیده بود به کونم. خیلی خوشم اومد و گفت حالا خودت تلمبه بزن.
وسطشون تلمبه میزدم و هر چی میگذشت بیشتر حال میکردم. نیما میگفت جوووون، بکن امید جون، بکن قربون کیرت برم. مهرشادم میگفت آره بکنش امید، اوفففف کونت چه حالی میده. از کون نیما هم بهتره.
-آااههههه دهنت سرویس، کون منم مثل زنم فتح کردی.
-آخ قربون کون زنت برم که شاه کونه. از همون اولین بار که توی مترو دیدمش عاشق کونش شدم. نیما چسبیده بود به کون زنت و من به کون خودت. دیدم هیچ کدومتون اعتراضی نمی کنید، گفتیم پسر اینام مثل خودمونن. این شد که تا مختون رو نزدیم و دوست نشدیم بیخیالتون نشدیم. الان خیلی خوشحالم که باهم رفیق شدیم و همگی کنار هم حال میکنیم.
-منم خوشحالم ولی نمیخواستم کار به اینجا بکشه. کارتو بکن و بعدش واسه همیشه فراموشش کن.
نیما: پس من چی نامرد؟
-باشه، تو هم بکن ولی دیگه حرفشم نزنید. این همه من کونتون گذاشتم، اینم جای اون همه…
دوباره مهرشاد به کارش ادامه داد و توی کونم تلمبه میزد، همزمان گوش و گردنمم میخورد که خیلی حال میداد. منم وسطشون روی کون نیما کمر میزدم و دو طرفه حال میکرد…
مهرشاد بلند شد و گفت نیما بیا نوبت تویه. الان دیگه آبش میاد، میخوام توی کون خودم خالی کنه.
جابجا شدن و نیما دوباره به کونم ژل زد و کیرشو فرو کرد توش. جالب بود که دردی نداشتم. یعنی کم بود و اصلا اذیت نمیشدم. بر عکس خیلی هم حال میداد و انگار سالهاست که کونی باشم. دوباره وسط اونا کمر میزدم و کون نرم و گرم مهرشاد زیر بود. از اون ژل به کیرم مالیده بود و خیلی روان و لیز شده بود. اینقدر حال میداد که انگار واقعا داشتم کون یه زن میداشتم. این لذت دو طرفه باعث شده بود خیلی بیشتر حال کنم و بی اختیار آه میکشیدم و اوف اوف میکردم. دیگه از شدت شهوت و لذت نتونستم بیشتر از این طاقت بیارم و با فشار، آبم توی کون مهرشاد خالی شد. نیما کامل خوابید روی من و گفت امید حالا بگو دوطرفه حال کردن چطوره؟
-هووفففف پسر خیلی حال داد. اصلا فکر نمیکردم اینقدر لذت بخش باشه.
-حالا ما رو درک میکنی؟
-آره، از اولم حدس میزدم خیلی حال بده، واسه همین میکردمتون که حال کنید.
-دمت گرم، حالا دلت میخواد بازم اینجوری حال کنیم؟
-آره ولی فقط ماهی یه بار. نمیخوام بهش عادت کنم.
-باشه، پس هر وقت خودت خواستی بگو.‌ حالا صبر کن منم آبمو خالی کنم.
-باشه، حالتو بکن.
مهرشاد: نیما صبر کن.‌ بیا منو بکن تا منم توی کون امید خالی کنم و حالم تکمیل بشه.‌ امید که آبش اومد کارش تمومه…
جابجا شدیم و من رفتم زیر مهرشاد و نیما هم روی مهرشاد. مشغول تلمبه زدن شدن و مهرشاد اون وسط آه و اوف میکرد و حالا دیگه خوب میدونستم داره چه حالی میکنه. تند تند روی کونم کمر میزد و گوش و گردن منو میخورد و در گوشم گفت امید کونت خیلی حال میده، دوست داری وقتی داری ملیکا رو میکنی، بکنمت؟
-نه بابا، یه وقت جلوی ملیکا کاری نکنید و حرفی بهش نزنید. اصلا نباید بدونه.‌ حتی به میترا و فرنوشم نگید.
-باشه، هرجور خودت بخوای…
به کارشون ادامه دادن تا اینکه مهرشاد با چند تا فشار و آه کشیدن، آبشو توی کونم خالی کرد و من گرمای آب کیرشو حس کردم. نیما گفت برو کنار منم آبم داره میاد…
مهرشاد از روی من رفت کنار و نیما هم مثل اون خوابید روی من و خالی کرد توی کونم. یه مقدارشم ریخت روی سوراخم و با چند تا حرکت فشارشون داد توی کونم. این کارش یه جوری بهم لذت داد که واقعا عالی بود… سه تایی از هم لب گرفتیم و رفتم کونمو خالی کردم. بعدش رفتیم یه بار دیگه دوش گرفتیم. کارمون که تموم شد برگشتیم روی تخت و هر دو منو بغل کردن و خوابیدیم.
صبح رفتم دنبال خانمم و با هم رفتیم سرکار.‌ گفت دیشب خوش گذشت؟
-ای بد نبود، دخترا که نبودن و اون دوتا بچه کونی گیر دادن بکنمشون.
خندید و گفت خوب کاری کردی. نوش جونت.
توی اون یه هفته ای که خانمم پریود بود، یه شب میترا اومد پیشم و یه شب دیگه فرنوش. خلاصه نذاشتن توی کف بمونم و حالمون رو کردیم‌. بعد از خوب شدن ملیکا دوباره سکس ما شروع شد و اول خودم کردمش تا آخر هفته که رفتیم پیش بچه ها. بازم سکس گروهی داشتیم و خانمم تلافیه یه هفته سکس نکردن رو درآورد. فرداش صبح جمعه با مهرشاد و نیما تنهایی حرف زدم و گفتم من دیگه نمیکنمتون. جفتشون تعجب کردن و گفتن چرا؟ مگه چی شده؟
-میخوام اون انرژی که واسه کون شما میذارم، خرج خانمم و دخترها کنم.
مهرشاد: واسه اون شب که کردیمت ناراحتی؟
-نه بابا، کلا میگم.‌ شما اون شبی رو که میاین خونه ی ما، از این به بعد دوتایی باهم بیاید و جای من خودتون کون همدیگه بذارید و ملیکا رو بکنید.‌ منم فقط خانمم رو میکنم. البته‌ در حد یه ساک زدن میدم کیرمو بخورید.
مهرشاد: ولی من عاشق کیرت شدم و دلم میخواد زیرت بخوابم.
-باشه، فقط ماهی یه بار که ملیکا پریود میشه میام تا دقیقا مثل اون هفته سه تایی حال کنیم.‌ خوبه؟
-آره، بازم بهتر از هیچیه.
-ولی اون شب که منو کردید فرداش درد داشتم.‌ این دفعه اولش بیشتر آماده‌م کنید.‌
خندیدیم و مهرشاد گفت بسپارش به من. من خودم استادم…
سه شنبه شب جفتشون اومدن خونه ی ما. نشستیم دو سه پیک مشروب خوردیم و خانمم واسمون رقصید. مهرشادم باهاش رقصید و بعدش نیما هم بلند شد. انداخته بودنش وسط و باهاش میرقصیدن و میمالیدنش. ملیکا حشری شده بود و چشمهاش مست شهوت بود. حسابی لبها و گردن و سینه هاش رو خوردن تا نشست جلوی پاهاشون و شروع کرد به ساک زدن.‌ منم رفتم کنارشون و سه تا کیر رو با هم میمالید و ساک میزد. امشب دیگه دخترها نبودن و خانمم با سه تا کیر تنها بود. خوب که ساک زد گفتم بریم روی مبل. نیما نشست جلوی ملیکا و کوسش رو کشید توی دهنش و مشغول خوردن و لیس زدن شد. من و مهرشادم لب و گردن و سینه هاش رو میخوردیم و میمالیدیم. ملیکا آه و ناله های مستانه سر میداد و بد جوری حشری شده بود. تا اینکه نیما خانمم رو با کوس لیسی ارضا کرد و بلند شد لبهاشو خورد گفت برگرد روی زانو. ملیکا روی مبل زانو زد و پشتی مبل رو گرفت. نیما مشغول مالیدن و خوردن کونش شد که مهرشادم رفت و بعد از اون کارش رو ادامه داد. جفتشون حسابی کون خانمم رو خوردن و گفتم قرص خوردین؟ هر دو گفتن آره.
-پس اول تک به تک بکنیم و ارضاش کنیم، بعد دو به تک میریم.‌
روی همون مبل، خانمم خوابید و پاهاشو داد بالا. سرش روی پای خوردم بود و هر کدوم یه بار از کوس گاییدن و ارضاش کردن. منم بالای سرش نگاه میکردم و از کوس دادن و لذت بردن خانمم، از آه و ناله های شهوتناکش و دیدن چشمهای مستش لذت میبردم.‌ وقتی می چرخوندنش و به صورت داگی میکردنش، ملیکا کیرمو میگرفت و میگفت قربون کیر شق و کلفتت برم و برام کمی هم ساک میزد. آخراش بود که با ناله گفت الان نوبت خودت میشه و اون حال اصلی رو میکنیم عشقم…
‌بعد از اون دوتا خودم گاییدمش و ملیکا توی اوج شهوت بود و خیلی ناز و داغ و مشتی بهم حال داد.‌ گفتم حالا دو به تک… اول اونها دو به تک گاییدنش و خانمم حسابی حال میکرد و لذت میبرد. صدای ناله هاش منو دیوونه میکرد و بین اون دوتا چنان خودش رو عقب جلو میکرد و میکوبید به کیرهاشون که فقط با دیدنش داشت آبم میومد.‌ معلوم بود خیلی از این مدل خوشش میاد، آخه همیشه توی سکسهای دسته جمعی دوست داره اینجوری بکنیمش.
بعد از اینکه وسط اون دوتا ارضا شد، من خوابیدم زیرش و با کوس نشست روی کیرم. مهرشادم کرد توی کونش و دوتایی گاییدیمش. نیما هم رفت پشت مهرشاد و کرد توی کون مهرشاد. الان خانمم و مهرشاد هر دو داشتن همزمان از جلو و عقب حال میکرد و آه و ناله و اوففففف اوففففف و جووووون جووووون میکردن. لب و گردن و سینه های ملیکا رو میخوردم و از دیدن چهره ی پر از شهوتش و حالی که میکرد لذت میبردم. صدای شالاپ شولوپ ضربه ها و آه و ناله ها خونه رو پر کرده بود تا ملیکا ارضا شد و افتاد توی بغلم. با کمی استراحت و ناز و نوازش حالش جا اومد و اینبار نیما اومد پشت خانمم و مهرشاد پشت نیما بود. دوباره شروع کردیم و بازم آه و ناله ها بلند شد. نیما سینه های ملیکا رو از پشت گرفت و محکم میکوبید توی کونش. منم از زیر میزدم توی کوسش و خودشم بالا پایین میشد و به من کمک میکرد تا یه بار دیگه ارضا شد که آب منم اومد و خالی کردم توی کوس داغش. ملیکا دیگه افتاد روی من و گفت یه استراحت کنیم و یه چی بخوریم تا حالم بهتر بشه بعد دوباره ادامه میدیم.‌ بلند شد رفت دستشویی کوسشو خالی کرد و خودشو شست اومد. ما هم رفتیم و بعدش نشستیم میوه خوردیم. من که شب قبل میترا اومده بود و کنار خانمم جفتشون رو گاییدم، گفتم من امشب دیگه نمیکنم، خودتون حال کنید و بخوابیم.‌ خانمم گفت باشه ولی بیا پیش ما باش. از هفته ی دیگه به دخترها میگم یکشنبه ها بیان تا یه شب استراحت کنی و سه شنبه که بچه ها میان بهتر حال کنیم.‌
-آره، فکر کنم این بهتر باشه…
میوه خوردیم و نیما و مهرشاد با خانمم شوخی میکردن و میخندیدیم.‌ بعد رفتیم توی اتاق خواب که روی تخت کارشون رو ادامه بدن. خانمم رو خوابوندنش وسط و دوتایی ازش لب میگرفتن و سینه و کوسش رو میمالیدن.‌ بعد باهم حسابی سینه هاش رو خوردن و رفتن سراغ کوسش. با دیدن این کارها منم دوباره مثل قبل داشتم حشری میشدم و با لذت نگاهشون میکردم. ملیکا گفت اول دوتایی منو بکنید و بعد برید سراغ کون دادن خودتون.‌ مهرشاد سرشو از روی کوس خانمم بلند کرد و گفت باشه عزیزم، ملیکا امشب کوست چه خوشمزه شده، طعم آبکیر امیدم میده و دیگه شده معجون.‌
خندیدیم و به کوس لیسی ادامه داد تا جایی که ملیکا ارضا شد و چرخید سمت من و بغلم کرد. مهرشاد پشت کونش رو دست کشید و گفت اینم بخورم بعد شروع کنیم.‌ سرشو کرد لای کون خانمم و شروع کرد لیس زدن و مالیدنش. ملیکا هم به من نگاه میکرد و آه می کشید و لبم رو میبوسید. کیرمو گرفت و دید دوباره شق کردم، گفت میخوای اینا رو بکنی؟
-نه عشقم، واسه اینکه گفتم دیگه نمیکنمتون دوتایی اومدن. گفتم فقط وقتی تو پریودی یه شب میام حال میکنیم.
لب گذاشت روی لبم و یه لب جانانه گرفتیم. بعد چرخید سمت اونا و با نیما لب توو لب شدن و مهرشادم بهشون پیوست و سه تایی از هم لب میگرفتن. ملیکا بلند شد و کیر جفتشون رو گرفت و واسشون ساک میزد، بعد نشست روی کیر مهرشاد و نیما هم رفت پشتش و کرد توی کونش. دوتایی خانمم رو میگاییدن و ملیکا هم حسابی داشت حال میکرد. نگاهشون میکردم و کیرم مثل سنگ شق شده بود. دیگه طاقت نیاوردم و بلند شدم کیرمو دادم ملیکا ساک بزنه. نیما دهنشو آورد جلو و گفت بده منم بخورمش. دادم اونم ساک زد و بعد دادم مهرشاد ساک زد و ملیکا هم خم شده بود روش و باهم میخوردنش. نیما محکم میکوبید توی کون خانمم و پرتش میکرد جلو تا روی کیر مهرشادم حرکت کنه. اومدم کنار و با ملیکا لب میگرفتم که دیدم داره ارضا میشه. آه و ناله هاش بلندتر شد و خودشو محکم و تند تند عقب جلو میکرد و میکوبید به کیرشون تا به اوج رسید و ارضا شد. خوابید روی سینه ی مهرشاد و لب میگرفتن که نیما بلند شد رفت کیرش رو بشوره بیاد. رفتم پشت خانمم و کیرمو کردم توی کونش و با مهرشاد شروع کردیم به گاییدنش تا نیما اومد. کیرشو انداخت دهن ملیکا تا براش ساک بزنه و دوباره شق بشه. ماهم میگاییدیمش تا دوباره ارضا شد.‌ من اومدم کنار و نیما خانمم رو داد جلوتر و خودش نشست روی کیر مهرشاد و کرد توی کون خودش. کیر خودشم کرد توی کوس خانمم و مشغول تلمبه زدن شد. آه و ناله و اوففففف اوفففففف کنان از کون دادن و کوس کردن لذت میبرد. سینه های خانمم توی دهن مهرشاد بود و منم ازش لب میگرفتم که گفت بیا جلو برات ساک بزنم…‌ همه در حال لذت بردن و عشق و حال بودیم و صدای شالاپ شالاپ و آه و ناله های شهوتناک اتاق رو پر کرده بود.‌ مهرشاد گفت نیما بلند شو داره آبم میاد.‌…
جابجا شدن و مهرشاد نشست روی کیر نیما و کیر خودش رو کرد توی کون خانمم. اون وسط تلمبه و عقب جلو کرد و آه میکشید تا آبش اومد و توی کون خانمم خالی کرد. بعدش افتاد کنار ما و گفت وای چه حالی داد. نیما بلند شد و گفت امید منم نزدیکم، بیا بشینم روی کیرت و تمومش کنم. دراز کشیدم و نشست روی کیرم و فرو کرد توی کونش. ملیکا هم اومد جلوش و کیر نیما رو کرد توی کون خودش. شروع کردن و نیما بین کیر من و کون خانمم عقب جلو میشد و تلمبه میزد و حال میکرد. کوس خانمم رو میمالیدم و سینه هاش رو میخوردم تا نیما هم ارضا شد و آبش رو توی کون خانمم خالی کرد. ملیکا گفت عشقم برو کیرتو بشور بیا تا دوباره آبتو توی کوسم خالی کنی.‌
رفتم و با کیر تمیز برگشتم و دیدم خانمم رو وسط خوابوندن و ازش لب میگیرن.‌ بلند شد و واسم ساک زد تا کیرم شق شد و خوابید روی نیما و پاهاشو داد بالا. نشستم جلوی کوسش و کردم توش و تق و تق تلمبه میزدم.‌ نیما سینه هاش رو گرفته بود و گردنش رو میخورد. مهرشادم اومد ازش لب میگرفت و چوچولش رو میمالید. خانمم بین سه تا مرد حال میکرد و دیوونه وار لذت میبرد. منم از دیدنش و گاییدنش لذت میبردم و کیف میکردم.‌ وقتی ارضا شد، یه تایم استراحت بهش دادم و لب و سینه هاش رو خوردم و دوباره به گاییدنش ادامه دادم تا اینبار باهم ارضا شدیم و خالی کردم توی کوسش. خوابیدم روش و یه لب توپ گرفتیم تا کیرم توی کوسش خوابید و رفتم کنار. مهرشاد پشت سر من رفت کوسش و مکید و لیس زد تا آبمو بکشه بیرون و بخوره. میگفت جوووون چه خوشمزه ست.‌ ملیکا بهش می خندید و گفت بسه دیگه، منو ببر حموم که دیگه حال ندارم خودم برم. دستشو گرفت و بلندش کرد رفتن حموم. نیما چرخید و بغلم کرد شروع کرد لب گرفتن و کون همدیگه رو میمالیدیم.‌ گفت امید دمت گرم، هم خودت هم خانمت واقعا با‌ حال و با معرفتین. نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم که واقعا حقتون باشه.‌
-بیخیال پسر، ما هم حال میکنیم دیگه. دخترا هم هستن و جبران میکنن. بلند شو بریم دوش بگیریم و زودتر بخوابیم که صبح باید بریم سرکار…
رفتیم داخل حموم و دیدم مهرشاد خانمم رو از پشت بغل کرده و داره کوس و سینه ها و شکمش رو زیر دوش دست میکشه و میماله. نیما هم رفت از جلو بغلش کرد و ازش لب میگرفت. ملیکا دستاشو انداخت دور گردن نیما و همینطور که وسط اون دوتا بود و لب میگرفتن گفتم بچه ها ما صبح باید بریم سرکار پس زودتر تمومش کنید بریم بخوابیم. پس فردا شب دوباره میبینیدش. ملیکا گفت آره شیطونها، زودتر منو بشورید بریم بخوابیم. خودش سرشو شامپو زد و مهرشاد و نیما هم لیفش زدن. منم خودمو شستم و دوتایی رفتیم بیرون. اون دوتا هم خودشون رو شستن و اومدن کنار ما خوابیدیم. مهرشاد گفت تو بیا کنار من وسطتون بخوابم. تو منو بغل کن، منم ملیکا رو بغل کنم…
جابجا شدیم و خانمم وسط اون دوتا بود و منم از پشت مهرشاد رو بغل کردم و کیرمو گذاشتم لای کونش خوابیدیم…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


من و خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما - 2

با سلام مجدد خدمت دوستان و اعضای خوب کونباز. بریم سراغ ادامه ی ماجرا:
بعد از سکس داغ و سه به تک اونشب که هم خودم، هم خانمم واقعا خیلی حال کردیم، صبح بیدار شدیم و صبحونه رو خوردیم زدیم بیرون. مهرشاد و نیما رفتن دنبال کارشون و من و خانمم هم رفتیم سرکار. عصر که با خانمم برمیگشتیم خونه، توی راه گفت ممنون امید، دیشب خیلی بهم خوش گذشت، خوب کاری کردی گفتی دیگه نمیکنیشون و مجبورشون کردی دو نفری بیان. دیشب اونقدر حال کردم که از صبح تا حالا هنوز سرحالم و پر از انرژی ام. واقعا دیشب خیلی بهم حال دادین.‌
-فدات بشم عشقم، نوش جونت. دیگه هر هفته میگم دوتایی بیان تا حسابی ازشون لذت ببری و کیف کنی.
-آره عالی میشه. به نظرم تو زیاد به خودت فشار نیار، بذار اونها زور بزنن و تو آخرش که من توی اوج شهوتم بیا بکن. میدونم خودتم اون لحظه توی اوجی و به هر دوتامون خیلی بیشتر لذت میده. قبول داری؟
-باشه، هفته ی دیگه امتحان می کنیم و تا جایی که تونستم تحمل میکنم. آخه اون آه و ناله ای که راه میندازی بدجور حشریم میکنه.‌ ضربه های تلمبه زدنشون به کونت و موج و لرزشی که بهش میافته دیوونم میکنه. لب گرفتنتون و خوردن سینه هات، تلمبه زدنشون توی کوست و دیدن شهوت و ولع شون واسه خوردن کوس و کونت، همه‌شون بدجور تحریک کننده ست. شبهایی که دخترا هستن بهتره و شهوتم رو سر اونها خالی میکنم ولی وقتی نیستن و همه ی حواسم فقط به شماست خیلی حشری میشم.
لبخند زد و دستمو گرفت گفت میدونم عشقم، دیدم چه حالی میشی و کیرت سریع شق میشه. چشمای مستت همه چیو میگه. منم مثل تو از همین چیزا تحریک میشم. چه وقتی اونها منو جلوی تو میکنن، چه وقتی تو دخترها رو جلوی من میکنی. تازه غیر اینها، بودن بین سه تا مرد که با عشق و شهوت منو میمالن و میخورن و میکنن از همه چی لذت بخش تره.
-ملیکا رسیدیم خونه، میخوام باهم حرف بزنیم، فقط قول بده راستش رو بگی. میدونی که دلم نمیخواد از تو دروغ بشنوم. همینطور که با خیال راحت احساساتمون رو به هم میگیم، همیشه همینطور به هم اعتماد کنیم و راحت باشیم.
-چشم عشقم، من هیچ چیزی رو از تو قایم نمیکنم، هر چی هست بهت میگم، هر چی دلت میخواد بدونی رو میگم.
-دمت گرم خانمم، تو هم اگه دلت میخواد چیزی بدونی از من بپرس. عاشق این اعتماد و عشق و محبتی هستم که بین ما هست و هر روز زندگیمون رو گرم تر و زیباتر میکنه.
-آره واقعا، خیلی زندگی داغ و عاشقانه ای داریم. هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز برسه که از زندگیمون تا این حد بتونیم لذت ببریم. واقعا خوشبختی رو با همه ی وجودم حس میکنم.
-خیلی خوشحالم که راضی هستی و خوشحال و خوشبختی. راستی اگه دلت هر مدل سکسی خواست که تا حالا انجام ندادیم، خودت بگو و پیشنهاد بده. چه وقتی که وسط سکس به ذهنت رسید، چه قبلش. بهم بگو تا خواسته تو رو براورده کنم.
-باشه، بریم خونه حرف میزنیم. اول ببینم تو چی میخوای بگی و چی میخوای بدونی، بعد منم اگه چیزی به ذهنم رسید میگم…
رسیدیم خونه و لخت شدیم دراز کشیدم روی تخت. ملیکا گفت اول چایی رو ردیف کنم یه چایی و عصرونه بخوریم و صحبت کنیم.
-دمت گرم، من یه کم دراز بکشم میام…
یه چرت کوتاه زدم که ملیکا صدام کرد و رفتم توی آشپزخونه. نشستیم و مشغول عصرونه خوردن بودیم که خودش شروع کرد و گفت من تا قبل از اینکه این اتفاق بیافته و با این بچه ها رابطه پیدا کنیم، هیچوقت بهت خیانت نکردم و با هیچ مرد و پسری حتی در حد مجازی هم ارتباط نداشتم. اگه میخواستی اینو بدونی خودم زودتر بهت گفتم.
-میدونم عشقم، ما که همیشه باهم هستیم و هیچ کجا تنها نمیریم. پس چیز مشخصیه و احتیاجی به گفتن نداره.
-پس چیو میخواستی بدونی که گفتی دروغ نگم؟
-تو خودت خوب میدونی که هیچ وقت از گذشته و رابطه هایی که داشتی حرفی نزدم و هیچ وقت سوالی نپرسیدم. واسه من از اون لحظه که مال من شدی مهم بوده و گذشته ی تو به خودت مربوطه. اینکه بعد از تاریخ عقدمون فقط مال خودم باشی و بهم خیانت نکنی برام مهم بوده.
-الان میخوای از گذشته ها بهت بگم؟
-اگه خودت دوست داری و سختت نیست، ولی اگه گفتی راستشو بگو.
-باشه، بهت میگم… ولی مثل کارهای الان‌مون میتونی درک کنی و ناراحت نشی؟
-آره عشقم، من آدمی نیستم که واسه چیزی که گذشته و تموم شده ناراحت بشم. خودت خوب میدونی.
-پس بذار قبل از اون یه چیزی رو که بهت نصفه گفتم بگم تا خودمم راحت بشم، بعد میریم سراغ گذشته ی من. اون روز که توی مترو پشت شلوارم آبکیر ریخته بودن رو یادته که؟
-آره یادمه، خودت گفتی چی شده.
-گفتم ولی همشو نگفتم. نخواستم بیشتر از اون ناراحتت کنم. ولی الان خیالم راحته و بیشتر از قبل بهت اعتماد دارم و همه ش رو بهت میگم تا دیگه هیچ چیزی ناگفته بینمون نمونه. اون روز بعد از اینکه اون پسره کیرشو لای کونم کرده بود و آبش اومد، اونومردی که کنارم بود و کوسمو میمالید، دستشو از کش شلوارم کرده بود داخل و کوسم رو مستقیم میمالید. اونقدر حشریم کرده بود که وقتی گفت بچرخ کونتو بده اینطرف، بی اختیار چرخیدم. کیرشو کرد لای کونم و به اون پسره گفت ای لعنتی کثیفش کردی که… ولی بازم کیرشو فشار داد لای کونم. اون یکی دوستش از روبرو دستش رو کرد توی شلوارم و کوسمو میمالید. اون مرده هم زود آبش اومد و لای کونم خالی کرد که بعدش اون یکی دوستش گفت بگرد. همین که چرخیدم سمت اون و کیرشو کرد لای کونم تو صدام کردی و اومدم پیشت.
-پس دوتا آبکیر ریختن لای کونت و روی شلوارت. دیدم خیلی زیاد خیس شده.
-آره، تازه اون نفر سوم پشت شلوارمو کشید پایین و کیرشو مستقیم کرد لای کونم. شانس آوردم صدام کردی و به خودم اومد. اینقدر داغ شده بودم که اصلا یادم رفته بود تو هم هستی و ممکنه ببینی.‌ هر چند پنج نفری طوری منو دوره کرده بودن که کسی نمیتونست ببینه.
-‌پس اینطور، من قبلا فکر نمیکردم تو تا این حد حشری و داغ باشی. الان که میبینم سه نفر رو راحت سیر میکنی تازه فهمیدم که چه آتیشی هستی.
خندیدم و خودشم خندید. بعد گفت حالا چرا از گذشته ی من میخوای بدونی؟
-اولین بار که سکس کردیم و از کون کردمت یادته؟
-هوومممممم آره، دو سه هفته بود که دوست شده بودیم و بعد از کار میرفتیم بیرون. اون روز خونه تون خالی بود و منو بردی توی اتاقت از کون کردی.
-آفرین، خوب یادت مونده. اون روز وقتی سوراخ کونت رو دیدم فهمیدم آکبند نیست. راحت کیرم رفت توی کونت و خیلی عالی بهم حال دادی. ولی انقدر دوست داشتم که با دونستن این قضیه ازت خواستگاری کردم. هیچ وقت هم از گذشته ت چیزی نپرسیدم. الانم از روی کنجکاوی میخوام بدونم. چون حالا اینقدر با هم راحت شدیم که کنار هم با دوستامون سکس میکنیم، با خودم گفتم شاید الان دیگه گفتنش برات سخت نباشه.
-آره عشقم، شاید اگه قبلا میپرسیدی نمیگفتم، ولی الان همه رو واسه‌ت میگم.
-پس از اولین سکست شروع کن…
-من از چهارده سالگی دوست پسر داشتم ولی سکس اونجوری نداشتیم. در حد لب گرفتن و بوسه و اینها بود. پونزده سالم بود که واسه اولین بار باهاش سکس کردم که در حد لاپایی و ساک زدن بود. زیادم طول نکشید و زود آبش اومد. از اون به بعد دیگه هر وقت خونه ی هر کدوممون خالی میشد سکس میکردیم و هر بار همینطوری بود تا اینکه یه روز گفت میخوام بکنم توی کونت. گفتم بچه ها میگن درد داره.
-آره اولش درد داره ولی بعدش خیلی بهت حال میده. منم تمام سعیم رو میکنم که دردت خیلی کم بشه. اول با انگشت کونت رو نرم میکنم.‌ تو کافیه نترسی و خودتو شل بگیری.
قبول کردم و با کرم و توف کونمو انگشت کرد و باهاش بازی میکرد. اون روزو یادمه که شاید بیشتر از ده دقیقه من کونم رو قمبل کرده بودم بالا و اون انگشت میکرد. بعد بلند شد و همونجوری کیرشو کرد توش. درد داشت ولی نه زیاد. وقتی با گوشیش عکس گرفت و نشونم داد که کیرش تا آخر توی کونمه باورم نشد که به این راحتی کرده توش و من درد زیادی نداشتم. بعد فیلم گرفت از تلمبه زدنش و نشونم داد و گفت ببین چطوریه، مثل فیلمهای سکسیه.‌ نه؟
-آره، چه باحاله.
آبش زود اومد و خالی کرد توی کونم و گفت آروم بخواب‌ تا بخوابم روت. کیرش هنوز توی کونم بود و باهم خوابیدیم. بوسم میکرد و گفت دیدی دردش زیاد نیست، از این به بعد دیگه اینجوری حال میکنیم… چند دقیقه بعد دوباره کیرش راست شد و یه بار دیگه هم منو کرد و بعدش که بلند شد، کوسمو خورد و منم ارضا شدم. دیگه ترسم از کون دادن ریخته بود و هر بار که موقعیت جور بود و مکان داشتیم اول کوسمو میخورد و ارضام میکرد، بعد من واسش ساک میزدم و منو از اون میکرد. حتی یه وقتهایی میشد که وقت زیاد داشتیم و سه بار آبشو توی کونم خالی میکرد.‌ آخرش هم دوباره کوسمو میخورد و ارضام میکرد. یواش یواش یاد گرفت که موقع کردن کونم، کوسمو بماله و حال کردن منم بیشتر میشد. ولی حیف آبش زود میومد و هر بار نهایتا دو دقیقه میتونست بکنه. تا دوران دانشگاه باهم بودیم و چون همسایه بودیم راحت بودیم و زیاد همدیگه رو میدیدیم. وقتی رفتیم دانشگاه، اون شهرستان قبول شد و دیگه زیاد همدیگه رو نمیدیدیم. منم که عادت کرده بودم به کون دادن و کوس لیسی هاش، خیلی سختم بود تا اینکه با یه پسری از همکلاسیام دوست شدم. چند باری رفتیم بیرون تا پیشنهاد داد بریم خونه شون. یه خونه ی مجردی دانشجویی، مثل خونه ی مهرشاد اینا. با ناز قبول کردم ولی توی کونم عروسی بود. از همون روزی که رفتیم خونه‌ش، با اولین لب تو لب شدن، مثل یه عروسک افتادم توی بغلش و خیلی راحت لختم کرد و سکس شروع شد. این کمرش از ارشیا بهتر بود و دیرتر آبش میومد. کیرشم یه کمی کلفت تر بود. چون خونه مجردی داشت و مشکل مکان نداشتیم، راحت بودیم و دو سه روز در هفته میرفتیم خونه ش و حسابی حال میکردیم. کوس لیس خوبی بود و کونمم محکم و با قدرت میگایید. کوس و سینه و گوش و گردنمو وسط سکس میمالید و میخورد، خوب بلد بود بهم حال بده و معتادش شده بودم. یک سال به همین صورت گذشت و عشق و حالم به راه بود. گاهی که ارشیا از شهرستان میومد، با اونم حال میکردم ولی مکانمون ردیف نبود تا اینکه با سیاوش همون دوست و همکلاسیم صحبت کردم و قضیه رو گفتم. اونم گفت اشکال نداره، بگو بیاد سه تایی حال کنیم. اولین تریسام عمرم با ارشیا و سیاوش شکل گرفت. روز اول خجالت میکشیدن جلوی همدیگه لخت بشن و تا آخرش با شورت بودن. از هر دو لب گرفتم و کیرشون رو کنار هم ساک زدم.‌ اونا هم کوس و کونم رو خوردن و یکی یکی منو از کون کردن و واسه اون یکی ساک میزدم.‌ اون روز هر کدوم دو بار آبشون اومد و ارشیا گفت تا قبل از اینکه برگردم میتونم بیام اینجا؟
سیاوش: آره، هر وقت دلت خواست بیا. تابستونم کلید میدم که راحت باشید، خودمم اگه تونستم ترم تابستونه میگیرم و میام…
همونم شد و دیگه عشق و حال ما سه تا تا آخر تابستون شروع شد. از سکسهای باحال توی خونه تا بیرون رفتن ها و گردش و خوشگذرونی.‌ همه مدلی بهشون کون میدادم و هر طور دلم میخواست ازشون لذت میبردم.‌ اونا هم مثل یه بچه ی حرف گوش کن مطیع من بودن و هر کاری واسه خوشحالیه من میکردن.‌ میدیدن و میدونستن که چطور همه ی پسرها توی کف من هستن و حتی واسه چند دقیقه حرف زدن و لاس زدن با من له له میزنن.‌ واسه همین خیلی مواظب بودن که از دستشون ناراحت نشم و نرم سراغ کس دیگه ای. تا آخر دانشگاه با سیاوش بودم و ارشیا هم هر وقت میومد کنارمون بود.‌ مخصوصا تابستونها. دو سه بار به بهونه ی اردو و تحقیق و این چیزها با هم رفتیم مسافرت و حتی یه دفعه رفتیم شهری که ارشیا بود و توی خونه ی دانشجوییش که با دو تا از دوستاش بود سه شب موندیم و از شب دوم به دوستاشم دادم. چهار نفری منو میمالیدن و قربون صدقه م میرفتن و بین بدنهاشون نهایت لذت رو میبردم. چهار تا کیر رو باهم ساک میزدم و یکی یکی منو میکردن و واسشون ساک میزدم و دوباره از اول شروع میکردن. کونم پر از آبکیر شده بود و اینقدر کوسمو مالیده بودن و خورده بودن که تعداد ارضا شدنهام از دستم در رفته بود.‌ برگشتنی دوستاش کلی هدیه و سوغاتی به من دادن و گفتن دفعه ی دیگه بی خبر نیا که برات تدارکات بچینیم تا حسابی بهت خوش بگذره. البته دیگه نشد بریم ولی دلم میخواست بازم اون شب و روزهایی که اونجا بودم رو تجربه کنم.‌ روزی که توی مترو و بازار بین مهرشاد و نیما قرار میگرفتم، یاد ارشیا و سیاوش افتادم و به همین خاطر زود جلوشون وا دادم. دوباره اون لذت تریسام و خوابیدن بین دو تا پسر لخت و اون عشق و حال هایی که کرده بودم اومد سراغم. دلم خواست که بازم امتحانش کنم ولی از طرفی هم دلم نمیخواست به تو خیانت کنم. اما شهوت پیروز شد و اون روز بهشون دادم. ولی طاقت نیاوردم و دیدم انگار تو هم بدت نمیاد از این کارا و راستش دخترها بهم گفتن و یه کلیپ از سکس تو و اونها بهم نشون دادن که همون روز غروب کرده بودی شون. اینجوری خیالم راحت شد و عذاب وجدانم کمتر شد. همون شب جلوی مهرشاد سکس رو با خودت شروع کردم و اونم اضافه شد و دیدم مخالفت نکردی، دیگه ادامه دادیم و به اینجا کشید که خودت میدونی.
-خب پس حدسم درست بود که کونت آکبند نبوده و سابقه ی کون دادن داشتی.
-آره عشقم، درست فهمیدی ولی ممنون که چیزی به روی من نیاوردی و با این حال منو واسه ازدواج انتخاب کردی. البته من وقتی اولین بار باهات سکس کردم، فکر نمیکردم واقعا عاشقم شده باشی و بخوای از من خواستگاری کنی. فکر میکردم میخوای فقط دوست باشیم و خوش بگذرونیم.‌ وقتی از من خواستگاری کردی واقعا شوکه شدم و از خوشحالی بال درآوردم.‌ چون منم واقعا عاشقت شده بودم. سکست هم عالی بود و خیلی طولانیتر از ارشیا و حتی از سیاوش بیشتر کارت طول میکشید و کیرت هم کلفتتر و بزرگتر از اونا بود. یعنی همونی بودی که دلم میخواست شوهرم باشه. الانم خیلی خوشحالم که با تو ازدواج کردم و کنارت واقعا خوشبخت ترین زن دنیام.
-ممنون عشقم، منم کنار تو خوشبخت ترین مرد دنیام. ممنونم که همه چیو بهم گفتی و اعتماد کردی. بعد از دانشگاه تا بیای سر کار چیکار میکردی؟
-سیاوش همینجا ارشد هم قبول شد و موندگار شد. ارشیا هم بعد از لیسانس رفت سربازی و هر وقت میومد مرخصی باهم بودیم. اما وقتی اومدم سرکار، تصمیم گرفتم آدم بشم و بچسبم به کار و زندگی. میخواستم شوهر کنم و مثل بقیه ی زنها یه زندگی و خانواده تشکیل بدم. واسه همین از بچه ها فاصله گرفتم و فقط پنج شنبه ها میرفتم پیش سیاوش.‌ تا اینکه از تو و اخلاقت خوشم اومد و تو هم زودتر از بقیه ی همکارها خودتو به من نزدیک کردی و دعوتم کردی بریم بیرون‌.‌ بقیه ش رو هم که خودت میدونی و دیگه از روزی که با تو بودم، هیچ وقت سراغ ارشیا و سیاوش نرفتم و وقتی ازم خواستگاری کردی شماره ی موبایلمو عوض کردم.‌
-آره یادمه، باهم رفتیم و همین ۹۱۲ رو خریدیم. ‌
-حالا که اینها رو فهمیدی چه حسی داری؟
-برای من هیچ فرقی نکردی و هنوز همونقدر عاشقتم. تازه خوشحالم که همه چیو گفتی. حتی اون سکس چهار به تک که دو روز تمام شب و روز میکردنت.
خندید و گفت وای امید چه حالی کردم اونجا. اینقدر ساک زدم و کون دادم که وقتی برگشتم تا چند روز نمیتونستم دستشوییم رو نگه دارم. حسابی گشاد شده بودم.
داشتیم می خندیدیم و کیر شقم رو نشونش دادم. گفت جوووون بده بخورمش.
-نمیخواد، بلند شو بریم پیش بچه ها.
خندید و گفت نه بابا، دیشب اینهمه منو گاییدن. اگه میخوای بریم دوتایی حال کنیم.
-آره بریم.‌ خیلی حشریم کردی.‌
-دوست داری از این چیزا واست بگم؟
-آره، خیلی تحریک کننده ست. تصورت زیر دوست پسر هات شهوت انگیزه.
-پس میخوای صبر کن شام درست کنم و موقع خواب یکیشو با جزئیات کامل برات تعریف کنم بعد سکس کنیم.
-آره، خیلی خوبه و دوست دارم.
بلند شد رفت سراغ آشپزی و منم نشستم کون خوشگل و گرد و قلمبه ش رو با اون شرت لامبادایی که پوشیده بود و تاپ تنگ و کوتاهی که تنش بود نگاه میکردم.‌ به حرفی که بین حرفهاش زده بود و گفت خیلی پسرها دنبالشن و واسه چند دقیقه حرف زدن باهاش له له میزنن فکر کردم و به خودم گفتم واقعا راست میگه و خودم بارها دیدم که خیلی ها حتی واسه دید زدن کونش هم له له میزنن. بین دوست و آشنا و همکارها و فامیل همه تشنه ی خانمم هستند و سعی میکنن خودشون رو بهش نزدیک کنن و واسه چند لحظه هم شده باهاش لاس بزنن. ملیکا از خوشگلی و زیبایی، از اندام و قد و هیکل، از کوس و مخصوصا کون هیچی کم نداره و یه زن فوق العاده سکسی و تاپ و دیوونه کننده ست. شرتمو درآوردم و رفتم از پشت بغلش کردم و کیر شقم رو که داشت منفجر میشد کردم لای کونش و چسبیدم بهش. بوسش میکردم و میخندید. بدن نرم و گرم و کون قلمبه ش خیلی حال میده. حتی یه بغل کردن ساده ش بعد از دو سال زندگی مشترک هنوز واسم لذت بخشه…
موقع شام خوردن گفت میدونم دلت میخواد من خوش بگذرونم و لذت ببرم، خودتم از دیدنش لذت میبری و تحریک میشی ولی راستش دلم نمیخواد خیلی زیاده روی کنیم. همین هفته ای دوبار که باهاشون حال میکنم کافیه. تازه اینم بعد از یه مدت میخوام هفته ای یه بارش کنم. اینجوری کوس و کونم زود بگا میره و زود پیر میشم. خودتم زیاده روی نکن که زود پیر نشی. این سکس لامصب ته نداره و هر چی بیشتر توش غرق بشی، بیشتر اسیرت میکنه. باور کن من سرم اومده و میدونم. الانم چون بعد از دو سال و خورده ای دوباره بهش رسیدم واسم جذابه و دارم زیاده روی میکنم ولی دوباره جلوی خودمو میگیرم و نمیذارم به وضع اون روزا بیافتم.
-مگه چطوری شده بودی؟
-گفتم که، اونقدر بد عادت شده بودم که حاضر شدم خیلی راحت به دوستهای ارشیا هم کون بدم و توی بغلشون بخوابم. هر روز دلم سکس میخواست و اگه دو روز نمیتونستم برم خونه ی سیاوش عصبی و دیوونه میشدم. شبها خیار میکردم توی کونم و کوسمو میمالیدم تا ارضا بشم. بد وضعیتی بود. اون مدتی که اومدم شرکت و فقط هفته ای یه روز سکس داشتم خیلی برام سخت گذشت ولی هر طور بود تحمل کردم و خودمو بهش عادت دادم. پس لطفا سعی نکن بیشتر از این با بچه ها باشیم و کمک کن کمش کنم. هفته ای یه بار خوبه و لذتش هم بیشتره. زیادیش تکراری میشه و اعتیاد آوره.
-باشه عشقم، هر چی تو بگی و هر طور خودت دوست داری حال میکنیم. خوشحالم که دختر عاقل و فهمیده ای هستی. واقعا خیلی خوشحالم کردی.
-قربونت برم، من عاشق تو و زندگیمونم، اصلا دلم نمیخواد زندگیمون خراب بشه و از هم دور بشیم. من حسم به اونها فقط از روی هوس و لذته. هیچ عشقی در کار نیست و عشق اول و آخر من فقط خودتی. من در حد دو تا دوست، دوستشون دارم. همین و بس. با ارشیا و سیاوشم همینطور بودم و فقط به عنوان دوست و پارتنر سکس دوسشون داشتم و هیچ وقت عاشقشون نبودم.‌
-میفهمم، اتفاقا منم میخواستم بهت بگم که اگه گذاشتم با اون تا سکس کنی، فکر نکنی عاشقت نیستم که این اجازه رو دادم. برعکس چون خیلی عاشقتم حاضر شدم به خاطر لذت بردنت گذشت کنم تا تو به اون چیزی که دلت میخواد برسی و از زندگیت آزادانه لذت ببری.‌ البته با اطلاع و هماهنگی با همدیگه.
-میدونم عشقم، من تا ابد ممنونتم و مدیون این لطف و گذشتی که کردی هستم.‌…
شب زودتر رفتیم بخوابیم تا ملیکا یکی از سکسهاش رو با دوست پسرهاش با جزئیات کامل برام بگه و بعدش سکس کنیم. کامل لخت شدیم و اومد توی بغلم دراز کشید. اول یه لب جانانه گرفتیم و بعد شروع کرد به تعریف…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


من و خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما - 3
 

با سلامی گرم و صمیمانه خدمت بچه های خوب کونباز و همه ی کسانی که منو برای ادامه دادن و نوشتن داستان تشویق میکنن و انرژی میدن. من واسه لایک گرفتن نمی نویسم ولی لایک ها و کامنتهای خوب شما برای من و همه ی کسانی که داستان مینویسن انرژی بخشه. کسانی هم که حرفهای زشت و کامنتهای منفی بی دلیل میذارن، تنها قصدشون خراب کردن و خالی شدن سایت هست. امیدوارم ادمین عزیز توجه کنه و بدونه چه کسایی رو باید حذف کنه تا سایت مثل قبل پر بار و جذاب بشه. راستی اول پیشاپیش عذرخواهی میکنم که این قسمت و قسمتهای بعدی رو مجبورم طولانی تر از قبل بذارم. چون داستان طولانیه و طبق قانون سایت، مجبورم توی پنج قسمت تمومش کنم. بریم سراغ ادامه ی ماجرا:
اونشب قرار بود خانمم یکی از سکسهاش رو با دوست پسرهاش با جزئیات کامل بگه تا حشری بشیم و یه سکس توپ کنیم. منم بعد از شام یکی از اون قرصهایی که نیما و مهرشاد میخوردن و به من داده بودن رو خوردم تا از فشار حشر و شهوت زود خودمو خراب نکنم و یه عشق و حال طولانی و مشتی داشته باشیم. زودتر از شبهای دیگه رفتیم روی تخت خواب و اول کامل لخت شدیم و ملیکا دراز کشید توی بغلم. یه لب جانانه و حسابی گرفتیم که همین واسه شق کردن کیرم کافی بود. بعد دستشو گذاشت روی کیرم و تعریف کردن رو شروع کرد:
-میخوام از لذت بخش ترین سکس اون دورانم واست بگم. همون که رفتیم دیدن ارشیا توی شهری که دانشجو بود و با دوتا از همکلاسی هاش خونه مجردی گرفته بودن. شب اول با ارشیا و سیاوش رفتیم توی اتاق ارشیا و سه تایی حال کردیم.‌ مخصوصا با ارشیا که چند هفته بود از هم دور بودیم و توی کف بود. سه بار اب کیرش رو توی کونم خالی کرد تا بالاخره بیخیال شد و خوابید. اما اصل ماجرا فردای اون شب بود. موقع صبحونه خوردن دوستاش خیلی با شهوت به من نگاه میکردن و پچ پچ میکردن. با بچه ها رفتیم بیرون و ظهر برگشتیم خونه، دیدم بازم پچ پچ میکنن و دارن با ارشیا صحبت میکنن. بعد از ظهر که با ارشیا و سیاوش توی اتاق بودیم گفتم این رفیقات چشونه؟ انگار ناراحتن ما اومدیم اینجا.
-نه اتفاقا، خیلی هم خوشحالن که یه همچین دافی مهمونمون شده. مشکل اینجاست که دیشب از صدای سکس ما کف کردن و اینقدر جلق زدن که بیهوش شدن.
خندیدیم و گفتم آخی طفلی ها. مگه خودشون دوست دختر ندارن؟
-دارن ولی واسه سکس بهشون پا نمیدن. دخترها تیریپ ازدواج برداشتن.
-آها، حتما از اول به بهونه ی ازدواج باهاشون رفیق شدن و کار خودشون رو خراب کردن.
-آره دقیقا همینه که گفتی. حالا از صبح تا حالا خایه مالی میکنن که تو رو راضی کنم به اونا هم یه حالی بدی.
-آخه من که نمیشناسمشون. من با شما رفیقم.
-هر جور خودت دوست داری. من نه جلوت رو میگیرم نه مجبورت میکنم ولی به نظرم بد نیست یه گروپ سکس داشته باشیم. تجربه ی خوبیه و فانتزی باحال و لذت بخشی میشه. این بدبختها هم از اون ذلیل های کوس ندیده هستن و واست میمیرن.
-سیاوش تو چی میگی؟
-چی بگم، هرجور خودت بخوای، من با هر تصمیمی که بگیری حال میکنم و پایه ام. دو روز اینجاییم و معلوم نیست بازم بتونیم بیایم و ببینیشون. پس به نظرم از فرصت استفاده کن و یه گروپ توپ بزنیم.
-باشه، برو بهشون بگو بیان اینجا…
با خوشحالی اومدن و گفتم بچه ها شنیدم دلتون منو میخواد؟
خندیدن و گفتن آره، تو خیلی خوشکل و خوش اندامی. خدایی لنگه ی تو توی دانشگاهمون نیست.‌
-تا حالا سکس کردین؟
یکیشون گفت من یه بار توی روستامون دختر خاله م رو لاپایی کردم.
چرا لاپایی؟
آخه اون موقع بچه بودیم، تازه شلوارشم نذاشت دربیارم و از روی شلوار کردم.
-تو چی؟
-من نه، ولی خیلی دلم میخواد امتحان کنم. دوست دخترمم نمیاد خونه و میگه من اهل این کارها نیستم.
-تقصیر خودته، نباید از همون اول اسم ازدواج رو میاوردی. باید میگفتی من ازت خوشم اومده دوستت دارم. میخوام باهم دوست باشیم. حالا هم دیر نشده، بهشون بگید که تا بدنتون رو نبینیم و یه بار باهم نباشیم حاضر نیستیم ازدواج کنیم. یا یه چیزی شبیه این بگید.‌ حالا لخت بشید ببینم چیز به درد بخوری دارین یا نه؟
با ارشیا و سیاوش خندیدیم و اونها از خجالت سرخ شدن. ارشیا و سیاوش سریع لخت شدن و من رو هم لخت کردن.‌ شروع کردیم به لب گرفتن و منو خوابوندن روی زمین و از دو طرف میمالیدن و لب و گردن و سینه هام رو میخوردن. سیاوش رفت سراغ کوسم و ارشیا هم کیرشو گذاشت دهنم. اون دوتا لخت شدن و با شورت اومدن کنارم. دست زدن به سینه هام و گفتم بیا بخورش ببینم بلدی یا نه. خم شد و سینه‌م رو کامل کشید توی دهنش و شروع کرد به مکیدن. یه لحظه از این کارش تمام بدنم لرزید و سیاوش فکر کرد ارضا شدم. بلند شد و گفت چه زود؟
-نه، نشدم هنوز.
به اون یکی پسره گفتم تو برو کوسمو بخور… رفت لای پام و گفت وای احسان چه کوس خوشکلی داره، از هنرپیشه های فیلم سکسی هم بهتره.‌
خندم گرفت و گفتم حالا بلدی بخوری یا نه؟
سرشو گذاشت روی کوسم و چنان مکیدش که کل کوسمو کشید توی دهنش و انگار میخواست قورتش بده. با چه ولعی می مکید و می خوردش. زبونشو تند تند لای کوسم میکشید و لذتش همه ی وجودم رو گرفت. احسان گفت جواد خوشمزه ست؟
-آره، خیلی خوبه، بیا تو هم بخورش.
-تو بخور من سینه هاشو میخورم.
با سیاوش و ارشیا که داشتن به کارای اینا نگاه میکردن چشم تو چشم شدم و به هم لبخند زدیم. اون دوتا حسابی سینه ها و کوسم رو خوردن و بعد جاشون رو عوض کردن. من که مست شهوت بودم و لذت میبردم گفتم ارشیا کیرتو بده بخورم. کیرشو کرد توی دهنم و در حال ساک زدنش ارضا شدم. خیلی حال داد و چرخیدم دمر خوابیدم گفته بثه دیگه، دیوونم کردین. سیاوش رفت سراغ کونم و شروع کرد به مالیدن و بعدشم مشغول خوردن و لیس زدن کونم شد.‌ جواد گفت منم میخوام بخورم.‌
سیاوش: بیا بخور. سیاوش اومد جلو کیرشو داد ساک بزنم و اون دوتا رفتن سراغ کونم. میمالیدن و میخوردن و مثل خر کیف میکردن. منم داشتم حالمو میکردم و ساکمو میزدم. بلند شدم روی زانو و کیر ارشیا و سیاوش رو با هم ساک میزدم و اون دوتا هنوز سرشون توی کون من بود. گفتم بیاد مال شما رو هم بخورم. جلوی شورتشون رو کشیدن پایین و دیدم کیرهای درازی دارن ولی چندان کلفت نبود. چهار تا کیر رو با دوتا دست میمالیدم و میخوردم و عوض میکردم. چه ساک زدنی شده بود و تا حالا چهارتا کیر کنار هم ندیده بودم و اینقدر ساک نزده بودم. ارشیا رفت پشتم و کیرشو فرو کرد توی کونم. با ساک زدن سه تا کیر ادامه دادم که سیاوش رفت زیرم و برعکس خوابید. کوسمو میمالید و گفتم بشینید دو طرف سیاوش… بازم ساک میزدم که با کون دادن به ارشیا که مثل اسب به پشتم میکوبید و کیرشو تا ته فرو میکرد توی کونم و همینطور کوس مالیه سیاوش ارضا شدم. ارشیا کیرشو کشید بیرون و گفت کدومتون میاید؟
جفتشون بلند شدن و سر اینکه اول کدوم بکنن نزدیک بود باهم دعواشون بشه. خندمون گرفته بود که گفتم احسان اینبار اول تو بکن، دفعه ی بعد جواد اول بکنه.
جواد دیگه چیزی نگفت و احسان کیرشو کرد توی کونم و شروع کرد به تلمبه زدن‌. کپلهامو گرفته بود و مثل یه گاو وحشی داشت تلمبه میزد.‌ خیلی حال میداد. واقعا داشتم کیف میکردم. سیاوش هنوز زیرم بود و داشتم کیرشو ساک میزدم. اونم کوسمو میمالید و با یه دستشم سینه‌م رو میمالید. واسه جوادم ساک میزدم و ارشیا هم نشسته بود کنارم و اون یکی سینه‌م رو میمالید و کمرمو میخورد. غرق شهوت بودم و تمام بدنم درگیر لذت بردن بود. دو تا کیر جلوم بود که ساک میزدم و میمالیدم. یه کیر توی کونم بود و شالاپ شالاپ داشت میکوبید و بهم حال میداد. سینه هام و کوسم در حال مالیده شدن بود و کمرم در حال خورده شدن. تو خودت هم که میدونی چقدر به پشت گردن و وسط کتف و کمرم حساسم و از خورده شدنش چه حالی میشم.
من: آره عشقم، بقیه ش رو بگو.
لبخند زد و کیرمو که در حال انفجار بود فشار داد و گفت تازه اول راهم. حالا طاقت بیار.
من: ملیکا بیا بشین روی کیرم و بقیه ش رو بگو.
-باشه عشقم.
نشست روی کیرمو توی کوسش جا کرد. بعد خم شد لبمو بوسید و خوابید روی سینه‌م. بقیه ی ماجرا رو کنار گوشم با یه لحن شهوت آلودی تعریف کرد که وقتی نفسش به گوش و گردنم میخورد، منو مسخ کرده بود. دستهاش زیر سرم بود و سینه هاش چسبیده بود به سینه هام. کوسش هر لحظه خیستر میشد و آبش از دور کیرم سرازیر شده بود. و اما حرفهایی که میزد و تعریف میکرد:
-احسان اینقدر کونمو گایید و سیاوشم اینقدر کوسم رو مالید تا دوباره ارضا شدم. خوابیدم روی سیاوش و گفتم بسه دیگه سیا، دیگه نمالش قربونت برم.
جواد گفت پس من چی؟… از روی سیاوش رفتم کنار و گفتم بیا بخواب روی من کارتو بکن.
-آخ جون، من عاشق این مدلی ام.
کیرشو کرد توی کونم و گفت وای چه داغه، چه راحت رفت توش… خوابید روی من و خودش رو میمالید روی کونم و تلمبه میزد. بوسم میکرد و قربون صدقه‌م میرفت‌.
-وای چه کونی داری، چه نرم و تپله، چه حالی میده. بالاخره منم یه دختر رو کردم. دمت گرم ارشیا، چه جیگری واسمون آوردی.
-از یه طرف خنده م گرفته بود، از طرف دیگه داشتم باهاش حال میکردم. اینبار دیگه کوسمو کسی نمیمالید و فقط با لذت کون دادن داشتم حال میکردم. سیاوش اومد نشست جلوی صورتمو و گفت ساک میزنی؟
-آره بیا جلو…
ساک میزدم و کون میدادم. نمیدونم چقدر گذشت و فقط حال میکردم تا سیاوش ابش اومد و توی دهنم خالی کرد. داشتم آبشو میخوردم که جوادم توی کونم خالی کرد و ولو شد روی من. بوسم کرد و کلی تشکر کرد که اجازه دادم منو بکنه. همین که بلند شد، احسان اومد و اون ادامه داد به گاییدنم. ارشیا گفت گردن و شونه هاش رو بخور، خیلی دوست داره. اونم همین کارو کرد و گفت وای دختر تو چقدر خوشمزه و باحالی. همه جات خوردنیه. چقدر حال میدی، خیلی نازی… و از این حرفها. اونم اینقدر منو کرد و توی کونم تلمبه زد تا ابش اومد و ولو شد روی من. اونم کلی تشکر کرد و بوسم کرد. بعد ارشیا اومد و اونم حسابی کونم گذاشت ولی کوس و سینه‌ رو همزمان میمالید و گردنم رو هم میخورد که باعث شد یه بار دیگه هم ارضا بشم و بعدش اونم توی کونم خالی کرد. روی من خوابیده بود و داشت در گوشم میگفت چطور بود؟ بهت حال داد یا نه؟
-گفتم آره، ببین اگه بازم میخوان بکنن که بکنن. اگه نه برم خودمو بشورم. کونم پر شده از آبکیرتون.‌
سیاوش گفت من که هنوز نکردمت. بیا ساک بزن بلندش کن… دوباره واسش ساک زدم و ارشیا هم هنوز روی کونم بود. کیر سیاوش که راست شد، ارشیا بلند شد و سیا اومد روی من. ارشیا به اون دوتا گفت اگه میخواید بازم بکنید برید کیرتون رو تمیز با آب وصابون بشورید بیاید. سریع رفتن و اینبار اونا هم مثل سیاوش و ارشیا بودن شرت برگشتن‌. به ارشیا گفتن به کسی نگی کون ما رو لخت دیدی ها.
ارشیا خندید و گفت ضر نزنید بابا، حالا خوبه خودمم کون لختم. اصلا کی به کون پشمالوی شما نگاه میکنه. سیاوش که روی من بود خنده ش گرفته بود و منم خنده‌م گرفت. سیاوش در گوشم گفت ملیکا چه ورق هایی هستن اینا. بیا امروز و فردا حسابی اسکولشون کنیم و بخندیدم‌. گفتم آره، سوژه ی خنده مون جور شد.
گفتم بیاید اینجا جلو من. سیاوش داشت کونمو میکرد و کیر اون دوتا رو ساک میزدم و میمالیدم تا خوب شق شدن. ارشیا هم رفت کیرشو شست و اومد کنارشون. به سیاوش گفتم بلند شو بیام روی زانو… حالت گرفتم و سیاوش سینه هام رو گرفت و شالاپ شالاپ می کوبید توی کونم. ارشیا به جواد گفت برو از زیر کوسشو بمال حال کنه.
جواد رفت زیرم و پاهامو از هم باز کردم تا کوسمو بماله. احسانم داشت سینه هام رو میمالید و ارشیا هم کیرشو کرده بود توی دهنم و تلمبه میزد توی حلقم. حسابی داشتم لذت میبردم و دوباره شهوتم زده بود بالا. خیلی داغ کرده بودم و کیر ارشیا رو تا جایی که میتونستم توی حلقم میکردم. یه بار دیگه هم ارضا شدم و گفتم برید کنار بخوابم روی زمین. سیاوشم خوابید روی من و اینقدر تلمبه زد تا ارضا شد و خالی کرد توی کونم. جواد گفت این دفعه نوبت منه اول بکنم. خوابید جای سیاوش و داشت تلمبه میزد و مثل قبل سینه و کمر و گردنم رو میخورد. مست شهوت بودم و بی حال افتاده بودم زیرش و فقط توی حال خودم بودم و از شهوت آه میکشیدم. سیاوش گفت کوسشم بمال. دستاشو آورد زیرم و دو دستی کوسمو گرفته بود و انگشتش رو میکشید لای کوسم. بی اختیار کونمو زیرش بالا پایین میکردم و اونم داشت مثل من حال میکرد و از ته دل آه میکشید و میگفت جوووووون چه کونی، چه جیگری…
به همین ترتیب بعد از جواد احسان منو کرد و اونم آبشو ریخت توی کونم.‌ به ارشیا گفتم بسه دیگه، منو ببر دستشویی. بغلم کرد و رفتم دستشویی کونمو خالی کردم. یه عالمه آب از کونم ریخت بیرون و کلی هم باد خارج شد. دلم درد گرفته بود و با خارج شدن باد بهتر شدم. بعد با ارشیا رفتم حموم و خودش منو شست که سیاوشم اومد و کمک کرد. منم که حالم بهتر شده بود و زیر دوش سرحال شده بودم کیرهای اونا رو شستم و رفتم بیرون گفتم خودتون رو بشورید بیاید. احسان و جواد واسم حوله آوردن و لباس تنم کردن و مثل دوتا نوکر دورم میچرخیدن. میگفتن چیزی میخوای بریم برات بگیریم؟ گشنه‌ت نیست؟
گفتم هوس آبمیوه کردم.‌
-چی دوست داری؟ چی بگیریم؟
-آب هویج بستنی خوبه. یه جعبه شیرینی هم بگیرید.
-جواد گفت باشه قربونت برم. تو استراحت کن تا بریم بگیریم. کره محلی و عسلم هست، بخور جون بگیری.‌ آوردن گذاشتن جلوم و گفتن تو مشغول باش تا ما بیایم…
تا شب با بگو بخند و بازی و شوخی، خوش بودیم و سرحال شده بودم. شب قبل از خواب دوباره سکس شروع شد و بازم هر کدوم دو بار آبشون رو توی کونم خالی کردن. اینقدر منو گاییدن و ارضام کردن که دیگه حال حموم رفتن نداشتم و فقط تونستم برم توالت خودمو خالی کنم و بیام بخوابم. اونا هم مثل من دیگه حال نداشتن و همگی از خستگی دور من افتاده بودن و بیهوش شدیم. فردا دیگه تا شب نذاشتم کاری کنن و فقط رفتیم بیرون و یه سری هم به دانشگاهشون زدیم. خلاصه تا شب با گردش و تفریح گذشت و برگشتیم خونه. شب احسان و جواد که فهمیده بودن ما فردا قراره برگردیم، به قول ارشیا افتادن به خایه مالی که امشبم بهشون حال بدم.‌ حتی جواد اومد در گوشم گفت هر چقدر بخوای بهت پول میدیم ولی امشبم ما رو دریاب.‌ بهش خندیدم و گفتم چیزی نمیخوام، فقط شما پسرای خوبی باشید که بازم بیام اینجا دیدنتون…
به ارشیا گفتم بیا یه ماساژم بده که از صبح بیرون بودیم و خسته ام… همین که لخت شدم و خوابیدم، هنوز ارشیا شروع نکرده بود و تازه نشسته بود روی کونم که جواد و احسان لخت شدن و اومدن گفتن خودمون ماساژت میدیم. سیاوش و ارشیا خنده شون گرفته بود و خودمم همینطور. گفتم باشه شما ماساژ بدین ببینم چکار میکنید. ارشیا گفت اسکولا این دختره ها، مثل مردها نباید مشت و مالش بدین. احسان گفت خودم بلدم. اینقدر فیلم ماساژ دیدم که…
دوتایی شروع کردن و یکی از پاهام شروع کرد و اون یکی از دستهام‌. انگشتها و کف پام رو میمالید و لیس میزد. حتی انگشتهای پامو توی دهنش میکرد و میمکید. چه به به و چه چهی هم میکرد. خلاصه حسابی همه بدنم رو ماساژ دادن و کارشون بد نبود. بعد افتادن به جون کونم و دوتایی از دو طرف میمالیدن و باهاش بازی میکردن. برگشتم و گفتم پاهامو از جلو هم ماساژ بدین… ماساژ دادن و جواد سرشو کرد لای پاهامو و مثل یه بچه که به پستون مامانش میرسه، کوسمو با ولع میمکید و میخوردش و لیس میزد. احسانم سینه هام رو میخورد. ارشیا و سیاوشم لم داده بودن و ما رو نگاه میکردن. اونقدر سینه و لب و گردن و شکم و کوسم رو خوردن و لیس زدن تا ارضا شدم. خیلی هم حال داد و کیف کردم.‌ چرخیدم و گفتم حالا کونمو بخورید. پشت گردن و کمر و کونم رو نوبتی خوردن و از لذت اونم حسابی کیف کردم. دیدم سیاوش و ارشیا زدن زیر خنده. نگاه کردم دیدم این دوتا کوسخل دارن سنگ قیچی میکنن که کی اول بکنه. احسان برنده شد و جواد گفت ای مادر قحبه ی خر شانس. من با اون حالم خنده م گرفته بود و نمیدونستم چی بهشون بگم. تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که گفتم بیاید اول واستون ساک بزنم. سیا و ارشیا هم اومدن و نشستم وسطشون و میچرخیدم ساک میزدم. دو کیر توی دستام بود و دوتا دیگه رو نوبتی ساک میزدم و میرفتم کیر بعدی. ده دقیقه بود که فقط ساک میزدم و حال میکردم. چقدر کیر و خایه خوردم و کیف کردم.‌ حتی حلقی هم واسشون میزدم و آه شون رو درآورده بودم. احسان گفت خوب شد شیره رو انداختیم ها. وگرنه با همین ساک زدن آبمون رو آورده بود. گفتم شیره ی چی؟
احسان گفت شیره ی تریاک. کمرو سفت میکنه و آبکیر دیر میاد. به ارشیا گفتم تو هم خوردی؟
-آره، هر چهارتامون خوردیم.‌
یه کم دیگه ساک زدم و گفتم بستونه، بیاد بکنید.
من: ملیکا آبم داره میاد لامصب، کوستو تکون نده.‌
خندید و گفت بذار بیاد، خودتو اذیت نکن.‌ خودم دوباره راستش میکنم. دوباره ادامه داد و گفت روی چهار دست و پا حالت گرفتم و احسان اول شروع کرد. کیرشو مالید لای کوسم که گفتم نکنی توش دیوونه، من دخترم ها.
-میدونم عزیزم، داشتم میمالیدم فقط. کوست نرم و لیزه حال میده.‌ کیرشو توف زد و فرو کرد توی کونم. جوادم اومد جلوی صورتم و کیرشو گذاشت توی دهنم.‌ احسان از عقب و جواد از جلو توی کون و دهنم تلمبه میزدن. دیگه خودم حشرم زد بالا و خودمم عقب جلو میکردم و کونمو میکوبیدم به کیر احسان و کیر جواد رو ساک میزدم. ارشیا و سیاوشم دو طرفم نشستن و سینه و کوسم رو میمالیدن و کمر و شونه هام رو میخوردن. دوباره تمام بدنم رو غرق لذت کرده بودن و شهوت سر تا پامو گرفته بود. نفهمیدم چقدر طول کشید که با چه شدت و لذتی ارضا شدم.‌ احسان جاشو داد به جواد و ارشیا رفت جای جواد. واسه ارشیا ساک میزدم و جواد کونمو میگایید. احسان و سیاوسم سینه هامو میمالیدن و کمرم رو میخوردن که احسان رفت زیرم و مثل یه بره سینه هام و از زیر میخورد و میمکید. دیوونم کرده بودن و هر چی میگذشت من حشری تر میشدم. سیاوش دوباره کوس مالی رو شروع کرد و کمرم رو آروم و یواش گاز میگرفت و میخورد. از لذت چنان آه میکشیدم و ناله میکردم که ارشیا نشست لبهامو خورد و گفت میبینم که خیلی داری حال میکنی خوشکل خانم. حالا دیدی گروپ چه حالی میده.‌ توی اون حال و اون شهوت گفتم آره، خیلی حال میده، کاش میشد چند روز دیگه میموندم.‌ سیاوش گفت یه شب دیگه بمونیم؟
-نمیشه، به مامانم اینا گفتم که فردا برمیگردیم. وگرنه میموندم.
ارشیا دوباره لبمو بوسید و خورد و بلند شد کیرشو کرد توی دهنم. اینبار که وسط اون چهار تا پسر حشری ارضا شدم. دمر خوابیدم و گفتم یه کم صبر کنید، کشتین منو لامصبا.
سیاوش و بقیه آروم نوازشم میکردن ارشیا به سرم و لای موهام دست میکشید تا حالم جا اومد. به ارشیا گفتم بیا بخواب میخوام بخوابم بغلت… روی بدنش دراز کشیدم و سیاوش اومد پشتم و کیرشو کرد توی کونم. باهاشون این مدلی زیاد حال کرده بودم و میدونستن که خیلی دوست دارم. کیر ارشیا لای پام و چسبیده به کوسم بود. کونمو بالا پایین میکردم و کوسمو میمالیدم به کیرش. سیاوشم توی کونم تلمبه میزد. با ارشیا لب میگرفتم و سیاوش گردنم رو میخورد. هر سه داشتیم حال میکردیم و غرق لذت بودم. بعد جاشون رو عوض کردن و به همون شکل ادامه دادیم. تا یه بار دیگه هم ارضا شدم. احسان گفت به ماهم اینجوری بده. خودش خوابید زیرم و جواد اومد پشتم. با اونا هم همینجوری حال کردم و جاشون رو عوض کردن و بازم ادامه دادیم. همین طوری نوبتی هر چهار تا شون منو میکردن و تا نصفه شب فقط کون میدادم.‌ دیگه اینقدر ارضام کرده بودن که کوس و کونم و بدنم سر شده بود و هیچی نمیفهمیدم. فقط دمر خوابیده بودم و نوبتی میومدن روی من کونم میذاشتن و بوسم میکردن. یادمه گفتم دیگه به کوسم کاری نداشته باشید و نمالینش. حتی فکر کنم خوابم برده بود و اونها هنوز داشتن منو میکردن، چون چند بار با بوسه ها و آه و ناله هاشون موقع اومدن آبشون بیدار شدم و به خودم اومدم. تنها چیزی که حس میکردم گرمای آبشون بود که توی کونم خالی میشد. یادمه ارشیا گفت بسه دیگه، ولش کنید بزارید بخوابه. با صدای آروم و خواب آلود گفتم ارشیا منو ببر دستشویی، دلم درد گرفته.‌ همین که نشستم ذارت و ذارت باد و آبکیر بود که از کونم میریخت و پشتش مدفوعم کردم. دل دردم تقریبا افتاد و خودمو شستم اومدم بیرون. سیاوش گفت این شیره چی بود دادید به ما، لامصبا دختره رو بگا دادید رفت. گفتم عیب نداره، کاریشون نداشته باش.
-آخه… اصلا میدونی ساعت چنده؟ چهار صبحه.
-نه بابا، یعنی از ساعت ده که شروع کردیم تا الان داشتید منو میکردید؟
-آره، مخصوصا این دوتا که اگه ولشون میکردم هنوزم میخواستن.
با اون حالم خندیدم و گفتم عیب نداره، امشب واسشون خاطره میشه. واسه خودمم همینطور.
ارشیا و سیاوش منو خوابوندن وسطشون و پتو کشیدن رومون و خوابیدیم. نزدیک ظهر که بیدار شدم فقط سیاوش کنارم بود و اون سه تا رفته بودن دانشگاه. صبحونه خوردیم و رفتیم حموم خودمون رو شستیم و وسایلمون رو جمع کردیم که وقتی برگشتن خدافظی کنیم و راه بیفتیم. بعد از ظهر ارشیا و پسرها اومدن و اون دوتا کلی سوغاتی و هدیه واسم گرفته بودن و کلی هم خواهش و التماس کردن که بازم برم پیششون. ولی خب دیگه نشد که بریم. باهم ناهار خوردیم و باهاشون خدافظی کردیم و با سیاوش برگشتیم اومدیم ولی تا دو سه روز نمیتونستم جلوی دستشوییم رو بگیرم و تند تند میرفتم توالت تا اینکه یواش یواش بهتر شدم و دوباره رفتم خونه ی سیاوش. هنوزم یاد اون موقع می افتم کونم به وول وول میافته و کوسم غرق آب میشه.
من: یعنی الان دلت میخواد کونت رو بکنم؟
-آره عشقم. بکنش.
-آبم داره میاد. بذار اول کوستو بکنم و خودمو خالی کنم، بعد واسم ساک بزن و راستش کن تا کونت بذارم. خودش شروع کرد روی کیرم بالا پایین کردن و خیلی زود هر دو باهم ارضا شدیم و آب کیرم پاشید توی کوس لیز و لبریز آبش. لبشو گذاشت روی لبم و وقتی جدا شدیم گفتم تا حالا اینقدر حشری نشده بودم که به این زودی آبم بیاد. ولی خیلی حال داد.‌ سبک شدم.‌
-باید کونمم بکنی ها. اگه نکنی تا صبح خوابم نمیبره.
لبخند زدم و گفتم میکنمت. تو فقط اراده کن.‌
خندید و گفت قربون شوهر مهربون و گلم برم که همیشه منو سیر کرده و هیچ وقت سیر نشده نخوابیدم.‌ از روی کیرم که بلند شد آبکیرم از توی کوسش سرازیر شد و همراه آب کوسش فرتی ریخت روی من‌. خندیدم و گفتم تر زدی دختر. خودشم خندید و گفت تو راحت بخواب. خودم تمیزش میکنم. همه آبم رو لیس زد و مکید و جمعش کرد. همه رو با لذت میخورد و قورت میداد.‌ با این کارش هم خنده م گرفته بود هم دوباره حشری شدم. بعد کیرمو ساک زد و بلندش کرد. خودش نشست روی کیرم و فرو کرد توی کونش. یه آخیش از ته دل گفت که کیرم دیگه کاملا شق شد و چشمهای پر از شهوت و لبهاش که هنوز از خوردن آبم خیس و براق بود، منو دیوونه کرد. خمش کردم یه لب حسابی با طعم آبکیر و آب کوس ازش گرفتم. ‌زبونش رو توی دهنم و بین لبهام میچرخوند و دیوونم میکرد. منم زبونم رو توی دهنش میکرد که میمکیدش و ول کنش نبود. پهلوهاش رو گرفتم و توی همون حال از زیر میزدم توی کونش که وحشی تر شد و با لذت بیشتری لبمو میخورد. لپهای کونش رو گرفتم و محکمتر میکردمش و کونش رو بالا پایین میکردم. خودش دستشو برد سمت کوسش و همراه تلمبه های من، کوسش رو میمالید و آه میکشید.‌ بلند شد کامل نشست و روی کیرم قر میداد و عقب و جلو میکرد و همچنان کوسشو میمالید. سینه هاش رو گرفتم و می چلوندمشون. خم شد و گفت امید بخورشون. دستمو کردم زیرش کوسشو خودم براش میمالیدمش و سینه هاشم یکی یکی میمکیدم و میخوردم. کونشو بالا پایین میکرد و آه و ناله ش بلند شده بود… کونشو با فشار روی کیرم قر میداد یا عقب و جلو میکرد و از ته دل آه میکشید. اونقدر کوس و سینه هاش رو مالیدم تا ارضا شد و افتاد روی من. گفتم راحت شدی یا بازم میخوای؟
-میخوام. ولی من میخوابم تو بیا روی من.
-باشه، یه کم اینجا استراحت کن، دوباره ادامه میدیم. داشتم نازش میکردم و لای موهاش تا کمرش دست میکشیدم که پاهاشو دراز کرد و کامل روی من دراز کشید. گفت خوابم گرفته امید، همینجوری نازم کن بخوابم. بقیه ش باشه فردا.‌
-نه دیگه نامردی نکن منو با این حال ول کنی و بخوابی. برو پایین بخواب من بیام روی تو.
-امییید، دلت میاد منو از روی سینه ت بندازی کنار؟ شب آخرمون نیست که. خوبه زنتم و هر شب پیشتم.
-باشه بابا خر شدم. بگیر بخواب. اولش اینقدر حشریم کردی که با وجود قرصی که خورده بودم، بازم آبم اونقدر زود اومد. الانم کیرم نمیخوابه و همینطور سیخ مونده ولی تو خوابیدی.
سرشو بلند کرد و گفت باشه عشقم، اگه حالت بده که بیا بکن تا راحت بشی. این همه اونا کردن، تو هم بکن.‌ اصل کار تویی. چرا ناراحتت کنم.‌ از روی من رفت کنارم دمر خوابید و گفت بیا روی من بخواب. تا آبت نیومد بلند نشو و هر چقدر دلت میخواد بکن. اصلا میخوای برو بشورش و از کوسمم بکن.‌
-آره فکر خوبیه. اول کونت رو میکنم بعد کوست.
خوابیدم روش و کیرمو یه راست فرو کردم توی سوراخش. روی اون کون نرم و گرم و قلمبه ش حسابی کمر زدم و خودمو میمالیدم روش. گردن و شونه ها و وسط کتف هاش رو میخوردم و حشریش میکردم. کوس و سینه ش رو هم میمالیدم که دیگه خودش دیوونه شد و زیرم کونش رو بالا پایین میکرد و آه و ناله میکرد.‌ قرص اثر کرده بود و فکر کنم راحت نیم ساعت توی کونش تلمبه زدم و دوبار ارضاش کردم که خودش گفت دیگه کوسمو نمال و فقط بکن.‌ بعد از اون همه کون کردن، بلند شدم رفتم کیرمو شستم و برگشتم سراغش. چرخید به پشت و گفت بیا روی سینه‌م. نشستم و سرشو بلند کرد و کیرمو کردم توی دهنش. پشت سرشو گرفتم و خودم تلمبه میزدم توی دهنش تا کیرم خوب سفت و شق شد.‌ سینه هاشو جمع کرد و گفت بذار لای سینه هام. اونجوری هم حال کردم و بعدش یه کم سینه هاش رو خوردم و مکیدم… کیرمو روانه ی کوسش کردم و آروم لب میگرفتیم و توی کوسش تلمبه میزدم. هنوز کوسش غرق آب بود و لیز و داغ. انگار داخل کوسش پوف کرده بود و تنگتر از همیشه شده بود ولی اونقدر آب انداخته بود که راحت توش لیز میخورد. حتی چند بار کیرمو کشیدم بیرون و خشکش کردم دوباره کردم توش. چندین بار روی دستهام بلند شدم و محکم و با قدرت میگاییدمش که ارضا میشد و دوباره میخوابیدم و با آرامش تلمبه میزدم و لب و گردنش رو میخوردم. تا حالا اینقدر طولانی نگاییده بودمش. یه بار آبم اومده بود و قرصه هم اثر کرده بود. جمعا فکر کنم حداقل یک ساعت توی کون و کوسش تلمبه زدم تا بالاخره آبم اومد. ملیکا گفت دهنت سرویس امید، امشب واقعا گاییدی منو ولی دمت گرم خیلی حال داد. تا حالا زیرت اینقدر ارضا نشده بودم.‌ دیشبم اون همه منو ارضا کردید، بعید میدونم فردا بیام خونه ی بچه ها. اگه میخوای بری خودت تنها برو.
-نه دیگه نشد عشقم، بدون تو نمیرم.‌ اگه فردا حال نداشتی پس فردا میریم.
-آره، خودت هماهنگ کن پس فردا بعد از ظهر میریم و تا شب خوش میگذرونیم. به جای جمعه، فردا میریم خونه باباهامون.‌
-اوکی، پس تصویب شد.‌
خندیدیم و یه لب توپ گرفتیم و بدون اینکه دوش بگیریم، از خستگی همونطوری خوابیدیم.‌
صبح که بیدار شدیم دوش گرفتیم و داشتیم صبحونه میخوردیم که گفتم ملیکا دیشب چرا اینقدر کوست آب انداخته بود؟ تا حالا اینجوری نشده بودی که از زیادی آبت بخوام کیرمو خشک کنم.
-هم از یادآوری خاطراتم بود، هم اینکه اول کونمو کردی. از کون دادن اینقدر حشری میشم و لذت میبرم که کوسم غرق آب میشه و همینجوری که دیدی شر شر آب ازش میریزه.
-واسه همینه که هر وقت خیلی حالت خرابه میگی کونتو بکنم؟
-آره، ار کون خیلی حشری میشم.‌ با دستمالی کونم و مالیدنش، با حس کردن کیری که بهش میخوره و میچسبه بهش، با این چیزا خیلی حشری میشم. دیدی که توی مترو و بازار کونمو میمالیدن و میچسبیدن بهش حالم چقدر بد میشد و داغ میکردم.‌ کسی از پونزده شونزده سالگی تا الان کون داده، همین میشه دیگه. واسه همینه که حال مهرشاد و نیما رو درک میکنم و گذاشتم بکنیشون. اونا هم بهم گفتن از بچگی کون همدیگه میذاشتن و عادت کردن.‌ اونا هم مثل من از کون دادن لذت می برند و چیزیه که ترک کردنش فکر کنم محال و غیر ممکن باشه.
-آره میدونم، من حتی شنیدم که مردهای کونی و اُبنه ای تا پیری هم دست از کون دادن نمیکشن. اصلا یه جور مریضیه.
-باز خوبه واسه ما زنها عیب نیست و شوهرامونم از کون کردن خوششون میاد. مردها که پیر بشن دیگه کی حاضره بکنتشون. باید مثل نیما و ارشیا فقط خودشون همدیگه رو بکنن.‌
خندیدیم و گفتن آره دیگه، خیلی بده و زشته. مگه اینکه توی همین دوران جوونی ترکش کنن. منم واسه همین گفتم دیگه نمیکنمتون. غیر از اون گفتم واسه اینکه نمیخوام انرژیمو صرف شما کنم و میخوام به جاش به خانم خودم حال بدم.
-خوب کاری کردی. کون خودمو بکن، کون میترا و فرنوش رو بکن. کوسمون رو بکن. هر کار دلت میخواد بکن و فقط از زندگیت لذت ببر. من خیلی عاشقتم و میخوام کنار من احساس خوشبختی کنی. همینطوری که من کنار تو واقعا خوشبختم.
-فدات عشقم. راستی به مامانت زنگ زدی؟
-نه، به مامان تو زنگ زدم.‌ الان میریم اونجا و شب میریم خونه ی بابام اینا. میخوام ببینم غروب ارشیا رو اون طرفها میبینم که نشونت بدمش یا نه.
-اره، بدم نمیاد ببینمش. میخوام ببینم اولین کسی که کون خانمم گذاشته کیه و چه شکلیه.
-خوبه، پسر خوشگل و خوش تیپیه ولی لاغره. چند وقت پیش یه لحظه از پشت پنجره ی خونه ی بابام دیدمش. هنوزم همونجوری لاغره.‌ شنیدم نامزد کرده.
-از سیاوش خبر نداری؟
-نه، ولی همون موقع ها گفت توی یه شرکت مشغول شده و دیگه برنمیگرده شهرشون.‌ اگه از ارشیا بپرسم ممکنه خبر داشته باشه.
-نه، اون خط قدیمیت رو بنداز توی گوشیت و خودت زنگ بزن بهش.
-مطمئنی؟
-آره، بیرون یه قرار بزار و همدیگه رو ببینید. منم میام و بدون اینکه بفهمه میبینمش.
-نه جان من، میبینمش و یه وقت میگه بیا بریم، منم نمیتونم بهش بگم نه.
-حالا اگه دلت خواست یه بار برو. یه بار رو چیزی نمیگم. حتی با ارشیا هم یه بار خواستی برو. فقط برای اینکه یه تجدید خاطره بشه.
-واقعا میذاری برم؟
-آره عشقم.
-راستش همیشه میگفتن شوهر کردی و جلوت باز شد باید به بار بدی بکنیمش و حسرت به دل نمونیم.
خندیدم و گفتم والا حق دارن. منم اگه کسی رو چند سال فقط از کون میکردم، خیلی دلم میخواست یه روز برسه که کوسشم بکنم.
-یعنی میگی بهشون بدم؟
-یه بار بده که هم واسه خودت لذت داشته باشه و تجدید خاطره بشه، هم اونها به آرزوشون برسن.
-آخه میترسم دیگه دست از سرم برندارن.
-شماره ت رو که ندارن. اینجا رو هم بلد نیستن. درسته؟
-آره.
-شرکت رو چی؟
-نه، اون موقع هم بهشون نگفتم کجا رفتم سرکار. فقط گفتم توی یه شرکت مشغول شدم.
-پس حله دیگه. امروز به جفتشون زنگ بزن و برای فردا قرار بذار. این هفته بچه ها رو بیخیال میشیم. برو با رفیقای قدیمیت حال کن. منو میشناسن؟
-به احتمال زیاد ارشیا توی محل تو رو با من دیده باشه. ولی سیاوش نه. مگه اینکه این یکی پیج اینستامو پیدا کرده باشه.
-پس احتمالش زیاده که دیده باشه. من جلو نمیام و از دور نگاشون میکنم. اگه خواستی باهاشون بری برو. اگه نخواستی هم خدافظی کن و بیا.‌ اختیارش با خودت.
-یعنی اگه برم تو اصلا ناراحت نمیشی؟
-به نظرت اینا که سالها باهاشون بودی و همه جوره کردنت، به اینا بدی بهتره یا به این دو تا بچه کونی که تازه یه ماهه باهاشون آشنا شدیم؟
-نمیدونم، هر چهارتاشون بچه های خوب و قابل اعتمادی هستند.‌ نیما و مهرشاد توی همین مدت خودشون رو ثابت کردن. اونا هم نامزدهاشون رو دراختیارت گذاشتن و حتی خودشونم بهت کون دادن و زیرت خوابیدن. دیگه چی میخواستی؟
-درسته، میخواستم ببینم اگه قرار باشه انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب میکنی.
-به من باشه هر چهار تاشون رو میخوام.
خندیدم و خودشم خندید گفتم واقعا؟
-آره ولی نه اینجوری.‌
-پس چجوری؟
-حالا صبر کن برم اون دوتا رو پیدا کنم و ببینم. از اوضاع خودشون و زندگیشون با خبر بشم، بعد در موردشون حرف میزنیم و یه تصمیمی میگیریم.
-باشه، برو سیمکارتت رو بیار.
-اصلا یادم نیست چکارش کردم. شانس بزنه ننداخته باشم توی آشغالی.
-جدی میگی؟
-آره والا. برم کیف مدارک رو یه نگاهی بکنم.
-آره برو.‌ اگرم پیدا نشد اشکالی نداره. ارشیا رو که میدونی کجا پیداش کنی. سیاوشم شاید هنوز توی همون خونه باشه.
-حالا صبر کن ببینم شاید پیداش کردم. ببین خودت کرمشو انداختی به جونم. خدا بگم چکارت نکنه امید. دوباره کوسم خیس شد.‌
-جان من؟
-بیا خودت ببین.
دستمو کردم توی شورتش و دیدم راست میگه، آب از کوسش راه افتاده. خندیدم و گفتم میخوای بکنمت؟
-نه، بیا بخورش و ارضام کن.
خوابوندمش روی تخت و افتادم به جون کوسش. خوردن همانا و یک ساعت تلمبه زدن توی کوس و کونش همان‌. هنوز اون قرص دیشبی اثرش نرفته بود و دوبار آبی هم که دیشب ازم خالی شده بود و اون همه گاییدنش بی تاثیر نبود.‌ اینقدر گاییدمش که جفتمون خیس عرق شده بودیم و مامانم زنگ زد پس چرا نمیاید. گفتم الان میایم مامان. منتظر بودیم ماشین لباسشویی کارش تموم بشه و لباسها رو در بیاریم…
ملیکا خندش گرفت و گفت چه سریع بهونه جور کردی.
به کارمون با شدت بیشتری ادامه دادیم و بالاخره کوسشو سیراب کردم.‌ دو بار وسط سکس از کون کرده بودم و رفتم کیرمو شستم و باز از کوس کردمش. اینقدر واسم ساک زده بود و کوس و کونش رو کرده بودم که تا حالا اینقدر نکرده بودمش. حتی بیشتر از دیشب کارمون طول کشید و اینقدر عرق کرده بودیم که دوباره رفتیم حموم و دوش گرفتیم. ولی باورتون نمیشه اگه بگم تا حالا اینقدر از گاییدنش توی خلوت خودمون لذت نبرده بودم…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من و خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما - 4

 

با سلام مجدد خدمت دوستان عزیز. بازم از لایک ها و کامنت های خوب و دلگرم کننده ی شما عزیزان ممنونم.
تا اونجا گفتم که اون روز پنجشنبه خانمم حشری شد و منم حسابی گاییدمش و حال کردیم. ناهار خونه ی بابام اینا بودیم و به همین خاطر دیر شد و مامانم زنگ زد که چرا هنوز راه نیافتادیم‌…
خلاصه رفتیم و وقتی که از خونه ی بابام اینا برگشتیم، سیم کارتش رو پیدا کرد و اول پیج اینستای قدیمیش رو آورد بالا و از اونجا رفتیم توی پیج ارشیا و سیاوش. عکس هاشون رو نشونم داد و دیدم نه بابا بچه خوشگل بودن و لیاقتش رو داشتن. مخصوصا سیاوش که یه جوون خوشتیپ و خوش هیکل بود. از روی عکسهای جدیدش میشه گفت هم قد و هیکل خودم بود. گفتم خوبه، جفتشون خوشگل و خوشتیپن. زنگ بزن و قرار بذار واسه فردا.‌ بگو یادتون کردم و گفتم بیام یه حال و احوالی ازتون بپرسم.‌
-امید مطمئنی دیگه، بعدا پشیمون نشی ها.
-ای بابا، نگفتم بری هر روز زیرشون بخوابی که، گفتم فقط واسه فردا قرار بذار و اگه خواستی باهاشون برو.
-آخه کلی به خودم فشار آوردم و روی خودم کار کردم که فراموششون کنم. میترسم برم و دوباره شروع بشه ها.‌
-حالا فردا برو. منم از دور هواتو دارم. اگه دیدی دلت نیست و میترسی، خدافظی کن و بیا.
-باشه. فقط یادت باشه خودت خواستی…
اول زنگ زد به ارشیا و حال و احوال کرد. روی بلندگو بود و منم میشنیدم. ارشیا از شنیدن صداش خیلی خوشحال شد و بدجور ذوق زده شده بود. اگه بخوام خلاصه ای از حرفهاش رو بگم، گفت بی معرفت یه دفعه زدی رفتی و خطت رو هم عوض کردی. حالا چی شده یاد من کردی؟
والا شنیدم نامزد کردی، خواستم بهت تبریک بگم.‌ از طرفی دلم هواتو کرد و گفتم حالتو بپرسم.
-آره، یکی از همکارهامو گرفتم. دختر خوبیه ولی از هیکل و خوشگلی اصلا به پای تو نمیرسه.
-باشه، همین که دوسش داشته باشی و اونم دوست داشته باشه کافیه. از سیاوش خبر نداری؟
-مگه میشه خبر نداشته باشم، اونم نامزد کرده و هنوزم باهم در ارتباطیم و رفت و آمد داریم.
-دوست همین نامزد خودمو گرفته. یعنی بهش گفتم یه دوست واسه سیاوش پیدا کن که به درد ازدواج بخوره. اونم اینو آورد و اتفاقا سیاوشم پسندید. هر هفته باهمیم و خوش میگذرونیم.
-ای شیطون، نکنه اونا رو هم مثل من شریکی میکنید.
خندید و گفت زدی توی خال. ما عادت کردیم به شریکی زدن.‌ بعد از تو هم یه زن مطلقه پیدا کردیم و یه سالی شریکی میزدیمش. اونم مثل تو خیلی حشری بود و وسط ما کیف میکرد.
-نوش جونتون. حالا نامزداتون پایه بودن یا به زور راضیشون کردین؟
-اره بابا، نامزد خودمو که یه ماه بود دوتایی میگاییدیمش و از همون اول پرده ش رو زده بودم.‌ دوستشم لنگه ی خودش بود و با اطلاع از این موضوع اومد. الانم یه هفته میشه عقد کردن و پرده ش رو زده.‌ همین دیشب کوس تازه باز شده ش رو کردم.‌ فقط داغ کوس تو به دلمون مونده.
-میخوای بدم بکنیش؟
-واقعا؟ تو که گفتی داری شوهر میکنی و دیگه خلاف بی خلاف. خدایی شوهر خوبی هم کردی. چند بار توی محل دیدمتون.
-آره خدایی خیلی آقاست.‌ راستی شماره ی سیاوش همون قبلیه؟
-آره اونم داره.
-فعلا قطع کن یه زنگم به اون بزنم و تبریک بگم. واسه فردا یه قرار بذاریم جفتتون رو ببینم.‌
-ایول، با سیا هماهنگ کن و خبرشو بهم بده. فقط بگو کی بیام و کجا.‌
-آره حتما. فعلا خدافظ.
-خدافظ گلم. نپیچونیها.
-نه بابا، فردا حتما میبینمت.‌‌
قطع کرد و زنگ زد به سیاوش و با اونم همینجوری صحبت کردن و واسه فردا جمعه ساعت ۱۱ قرار گذاشتن. راه افتادیم و رفتیم خونه ی پدر خانمم. خونه ی ارشیا اینا رو نشونم داد و گفت این خونه شونه. از شانس همون موقع ارشیا و نامزدش از خونه اومدن بیرون و ما هم داشتیم از ماشین پیاده میشدیم. ملیکا باهاش سلام علیک کرد و رفت جلو گفت به به عروس خانم، خوبی شما؟ تبریک میگم.
-ارشیا که جا خورده بود به من نگاه کرد و سلام کرد. رفتم جلو سلام کردم و باهاش دست دادم گفتم ملیکا ایشون رو میگفتی؟ آقا تبریک میگم. مبارک باشه.
-ممنون، سلامت باشید.‌ سمیرا ایشون ملیکا خانم همسایه ی قدیمی و همبازی دوران کودکیمه. ایشونم همسرشون هستن. ایشونم سمیرا خانم نامزد بنده.
ملیکا گفت از آشناییت خوشبختم، انشاالله خوشبخت بشید.‌ این آقا ارشیا از بچه های خوب و سر به زیر محل بودن و همیشه مورد اعتماد همه بوده. قدرشو بدون که خیلی پسر خوبیه.
سمیرا: بله، البته که همینطوره.
من: خب با اجازه تون. خیلی از آشناییتون خوشحال شدم. بفرمایید در خدمت باشیم.
-ممنون، سلام برسونید. با اجازه ی شما ما هم داشتیم میرفتیم خونه ی مادر خانمم.
-به سلامتی، خوش بگذره.‌
خدافظی کردیم و رفتیم سمت خونه ی مادر خانمم گفتم ملیکا نامزدش خوب مالیه ها، بهتر از میترا و فرنوشه. گوشتی و کردنی بود، نه؟
ملیکا خندید و گفت انگار چشتو گرفته.
منم خندیدم و گفتم اِی بگی نگی.
با خنده وارد خونه ی پدر خانمم شدیم و مادر خانمم گفت خیر باشه، چه خبره؟
-هیچی مامان، همبازی دوران بچگیه ملیکا رو با نامزدش دیدیم.‌ به اونا میخندیدیم.
-مگه چشونه؟
-هیچی بابا، همینجوری میخندیدیم.‌
-زشته پسرم، ارشیا پسر خوبیه و همیشه مثل داداش بوده واسه ملیکا. مسخره کردن کار بدیه.
-میدونم مامان، به خدا مسخره نمیکردیم. اصلا بیخیال، خودت چطوری؟
باهاش روبوسی کردم و گفتم بابا کجاست؟
-رفته بیرون و الان دیگه پیداش میشه.‌
ملیکا هم با مامانش روبوسی کرد و گفت مبینا کجاست؟
با دوستاش رفته بیرون.‌ فکر کنم باشگاهه.
مبینا تنها خواهر زنم و الان سال آخر دبیرستانه.‌ مثل ملیکا شیطونه و حالا که گذشته ی ملیکا رو میدونم، مطمئنم اونم داره واسه خودش رفیق بازی میکنه و خوش میگذرونه.‌ آخه اونم مثل خواهرش کون گرد قلمبه ای داره و خوشکل و سکسیه. محاله دوست پسر نداشته باشه و کونشم آکبند مونده‌ باشه.
بگذریم، تا آخر شب خونه ی پدر خانمم بودیم و برگشتیم خونه.‌ توی راه گفتم ملیکا، مبیناتون چند تا دوست پسر داره؟
-یعنی چی چند تا؟
-خب هر چی باشه اونم خواهر تویه دیگه.
خندید و گفت خیلی نامردی، حالا تیکه میندازی؟
-نه دیوونه، شوخی میکنم. ولی مطمئنم که داره و سکسم میکنه.
-آره، با یکی دوسته. ‌بریم خونه پیجش رو نشونت میدم.‌
-همسالشه؟
-نه، پسره دانشجویه. اتفاقا اونم بچه محلمونه. دو سه سال ازش بزرگتره. خواهرش دوست خودم بوده.
-پس میشناسیش.
-‌آره، خانواده ی خوبی هستن. اگه کارشون به ازدواج بکشه خوبه. ولی مبینا میگه تا حالا حرفی از ازدواج بینشون نبوده.‌ اما خیلی همدیگه رو دوست دارن.
-سکس میکنن؟
-والا اینو نگفته، منم نپرسیدم. ولی بعید میدونم نکرده باشن. چون پسره بابا مامانش هر دو شاغلن و همیشه خونه شون مکانه. اون وقتها یادمه خواهرش وقتی مسعود مدرسه بود دوست پسرشو میبرد خونه. پسره تقریبا هر روز خونه‌شون بود.‌ الان اونم شوهر کرده و اتفاقا بچه هم داره. همون دوست پسرش گرفتش.‌
-واقعا؟
-آره، عاشق و معشوق بودن. پیج اونم دارم. بریم نشونت میدم.‌
-اونشب تا دیر وقت توی اینستا بودیم و عکس و پیج دوست پسر مبینا و خواهرش و دوستای قدیمیش رو که پیجشون رو داشت نشونم داد. منم دوستای قدیمی و دوست دختر آخریمو بهش نشون دادم و گفت تو هم از سکسهاتون برام بگو.‌
گفتم فردا قرار داری و بهتره بگیریم بخوابیم. یه شب دیگه یادم بنداز برات تعریف میکنم…
خوابیدیم و فردا صبح بردمش نزدیک محل قرار و خودم با فاصله توی ماشین زیر نظر داشتمش. ارشیا و سیاوش باهم اومدن و باهاش دست دادن و خیلی عادی با هم روبوسی کردن. بعد قدم زنان بردنش و سوار ماشین شدن که انگار مال سیاوش بود.‌‌ چون اون نشست پشت فرمون و راه افتادن. دنبالشون رفتم و نیم ساعتی فقط می چرخیدن و دور دور میکردن.‌ تا اینکه یه جا نگه داشت و در پارکینگ خونه باز شد رفتن داخل. دیگه بیشتر از این نمیشد جلو برم و همونجا توی ماشین منتظر موندم. یه ربع بعد زنگ زدم به گوشیش و گفت سلام عشقم، پیش دوستامم و گوشی رو اسپیکره.
-سلام خانم گلم، چرا روی اسپیکر گذاشتی؟
-آخه دستم گیره و نمیتونستم گوشی رو بردارم. اگه کار واجبی نداری، خودم بعدا بهت زنگ میزنم.
-نه قربونت برم. فقط زنگ زدم بگم منتظرتم که بیای بریم بیرون.
-نه دیگه امروز وقت نمیشه. گفتم که با دوستام قرار دارم. ناهار نگهم داشتن و تا عصری قراره دور هم باشیم. تو برو خونه ی بابات اینا یه سری بهشون بزن. وقتی اومدم بهت زنگ میزنم.
-باشه، پس منم میرم پیش دوستام و غروب میام خونه.
-آره اینجوری بهتره. منم تا برگردی میمونم اینجا. هر وقت کارت تموم شد زنگ بزن میگم بیای دنبالم.
-اوکی، به دوستاتم سلام برسون، بهتون خوش بگذره.
-فدات، به تو هم خوش بگذره عشقم…
زنگ زدم به مهرشاد و گفتم خونه اید؟
-آره، همه اینجاییم.
-ایول، الان راه میافتم.‌
-بیاید داداش، منتظریم.
رفتم و وقتی دیدن تنها اومدم کیر خوردن. ولی فرنوش و میترا خوشحال شدن و پریدن بغلم لب گرفتم. قلیونشون ردیف بود و نشستیم پای قلیون که مهرشاد گفت پس ملیکا کجاست؟
-دست رو دلم نذار، دوتا از دوستای قدیمشو دیده و امروز رفت پیششون. بردم رسوندمش و اومدم اینجا.
فرنوش گفت خوب کاری کردی‌. ‌قلیون رو بکش که کارت دارم.
-چکارم داری شیطون؟
-از اون کارای خوب خوب. میخوام ببرمت آمپول بازی کنیم.‌
خندیدیم و نیما گفت ملیکا نیومد و ضد حال زد. من که نیستم و خودتون برید‌. مهرشاد گفت عیب نداره، تعهد نداده که هر هفته حتما بیاد پیش ما. خب کار داشته دیگه، بی انصاف نباش و اخم و تخم نکن.
میترا گفت آفرین عشقم، مرد به تو میگن. همیشه همه رو درک میکنی.
خندید و گفت آره دیگه، الانم تو رو درک میکنم که با دیدن امید آب از کوست راه افتاده.
خندیدیم و میترا گفت دقیقا درست گفتی. بریم امید؟
-بریم عزیز دلم.‌
دست فرنوش و میترا رو گرفتم و سه تایی رفتیم توی اتاق. مهرشادم اومد و من وسط دخترها بودم و مهرشاد کنار میترا. نیما هم اومد و گفت ولی به ملیکا بگو خیلی بی معرفتی. از صبح ما رو گذاشته سر کار.‌
-من از طرفش معذرت میخوام.‌ قرار بود بره یه سر بزنه و بیاد ولی به زور ناهار نگهش داشتن. اونم که دیدی چطوریه. مونده توی رودربایستی. به جاش سه شنبه بیاید پیشش و تلافیه امروزم در بیارید…
خلاصه اونم امد طرف فرنوش و سه به دو شروع کردیم. از لب گرفتن و ناز و نوازش و مالیدین تا خوردن و گاییدن.‌ نیما و مهرشاد که به هوای ملیکا قرص خورده بودن. حسابی دخترا رو گاییدن و منم دوبار خالی کردم و هر بار توی کوس یکیشون ریختم.‌ اون بدنهای تو بغلی رو می فشردم و عصاره ی وجودم رو با لذت بهشون تزریق کردم.‌ گفتم بچه ها سه شنبه این دو تا باهم میان پیش ملیکا. شما هم یکشنبه شب با هم بیاید پیش من. اینجوری مساوی میشیم.
فرنوش گفت بهت فشار میاد سه تا زنو باهم سیر کنی.
-عیب نداره، یه دونه قرص از مهرشاد میگیرم که کم نیارم.‌ شما هم به بزرگیه خودتون ببخشید و به کنار هم بودنمون قانع باشید.‌
میترا گفت شوخی میکنه باهات. واسه ما همین که پیشت باشیم کافیه. همه چیز که فقط سکس نیست. راستش ما خیلی دوستت داریم، هر چهارتامون. درسته همه چی به خاطر سکس شروع شد ولی الان واقعا دوست و رفیقیم.‌ اگه یه وقت حوصله سکس نداشتین، رودربایستی نکنید و بگید ولی حداقل بیاید دور هم باشیم و خوش بگذرونیم. باشه امید؟
-باشه گلم، من که پیش شما واقعا احساس خوبی دارم.‌ واسه همین گفتم شما هم دوتایی بیاید که دور هم باشیم. از ملیکا بپرسید بهتون میگه، راستش منم خیلی دوستون دارم و اگه میشد میگفتم هر شب دور هم جمع بشیم. فقط واسه دیدن همدیگه و گفتن و خندیدن و شاد بودن. به قول میترا جون همه چیز که سکس نیست. دوستی و رفاقت از همه چی ارزشش بالاتر و مهمتره.
جفتشون بغلم کردن و حسابی از هم لب گرفتیم.
نیما و مهرشاد که سکسشون رو کرده بودن و سیر شده بودن.‌ ما رو تنها گذاشتن و گفتن ما بریم یه قلیون دیگه چاق کنیم. شما هر وقت دوست داشتین بیاید.‌
وسط دخترا خوابیده بودم و گفتم بچه ها دلم میخواست هر شب وسط شما دوتا فرشته باشم. آخرین بوسه و چهره ی قبل از خوابم شما رو ببینم و صبح که بیدار میشم اولین چیزی که میبینم چهره ی شما باشه و اولین کارم بوسیدن شما باشه.‌ باورتون نمیشه ولی بدجوری عاشقتون شدم.
میترا گفت راستشو بخوای، ما هم عاشقت شدیم. از طرف خودم که مطمئنم و فکر کنم فرنوشم مثل من باشه.
فرنوش: آره، منم همینطور. راستشو بخوای بدونی حس میکنم نیما و مهرشاد یه مشکلی دارن.‌ بعضی کاراشون مثل دخترهاست. مخصوصا مهرشاد.
خودمو زدم به اون راه و گفتم یعنی چی؟
شروع کردن در گوشم یواش توضیح دادن و گفتن که ناز و اداهاشون مثل دختر هاست. چندین بار صبح که اومدیم لخت همدیگه رو بغل کرده بودن و خوابیده بودن.‌ یه وقتهایی که یکیمون تنهایی پیشونیم به جای اینکه ما رو دو نفری بکنن، یکیشون منو میشونه روی شکمش و اون یکی تنهایی میکنه، فکر میکنه من نمیفهمم داره کون خودشو میماله روی کیراون یکی. فکر کنم اینا باهم سکس میکنن.
-نه بابا، بعید میدونم.
-تو اخلاقت مردونه ست. درسته حاضر شدی خانمت سکس آزاد داشته باشه ولی در کل اخلاق و رفتارت مثل مردهاست و مثل اونا از اون ناز و عشوه ها نداری. واسه همین بیشتر ازت خوشمون اومده.
-به این خوبی میکننتون و ارضاتون میکنن. اجازه دادن با من راحت باشید و سکس کنید. دیگه چی میخواید. حالا به قول شما اصلا با هم سکس هم داشته باشن، چه آسیبی به شما میزنه؟
-هیچی ولی حداقل صادقانه بگن و اینجوری قایم موشک بازی در نیارن. هر کاری میخوان کنن پیش خودمون بکنن.
-یعنی اگه واقعا اینجوری که میگید باشن، حاضرید باهاشون کنار بیاید و قبولشون کنید؟
-آره، هر کسی ممکنه یه علاقه یا یه گرایش سکسی و فانتزیهایی داشته باشه. نباید محکومش کرد و طردش کرد که. همونطور که الان ما این آزادی رو داریم، اون آزادی رو هم اونا میتونن داشته باشن. ولی اینجوری پنهونی نه. ناسلامتی ما نامزدشونیم. نباید با ما صادق باشن؟ چیز زیادی میخوایم؟
-نه عشقم، حق دارید.
-حتی تا حالا هیچی به روشون نیاوردیم که خجالت نکشن و منتظریم خودشون بگن.
-آفرین، خوب کاری کردید. اجازه بدید من باهاشون حرف میزنم اگه همچین چیزی باشه، میگم خودشون بهتون بگن و اگه کاری میکنن پیش خودتون باشه. شما هم میگید مشکلی ندارید و میتونن آزادانه انجامش بدن. پس حله دیگه.
-آره والا، اصلا بیان هر مدل سکس که دلشون میخواد چهارتایی انجام میدیم. ما لز میکنیم، اونا هم گی کنن. یا مثل توی فیلمها یکیشون اون یکی رو بکنه و اون یکی هم ما رو. چمیدونم هر مدل که بخوان ما پایه ایم. ولی تو رو از ما جدا نکنن. حتی اگه ملیکا دیگه نخواست باهاشون باشه.
-میفهمم چی میگی. من خودمم نگران اینم که یه وقت میونه ی ملیکا و اینا به هم بخوره و دیگه نذارن من با شما باشم.‌ اصلا طاقتش رو ندارم.
دوتایی بغلم کردن و صورتمو بوسیدن. میترا گفت اگه بخوان مانع ما بشن به جون خودت ازشون طلاق میگیریم و بیچارشون میکنیم.
-فدای جفتتون بشم. شما تا ابد عشقای منید و توی قلبم جا دارید. پس فردا که اومدید سعی میکنم ملیکا رو بفرستم خونه ی باباش تا باهم تنها باشیم.‌ هم حسابی باهم خوش بگذرونیم، هم راحت حرف بزنیم و درد و دل کنیم.
-چرا بفرستیش خونه باباش، بفرستش اینجا پیش اینا.‌
-حالا ببینم چی میشه. آخه ملیکا خودشم شما رو دوست داره و دلش میخواد پیشش باشید. مخصوصا با اون لز کردنتون که دیوونش شده.
خندیدیم و گفتن پس بذار باشه تا کنار هم خوش بگذرونیم.‌ چون ما هم دوسش داریم.
خلاصه مخ میترا و فرنوش رو حسابی زدم و فهمیدم عاشقم شدن.‌ خیالم راحت شد که اگه یه روز این رابطه تموم بشه، این دوتا رو از دست نمیدم و حالا حالاها مال خودم هستن.‌ یه عشق بازی خوب و دلنشین باهاشون کردم و رفتیم پیش پسرها. نزدیک غروب ازشون خداحافظی کردم و زدم بیرون. ‌زنگ زدم به ملیکا و گفتم میخوام بیام دنبالت. گفت بیا همونجا که پیاده م کردی. با بچه ها میام اونجا.
-باشه عشقم، منتظرتم.
راه افتادم و وقتی رسیدم ملیکا زودتر از من اونجا بود.
اومد سوار شد و گفتم فکر میکردم دیرتر از من برسی.
خندید و گفت لباس پوشیده بودم و منتظر زنگت بودم. تا زنگ زدی راه افتادیم.‌
-پس تا آخرین لحظه سوارت نبودن.
دوباره خندید و گفت نه بابا، دیگه مثل اون موقع ها نیستن. یه بار همون اول که رسیدیم سکس کردیم. همون موقع که زنگ زدی تازه مشغول ساک زدن شده بودم دستام به کیرشون بند بود. یه بارم بعد از ظهر شروع کردیم و تا عصری تمومش کردیم. بعدش دیگه مشغول صحبت و یادآوری خاطراتمون بودیم.‌
-حالا بریم خونه برام تعریف میکنی.‌
-آخه چیز خاصی نبود. همونجوری که با نیما و مهرشاد حال میکنیم بود. اول هر کدوم تک به تک از کوس کردن و گفتن چه کوس خوبی داری ملیکا. بعد از دو سال کوس دادن هنوز تنگه. بعد دو به تک گاییدن. بعد از ظهرم همینطور. اول تک به تک و بعد دو به تک، با این تفاوت که بعد از ظهر ابشون دیرتر اومد و دوبار دو به تک ارضام کردن و دفعه ی دوم جاشون رو عوض کردن.
-حالا راضی بودی؟ اون لذتی که انتظار داشتی بهت دادن؟
-آره بد نبود، ولی کاش اونا هم مثل نیما و مهرشاد قرص میخوردن و بیشتر میکردن. هنوز کوسم خیسه و کیر میخواد.‌
-پس بریم پیش بچه ها که دلخور بودن نیومدی.
-آره بریم. شبم میمونم پیششون و صبح خودم میام شرکت. یعنی من نمونم و برم خونه؟
-نه منظورم این نبود، گفتم یعنی اگه تو دیگه حال سکس نداری و نمیخوای بمونی، اشکال نداره، برو خونه استراحت کن، من میمونم و صبح میام.‌
-نه اتفاقا میخوام بمونم و سکستون رو ببینم. شبم میخوام پیش دخترها بخوابم.
-پس چه بهتر. الان زنگ میزنم میگم داریم میریم.
-زنگ بزن به نیما و بگو شنیدم دلخور بودی که نیومدم، الان دارم میام که کمرتو خالی کنم.
خندید و زنگ زد. همینو گفت و نیما از خوشحالی یه هورای بلند کشید که جفتمون زدیم زیر خنده.
اونشب ملیکا با پسرا و حتی با دخترها حسابی حال کرد و خودشو خوب خالی کرد. منم که از دیدن سکس و شهوتش دوباره حشری شده بودم یه بار دیگه دخترها رو کنارش گاییدم و حالمو کردم. بعدش من کنار دخترها و ملیکا کنار پسرها خوابید. اینبار نوبت ما بود که توی پذیرایی و روی زمین بخوابیم. فرنوش گفت اینجوری نمیشه، باید یه خونه ی دو خوابه براشون بگیرم. میترا گفت روی منم حساب کن. یه جا نزدیک خونه ی امید بگیریم.‌ اینجوری یه شب درمیون خونه‌ی همدیگه ایم.
-ایول، اگه اینکارو کنید که عالی میشه. ولی ملیکا میخواد سکس رو به هفته ای بار برسونه و میگه نباید زیاده روی کنیم.
-باشه، همین کارو میکنیم ولی دور همی رو بدون سکس حفظ میکنیم…
فردا عصر که از سر کار برمیگشتیم خونه، ملیکا گفت امید خیلی خوابم میاد، دیشب تا نصفه شب بیدار بودم.
-آره معلومه، دیدم امروز سر کار کسل و خسته بودی.
-آخه دیروز خیلی سکس کردم.‌ دو دفعه با ارشیا و سیاوش، شبم که مهرشاد و نیما. تاز وقتی رفتیم توی اتاق تا نصفه شب نذاشتن بخوابم و فقط یه ساعتش داشتن کوس و کونمو میخوردن و دوباره شروع کردن به گاییدنم.‌ فقط یه ذره همدیگه رو کردن و بیشتر منو میکردن.‌ تک به تک یه بار ارضام میکردن و استراحت میکردن تا اون یکی بکنه.‌ واسه همین خیلی بیشتر طول کشید و تا نصفه شب نذاشتن بخوابم.‌
-ولی حسابی سیر کیر شدی ها.
-آره، تا دو سه شب دلم نمیخواد سکس کنم. ‌ناراحت که نمیشی؟
-نه عشق، تو استراحت کن. فردا شب قراره فرنوش و میترا با هم بیان و جورت رو میکشن.
-خوبه دیگه، پس با من کاری نداری.
-نه عشقم، تو راحت باش و به خونه داری و استراحتت برس. اصلا الان میگم مبینا بیاد تا واسه من و خواهرش آشپزی کنه.
خندید و گفت مبینا؟!! آشپزی؟!! خواب دیدی خیر باشه. اون توی خونه دست به سیاه سفید نمیزنه.‌ عزیز دردونه ی مامانمه.
-باشه، حالا میبینیم.
زنگ زدم و باهاش سلام علیک گرمی کردم و گفتم میتونی بیای خونه‌ی ما؟
-چیزی شده؟
-نه قربونت برم، بیا بهت میگم.‌
-ملیکا کجاست؟
-اینجا کنار منه، داریم از سر کار برمیگردیم خونه. گوشی…
دادم ملیکا و اونم باهاش حرف زد و یواش گفتم چیزی نگو بهش. فقط بگو بیا شام پیش ما باش.
مبینا قبول کرد و اومد خونه‌مون. ملیکا که خسته بود، رفته بود توی اتاق و مست خواب بود.‌
همین که مبینا وارد شد با من دست داد و سلام علیک کردیم. کاپشنش رو در آورد و با تاپ تنگ و کوتاه سفید رنگش که برجستگی سینه های خوشگل و خط سینه و نافش معلوم بود و اون شلوار جین جذب که رونهای ناز و کون خوشکل و سکسیش رو به نمایش میذاشت رفت سمت مبل و کاپشنش رو انداخت روی پشتی مبل. گفت ملیکا کجاست؟
گفتم هیسسس، خوابه. هم خسته بود هم دیشب خوب نخوابیده بود و خوابش میومدم.
-مریض شده؟
-نه، فکر نکنم.‌ صبر کن واست چایی بیارم و بهت بگم قضیه چیه.
-دستت درد نکنه، خودم میرم میریزم.
-نه عزیز دلم، تو بشین خستگیت در بره تا بیام.
داشتم چایی میریختم که رفت یواشکی داخل اتاق رو نگاه کرد و دوباره آروم درو بست و اومد نشست.
چایی رو بردم و گفتم بفرما خوشگل خانم. من امروز روی تو شرط بستم. رو سفیدم کنی ها.
-چه شرطی؟
قضیه رو براش گفتم و خندش گرفت گفتم یواش دختر، بیدارش‌ میکنی.
رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی رونش گفتم حالا میخوای کمک کنی باهم شام درست کنیم یا میخوای ملیکا برنده بشه و ثابت بشه تو کار کن نیستی و هیچی از آشپزی سرت نمیشه.
دستشو گذاشت روی دستمو گفت ملیکا الکی گنده‌ش کرده. من آشپزی بلدم ولی وقتی مامانم خودش کار میکنه و از من نمیخواد، منم از خدا خواسته کار نمیکنم. حالا ببین امشب چه غذایی واست درست کنم، همونی که خودت دوست داری خوبه؟ زرشک پلو با مرغ.‌
-جان امید جدی میگی؟
-آره، مگه چیه؟ نکنه تو هم حرفشو باور کردی؟
-اگه قبولت نداشتم که روت شرط نمیبستم. فقط نگی من بهت قضیه ی شرط بندی رو گفتما. بگو امید گفت دلم میخواد امشب دست پخت تو رو بخورم. منم واسش پختم.
-باشه، بیا بریم. تو فقط هر چی میخوام بهم بده که دنبالش نگردم.
-دمت گرم، بعدا یه حال مشتی بهت میدم و جبران میکنم.
خندید و گفت نمیخواد، همین که خوشحالت کنم کافیه.
بغلش کردم و گفتم خیلی خانمی مبینا.‌ منتظر یه سوپرایز از طرف من باش. خندید و لپش رو گرفتم گفتم قربون خواهر کوچولوم برم.‌… رفتیم توی آشپزخونه و گفتم اول باید مرغ بذاریم بیرون یخش باز بشه دیگه؟
-آره.
از فریزر درآوردم و گفتم خب دیگه چی؟
-قابلمه ها و ماهی تابه که اینجاست. اینم پیاز و سیب زمینی و ادویه ها.‌… حله، تو فقط سه تا پیمونه برنج خیس کن.‌
-ای به چشم خانم خانمها، سرآشپز عزیز مبینا خانم.
خندیدم و خودشم خندید. برنج رو شستم و خیس کردم و گفتم دیگه چکار کنم سرآشپز.
-هیچی آقا، شما بشین و راحت باش. داشت پیاز خُرد میکرد که گفتم بده من دختر، چشمات میسوزه.
-امیییید، قراره من درست کنمها.
-باشه باشه، ببخشید.‌ داشتم به سینه ها و خط وسطش که از بالا تا نصف سینه هاش رو میشد دید نگاه میکردم که گفتم مبینا بیا بریم لباست رو عوض کن و لباس راحتی بپوش. یه وقت لباسات روغن میپاشه روشون کثیف میشه.
-نمیخواد، لباس نیاوردم.
-عیب نداره، از لباسای ملیکا بهت میدم. دستشو گرفتم بردمش توی اتاق. یواش و بیصدا یه تاپ و شلوارک جذب و نازک که تاپش خیلی یقه باز بود و شلوارکشم فاق کوتاه و از جنس ساپورت بود برداشتم و گفتم اینا خوبه؟
درست نگاه نکرد و گفت آره، هر چی بیاری خوبه.
دادم بهش و رفتیم بیرون و در اتاق رو بستم. گفتم برو توی اون اتاق بپوش و بیا.‌
وقتی اومد و نگاهش کردم دهنم باز موند و فکر میکردم به تنش گشاد باشه. چون اندامش به درشتیه ملیکا نبود. اما کاملا جذبش بود و چقدرم بهش میومد و سکسیش کرده بود. گفت چیه، چرا اینجوری خیره شدی؟
-وای دختر چقدر بهت میاد و دقیقا اندازته. فکر میکردم بهت گشاد باشه.
-نه، اینا جذبه و به هر سایزی میخوره.
نصف سینه هاش معلوم بود و کوسش قلمبه شده بود و شلوارک رفته بود لای چاکش. وقتی از کنار من رد شد و رفت سمت آشپزخونه، چشمم به کونش افتاد که شلوارک رفته بود لای کونش و دوتا لپ گرد و قلمبه و نرمش افتاده بود بیرون و با راه رفتنش مثل فنر می لرزید و بالا پایین میشد.‌ به خاطر فاق کوتاه و مدل کمرش که سمت وسطش کوتاه تر هم میشد، یه ذره از چاک کونش هم معلوم بود و میدونستم اگه خم بشه بیشتر از اینم معلوم میشه. مثل وقتی که ملیکا اینو میپوشه. رفتم روبروش توی آشپزخونه نشستم و در حالی که پیاز خورد میکرد به سینه هاش نگاه میکردم. گفتم مبینا، این مال خودت.‌
-چی؟
-همین تاپ شلوارکه. خیلی بهت میاد و ناز شدی.‌
با شیطنت نگام کرد و گفت یعنی سکسی شدم؟
-ای شیطون، خوب میفهمی چی میگم.
-بالاخره منم هم توی همین مملکت زندگی میکنیم و ۱۸ سالمه. بچه که نیستم.‌
-درسته، همینه که گفتی. در هر صورت خیلی بهت میاد و فوق العاده سکسیت کرده. هر چند تو همیشه خوشتیپ و سکسی میگردی ولی این دیگه عالیه. هر وقت اومدم خونه تون اینو به خاطر من بپوش.
-نمیشه، بابام گیر میده و میخواد یه سره چپ چپ نگام کنه تا برم عوضش کنم.‌
-چطور توی خیابون با نیم تنه میری از پایین ناف و از بالا خط سینه رو میندازی بیرون هیچی نمیگه؟
-اینجا رو آره ولی منظورم اون پایینه. خودت دیدی که چطوری از جلو و عقب قلمبه شده.
خندیدم و خودشم خندید گفت دیدی خودتم قبول داری.‌ پیازها رو خورد کرد و رفت توی ماهیتابه سرخ کنه که منم از پشت نگاش میکردم و همه ی حواسم به کونش بود که با تکون خوردنش و این پا اون پا شدنش میلرزید. صداش کردم و برگشت گفتم عشقم مواظب باش روغن نپره روی پوست لطیف و خوشگلت.‌
خندید و شلوارک رو کشید بالاتر گفت نگران نباش آقا، من خودم حواسم به پوستم هست.‌
به کوسش نگاه کردم و گفتم به خدا حیفه. مامانت حق داره نمیذاره کار کنی. تو بیا بشین من خودم کار میکنم.‌ خندید و خط نگاهم رو دنبال کرد و به کوسش ختم شد و گفت بسه بابا، خوردیش.
-یعنی میشه؟
-دوباره خندید و برگشت سمت اجاق گاز. کونشو با یه حرکت بالا پایین انداخت و دل منم باهاش بالا پایین رفت و مثل کونش لرزید.‌ دیگه طاقت نیاوردم و رفتم از پشت بغلش کردم و یه بوس نرم از کنار گردنش کردم و گفتم شیطون بلا، من قلبم ضعیفه و طاقت دیدن این همه زیبایی رو نداره. فقط میتونم بگم خوش به حال دوست پسرت. اونی که مخ همچین فرشته ی خوشگل و سکسی ای رو زده حتما باید دودولش طلایی باشه.
از این حرفم خنده ی بلندی کرد گه گفتم یواش دیوونه، بیدارش میکنی ها، بذار بخوابه طفلی حالش خوب نبود.
-تقصیر خودته، یه چی گفتی که خیلی خنده دار بود و تا حالا کسی بهم نگفته بود. کیر شقم رو با اون شلوارک نازک و لختی که پام بود چسبوندم به کونش و گفتم حالا اون پسر خوش شانس کیه؟
-نمیشناسیش، بچه محلمونه.
-نکنه همون پسره که اون روز باهم بودید… آره راستی خودشه، حال شناختمش. اسمش مسعوده، نه؟
-تو از کجا میشناسیش؟ ملیکا گفته؟
-نه، الان یادم افتاد، گفتم چقدر قیافه ش آشنا بود.‌ آخه اون موقع ها بچه بود.‌
-یعنی قبلا میشناختیش؟
بیشتر خودمو بهش چسبوندم و در گوشش گفتم اگه قول بدی بین خودمون بمونه بهت میگم.
-بگو بابا، من دهنم قرصه. وقتی کسی چیزی بهم بگه و بگه هیچ کسی نفهمه، به عزیزترین کسمم نمیگم.
کیرمو بیشتر به کونش فشار دادم تقریبا سرش رفته بود لای کونش. یه بوس دیگه از کردنش کردم که قلقلکش گرفت و کونش رو داد عقب تر و کیرم تا ته رفت لای کونش. گفت نکن امید، من قلقلکی ام.
-قلقلکی ای یا مثل ملیکا به گردنت حساسی؟
-آره همین.
اصلا اعتراضی نکرد که کیر شقمو کردم لای کونش و هیچ تکونی هم نخورد.‌
-پس بهت میگم و لطفا بین خودمون بمونه. خواهرش اعظم با من دوست بود. وقتی مسعود مدرسه بود میرفتم خونه شون و ترتیبش رو میدادم.‌ بابا مامانشونم که همیشه سرکار بودن.
از نشونه هایی که دادم تعجب کرد و دیگه جایی واسه سوال نمونده بود. خبر نداشت که اینا رو ملیکا برام تعریف کرده و از دوستیش با اعظم گفته بود و حتی پیج اینستاشون رو هم نشونم داده. گفت تو از کجا اونو پیدا کرده بودی؟
-اتفاقی شد. ولی باورت نمیشه، چقدر کونش گذاشتم و واسه کیرم میمرد.‌ اما خبر نداشت من عاشق ملیکا بودم و فقط میخواستم از طریق اون به ملیکا برسم.
چرخید و کیرم از لای کونش در اومد و گفت ای بی ادب، آدم جلوی خواهر زنش از این حرفها میزنه؟
البته با لبخند و شیطنت خاصی گفت. بوسش کردم و گفتم تو که خودت ختم روزگاری و صد دفعه با داداشش خوابیدی. واسه من دیگه فیلم بازی نکن.‌ بازم لبخند زد و برگشت سمت اجاق گاز. اینبار دیگه خیلی راحت دوباره بغلش کردم و در حین فرو کردن کیرم لای کونش گردنش رو بوسیدم و یه کم طولانیش کردم.‌ کیرمو تا آخر فرو کردم و کامل چسبیدم به اون کون نرم و قلمبه ش که کیرمو بدجور شق کرده بود و در حد انفجار بود. گفتم دروغ میگم؟ منم یه زمانی هم سن شماها بودم و این دوره ها رو گذروندم، ولی یه چیزی بهت میگم که فقط از روی عشق و علاقه ی خالصیه که بهت دارم.‌ از روی دوست داشتنه و فکر نکنی حسودیم میشه یا میخوام بابابزرگ بازی در بیارم و نصیحتت کنم و ناراحت بشی.
-نه بگو، ناراحت نمیشم.‌
-اول بگو ببینم باور میکنی من دوستت دارم؟
کونشو بهم فشار داد و گفت آره، مشخصه.
در گوشش گفتم نه دیوونه، این که از دیوونگیمه. چون بدجوری دیوونم کردی. بعد بوسیدمش و گفتم ولی این یکی از عشقه.‌ خدایی خیلی دوست دارم و خیلی وقته عاشقتم. چون گفتی دهنت قرصه دارم بهت میگم. حالا باور کنی یا نه با خودته.
سرشو چرخوند و صورتمو که کنار گوشش حرف میزدم رو بوسید و گفت منم دوست دارم. همیشه اینقدر ملیکا از تو و مهربونی و خوش اخلاقیت تعریف میکنه که بهش حسودیم میشه.
-قربونت برم، دیگه حسودی نکن، چون اونی که تعریفش رو میکنه خیلی وقته عاشق تو شده. نمیگم ملیکا رو دوست ندارم، اتفاقا خیلی خیلی عاشقشم ولی تو رو هم همونقدر میخوام و دوست دارم که اونو دوست دارم.‌
-چرا؟
-مبیناااا، عشق چون و چرا داره؟
-نه.
-حالا حرفمو بگم؟
-آره بگو.‌
-زیر اینو خاموش کن تا نسوخته. بیا بشین برات بگم. عقبکی بردمش و نشستم روی صندلی و نشوندمش روی پام. طوری که کیرم افتاد کنار کونش. یه دستم دور کمرش بود و یه دستمو گذاشتم روی رون نرمش. یه بوسشم کردم و گفتم اول بگو ببینم قصد ازدواج دارید یا فقط دوست و پارتنر سکسی هستید.
-والا حرفی از ازدواج نزدیم، ولی خیلی ابراز عشق و علاقه میکنه.
-یعنی باورش میکنی؟
-آخه تا حالا هیچ بدی و اذیت و آزاری ازش ندیدم.‌
-خوب سکس میکنه؟ به زور و اجبار یا تهدید خواسته ش رو بهت تحمیل نمیکنه؟
-‌هومممم نه، معمولا با رضایت خودم بوده و همیشه هم اونجوری که خواستم بوده.‌
-تو رو پیش دوستاش میبره؟ خونه شون.
-آره رفتیم، دورهمی داشتیم و پارتی های کوچیک.‌
-جلوی هم سکس کردید؟
-جلوی دوستاش؟
-آره دیگه.
برگشت به اتاق خواب ما نگاه کرد و گفت آره.‌
-فقط موازی؟
-واسه چی اینا رو میپرسی؟
-مبینا به من اعتماد کن، بذار تا آخرش بریم و اون وقت نتیجه رو میگم.‌ من ۱۳-۱۴ سال از تو بزرگترم و اونقدری تجربه دارم که بتونم به عشق زندگیم کمک کنم.‌ پس اعتماد کن و همینطور صادقانه جوابمو بده.
-به جون خودت هر کی دیگه بود یه کلمه هم بهش نمیگفتم. ولی خب تو برام فرق داری.
-پس قبول داری که این عشق دو طرفه ست. حالا جوابمو بده. فقط موازی؟
-نه، دو سه بارم ضربدری شده.‌
-حالتون عادی بود یا چیزی مصرف کرده‌ بودین؟
-نه، من چیزی نمیزنم، در حد دو سه پیک مشروب که فقط شنگولمون میکنه.‌ همیشه حواسمون سر جاشه.
-پس چطوری حاضر به این کار شدی؟
-امید من،… باور کن اونجوری که فکر میکنی نیست.‌ فکر نکن من هرزه ام، توی اوج شهوت ممکنه هر کاری از آدم سر بزنه.
-میدونم. حالا بگو تو رو برده با دوستاش تنها باشی و تریسام یا فورسام بزنه؟
لبشو گاز میگرفت و انگشتهاشو میمالید گفت جان امید بین خودمون میمونه؟ بگو جان مبینا.
-به جان تو و خودم و ملیکا فقط بین من و خودت میمونه و هیچ کسی نمیفهمه‌. بگو راحت باش.
-‌آره، چندین بارم اینجوری شده‌.
-به همشونم از عقب دادی دیگه، جلوت که باز نیست؟
-نه به خدا، هنوز دخترم.‌ فقط از عقب.
-پس بریم سراغ نتیجه گیری. همه ی حرفی که از عشق و محبت بهت زده، دروغه و فقط و فقط قصد خر کردن و سوءاستفاده کردن از تو و این بدن خوش تراش و کون فوق العاده سکسیت داره. وگرنه کسی که مرد باشه و غیرت داشته باشه، عشقش رو جلوی دیگران لخت نمیکنه و جلوی چشم کسی باهاش سکس نمیکنه. از اون بدتر باهاش ضربدری نمیزنه و به خاطر یه دختر دیگه، عشقشو نمیندازه زیر یه پسر دیگه. باز از اون بدتر کسی عشقش رو نمیبره بده چند تا پسر دیگه جلوی چشمش بکننش و اون تماشا کنه و از دیدنش لذت ببره.
به من زول زده بود و با تعجب نگام میکرد. گفتم اگه بد میگم بگو.
-نه، حرفت درسته. ولی…
-ولی چی عشقم، راحت باش و حرفتو بزن.
-ولی اون تقصیری نداره، من خودم خواستم اینجوری حال کنیم.
-واوووو،… یعنی تو خودت عاشق این فانتزیهایی؟
سرشو انداخت پایین و گفت اوهوم.
دستمو گرفتم زیر چونه ش و سرشو آوردم بالا. ‌به چشمام نگاه کرد و خجالت میکشید. لبخند زدم و گفتم خوب از اول بگو، من ساده رو باش که فکر کردم داره ازت سوء استفاده میکنه.
لبمو گذاشت روی لبش و یه بوسه آروم و نسبتا طولانی زدم و گفتم پس هر جور خودت دوست داری خوش باش و حالتو بکن. فقط جان من مواظب باش پرده ت رو نزنن. من که نمیتونم با خواهر زنم ازدواج کنم ولی دلم میخواد یه ازدواج خوب و موفق داشته باشی. با یه پسری که واقعا لیاقت تو رو داشته باشه و خوشبختت کنه. پس بکارتت رو نگه دار واسه اون.
لبخند زد و گفت اگه میشد حاضر بودی با من ازدواج کنی؟
-از خدام بود.
-با همه ی این کارایی که کردم؟
-با همه ی اینها. چون واقعا عاشقتم و میتونم ببخشمت.
-ولی من شوهرم کنم، یه شوهری میکنم که از اول بدونم از این برنامه ها دوست داره و پایه ی منه، یا یه روزی راضیش میکنم که قبول کنه تا اینجوری باشیم. من عاشق این کارهام و دلم آزادی میخواد.
-ولی میدونی آخر این کارها انواع بیماریهای جنسیه که بیچاره کننده ست. از همه بدترش ایدز.
-میدونم، منظورم هرزگی و با هر کسی پریدن نیست. دو سه تا دوست ثابت و مطمئن که همیشه فقط با اونها باشیم.
-این شد یه چیزی، یعنی یه حرف قابل قبول. اگه در این حد باشه و کنترلش کنی خوبه. به شرطی که اون دوستاتون هم فقط با شما باشن و نرن جای دیگه گند کاری کنن و بعدش مریضیشون رو بیارن و شما رو هم مبتلا کنن.
-آره درست میگی. واسه همین میگم قابل اعتماد و مطمئن باشن.‌
-مثلا به من مطمئنی و قابل اعتمادت هستم؟
لبخند زد و گفت کی از تو مطمئنتر.
حاضری با من باشی. قول میدم چنان لذتی رو با من تجربه کنی که خودت دیگه ول کن من نباشی‌.
لبشو گاز گفت و برگشت به در اتاق نگاه کرد و با به لبخند گفت من که از خدامه ولی اگه مبینا بفهمه خیلی بد میشه ها.
-تا ما چیزی نگیم هیچ کسی نمیفهمه.
لبمو گذاشتم روی لبشو شروع کردم به خوردنش که خودشم شروع کرد و چند دقیقه بدون توقف لب گرفتیم و زبونمون لای لبهای همدیگه میچرخید و دیوونم کرده بود.‌‌ دستشو گذاشت روی کیرم و گفت وویییی چه گنده و داغه.
-مگه مال دوست پسرت چقدیه؟
-از مال تو کوچیکتره. حتی دوستاشم اینقدری ندارن.
-یعنی این بده؟
-نه، وقتی کردیش لای کونم دیوونش شدم.‌
از شلوارکم کشیدمش بیرون و گفت وای امید چه کیری داری، چه خوشکل و گردن کلفته.
-این خیلی خاطر خواه داره ها. به هر کسی نمیدمش و واسش ارزش قائلم.‌ اگه میخوای مال تو باشه باید قول بدی دختر خوبی باشی و با هر لش و لوشی نخوابی. هر کاری میخوای کنی اول به عنوان شوهرت از من اجازه بگیری و بهم اطلاع بدی. البته من جلوتو نمیگیرم ولی دلم میخواد در جریان باشم عشقم کجاست و چکار میکنه. که مثلا اگه یه جایی به کمک احتیاج داشت بدونم کجا برم دنبالش. کیرمو گرفت و گفت فقط همین؟
-آره، هر وقتم گفتم بیای پیشم، نگی با دوستمم یا با یکی قرار دارم. من همیشه اولویت اولت باشم.‌ همون طور که واسه ملیکا اولویت اولشم. البته از این به بعد تو هم مثل ملیکا واسه من اولویت اولم میشی.
-باشه، هر شرطی بذاری قبوله. ولی بعدا نگی یه ساعته مخ خواهر زنمو زدم. من خودم دوستت داشتم که زود پا دادم.
خندیدم و گفتم حق با توئه. من ادعایی ندارم.
دوباره لب تو لب شدیم و کیرمو توی دستش میمالید. گفتم میخوای بخوریش.
-آره، تو حواست به ملیکا باشه.
نشست جلو پام و چند تا بوسه به کیرم زد و بعد از پایین تا بالا لیس میزد.‌ چند دفعه مالید به لب هاش و صورتش و گفت امید هنوز باورم نمیشه. واقعا کیرتو به دست آوردم؟
-آره عشقم، مال خودته. میخوای بخورش، میخوای بشین روش، هر کار دلت میخواد باهاش بکن.
یه دفعه لرزید و گفتم چی شد؟
-هیچی، فکر کنم ذوق زده شدم.
سر کیرمو کرد توی دهنش و مشغول ساک زدن شد‌. با چه آرامشی می خورد و توی چشمهام نگاه میکرد و باز نگاهش رو میدزدید. بهش لبخند زدم و گفتم مبینا منو نگاه کن.‌ چشم تو چشم که شدیم گفتم خیلی میخوامت خوشگل خانم. چشمک زد و کیرمو از دهنش درآورد یه بوس فرستاد و دوباره ادامه داد. چند دقیقه فقط ساک میزد و کیرمو همزمان میمالید. خوب بلد بود چکار کنه اما بیشتر از نصف کیرمو نمیتونست توی حلقش کنه. گفتم تا فرصت هست بیا کونتم یه امتحان کنم. بلند شد آروم گفت نمیگم نه، ولی تا حالا کیر به این کلفتی نرفته توش. لطفا یواش بکن که صدام بلند نشه و آبرومون بره.
-باشه عشقم، نمیشه برم از اتاق کرم بیارم، ولی اینجا روغن هست. با روغن چربش میکنم. بریم اون طرف میز که اگه ملیکا اومد بیرون، نبینه کون لختی…
روی صندلی زانو زد و پشت شلوارشو کشیدم پایین.‌ وای خدا چی میدیدم. یه کون تپل و گرد و قلمبه با پوست سفید و صاف و شفاف، بدون یه لک یا جوش و خال. بازش کردم و سوراخش رو نگاه کردم
کار کرده بود، ولی خیلی بهتر از زمانی بود که واسه اولین بار سوراخ کون ملیکا رو دیدم.‌ خب این تازه ۱۸ سالش بود و هنوز خیلی مونده بود تا به اون زمان ملیکا برسه. بی اختیار سرمو کردم لای کونش و چند تا لیس زدم و سوراخ کونشو تند تند زبون زدم. بعد انگشت زدم توی روغن و مالیدم روی سوراخ کونش. به سر کیر خودمم زدم و مالیدم بهش. یه توفم زدم روش و گذاشتم روی سوراخ کون خواهر زن خوشگل و سکسیم.‌آروم آروم فشار دادم و ورود کلاهکش رو به داخل حلقه ی سوراخش حس کردم. حلقه که افتاد پشت کلاهک کیرم گفتم مبینا ادامه بدم؟
-آره همینجوری نم نم بیا جلو.
آروم آروم رفتم و تا ته کیرم رو که جا دادم و کامل چسبیدم به کون نرمش یه هوفففف کرد و گفت بالاخره همش رفت توی کونم.
-مبینا خیلی کونت عالیه، از کون ملیکا هم بهتره، خیلی خیلی بهتری‌. حلقه ی سوراخت هنوز به کلفتی و گشادیه اون نشده.
-خوشت اومده؟
-خوشم اومده؟ عاشقش شدم. قدر این گوهر رو من میدونم که گوهر شناسم نه اون بچه سوسول هایی که خودشون کونی هستن و کون میدن. دختر خودتو حیف نکن و ننداز زیر اینا. تو باید فقط با من که با تجربه ام و واقعا از صمیم قلب دوستت دارم باشی.
برگشت به کونش نگاه کرد و بعد به من نگاه کرد گفت بکن تا ملیکا نیومده. فقط اروم بکن که سر و صدام در نیاد. شالاپ و شولوپم راه ننداز. دلم نمیخواد همین اول کاری از دستت بدم.‌
تلمبه زدن رو شروع کردم و خم شدم بوسش کردم گفتم از این حرفت خوشم اومد. دختر عاقل و حواس جمعی هستی. آفرین. به کون نازش نگاه میکردم و آروم تلمبه میزدم. یه فشارم آخرش میدادم و کونش دور کیرم پهن میشد. دو سه دقیقه همینجوری داشتم میکردمش که گفتم بلند شو سرپا… دستاتو بذار روی میز… ایول…
دستمو بردم جلو و کوس تپلش رو که مثل کوس خواهرش نرم و تپل بود و آبش هم راه افتاده بود گرفتم توی دستمو و گفتم جوووون کوستم عالیه عشقم. همزمان کوسش رو میمالیدم و توی کونش تلمبه میزدم. سینه ش رو هم گرفته از روی تاپ میمالیدمش که خودش از بالای تاپ کشیدش بیرون و گفت بگیرش، امید آروم بمالی ها.‌
-میدونم قربونت برم، داری به من یاد میدی؟
با آه و ناله های آروم گفت آخه بچه ها حشری که میشن فشارش میدن.
-خودت داری میگی بچه ها. الان شوهر خواهرت پشتته. پس راحت باش و فقط حالتو ببر.‌
-یه کم تلمبه هام رو تند تر کردم و کوسشم تند تر میمالیدم که نفس نفس افتاد و ‌کونش رو بهم فشار داد و گفت یواش، الان از لذت داد میزنما. بغلش کردم و نشستم روی صندلی و با خودم نشوندمش روی کیرم. گفتم هر جور خودت دوست داری حرکت کن. یه روز که تنها بودیم درست و حسابی میکنمت تا سکس واقعی رو نشونت بدم. آروم کوس و سینه‌ش رو میمالیدم و خودش روی کیرم بالا پایین میکرد و کونش پخش میشد روی من. گردنش رو میخوردم و پشت گردن و شونه و کتفش رو هم میخوردم و آروم گاز میگرفتم و دندون میکشیدم.‌ دستشو گذاشت جلوی دهنش و توی دلش داد میزد.‌ دیدم اینجوری فایده نداره و نمیتونم اونجوری که میخوام بکنمش. بیخیال شدم و با خودم گفتم بذار زودتر ارضاش کنم و بزارم بعدا سر یه فرصت مناسب درست و حسابی بکنمش.‌ خیالمم راحت بود که دیگه مال خودم شده.‌ تکیه دادم به خودم و دستمو دور شکمش گرفتم. آروم روی کیرم تکونش میدادم و گفتم فایده نداره. میترسم صدات در بیاد و شر بشه. صبر کن ارضات کنم و جمعش کنیم واسه یه وقت مناسب. باشه عشقم؟
-باشه.‌
-آروم کوسش رو مالیدم و کیرمو از زیر بالا پایین میکردم و خودشم کونشو تکون میداد روی کیرم تا حس کردم داره ارضا میشه. دستمو گرفتم جلوی دهنش گفتم گازش بگیر و خودتو راحت کن.‌ با گاز گرفتن دستم و مالیدن کوسش همزمان ارضا شد. آروم که شد دستمو بوس کرد و گفت ببخش امید، خیلی محکم گرفتم.‌
-فدای سرت خواهر زن خوشگلم. تو بگو تا امید واسه‌ت بمیره. چرخید و از روی کیرم بلند شد دستاشو دور گردنم حلقه کرد و محکم بغلم کرد.‌ کونشو دو دستی گرفتم و گفتم قربونت برم. فکر نمیکردم یه روزی با فرشته ی آرزوهام سکس کنم.‌
-منم همینطور. خیلی دوست دارم. هر وقت بگی میام پیشت و هر کار بخوای برات میکنم.
کونش رو ول کردم و صورتش رو گرفتم جلو صورتم یه نگاه چند ثانیه ای به هم کردیم و لب تو لب شدیم. شلوارشو کشیدم بالا و هنوز داشتیم لب میگرفتیم. بلند شدم و شلوارک خودمم درست کردم و هنوز داشتیم لب میگرفتیم. سینه هاش رو هم انداختم توی تاپ و بعد دوباره نشستم روی صندلی و نشست توی بغلم و هنوز داشتیم لب میگرفتیم. نه من دلم میخواست لبشو ول کنم، نه اون. خیلی خوشمزه و خوردنی بود و نفس خوش عطر و گرمش بهم انرژی میداد. صورتشم حسابی بوسیدم و بعد محکم بغلش کردم.‌ در گوشش گفتم قول میدی همیشه تا آخر عمر باهم باشیم؟
-قول میدم، شوهرم کنم بازم باهات می مونم.
-تو که عاشق فانتزی هستی، دلت میخواد با شوهرت و من و ملیکا ضربدری بزنیم؟
-یعنی تو قبول میکنی؟
-واسه داشتن تو هر کاری میکنم.
-وای امید دیوونتم. خوش به حال ملیکا که تو رو داره. اگه یه شوهر مثل تو پیدا کنم ولش نمیکنم.‌
-ای شیطون. صبر کن و ببین بعدها با هم چه عشق و حال هایی بکنیم. کاری کنم که به تمام آرزوهات برسی. تو فقط بگو چی دوست داری و چی میخوای. خودم واست فراهم میکنم. خیلی عاشقتم دختر.
-منم عاشقتم پسر.
خندیدیم و گفتم حالا برو شامت رو درست کن و روی ملیکا رو کم کنیم. امشبم نگهت میدارم اینجا و پیش خودمون میخوابونمت.
-پیش تو و ملیکا بخوابم؟
-آره، دوست نداری؟
-من از خدامه ولی ملیکا…
-تو نگران نباش، بسپارش به من.
-باشه، اگه اینکارو کنی یه جایزه پیش من داری. همیشه دلم میخواست واسه یه شبم که شده تا صبح کنارت بخوابم. حتی دلم میخواست یه بار سکستون رو ببینم که چکار میکنی اینقدر ملیکا عاشقته و از زناشوییتون تعریف میکنه.
-چی میگه؟
-میگه امید خیلی قویه و همیشه منو به اوج میرسونه. حسابی سیرم میکنه و سبک میشم میخوابم.
خندیدم و گفتم به همین راحتی اینا رو بهت گفته؟
-به من نه، به مامانم میگفت و من شنیدم.
-به مامانت؟
-آره، با هم راحتن. منم با مامانم راحتم و میدونه دوست پسر دارم. فقط میگه مواظب باش بابات نفهمه. بابام روی این چیزا حساسه. اگه بهش رو بدم به لباس پوشیدنمم گیر میده.
خندیدم و گفتم دوستت داره و نگرانته. طرز فکر اون با بچه های الان فرق داره. از دستش ناراحت نباش.
-آره میدونم، اتفاقا من خیلی بابامو دوست دارم ولی حس میکنم اون بیشتر ملیکا رو دوست داره.
خندیدم و گفتم نه عشقم، اون بچه ی بزرگشه، واسه همین یه توجه خاصی بهش داره. ولی همیشه پدر و مادرها همه ی بچه هاشون رو به یه اندازه دوست دارن. اتفاقا ملیکا هم فکر میکنه مامانت تو رو بیشتر از اون دوست داره و لوست میکنه.
-آره میدونم.
یه بوسه به لبم زد و گفت برو بذار من کارمو بکنم. تو اینجا باشی حواسم پرت میشه.
پس میرم کنار ملیکا یه چرتی میزنم تا بیدار بشه.
-آره برو.
رفتم دستشویی کیرمو شستم و رفتم کنار ملیکا. هنوز غرق خواب بود. یه کم دراز کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد…
ادامه دارد…

نوشته: امید بیخیال

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


من خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما - 5

 

سلام خدمت شما عزیزان و دوستان همیشه در صحنه ی سایت خوب کونباز.
تا اونجا گفتم که با خواهر خانمم یه سکس نصفه نیمه کردیم و گذاشتیم سر یه فرصت مناسب تا درست و حسابی حال کنیم. بعدش رفتم توی اتاق کنار خانمم خوابیدم و خوابم برد. و اما ادامه ی ماجرا:
با تکان های مبینا بیدار شدم و میگفت امید… تنبل خان بلند شو دیگه.
با دیدن صورت خوشگل و لبخند روی لبش گفتم سلام خانوم خوشگله، ملیکا کجاست؟
-رفت دوش بگیره.
به حموم نگاه کردم و تازه متوجه صدای آب شدم. بغلش کردم و لب گرفتم گفتم دید شام درست کردی؟
-آره، تعجب کرده بود. منم بهش گفتم خوب شدی؟ حالت بهتره؟
گفت آره خوبم، تو چطوری؟
-من که خوبم، امید گفت حال نداری و استراحت میکنی، منم واستون شام درست کردم.
خوشحال شد و بغلم کرد گفت ممنون، بعد بوسم کرد و گفت من برم یه دوش بگیرم سرحال بشم. دستت درد نکنه مبینا، افتادی توی زحمت…
-هم خوشحالش کردی، هم شرط رو باخت.
-آره دیگه.
-کشیدمش توی بغلم و خوابید روی من. لبمو بوسید و گفت برو یه آب به صورتت بزن آقا، من شوهر تنبل دوست ندارما.
بغلش کردم و گفتم اتفاقا شوهرت خیلی هم پر انرژیه. کنار ملیکا خوابیدم خوابم برد. دستمو کردم لای کونش و گفتم لونه کفتر من چطوره؟ اذیت نشدی؟
-نه خوبه. رفتم روغن مالیتو شستم و تمیزش کردم.
-فدات بشم، صبر کن سر فرصت یه حالی باهم کنیم اساسی. من که از الان منتظر اون روزم.
-به مامانم زنگ زدم و گفتم امشب میخوام بمونم اینجا. تعجب کرد و گفت تو هیچ وقت شبها جایی نمیموندی.
-گفتم ولی خونه ی خواهرم فرق داره، خونه ی عشقمه. خندید و گفت باشه بمون. ولی نفهمید منظورم از عشقم تویی.‌
-قربونت برم، مبینا تو خیلی ماهی، خیلی نازی. جان من بیشتر قدر خودتو بدون و مواظب خودت باش. لیاقت تو بیشتر از ایناست. دلم میخواد تو رو موفق ترین و خوشبخت ترین زن دنیا ببینم.
-ممنون، میدونم منو خیلی دوست داری، ولی اینجوری که لوسم میکنی، ملیکا حسودیش میشه ها.
-نترس، به اونم اونقدر محبت میکنم که کمبودی حس نکنه. تو فقط منو باور کن. بقیه ی چیزا رو بیخیال.
-باورت کردم، دیدی که خودمو گذاشتم در اختیارت.‌ هر کسی حاضر نمیشه با شوهر خواهرش باشه. من به خواهرم خیانت کردم ولی به تو نمیکنم. تا تو اجازه ندی هیچ کاری نمیکنم.
-فدات بشم، خیلی کارا می کنیم، از همونایی که دلت میخواد، ولی باهم، کنار هم. فقط صبر کن و ببین. فعلا با دوستات خوش باش، ولی بیشتر از قبل مواظب خودت باش. باشه عشقم؟
-چشم آقا، هر چی آقامون بگه. بلند خندیدیم و ملیکا از داخل حموم گفت امید بیدار شدی؟
-آره عشقم، دارم سر به سر خواهر زنم میذاریم و میخندیدم.
-میای کمرمو لیف بکشی.
-فقط لیف؟
خندید و گفت آره.
کیرمو مالیدم و مبینا خندید. گفتم میخوای صدای کس دادنش رو بشنوی؟
-الان من اینجام بهت نمیده.
-من اگه بخوام میده. ولی کاریش ندارم. یه کم میمالش. لای درو باز میزارم یواشکی ببین.
رفتم و داخل حموم لخت شدم گفتم اومدم عشقم، فقط از پشت بزنم یا از جلو هم میخوای؟ خندید و گفت هیس زشته جلوی مبینا.
-ای بابا، لیفو میگم.‌ برگشت و گفت بیا بزن، کمرم خارش گرفته. شروع کردم به لیف زدن و عقب رو نگاه کردم دیدم مبینا داره نگاه میکنه. یه کم خودمو کشیدم کنار که ملیکا رو ببینه. با یه دستم لیف میزدم و با دست دیگه کونش و لای کونش رو میمالیدم. دستمو بردم پایینتر و کوسشم میمالیدم.‌ ملیکا گفت نکن عشقم، مگه نگفتی دو شب بهم استراحت میدی.
-آره ولی با کیر شق شده و حشریم چکار کنم؟
-بذار شب واست ساک میزنم راحتت میکنم. ‌
-امشب خواهرت به دادت رسیده و من مجبورم خودمو کنترل کنم.‌ میگم بیاد شب پیشمون بخوابه، وگرنه از بیرون صدای شالاپ شالاپ و ناله هاتو باید بشنوه.
-مگه شب میمونه؟
-آره، گفتم بمون امشب دور هم باشیم. به مامانت زنگ زد و اجازه گرفت.
زدم پشت کون ملیکا و شتلق صدا داد. گفت وایییی نزن نامرد. یه جور زدم فقط صدا بده. الکی فیلم بازی نکن.
کیرمو مالیدم لای کونش و گفتم دستتو بذار روی دیوار.
میخوای بکنی؟
-نه، قول دادم نکنمت و استراحت کنی، پس نمیکنم.‌ یه کم لاپایی میمالم و لیفت میزنم.‌
به مبینا نگاه کردم و دیدم هنوز داره نگاه میکنه. همینجور که کیرم لای کون خانمم بود و آروم میمالید بهش. لیفش زدم و گفتم، کافیه یا بازم بزنم؟
-آره خوبه، دستت درد نکنه، خودتو خیس کن منم کمرتو لیف بزنم.‌ نمیشه جای لیف ساک بزنی؟
خندید و گفت ساکم میزنم برات. برگشت لب گرفتیم و رفتیم زیر دوش. بعدش کمرمو لیف زد و همزمان کیرمم میمالید.‌ لامپ اتاق خاموش بود و مبینا راحت تر میتونست دید بزنه و خودش دیده نشه. لای در هم به سانت بیشتر باز نبود.‌ بعد از لیف زدن کمرم و مالیدن کیرم با کف صابون، دوش گرفتم و برگشتم به سمت در ایستادم. ملیکا فهمید و خودش نشست جلوی پام و مشغول ساک زدن شد. یه کم چرخیدم تا مبینا بتوته از نیمرخ ببینه. راحت پنج شیش دقیقه خانمم داشت کیرمو ساک میزد و تخمهام رو میمکید.‌ از خایه تا سر کیرم لیس میزد و دوباره ساک میزد.‌
گفت آبتو بیارم یا کافیه؟
-کافیه عشقم، ولی اگه دلت آب خوردن میخواد بیارش. صندلی حموم رو گذاشت زیر کونش و گفت پس بذار درست و حسابی بخورمش. دو طرف رونهامو گرفت و شروع کرد حلقی زدن.‌ عوق و عوق میزد و من به مبینا نگاه میکردم و آه میکشیدم. چند بار کیرمو تا نزدیک انتها کرد توی دهنش و چند ثانیه نگه میداشت و در میاورد. به من نگاه میکرد و دوباره شروع میکرد.‌ تکیه داده بودم به دیوار و واقعا داشتم از ساک زدنش لذت میبردم.‌ این بار که کیرمو درآورد گفت امید عاشق کیرتم، لامصب منو دیوونه میکنه. اگه میشد قورتش ميدادم.
-وقتی کامل شق نشده و خم میشه میره توی حلقت بهتره، نه؟
-آره، الان هر چی زور میزنم اینجوری نمیره.
-خودتو اذیت نکن. ولش کن دوش بگیریم بریم.
-نه، میخوام آبتو بخورم. هوس کردم.‌
-باشه عشقم، هر جور خودت دوست داری.
به ساک زدنش ادامه داد و منم سرشو ناز میکردم. مبینا یه کوچولو لای درو بیشتر باز کرد و داشت با دقت نگاه میکرد.‌ به ملیکا گفتم میخوای یه کم کوستو بکنم تا فکت خستگیش در بره؟
-آره، بیا بکن.‌
بلند شد دستاشو داد به دیوار و کونش رو داد عقب. ‌از زیر کونش فرو کردم توی کوسش و کپلهاشو گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن. ‌صدای شالپ شالاپ کون خیسش توی حموم پیچیده بود و با یه لحن حشری گفت یواش بزن عشقم، مبینا میشنوه.‌
-در اتاق بسته ست.
-آههههه امید، قرار بود بهم استراحت بدی ها، ولی آخر حشریم کردی و کار خودتو کردی.
-آخه عشقم، این کوس و کون رو لخت میندازی جلوی من و انتظار داری نکنمش؟ این لعنتی مرده رو زنده میکنه، چه برسه به من دائم الحشری.
هر دو خندیدیم و گفت نریزی توش ها. میخوام بخورمش.
-باشه عشقم، میدم بخوریش. تو نخوری کی بخوره؟
-جوووون، مال خودمه.
-ملیکا میدونی خوشبخت ترین مردهای دنیا کیا هستن؟
-کیا؟
-من و باجناق آینده م. داشتن یه زنهایی مثل تو و خواهرت که کپی خودته، یعنی بزرگترین خوشبختیه دنیا. دقت کردی مبینا روز به روز هیکلش داره مثل تو میشه؟
-آره، عوضی نکنه چشمتو گرفته.
-اون که بله، ولی حیف خواهر زنمه.
با حالت حشری خندید و گفت اونم تو رو دوست داره، ولی نری روی مخش. زشته مامانم بفهمه یا بره بهش بگه خیلی بد میشه.‌
-نه دیوونه، من عاشق مبینا و مامانتم، هیچ وقت کاری نمیکنم ناراحت بشن.‌ عروسک کوچولوی خانواده رو خیلی دوسش دارم. خواهر کوچولوی خودمه.
-آفرین قربونت برم. وااایییییی امید دارم میام، بکوب عشقم.
-تو که گفتی صدا نره بیرون.
خم شد و کونش رو گرفت از دو طرف باز کرد گفت حالا بزن… وایییی امید… جوووووون، آااااهههههه، ووووییییییییییی آه آههههه. کشتی منو با این کیرت…
بغلش کردم و نشوندمش روی صندلی. خم شدم حسابی لبش رو خوردم و گفتم تو هم منو کشتی با نقطه نقطه ی این بدن سکسیت. بلند شدم و دوباره شروع کرد به ساک زدن. ‌دقت کردم دیدم مبینا داره کوسشو میماله و دستش جلوی دهنشه. ملیکا هم توی حال خودش بود و داشت واسم ساک میزد. دیگه دیدم بیشتر از این نمیتونم طاقت بیارم و پشت سرشو گرفتم خودم تلمبه میزدم توی حلقش و گاهی هم فشار میدادم و نگه میداشتم تا خودش میزد روی پام و می کشیدم عقب. بعد ولش کردم و در حال ساک زدن خالی کردم توی دهنش. همه رو ذره ذره میخورد و قورت میداد و بعد سر کیرمو لیس زد و گفت آخیش، خیلی چسبید. بلندش کردم و به لب دیگه گرفتیم و خودمون رو لیف و شامپو زدیم و اومدیم بیرون. لباس پوشیدیم و رفتیم توی پذیرایی دیدم مبینا روی مبل نشسته و تلوزیون نگاه میکنه. گفت رفتی یه لیف بزنی و یه ساعت طولش دادی، مردم از گشنگی.
نشستم کنارش و دست کشیدم به سرش گفتم شرمنده قربونت برم. خودمم یه لیف زدم دیگه دیر شد.‌ بشین الان میز رو آماده میکنم.
-همه چیو آماده کردم و منتظر شما بودم.‌
-ملیکا اومد بوسش کرد و گفت قربون آبجی خوشگلم بشم. بلند شو بریم.‌
-با ملیکا دست به کمر و کنار همدیگه رفتن سمت آشپزخونه و منم از پشت به کون جفتشون کنار هم نگاه میکردم و با خودم گفتم جوووون ببین امید دو تا شاه کون داری که همه توی کفشونن.‌ اونوقت تویه کوسخل میدی این و اون بکننش. باز گفتم چکار کنم، خودشون اینجوری دوست دارن. جلوشون رو بگیرم، بدتر میشه.
ملیکا صدام کرد و گفت به چی فکر میکنی؟ بیا بشین دیگه.
رفتم نشستم سر میز و گفتم به این فکر میکردم که، حالا که شما اینقدر شبیه همدیگه اید، باید واسه مبینا هم یه شوهری پیدا کنیم که شبیه من باشه. مبینا گفت آی قربون دهنت، اگه یکی مثل تو باشه همین الان بله رو میدم.
با ملیکا خندیدیم و مبینا خودشم خنده ش گرفت. گفتم جدی میگی؟
-آره به جون مامان، سراغ داری؟
ملیکا گفت این فعلا زوده شوهر کنه، باید فعلا جوونیشو کنه و خوش بگذرونه. درس و دانشگاهشم تموم کنه. مگه اینکه این وسط واقعا یه مورد خوب و عالی پیدا بشه.
با خنده گفتم مثل من؟
-آره عشقم، خدایی یکی مثل تو باشه، من خودم تشویقش میکنم که ازدواج کنه.‌ خودشم که میگه یکی مثل تو رو میخواد.
-انشالله از من بهتر نصیبش بشه. یکی که بتونه خواهر کوچولومون رو به اوج قله های خوشبختی برسونه و من از دیدنش کیف کنم.‌
-انشالله.‌
مبینا بلند شد یه بوس کوچولو از صورتم کرد و گفت قربونت برم داداش امید.‌
-خدا نکنه، تو زنده و سلامت باشی و من عروسیتو ببینم.‌
شام رو خوردیم و کلی از دستپختش تعریف کردم و آخرشم حسابی تشکر کردم و یه بوس از سرش کردم.‌
ملیکا هم گفت دستت نکنه، شما برید دیگه بقیه ش با من.
مبینا: بذار من جمع میکنم و میشورم.
-نه عزیزم، برو بشین خودم ردیفش میکنم.‌…
منم کمک کردم ظرفها رو گذاشتم توی سینک.‌ رفتم روی مبل کنار مبینا نشستم و مشغول فیلم دیدن و حرف زدن شدیم. بهش گفتم بیا شوخی کنیم و بیشتر گرم بگیریم تا ملیکا یواش یواش عادت کنه و براش عادی بشه.
شروع کردیم به خندیدن و جوک گفتن تا اینکه گفت برم چاییی بریزم. منم پشت سرش رفتم و در حالی که داشت با ملیکا حرف میزد از پشت بغلش کردم. خانمم یه نگاه به من کرد و به حرف زدنشون ادامه دادن.‌ بعد گفتم عشقم، تو حسودیت میشه من با خواهرت شوخی کنم و بغلش کنم؟
-نه، واسه چی؟
-میگه جلوی ملیکا با من شوخی نکن، یه وقت حسودیش میشه و فکر بد میکنه.‌
خانمم لپ خواهرشو گرفت و گفت نه آبجیه خوشگلم، اتفاقا خیلی هم خوشحالم که شما همدیگه رو دوست دارید و با هم خوبید.‌ بهتر از اینه که مثل بعضی خانواده ها با هم نسازید و جر و بحث و قهر و دعوا باشه و فردا رفت و آمدمون قطع بشه. مثل عمو اینا که چند ساله باهم رفت و آمد نداریم. ولی به جاش با خاله اینا چقدر خوبیم و یه سره با مامان خونه ی همدیگه هستن.‌ ما هم باید همینطوری باشیم.
از پشت بوسش کردم و گفتم حالا دیدی خواهر من؟ دیدی من خواهرتو بهتر از خودت میشناسم.‌ حالا برو چایی رو بریز. زدم پشت کونش و گفتم ماشالله اینقدرم بزرگ شدی که دیگه من خودم روم نمیشه باهات شوخی کنم، وگرنه مثل یه دختر بچه باهات رفتار میکردم.
خندید و گفت من هنوزم بچه ام، از مامانم بپرس.
ملیکا خندید و گفت آره، مامان که هنوزم فکر میکنه این بچه ست و لوسش میکنه.
من: ولی کیف کردی چه آشپزی ای کرد، حالا دیدی از این طرفم من خواهرتو بهتر از خودت میشناسم.
هر سه خندیدیم و برگشتم توی پذیرایی. مبینا با چایی اومد و ملیکا هم پشت سرش اومد نشست کنارم. دست انداختم گردن جفتشون و گفتم من خیلی خوشحالم که با تو ازدواج کردم و با خانواده ی خوبت آشنا شدم. خدایی هم پدر مادر خوب و فهمیده ای داری، هم این خواهر زن خوشگلم نصیبم شد. بیاید همینجا به هم قول بدیم وقتی این عروسک خانم ازدواج کرد و رفت سر زندگی خودش، همینجوری با هم دوست و رفیق بمونیم و عاشقانه باهم رفت و آمد کنیم. باشه؟
ملیکا گفت من که از خدامه. مبینا هم گفت منم از خدامه، کی بهتر از آبجی ملیکام و امید جونم. بعد از مامان بابا که انشالله صد سال دیگه هم زنده باشن، شما تنها خانواده ی من هستید و باید پشت و پناهم باشید.
بوسش کردم و گفتم نوکرتم هستم آبجی جونم، ملیکا رو هم بوسیدم و گفتم نوکر عشق اول و آخرم هم هستم. بزنید چایی رو تا سرد نشده‌…
یه فیلم نگاه کردیم و گفتم بریم بخوابیم دیگه. مبینا تو صبح میری مدرسه؟
-آره.
-پس بیدارت میکنم تا خونه میبریمت. بیا بریم.
دستش توی دستم بود و گفت کجا؟
-بریم پیش ما بخواب.‌
به ملیکا نگاه کرد و اونم گفت البته اگه خودت دوست داری‌. کشیدمش و هیچی نگفت اومد توی اتاق. ملیکا رفت اون طرف تخت خوابید و گفتم برو بخواب عزیزم.
برگشتم لامپها رو خاموش کردم و اومدم وسطشون خوابیدم. دستمو کردم زیر سر جفتشون و کشیدمشون سمت خودم. یکی یه دونه بوسشون کردم که البته با خانمم یه لب کوتاهم گرفتم. گفت بسه دیگه جلوی بچه.
پاشو گذاشت روی پای من بغلم کرد و گفتم این بچه خودش دوست پسر داره و از این کارا میکنن. نمیکنید؟
مبینا خندید و گفت نمیدونم.
-نمیدونی؟
-گیر نده دیگه.
ملیکا: اذیتش نکن آبجیمو.
-ای بابا، کاریش ندارم که، بذار بگه و خجالتش بریزه. میخوام با ما راحت باشه.‌ اصلا با من و تو راحت نباشه و حرفشو نگه، به کی باید بگه؟
-ناراحت نشو امید، میگم. آره ما هم لب می گیریم، شما خودتون دوست بودید نمی گرفتید؟
خندیدم و گفتم بله که لب میگرفتیم. کارای دیگه هم میکردیم.‌
-ما هم مثل شما. آبجی ناراحت نشی ها.
-نه قربونت برم، امیده دیگه، گیر بده ول کن نیست. تا تهشو از زیر زبونت میکشه و ولت میکنه. از من گفتن بود.
خندیدیم و گفت عیب نداره، من به امید اعتماد دارم، واسم مثل مامان میمونه.
خندیدم و گفتم کجای من شبیه مامانته؟!!
اونا هم خندیدن و گفت نه، منظورم اینه که مثل مامان که همه ی حرفهامو بهش میگم، به تو هم اعتماد دارم و دلم میخواد باهات راحت باشم. به نظرم با تو راحت باشم بهتره، یه وقت یه کارایی ممکنه پیش بیاد که تو بهتر از مامان بتونی کمکم کنی. میکنی؟
-آره که میکنم عشق داداش، تو جون بخواه.‌
بوسم کرد و گفت ما که داداش نداشتیم، ولی تو شدی داداشم. خیلی خوشحالم که داداش مهربونی گیرم اومده.
-ای جاااان، قربونت برم. دستمو از زیر سر ملیکا در آوردم و چرخیدم بغلش کردم گفتم واقعا منو مثل داداشت میدونی؟
-آره، تو مگه به من نمیگی خواهر؟
-بله که میگم، تو آبجی کوچولوی من و ملیکایی.
بوسش کردم و گفتم اتفاقا منم دلم یه خواهر میخواست. ولی مثل شما ما هم فقط سه تا داداش شدیم.‌ شباهت و من تو میدونی چیه؟
-چیه؟
-این که جفتمون ته تغاری هستیم.‌
خندیدیم و ملیکا گفت ولی خدایی از اون ته تغاری لوسها نشدی ها.‌ بچه ی خوب و کاری ای هستی.
-مبینا جونم دختر کاری و زرنگیه، همین امشب خودشو بهت ثابت کرد. از خواب بیدار شدی شامت حاضر و آماده بود.
از زیر پتو داشتم انگشتهامو لای کون مبینا بالا پایین میکردم که کیرمو گرفت و فشار داد و لبش رو گاز گرفت. چشماش خمار شده بود و فهمیدم حالش خرابه.‌ برگشتم به پشت خوابیدم و ملیکا دوباره سرشو گذاشت روی بازوم. مبینا هم از این طرف سرش روی بازوم بود و بغلم کرده بود. خوابیدیم و با یه حسی بیدار شدم و دیدم مبینا داره کیرمو میماله و گوشمو میمکه. به خانمم نگاه کردم دیدم چرخیده اونطرف و پشتش به منه. آروم چرخید سمت مبینا و لب تو لب شدیم. حسابی لب گرفتیم و کیرمو ول نمیکرد. یعنی دستش توی شلوارم بود. سینه هاشو از بالای تاپ کشیدم بیرون و شروع کردم به خوردن و مکیدن.‌ پشت سرمو گرفته بود و به سینه هاش فشار میداد. منم فقط میخوردم و میمکیدم تا اینکه دستم رفت توی شلوارکش و لای پاهاش. کوسشو گرفتم توی دستم که دیدم خیلی خیس کرده. کیرمو از تو شلوار آزاد کردم و راحتتر گرفت توی دستش. لب میگرفتیم و کیر و کوس همدیگه رو میمالیدیم. تمام صورت و گردنش رو خوردم و همینطور به مالیدن ادامه دادیم که پتو رو کرد توی دهنش و با لرزش خفیفی ارضا شد و بغلم کرد. یواش یواش نوازشش میکردم تا آروم گرفت و خودشو شل کرد. بعد بوسم کرد و رفت پایین. کیرمو یه لیس زد و کرد توی دهنش. اروم ساک میزد و کیر و خایه هام رو میمالید. تخم هامو کرد توی دهنش و یکی یکی میمکید. دوباره کیرمو کرد توی دهنش و به ساک زدن ادامه داد.‌ بهش اشاره کردم که بریم بیرون. بلند شد و منم پشت سرش رفتم و در اتاق رو آروم بستم.‌ رفتیم توی اون یکی اتاق و یه پتو از کمد دیواری کشیدم بیرون و انداختم روی زمین. گفتم ۶۹ بخواب روی من. اون واسه من ساک میزد و منم کوس تپل و خوشکلش رو میمکیدم و میخوردم. کونش رو چنگ میزدم و میمالیدم و باهاش بازی میکردم.‌ هیچ کدوم حرفی نمیزدیم و هیچ صدایی جر ملچ مولوچ کوس لیسی و ساک زدن و نفس نفس زدنهای ما شنیده نمیشد. چنان با لذت کوسش رو میخوردم و لیس میزدم که از تکونها و نفس نفس زدنهای مبینا فهمیدم دوباره داره ارضا میشه. کیرمو تا جایی که میتونست کرد توی حلقش و پاهاش به لرزش افتاد و کوسش رو جلو عقب میکرد و کونش رو سفت میکرد تا شل شد و ولو شد روی من. دوباره یه کم ناز و نوازشش کردم بعد خوابوندمش کنارم. خوابیدم روش و کیرمو از همون جلو کردم لای پاش. ازش لب میگرفتم و کیرمو میمالیدم به کوسش و رونهای نرمش. بغلم کرده بود و در گوشم گفت نمیخوای کونمو بکنی؟
-صدات در نمیاد؟
-نه، یه متکا بده سرمو بکنم توش.
بلند شدم و متکا اوردم دادم بهش. چرخید دمر خوابید و رفتم سراغ کونش. حسابی مالیدمش و خوردم و گازش گرفتم، صورتمو میمالیدم روی لپهای نرمش و میکردم لای کونش تکون میداد. قشنگ که از بازی کردن با کونش لذت بردم، تازه شروع کردم به لیس زدن چاک کونش و سوراخش. صورتمو میکردم اون لا و انگار داشتم از سوراخ کونش لب میکرفتم. اونجوری میخوردمش و لیسش میزدم. لامصب نصفه شبی بدجوری حشریم کرده بود. اینقدر سوراخ کونش رو لیس زدم و لپهای کونش رو خوردم که زبون و فکم خسته شد و بلند شدم خوابیدم روش. بوسش کردم و گفتم مبینا این کونت منو دیوونه کرده.‌
-تو هم منو دیوونه کردی، کم مونده بود از لذت جیغ بکشم. بکن توش راحتم کن امید.‌
کیرمو توف کردم و میزون کردم روی سوراخش. ‌آروم آروم فشار دادم و تا دسته توی کونش جا کردم. نرمی و قلمبگی کونش زیرم خیلی حال میداد. درسته هنوز به بزرگیه کون خانمم نشده بود ولی در حد سن و سال و اندام خودش کونش بزرگ و قلمبه بود. دستمو بردم زیرش و کوسش رو گرفتم توی دستم. روی کونش کمر میزدم و کوسشو با آرامش میمالیدم. گردن و شونه و پشت کمرش رو میخوردم که سرشو بلند میکرد آه میکشید و دوباره دهنشو فرو میکرد توی متکا‌.‌ بوسش میکردم و سرشو میچرخوند لب میگرفتیم. همه جوره داشتیم از هم لذت میبردیم و کیف میکردیم. فقط حیف نمیشد صدامون در بیاد. ولی همین سکس یواشکی و با استرس به صد تا سکس دیگه میارزید و خیلی بهم حال میداد. خواهرزن خوشکل و سکسی و ۱۸ ساله ی من، زیرم کون میداد و هر دو مست شهوت و غرق لذت بودیم. غروب توی حموم آبم توی دهن خانمم خالی شده بود و الان کمرم سبک بود. انگار آبم حالا حالا نمیخواست بیاد و منم از خدا خواسته کیف میکردم.‌ سکس نصفه شب که قبلش استراحت کردی و بدن آرومه، خودش هم به دیر انزالی و بالا بودن لذت سکس کمک میکنه.‌ دو بار زیرم ارضا شد و من هنوز داشتم میکردمش. دستمو گرفت و نذاشت دیگه کوسش رو بمالم.‌ گفت فقط سینه هامو بمال. ولی هنوز گاهی نقطه ی حساس خواهرها رو میخوردم. یعنی پشت گردن و کمرش رو. انقدر بوسش کرده بودم و صورتش رو خورده بودم و لیس زدم که صورتشم مثل کمر گردنش و شونه هاش خیس شده بود. بلند شدم و گفتم برگرد به پشت. پاهاشو دادم بالا و از جلو کردم توی کونش. خم شدم سینه هاش رو حسابی مکیدم و مالیدم و خوردم. بعد کامل خوابیدم و لب و گردنش رو میخورم و توی کونش کمر میزدم. ‌پاهاشو دور کمرم انداخته بود و بغلم کرده بود. در گوشم آه ناله میکرد و میگفت جوووون، امید جونم، عشقم، قربونت برم… و از این حرفها میزد. منم قربون صدقه ش میرفتم و هر دو خیس عرق شده بودیم. آخرش گفت امید خیلی مونده آبت بیاد؟
-نه دیگه نزدیکم.‌
-میشه بری کیرتو بشوری بیای؟ میخوام ساک بزنم و آبتو بخورم.
-مثل خواهرت تو هم دوست داری؟
-باور کن مال هیچ کسی رو نخوردم و نذاشتم توی دهنم خالی کنه. ولی میخوام مال تو رو بخورم.
-اگه بدت میاد خودتو اذیت نکن.
-نمیاد، میری یا نه؟
-آره که میرم. کیرمو از کونش کشیدم بیرون، طفلی یه دونه ذارت گوزید. دستشو گذاشت روی صورتشو گفت ببخشید.‌
-عیب نداره عشقم، طبیعیه.
رفتم کیرمو شستم و اومدم کنارش. بغلش کردم لب گرفتیم و رفت سراغ کیرم. گفتم بچرخ منم کوستو بخورم…
مشغول کوس لیسی و کیر خوری بودیم و دوباره کونش خوشگلش جلو من بود و میمالیدمش. آب کوسش رو میمکیدم و قورت میدادم و دوباره لیس میزدم. تقریبا باهم ارضا شدیم. اول اون و پشت سرش من.‌ هنوز داشت از ارضا شدن به خودش میپیچید و میلرزید. کیرمو کرده بود توی حلقش تا صداش در نیاد، همون موقع گفتم مبینا داره میاد. سرشو یه کم بالا آورد و آب کیرم توی دهنش خالی شد. تند تند ساک زد و هر چی آب داشتم کشیدم بیرون و همه رو قورت داد. بعد صورتشو گذاشت روی کیرم و ولو شد روی من.‌ گذاشتم حالش جا بیاد و فقط داشتم کون و کمرش رو نوازش میکردم‌. بالاخره چرخید و از روی من رفتم کنار. رفتم بغلش کردم و یه دل سیر لبهاشو خوردم و گفتم برو دهنت و کونت رو بشور.‌ منم برم کیرمو بشورم بریم بخوابیم تا ملیکا نفهمیده نیستیم.
-تو اول برو تا من لباسمو بپوشم بیام…
خلاصه اون شب بعد از سکس نیمه شب. من و خواهرزن نازم، کنار خانمم همدیگه و سفت و سخت بغل کردیم و عاشقانه با هم خوابیدیم.
صبح که خانمم بیدارم کرد، من و خواهرش هنوز توی بغل همدیگه بودیم و مثل همون وقتی که خوابمون برد یه پای من لای پاش بود و پای اونم روی من. لبخند زد و گفت بغل خواب خوبی پیدا کردی. مبارکه. من که فقط سرمو چرخونده بودم سمتش لبخند زدم و گفتم صبح بخیر عشقم، خواب موندیم؟
-نه، به موقع بیدار شدم. پاشو که باید مبینا رو هم برسونیم.
-باشه، صبر کن بیدارش کنم.
صورتشو نوازش کردم و یه بوس نرم به گونه ش زدم و گفتم عروسکم، خوشگلم، بیدار شو.
خودشو چسبوند به من و گفت بذار بخوابم.
-خواب بسه گلم، باید بری مدرسه.
-اَه، بازم مدرسه.
-چشماشو باز کرد و به من نگاه کرد. بعد ملیکا رو دید که پشتم نشسته. یه دفعه بلند شد و گفت سلام، صبح بخیر. خندیدیم و ما هم گفتیم سلام صبح بخیر. گفتم برو جیشتو بکن و دست و صورتت رو بشور خانم کوچولو. بدو که مدرسه ت دیر میشه.
رفت دستشویی و به ملیکا گفتم مثل اجل معلق نشستی بالاسرش، بچه خجالت کشید.
-عیب نداره. خودتم بلند شو دیگه.
-لب بده تا بلند بشم.
لبشو گذاشت روی لبم و یه لب ناز ازم گرفت و گفتم آخیش، اول صبحی شارژم کردی.
خندیدیم و باهم بلند شدیم. صبحونه رو خوردیم و مبینا رو رسوندیم و رفتیم شرکت.‌ غروب میترا و فرنوش اومدن و چهارتایی دور هم مشروب و بزن و برقص و شوخی خنده راه انداخته بودیم و خیلی خوش گذشت.‌ قبل از خواب هم بعد از اینکه سه تایی لز کردن و کوس و کون همدیگه رو حسابی خوردن، جفتشون رو کنار خانمم از کوس و کون گاییدم و وسطشون خوابیدم تا صبح. فرداش که از شرکت برگشتیم و با خانمم تنها بودیم گفت این هفته رو خوب شروع کردی ها. هر سه شب بغلت پر بود. اول میترا و فرنوش، شب بعد مبینا، دیشبم دوباره میترا و فرنوش. امشب دیگه فقط خودمم.
خندیدم و گفتم هیچ کدوم مثل شبی که مبینا پیشم بود دلچسب نبود.
ویشگونم گرفت و گفت خیلی پررویی، با خواهرم؟
خندیدم و خودشم خندید. دیگه حرفی نزدیم و گفتم راستی نشد درباره ی ارشیا و سیاوش حرف بزنیم. اون روز بهت خوش گذشت و راضی بودی؟
-ای بد نبود.
-میخوای بازم بری پیششون یا نه؟
-نمیدونم، تو چی میگی؟
-ای بابا، به من که حال ندادن، این وسط تو ذینفعی. خودت باید بگی.
-اگه از نظر تو اشکال نداشته باشه بدم نمیاد یه وقتهایی برم و یه تجدید خاطره کنیم و بگیم بخندیم.
-نه عشقم، هر وقت دلت خواست بهم بگو و قرار بذارید. ولی در عوض یه چیزی ازت میخوام.
-تو جون بخواه.
-تعارف الکی نکن، الان بگم چی میخوام میگی نه.
-حالا تو بگو.
-مبینا رو میخوام.
-امییییید!!!
-حالا دیدی؟
-آخه اون هنوز بچه ست، از طرفی میترسم بره به مامانم بگه.
-نمیگه، عاشقمه، تو قبول کن، بقیه ش با من.
-آخرش آبروی من و خودت رو میبری ها.
-ملیکاااا، به من اعتماد نداری؟!! اینجوریاست؟!!
-نه عشقم، بحث اعتماد داشتن به تو نیست. اون بچه همه چیزشو به مامانم میگه، اگه تو رو هم بگه میدونی چی میشه؟
-من میگم نگه، غیر از این مشکلی هست؟
-چی بگم، معلومه چشمتو گرفته دیگه… من حرفی ندارم. خودت میدونی.
-باور کن بحث سکس نیست، دوسش دارم، میخوام پیشم باشه، بغلش کنم و نوازشش کنم و ببوسمش.
-فقط همین؟
-حالا اگه سکسم پیش اومد چه بهتر، نشدم مهم نیست. من خودشو میخوام. منظورمو میگیری که چی میگم؟
-آره، میخوای مثل دیشب توی بغلت بخوابه. باهاش شوخی و بازی کنی.
-آفرین. ولی اگه سکس هم پیش اومد دلخور نشی ها.
-باشه، خوش باشید. بگم امشبم بیاد پیشت؟
-میگی؟
-آره، اگه بخوای میرم پیش بچه ها و تنهاتون میذارم.
-واقعا؟
-چکار کنم، عاشقتم دیگه، تو به من حال دادی، منم به تو حال میدم. تعجب کردن نداره‌.
-وای ملیکا عاشقتم. زنگ بزن و خودت برو دنبالش. بیارش اینجا و از همون طرفم میخوای بری برو.
-ای عوضی، حاضری من برم زیر اون دو تا بخوابم ولی تو با مبینا تنها باشی؟
-نه دیوونه، تو گفتی میخوای بری، منم گفتم برو. وگرنه از خدامه باشی و امشبم دو طرفم گرم و نرم باشه.
-باشه، میرم و واسه خواب برمیگردم. تا اون موقع هر کاری میخواید بکنید، بکنید که دیگه جلوی من نصفه شبی نرید توی اتاق حال کنید.
-یعنی…؟!!
-آره، همون موقع که بلند شدید رفتید بیدار شدم. البته نیومد ببینم چیکار میکنید ولی معلومه دیگه.
-آخخخخ ملیکا بده این لبو. تو چقدر خانمی… اوفففففف فردا شب یه حالی بهت بدم که کیف کنی. بلند شو برو بیارش که دیر شد.
گوشیش رو برداشت و زنگ زد بهش. گفت حاضر شو دارم میام دنبالت…
مبینا رو جلوی خونه پیاده کرد و گفت برو بالا تا من برم جایی و برگردم.‌ همین که مبینا اومد داخل محکم بغلش کردم و زیر کونش رو گرفتم بلند کردم و چرخوندمش. بعد گذاشتمش زمین و یه لب حسابی گرفتیم و گفتم آخیش، امشبم عشقم اومد پیشم. کاپشنش رو درآورد و گفت قضیه چیه؟ ملیکا منو آورد اینجا و خودش رفت.‌
رفت که تنها باشیم. شام میره پیش دوستاش و شب میاد. تا اون موقع من و تو تنهاییم.
-یعنی چی؟
-یعنی اینکه پریشب فهمیده بود ما رفتیم اون اتاق و حال کردیم.
-نه!!
-منم گفتم عاشقتم و میخوام باهم باشیم، قبول کرد و گفت فقط مامانم اینا اصلا نفهمن. قرار شد به تو هم بگم که یه وقت به مامانت چیزی نگی.
-معلومه که نمیگم، این که قضیه ی دوست پسر و این چیزا نیست. اونقدرا هم بچه نیستم.
-آی دمت گرم.
-یعنی واقعا قبول کرد من و تو باهم باشیم؟!
-خواهر تویه دیگه اونم مثل تو اهل فانتزیه. شاید یه روز سه تایی کنار هم حال کردیم. یا با شوهرت چهارتایی. آینده رو چه دیدی.
-واووووو، شما دست منم از پشت بستید. دمتون گرم بابا.
-فدات، خب حالا چکار کنیم؟
-چکار کنیم؟ لخت شو بریم روی تخت.
-نه دیگه، دیدی بچه ای. بشین برم مشروب بیارم و یه رقص مشتی کنی برام. عجله نکن. تا آخر شب وقت داریم و‌ میخوام حسابی خوش بگذرونیم.
-ایول، بریم.
بساط شراب رو آماده کردم و نم نم زدیم و گفتیم و خندیدیم. با شورت لامبادا و نیم تنه ای که تنش بود نشسته بود و حسابی دلبری میکرد. شنگول که شدیم، بلندش کردم واسم رقصید و تمام بدنش مخصوصا کونش منو محو خودش کرده بود و چشم ازش برنمیداشتم. با اون چشمهای خوشگل و شیطونش دل و دینم رو گرفته بود و همه چیزم رو، حتی ملیکا رو فراموش کرده بودم. دیگه طاقت نیاوردم و از دیدن اون کون گرد و قلمبه ی براق و سفیدش که مثل فنر می لرزید و بالا پایینش می کرد دیوونه شدم و رفتم سراغش. اول باهاش رقصیدم و بعد بغلش کردم و با لب گرفتن و مالیدن بدنش بیشتر مستم کرد. ‌از پشت بغلش کردم و کیرمو انداختن لای کونش. اونجوری هم رقصیدیم و تاپ و شورتش رو درآوردم و گفتم حالا لخت برقص. سینه هاشو واسم میلرزوند و قلبمو باهاش به لرزش می انداخت.‌ هر چی بیشتر نگاهش میکردم و بدن خوش تراش و سکسیش رو میدیدم، حریص تر میشدم. خودش فهمید سراپا آتیشم بغلم کرد و لبمو میخورد و برمیگشت کونشو میمالید به کیرم و می خندید، دوباره لب میگرفت و سینه هاشو میمالید به من. گفتم خیلی شیطونی، آتیش پاره ای، کاش زودتر کشفت کرده بودم.
-هنوزم دیر نشده. حالا که دیگه مال خودتم، ببینم میخوای چکار کنی.
بغلش کردم و انداختم روی شونه‌م بردمش توی اتاق. چند تا زدم در کونش و میخندید. گذاشتمش رو تخت و گفتم دیگه کارت تمومه. طوری میکنمت که التماس کنی ولت کنم.
-جووووون، ببینیم و تعریف کنیم.
-همون موقع که ملیکا از خونه زد بیرون و رفت دنبالش، قرص انداختم بالا و الان دیگه اثر کرده بود. میخواستم تا وقتی ملیکا میاد این فرشته رو بکنم ‌و بکنم و کیف کنم.‌ افتادم روش و تمام ذره ذره ی بدنش رو خوردم و بوسیدم. مخصوصا جاهای حساس بدنش مثل لب و گردن و سینه و پشت کمر و کوس و کونش. شاید فقط یک ساعت من داشتم اینجوری باهاش حال میکردم و توی بغلم از این طرف به اون طرف غلت میزدیم. چند بار به شوخی فرار کرد و توی خونه دنبالش میکردم و لخت دنبال بازی میکردیم. میزدمش روی شونه‌م یا روی دستام بلندش میکردم و می بردمش توی اتاق. واقعا خیلی لذت بخش بود و تا حالا اینجوری از دختر بازی و سکس لذت نبرده بودم. از غذای دیشب اضافه مونده بود و گفتم بریم شام بخوریم و بیایم ادامه ی کارمون رو بدیم…
شام رو خوردیم و گفتم توی گوشیت فیلم پورن داری؟
-آره، میخوای ببینی؟
-آره، نه واسه دیدنش، میخوام ببینم سبکهای مورد علاقت چیه.
-آها، بیا ببین.
-دمر خوابوندمش روی تخت و کیرمو گذاشت لای کونش خوابیدم روش‌. گوشی رو گذاشتیم جلو مون و تکیه دادیمش به یه متکا. ده پونزده تا کلیپ بود و همه رو نشونم داد. وسطاش کیرمو گذاشتم لای پاهاش و چسبوندم به کوسش. نم نم کمر میزدم و میمالیدم به کس آبدارش که لای پاهاشو خیس کرده بود. سبکهای ضربدری و استخر پارتی، چندتا مرد با یک زن، تریسام. حتی لز هم داشت. گفتم پارتنر لز داری؟
-آره.
-ملیکا هم دوست داره.
-با کی؟
-با همین دوستاش که امشب پیششونه. جلوی منم میکنن.
-اونوقت تو چیکار میکنی؟
-منم بعد از کارشون بهشون ملحق میشم.
-واقعا؟ جلوی ملیکا؟
-آره، همه با هم.
-خوش به حالتون. کاش منم یه شوهر مثل تو داشتم.
-اونوقت ناراحت نمیشی با دوست دخترت سکس کنه؟
-نه، به جاش منم با دوست پسرم سکس میکنم. دیگه حداقل یه دونه رو که باید قبول کنه.
-نمیخوای اون یه نفر من باشم؟
-اگه تو باشی که عالی میشه، ولی اگه تو رو قبول نکنه بگه از ما بزرگتری، بازم باهات میمونم و کار خودمون رو میکنیم.
-دمت گرم، خوشحالم کردی.
از روش بلند شدم و چرخید کیرمو کردم لای پاش و خوابیدم روش. لب گرفتیم و نم نم رفتم پایین و بازم سینه های دخترونه و خوشگلش رو خوردم و رفتم سراغ کوسش. اونم حسابی خوردم و یه بار دیگه ارضاش کردم. آخه یه بارم قبل از شام که بازی بازی میکردیم ارضاش کرده بودم. رونهاش رو هم خوردم و گفتم برگرد. کونشم دوباره حسابی مالیدم و خوردم و لیس زدم. سوراخ کونش رو با زبونم شل کردم و زبون میکردم توش. آه میکشید و کونش رو بالا پایین میکرد. بلند شدم رفتم دهنمو شستم و گفتم بیا نوبت تویه. خوابید روی من لب گرفتیم و نم نم گردن و سینه ها شکمم رو لیس زد و خورد و رفت سراغ کیرم. دختر ۱۸ ساله و این همه تجربه توی سکس نوبره. هفت هشت دقیقه واسم ساک زد و گفتم خودت بشین روش. رفت کرم زد به کونش و اومد کیرمو دوباره توف مالی کرد و کونشو گذاشت روش. نم نم نشست و تا ته جا کرد توی کونش. دستام و باز کردم خم شد بغلش کردم لب گرفتیم و توی همون حالت از زیر میزدم توش. دیگه با خیال راحت آه و ناله میکرد و منم قربون صدقه‌ش میرفتم. بعد خودش شروع کرد به بالا پایین کردن و راحت کونش رو میکوبید روی کیرم. منم با یه دست کوسش رو میمالیدم و با دست دیگه سینه هاش رو. با چشمهای مست و شیطونش نگاهم میکرد و آه و ناله میکرد. موهاشو پریشون کرده بود و سرشو به چپ و راست میچرخوند و آه میکشید. لذت دیدن کارهاش، کمتر از کردنش نبود. اونقدر کوسشو مالیدم و روی کیرم بالا پایین کرد و قر داد تا ارضا شد و خوابید روی سینه‌م. بغلش کرده بودم و با ناز و نوازش و بوسه زدن به صورت و گردنش، قربون صوقه‌ش میرفتم. همونجوری چرخوندمش و رفتم روش. پاهاشو دور کمرم گرفت و در حال لب گرفتن و نگاه کردن توی چشمهاش، توی کونش تلمبه میزدم. سینه هاش رو گرفتم نشسته بودم جلوی کوسش و بازم توی کونش تلمبه میزدم. دستشو گذاشت روی دستم و بردش روی کوسش. منم فهمیدم چی میخواد و براش میمالیدمش. گفتم یه روزی بشه شوهر کنی و بتونم کوستم بکنم. اون روز چه حالی کنیم باهم. فکرشو بکن یه روز با شوهرت دوتایی بکنیمت و کوس و کونت رو یکی کنیم. با گفتن این حرف یه لرزشی به تنش افتاد و گفت جووووون عاشق این مدلم. مخصوصا که اون لحظه تو جلوی چشمم باشی. چه حالی کنم اون موقع‌…
رونهاشو چسبوندم به همدیگه و دادم بالاتر. کوسش از اون وسط مثل کلوچه زده بود بیرون. کیرمو از کونش کشیدم بیرون و چند تا لیس به کوسش زدم که گفت بخورش امید، بیشتر بخور. خیلی خوشم میاد.‌
پاهاشو همونجوری که بالا بود باز کردم و با لذت کلوچه ش رو میخوردم. چنان لیسی میزدم که آه میکشید و کوسش رو میداد بالاتر. زبونمو دور چوچولش میچرخوندم و میکشیدم روش از لذت ناله میکرد و از ته دل آه میکشید. عین خواهرش، شهوتی و سیری ناپذیر بود. اونقدر خوردم و لیس زدم که بازم ارضا شد و صدای آه و ناله‌ش اتاق رو برداشته بود. کیرمو کردم توی کونش و شالاپ شالاپ تلمبه میزدم که با هر ضربه سینه هاش می پرید بالا و خودشم آی وای میکردم.‌ کیرمو که کشیدم بیرون مثل پریشب زارت گوزید و دستاشو گذاشت روی صورتش گفت ببخشید. باور کن دست خودم نیست.‌
میدونم عشقم، خواهرتم زیاد زیرم گوزیده. اینقدر کون گشاد شده که توی خونه میشینه و پا میشه زارت زارت میگوزه.
خندید و گفت اون که جلوش بازه، چرا بازم اینقدر از کون میکنیش که گشاد بشه.
-لذت کون کردن یه چیز دیگه ست. ما هر جفتشو میکنیم و خودشم دوست داره. یه وقتایی خودش اصرار و التماس میکنه از کون بکنمش.
-واقعا؟
-آره دیگه، کونیه.
خندیدم و مبینا هم زد زیر خنده که دوباره گوزید و همین باعث شد بیشتر بخندیم. خوابیدم کنارش و بغلش کردم. لبهامون رفت توی هم و محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم. گفت میدونی امید، تا حالا با هیچ کسی اینقدر عاشقانه و لذت بهش حال نکرده بودم. کنار تو غیر از لذتی از سکست می برم، یه حسی دارم که انگار هیچ کجایی ندارم. یعنی این عشقه؟
-باور کن که عشقه. میدونی امروز به ملیکا چی گفتم؟ گفتم عاشق مبینا شدم و میخوامش، نه واسه سکس، واسه داشتنش، بغل کردن و بوسیدنش‌، واسه اینکه کنارم باشه و باهاش بگم و بخندم. ببینمش و از دیدنش شاد بشم. عاشق چشمهای خوشگل و شیطونتم. عاشق خنده هاتم. باورت میشه؟
-آره، منم همینجوری ام که میگی. میخوام دائم کنارت یا توی بغلت باشم. تمام وقتم رو با تو بگذرونم. دیشب همش به تو فکر میکردم و دلم میخواست بازم بیام کنارت بخوابم.
-قربونت برم، دختر جفتمون بدجور عاشق شدیم، خدا آخر و عاقبتش رو بخیر کنه.
-دو روزه سر کلاس هیچی نمیفهمم و همه‌ش دارم به تو فکر میکنم.
-نه عشقم، سر کلاس حواست رو بده به درسهات. دلم میخواد یه رشته توپ قبول بشی و خوشحال و سربلندم کنی. اگه خراب کنی و گند بزنی اونوقت ملیکا میندازه گردن منو میگه تو باعث شدی. اونوقت دیگه نمیزاره باهم باشیم.‌ پس جان من درسهاتو بخون، من همیشه باهاتم و اصلا به چیز دیگه ای فکر نکن.‌ همینکه میدونیم هر دو عاشق همدیگه ایم دیگه باید خیالمون راحت باشه. با انرژی میریم جلو و با امید به آینده ی بهتر زندگیمون رو میسازیم. باشه زندگیه من؟
-چشم، هر چی آقامون بگه.
-ای وروجک شیطون بلا. یه لب دیگه گرفتیم و گفتم برگرد تا ملیکا نیومده تمومش کنیم.
پشتش رو کرد به من و همونجوری که به پهلو خوابیده بودیم، کیرمو کردم توی کونش. بغلش کرده بود و کونشو میگاییدم و لذت میردم. بعد دستمو بردم جلو و کوسش رو هم میمالیدم و گردن و کمرش رو هم میخوردم. کمرشو که میخوردم به کمرش قوس میداد و آه میکشید که باعث میشد کونشو بیشتر بده بیرون.‌ یه بارم این مدلی ارضا شد و دیگه دمرش کردم و خوابیدم روش. تا آخر فقط همین مدلی میکردمش و با کون ناز و محشرش حال میکردم. یه فیلم گروپ سکس بود که چند وقت پیش دانلود کرده بودم و با بچه ها دور هم نگاه کردیم و بعدش سکس کردیم. اونو واسش گذاشتم و در حین گاییدنش نگاه میکردیم. با آرامش با کوسش بازی میکردم و یواش یواش روی کونش کمر میزدم یا خودمو میمالیدم روش. چند بار زیرم لرزید و گفتم تو چرا بعضی وقتها اینجوری میشی؟
-نمیدونم، وقتی یه حس خوب یا خیال خوب میکنم اینوری از ذوق و لذت بدنم میلرزه.
-چهارشنبه بریم دکتر یه وقت مشکل خاصی نباشه، تا حالا ندیدم کسی اینجوری بشه. اونم اینقدر زیاد تکرار بشه.
-نه بابا چیزی نیست.
-عشقم، من نگرانت میشم، بریم خیالم راحت بشه، بگو چشم.
-چشم، ممنون که نگرانم میشی…
وسط فیلم بودیم که ملیکا زنگ زد. گفت اشکال نداره شب بمونم و صبح از همینجا بیام دنبالت بریم شرکت؟
-اگه بیای خوشحالم میکنی.
-باشه، نیم ساعت دیگه راه می افتم. خوبه؟
-عالیه….
مبینا: چی میگه؟
-میگه میخوای شب نیام راحت باشید؟ منم گفتم اگه بیای خوشحال میشم. بعد گفت نیم ساعت دیگه بیام خوبه؟ گفتم عالیه.
-دوست نداشتی امشب تنها باشیم؟
-دوست دارم، ولی دلم نمیخواد خانمم شب بدون من جایی بمونه.‌ اگه خودمم اونجا بودم، میموندیم.
-پس غیرتی هستی.
-بله که هستم، بیغیرتی و داشتن یه سری فانتزیهای خاص دو تا چیز متفاوته.‌ بی غیرت اونیه که زنشو در ازای پول یا همینجوری بده به این و اون و خودش فقط تماشاچی باشه. ولی اونی که به قول تو ضربدری میزنه، یه لذتیه که همون لحظه میبرن و تموم میشه. هر کسی هم برمیگرده سر زندگیش. یه لذت دو طرفه ست. یا یه زنی دوست داره به دوتا مرد همزمان بده و اون لذت رو تجربه کنه، شوهرش از خود گذشتگی میکنه و این کارو با کمک یه مرد دیگه که مورد اعتماد شه، برای خانمش انجام میده و تموم میشه. متوجه میشی چی میگم؟
-آره، متوجه شدم.‌
-آی دمت گرم. حالا بریم بقیه ی فیلمو ببینیم و کارمون رو بکنیم تا خواهر جونت نیومده.
داشتم دوباره روی کونش تلمبه میزدم که گفت پریشب توی حموم کردیش خیلی حشری شدم. از ساک زدنشم حشری شدم و دو بار خود ارضایی کردم باهاتون.
-آره فهمیدم.
-خوشت اومد از دیدن سکس ما؟
-آره، دلم میخواد بازم ببینم.‌ سکس کاملتون رو.
-باشه، ردیف میکنم ببینی.
تا وقتی که فیلم تموم شد و ملیکا زنگ زد که راه افتاده هنوز روی کون خواهر زنم بودم.‌ دیگه کارمو تندش کردم و واسه بار آخر مبینا رو هم ارضا کردم و خالی کردم توی کونش. وای که چه لذتی داشت خالی کردن آبکیر توی کون خواهر زن. اونم خواهر زن زیبا و فوق سکسی مثل مبینا. چند لحظه روش موندم تا کیرم کامل بخوابه و بعد بوسش کردم و از روش بلند شدم. گفتم بریم دوش بگیریم.‌
-الان ملیکا میرسه ها.‌ مگه نگفته جلوی اون کاری نکنیم.
-کاری نمیکنیم، میریم دوش بگیریم.
-پس صبر کن اول برم دستشویی خودمو خالی کنم، دلم درد گرفته با این کیر کلفتت.
خندیدیم و رفت دستشویی و منم رفتم حموم. زیر دوش بودم که اومد بغلش کردم هر دو زیر دوش بودیم. وقتی داشتم کوس و کونش رو با صابون میشستم. ملیکا زد به در حموم گفت چشم منو دور دیدین باهم رفتین حموم؟
مبینا که خجالت کشیده بود هیچی نگفت و گفتم تو نمیای؟
-اگه شما بیاید بیرون منم میخوام دوش بگیرم.
-لخت شو بیا، خواهرته، غریبه که نیست.
چند لحظه بعد، خانمم اومد توی حموم و مبینا بهش سلام کرد.‌ ملیکا زد پشت کونش و گفت سلام عشقم آبجی، خوش گذشت بهتون؟
هیچی نگفت و من گفتم جات خالی، کلی بازی و شوخی کردیم. اینقدر خندیدیم که باورت نمیشه.
-خوب کاری کردین. بغلش کردم و گفتم بیا خودم بشورمت.
-آی دمت گرم.
-بیا مبینا، تو از جلو بشورش، منم که عاشق پشتم. خندیدم و اونا هم خندیدن.‌ با مبینا دوتایی لیفش زدیم و خودم با دست خالی کوسشو شستم و گفتم شما دوتا خواهر هم جلوتون تپله هم عقب.
ملیکا گفت خوش به حال تو. حالا که جفتش مال خودته. نه مبینا؟
مبینا لبخند زد و هیچی نگفت. من گفتم مال این طفلی که پلمپه. فقط از پشت راه داره. تو خوبی که از دو طرف میشه تخته گاز رفت.
-باشه، فردا شب تخته گاز برو.
-مبینا دوست داره ببینه.
-مگه اینجا کلاس آموزشیه؟
همه اینها رو با خنده و شوخی داشتیم میگفتیم… دیگه خودتون تصور کنید.
داشتیم می خندیدیم که گفتم حالا هر چی، بچه دلش میخواد دیگه.
-باشه، پس منم باید مال شما رو ببینم.
-فردا شب تریسام بزنیم؟
به مبینا نگاه کردیم و سرشو با لبخندی که روی لبهاش بود انداخت پایین.‌
ملیکا گفت بزنیم.
-تازه خواهرت مثل خودت لزبینم هست. پایه ای اول شما شروع کنید؟
-هومممم، حالا اینو انجام بدیم. فعلا که میبینی آبجیه خوشگلم هنوز خجالتیه.‌ اون باشه واسه دفعه ی بعد. تازه فردا نمیشه بیاد. مامانم شک میکنه میگه چه خبره جدیدا دختره زیاد میره خونه ی ملیکا.
خندیدیم و گفتم پس یه کار دیگه میکنیم. چهارشنبه اجازه ش رو بگیر سه تایی راه می افتیم میریم مسافرت و جمعه برمیگردیم. حله؟
-آره این فکر خوبیه. اتفاقا خودمم هوای مسافرت کرم.
به مبینا گفتم خانم خوشگله، عروسکم، تو هم موافقی؟
مبینا: خودت میدونی دیگه.
-پس برنامه افتاد واسه پس فردا شب. شب بعدشم شما دوتا شروع میکنید. بشورید بریم بخوابیم که صبح زود باید بیدار بشیم…
اون شب رو هم وسط خانمم و خواهرش خوابیدم و کیف کردم.
شب بعد من خانمم تنها بودیم و گفت دیدی گفتم این هفته از اول هفته هر دو طرفت پر بوده و دوتا تو بغلی داشتی؟
-آره.
-بعدش چی گفتم؟
-گفتی خدا آخرش رو به خیر کنه.
-دعام واست مستجاب شد و آخر هفته هم بین و من مبینایی. با اون برنامه ای هم که واسمون چیدی، قراره حسابی کیف کنی.
-آره، جان من همیشه از همین دعاها کن.‌
خندیدیم و بعد از یه عشق بازی ساده و بدون سکس، خوابیدیم و فقط استراحت کردیم. اما عصر فردا رفتیم دنبال مبینا و راه افتادیم سمت شمال. شاید بگید آخه این فصل سال، سرما شمال چه حالی میده؟ ما فقط واسه اینکه دو شب توی آرامش کنار هم باشیم و خوش بگذرونیم رفتیم. غیر از خرید و غذا خوردن از خونه بیرون نرفتیم و فقط با مشروب و بزن برقص و بازی و شوخی و خنده و سکس وقت گذروندیم و واقعا به هر سه نفرمون خوش گذشت. تازه استخر هم که داشت و شنا و آب بازی و شوخی های خاص خودشم بود. قیمت خونه ها هم که این فصل ارزونه. دیگه چی از اینها بهتر؟
اما جزئیاتش رو توی داستان بعد، با نام " من و خانمم ملیکا و خواهر زنم در شمال" مفصل براتون تعریف میکنم…

نوشته: امید بیخیال

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.