رفتن به مطلب

داستان سکسی خواهر متاهل و برادرش


chochol

ارسال‌های توصیه شده


من و برادرم رضا
 

چند ماه از ازدواجم می گذشت ، کمی از رفتارهای شوهرم و خانواده اش ناراحت بودم . اما بازم ترجیح میدادم مستقل باشم و همین استقلال بهتر از زندگی تو خونه پدری بود . هرجور دلم‌میخواست لباس میپوشیدم ، تا دیر وقت میخوابیدم ، چادر لازم نبود سرم کنم و در هر حال بهتر بود اما رفتارهای شوهرم و مخصوصا خانواده اش متناسب نبود ، خانواده ما اصولی داشت اما با فرهنگ تر از خانواده شوهری بودن . من یک برادرم دارم که حدود دوسال ازم بزرگتره و کلا هم خوش لباس تره و هم خیلی باکلاس تر از شوهرمه .
پنج شنبه ساعت حدود ۱۲ بود که زنگ در به صدا دراومد .
-کیه؟
-سلام‌منم آبجی
برادرم بود که دلم براش خیلی تنگ شده بود . اومد تو ، بغل کردیم همو . خوش و‌بش کردیم و دعوتش کردم تو و براش میوه آوردم .
-کی‌اومدی داداش؟
و از این صحبتا .
من یک شلوارک طوسی خیلی چسبون پوشیده بودم ولی متوجه شدم برادرم بیشتر ساق پاهام براش جلب توجه کرده . اولین بار بود که خواهرشو با شلوارک جذب و‌کوتاه میدید چون توی خونه خودمون مادرم همیشه میگفت دامن بپوش یا شلوار گشاد .
کمی بعد بهم گفت موهاتو‌زدی؟؟
لبخندی زدم و دستمو کشیدم به ساقم و گفتم اره ولی میخاره 😅😅😅😅
از زندگیم پرسید و منم تا دلم میخواست حرف زد و‌گله کردم و داداشم تایید کرد و‌ درکم کرد .
یک ساعتی گذشت و‌من هی میرفتم آشپزخونه سر به غذا میزدم و کارامو انجام میدادم و داداشم هم همراهیم میکرد و باهام میومد تو آشپزخونه و حرف میزدیم . احساس میکردم رضا خیلی بهم نزدیک میشه . از اینکه توی اون حالت دلتنگیم داداشمو میدیدم خیلی احساس خوبی داشتم اخه ما خیلی همدیگه را دوست داشتیم و تو خونه همیشه با هم بودیم . شیطنت هایی هم داشتیم و همین باعث میشد من یکم دلم بخواد از چهارچوب روابط متاهلی بیرون بیام ولی از اونجایی که من زن بودم نباید اقدامی میکردم . شوهرم هم از راه رسید و کلی با داداشم حرف زدن و نهار خوردیم و برگشت سر کار .
من مشغول استراحت بعد نهار و برادرمم با شلوارکی که از شوهرم بهش دادم رو کاناپه لش کرده بود ولی انگار میخواست چیزی بهم بگه و نمیتونست چون چند بار حرف تکراری زد اونم راجع به زدن موهای پاهام . (البته که اون موقع لیزر اندازه اپیلاسیون طرفدار نداشت . )
توی همین کش و قوس رضا بلند شد و از جیب شلوارش به کاغذ پرینتی به من داد .
عنوان این بود :
فریبرز و خواهرش
بهم گفت اینو بخون جالبه
شروع به خوندن کردم و با خوندن چند خط ، داستان جالب شد ، وای داستان سکس برادری با خواهرش بود هنگام مراسم ازدواج برادر بزرگترش . هرچه بیشتر خوندم بیشتر خواستم ادامه بدم . متوجه هیچ چیزی نبودم دیگه . احساس کردم وسط پام نمناک شد . به ته داستان رسیدم و با تحریک کامل رو به رضا کردم و به جمله آخر داستان خندیدم و برا رضا تکرار کردم: نوشته داماد مادرم شدم . احتمالا رضا از صورتم کاملا متوجه شهوت توی تمام وجودم شده بود چون اومد سمتم دستمو گرفت . داشت قلبم میزد بیرون . بهش گفتم دوباره؟!؟!
و دلم میخواست ولم نکنه که البته اونم همین کارو کرد . بغلم کرد و یه چیز سفت فشار داد به بدنم . گفتم رضا درو از پشت قفل کن . رضا گفت مگه کسی غیر ……(شوهرم) کلید داره؟!؟!
گفتم خب خنگول همون دیگه و خندیدم که رضا تازه دوزاریش کامل افتاد پرید درو فورا قفل کرد و‌برگشت پیشم بغلم کرد و خوابوندم رو زمین و شروع کرد گردنمو بوسیدن کاملا در اختیارش بودم ، شروع کرد لباسمو‌دراوردن و‌منم تشنه کیر بودم که چشمامو باز کردم گفتم فرش زبره پاشو بریم تو اتاق خواب . دستمو گرفت و بردم سمت اتاق خواب . به سرعت رفتیم و وقتی دنبالش میرفتم و میدیدم دستمو تو دستش داره و‌ منو به سمت تخت میبره شهوت خالی بودم . رو تخت دراز کشیدم و‌پرده پشت پنجره را آروم کنار زدم تا توی حیاتو ببینم چون میترسیدم شوهرم موقع برا یه کاری بیاد خونه چون قبلا هم این کارو کرده بود . رضا شلوارکمو داد پایین و اومد شورتمو بکش پایین که ناز کردم گفتم نه. راستش هنوز برام سخت بود . رضا گفت فقط یذره بکش پایین بزارم روش. اینو که شنیدم بدنم از شهوت لرزید و تو چشمای برادرم نگاه کردم بهش گفتم فقط روش!!!
گفت باشه ولی دیدم تف زد سر کیرشو تنظیم کرد وسط رونام . وای فهمیدم کارمو امروز میسازه . با احساسی خوشایند و لبخندی ملیح تو چشمای برادرم نگاه کردم و با شیطنت گفتم چه برا خودش وسطم میزاره . وجودم پر از شهوت بود و دوباره پرده اتاق را کنار زدم و حیات را دید زدم که احساس کردم یک چوب سفت گوشتی وارد بدنم شد. خیلی بزرگتر از شوهرم بود . احساس کردم تمام وجودم داره لذت میبره . (بعدها داداشم گفت صورتت سرخ شده بود مثل لبو ) .
برا یک لحظه از خود بیخود شدم . پرده را رها کردم ، بیخیال هر اتفاقی شدم ، چشمامو بستم و‌از این فرصت بدست اومده نهایت استفاده را بردم ، رها زیر پاها و بدن برادرم در حالی که داشت تلاش میکرد تا تلنبه هاش عمیق تر باشه لذت منو به اوج رسوند ، ۳ دقیقه نشد که احساس کردم ارضای کامل شدم . دیگه دلم نمی خواست و گفتم رضا بیا . چند دقیقه طول کشید گفت دستمال !!!گفتم بریز رو شکمم . رضا آهی کشید و‌یهو کیر درازشو از تو کسم بیرون کشید و ریخت رو شکمم ، اینقدر زیاد بود که نافم پر از آب منی داداشم بود . نگاهش کردم و بهش لبخندی از روی رضایت زدم و بلند شدم رفتم سمت دستشویی . تو دستشویی با دستم آبشو از رو شکمم پاک میکردم ولی بوش تو دماغم بود . عجیب حس جندگی میکردم . تو خونه خودم ، رو تخت خواب خودم به برادر خودم کس داده بودم ، آب کیر برادرم رو تن عریانم بود و‌بوی آب منیش توی کلبه عشق منو شوهرم پیچیده بود. تا مدت ها موقع سکس با شوهرم این تصاویر باعث ارضای بیشترم میشد . چشمامو می بستم و رضا برادرم را تصور میکردم که با اون کیر بزرگ داره از کس منو میگاد .
و الان بعد از سالها هنوز هم موقع سکس این تصویر باعث رضایتم از سکس با شوهرم میشه
نوشته: Hksm

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


من و برادرم رضا - 2
 

……هفته بعد دوباره پنج شنبه داداشم زنگ زد که امروز جمع میشیم خونه بابام اینا یا نه و من گفتم تو نمیای که منو ببری؟
برادرم گفت چرا من میام . یکم کار دارم ساعت ۵،۶ عصر میام دنبالت که بیایم خونه .
ساعت ۲ بود که زنگ خونه به صدا دراومد . منتظر کسی نبودم ولی شوهرم چون محل کارش نزدیک بود هر از گاهی ممکن بود کاری داشته باشه یا بیاد یه سری بزنه اما اون نبود . رضا داداشم بود ، خیلی زودتر اومده بود . اومد تو دست و روبوسی و حال احوال کردیم و گفتم کجا بودی؟ گفت کارم انجام نشد ، طرف نبود . گفتم خب الان میخوای بری خونه؟! زوده که ؟!؟! من حموم نرفتم باید دوش بگیرم!!

رضا گفت نه بابا عجله ایی نیست عصر یه سر باید ببینمش بعدش میام دنبالت .
دو نفری رفتیم تو . گفت : …(شوهرم ) کو؟
گفت رفت سر کار .
گفت : حالش خوب بود؟
گفتم: اره خداروشکر
دوباره نشستیم به غیبت کردن و پشت اینو اون حرف زدن 😄😄😄😄😄😄😄
دراز کشیده بودم جلوی تلویزیون و‌باسنم سمت بخاری بو‌د ، سردم بود برا همین نزدیک بخاری بودم اخه من خیلی سرمایی هستم . رضا هم همینطور که مثلا اومد چایی بخور نشست و بعد از چایی خوردن پاشو دراز کرد ، مدتی زمان برد ولی تو یک لحظه که کف پاشو گذاشت رو پای من همه ی اتفاقای هفته پیش عین فیلم جلو چشمم رد شد . احساس کردم تماس پاهامون خیلی خیلی لذت بخشه . یک لحظه فکر کردم لختیمون داره به هم میماله .
برگشتم توی چشمای برادرم نگاه کردم گفتم رضا!
گفت : جانم
گفتم تلفنو بیار یه زنگ بزنم ببینم … ( شوهرم) کجاس ؟
تا رفت گوشی رو بیاره بلند شدم دنبالش رفتم گوشیو گرفتم و به شوهرم زنگ زدم هنوز یه بوق نخورده بود که گرمی لبای رضا برادرم را روی‌گردنم حس کردم .
هیچ مقاومتی نکردم چون دیگه این سری نباید مثل سری قبل تموم بشه . شوهرم گوشیو‌برداشت :
-سلام
=سلام عزیزم خوبی فدات شم؟
-قربونت
=جونم عزیزم بگو‌مشتری دارم
-هیچی میخواستم بگم رضا اینجاست ممکنه من برم باهاش یه سر بیرون
=خب خداروشکر پس اخوی تون دیدین ، دلت باز شد؟!
-آره خداروشکر
= باشه عشقم من برم مشتری دارم سلامش برسون

در حین این مکالمه کوتاه خوردن گردنم توسط رضا و مالیدن چوچولم و برهنه کردن نصفی از بدنم کافی بود تا من پس از یک هفته کاملا آماده رابطه بشم .
خدافظی کردم و گوشیو قطع کردم ، در حضور داداشم پیرهنمو در آوردم ، شورتمم کشیدم پایین و همینطور رضا .
خوشحال بودم چون هم مورد توجه شوهرم قرار گرفتم هم داشتم آماده میشدم برای یک رابطه جنسی بی دغدغه .
رضا دستمو گرفت بردم روی تخت ، لخت مادرزاد شده بودیم ، رضا چوب شده بود ، دیدن اون کیر دراز و راست شده از یه مردی که شوهرم نبود توی اتاق خوابمون حس عجیبی داشت ،لبخندی زدم و بهش گفتم رضا طاق باز بخواب ، دیگه خجالت و‌محافظه کاری هفته پیش نبود چون بالاخره از جلو اون اتفاق که نباید بیوفته افتاد پس بهتر بود الان که دوباره داره تکرار میشه حداقل منم به داداشم نشون بدم که چه قابلیتی دارم 👰‍♀️💦🦵🏻
کسمو با آب دهنم خیس کردم ، کیرشو گذاشتم دم کسم و آروم نشستم روش ، دستمو گذاشتم رو سینه اش و یهو ناخواسته چشم تو چشم شدیم ، رضا تعجب کرده بود ولی معلوم بود خیلی تو فضاس ، شایدم باورش نمیشد که این منم ، خواهر کوچیکه که همیشه باید نازشو میکشیدن و ناز نازی بود ، آبجی کوچیکه که چند ماه بیشتر نبود چادرشو برداشته بود .
وااای وقتی رفت توم یه درد آرومی داشتم ولی برام لذت داشت ، همینکه رضا تحت تسلطم بود و من روش غالب بودم آرامشمو تو سکس بیشتر کرد و احساس نمیکردم دارم به شوهرم خیانت میکنم . چند دقیقه ادامه دادم و بالا پایین کردم تا اینکه رضا همونجوری که خوابیده بود بلند شد نشسته و منو تو آغوش گرفت و چرخوندم روی تخت ، اینجا برنامه عوض شد ، رضا منو احاطه کرده بود ، من زیر دست و‌پای برادرم قرار گرفته بودم و کیر بزرگ رضا تا ته تو کسم بود ، رضا حشری بود و هر از گاهی تلمبه هاش درد اور بود ، در کل رضا خیلی سریع باعث ارضام میشد اما هیجان این کار برام بیشتر وسوسه انگیز بود ، بهش گفتم یکم درش بیار و‌یه پوزیشن که از شوهرم یاد گرفته بودم را نشون داداشم‌دادم ، گفتم … ( شوهرم ) اینجوری میکنه . رضا هم حال کرده بود . اما دوباره منو فرغونی کرد ، کم کم داشت طولانی میشد و من ترس اومدن شوهرمو داشتم ، گفتم رضا بیا لطفا و رضا هم شالاپ شالاپ داشت کیرشو فرو میکرد تو کسم یهو کشید بیرون و پاشید رو بدنم ، اینقدر زیاد بود که ریخت‌ تا روی صورتم . حال اومده بودم ، بلند شدم لباسامو برداشتم رفتم تا دوش بگیرم تا با رضا برم خونه مادرم ، تا برسم حموم نگاهم میکرد و منم میخندیدم ، دو بار هم اومد زیر دوش و منو نگاه میکرد ، البته دیگه داشتم یکم خجالت میکشیدم چون از فاز سکس دیگه خارج بودم برا همین یواشکی برای بار دوم خودمو پشت در حموم قایم میکردم ازش .تمام حمام شده بود بوی آب منی برادرم رضا . تمام شکمم و‌صورتم تا چند ثانیه حین شستن لیز لیز بود .
این تنها سکس من و داداشمه که هیچ وقت جزئیاتش فراموشم نمیشه . حتی الان که با هم رابطه ی آنچنان خوبی نداریم باز هم یاداوریش برام لذت بخشه . امیدوارم شما هم از شنیدنش لذت برده باشید .
لطفا توی کامنت بهم بگید اگه شما بودید باهام چیکار میکردید؟ من یه زن سفیدم باسنمم بزرگه ولی از جلو یکم بزرگ باشه دردم میگیره .

نوشته: Hkst

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


من و برادرم رضا - 3

اسفند سال ۱۴۰۲ بود ، برادرم بهم زنگ زد گفت برا کاری باید برم استانبول تو هم بیا ، اولش جدی نگرفتم گفتم من که سرکارم بابا کجا بیام ترکیه . تازه پول ندارم که !!
ولی برادرم گفت دوست دارم باشی باهام ، تا حالا هم که خارج نرفتی ، کارتو ۴ روز مرخصی بگیر ، پنج شنبه جمعه هم میدی سرش میشه ۶ روز ، نگران پولم نباش کل سفرت با خودم ، فقط آبجی تو خونه بگو به کسی نگن چون نمیخوام کسی بفهمه ، از طرفی منم به خانواده نمیگم فقط خانمم و بچه ام میدونن که به اونا هم گفتم به هیشکی نگن که سکرت بمونه ولی هدفم اینه یه موقع گوش به گوش نشه و‌کسی چیزی بفهمه . بهش گفتم نه آبجی برو سفرت بی خطر ولی برادرم اصرار کرد و باز گفت خره خوب ۵،۶ روز میریم سفر یه استراحتی میکنیم . دل خودمم میخواست برم ، به برادرم گفتم اگه خانمت بفهمه چی؟؟ گفت نه بابا از کجا بفهمه؟ تازه گیرم بفهمه میگم با هزینه خودش اومده تازه برا منم بار جابجا کرده ولی بازم نگران نباش اونکه ماهی یکبار هم زنگ نمیزنه به تو ، از کجا بفهمه.
دو دل شدم ، گفتم خب ، خب . حرفمو قطع کرد گفت به گوش اون نمیرسه نترس.
گفتم کی؟؟ گفت شوهرت. گفتم نه بابا به اونکه اصلا میگم با تو دارم میام و هزینمو تو‌میدی ولی جایی نگه که مامان بابا بفهمن و یه موقع بعدا جایی حرفی بشه .
داداشم گفت ایول پس ردیف بابا . گفتم شب باهاش صحبت میکنم .
شب به شوهرم گفتم و اونم خیلی راحت پذیرفت و تازه گفت هزار دلارم برات میگیرم اونجا لازمت میشه . گفتم کاش تو هم میومدی گفت نه بابا اول که من کار دارم بعدم احتمالا رضا نمیخواسته که به من نگفته .
هیچی خلاصه فرداش داداشم زنگ زد و تور و‌هتل و‌همه را ردیف کرد و سشنبه ساعت ۷ عصر وعده کردیم فرودگاه . رضا با ماشین خودش ۶:۳۰ توسط خانمش رفته بود فرودگاه تا اونا زودتر برگردن و بعدش من برم . ساعت ۷:۰۵ زنگش زدم گفتم من تو تاکسی ام . گفت : اوکیه بیا تو بچه ها همون موقع رفتن . ساکمو برداشتم و رفتم تو . همو پیدا کردیم ، قهوه خوردیم و کلی گپ زدیم تا گیت باز شد ، چمدونا تحویل شد و منو رضا داداشم رفتیم چکینگ و سه چهار ساعت بعد برای اولین بار توی فرودگاه استانبول فرود اومدیم ، خیلی خوشحال بودم ، خیلی دوست داشتم. به رضا گفتم ممنونم ازت داداشیییی . بعد از کلی علافی چمدونا را تحویل گرفتیم و با یه هایس راهی هتل شدیم ، یه خانمی کنار بود سر حرفو باز کرد که تورتون چقدر شد ؟ کدوم هتلید ؟ و‌ازین حرفا . کم کم سوالای شخصی و طفره رفتن من که یهو گفت بچه ندارید؟ گفتم چرا دارم . پیش شوهرمه . چشاش چهارتا شد گفت مگه ایشون شوهرتون نیستن؟خندیدم گفتم نه ولی داداشمه 😅😅😅
لبخندی زد و گفت اهاااااا فکر کردم شوهرته اینقدر که بهم میاین.
یکم این حرفش تکون دهنده بود چون تا حالا کسی همچین حرفی رو به منو شوهرم نزده بود . هیچی دیگه رسیدیم یه هتل حدود میدون استقلال و بیتا ( خانمه که تو هایس باهاش اشنا شدم ) هم با شوهرش همین هتل بودن .
توی لابی برای تور کشتی اطلاعات گرفتیم و داداشم گفت میخوای بریم؟ گفتم خب خیلی گرونه که !! خندید و دست کرد دلار هاشو در اورد و تور فردا شب و رزرو‌ کرد و رفتیم از فرط خستگی خوابیدیم تا صبحونه . صبحونه هتلو خوردیم و داداشم گفت اماده شو بریم خیابون استقلال خرید اگه میخوای چیزی بخری و راه افتادیم از این مغازه به اون مغازه ، توی ال سی وایکی من خواستم یه شلوار جین بخرم چندتا انتخاب کردم رفتم تو‌ پروف . رضا در زد و صدام کرد گفت باز کن اینو بپوش قشنگه، درو باز کردم وایساد دم در گفت من اینجام کسی نیست درش بیار ، نگاش کردم و با ترس و لرز گفتم کسی نیاد ؟! گفت نه بابا این خانمه مسئولش اینجاس . دم سالن پروف مسئولایی بودن که نمیذاشتن دو‌نفر باهم برن تو اتاق . ولی بازم خجالت میکشیدم‌رضا گفت بابا درش بیار‌و خندید من ولی قلبم تاپ تاپ میزد ولی غلبه کردم و شلوارمو دراوردم رضا دستشو کشید و باسنم خواست بیاد تو که خانم بهش گفت آقا نمیشه. شلواره خیلی قشنگ بود ولی من بشدت از این حرکت رضا تحریک شده بودم ، خریدمو کردم و گفتم بریم هتل؟ رضا گفت نه بابا تازه اومدیم ، از ال سی اومدیم بیرون یکم پایینتر داداشم گفت بریم دفاکتو اینجا سر خر نیست . منظورشو نفهمیدم تا زمانی که تو اتاق پروف دیدم رضا با یه لباس زیر اومد تو ، دفاکتو خر تو خر بود ، داداشم گفت این خیلی قشنگه بپوش ببینم بهت میاد . شورتش یه بند ساده بود ، گفتم کسی نیاد؟ که دیدم رضا راست کرده و از پشت گذاشت درم ، دیگه وا دادم فقط شورت پام بود که رضا زحمتشو کشید و تا اومدم به خودم بیام شروع کرد خوردن سوراخ کونم ، فهمیدم برادرم هوس پشت کره و خودمم که روانی شده بودم ، شل کردم و رضا آروم آروم کرد توش ، رضا کیرشو تو کونم عقب جلو میکرد و صدای مشتری ها وآهنگ فروشگاه هم میومده ، اینهمه فورس ماژور بودن ارگاسم برادرم و البته خودم و اون اتاق با آینه های بزرگ و‌دیدن باسن سفیدم که داشت با ضربه های برادرم میلرزید و دردی که تا عمیق میزد تو دلم احساس میکردم هم به من هم به رضا کمک کرد تا زودتر ارضا بشیم ، رضا با چند تا ضربه محکم یهو منو بغل کرد و محکم کشیدم سمت خودش ، بغلم کرد و نگه داشت توم ، کیرش دل دل میزد و داغی آبش باعث ارضا و لرزیدنم شد . تو ایینه بهم خندیدم ، حالا بگرد دنبال دستمال
هیچی دیگه ، دستمال نبود مجبور شدم شورتمو بکشم بالا و شلوارمو بپوشم و بیایم از اتاق بیرون ، دم در یه آقایی یه جوری نگامون کرد ، واااایی بیتا هم پشت در اتاق کناری بود یک لحظه شوک شدم ولی دیدم اون نفهمیده ، خوش و بش کردیم و در طول مسیر من احساس میکردم شورتم خیسه . به داداشم میگفتم ببین پس ندادم؟ اونم با لبخندی از دسته گلی که به آب داده بود اروم تر میومده تا من برم جلو تا بتونه ببینه آبش از رو شلوار من پس نداده باشه .
هیچی دیگه تا رسیدم هتل داداشم رفت قهوه بخوره منم رفتم لباس عوض کنم ولی تا لباسمو دراوردم دیدم اووووه شورتم خیس آب منی رضا داداشمه ، شورتمو انداختم تو روشویی و‌نشستم سر دستشویی فرنگی خودمو بشورم که دیدم سوراخم و باسینم لیز لیز شده از آب رضا کثافت . 😅
برا خودشم چه میخنده عوضی . این داستان اولین کون دادنم تو خیابون استقلال استانبول بود و تازه روز اول مسافرت .

نوشته: Haks

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قسمت 4 پایانی

سالیان سال روابط جنسی من و بردارم رضا اینگونه گذشت تا اینکه رضا ازدواج کرد ، وقتی برادرم متاهل شد و سر سفره عقد کنار همسرش دیدمش دیگه نتونستم باهاش سکس کنم . شاید به فکر پویایی روابطشون بودم و شاید هم حسادت میکردم که برای برادرم زاپاس هستم .
یکبار باهاش تنها بودم و‌اصرار و اصرار که باهام بخوابه اما من دیگه نمیتونستم ولی وقتی این همه اصرار کرد که فقط لخت بشم تا خودارضایی کنه ، جلوش روی تخت خوابیدم و با دستام محکم شلوارم را گرفتم و بهش گفتم اگه فراتر از دیدن بری شلوارمو بالا میکشم .
اونم قبول کرد ، جوری کنارم دراز کشید که سرش کنار رونم بود، کس من جلوی صورتش بود و نفسش به کسم میخورد و داشت خودارضایی میکرد ، حرفای بشدت تحریک آمیز میزد مثلا حین جق زدن میگفت:
جوون چه حالی میده کس خواهرتو بکنی💦 ،
چقدر این کس و‌کردم🫦 !!!
و از اینجور حرفای سکسی اما من واقعا نمیخواستم ، شاید اگه رضا میخورد برام مقاومتم شکست میخورد اما خوشبختانه رضا کسمو نخورد ، حالا یا احترام به من گذاشت یا دلش نمی خواست بلیسه ولی در هر حال این کار انجام نشد . با صدای در جفتمون از جا پریدیم ، سریع مثل برق لباسامونو درست کردیم . رضا پرید دستشویی و من پریدم توی هال اما کسی نبود ، ترسیده بودیم . رضا مدتی بعد اومد بیرون ، نگاهی کرد و گفت کی بود؟؟؟ گفتم هیشکی در همسایه بوده احتمالا، و رفتم سمت آشپزخونه که دوبار دستمو گرفت بردم توی اتاق خواب . بهش گفتم : تورو خدا وایساده بیا و پشتمو کردم بهش که مثلا کونمو ببینه . و خودم وایسادم دم در که بتونم توی هال را ببینم ، رضا پشت سرم بود و داشت حال میکرد و بهم گفت شلوارتو بده پایین حداقل باسنتو ببینم و توی گوشم گفت : نمیکنم توش . موهای بدنم از اینجور حرف زدنش سیخ شد ، احساس کردم یه غریبه اینو بهم گفت که اولین باره میخواد گولم بزنه . میترسیدم شوهرم بیاد ولی خطری نداشت چون اتاق خواب یه ال میخورد تا درب خونه برا همینم وایساده شلوارمو کشیدم زیر باسنم تا رضا خودشو با باسنم ارضا کنه و توی این سالها نقطه ضعف برادرمو خوب میشناختم و میدونستم وقتی سر کیرشو بزار لای باسن نرم و سفیدم و بزرگم نیازی به تلاش من نیست و سریع ارگاسم میشه ، رضا هم تف زد و شروع کرد جق زدن و با یه دست باسنمو مالید و یهو از پشت همونطور که جق میز سر کیرشو رسوند وسط خط باسنم . مطمئن بودم باسن نرم و سفیدم باعث ارضا زود ترش میشه و معلوم بود نمیخواد توش کنه چون فقط سرش که لیز بود لای باسنم بود و دستش عقب جلو میشد منم اروم تکون تکون میدادم تا زودتر ارضا بشه و بعد از چند دقیقه رضا وسط چاک کپل های زن مردم که خواهرش بشه ارضا شد آبشو ریخت لای کونم و مقداریشم تو دستش و رفت دستشویی ، منم سریع با دستمال آب داداشمو از لای پاهام و دم سوراخ کونم پاک کردم سریع شلوارمو عوض کردم انداختم توی جا لباسی که اگه اثری از زنای من و برادرم هست لو نره ، و وقتی رضا اومد بیرون رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم باز .
این آخرین سکس از زندگی سکسی ما بود و دیگه هم در موقعیتش قرار نگرفتم اما بی شک بهترین دوران جنسی من و رضا بود . رضا هنوزم میگه من همه ی سکسام با تو را یادمه . رضا هنوز بهم میگه گلدون من چطوره ؟! منظورش کمر باریک و باسن بزرگمه که ازش عکس گرفته و هنوز رو گوشیش داره و بهش میگه گلدون 🥰👰‍♀️
لذتی که من توی اون دوران میبردم بی نظیر بود . من تا روزی ۴ بار هم سکس را تجربه کردم . داداشم و شوهرم هم توی سنی بودن که شدیدا انرژی سکس داشتن و همه کار برام میکردن . من بعضی وقتا فراموش میکردم که تعهدی دارم و متاهلم . شوهرم که از خونه بیرون میرفت بودن با داداشم مثل بودن با یه دوست پسر وسوسه انگیز بود و برادرم که از خونمون میرفت فراموش میکردم که چند بار توسطش ارضا شدم ، دلم باز میخواست و تنها گزینه ی روی میز شوهرم بود .

حدود ده سال گذشت . من بچه دار شدم . بردارم هم همینطور . رضا هنوزم اگه تنها جایی باشیم منو به لب دادن 🫦تحریک میکنه اما دیگه سکس کاملو تجربه نکردیم و نزاشتم کس یا کونمو بکنه هر چند لختم میکنه و ازم فیلم میگیره ولی نه من اینقدر حشری ام که مثل اون روزا فراموش کنم رضا برادرمه نه اون دیگه اینقدر حشری هستش که نزاره این کون 🦵🏻 و کوس سفید کیر نخورده کارش تموم بشه.
چند وقت پیش تصویر چهره منو با هوش مصنوعی گذاشته بود رو صورت یه پورن استار که هیکلش و رنگ پوستش شبیه من بود و سه تا مرد داشتن به طرز خیلی وحشتناکی باهاش سکس میکردن ، از عقب و جلو و دهن . اینقدر پر رو اومد بهم گفت اینو ببین ، تویی؟! و خندید .
حالم خراب شد ولی بازم خداروشکر مهمون برامون رسید که از من کشید بیرون وگرنه معلوم نبود دوباره چه پروژه ایی آغاز میشه .

و این داستان زندگی من و برادرم بود . در یک خانواده کاملا سنتی و مذهبی .
دختری چادری ، که نماز میخوند ، روزه می گرفت ، نجیب بود و پرده بکارتش تا روز عروسیش حفظ شد و حتی دوست پسر هم نداشت فقط برادرش دور از چشم خانواده در تنهایی و یواشکی از پشت بهش حال میداد و کونشو میکرد ، من اون دختر نجیب کارم به جایی رسید که لخت مادرزاد به حالت 69 با برادر خودم حال میکردم ، زنی شدم که با وجود تعهد داشتن و متاهل بودن یکبار از برادر باردار شدم .

بله همه اینها داستان زندگی پسر دختری بود که با وجود سختگیری های خانواده به دلیل عدم نظارت کافی روابط زنای با محارم را به اوج رسوندن اما در نهایت خودشون تصمیم گرفتن که این رابطه تا کی ادامه داشته باشه.

من هنوز هم که هنوزه و در آستانه ۵۰ سالگی ، اگر برای برادرم نامبروان باشم و بدونم که مثل قبل دوستم داره دلم میخواد زیر دست و پاش له بشم و بدن سفید خودم باعث ارضای برادرم بشه نه کس دیگه ، میخوام هنوزم مثل یه دوست زن کف پامو بلیسه ، میخوام مثل قبل وقتی از لیزر برمیگردم منتظرم باشه و مثل همون موقع ها لباسامو عین وحشیا در بیاره و دوباره سوراخ کونمو بخوره ، مثل روزی که از اپیلاسیون با پول شوهرم اومدم خونه و کوپ کردم تا برادرم زبونشو بکنه تو سوراخ کونم و من بهش بگم نکن کثیفه ولی دلم نخواد که به حرفم توجه کنه .
برادر عزیزم ، لطفا منو مثل عشقت دوستم داشته باش
لطفا بیا خونمون و باز منو اسیرم کن
بیا و بهم بگو منو از همه بیشتر دوست داری
بیا و حرم شهوتتو به جونم بنداز
نزار من بتونم ذهنمو توجیه کنم که بهت ندم
بیا و دوباره ذرات وجودتو تو بدنم تزریق کن
بگذار این رابطه حرام و این رابطه ی ممنوعه تکرار بشه
بیا و دو بار زنای محصنه را تو این اتاق و خونه راه بیانداز

نوشته: Hsks

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18