رفتن به مطلب

داستان سکس با خاله دوست دخترم


chochol

ارسال‌های توصیه شده


سارا، خاله ی دوستم
 

من اسمم فرزاده. ۳۳سالمه. مجردم. قدم ۱۸۴ وزنمم ۸۶ کیلوه. من یه رفیق دارم به اسم مهدی‌. تقریبا ۱۵سال میشه که با همدیگه رفیق هستیم در این حد که تموم اهالی محل و فامیل های نزدیک می‌دونستن که من و مهدی خیلی با همدیگه رابطه نزدیکی داریم. مهدی یه خاله داشت به اسم سارا که خاله دوم مهدی محسوب می‌شد. تقریباً ۱۰ سال پیش شوهرش رو توی تصادف از دست داد. خیلی کم پیش میومد که من خاله سارا رو ببینم. چند سال پیش در خونه پدر مهدی منتظر مهدی بودم که خاله سارا رو اونجا دیدم. خیلی احوالپرسی گرمی با من کرد و از کارم پرسید بعدش پرسید که زن گرفتم یا نه؟
منم خیلی تحویلش گرفتم و گفتم بله همون شرکت قبلی کار می‌کنم و هنوز تصمیمی برا ازدواج ندارم.
اون روز به همین شکل گذشت و تموم شد ولی یه حسی و دلم می‌گفت که بازم میبینمش ولی به شکلی دیگه!!
تقریباً دو سال پیش صبح زود که داشتم می‌رفتم سر کارم توی خیابون اصلی دیدم خاله سارا داره میره سمت چهارراه منم تا متوجه شدم سریع رفتم سمتش و شیشه رو پایین دادم و گفتم سلام خاله سارا فرزادم سوار شین جایی می‌خوایم برسونمتون.
وقتی خودمو معرفی کردم خیلی خوشحال شد و خیلی زود داره عقب رو باز کرد و نشست.
دقیقاً وسط صندلی نشست طوری که کامل از توی آینه می‌تونستم ببینمش. اون روز خیلی به خودش رسیده بود و خیلی خوشگل به نظر میومد بوی عطر و آرایشش که با همدیگه قاطی شده بود یشتر مجابم می‌کرد که نگاش کنم اونم کامل داشت منو نگاه می‌کرد کم کم داشتم داغ می‌شدم و دوست داشتم می‌تونستم برم صندلی عقب تا می‌تونم ببوسمش و لمسش کنم.
ولی چون مسیر کوتاهی بود و خیلی با همدیگه تعارف داشتیم نمی‌تونستم کاری کنم وقتی به مقصد رسیدیم بهش گفتم می‌خواین منتظرتون باشم؟
گفت که نه ممکنه کارم طول بکشه شما برین. خیلی ازم تشکر کرد و رفت.
ولی من خیلی جذبش شده بودم و دوست داشتم مال من باشه ولی نتونستم کاری کنم.
بعد اون روز دیگه ندیدمش.
من پارسال پدرم را از دست دادم و این موضوع قطعاً به گوش خاله سارا رسیده بود ولی تو مراسم ختم با اینکه خیلی از فامیلای نزدیک مهدی به مراسم اومده بودند ولی خاله سارا نیومده بود.
منم تقریباً کلاً فراموشش کرده بودم و اصلاً توی ذهنم نبود تا اینکه تقریباً دو هفته پیش توی شیرینی سرای کنار خونمون دیدمش و کلی با همدیگه احوالپرسی کردیم و بهش گفتم اگه جایی میرین برسونمتون. با اینکه دخترش که کلاس دومه همراهش بود ولی فوراً قبول کرد و گفت زحمتتون میشه البته مسیرم زیاد دور نیست می‌خوام برم خونه دختر خالم. که تقریبا دو کوچه پایین تر از ما هستن.
از شیرینی سرا تا خونه دختر خالش مسیر زیادی نبود و خیلی زود رسیدیم به اونجا وقتی خواست پیاده بشه بهم گفت که بهت تسلیت می‌گم که پدرت را از دست دادی و معذرت خواهی کرد که نتونسته توی مراسم ختم شرکت کنه بعدش گفت شماره‌م رو نداشته که بهم تسلیت بگه منم فوراً حس کردم منظورش اینه که شمارت رو بهم بده منم فوراً بهش گفتم شمارتون بدین که اگه کاری داشتین براتون انجام بدم.
گوشیمو دستم گرفتم و به عقب چرخیدم و صفحه گوشیو گرفتم سمتش گفتم که شمارت رو برام بزن اونم دستشو آورد گذاشت روی دستم و شمارش رو وارد کرد.
یه حس خیلی عجیبی توی دلم به وجود اومد و فوراً بدنم گر گرفت دوست داشتم همون لحظه و همونجا بغلش کنم ولی نمی‌شد.
خیلی حس جالبی داشتم و خیلی هیجان داشتم.
همون روز دم غروب دیدم که با دخترش داره به سمت خونه میره منم با ماشین پشت سرش بودم بهش زنگ زدم بهش گفتم که داری پیاده‌روی می‌کنی که شکمتو آب کنی؟ اونم با خنده جواب داد که فرزادی؟ گفتم آره خودمم گفت مگه کجایی؟ گفتم پشت سرتونم اونم گفت که باید برم چند تا خرید کنم و برم خونه منم گفتم باشه خوب مراقب خودت باش و خداحافظی کردیم.
شبش بهش پیام دادم احوالپرسی کردم و اونم خیلی تحویل گرفت آیدی اینستاگرامشو داد و گفت بیا اونجا پیام بده منم فوراً رفتم تو اینستاگرام و بهش پیام دادم.
اولای صحبتامون در مورد زندگی و سختی‌هاش و اینجور مسائل بود ولی من خیلی دوست داشتم زودتر بحث رو ببرم به سمتی که بتونم بغلش کنم لمسش کنم به خاطر همین تمام تلاشم رو می‌کردم که باهاش یه قرار بزارم وقتی بحث رو به این سمت بردم خیلی زودتر از چیزی که تصور می‌کردم شرایط پیشرفت رفت و قرار شد که دو روز بعد توی محل کارم ببینمش. پیشنهاد محل کار به خاطر حالت رسمی بودنش خیلی محترمانه‌تر به نظر می‌رسید. خوشبختانه محل کار من نه توی ساختمون و نه توی فضای شرکت دوربین نداره و خیلی وقتا پیش اومده که همین جا با خیلیا س** داشتم.
خاله سارا قبول کرد که دو روز دیگه ساعت ۵ همدیگرو ببینیم.
خیلی اتفاقی روز بعد مادرم رفت خونه خالم و من توی خونه تنها بودم. تو اینستاگرام به خاله سارا پیام دادم و گفتم که کجایی و چه میکنی؟
دیدم گفت که می‌خوام برم خونه دختر خالم.
گفتم کدوم دختر خاله‌ت؟ بیام برسونمت؟ گفت که همون که نزدیک خونه خودتونه. میخوام پیاده برم.
منم گفتم از اینجا رد شو که دم در خونه ببینمت.
گفت باشه.
کمی به خودم جرات دادم یه تیر تو تاریکی انداختم که حداقل بیا داخل یه چایی بخوریم بعد برو خونه دختر خاله‌ت.
اونم قبول کرد و گفت که در حد یه چایی می‌تونم بمونم ولی باید زود برم.
من لای در رو باز گذاشته بودم تقریباً ساعت‌های ۳ درو باز کرد و اومد داخل.
راهنماییش کردم و اونو به اتاقم بردم روی مبل نشست و منم روی مبل روبرو نشستم.
خاله سارا تقریبا ۴۰ سالشه و قدش تقریبا بلنده و بدنش خوش فرمه. مخصوصا باسنش.
کمی حرف زدیم و احوالپرسی های معمول.
رفتم براش چایی آوردم و کنار همدیگه چای خوردیم.
خیلی لباس پوشیده‌ای تنش بود و خیلی ریلکس نشسته بود ولی می‌تونستم حس کنم که اونم مثل من کمی داغ شده!!
به خاطر همین کم کم نزدیکش شدم. نمی‌دونستم باید از کجا شروع کنم به خاطر همین اول لابلای حرف زدن دستمو تماس میدادم با رونش.
چند ثانیه‌ای به همین شکل گذشت و من ضربان قلبم خیلی تند شده بود توی چشمای خاله سارا هم می‌دیدم که خیلی شهوتی شده به خاطر همین به خودم جرات دادم و دستم رو گذاشتم روی رونش. و سر انگشتامو میکشیدم روی رونش چند ثانیه گذشت و الان رون خاله سارا کامل توی دستم بود.کم کم خاله سارا داشت تحریک می‌شد چون دستم رو محکم گرفت و روی رونش فشار داد اون لحظه متوجه شدم که باید بیشتر پیش برم به خاطر همین فوراً نزدیکش شدم و صورتم رو نزدیک صورتش بردم لبامو بردم در گوشش و آروم گفتم خاله سارا من خیلی ساله که دوس دارم مال من باشی و خیلی از این سالا بهت فکر کردم. حین حرف زدن عمداً صدام رو می‌کشیدم تا نفسم به گوش خاله سارا و دور گردنش بخوره همزمان دستم رو روی رونش تکون می‌دادم و داشتم بیشتر تحریکش می‌کردم چون موهای گردنش سیخ شده بود و داشت بدنش رو پیچ و تاب میداد.
دستم رو بردم لای پاش و آروم لای پاش رو لمس می‌کردم.
لبام می‌کشیدم لای گردنش و روی صورتش ریز ریز بوسش می‌کردم تا به لب‌هاش رسیدم لب پایینش رو توی دهنم میک می‌زدم و همزمان لای پاش رو می‌مالیدم چند لحظه بعد خاله سارا توی بغلم ولو شده بود و شهوت توی چهرش موج می‌زد.
دستم رو بردم زیر شلوارش و از روی شورتش اونجاش رو می‌مالیدم. قشنگ میتونستم حس کنم که چقدر خیس شده و چقدر داغ شده. آروم انگشت وسطم رو روی چ و چ و لش می‌مالیدم. دقیقاً اون برجستگی چوچول رو زیر انگشتم خیلی آروم لیز می‌دادم. همزمان داشتم لبای خاله سارا رو می‌خوردم. برام قطعی شده بود که قراره امروز خاله سارا توی بغلم باشه و باهاش س** داشته باشم.
آروم آروم کمر شلوارش رو آوردم پایین و همزمان خودش شورتش رو درآورد منم دستمو دوره کمرش گرفتم و کشیدمش سمت وسط مبل که بتونم اونجاش رو بخورم. لبام رو گذاشتم روی کسش آب دهنم رو ریختم روی چوچولش خودشم خیلی خیس شده بود بخاطر همین خیلی خوب می‌تونستم زبونم رو روی چوچولش بلغزونم. داشتم خیلی شهوت برانگیز ک سش رو می‌خوردم چوچولش رو کامل می‌کردم توی دهنم میکش می‌زدم. اینقدر اونجاش رو خوردم که داشت دیوونه می‌شد دستام رو بردم سمت بالا سینه‌هاش رو می‌مالیدم دیدم خودش پیراهنش رو بالا زد سوتینش رو بالا زد.
منم سینه‌هاش رو توی دست فشار می‌دادم و نوک سینه‌شو لای انگشتام میمالیدم.
اینقدر این کارو انجام دادم تا اینکه خاله سارا پاهاشو جمع کرد و بدنش شروع به لرزیدن کرد و صدای نفس‌هاش خیلی شدید و تند شد. سرم رو از لای پاش جدا کرد و به خودش میپیچید.
ارضا شد. خیلی هم شدید ارضا شد.
و من خیلی لذت می‌بردم ازین موضوع.
رفتم کنارش بغلش کردم و میبوسیدمش. سرش رو پایین گرفته بود .یه جورایی خجالت میکشید. خواستم صورتشو نگاه کنم نذاشت. و سفت تر چسبید بهم.
دستش رو برد سمت اونجام و از روی شلوار آروم میمالید اونجامو.
منم شلوار و شرتم رو درآوردم اونم اونجامو توی دستش گرفت و آروم اونجامو میمالید. کم کم خودمو کشیدم روش و توی بغلش دراز کشیدم و لباشو میخوردم. آروم سر کیرمو تماس میدادم با کسش.
کمی که گذشت نشستم لای پاش و سر کیرمو میمالیدم به چوچولش میکشیدم وسط کسش. حسابی شهوتی شده بودیم. سر کیرمو آروم گذاشتم لای کسش و فشارش دادم. کم کم کیرم داشت میرفت داخل و داشتم یه لذت فوق العاده رو تجربه میکردم.
تنگی و داغی و خیسی داخل کسش بدجور دیوونه‌م میکرد.
چهره خاله سارا با اون همه خوشگلی الان داغ و سرخ شده بود و شهوت توش نمایان بود. و این بیشتر منو وحشی میکرد.
کیرمو آروم آروم تا ته بردم‌تو کسش. و آروم عقب کشیدم. کم کم این کارو سریع ترش کردم و داشتم خیلی خوب عقب جلو میکردم کیرمو.
چند لحظه ای به همین شکل گذشت و چون دوست داشتم جوره دیگه هم خاله سارا رو بکنم و ارضا شم بهش گفتم که برگرده و باسنش رو بالا بده برام.
وقتی این کارو کرد و برجستگی باسنشو دیدم برق از کله‌م پرید که چقدر خوش فرمه.
باسنشو بالا داد و منم نشستم رو پاش و کیرمو لای کسش فشار دادم تا بره تو . واای چون پاهاش جفت بود داخل کسش خیلی تنگ تر شده بود. منم داشتم روی این کون خوش فرم و با تلمبه زدن دیوونه میشدم.
قبل اینکه ارضا شم ازش پرسیدم آبمو چیکار کنم گفت بریز توش. عمل کردم. بستمش.
منم تند تند تلمبه میزدم. از اونجایی که من دوست دارم وقتی ارضا میشم چهره طرفم رو ببینم… بهش گفتم ببینمت سارا.
اونم با اون چهره خوشگلش با لبای خوش‌فرم و قرمزش با اون چشمای درشت که الان خمار بود و موهای بلند مشکیش سرش رو چرخوند و نگام میکرد.
خیلی زیاد شهوتی شده بودم و بعد چند لحظه ارضا شدم و آبمو رو ریختم توش.
بعدش جفتمون بیحال و توی سکوت چند لحظه همو بغل کردیم.
بعدش کم کم آماده شد و خواست بره خونه دختر خاله‌ش.
همو بغل کردیم. و ازم تشکر کرد بخاطر امروز.
بعد از اون روز هنوز نتونستم ببینمش. یعنی راستش خیلی ریسکیه و اگه مهدی بفهمه خیلی بد میشه. منم ریسک نکردم دیگه.
و فقط تو اینستا گاهی باهم حرف میزنیم. ولی اون به شدت وابسته شده! یعنی بعد اون سکس وابسته شده.

نوشته: Pesare emtehan

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      فیلم سکس داگی ایستاده زیر دوش با دوست دختر تتو دار (قسمت قبل) . تایم: 01:45 - حجم: 22 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • migmig
      فیلم ساک زدن حرفه ای خانمی . تایم: 0:26 - حجم: 5 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18