migmig ارسال شده در 24 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن مهناز حسین قدیمی ترین دوست منه چون هم محله ای هستیم و مادرامون با هم دوستن بیشتر از 5 ساله که می شناسمش تقریبا همه کارامون را با هم میکنیم باشگاه دور دور دختر بازی و … من احسانم 24 ساله و حسینم 26 سالشه اون عمران خوند من حقوق خیلی شبا اون خونه ماس و خیلی وقتا هم من خونه اونا کلا سه تا خونه با هم فاصله داریم حسین بچه تهرانه پدرش سالها پیش اون و مادرشو گذاشته و رفته یه خواهر داره که بیرون از ایران ازدواج کرده و خودش و مادرش تنهان و مهناز جون مادرش بهترین دوست مامان منه یه زن جذاب 48 ساله که الان یک سالی هست دوست دختره منه و این خاطره اولین تجربه من با مهنازه من از 19 سالگی که حسین اینا اومدن محله ما خونشون رفت و آمد داشتم مادرش زن جذابیه قد متوسط با بدنی نرمال پوست سفید و چیزی که جذابش میکنه چشم های عسلیشه که حسینم به ارث برده همیشه هم جلوی من راحته با لباس خونگی و هیچ وقت فکر بدی در موردش نداشتم برام مثل مادر باقی دوستام بود هیچ وقت نگاهم بهش با منظور نبود اولین دوست دخترم یکسال ازم بزرگتر بود که بعد 1 سال کات کردیم بعد دوست دختر حسین دوستشو برام اوکی کرد ولی نمیدونم چرا با دخترای کوچکتر خودم اصلا کنار نمیام و برام جذابیتی ندارن اگه بخوام از خودم بگم قدم 178 وزنم 70 باشگاه میرم سالهاس و بدن خوبی دارم با یه کیر کلفت 19 سانتی بر عکس حسین که 170 سانته و کلا 50 کیلو و چون زیاد با هم گروپ زدیم با یه کیر 14 سانتی قلمی که من همیشه تو سرش میزنم هسته خرما رو اولین باری که سکس با یه میلف را تجربه کردم 22 سالم بود باهاش تو اینستا اشنا شدم دعوتم کرد خونش وای محشر ترین سکسم بود بعد که فهمیدم شوهر داره و ممکنه داستان بشه بیخیال شدم کلا نگاه جنسیم تغیر کرد به سمت زنان سن بالا و مهناز مامان حسین داشت دیونم میکرد مهناز قدش حدودا 160 اینا بود توپر با پوست سفید و چشمای عسلی ولی هیچ جوره نمیشد بهش نزدیک بشم هم به خاطر رفاقتم با حسین هم به خاطر رفتار متین و مادرانه خودش با من ولی من در کمال ناباوری به دستش اوردم صبح یه روز اردیبهشت بود من خونه بودم که شماره مهناز افتاد روگوشیم جواب دادم سلام خاله گفت میدونی که هفته دیگه تولد حسینه گفتم اره خاله گفت میخوام واسش گوشی بخرم اگه زحمتی نیست بیا با هم بریم گفتم چشم خاله گفت فقط حسین نفهمه سورپرایزه گفتم چشم همون روز بعد باشگاه حسین گفت میخواد بره پیش آرزو دوس دخترش گفت اگه میخوام منم بیام که گفتم نه و پیچوندمش زنگ زدم مهناز جون گفتم بیام دنبالت بریم خاله گفت که خونه خودمونه با مامانم حاضر شده بودن رفتم دم خونه سوارشون کردم و رفتیم پیش یکی از دوستام گوشی را برای حسین آقا خریدیم و یه آب میوه زدیم که مامان حسین گفت برنامه واسه تولدش دارین گفتم فکنم دوس دخترش بخواد براش یه مهمونی کوچیک بگیره گفت خوب بگو بیاد خونه خودمون گفتم باشه خاله چشم میگم و برگشتیم مامان اینارو گذاشتم خونه رفتم پیش حسین و ارزو کافه پاتوقمون تنها که شدیم به ارزو قضیه مهمونی را گفتم اونم گفت اوکیه و قرار شد فردا بیاد بریم خونشون تا حسین دانشگاه بود برنامشو بچینیم فردا من که رسیدم خونه حسین اینا ارزو رسیده بود زیاد اونجا اومده بود و داشتن امار مهمونا رو مینوشتن تم هم گذاشته بودن سفید واسه همه منم قرار شد مشروب و دی جی جور کنم با ارزو اومدیم بیرون رسوندمش ایستگاه مترو اخر هفته من صبح رفتم خونه حسین دنبال حسین قرار بود ببرم سرشو تا شب گرم کنم بیچاره از چیزی خبر نداشت یا شایدم من فکر میکردم خبر نداره تا اومد نشست تو ماشین گفت برو که تا شب باید بریم دور دور میدونم واسم تولد گرفتین اقا احسان بریم اول یه ست بخریم بعدم بریم آرایشگاه ناهارم بزنیم بعد بریم گیم نت تا اینا کارارو آماده کنن و من متعجب که از کجا فهمیده کلا بچه تیزی بود گفت از کی عرق گرفتی گفتم نگرفتم 5 میاره دره خونه گفتم خوب چه کاریه بزار برگردیم خونه کمک کنیم گفت نه میخوره تو ذوق مامانم و آرزو بریم به رو خودت نیار من میدونم تا عصر ول چرخیدیم رفتیم ارایشگاه و اینا ساعت 5 رفتیم خونه ما ساقی هم عرق ها را اوردم نشستیم گیم زدیم تا ساعت 6 که مهناز بهم پیام داد کجایین گفتم خونه ما گفت واسه 7 بیاین گفتم باشه اماده شدیم با احسان و رفتیم دم در بهش گفتم سعی کن سورپرایز بشی کونی خندید و رفتیم تو احسانم نقش خودشو به بهترین شکل بازی کرد رفتم داخل همه اشنا بودن دوستای مشترکمون و چنتا از دوستای ارزو و مهناز و مامان خودم وای مهنازو که دیدم دستو پام شل شد یه پیراهن سفید یقه باز پوشیده بود که اون سینه های سفیدش داشت یقش را جر میداد کوتاه تا زانو همون کصی شده بود که من همیشه ارزوشو داشتم دست داد باهام آرایش مو و صورتش جذابش کرده بود بیشتر به نظر می اومد که خواهر احسانه تا مامانش من و احسانم رفتیم لباس عوض کردیم تم سفید بود اخه و من از خونه عرق ها را اوردم و خودم شدم ساقی مهمونی تازه گرم شده بود و همه وسط بودن منم مرتب واسه همه پیک میریختم مهناز داشت با مامانم وسط میرقصید که احسان اومد منم برد وسط و یکم با خودش و ارزو رقصیدم چرخیدم روبه روی مهناز جونم و مامانم و سینه های مهناز داشت دیونم میکرد یکم هم کلم داغ بود یکم با هاش رقصیدم بهم گفت یه شات دیگه میخواد براش ریختم و اوردم و یکم با هم رقصیدیم حسابی مست کرده بود هم خودش هم تقریبا همه مهمونا تا ساعت 1 تقریبا همه رفته بودن مامانم ساعت 10 اینا بود چون رفت بابام اومده بود خونه من و ارزو و احسان و مهناز مونده بودیم با کله داغ ارزو و احسان رفتن بالا اتاق احسان مهناز جون یه قهوه درست کرد بهم گفت میخوری گفتم نه گفت بیا بزن رفتم تو اشپزخونه تعادل درستی نداشت داشت میخورد زمین با اون پاشنه بلندا کفشاشو در اورد رفتم سمتش تعادل نداشت گرفتمش تو بغلم وای چه بازو های نرم و لطیفی داشت تکیه داد بهم و گفت ببرمش تو اتاقش داشت تلو تلو میخورد اتاقش همون طبقه پایین بود زیر بغلش را گرفتم و بردمش تا دم اتاق درو باز کردم و نشوندمش لب تخت همون جا دراز کشید و چشماشو بست وای لباس کوتاهش رفت بالا پاهای سفیدش داشت دیونم میکرد از حال رفته بود میتونستم کص تپلشو زیر لباس کوتاهش تو یه شورت سفید ببینم ناخود اگاه دستمو گذاشتم روی رونش و یکم نوازشش کردم دوس داشتم همونجا کنارش دراز بکشم و بغلش کنم یکم تکون خورد ترسیدم سریع دستمو کشیدم چرخید به پشت خوابید لباسش رفت بالا وای داشتم دیونه میشدم ولی نمیتونستم به اعتماد خودش و حسین خیانت کنم رفتم بیرون و در اتاق بستم داشتم میزدم بیرون که احسان با یه شورت اومد پایین گفت حسین هنوز اینجایی گفتم نه دارم میرم گفت مامانم گفتم حالش خوب نبود رفت خوابید گفت خوب بمون گفتم نه میرم سرم درد میکنه گفت باشه تو اتاقم خوابیده بودم گرمی مشروب و اون صحنه از مهناز حشریم کرده بود ولی خسته تر از اون بودم که … نفهمیدم چی شد که خوابم برد بیدار شدم نگاه کردم به موبایلم سه تا میس کال و ساعت 11 بود حسین بود گفت کجایی کونی گفتم خونه گفت بیا اینجا مامانتم اینجاس پاشو بیا لباس پوشیدم رفتم خونه حسین اینا مامانم اومده بود کمک مهناز جون بساط دیشبو جمع کنن ارزو رفته بود نشستیم چهار تایی غذا های دیشب مونده بود را جا نهار زدیم و اومدم خونه دوش گرفتم و ساعت 4 اینا بود رفتیم با حسین باشگاه گفت شب بیا فیلم ببینیم گفتم تو بیا گفت نه تو بیا من راحت ترم گفتم اوکی رفتم خونه یکم کارامو انجام دادم ساعت 9 اینا بود رفتم خونه حسین اینا مهناز درو باز کرد وای باور نمیشد یه ارایش جذاب کرده بود و یه تاپ قرمز یه دامن تا زانو هم پوشیده بود دست دادم برعکس همیشه روبوسی باهام کرد عطرش دیونم کرد و کیرم یه تکون ریز خورد گفتم حسین خاله؟ گفت بالا تو اتاقشه برو برا شام صداتون میزنم رفتم بالا حسین خوابیده بود رو تخت داشت با ارزو تلفنی لاس میزد قطع کرد و نشستیم به یکم گیم زدن که مهناز جون صدامون زد بریم شام حسین بهم شلوارک داد یکم تنگ بود پوشیدم و رفتم پایین حسن گفت نه بازم الویه و مرغ مهمونی خدایا بسه نهار و شام دیشبم همین بود مهناز جون گفت تا یه هفته همینه ولی رفت و با یه سینی کتلت برگشت حسین پرید بغلش کرد و یه ماچ از لپش نشستیم پشت میز مهناز روبه روی من بود و حسین کنارم بعد شام حسین گفت ما میریم فیلم ببینیم که مهناز گفت بیارید پایین منم ببینم حوصلم سر رفته گفت باشه رفت بالا که لب تابش بیاره پایین منم داشتم به مهناز جون کمک میکردم میز را جمع کنه جمع کردیم و نشستیم تو سالن اصلا یادم نیست حسین چی گذاشت حسین لش کرد روی مبل مهنازم روبه روی من بود و منم روی مبل البته من بیشتر حواسم به مهناز بود وای پاشو بلند کرد گذاشت روی اون پاش باور نمیشد شورت نداشت و کصش دقیق روبه روم داشت چشمک میزد ولی گویا اونم حواسش به نگاه های من بود فکنم فهمیده بود دارم دیدش میزنم پاشو جا به جا کرد و وای یه کص بی مو سفید بین اون پاهای خوشکل تو اون دامن قرمز راست کرده بودم و با مهناز چشم تو چشم که می شدم بهم لبخند میزد میدونستم میدونه که دارم کصشو دید میزنم وای سرخ شده بودم تا فیلم تموم شد با اشوه هاش و کاراش منو دیونه کرد بین فیلم چایی اورد و سینه هاش و انداخت تو صورتم و رفت نشست بعد فیلم ما رفتیم بالا حسین دراز کشید رو تخت منم کنارش حسابی حشری بودم نفهمیدم چی شد که خوابم برد صبح با سر صدای حسین بیدار شدم پاشو کونی من میخوام برم دانشگاه پاشدم و لباس پوشیدم و زدیم بیرون مهناز جون هنوز خواب بود رفتم خونه دیدم وای گوشیم کنار تخت جا مونده اومدم پایین و رفتم زنگ و زدم چند دیقه منتظر موندم تا مهناز اومد پا ایفون تا دید منم درو باز کرد رفتم تو وای قلبم ایستاد مهناز با یه لباس خواب مشکی که میشد سر سینه هاشو توش دید روبه روم ایستاده بود گفتم گوشیم گفت گوشیت چی گفتم گوشیم جا مونده بالا گفت خو ببرو بردار نگاهم به سینه هاش بود گفت بسه خوردیش خجالت کشیدم اومد یه قدم جلو دستمو گرفت و گذاشت رو سینه هاش گفت بیا احسان جون مال خودت نفهمیدم چی شد که سینه هاش تو دستام بود و لبام رو لباش و افتاده بودم رو تخت خوابش روش و داشتم مثل دیونه ها سینه هاشو میخوردم جوری که نالش رفت بالا بسه احسان لبامو از رو لباش برداشتم ناخوداگاه تو چشای عسلیش نگاه کردم و گفتم خیلی میخوامت دستمو کشیدم رو شکمش و کردم تو شورتش لباس خوابو از سرش کشیدم بیرون وای کصش خیس خیس بود یه ماچ از سینه هاش کردمو رفتم پایین افتادم به جون کصش باورم نمیشد این قدر سفید و تنگ باشه زبونم را میکشیدم روش و چوچولش را مک میزدم داشت تخت را چنگ میزد این قدر خوردم تا ارضا شد خوابیدم کنارش و بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش حالا نوبت اون بود رفت پایین کمر شلوارمو باز کردم و شلوارم را در آورد کیرم داشت شورتمو جر میداد چشاش یه برقی زد و سر کیرمو گذاشت تو دهنش مثل لحظه ورود به بهشت بود وقتی تا ته حلقش کیرمو برد و شروع کرد به ساک زدن بهترین ساک عمرم بود داشت ارضام می کرد که کشیدم از دهنش بیرون بلندش کردم داگی گذاشتمش لب تخت میدونستم اگه خوب این کصو نگام از دستم میره با دستم کص خیسشو باز کردم خیلی تنگ بود سر کیرمو مالیدم روی کصش التماسش بلند شد که بکنم توش ولی داشتم با سر کیرم کصشو بازی میدادم ناله هاش تبدیل به التماس شد سرشو گذاشتم توش و اروم اروم تا تخمام جا دادام توش تنگ ترین کصی بود که کرده بودم داشتم روانی میشدم چند باری در اوردم و کردم تو تا باز شد حالا داشتم تو کص مهناز جون تلنبه میزدم سوراخ کونش داشت بهم چشمک میزد یه تف انداختم روش و با انگشتم باش بازی میکردم و کصشسو میگاییدم خیلی تنگ بود فکر نکنم از کون اصلا داده بود انگشتم که رفت توش جیغش بلند شد لرزید و باز ارگاسم شد افتاد رو تخت خوابیدم روش و کیرم گذاشتم تو کصش یکم تلنبه زدم و برش گردوندم پاهاشو گذاشتم رو شونم و کیرمو تو کصش عقب جلو کردم سینه های خوشکلش را چنگ میزدم و کصشو میگاییدم دیگه مال خودمی مهناز جون دیدن اون بدن زیر کیرم و کس تنگش داشت دیوونم میکرد تلمبه هامو تند تر کردم و کشیدم بیرون و تا دسته جا دادم تو کصش و ابمو ریختم توش کجایی حسین که ننتو گاییدم افتادم روش و لباشو خوردم بغلم کرد سرمو گذاشتم بین سینه هاش گوشیم داشت زنگ میخورد همونطور لخت رفت بالا مامانم بود جواب ندادم وای گوشیمو باز کردم سه تا پیام از مهناز دیشب ساعت 2 نمیای پایین ؟ نوشته: mt لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده