arshad ارسال شده در 14 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن گروپ سکس بعد یک سال و نیم بعد یه سال و نیم ،تنهایی رفتم شمال. من و صبا عاشق اون ویلا بودیم. ویلا مال خودمون نبود، برای پدر زنم بود که همون دو سال پیش که نامزد کرده بودیم خرید که هم خودش هم بچه هاش یه صفایی بکنن.ساختمان ویلا نوساز نبود.ولی تمیز و مرتب بود با یه باغچه پر از درختهای مرکبات سن بالا. ولی بیشتر از خودشو بچه های دیگه اش ما رفتیم اونجا.خیلی حس خوبی میگرفتیم.اکثرا تنها بودیم.جایی از اون باغچه و ویلا نبود که من تو کص صبا تلمبه نزده باشم.بعضی وقتا به شوخی می گفت چقدر پرتقالا شبیه تو شده.چون وقتی تو باغچه سکس میکردیم من ابمو تو باغچه میریختم. من کارم آزاد بود.یه دفتر فروش لوازم برقی داشتم تو لاله زار.چندتا هم کارمند.سنم زیاد نیست ولی از 18 سالگی کارگری و حمالی کردم تو همون لاله زار، به قول معروف شد اعتبار.برای همین مشکلی توی رفتن سفر نداشتم.بعد ازدواجم دیگه شده بود خونه اصلی ما، چون اکثر اوقات ما اونجا بودیم.خانواده ها خیلی بهمون میگفتن زیاد نرید، بخاطره جاده. ولی ما گوشمون بدهکار نبود.تا اون شب تصادف سر رسید.شب بود و تاریک، بارونم مثه سگ میومد.من سرعتم زیاد نبود.اصلا نفهمیدم چی شد، یهو همه جا سیاه شد.وقتی چشم باز کردم دیدم تو بیمارستانم.برادر زنم و که دیدم لباس سیاه پوشیده بی اختیار شاشیدم به خودم.سرشو به دیوار تکیه داده بود.صداش کردم تا منو دید زد زیر گریه.گفتم صبا کجاست.گریه هاش شدیدتر شد. آره ،صبای من از پیشم رفته بود.بارون شدید باعث سست شدن خاک شده بود.و یه تیکه سنگ گنده از بالای کوه افتاده بود سمت شاگرد.و صبا در جا تموم کرده بود.ضربه مغزی شده بود. اعضای بدنشم همه رو اهدا کردن بودن.من دو هفته بود تو کما بودم.حتی نتونستم برای آخرین بار صورتشو ببینم.بعد از اون اتفاق من دیگه شمال نرفتم.از بارون و جنگل و جاده هراز متنفر بودم.به زور تونستم خودم سرپا کنم و برم دفتر.خانواده زنم همش باهام در تماس بودن که یه وقت افسردگی باعث نشه بلایی سر خودم بیارم.بعد یک سال و نیم دلم خیلی هوای اون باغ لعنتی رو کرد.به مادر خانومم گفتم که میخوام برم.گفت ما دیروز برگشتیم ، اونجا همه چیز هست و مرتبه.اگه اشکال نداره ماهم باهات بیایم.به معذرت خواهی ازشون خواستم که تنها باشم.ساعت 4 بعد از ظهر بود اینطور بود راه افتادم.چون حوصله آشپزی نداشتم رفتم هایپر استار چند مدل غذا گرفتم. خلاصه رسیدم.جلو در که میخواستم در باغچه رو باز کنم صدای زیاد اهنگ با همراه جیغ توجهم رو جلب کرد.با خودم گفتم حتما عروسیه که وسط هفته گرفتن وگرنه کسی الان پارتی نمیگیره که.ماشینو گذاشتم داخل و دیگه کلا هیچ صدایی نمیشنیدم.بدون اینکه در واحد و باز کنم نشستم تو ایوان و با بطری شروع کردم عرق خوردن و اشک ریختن.یه شیشه نوشابه رو تقریبا نصفشو خوردم.یهو دیدم از پشت باغ صدای آه و ناله میاد.اول فک کردم توهم مستیه.ولی صدا بیشتر شد.حتی صدای تلمبه زدن هم قاطیش شد.یواش رفتم دیدم بله یه دختر پسر دارن ته باغ که میشه دیوار مشترک ما و اون خونه که از توش صدای اهنگ میومد، سکس میکنن.دختر رو قشنگ میتونستم ببینم چون صورتش سمت من بود.میشناختمش، دختر همون صاحب ویلا بود که داشت به یکی کس میداد.بعد یک سال و نیم حس کردم کیرم داره راست میشه.شلوارمو دادم پایین شروع کردن مالیدن کیرم.چون مستم بودم اصن برام مهم نبود چی میشه.لامصب دختره خیلی خوشگل بود. مخصوصا تو این مدت که ندیده بودمش صورتش قشنگترم شده بود.داشتم جق میزدم که یهو موبایلم زنگ خورد. دختره تا صدای موبایل و شنید گفت واییییی بد بخت شدیم حاجی اینجاست(منظورش از حاجی ، پدر خانومم بود).فک میکردن اون داره میبینتشون.منم نفهمیدم چی شد، فقط دیدم مثل گربه از رو دیوار پریدن اونور و رفتن.منم بد گرفته بود که اصن تو این دنیا نبودم. چراغ ته باغ روشن کردم دیدم یه سوتین اویزون درخته. سوتین و برداشتم و رفتم توتو پله ها دیدم که دارن منو نگاه میکنن و باهم دعوا میکنن. نشستم رو مبل و به کلی فراموش کرده بودم چی شده. فقط تونستم لباسم و در بیارم و دراز بکشم.داشتم تو اینستا میچرخیدم که دیدم صدای در میاد.با همون وضع رفتم دمه در. دیدم همون پسره با دختره اومدن دمه ویلا.منم با شورت که هنوز کیرم نیم خیز بود جلوشون بودم.گفتم سلام بفرمایید.یهو دختره منو دید گفت ااااا دوماده حاجیه.اسمش گندم بود.باهم دیگه سلام علیک داشتیم.ولی نه اون منو با شرت دیده بود.نه من اونو موقع دادن. گندم:خوبین؟ بهترین؟ خدا صبا جونو بیامرزه. من:ممنون لطف دارین. یهو دوست پسرش گفت بد نیست حیا کنی و با لباس بیای جلو در.من یهو آمپرم چسبید رو هزار یقشو گرفتم کشوندمش تو چسبوندمش به در گفتم: مادر جنده تو اومدی تو خونه من داری کس دوست دخترت میزاری بعد به من میگی بی حیا؟پسره پرو پرو گفت چرا دروغ میگی کی اومده تو حیات شما اخه؟ منم گفتم اولا سوتین دوست دخترت رو درخت بود که من برداشتم.دوما با گوشیم فیلم گرفتم پسره کلا رید تو خودش.گفت تورو خدا به کسی نگو ما قصدمون ازدواجه و این حرفا.گندمم که فقط گریه میکرد میگفت امیر آقا تورو خدا بابام میکشتم . ما اومدیم فقط ببینیم کی مارو دیده باهاش حرف بزنیم.منم گفتم خیالتون راحت به کسی نمیگم. گندم: پس بی رحمت سوتین منو میدی؟ من: نمیدونم کجا انداختم فردا بیا بگیر اونا هم که تقریبا خیالشون راحت شده بود رفتن.منم رفتم تو سوتین و برداشتم گذاشتم رو کیرم شروع کردم جق زدن و آبمو ریختم توش.اینقدر زیاد بود که کلا سوتین شده بود اب کیر.بعد همونجوری دراز کشیدم و خوابم برد.صبح با صدای در از خواب بیدار شدم. رفتم در باز کردم دیدم بازم گندمه ولی این دفعه تنها.تا منو دید دستشو گرفت جلو صورتشو گفت امیر آقا لطفا لباس مناسب بپوشید.منم سرمو دادم پایین دیدم اااااا اصن شورت پام نیست.گفتم ببخشید از خواب بیدار شدم حواسم نبود.درو باز گذاشتم بدو بدو رفتم تو که تو حین رفتن گفتم بفرمایید داخل تا من لباس بپوشم.صدای بسته شدن در رو هم شنیدم. رفتم از تو اتاق یه شلوارک و تیشرت برداشتم پوشیدم اومدم تو پذیرایی که دیدم جلو در وایساده.تعارفش کردم بیاد داخل. اونم اومد نشست منم رفتم اب ریختم تو کتری که چایی دم کنم.چون مست بودم دیشب اصلا یادم نبود برای چی اومده.که یهو اومد گفت گندم:امیر اقا من مزاحم نمیشم اومدم امانتیمو بگیرم. منم به حالت متعجب گفتم :امانتی؟ کدوم امانتی؟ گفت: وا، همون امانتی که دیشب اومدیم دنبالش.ته باغ جا مونده بود من یهو یادم اومد که واییییی دیشب چی شده و من تو سوتین طرف جق زدم.الان آبرو حیثیتم میره. گفتم: واییییی انقدر مست بودم اصن یادم نبود.اجازه بدین بگردم براتون میارم چون واقعا نمیدونم کجا انداختم. گفت اخه همه رفتن من و دوستم نگار موندیم که اینجارو تمیز کنیم برگردیم.دیرمون میشه گفتم اشکال نداره ، شما تلفنتو بده به من پیداش میکنم زنگ میزنم بیاید ببرید.که شمارشو داد و من یه نفس راحت کشیدم.تا از در خونه رفت بیرون بردمش تو حمام با تاید و صابون شروع کردم شستن.که خوشبختانه لکه ها رفت.یه ذره هم نرم کننده ریختم که بوی خوب بگیره.خلاصه گذاشتمش رو بخاری و خشکش کردم. یهو یهف کری از تو سرم رد شد. اون گفت همه رفتن و اون دوستش تنهان پس یه جوری باید مخشو بزنم و بکنمش.رفتم یه پاکت کادویی از تو کمد دیواری پیدا کردم. سوتین قشنگ تا کردم گذاشتم تو پاکت.یه شاخه گلم از باغچه کندم گذاشتم توشو رفتم دمه در خونشون.زنگ زدم خودش اومد دمه در، پاکت و دادم بهش و گفتم ببخشید من دیشب واقعا حالم خوب نبود اصن فهمیدم چی شدو این صحبتا.اون اول فک کرد هدیه اس. گفت: واییی امیر آقا نیازی به هدیه نبود چرا منو خجالت دادین. گفتم هدیه نیست، امانتیتون از تو پاکت دراورد و با یه حالت خجالتی گفت تورو خدا ببخشید.دیشب اینجا مهمونی بود ماهم دیگه دسته خودمون نبود.این پسره هم پسر دایی نگار بود و اصن باهاش رفیق نیستم و دیشب بعد از شما باهاش دعوام شد و این کسشرا. از گندم بگم براتون.قد تقریبا 170 پوستش تقریبا سفید. سینه ها 75 خوش فرم.چهره هم عالی حدود 26 ساله. منم گفتم اشکال نداره پیش میاد. یهو دوستش نگار اومد سلام کرد و گفت جاده ریزش کرده. میگن یا باید تا فردا صبح صبر کنید یا از چالوس و فیروزکوه برید. از نگارم بگم براتون.قدش 165 اینطورا پوست سبزه موهای فرفری چشمایه مشکی.دو تا دختر با دو تایپ کاملا متفاوت ولی بد جور سکسی. یهو گندم گفت.ای بابا من نمیتونم از اون دوتا جاده برگردم.فردا برمیگردیم.منم گفتم پس مزاحم نمیشم خیلی گرسنمه میرم خونه غذا درست کنم با اجازتون.یهو گندم گفت کجا؟ از دیشب یه عالمه غذا مونده بود میخواستیم برگردونیم تهران.حالا اینجا باهم میخوریم. خلاصه بعد از تعارف تیکه پاره کردن همراهشون رفتم داخل. چون هوا سرد بود تقریبا لباس های گرم پوشیده بودن. که یهو گندم گفت امیر آقا زحمت کشیدی که شستی لباسمو.چرا برای یه لباس ماشین لباسشویی روشن کردی. گفتم لباسشویی خرابه.نگار که داشت چایی تعارف میکرد.گفت با دست شستی؟ گفتم آره.نگار روشو برگردوند سمت گندم یه نیش خند زد.گندمم گفت:زحمت شد براتون گفتم: نه بابا چه زحمتی.خیلی کیف داد.یهو نگار از دهنش پرید یا به عمد: این پوستشه تازه خودشو ندیدی منم گفتم خودشم دیدم ولی تاریک بود واضح نتونستم ببینم. گندم رنگش سرخ شد.خلاصه دیگه بحثی نشد و ناهار خوردم.میخواستم برم. گفتم :من که تنهام.ویلای شما هم که سرده.شب برای شام بیاید پیش من که یه لبی هم تر کنیم.نگار که گفت اوکی ولی گندم گفت نه مزاحم نمیشیم.یهو از دهنم در اومد خودتو چوس نکن بیا و منتظر جوابش نشدم و رفتم.منم رفتم خونه و حموم گرفتم و یه شورتک و رکابی پوشیدم و تا عصر منتظر شدم بیان.طرفای ساعت 6 بود صدای در اومد. رفتم باز کردم. جفتشون پالتو داشتن.یه جعبه شکلاتم گرفته بودن. دعوتشون کردم داخل.ازشون خواستم پالتو شونو بدن که آویزون کنم.نگار که یه تاپ یقه هفت که از زیره سینه بند داشت تا کمر گره می خورد و یقه هت بود.خیلی سکسی بود.گندمم یه سرهمی شل و ول که از بغل کامل سینه اش معلوم بود شلوارشم تا وسط رون بود.خلاصه نشستیم صحبت کردن.حرف تصادف افتاد و بعدش که تونستم خودمو جمع کنم و کلا با هیچ کس نبودم.میز و چیده بودم.نشستیم مست کردن.نفری سه چهار تا پیک خوردیم.من چون دیشبش خورده بودم زیاد پاتیل نشدم ولی اونا تقریبا رو هوا بودن.اسپیکر روشن کردم شروع کردیم رقصیدن.من رفتم روبروی گندم دستمو گذاشتم رو کمرش چسبوندم به خودم.نگارم رفت نشست که برای خودش پیک بریزه.داشتیم تو چشمای هم نگاه میکردیم منم دستمو اروم از بغل رسوندم به سینش.گفتم نگار راس میگه خودش از پوستش بهتره.شروع کردیم لب گرفتن.گندم از رو شلوار داشتم کیرمو میمالید.منم داشتم لبو گردنش میخوردم.صورتمو چرخوندم دیدم نگار دستش تو شورتشه داره مارو نگاه میکنه و جق میزنه.گفتم راحتی؟ گفت از شما دوتا کصکش که راحت تر نیستم.نگار شورتکمو کشید پایین و شروع کرد با زبون بازی کردن.نگارم چار دستو پا اومد شروع کرد تخمامو خوردن.منم فقط نگاه میکردم و لذت میبردم.با اینکه دیشب یه جق زده بودم ولی دوباره داشت ابم میومد.جفتشونو بلند کردم.رفتیم رو تخت لباساشونو درآوردن اومدن لباسای منم درآوردن.نگار نوک سینمو میخورد گندمم لبامو.اصن تو اوج بودم.یهو نگار گفت سنگ کاغذ قیچی کنیم کی اول بره روش بشینه.که نگار برنده شد.گندم اومد پایین پام.کیرم حسابی تف مالی کرد و کیرم و کرد تو کس نگار.وای که تو فضا بودم.به ده تا تلبمه نرسید که ابمو ریختم توکصش.ازش معذرت خواهی کردم.گفت اشکال نداره اورژانسی میخورم.گندم که قیافش فس بود بهش گفتم.بیاااا من بعد یک سالو نیم دارم سکس میکنم.کیرمو بخور تا راست شه.دوباره دوتایی افتادن به جون کیرم.حالا نوبت گندم بود.صدای باز شدن کصشو میشنیدم اینقدر که این بشر تنگ بود.چند تا تلمبه میزدم ، نگار کیرمو درمی آورد ساک میز،دوباره تلمبه میزدم ، دوباره نگار تکرار میکرد.بلندش کردم داگی شد کیرم کردم تو کس گندم.نگار خوابیده بود جلو صورت گندم. گندمم داشت کس نگار میخورد.چند تا پوزیشن عوض کردیم.نگار و گندمم جاشونو نوبتی عوض میکردن.بهشون گفتم ابم داره میاد.دراز کشیدم کیرمو گرفتن شروع کردن با تمام وجود میک زدن.اینقدر خوردن که آبم با تمام قدرت تو دهنششون خالی شد. بازی بازی تمام اب کیرمم خوردن. بعدش شام خوردیم و خدافظی کردیم و صبح اونا برگشتن تهران. ماجرای ما ادامه داره که وارد یه مسیر دیگه هم شدیم. لایکش به 200 برسه قسمتهای بعدیشم میزارم. نوشته: شاه زد لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده