dozens ارسال شده در 6 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن پیامک به زندایی سلام دوستان اسم من جواد،الان ۴۵ ساله هستم.ماجراهایی واسم پیش اومده در حدود ۱۵ سال پیش که کم کم روایت میکنم واستون. اون سالها تازه موبایل و پیامک بازی راه افتاده بود با گوشیای ساده.من چند تا دایی دارم که تقریبا همسن و سال خودم هستن تو شهرستان زندگی میکنن.همه تو یه محل هستن و نزدیک به همخونه دارن.یکی از داییام سربازیش تهران بود و زیاد میومد خونه ما،واس همین بیشتر باهاش عیاق بودم. خلاصه زن گرفت و چند سال گذشت و بچه دار هم شدن.من با زنداییم که اسمش سحر هست رابطه خوبی داشتم.سر به سرش میذاشتم و میگفتیم میخندیدیم .سحر محجبه و از خانواده مذهبی بود حتی جلسات قرآن و اینا هم میرفت.تا اینکه یه شب داشتم پیامک میدادم بهش حال و احوال میکردیم،تصمیم گرفتم یه خورده اذیتش کنم و پیامارو انگلیسی میدادم تا حد مبتدی که خودم بلد بودم.ولی دیدم داره جواب میده و کم نمیاره،فهمیدم کسی داره کمکش میکنه و چون خانوادشون مذهبی بودن اصلا خبر نداشتم خواهر داره،فقط داداشش که مداح هم بود و بچه محل قدیمی داییم اینا بود و میشناختم.خلاصه چندتایی پیام انگلیسی رد و بدل شد تا حدود ساعت ۱۱ شب که دیگه گفتم شب بخیر و اینجا تازه جواب اومد که من خواهر سحر هستم که گوشیش دستمه و دارم جوابتو میدم.خیلی رسمی باهاش احوال پرسی کردم و با احتیاط جواب همو میدادیم چون تصورم از خانوادشون چیز دیگه ای بود.ولی پیاما تا نزدیکی صبح ادامه پیدا کرد و صمیمی تر شدیم.آخرشم گفتم من باید برن دیگه سر کار ،توام کوشی سحرو بده ولی قبلش پیام رو حتما پاک کن. فردا شبش دوباره همین جریان اتفاق افتاد و باعث شد رسما دوست شیم باهم،من اهل دختر بازی و این چیزا نبودم اون موقع و این دوستی با جنس مخالف واسم هیجان خاصی داشت. خلاصه این ساحل خانم،خواهر زن داییم هر موقع که میتونست با گوشیش بهم پیام میداد،چون خودش گوشی نداشت.ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه بهم گفت میدونستی داییت باجناق هم داره.منم گفتم راستش نمیدونستم سحر خواهر داره چه برسه به اینکه دوتا باشن و اون خواهرتم شوهر داشته باشه،که یهو چیزی گفت که بقول معروف کیرم در جا خوابید.بله ایشون متاهل بود.بهش گفتم پس نمیشه با هم باشیم که گفت مگه چیه من تازه نامزد کردم و اشکال نداره و از این حرفا.حرفامونو خلاصه میکنم که بالاخره گفتیم باشه،دیگه دلمو صابون زده بودم که یه دوست دختر پیدا کردم و از دستش ندم.تا اینکه خودش گوشی خرید و بیشتر حرف میزدیم ولی حرفای سکسی و اینا نبود،چون واقعا بلد نبودم اون وقتا.دیگه گذشت تا رفتم شهرستان و قرار گذاشتم ببینمش ولی چجوری،تو اون محیط کوچک و با شناختی که همه از اون یا من داشتن نمیشد به راحتی قرار گذاشت. قرار اول گذاشتیم که برم نزدیک دانشگاهشون و ببینمش،اونم اومد و فوری یه ماشین دربست گرفتم رفتیم خارج شهر یه کوه تفریحی بود اونجا دیگه دستشو میگرفتم و کم کم یخمون باز شد تونستم لمسش کنم.تو ماشین دستمو رو پاهاش میذاشتم و از زیر چادرش رونشو میمالیدم و حرف میزدیم.توی اون کوه به سمت بالا رفتیم و رسیدیم یه جای دنج که البته به خاطر این بود که وسط هفته بود و کسی اونجا نمی رفت.اونجا بغلش کردم و یکم لاس زدیم و ازش لب میگرفتم.چند وقت کار ما همین بود میرفتیم اونجا و تو همون مکان بغل همدیگه حال میکردیم سرپایی البته. کم کم حس کردم که کیرم یه حس تازه میخواد تجربه کنه و راضیش کردم چادرشو در بیاره و گذاشت روی شاخه درخت. ازش لب میگرفتم و کونشو از رو شلوارش میمالیدم،دستمو بردم توی شلوارش و کردم زیر شرتش و واس اولین بار کونشو با انگشتام لمس کردم که دیگه رفتیم تو حس و شلوار و شورتشو تا زانو کشیدم پایین دولاش کردم و کیرمو گذاشتم لای چاک کونش و عقب جلو کردم تا آبم خیلی زود اومد و ریختم زمین و برگشتیم سمت محل البته جدا جدا اومدیم که کسی نبینه. این مقدمه ای شد برای رابطه های بعدی و سکس باهاش تا رابطه با زنداییم که بعدا واستون مینویسم. نوشته: جواد لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده