arshad ارسال شده در 3 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن عشق چیه ؟ مبادا ای رفیق امشب نگیری ساغر از ساقی من تا حالا دقت نکرده بودم وقتی بانو هایده میخونه ما بشینم گوش بدیم کافیه حقش ادا میشه بگذریم رفیق شب مستی مشتاقی کوتاهه من یه دهه هفتادی ام سادی معمولی بی رنگ تو اوج دوران جوونی بودیم یه تورم تخمی همه آرزوهامونو گایید وقتی یه خونه 300 میلیونی شد 1 میلیارد 600 یا ماشین 60 شد 700 میلیون به هر حال عمرمون در حال بگا رفتنه من خیلی از پدربزرگم چیزی یادم نیست جز یه صحنه وقتی به حالت تمسخر بهش گفتم علم بهتر است یا ثروت اونم خیلی جدی گفت اگه پول نداشته باشی کلت پر باشه باید سماق بمکی اگه پول داشته باشی کلت خالی باشه همه رو به باد میدی چند سال طول کشید تا بفهمم تقدم اهمیت یعنی چی به هر حال وقتی که فهمیدم شروع کردم به کار کردن و پادویی تو بازار و کنارش درس خوندن یه مدت مشغول بودم که فهمیدم ادم عصبی هستم به توصیه صاحب حجره رفتم بوکس البته هر از گاهی شیطونی میکردم بیشتر از جنس خانوم های بیزینسی یه مدت گذشت دوره کارشناسی تموم شد من رفتم خدمت دوران تخمی تخمی تر شد یادم نمیره یه شب برفی 04 بیرجند داشتم پست تانکر اب میدادم جاتون خالی از همه وزیر وزرا به خصوص والده مکرمه عزیزان یاد شد بعد خدمت بود که تونستم کسب کار خودمو راه بندازم تو یه مدت کوتاه فهمیدم بازاری بودن با صاحب کسب کار نو بودن چقدر فرق داره البته دیر بجنبی در هر دو جا ننه ادمو شوهر میدن خلاصه به سرم زد برم mba چون شرایطش محیا بود ، نه اینکه من باهوش و نخبه باشم تونستم قبول بشم وقتی رفتم ارشد ترم دو وقتی برای اولین بار اون چشم ها رو ساعت یه ربع نه دم راهرو طبقه دوم دانشکده مدیریت دیدم فهمیدم اگه قرار باشه بابت یه چی تو این زندگی ناراحت بشم بهش اهمیت بدم ، اون ناراحتی این چشماس من به تخمم ترین ادم هر جمعی بودم عین خیالم نبود چی میشه چون از بچگی کار کرده بودم سرم تو کون خودم بود ولی بعد از دیدن اون چشمها فهمیدم که این زندگی نبوده زنده مانی بود . بیتای من همه چی تموم بود یه دو هفته ای طول کشید بفهمم چی به چیه برای اولین بار جواب یه دختر برام اهمیت داشت هر طوری بود تونستم به بهونه درس باهاش ارتباط بگیرم یه جوری مودبانه جنتلمن رفتار میکردم که پشمای خودم ریخته بود این دختر واقعا همه چی تموم بود من تازه معنای خواستنو برای رسیدن به اون فهمیدم وقتی برای اولین بار اسم کوچیکمو صدا زد اولین بار تو کافه خیابون 12 آذر دستمو گرفت پسر من همه اون صحنه ها یادمه ترم اخر بودم که رفتم برای خواستگاری و ازدواج ، با این که اختلاف سطح خانوادگی ما زیاد بود ولی کون خودمو پاره کردم که بتونم قضیه رو هندل کنم که این وسط نزدیک 3 میلیارد خرج شد اینو گفتم بدونید هر کی میگه خرج نداره گوه میخوره بابت همین قضیه مجبور شدم کسب و کارم بدم بره ولی اصلا برام مهم نبود من فقط میخواستم اون برای من باشه تنها چیزی که تو زندگیم اهمیت داشت اون بود تنها چیزی میتونست منو ناراحت کنه اون بود یادمه یه بار سر پرو لباس عروس عصبی شدم با یه لحن محکم تن صدای تقریبا بالا باهاش حرف زدم ’ گفتم نه ’ همین دو کلمه باعث شد چشاش پر اشک بشه به زور خودشو کنترل کنه برای اینکه از دلش دربیارم تو اون شلوغی عروسی یه شب تا صبح رانندگی کردیم رفتیم لب دریا تا طلوع خورشید ببینه براش هدیه گرفتم تا از دلش دربیارم من کلمه به کلمه مکالمه دیالوگمون تو ماشین یادمه موقع برگشت وقتی خسته بود با صدای نازش بهم گفت بهتر نبود میذاشتی همون لباس بگیریم _دوباره میخوای همون بحث ادامه بدی _خب من قانع نشدم _کوچولوی من اون به نظر من باز بود در واقع خیلی باز بود _اینجوری که تو میگی انگاری لخت بودم که اصلا اینجوری نبود ارمانم میشه گوش بدی بهم _نه من نمیتونم بهت گوش بدم _چرا خب داریم منطقی صحبت میکنیم دیگه بزار بگم بهت نظرمو بد نباش _اونقدر صدا قشنگه اصلا متوجه حرفات نمیشم وقتی اینو شنید جا خورد انتظارشو نداشت یه لبخند زد سریع جمعش کرد و سکوت ، برای اینکه ناراحت نشه تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد بدم لباس عروس مخصوص خودشو داشته باشه هر جور که میخواد براش بدوزن از ذوق گریش گرفت اونقدر سفت بغلم کرد که ضربان قلبشو حس میکردم ، تو زندگی ما همه چی خوب بود همه چی همین جوری پیش میرفت نمیگم دعوا نبود بحث نبود ولی عشق همیشه برنده میشد گاهی من کوتاه میومدم گاهی اون یه بار یادمه بعد از هفت هشت ماهی که از ازدواجمون گذشت کتفم تو باشگاه اسیب دید ، اخ که چقدر دلم تنگ شده برای اون قربون صدقه رفتنها و عصبانی شدنش شب موقع خواب تو بغلم بود داشتیم حرف میزدیم هی به من تذکر میداد که باید بیشتر مراقب خودم باشم اصلا نیازی نیست اینقدر به خودم فشار بیارم یهو با همون دست اسیب دیده بغلش کردم کشیدمش رو خودم کاری معمولا انجام میدادم اون دوست داشت ولی اینبار یه جیغ بلند کشید سریع خودشو از من جدا کرد و با دستاش گلوم گرفت فشار داد _بهت میگم مراقب باش بعد تو منو بغل میکنی _دوست نداری دیگه شوهرت بغلت کنه _دستت ارمان دستت اسیب دیده میفهمی اصلا _چرا داد میزنی دختر نصفه شبی _برای اولین بار بود اینقدر عصبی شده بود واقعا عصبی ، نفسهاش تند بود دستاش میلرزید _تا حالا ندیده بودم اینجوری عصبی بشی _تا حالا وضعیتت اینقدر بد نبوده حتا نمیتونی دستتو بالا بیاری بغضش ترکید و گریش گرفت منم مثل همیشه زدم تو فاز مسخره بازی اینجوری زودتر به حالت عادی خودش برمیگشت _ای واااااای خانوم شما اینقدر نگران شوهرتی به عنوان همسر نمونه معرفیت کنیم به فیفا _بس کن ارمان _این مرد خوشبخت چیکار کرده که تو قلب این فرشته مهربون جا خوش کرده _بسه بهت میگم خاک تو سرت به خدا خفت میکنم _خب چیکار کنم الان _زود خوب شو _چشم ؛ شروع کردم زور زدن یهو با تعجب سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد _چت شد یهو _دارم زور میزنم زود خوب شم _واااای ارمان دیوونه ای به خدا تو فقط خوب شو من میدونم چیکارت کنم _میدونی تهدید جرمه میتونم ازت شکایت کنم الان _برو شکایت کن ؛ لباشو گذاشت رو لبام یه لب بازی حسابی داشتیم شاید تا اینجای داستان فکر کنی همه چی خوبه پس بگایی قراره از کجا شروع بشه من مشکلم تو کوتاهی الت و زود انزالی بود واقعا سعی میکردم براش کم نذارم ولی نمیشد بیشتر اوقات اون مدارا میکرد چون در مورد مسائل جنسی سعی میکردیم با هم راحت باشیم تقریبا یه ماهی از سالگرد ازدواجمون گذشته بود که بهم گفت از نظر جنسی تحت فشاره منم شروع کردم به دوا درمون هر کاری به فکرم میرسید انجام دادم ولی نتیجه صفر حتا کارم به حماقت رسیده بود بابت این داستان رفتم پیش دعوا نویس الان که دارم بهش فکر میکنم که بنویسم خندم میگیره این چه کاری بود اخه :) بیتا کم کم تحملش کم شده بود سر مسائل مختلف داد و بیداد میکرد تو توییتر با یه صفحه اشنا شد که دختره از همه چی شوهرش راضی بود ولی فانتزی کاکولدی داشت به گفته خودش تقریبا دو ماه طول کشید تا تونست این صفحه رو برام بفرسته من خیلی اهل سوپر و پورن نبودم و نیستم تقریبا زندگی جنسی سالمی داشتم سمت دختر بازی نرفتم چون فکر نمیکردم زندگی ، با کسی که احساسات یه دخترو بازی بگیره خوب تا کنه ، بالاخره باید کونی که کردی رو پس بدی ، به خاطر این موضوع هم بود که رفتم سمت بیزینسی ها به هر حال داشتم چیزی میدیدم که باورم نمیشد یه تعریف جدید از عشق شراکت تو زندگی جنسی همسرم چیزی نبود که بتونم تحمل کنم ولی بیتای من دیگه مثل سابق نبود نمیدونم چقدر میتونم بهش حق بدم این که من ضعف جنسی دارم برای خودم مشهوده چیزی نیست که بتونم کتمانش کنم ولی اینکه نیاز جنسی از عشق قویتر باشه یا فرم دیگه ای از عشق که معشوقت شریک جنسی داشته باشه اصلا برام باور پذیر نبود حدود دو سال پی درمان و دعوا های الکی رفت زمان بچه دار شدن بود بیتا یه شرط داشت اونم یه شریک جنسی دیگه بود باورم نمیشه یه زن به همسرش بگه دوست پسر میخوام ولی همون چشمهایی که منو به زندگی اورد رو به روی من دست تو دست من با همون صدایی که ارامش بخش من بود همینو گفت ’ من دوست پسر میخوام یه مرد با کیر واقعی دیگه نمیتونم تحمل کنم کافیه دیگه ’ فکر کنم همون شب چند سال پیر شدم بعد حدود دو هفته جوابم مثبت بود چی شد که جواب مثبت دادم ، شاید ترس از دست دادن بیتا شاید بچه میخواستم شاید شهوت نمیدونم ولی چیزی بود که شد بیتا با کسی که از قبل بدون اجازه من اوکی شده بود رفتن ویلا پدرش از عصر پنج شنبه تا صبح شنبه وقتی برگشت خونه یه سلام علیک سرد که فکر کنم از روی شرمی بود که داشت مستقیم رفت حموم براش اب پرتغال اماده کردم وقتی از حموم اومد خیلی رفتارش نرمال نبود حس کردم به زمان احتیاج داره یکم شوخی کردم گفت که درست نتونسته بخوابه این تیر اول بود برام وقتی خوابید بعد از چند دقیقه از خونه زدم بیرون شام خریدم برگشتم وقتی رسیدم خونه داشت با گوشی چت میکرد منو که دید گوشی رو کنار گذاشت سرحال شده بود سر صحبت باز کرد _خوبی ارمانم دوست داری باهم صحبت کنیم _اره خوبم اوکی _خب بفرمایید _من که خونه بودم چیز خاصی نیست شما تعریف کن خوشگل خانوم _جدی یعنی حس بدی نداری _ولش کن دختر تعریف کن ببینیم چه خبر بود _جدی _اوهوم ؛ نمیدونم بازیگر خوبی هستم یا اون دوست نداشت حالمو بفهمه جوری بغض کرده بودم که از هزار متری هم میشد فهمید داشتم به خودم و اشک هام التماس میکردم الان وقت گریه کردن نبود _وااای ارمان نمیدونی چقدر خوب بود وقتی نشستم تو ماشینش اصلا امون نداد مدام دستش بین پاهام بازی میکرد و از اندامم تعریف میکرد وقتی رسیدیم ویلا اصلا نذاشت وسایل اماده کنیم یا حتا لباسم عوض کنم مستقیم لب بازی رو شروع کرد سینه هامو تو مشتش گرفت جوری فشار میداد که فکر میکردم الان میترکه خیلی خوب تحریکم کرد همون پشت در شلوارم تا نصفه داد پایین همش حرفایی که تو چت میزدیم یاداوری میکرد منو میمالید تا اینکه کیرشو تا ته کرد تو کسم اووووف ارمان نمیدونی از لذت تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن _کافیه حالا نمیخواد اینقدر با جزییات تعریف کنی _خب خودت گفتی چیه چرا بلند شدی داریم حرف میزنیم _نمیدونستم برای کیر غریبه اینقدر ذوق داری _یعنی چی الان دوباره میخوای دعوا راه بندازی _بیتا به نظرت اصلا عشق وجود داره _این دیگه چه سوالیه معلومه که هست من واقعا دوستت دارم ارمان _اوکی پس برنامتو هماهنگ کن فردا یه سر بریم دفترخونه خدایا امشبی می را حلالم کن نوشته: آرمان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده