رفتن به مطلب

تالارهای گفتگو

  1. تالار قوانین، اطلاعیه ها، اخبار، پیشنهاد و نظرات

    1. قوانین، اطلاعیه ها و اخبار انجمن ها

      در این قسمت، قوانین و اطاعیه های مربوط به انجمن ها قرار می گیرند.

      3
      ارسال
    2. پیشنهادات و انتقادات

      هر پیشنهاد، انتقاد و نکته نظری دارید اینجا مطرح کنید.

      3
      ارسال
  2. تالار فیلم سکسی

    1. 4k
      ارسال
    2. 1
      ارسال
  3. تالار عکس سکسی

    1. 1.4k
      ارسال
    2. 1
      ارسال
  4. تالار داستان سکسی

    1. داستان سکسی متنی

      در این قسمت داستان سکسی متنی منتشر می شود.

      522
      ارسال
    2. داستان سکسی تصویری

      در این قسمت داستان تصویری منتشر می شود.

      • تا کنون مطلبی ارسال نشده است
  5. تالار متفرقه و دوستیابی

    1. بحث آزاد

      در مورد هر موضوعی که خلاف قوانین نباشید میتوانید بحث کنید.

      • تا کنون مطلبی ارسال نشده است
    2. دوست یابی

      در این قسمت میتوانید دنبال افراد مثل خودتان بگردید.

      • تا کنون مطلبی ارسال نشده است
  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • فیلم ایرانی دختره اول قشنگ ساک میزنه بعد به صورت داگی استایل روی تخت سکس میکنن . تایم: 09:07 - حجم: 34 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم ایرانی دختره اول قشنگ ساک میزنه بعد لنگ در هوا و به صورت داگی استایل سکس میکنه . تایم: 09:00 - حجم: 33 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم ایرانی زنه رو صندلی کونش رو قمبل کرده وایساده پسره هم داره میکنه تو کصش . تایم: 06:33 - حجم: 25 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • لایو سکس با یه دوجنسه شیمیل . تایم: 08:20 - حجم: 30 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • لایو بدن نمایی تو حمام . تایم: 06:00 - حجم: 22 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم ایرانی سکس با دوست دختر سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه . تایم: 12:00 - حجم: 45 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم ایرانی سکس با دوست دختر سکسی و حشری رو کیرش سواری میکنه و نالش در میاد . تایم: 01:10 - حجم: 4 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم ایرانی سکس داستانی همراه با مکالمه و حرف های سکسی با معلم زبان خوش هیکل و حشری اول حسابی ساک میزنه و بعد با کیر کلفتش تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و آه و ناله میکنه و آبش و میپاشه تو دهنش . تایم: 07:45 - حجم: 29 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • ماساژ × همسر × بیغیرتی × داستان سکسی × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان همسر × سکس همسر × داستان ماساژ × ممه های سارا اسم زنم سارا است، 30 سالشه و اونقدر خوشگل و سکسیه که توو خیابون همه نگاها به سمت اونه. موهای خرمایی با بینی قلمی و لب های برجسته و چشم های عسلی که نگاهت ناخودآگاه بهش قفل میشه. یه اندام فیت با ممه های 75 و سربالا با نوک برجسته داره و یه کون قلمبه و نرم و کردنی که موقع راه رفتن بدجوری به لرزش میفته و هر کیری رو شق میکنه. من موقع ازدواج سارا رو با این تیپ پسندیده بودم و بعد از اون هم دوست داشتم همیشه با همین تیپ سکسی ببینمش. به همین خاطر به طرز پوشش و حجابش حساس نبودم اونم که از خدا خواسته هر تیپ و لباسی که مد میشد میپوشید و تو خیابون باهاش خودنمایی میکرد. چند وقتی بود که نه تنها به نگاه مردهای هیز غریبه روی سارا حساس نبودم بلکه ته دلم یه احساس لذت عجیبی داشتم و کیرم تکون میخورد. لذتی که باعث میشد سارا رو بیشتر به این کار تشویق کنم و مخالفتي با رفتارش نداشته باشم. یه روز سارا با آشفتگی و نگرانی اومد به من گفت که تو سینه چپش یه توده لمس کرده، بعدش که من هم دست زدم توده رو لمس کردم. اولش خیلی اهمیت ندادم و بهش گفتم خیلی حساس نباشه اما وقتی توی اینترنت سرچ کردم دیدم که مسئله مهمیه و ممکنه یه علامت از سرطان باشه. فرداش رفتیم درمانگاه جراحی بیمارستان زنان و نوبت دکتر گرفتیم. من تعجب کردم وقتی دیدم دو تا اتاق برای درمانگاه جراحی هست و همه اول وارد این اتاق میشن و بعد با نوبت وارد اون یکی اتاق میشن. وقتی نوبتمون شد ما هم مثل بقیه وارد اتاق اول شدیم. همین که رفتیم داخل دیدم دوتا میز و سیستم کامپیوتر هست که اون طرف یه خانم دکتر نشسته بود و داشت از یه مریض سوال میکرد. این طرف یه آقای دکتر جوون نشسته بود و انگار منتظر ما بود. دکتر: سلام، حال شما؟ خوبین؟ بفرمایید بشینید. من که انتظار داشتم دکتر خانم باشه با تعجب به سارا نگاه کردم، اونم با یه لبخند تعجب آمیز به من نگاه کرد. خلاصه سلام کردیم و سارا نشست روبروی دکتر و منم کنارش. دکتر از سارا پرسید: اسمتون رو می فرمایید؟ سارا اسمشو گفت و بعد دکتر رفت از سیستم اسمشو پیدا کرد و وارد پرونده ما شد. بعدش شروع کرد به پرسیدن ماجرا و من و سارا براش قضیه رو توضیح دادیم. بعد از چند تا سوال و جواب از سارا در مورد سابقه فامیلی و جزئیات توده و اندازه و قوام و… این اطلاعاتو تایپ و توی سیستم ثبت کرد. از طرز صحبت و اعتماد بنفسش مشخص بود که آدم با سوادی باشه. بخصوص که پسره خوش تیپ و قیافه بود و همین باعث شد من و سارا تحت تاثیر کاریزماش قرار بگیریم. تموم که شد گفت: بسیار خب، من این اطلاعاتو ثبت کردم شما لطفا بفرمایید اتاق بغل، اونجا خانم دکتر هستن… شما رو ویزیت میکنن و یه سونوگرافی پستان واستون مینویسن. من: ببخشید به نظرتون لازم نیست قبلش یه معاینه بشه؟ که بفهمیم چیز خطرناکیه یا نه؟ دکتر: اونجا خودشون معاینه میکنن ما که متقاعد و توجیه شدیم رفتیم اتاق کناری. اونجا هم دوتا خانم دکتر پشت میز هاشون بودن و جداگانه مریض میدیدن. ما رفتیم پیش اونی که دستش خالی بود. بر خلاف اون پسره، این خانم خیلی بی حوصله و بی اعصاب بود. از سارا فقط اسمشو پرسید و رفت از سیستم خوند که مشکل ما چی بوده و الکی یکی دوتا سوال تکراری پرسید و گفت واستون سونوگرافی مینویسم، نتیجش رو ببرین پیش یه جراح عمومی. همین… و ما که نگران بودیم و ازش چندتا سوال پرسیدیم اولش هی میگفت که تا سونو نکنی هیچی معلوم نمیشه و بعد با لحن بدی گفت: خانم این مشکل شما اصلا ربطی به پزشک زنان نداره و باید از اولش میرفتی پیش یه جراح، من دارم لطف میکنم که شما رو ویزیت میکنم، نمیخوام علاف بشی. ما با حال بد از اون اتاق اومدیم بیرون بدون اینکه جواب ساده ای درمورد مشکل سارا بگیریم. داشتیم به سمت درب خروج میرفتیم که سارا گفت: دیدی چقدر آدم بی شعوری بود، انگار رئیس بیمارستان بود که اونطور سر ما منت میذاشت. یه جواب درست و حسابی به ما نداد. من: آخه یه دست هم نزد ببینه چی به چیه. اون پسره گفت اینجا معاینه میکنن… کو کجا معاینه کرد؟! سارا: من که میگم احتمالا اون دکتره آقا معاینه رو هم بهتر از این بلد بود. من: اون انصافا برخوردش خوب و حرفه ای بود اما احساس کردم آخرش میخواست مارو بپیچونه، هی حواله میداد به اون یکی دکتر. سارا: میگم میخوای دوباره بریم ازش سوال بپرسیم؟ من: آخه بدون نوبت نمیزارن بریم، میگن دوباره باید پول بدی سارا: نه بابا صحبت میکنیم، میگیم که همین الان داخل بودیم یه سوال کوچیک میخوایم بپرسیم من: بخدا شانس نداریم، باشه بریم… نهایتش اینه که داخل راه نمیدن دوباره رفتیم و با کلی صحبت با منشی و مریض هایی که تو صف بودن، بین مریض رفتیم داخل. دکتر: عه، سلام… بازم شما؟ سارا: سلام آقای دکتر، ببخشید دوباره مزاحم شدیم دکتر: نه، خواهش میکنم… چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ من: آقای دکتر رفتیم اتاق بغل واسمون سونوگرافی نوشت ولی نه معاینه کرد و نه یک کلمه جواب سوالامون رو داد! دکتر: واقعا؟!.. فکر نمیکنم در این حد باشه ها…! سارا: نه آقای دکتر، واقعا همین جور بود… اصلا درک نمی کرد که ما از این وضع نگرانیم و دنبال جواب سوالامون هستیم تا یکم آروم بشیم. دکتر: از دست من کاری بر میاد؟ من: آقای دکتر اگه میشد خانمم یه معاینه بشه خوب میشد، حداقل تکلیفمون معلوم بشه، بدونیم وضعیتش چطوره دکتر: آخه… اونوقت من… یعنی شما میخواین من معاینه بکنم؟ من: بله، میدونم بدون نوبت اومدیم ولی اگه لطف بکنید خیلی ممنون میشم دکتر: قبلا معاینه سینه انجام دادین؟ چون برای معاینه بیمار باید کاملا همه لباساشو دربیاره… واسه همین اکثر مریضا ترجیح میدن دکتر خانم معاینشون بکنه. من که حالا آروم شده بودم، با شنیدن این حرف دوباره حس بی غیرتیم بیدار شد و احساس کردم موقعیت مناسبیه واسه حال کردن من: از نظر من خیلی فرقی نمیکنه، دکتر آقا باشه هم به خاطر مسائل پزشکی اشکال نداره سارا با شوخی گفت: آره، دکتر به مریضش محرمه پسره هم که از خداش بود گفت: باشه پس بفرمایید بریم اتاق معاینه. داخل اونجا یه اتاق دنج بود که فکر کنم اصلا ازش استفاده هم نمیشد، کلی هم پرده داشت و در اتاقم بستیم که از بیرون دید نداشته باشن. دکتر: خب خانم لطفا لباساتون رو در بیارین و روی اون تخت بشینید بعدش رفت دستکش دستش کرد و اومد. واقعا حس عجیبی بود که زنم داشت جلوی یه پسر غریبه سوتینش رو باز میکرد. پسره هم هی داشت ممه های درشت سارا رو دید میزد. وقتی سارا نشست روی تخت، پسره رفت نزدیکش و شروع کرد به توضیح دادن. اولش کلی از چپ و راست در حالت های مختلف مثل دست به کمر و بعدش دست ها بالا و پشت سر به ممه های خوشگل زنم با دقت نگاه میکرد. چند بار هم با انگشتش پوست ممه هاشو کشید پایین و نوک ممه هاشو فشار داد، بعد گفت که از نظر ظاهری مشکلی نداره دکتر: خب خانم حالا دراز بکش روی تخت و دستاتو ببر بالای سرت. توی این مرحله سینه هارو با انگشت لمس میکنیم پسره با انگشتاش به تدریج از نوک ممه به سمت اطراف داشت همه جا رو فشار میداد و بعد رفت سراغ سمت دیگه. دکتر: الان میخوام از نظر ترشحات بررسی میکنم یهو دیدم یه دستش رو دور ممه سارا حلقه کرد و با انگشتای دست دیگرش شروع کرد به دوشیدن پستوناش. قشنگ از اطراف فشار میداد می رسید به نوک ممش و بعد نیپلش رو محکم فشار میداد و میکشید. برای هر طرف چندبار این کار رو کرد ولی هیچی نمیومد. آخرش دستکش هارو درآورد و گفت: خداروشکر توی معاینه علایم خطرناک وجود نداشت، همون یدونه توده رو منم لمس کردم که خیلی هم سفت نبود و این یه علامت خوبه. سارا: یعنی چیز مهمی نیست؟ دکتر: معمولا توده بدخیم سفت میشه ولی توده های نرم مثل کیست یا تغییرات فیبری خوش خیم هستن. با معاینه اطلاعات دقیق نمیشه بدست آورد، فقط میشه گفت که اوضاع وخیم نیست. نتیجه سونوگرافی بیشتر کمک میکنه. من که تازه کیرم شق شده بود نمیخواستم به این زودی تموم بشه و الکی گفتم: آقای دکتر اما من خودم که دست زده بودم یه توده ریز هم سمت راست لمس کردم. دکتر: مطمئنی؟ من: آره، به همین خاطر خیلی نگران شدیم که نکنه سرطان داره منتشر میشه دکتر: آخه من چیزی لمس نکردم! من: میگم میخوای یه بارم معاینه بکن دکتر: من با دقت معاینه کرده بودم ولی باشه… خانم بازم دراز بکش روی تخت من که میخواستم یخ پسره آب بشه به سارا یه چشمک زدم و بعدش گفتم: آقای دکتر شرمنده من یکم باهات راحت حرف بزنم دکتر: آره حتما، راحت باش من: راستش من دیشب… موقع سکس با سارا وقتی پشتش بودم، داشتم با… خیلی ببخشید با ممه هاش بازی میکردم که این توده رو لمس کردم… دکتر که حسابی جا خورده بود گفت: آهان،… فهمیدم ولی واسه معاینه شرایط استانداردش اینه که روی تخت دراز بکشه من: میدونم … ولی به نظرم اگه اینطوری معاینه کنی به احتمال زیاد بتونی توده رو پیداش کنی. پسره که کم کم فهمیده بود نیت من چیه، رفت دوباره دستکش بپوشه… من: دکتر ولش کن… دستکش نمیخواد، اتفاقا بدون دستکش دقت لامسه بیشتره پسره برگشت و رفت پشت سارا وایستاد و دوباره با انگشتاش می خواست معاینه کنه… من: دکتر اونطوری با انگشت فکر نکنم بشه… موقع سکس رو تصور کن… اون موقع آدم دیگه مراعات نمیکنه دکتر: یعنی میگی ممه های سارا رو تو مشتم بگیرم؟ من که با این حرف هم جا خوردم و هم بدجور تحریک شدم گفتم: آفرین… حالا گرفتی من چی میگم… خوشم میاد باهوشی سارا هم خندید و گفت: ای بابا، دکتر دیگه هر چقدر خواست مودبانه بگه نشد… اشکال نداره دکتر راحت باش پسره از پشت خودشو چسبوند به کون قلمبه سارا و پستون های زنم رو محکم چنگ میزد. ممه های سارا رو میمالید، فشار میداد، می گرفت توی مشتش و میکشید و دوباره از اول… دستاشو دور ممه های زنم حلقه میکرد و با فشار میدوشید و میرسید به نوک ممه هاش و اونارو محکم فشار میداد و میکشید… بعدش به من گفت: ببین خوبه اینجوری ممه های سارا رو معاینه میکنم؟… موقع سکس اینجوری با ممه هاش بازی میکردی؟ من: عالیه داداش، همونیه که میخواستم… قشنگ خودتو جای من تصور کن… بعد کل پستونای سارا رو توی دستاش میگرفت و نوک ممه هاشو لای انگشتاش قیچی میکرد و می گرفت و به بالا و پایین میکشید. این کارو اونقدر محکم انجام میداد که سارا به آخ و اوخ افتاده بود. سارا: آخ… دکتر جون خیلی تو نقش رفتی یکم آرومتر… دکتر: ببخشید سارا دردت اومد؟ من: دکتر آخه من تو خونه معمولا با روغن این کارو میکنم… حیف اینجا روغن نیست… واسه همین سارا یکم اذیت میشه دکتر: روغن که نیست… امااااا… چیز هست… ژل لوبریکانت هست، از اینا که واسه سونوگرافی میزنن من: عه، کجاست؟ پسره رفت و ژل رو آورد و بدون اینکه منو به حساب بیاره، کلی ژل ریخت روی سینه و ممه های سارا، پسره بدجور کیرش شق شده بود و از زیر روپوش برجسته شده بود. بعد دوباره رفت پشت سارا و کیرشو چسبوند بهش و گذاشت لای چاک کونش بالا پایین میکرد و شروع کرد به مالیدن و پخش کردن ژل روی ممه های سارا. اونقدر ژل زده بود که پستون های زنم مثل آینه شده بود و داشت برق میزد. این بار دیگه سارا دردش نمیومد بلکه بخاطر لیز بودن، قلقلکش میومد. پسره هم محکم تر از قبل ممه های سارا رو چنگ میزد و فشار میداد و نیپل هاشو میمالید و محکم میدوشید جوری که نوک ممه هاش سفت و بزرگ و پر خون شده بودن. بعدش به من گفت: الان چطوره؟ ببین راضی هستی چطوری دارم پستونای زنتو معاینه میکنم؟ من: داداش ازت خیلی راضیم… واسه زنم از جون و دل مایه گذاشتی… حتی بهتر از سکسای خودمون دکتر: سارا جون ممه های خوشگلت دیگه درد نمیکنه؟ سارا: نه دکتر جون، قربون دستات برم، خیلی خوبه بعد از یه دقیقه مالیدن و فشار دادن ممه های سارا پسره گفت: من اونطوری که خواستی هم معاینه کردم ولی بازم چیزی نداشت من: باشه دکتر من حرفت رو قبول دارم، شایدم من اشتباه کرده باشم. پسره گفت: اما چون از ممه های زنت خیلی خوشم اومده میخوام یه کاری کنم هر سه تامون راضی از این اتاق بریم بیرون؟ نظرت چیه؟ من: میخوای چیکار کنی؟ دکتر: میخوام زنتو بیشتر معاینه کنم، اشکالی که نداره؟ من: نه داداش تو فقط اراده کن، اصلا تعارف نکن… فکر کن زن خودته دکتر: خیلی خب پس حالا که خودت اصرار میکنی زنت تا آخر این جلسه مال منه، سارا دیگه زن منه… هر کاری دلم بخواد باهاش میکنم و تو فقط میتونی نگاه کنی پسره یه نیشگون از نوک ممه سارا گرفت و گفت: خب سارای خوشگلم زود باش لخت شو… شلوار و شورتتو دربیار سارا که بدجور شهوتی شده بود بدون مقاومت کاملا لخت شد. پسره هم روپوشش رو درآورد و اول کیرشو از لای زیپ شلوار درآورد، یه کیر کلفت 15 سانتی داشت. روی ممه ها و کون سارا و همینطور به کیرش ژل زد و به من گفت: حالا میخوام واقعا تو حالت سکس ممه های زن خوشگل تو معاینه کنم… پسره شروع کرد کون سارا رو مالیدن و چنگ زدن. بعد کیرشو گذاشت لای چاک کون زنم و فشار داد و خودشو چسبوند به سارا و در حالی که داشت کیرشو لای لپ های کونش بالا پایین میکرد، دوباره ممه های سارا رو چنگ میزد و تو مشتش فشار میداد، پستوناشو محکم تا نوک ممه هاش میدوشید و میکشید. دکتر: سارا جونم از دکترت راضی هستی؟ ممه هاتو خوب معاینه میکنم؟ سارا: دکتر قربون کیر و خایت بشم، تو فقط ماساژم بده… بعدش به من گفت: خوشت اومد چطوری زنتو صاحب شدم. ببین زن لختت چطور تو دستامه… دارم ممه هاشو میدوشم و کیرم لای کونشه. این بار رفت روبروی سارا و شروع کرد به خوردن و مکیدن پستونای زنم. نوک ممه هاشو با لباش محکم میگرفت و مک میزد و میکشید. نیپل هاشو آروم گاز میگرفت و با زبونش لیس میزد. دکتر: وااای… عجب ممه های خوردنی داری دخترررر… آدم از خوردنشون سیر نمیشه… بعد رفت دستکش پوشید، سارا رو برد روی تخت و لنگاشو باز کرد و با کلی ژل، انگشتاشو همزمان کرد توی کس و کون زنم و شروع کرد به انگشت کردن. با دست دیگش هم داشت حسابی چوچولشو میمالید، با این کار سارا به آه و ناله افتاد که از ترسش نمیتونست بلند آه بکشه. پسره اونقدر حرفه ای بود که در عرض دو دقیقه سارا با یه جیغ ریز کل بدن و پاهاش لرزید و آب کصش با فشار پاشید بیرون. پسره بیخیال نمی شد و دوباره از اول شروع کرد به انگشت کردن کس و کون زنم… اونقدر چوچولش رو مالید تا برای دومین بار سارا ارضا شد و آب کصش پاشید بیرون. تو همون وضعیت پسره دستکش هاشو رو درآورد، روی کیرش ژل زد و رفت روی تخت نشست رو سینه سارا و کیر کلفتشو گذاشت لای ممه هاش و شروع کرد به لا پستونی زدن. بعد از این صحنه دیگه من طاقت نیاوردم و کیرم رو درآوردم و جق زدم. پسره بعد از اینکه ممه های زنم رو حسابی گایید یه نیشگون از نیپل هاش گرفت و رفت سراغ پاهاش. تازه اونجا بود فهمیدم که این پسره فوت فتیش داره… اول شروع کرد به بو کردن پاها و بعدش حسابی کف پاهای زنم رو لیس زد و با ولع تمام شروع کرد به خوردن انگشتای پاش جوری که بزاقش از دهنش سرازیر شده بود و کل پاهای سارا رو خیس کرده بود. بعدش به ساق پا و ران هاش ژل زد و شروع کرد به ماساژ دادن و خوردن پاهاش. من که دیگه آبم داشت میومد سریع رفتم جلو و آبمو با فشار ریختم رو ممه های سارا. پسره گفت: ای جان، دیدی چه حالی میده وقتی من دارم زنتو معاینه میکنم. زنت لامصب عجب گوشتیه… آدم ازش سیر نمیشه… من هنوز نگاییدمش ولی کونش خیلی بهم حال داد. خیلی از زنت خوشم اومده… از مک زدن پستوناش تا لیس زدن پاهاش… بعدش پسره به پاهای سارا ژل زد و پاهاشو گرفت و آورد نزدیک هم و کیرشو گذاشت لای پاهاش و شروع کرد به فوتجاب زدن. بعدش رفت سراغ ساق پاهاش و اینبار کیرشو لای ساق پاهاش گذاشت و تلمبه زد. بی شرف داشت از همه اندام های زنم به نفع خودش استفاده میکرد و نهایت لذت رو میبرد. پسره یهو به من گفت: یه لحظه بیا پاهای سارا رو نگهدار… من خسته شدم… من لنگای زنمو دور کیر یه پسر غریبه داشتم فشار میدادم و اون داشت پا های زنمو میگایید… بعد توی همون حالت همزکان کف پاهاشو لیس میزد و انگشتاشو میخورد گفت: زنت عجب پاهای خوشمزه ای داره… سارا جونم عاشق سرتاپات شدم… زنت به کیرم خیلی حال میده… گاییدنش خیلی بهم مزه کرده… و تلمبه هاشو محکم تر کرد و آب کیرش رو با فشار پاشید رو ممه های زنم… بعد دوباره ژل زد و واسه بار دوم فوتجاب زد و اینبار کیرشو گذاشت لای ران های توپر سارا و بعد از یه دقیقه آبش اومد و دوباره آبشو ریخت رو سینه های زنم. بعد اومد سمت من و سارا رو هم با خودش آورد و با کیر نیمه شق ممه های سارا رو جلوی چشمام محکم چنگ زد و تو مشتش فشار داد و گفت: ببین ممه های خوشگل زنت تو دستامه… بعد شروع کرد به محکم دوشیدن پستوناش و کشیدن نیپل هاش و گفت: ببین چجوری دارم پستونای درشت زنتو ژل زدم و دارم می دوشم… با این کار زنت الان داره حسابی تحریک میشه و کس و کونش میخاره… ببین نوک ممه هاش چه سفت و بزرگ شده… جون میده واسه دوشیدن و مک زدن… بعد شروع کرد به خوردن و مک زدن ممه های خوشگل سارا… طعم ممه های زنت رفته زیر دندونم… و آخرش یه نیشگون از نیپلاش گرفت… و گفت: اینم از زنت، انصافا زنت خیلی بهم حال داد، حالا دیگه مال خودت، سریع لباساتونو بپوشین برین… ولی آخرش هر سه تامون راضی از این اتاق رفتیم… درمورد توده هم ایشالا که جواب سونوگرافی خوب باشه. پسره رفت بیرون و من به سارا کمک کردم تا خودشو با دستمال پاک کنه و لباساشو بپوشه، موقع رفتن از منشی تشکر کردم و ازش پرسیدم: ببخشید اینجا دکتر آقا هم دارین؟ -نه، اینجا همه دکترا خانم هستن +آخه الان توی درمانگاه یه آقای دکتر با ما صحبت کرد -آها اونا دانشجو هستن، از مریضا شرح حال میگیرن، درمانگاه دولتی اینجوریه دیگه +آهاااان… مرسی و تازه فهمیدم که اون پسره دانشجو چطور از بی غیرتی من به نفع خودش استفاده کرد و زنم رو دستمالی کرد. درسته که اون پسره تا حد زیادی مقاومت کرده بود اما اصرار های من و اندام سکسی سارا باعث شد تا نتونه طاقت بیاره… نوشته: من بی غیرت
    • شوگر ددی × داستان سکسی × سکس شوگر ددی × داستان شوگر ددی × ساعت یازده و نیم - 1 از همه بزرگوارایی که این داستانو میخونن اول از همه عذرخواهی میکنم.درجریانم اینجا کونبازه و باید داستان محتوا جنسی داشته باشه.فقط امیدوارم از قسمت اول داستان که محتوای جنسی ضعیفی داره و به جزئیات پرداخته شده لذت ببرید تا منه نویسنده در ادامه با قلمم براتون معجزه کنم.درضمن داستان کاملا حاصل تراوشات ذهنی نویسنده است.امیدوارم خوشتون بیاد و با نظراتتون به قلمم کمک کنید.ارادتمند همتون،کاتانام نمیدونم تو چه جهت جغرافیایی یا به سمت چه خیابونی یا حتی چه سرنوشتی فقط میدوییدم.بی توجه به زمان فرار میکردم.انگار عقربه ثانیه شمار دنبالم میکنه. همیشه 9 شب خونمون خاموشی بود.پدرم ارتشی بازنشسته که هیچ وقت نتونستم بهش به عنوان پدر نگاه کنم.قوانین تخمی پادگان ها تو خونه ما برقرار بود.موبایل لازم نداشتیم عقیده بابام بود که فکر مارو پرت میکنه به دنیای روانی ها و ما از اهدافمون که بیشتر القا شده بهمون بود دور میشیم.خداروشکر تبعیض جنسیتی نداشت.من با 16 سال سن برادر وسطیم با 20 سال سن و برادر بزرگترم با 24 سال سن هیچ کدوم ازین قوانین استثنا نبودیم.هرکی به 18 سالگی می رسید در صورتی که دانشگاه قبول میشه براش ازین نوکیا های ساده میخرید با یه سیمکارت به نام خودش.مادرم هم که خدا بیامرزه زمانی که هشت سالم بود با پدرم دعواش میشه.هیچکس هیچوقت نفهمید بابام چه بلایی سرش آورد ولی مطمئنن اون مقصر مرگ مامانه.بابام دوباره ازدواج کرد.هرچی مال و ثروت داشت زن دومش به عنوان مهریه ازش گرفت و طلاق.زن سومش هم که معلوم نیس از کدوم جهنم دره ای پیداش کرد آوردش تو خونه 80 متری پایین شهر مون.جایی که شبها صدای گریه و هق هق تو دلی من با زوزه شغالها ملودی تکراری ولی دردناک میساختن.تو این خونه جا برا 4 نفر آدم نیست چه برسه به این ایکبیری.داداش بزرگم مهدی ازدواج کرد و از خونمون رفت از جفتشون بدم میاد مهدی و بابا دقیقا مثل هم دیگه هستن.مهردادم که بابا فرستادش پادگان.کلی زحمت کشید و پرستاری قبول شد اما سطح تفکرپدر کصکش من این بود که بره نظامی بشه شرف داره نسبت به این که به عنوان پرستار گوه زیر ملتو تمیز کنه.بعد از یکسال،حقوق بابای من به اندازه خرج سه نفر هم نشد چون زن بابام اگه تو ماه یتیکه طلا برا خودش نمیخرید پاچه بابامو میگرف.بابامم که راهی نداشت بیشتر به من پرید.درست سالی که کنکور داشتم و نیاز به آرامش داشتم زندگیمو به گند کشید.مدرسه دولتی میرفتم ولی به اندازه شهریه سه تومنی مدرسه دولتی منو نداشت که بده.برا همین نزاشت برم و اواسط سال دهمم ترک تحصیل کردم.هیچوقت برام پدری نکرد منم هیچوقت بهش به چشم پدر نگاه نکردم.فقط یه حیوون نر بود که جز به کیرش به هیچی اهمیت نمیداد.همین دیدگاهو به مهدی هم داشتم.مهردادم که از 14 سالگی ندیدمش چون اعتقاد بابای حرومزادم اینه نظامی باید سال به سال بره مرخصی ولی خب صداش و نوع حرف زدنش از پشت تلفن تا حدودی ته قلبمو آروم میکرد که شاید برادرم منو از این قبرستون بیرون بکشه ولی همه این امیدام همراه با تنها تکیه گاهم فروریخت.مهرداد تو درگیری های مرز با افغانستان شهید شد.شما بودید چیکار میکردید؟! من ساعت یازده ونیم پنجشنبه روز سه اسفند فرار کردم… ساعت 00.45 +ای جان چه خوشگل خانومی.این وقت شب تنها؟! هیچ حرفی نمیزدم فقط به راهم ادامه میدادم.راهی که نمیدونستم کجا هست.خیابونای شهر خودمونو هم بلد نبودم. +فراری ای؟ +ناز نکن بیا بالا میبرمت یجا که بتونی شبو توش سر کنی +با زبون آدم سوارشو پول خوبی هم بهت میدم +ببین تا 10 میشمرم نشستی مثل آدم میریم یجا شام میخوریم کارمونو میکنیم شبو هم اجازه میدم بمونی یه مقدارم بهت پول میدم ولی اگه سوار نشدی بزور میشونمت رو پام +1…2…3…4…5…6…7…8…9 +نه تو اینکاره نیستی بلافاصله دستی کشید که شروع کردم جیغو داد کردن ولی فایده نداشت.کنار بلوار با سرعت میدوییدم.یه ماشین ایستاد و همزمان سه تا پسر پیاده شدن و یارو هم فرار کرد.حتی از همون سه تا هم میترسیدم تا اینکه دوتا دختر از ماشینشون اومدن پایین.نمیتونستم اعتماد کنم بهشون.دخترا بهم یه مقدار پول دادن و یکیشون برام تاکسی گرفت خودش با یکی از پسرا هم همراهم اومدن و منو رسوندن به یه مسافر خونه.پولم فقط به اندازه یک شب بود.دختره شمارش بهم داد ولی من حتی موبایل نداشتم. فرداش زدم بیرون.اولین کاری که کردم رفتن به یه شهر دیگه بود.اصلا دلم نمیخواست بتونن پیدام کنن.2 ظهر رسیدم مقصدم.من بودمو بازم خیابون گردی با لباس های داغونم و گرسنگی وحشتناک.یک راسترو گرفتم و به همه مغازه ها رفتم.هیچ کس نیاز نداشت که مغازش کار کنم.بعضی از مغازه دارای حیوونم که پیشنهاد های مختلفی میدادن 4.5 جا خیلی بهشون التماس کردم ولی به خاطر شرایطم که نه پول داشتم نه خونه و فراری بودم بهم کار نمیدادن ولی بهم یه شرکت داروسازی معرفی کردن که جذب نیرو داره.بروشور استخدامی و دادن بهم و گفتن برای رفتن باید وقت قبلی بگیرم ولی با کدوم موبایل.تازه شرایط استخدامی یدونش هم نداشتم.نه کارت ملی نه مدرک کارشناسی نه عکس نه سن مورد نیاز که حداقل 24 زده بودن.البته که تنها امید باقی مونده همین شرکته بود.آدرسشو نشون دادم به یه تاکسی و منو رسوند اما از شانس تخمی من شرکتشون تعطیل شده بود و نگهبان گفت فردا ساعتای 9 باز میکنن.دنیا رو سرم خراب شد باید یه شب دیگه هم تو خیابون می بودم تو شهری که هیچکسو نمیشناختم و قطعا اینجا کسی کمکم نمیکرد.شرکتشون خیلی بزرگ بود.یه ساختمون وحشتناک هرم شکل با نمای شیشه ای.شاید چهار طبقه میشد.بیرون نشسته بودم و شکلاتی که با آخرین بخش پولم خریدمو میخوردم که درب جلویی راه مارپیچی که میرفت به سمت پارکینگ شرکت باز شد.بدو بدو رفتم سمت نگهبانی و گارد دعوا گرفتم و لحنمو تند کردم: -تو که گفتی شرکت تعطیله پس این چیه +شرکت تعطیله گفتم که -آها پس اینی که داره از در رد میشه اسب حضرت علیه دیگه ما داشتیم بحث میکردیم.پسر جوونی با لباس های مرتب و اتو کشیده از ماشین پیاده شد اومد سمتمون حدس میزدم از کارمندای همین شرکت باشه.ماشینش ازین خارجیا بود.نمیدونم چی بود فقط میدونم شاسی بلند و ایرانی و بنز و بی ام و نبود +سرکار خانوم.یه لحظه لطفا تشریف بیارید این سمت چش غره ای به نگهبان رفتم و با حالت عصبی به سمت پسره رفتم ببینم چی زر میزنه -بفرمایید آقا من حوصله ندارم +چقدر لهجتون زیباست.بچه این شهر نیستید؟ -همینو میخواستی بفهمی؟!نه نیستم فرمایش +برا چی با این بنده خدا دعوا میکنی -برا اینکه بهم میگه شرکت تعطیله ولی شما از داخل میاید بیرون +بعضی روزا من مجبورم آخرین نفر خارج بشم مقصر ایشون نیست که آروم تر شده بودم دروغ چرا صحبت کردنش خیلی خوب بود . یه جورایی از صحبت کردنش لذت میبردم ولی خب ای لعنت بهم که هیچوقت نتونستم مثل آدم باشم و پاچه نگیرم. -ببینید آقای محترم من اصلا وقت ندارم و تو یه برهه خیلی سخت از زندگیم هستم پس شرمنده مزاحممید +مشکلی نداره.برای چی اومده بودید؟ -به شما مربوطه؟!برای استخدام +آها.خوشحال شدم از دیدنتون امیدوارم مدیر داخلی قبولتون کنه.جایی تشریف میبرید برسونمتون -خیر ممنون داشت ازم دور میشد.چرا اینجوری برخورد کردم.بچه همینجا بود فک کنم شاید میتونست برام یه کاری کنه.بدو بدو رفتم سمت ماشینش به شیشه ماشین زدم و شیشه ماشینو داد پایین: -عامممم ببخشید باهات بد صحبت کردم. +خواهش میکنم.امری دارید؟ -من از تهران اومدم و هیچ پول و جایی ندارم امیدم پیدا کردن شغل بود با مزایا ولی خب هیچی. ناخودآگاه زدم زیر گریه.بهم دستمال کاغذی داد و با صدای محکم و قرص گفت بیا سوار شو یکاری میکنم. دلم نمیخواست اعتماد کنم.چیکار کنم شاید سرمای هوارو بهانه خارش خودم کردم ولی به هر حال سوار شدم +دلم نمیخواد تو کارت دخالت کنم فقط برا اینکه خیالم راحت باشه از یکم سوال میپرسم و لطفا جواب بده. -تا جایی که بتونم چشم +چند سالته؟ -22 +جدی؟اصلا بهت نمیاد -چند میاد مثلا؟ +چمیدونم شاید 17 یا 18 -جدی میگی یا میخوای خوشحالم کنی +نه جدی میگم اهل تعارف نیستم +اسمت چیه؟ -پریسا.اسم تو چیه؟ +رامین هستم.دانشجویی؟ -نه +مجردی یا متاهل؟ -مجرد +اوکیه سوالی ندارم. چند دقیقه بعد جلوی یه ساختمون ایستاد.300 تومن پول و کلید یه واحد آپارتمان بهم داد.شمارشم روی کاغذ برام نوشت و گفت کاری بود بهش زنگ بزنم.میترسیدم قبول کنم.هزارتا فکر تو سرم بود نمیدونستم چیکار کنم که باز هم با همون صدای محکم و قرص شروع کرد حرف زدن: +نترس کلیدش فقط دست خودمه و فقط دوتا دونه ازش دارم که جفتش تو همون دسته کلیده که دادم بهت.خونه هم همسایه داره اکثرا متاهلن. راحت باش داخلش.اینم شماره یه رستورانه زنگ بزن غذا سفارش بده برا خودت.به نظرم امشب بگرد یه شغل خوب پیدا کن فکر نکنم تو شرکت بهت کار بدن. -بابت همه چیز ممنون ولی دوست دارم شانسمو تو شرکت امتحان کنم +میل خودته فقط یه چیزی.یه مدرک شناسایی چیزی باید بهم بدی -من هیچی همراه خودم ندارم. +گواهینامه ای کارت ملی ای چیزی -ندارم خب چیکار کنم.یه کاغذ دارم درخواست دادم برا کارت ملی ولی هنوز نیومده. +همونو بده عب نداره آپارتمان خوبی بود برای یه جوون حدودا 27-8 ساله مناسب بود.فقط حیف که هیچی تو یخچال نداشت.قلاب پشت درو انداختم یدونه مبل هم گذاشتم زیر دستگیره در ورودی و رفتم دوش بگیرم.حتی شامپو هم نداشت.این اسکل پس چجوری خودشو میشست.همه وجودمو با صابون شستم و درومدم موهامو خشک کردم و دهنم سرویس شد تا یکم حالت خوب بهش دادم لباس مرتب پوشیدم و به حرفش که منطقی به نظر می رسید گوش کردمو در اومدم تا دنبال کار بگردم. چهار ساعت دنبال کار بودم ولی بازم هیچی.تنها چیزی که بهم پیشنهاد میشد زیرخوابی بود. ناامید از کل زندگیم برگشتم خونه.همون اول پول برای بلیط برگشت گذاشتم کنار.یه مقدارم برا تاکسی.با بقیشم تخم مرغ و نون گرفته بودم.تخم مرغمو خوردمو خوابیدم. صبح یکم زودتر بیدار شدم.متاسفانه برای این کار باید هر کاری که میتونستم بکنم.حتی شده باشه به اون مدیرداخلیه بدم.رسیدم شرکت و وااااای.این همه آدم همه برای استخدام اومده بودن.همون اول خودمو باختم.فقط سعی کردم از فضای شرکت لذت ببرم.از محوطه شرکت وارد طبقه همکف می شدیم که یه سالن بسیار بزرگ که یه کافه داخلش بود و سوپرمارکت کوچولو.یه اتاقک داشت برای افرادی که میخوان سیگار بکشن.یه نمازخونه و استراحتگاه و سرویس بهداشتی.یه اتاق هم داشت برای نگهبان داخل سالن و خب سالن انتظار.رو صندلی ها باید منتظر میموندم ولی خب کو صندلی خالی همه صندلی ها پر بودن و سه برابر افرادی که نشسته بودن ایستاده بودن.هرکسی نوبتش میشد میرفت طبقه بالا.یا شیر برمیگشت یا روباه.خوشبختانه استخدامی که میخواستن زیاد بود ولی خب خیلیا قبول نمیشدن.نیم ساعتی ایستادم و دیدم وقت حروم کردنه.میخواستم دربیام که از رامین یادم اومد.رفتم کافه شرکت و از تلفن اونجا با شماره رامین تماس گرفتم.ده دقیقه ای گذشت و رامین اومد پایین.به محض دیدنش رفتم سمتش نگهبانی که جلوی راه پله ایستاده بود میخواست مانعم بشه ولی باز هم با همون صدا که اگه یکم بیشتر ادامه میداد همونجا ارضا میشدم شروع به حرف زدن کرد +خانوم با منه.مشکلی نیست اجازه بدید بیان اجازه ورود پیدا کردم و ذوق داشتم به شدت.یه جورایی همرو پیچوندم.رفتیم سمت آسانسور.شرکت سه طبقه منفی داشت و سه طبقه هم مثبت.طبقه اولو زدم که با یه نگاه ناامید کننده بهم فهموند که گند زدم.شاید باید منفی یک میزدم. دستپاچه شدم و پشت سر منفی یک زدم.یه نیشخند زد و واقعا حس کردم داره اذیتم میکنه -اعههههه چیه هی میخنده +اگه آسانسور بازیتون تموم شد بریم طبقه سه قیافمو شبیه ایموجی پوکر فیس کردم و طبقه منفی سه زدم.این سری دیگه نتونست خندشو نگه داره و با همون نیش بازش طبقه سومو زد +دیشب خوب خوابیدی؟خونه راحت بود؟ -اوهوم ببخشید به خاطرش دلم نمیخواست بخاطر من تو بی خانمان بمونی باز هم همون لبخند و خنده رو مخشو انجام داد.خدایا این بشر چرا اینجوریه هی داره میره رو اعصابم.دست کرد تو جیبش و کاغذی که بهش دادم برگردوند.طبقه سوم هیچی جز یه اتاق بزرگ که مال مدیر شرکت بود و یه میز خیلی شیک که حدس میزنم مال مدیر دفترش بود نداشت.با دست منو به سمت اتاق مدیرکل هدایت کرد.تق تق در زدم و کسی جواب نداد.تا موقع از پشت سر خودشو رسوند و باز کرد درو.خیلی ریز منو هل داد داخل اتاق. -چرا اینجا کسی نیست.میخوام برم +ابدا تازه اومدی کجا میخوای بری -ولم کن عوضی جیغ میزنما +راحت باش یه گوشه نشستم و شروع کردم گریه کردن و التماس و خواهش که بهم کار نداشته باشه مرتیکه روانی با دیدن گریه هام فقط میخندید.این چه جونور مریضی ایه. -از جلو در برو کنار روانی متجاوز رفت و رو صندلی مدیرعامل نشست.منم سریع به سمت در اتاق رفتم ولی خب قفل بود. -باز کن تا نشکستم درو +نمیشکنه.سکوریته +میشه بیای بشینی و مثل ادمای بالغ رفتار کنی؟ -تو اصن کی باشی که بهم بگی چیکار کنم.ببین من فقط میخوام یه شغل داشته باشم و زندگی کنم.خواهش میکنم بزار برم پیش مدیرداخلیتون. +بیا بشین خودم باهات صحبت میکنم دگ. -تو مدیر داخلی نیستی فقط یه متجاوزی که قصد داره منو،منو،منو… باز هم نتونستم طاقت بیارم و گریه کردم. بلند شد و اومد سمتم یه کارت هویت روی میز جلوم گذاشت و قفل درو باز کرد بعد اومد و دوباره پشت میز نشستم… امکان نداشت.این بچه سال نمیتونست صاحب این شرکت به این بزرگی باشه +برای هویت میخوای چی بهم بدی؟ -شناسنامم هست فقط یه چیزی. +میدونم خودم.متولد 5 اسفند 86 هستی هیچی نمیگفتم فقط سرم پایین بود و دل میزدم. +دختری که حتی دیپلمشو نگرفته شرط سنی نداره و قطعا فرار کرده.چرا باید بهش کار بدم؟ هی میخواستم حرف بزنم ولی فقط گریه میکردم.تلفن جلوشو برداشت تماس گرفت و دوتا آبمیوه سفارش داد.برای من آب انار گرفت و برای خودش آب پرتقال وقتی آب انارمو خوردم و یکم آروم شد صحبت کرد: +ببین پریسا خانوم 15 دقیقه وقت داری کاری کنی بپذیرم که بهت کار بدم.اگه بتونی راضیم کنی بعدش درباره کاری که اینجا میکنی بحث میکنیم شروع کردم و کل زندگیمو گفتم صفر تا صدشو حتی اتفاقاتی که شب اول فرار کردنم افتاد.هنوز تایمی که بهم داده بود تموم نشده بود که دستشو به موهاش کشید و پوف کشیده ای گفت.داشت باهام ابراز همدردی می کرد اما من کل حواسم پیش ظاهرش بود.ظاهری که اصلا بهش توجه نکرده بودم.موهاش کوتاه بود مردونه و کلاسیک،چشم و ابرو مشکی با قد تقریبا بلند شاید حدودا 184-85 نمیدونم بازم.اندامش هم متناسب بود شکم و پهلو نداشت ولی اثری از ماهیچه های بزرگ نبود.کت شلوار زغال سنگی بسیار تیره با پیرهن سفید تنش بود.ناخودآگاه اون آتیشی که همیشه تو خونه بابام با آب سرد سرکوب میشد حالا شعله میکشید تا حدی که ناخوداگاه دستمو به سمت کصم بردم ولی خودمو کنترل کردم. +حواست با منه؟! -آره آره.ببخشید +میدونم که نبود.اینجا شرکت تحقیقاتی و داروسازیه نیاز به کسی که حداقل مدرک کارشناسی داشته باشه داریم.لااقل تو شرکت کاری مناسب تو نداریم.فعلا یه مدت باید سر کنی تا ببینم میتونم برات بیرون از اینجا کاری جور کنم یا نه. -بخدا نه زندگی دارم نه هیچی خواهشا یه کاری بهم بده هرچی باشه قبوله. +خونه داری بلدی؟ -آره گفتم که مادر نداشتم زن بابامم که دست به هیچی نمی زد +کلید اون خونه دستت باشه بهت آدرس میدم وقتایی که نیستم بری خونم کارای خونمو انجام بدی. -حقوقش چقده؟ +کم نمیزارم برات خیالت راحت. +8 تومن بهت میدم ماهانه.ناهار و شامت تو خونه خودم بخور جای خوابتم که همون خونه که رفتی بمون پولشو ازت نمیگیرم.فک کنم برات کافیه -عالیه +یکم برات پول میزنم همین اول بری برا خودت خرید کنی سرو وضعتو اوکی کنی -من صدقه نمیخواما!!! اخماشو تو هم کشید +پررو بازی در نیار چیزی که گفتمو گوش کن.من ساعت 9 میام شرکت ساعت 8 خونم باشی که صبحانه و اینارو درست کنی.گوشیتم همیشه در دسترس باشه -چشم.ولی من گوشی ندارم. +جدی؟! -اوهوم +چه عجیب.باشه.یکی بگیر.لازمت میشه باز هم جذبه مردونش جادو کرد منو راستش دروغ گفتم من تو خونه هیچ کاری نمی کردم هیچی بلد نبودم.به پولش نیاز داشتم ولی در مقابل ازین کار متنفر بودم.در واقع میشه گفت پذیرفتن این شغل دست خودم نبود هم مجذوب چهره رامین بودم هم اینکه پولشو نیاز داشتمش. -الان باید چیکار کنم؟ +بیا این کلید خونمه به سرویس شرکت میگم برسونت.دوروبر خونه رو یکم مرتب کن سه تا پیرهن هم دارم پهن کردم خشک بشه اتو کن اونارو.شام هم یچی درست کن.تا از باشگاه بیام میشه ساعتای 9.5 خونه امنه نترسی. -باشه.ممنون بازم بابت کار تاکسی وارد یه خیابون خلوت و آروم دور از هیاهوی شهر شد.از نوع ماشینا که همه شاسی بلند یا خارجی بودن مشخص بود منطقه شاه نشین شهر میتونه باشه.برای منی که تو زندگیم فقط موتور هوندا مهدی داداشم و پراید داغون زن بابامو دیده بودم این مهم ترین ملاک برای مناطق خوب بود.ولی چقدر خیابونش و خونه هاش قشنگ بودن.هرچی جلوتر میرفتیم هی آرزو می کردم جلوی یکی از همینا وایسه و جلوتر نره ولی خب اینجا مثل سرزمین عجایب بود هرچی به آخرش میرفتی همه چی بهتر میشد. تاکسی از خیابان اصلی وارد یکی از انشعابات فرعی شد و اول کوچه کوتاهی ایستاد.فقط یدونه آپارتمان تو این کوچه بود طول و عرض زیادی داشت.درهای ورودی به سمت خیابون بود و داخل کوچه یک تیکه دیوار بود با نمای سنگی.به نسبت کل آپارتمان هایی که دیده بودم خیلی زیبا بود.کلید انداختم و وارد خونه شدم.یه پارکینگ حدود 300 متری و 6 تا ماشین که حتی از رو اسمشم نمیتونم بخونم پارک بود.یدونه هم موتور داشت.فقط این یکیو میشناختم.اونم چون مهرداد عشق این موتورو داشت.اگه بازم خنگ بازی در نیاورده باشم آر اس بود.مشکی و بنفش.خیلی حال کردم باهاش.یه در شیشه ای پنجره پنجره های بزرگ از پارکینگ می رفت به سمت حیاط خلوت خونه.یه حوض کوچیک و گلدون های گلی که سرما کرده بودن و خشک بودن.اما اون ضلع دیگه حیاط درخت های بید بزرگ و سپیدار های سرسبز بود.حیاط واقعا زیبایی داشت.یکم لبه حوض نشستم و همین صبر من باعث شد با نمک ترین موجودات روی زمینو ببینم.سه تا خرگوش داشت.یکیشون کامل سفید بود همون اول اسمش گذاشتم برفی.خیلی آروم بود دقیقا برعکس خرگوش سفید و قهوه ایش که تا خواستم نازش کنم گازم گرفت به خاطر همین اخلاق داغونش اسمشو گذاشتم خانوم حبیبی.خانوم حبیبی معاون مدرسه راهنماییم بود.زنیکه پدرسگ.آخری هم کلا فرار میکرد و اصلا جلو نمیومد.اینم سفید بود ولی گوشاش و دمش و یه راهی رو پشتش مشکی بود.تپلی و با نمک بود.بهش میگف خپلو.یکمی خودمو با خرگوشا سرگرم کردم ولی دیگه خیلی سردم بود.رفتم داخل خونه.بنای خونه حدودا سیصد متر به چشم میومد.وارد خونه که میشدی دوتا سمتت درب بزرگ شیشه ای و تاشو داشت.سمت راستی میرفت به آشپزخونه و سمت چپی میرفت به سمت اتاق پذیرایی.وارد پذیراییش شدم.حدودا سه دست مبل وحشتناک شیک و مجلسی اونجا بود.دکوراسیون عالی ای داشت.از پذیرایی خارج شدم و وارد آشپزخونه شدم.وسایل مورد نیازش همشون خیلی شیک و مدرن بودن.ولی خب یه پسر تنها نمیفهمه چه چیزایی برای آشپزخونه لازمه و خب خیلی چیزا کم داشت.با یخچالش خیلی حال کردم هرچیزی که تو فکرتون باشه داشت.تازه یه چیزایی هم داشت همزمان کابینت بود و سردخونه گوشتو و مواد پروتئینیش اونجا نگهداری میکرد.از آشپزخونش درومدم.یه حال نشیمن کوچیک با یک دست مبل راحتی وسط حال درست زیر لوستر بزرگی که از سقف طبقه دوم آویزون شده بود.فضای نشیمنش برعکس پذیرایی و آشپزخونش خیلی کوچیک شاید حدود 30 یا 40 متر.و روبه رو هم یه اتاق دیگه که وقتی درشو وا کردم با میز ناهار خوری 12 نفره مواجه شدم.این جام خیلی زیبا بود.حدودا اندازه نشیمنش بود.دوتا سمت خونه پله های حالت نیم دایره داشت به سمت طبقه دوم.برعکس پایین اینجا هیچ چیزی جز کمد های دیواری و 5 اتاق خواب بزرگ نداشت.فقط دوتا از اتاق ها تجهیز بود که از وسایل چیده شده و لباس های ولو شده رو تختش معلوم بود مال خودشه.برای منی که تو پایین ترین نقاط تهران تو یه خونه کوچیک زندگی میکردم اینجا مثل قصر شاه بود.تو یکی از اتاقها که خالی بود و کتابخونه و فقط یه میز چوبی و صندلی داشت لباس عوض کردم و با یه بلوز و شلوار راحتی و خونه ای که طرح عروسکی داشت شروع کردم به تمیزکاری.اول دوروبر خونه رو جمعو جور کردم.زیاد شلوغ پلوغ نبود جز اتاق خودش و آشپزخونه بقیه خونه تمیز بود ولی پر از خاک منم حالا حالا ها وقت داشتم.نشیمن و آشپزخونه و اتاق خودشو جارو دستمال کشیدم و رفتم شام درست کنم.همه چی تو خونش بود و من هیچی بلد نبودم درست کنم.حق بدید بهم مادرم تو هشت سالگی مرد زن بابای اولم که اصلا کار نمیکرد.دومی هم غذاهاش مزه گوه میداد همون بهتر که ازش یاد نگرفتم. خوشبختانه خمیر آماده پیتزا داشت و کالباس تو خونه داشت.عالی بود برای امروزم ولی من واقعا باید یه چیزی یاد می گرفتم.خمیر پیتزا رو گذاشتم و روش یکم رب ریختم پخشش کردم و کالباسو روش چیدم فلفل دلمه و قارچ هم ریختم روش و پنیر پیتزا هم که قسمت اصلی کار بود.میدونستم فر داره تو خونش فقط بلد نبودم باهاش کار کنم پس صبر کردم که خودش بیاد.همونجوری که خواسته بود پیرهناشم اتو زدم و تو چوب لباسی کردم که بزنم به کمدش.درو کمدشو وا کردم و وااااااو.خودش یه اتاق بود.بیشتر از 30-40 تا پیرهن تو رنگای مختلف.کروات های خیلی خوشگل چیزی که فقط تو فیلما دیدم و برای ما ممنوع بود.چندین جفت کفش از کلاسیک تا اسپرت و کتونی.شلوار های جین و پارچه.و تو کشو هاشم که تیشرت و شلوار و لباس زیر بود.کشو اولش ساعت و ادکلن و اکسسوری بود کلا.ادکلناش خیلی خوش بو بودن لعنتی.جلو تلویزیون اتاقش رو تخت نشستم و چندمین خط قرمز و بابام که دیدن ماهواره بود شکستم. داستان با روایت رامین: بهش حسمو نگفتم و قرارم نبود که بفهمه.پریسا دختر ارزشمندی برام بود.همین که تو 16 سالگیش جلوی خانوادش ایستاده و تصمیم گرفته زندگی خودشو عوض کنه و اونجوری که میخواد بسازه منو یاد خودم انداخت.17 سالگی خودم بود که تصمیم گرفتم به هیچ پیشنهادی توجه نکنم و فقط رو درسام فوکوس کنم.تنها فرق ما پدر و مادری بود که منو تو اون زمینه هم حمایت کردن.تو ذهنم پریسا هم حمایت نیاز داشت.شرایط مالیم خوب بود ضعفی نداشتم.شاید اگه ازدواج کرده بودم و پنجاه سال سنم بود به فرزندی میگرفتمش کی میدونه؟! دیروز که دیدمش خیلی سعی داشت خودشو قوی و جسور نشون بده ولی خب تو 29 سال زندگیم با آدمای بسیار زیادی سروکار داشتم.انقدی تجربه کسب کردم که بتونم آدمارو با نگاه کردن بشناسم.دختری که از همه چیز بریده و شاید به من پناه آورده.راننده شرکت باهام تماس گرفت و گفت که پریسارو رسونده. ناخودآگاه دوربینای خونه رو چک کردم.محو شده بودم تو رفتارش با خرگوش ها.دنبالشون میدویید و باهاشون بازی میکرد.دلم براش عجیب رفت.متاسفانه 13 سال اختلاف سنی داشتیم و اصلا دلم نمیخواست بهش حرفی بزنم.قطعا یه دختر علاقه نداره با کسی که 13 سال ازش بزرگتره رابطه داشته باشه مگه به خاطر موقعیت طرف.همه چی تو ذهنم بالا پایین و جا به جا میشد.داخل خونه فقط جلوی در ورودی دوربین گذاشتم که رو به نشیمن خونه بود.به حریم خصوصیش سعی کردم احترام بزارم و جز یه نظر نگاهش نکنم.چشم هاش سبز سدری بود و موهای کوتاه تا سرشونه مشکی داشت.بدنش خیلی خاص نبود و فقط لاغر بود.خاص تر ازین رو دیده بودم قبلا.قدش بالا 165 بود.هیچی دیگه نفهمیدم واقعا با اون هودی و شلوار بگ چیز دیگه ای هم نمی شد فهمید.کم کم دیرم میشد باید میرفتم کارخونه و بعد اونم باشگاه. سریعتر کارمو تموم کردم و باشگاهمو رفتم.تو باشگاه فکرم پیش پریسا بود.انقدی که دو سه بار تا مرز بگایی زیر پرس سینه رفتم و با ذهن پریشونم نیما که هم رفیقم بود هم مربی باشگاه به بهانه های کصشر فرستادم تمرین هوازی.دلم میخواست دختری که هنوز دو روزه میشناسم خوشحالش کنم.یادم اومد تولدشه.بهترین هدیه و مورد نیازترین براش موبایل بود.یه سیمکارت براش گرفتمو یه شیائومی.راه اندازیش کردمو یه دونه کیک کوچولو براش خریدمو سر خرو به سمت خونم کج کردم.تو راه هم فکرم درگیرش بود.پشت ترافیک گوشیمو برداشتم و دوربینارو آوردم.هیچ خبری ازش نبود.نمیدونم چرا نگرانش شدم.انقد از بین ماشینا لایی کشیدم که بالاخره راهم وا شد و با سرعت بیشتری سمت خونم رفتم.از همون اول،حضور پریسارو فقط میخواستم.کلید انداختم درو وا کردم تند تند آشپزخونه و پذیرایی نبود.ناهارخوریم نبود.بلند بلند صداش میکردم +پریسا کجایی +پریسااااا پشت در اتاق خودم رسیدم +پریسااااا کویی -اینجام.نهههه نههه نیا تو -نیااااا +خیله خب.چی شده؟ -لباسم مناسب نیست.قرار بود دیرتر بیای +چی تنته مگه -لباس تو خونه ای یکم جذبه +خبببب -وایسا بینم پررو اصلا چرا میپرسی مگه من زنتم.منو بگو بهت توضیح میدم -پسره بی حیا. شیطنتم گل کرد و دلم خواست اذیتش کنم.دستگیره درو وا کردم. -میگمممم نیاااا اعههههههه سریع خودشو پش در رسوند و هنوز نیم چاک بود که بسته شد.صدای قهقهم خونرو برداشته بود.بعد غزاله هیچکس نتونسته بود اینجوری منو بخندونه. +خیله خب بچه من میرم بیا برو لباست هرجا که هست عوض کن بعد درو وا کن تا بیام تو خونم اگه اجازه میفرمایید. -باشه فقط برو. +دارم میرم -جون پری واینستی خجالت میکشم.منو داداشامم با این لباسا ندیدن +اوکیه میرم از تو ماشین کیفمو بردارم در خونه رو محکم بهم زدم که خیالش راحت باشه.کیکو و کادوشو براش برداشتم و پشت در منتظرم موندم.یکم بعد درو باز کرد و سوپرایزش کردم.خیلی ذوق کرد و ناخوداگاه پرید بغلم. بعد یه مراسم ساده تولد رفتم دوش بگیرم که شاممو بخورم و پریسارو برسونم. از دیدگاه پریسا: خیلی خوشحالم کرد کارش.هیچ وقت برا هیچ مردی آنقدر ارزشمند نبودم که برام تولد بگیره و بهم هدیه بده.اونم موبایل.تازه نه نوکیا دکمه ای لمسی! نمی فهمیدم واقعا داره بهم ابراز محبت میکنه؟یعنی بهم علاقه داره؟فکرای تو سرم داش دیوونم میکرد و تلویزیون برای خودش داشت زر زر میکردو گوشیمم الکی دستم بود فقط چرخ میزدم بین آیکونا.رامین تو حموم آهنگ میخوند.صداش خیلی دلنواز بود لعنتی.تو افکارم غرق بودم که در مستر اتاقش باز شد و چیزی که نبایدو دیدم!یه حوله دور کمرش پیچیده بود و از کمر به بالا لخت بود.اینم از خط قرمز بعدی! دست خودم نبود جیغ کشیدم.و برگشت و منو دیده که بهش زل زده بودم.بلافاصله پرید تو حموم که نبینمش. -بخشید بخشید نباید اینجا میبودم. +نمیدونستم اینجایی شرمنده -فقط تلویزیون می دیدم حواسم نبود که داری میای.اصلا تقصیر توئه که فقط اتاق خودت تلویزیون داره +باشه حالا لختمو دیده طلبم داره.میشه بری بیرون که من لباس بپوشم؟ -یادته اذیتم میکردی.حالا درو وا کن میخوام بیام داخل! +برو بیرون بچه قبول نیست تو لباس جذب تنت بود من هیچی تنم نیست. -نمیرم همینجا میمونم +ببین بچه من آخرش رفتم توهم الان باید بری -انقد بهم نگو بچه بدم میاد. +خیلی خوب فقط میشه بری…لطفا -آره رفتم بیرون فک میکردم دارم شوخی میکنم ولی من واقعا دلم میخواست ببینمش دوباره.همون یک نگاهی که بهش داشتم کافی تا داخل شورتم خیسه خیس بشه.بیرون اتاقش ناخودآگاه خودمو میمالیدم و به بدنش فکر میکردم.کمرش باریک بود ولی اندامش ورزشکاری بود و زیر بغل داشت لاغر بی ریخت نبود.سرشونه هاشم پهن و کوچولو برآمده بودن.شکمشم صاف بود تیکه تیکه نبود ولی بازوهای خیلی خوبی داشت و دستاش.وایییییی دستاش.از زیر آرنجش چندتا رگ کشیده میشد تا خود انگشتاش خیلی جذاب بود دستاش.بدنش شیو بود کامل و مو نداشت.از زیر بغل سمت راستش تا زیر شکمش پنج تا ستاره تتو شده بود ازین دنباله دارا.بین دوتا کتفاش یه نوشته تتو داشت و رو سینش سمت چپ یه گوزن بود.سرشونه هاشم یسری چیزا مث ترکیب های شیمیایی تتو کرده بود.جذابیت تتو هاش این بود که با لباس هیچکس نمیتونست ببینه و این که دیدمش واقعا برام هیجان انگیز بود.در واقع امشب عجیب دلم میخواست جاهای دیگه بدن پسر را کشف کنم.تا حالا فقط از همکلاسیام اسم کیر و خایه شنیده بودم.با هیچکدوم بیرون مدرسه نمیتونستم باشم که عکسشو نشونم بدن.با هیچ پسریم نبود.اینجوری بگم که اسکله اسکل بودم تو این موارد.رفتم سرویس دستو صورتمو شستم و یخورده از حرارت بدنم کم شد اما هنوز اثرات شهوت تو بدنم بود. نوشته: katanam
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.