رفتن به مطلب

تالارهای گفتگو

  1. تالار قوانین، اطلاعیه ها، اخبار، پیشنهاد و نظرات

  2. تالار فیلم سکسی

  3. تالار عکس سکسی

  4. تالار داستان سکسی

    در این قسمت داستان تصویری منتشر می شود.

    تا کنون مطلبی ارسال نشده است

  5. تالار متفرقه و دوستیابی

    در مورد هر موضوعی که خلاف قوانین نباشید میتوانید بحث کنید.

    تا کنون مطلبی ارسال نشده است

    در این قسمت میتوانید دنبال افراد مثل خودتان بگردید.

    تا کنون مطلبی ارسال نشده است

  • پست ها

    • امید پسر همسایه - پایانی دیگه رسما شده بودم زن امید ، شبها زن مرتضی بودم صبحها زن امید ، امید هم که بیکار شده بود و همش پیشم بود صبح ها صبحونه کله پاچه میگرفت یا حلیم یا تخم مرغ و برای ناهار یا سفارش می داد یا پنهانی میرفتیم بیرون وقتی تو ماشینش میشستم یه ماسک سیاه و عینک دودی میزدم که یه وقت کسی منو نشناسه وقت پریودیم برام دل و جگر و کباب و شکلات برام میگرفت همیشه بعد کردنم تو حمام قشنگ منو میشست موهای زائد زیر بغل ، کصم و کونمو اصلاح میکرد همیشه مرتضی رو لعنت می کردم که هیچ یک از کارهای امید رو انجام نمی داد و باعث شده بود که جنده بشم چند روز بعد امید گفت برای کاری میخواد بره تبریز و یه دو هفته ای نیست اون روز امید حسابی کس و کونمو گایید چون دیگه فردا نبود ظهر هم برای ناهار منو برد درکه وقتی برگشتیم یه بار دیگه سکس کردیم امید همونجور که روم تلمبه میزد گفت دوست نداره منو ول کنه و بره شیراز و حتی میگفت اگر شرایط جور دیگه بود منو با خودش به شیراز میبرد بهرحال بعد حمام امید رفت فرداش وقتی از خواب بیدار شدم انتظار داشتم امید پیشم باشه ( چون یه کلید بهش داده بودم ) ولی نبود بعد یک ماه که همش تو بغل امید بودم اون روز تصمیم گرفتم برم مسجد -به به خانم ناهید ، معلومه کجایی تو ؟ -سرم خیلی شلوغ بود حاج خانم خانم توحیدی بود ، یکی از زنای فعال مسجد ، اومد سمتم دستشو به شکمم کشید : -خبریه ؟ -ن بابا حاج خانم ، فقط یه کم کارای خونم زیاد شده اصلآ حوصله این جماعتو نداشتم ، ای کاش امید بود و الان تو بغلش بودم تا ظهر کارای مسجد رو انجام دادم اما همش فکرم پیش امید بود ، یعنی الان چیکار داره میکنه ؟ زنی پیششه ؟ دلم بدجور براش تنگ شده بود نمازو خوندیم ، بعد نماز خانم توحیدی بهم گفت که برای چند وقت دیگه یه اردو برای مشهد دارن ، با این حرف یاد امید افتادم که میگفت دوست داره شبها کنار هم باشیم -شاید من نتونم بیام -چرا من خیلی رو تو حساب کرده بودم -حالا بهتون میگم -باشه هر جور که خودت مایلی اومدم خونه ، حالم زیاد خوب نبود سریع لخت شدم و از تو یخچال یه هویج در آوردم و باهاش شروع کردم به یاد امید تو کصم تلمبه زدن هویجه بد نبود ولی دلم کیر امید رو میخواست تو اون دوهفته که امید نبود بدجوری دلم براش تنگ شده بود ، مرتضی چندباری منو کرد اما سکس با امید کجا و سکس مرتضی کجا برای منی که تا قبل ازدواج تار موهامو یه نامحرم ندیده بود حالا شده بود جنده یه مرد اجنبی و برای کس دادن بهش لحظه شماری میکردم بالاخره ۱۰ روز تموم شد ، صبح مرتضی رفت ، سریع رفتم حمام و شروع کردم به تمیز کاری ، بعد حمام و خشک کردن یه لباس خواب توری بلند بدون شورت و کرست پوشیدم و رفتم جلو آینه و شروع کردم به آرایش کردن کارم که تموم شد ، خودمو دیدم ، خوب شده بودم همش تو فکر امید بودم ، از کصم داشت ترشح میومد ساعت نزدیکهای ۹ شده بود صدای در زدن اومد ، از چشمی که نگاه کردم امید پشت در بود در رو براش باز کردم اومد تو و منو که تو اون وضعیت که دید سریع بغلم کرد و ازم لب گرفت اومد تو و بغلم کرد و بردتم تو اتاق خواب سریع لخت شد کیرشو که حسابی راست شده بود بدون معطلی کرد تو کصم آخخخخخخخ که چقدر دلم برای کیرش تنگ شده بود با ورود کیرش جیغی زدم انگار تو اون ۱۰ روزی که پیشم نبود کیرش کلفت تر و بزرگ تر شده بود ، امید لباشو چسبوند رو لباش ، با قدرت داشت تلمبه میزد ، لبشو برداشت و همونجور که تلمبه میزد شروع کرد به میک زدن پستونام آهم در اومده بود ، تو همین فاصله دوبار ارضا شدم چند دقیقه بعد امید کیرشو در آورد ، آبم روی کیرش بود اومد بالا و کیرشو که مملو از آبم بود رو کرد تو دهنم تا حالا اینجوری ساک نزده بودم ، کیرش بوی کصمو گرفته بود ، داشتم براش ساک میزدم که نعره ای کشید و یهو دهنم از تمام آبش تو پر شد با اینکه قورت میدادم آبشو ولی تمومی نداشت فکر کنم چند دقیقه ای ازش آب اومد تموم که شد بغلم کرد همونجور که کنار گردنمو لیس میزد گفتش که چقدر دلش برام تنگ شده همونجوری که لخت تو بغل هم بودیم خوابمون برد ساعت ۱ بود که بیدار شدم ، نمیدونم چی شده بود که اون همه خوابیده بودم ، امید کنارم بود و حسابی خوابیده بود دوباره هوس کیر کردم کیرش نیمه خواب بود ، تو همون حالت کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم براش ساک زدن میخواستم بدونم وقتی خوابه کیرش بلند میشه یا نه ؟ یواش یواش کیرش تو دهنم بلند شد ، امید با اینکه خواب بود ولی داشت ناله میکرد کیرشو از دهنم در آوردم و رفتم بالای کیرش و آروم آروم نشستم رو کیرش و شروع کردم به بالا پایین شدن ناله های امید تبدیل شد به آه کشیدن و یهو بیدار شد -جنده خانم مگه نمیبینی خوابم -۱۰ روز نبودی منو بکنی ، کیرررر میخوام داشتم بالا پایین میکردم که امید بلندم کرد و گفت داگی شو داگی شدم و امید شروع کرد به کردنم کارمون که تمام شد و بعد حمام طبق معمول امید ناهار سفارش داد وقتی ناهار میخوردیم ماجرای اردوی مشهد مسجد رو به امید گفتم و تهش گفتم خیلی دوست دارم باهاش مسافرت برم امید با خنده گفت یعنی بریم ماه عسل ؟ قرار شد تاریخ اردو مشهد رو پیدا کنم و به جای رفتن مشهد با امید برم مسافرت ( این پارت تموم شد و اگر شد تو روزهای دیگه الباقیشو مینویسم ) پایان نوشته: ناهید
    • شروع یک ضربدری - 4 سلامی خدمت بروبچ کونباز… یکی از انتقادات شما این بود که هر قسمت داستان زود تموم میشه.از اونجایی که این داستان تخیلیه باید حس نوشتن و تخیل تصویر سازی بیاد و نمی‌خواستم داستان آبکی باشه.البته تلاشم این بوده که شما خواننده عزیز خوشتون بیاد. به هر حال از شکیبایی شما ممنونم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خونه رو تحویل دادیم و راه افتادیم به سمت پایین کوه.رسیدیم ماسال و یه مقداری تنقلات خریدیم و رفتیم سمت انزلی که سفرمون با دریا رفتن و تالاب تکمیل بشه. حوالی بعد از ظهر یه جا واسه نهار موندیم و بعدش رفتیم بازارچه آزاد و به کم خرید کردیم.سارا و میترا چند دست لباس خواب خریدن من و رضا هم یه کم قهوه و شکلات و چند تا تیشرت.بعدش رفتیم سمت ساحل. من سارا از اون دو تا جدا شدیم که کمی قدم بزنیم.دست تو دست هم. سارا…دیشب من و میترا وسط خوابیدیم چرا این احمق رفته بود اون ور که من نزدیک شوهرش بخوابم؟؟ من…صبح که بیدار شدم تو بغل رضا بودی و بغلت کرده بود.حال اون یه طرف…چرا لخت بودین جفتتون.؟؟ سارا…مگه چجوری بودیم؟؟ من…تو به شکم خوابیده بودی رضا هم پاشو انداخته بود رو کونت و بغلت کرده بود… سارا…احمق خب چرا اون موقع بیدارم نکردی؟؟ من…گفتم شاید خودت بغلش خوابیدی.بعدش احساس کردم رضا بیداره… سارا…من چرا باید بغل رضا بخوابم ؟؟اونم لخت؟؟بعدش تو مگه چه‌کاره ای؟؟ من…دیشب من قبل از شما خوابیدم.نمیدونم بعد از من چی شده بین شما که لخت شدی؟؟ سارا…دیشب شلوارم اذیتم میکرد راحت نبودم باهاش درش آوردم بعد تو هم من خوابیدم. نگفتم که میترا چیا گفته و چی شده ولی احساس کردم یه جای کار میلنگه… رضا چرا لخت بود…بدون حتی شورت؟؟ سارا…من از کجا باید بدونم؟لابد دیدن ما خوابیدن مشغول شدن…بعدش میگی حس کردی رضا بیداره مگه کاری میکرد با من…؟؟ من… رضا پاش رو از روی تو برداشت و صاف دراز کشید بعدش نشست سر جاش یه نگاه به تو کرد یه نگاه به میترا.انگار تعجب کرده بود و نمیدونست چه خبره…بعد بغلت دراز کشید و دستش رو انداخت دور کمرمو کشیدت سمت خودش.تو دستت به رضا بود.رضا از پشت بغلت کرد و سینه هات رو گرفت یه کم بازی کرد باهاشون و یه دفعه بلند شد رفت حموم.من تمام این مدت داشتم زیر چشمی نگاه میکردم. سارا…خاک تو سر بی غیرتت کنن.یکی دیگه کون زنت رو بغل کرده سینه هاشو مالیده بعد تو میگی زیر چشمی نگاه میکردم؟؟؟ با این حرفهای سارا احساس کردم صبح میترا کلا دروغ گفته و میخواست به هدفش برسه هر چند خیلی حال کردم باهاش ولی تصور اینکه زن از همه جا بی‌خبر خودمو لخت کردم و فرستادم بغل یه مرد دیگه اونم تو خواب عصبیم کرده بود.سارا دروغ نمی‌گفت و از روابطش اطلاع داشتم حتی یه بار که با یکی رابطه داشت رو واسم تعریف کرده بود. جرات نمی‌کردم بگم که میترا چه چیزهایی از شب گذشته تعریف کرده چون احساس میکردم کار خراب میشه… گفتم خب حالا اتفاقیه که افتاده و نمیشه زیاد همش زد و مسافرت رو خراب کرد…برگشتیم دیگه با اینا قطع رابطه میکنیم. سارا یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و تو دلش لابد گفت زنشو مالیدن حالا میخواد چه گوهی بخوره… با این حرفهای سارا به قول معروف اره به کون شده بودم.تصمیم گرفتم از رضا یه جوری سوال کنم که دیشب چی گذشته بینشون. یه ساعتی لب ساحل نشستیم که میترا گفت بریم واسه امشب یه جا بگیریم.وسائل ها رو ریختم تو ماشین و راه افتادیم سمت خروجی شهر چند جا رو دیدیم خانوما نپسندیدن.آخرش یه ویلا گرفتیم که خیلی شیک و تمیز بود با ویو ساحل.دو تا خواب داشت و تخت و ملافه و تشک تمیز و مرتب.سونا و جکوزی.استخر نداشت ولی جکوزی بزرگی داشت. به رضا گفتم بیا بریم یه چیزی واسه شام و مزه بگیریم بیایم.قصدم این بود باهاش حرف بزنم. از خونه زدیم بیرون.میخواستم یه دستی بزنم.به رضا گفتم دیشب منو خواب کردین و زدین تو کار عشق و حال؟ رضا…دیشب تو و سارا که خوابیدیم میترا ول کن نبود حسابی زده بود بالا دیدم شما خوابین منم رفتم تو کارش. من…سارا چی اونو که نکردی؟؟ والا اگه بیدار میموند بعید نبود میترا بکشتش به کار…قسمت نبود یه حالی هم به زن خوشگل و سکسی شما بدم.از دیروز که با میترا لخت شدن عکس گرفتن تازه پی به استعداد زنت بردم که چه گوشتیه‌. من…یعنی تو دیشب کاری نکردی؟مردونه بگو کاری ندارم می‌خوام واقعیت رو بدونم. رضا …دیشب نه به جان خودم. من.پس صبح چرا سارا بغلت لخت بود؟؟ رضا یه لحظه رنگش پرید و من ادامه دادم و گفتم صبح که بیدار شدی منم بیدار بودم و دیدم که چی شد حالا خودت تعریف کن.فقط کامل. رضا…دیشب بعد از سکس با میترا دیگه لباسامو نپوشیدم میترا بغل من بود سارا هم اون پرش صبح که بیدار شدم دیدم که سارا اینورمه و میترا هم اون ور .جفتشون لخت بودن.سارا کونش سمت من بود .یه لحظه نشستم خوب برانداز کردم بدن سفید و کون و سینه هاشو .خیلی سکسی بود.نتونستم تحمل کنم .از پشت بغلش کردم و گفتم اگه بیدار شد خودم رو میزنم به خواب.سینه هاشو گرفتم و کیرم رو گذاشتم جلوی کصش.سارا یه کم کونش رو داد عقب.احساس کردم بیداره ولی کاری نمیکنه منم فشار دادم رفت تو.اینقدر داغ بود که با دو تا تکون خوردن ارضا شدم.و زود رفتم حموم.چون گفتی کامل منم با جزییات تعریف کردم واست. من…خوب بود کس زنم…‌ رضا…عالی.تنگ و داغ. به رضا گفتم سارا متوجه نشده صبح کردیش فقط فهمیده که بغلش کردی و لخت بودین.نوش جونت…منم میترا رو میکنم که بی حساب بشیم. خرید کردیم و برگشتیم ویلا… میترا همون شورتک جین که باهاش عکس می انداخت رو پوشیده بود و یه کراپ کوتاه.سارا هم شلوارک پوشیده بود با یه تاپ حریر نازک زیرش هم سوتین نبسته بود کاملا بدنش معلوم بود. زنا رفتم تو آشپز خونه که بساط عیش و مشروب رو ردیف کنن.رضا گفت ببین زنت چه دلبری می‌کنه با این لباساش. منم گفتم میخواد پیش میترا جون کم نیاره. رضا…کم که نمیاره فقط کاش جای این شلوارک شورت میپوشید و لباسش بلند تر می‌بود.اونجوری خیلی سکسی تر میشد. من…این شورتک خیلی به زنت میاد مخصوصاً اونجا تو جنگل که دکمه ها رو هم باز کرده بود جلوی شورتش معلوم بود.بغلاش رو که باز کرد تازه متوجه عظمت کصش شدم. رضا…تو همکاری کن که امشب یه کاری کنم این دو تا حسابی خودنمایی کنن. من که پایه‌ام.ببینم خودت چه کار می‌کنی. میترا و سارا میز رو چیدن هم بساط شام بود و هم سینی مزه.نشستیم سر میز میترا ساقی بود و پیکا رو پر کرد و رفتیم بالا.چند تا پیک که زدیم و بین هر پیک یه نخ سیگار باعث شده بود حسابی داغ بشیم. سارا یه آهنگ پلی کرد و دست میترا رو گرفت و دو تائی میرقصیدن.من و رضا هم بلند شدیم و یه کم که رقصیدن رضا گفت بیا بشین حمید…منظره‌ش قشنگ تره.میترا گفت آره دیگه…دو تا مرد هیز دو تا زن خوشگل…بایدم هم منظره قشنگ تر باشه. رضا…یه تغییر کوچیک عالی می‌کنه رقصیدن شما حوری ها رو. سارا… تغییر چی.؟؟ رضا…به نظر من شلوارکت رو در بیار یه شال ببند دور باسنت.میترا هم این شورتک رو در بیاره دامن کوتاه بپوشه با سوتین. سارا… تعارف نکن.میخوای یه میله هم بزار ما هم استریپ دنسر بشیم واسه ‌تون. من…اون که عالی میشه… میترا که کلا خوشش نیومد از بدن نمایی گفت سارا بیا روی این دو تا رو کم کنیم… میترا و سارا رفتن تو اتاق و لباساشون رو درست کردن.اصلا به پیشنهاد رضا عمل نکرده بودن.مث هم پوشیده بودن لباساشون رو. سوتین مشکی.شورت لامبادا.دو طرف به شال رو بسته بودن دور کمرشون و از وسط پاهاشون رد کرده بودن.شالی که بسته بودن فقط جلو و عقب رو پوشش میداد و بغلت باز بود. رضا گفت.اوووف این شد ها…پاشد یه آهنگ پلی کرد و گفت هنرنمایی کنید بانو های سکسی. من و رضا با رقصیدن زن هامون حسابی راست کرده بودیم.دستمو بردم تو پای رضا دیدم کامل راست کرده.یه کم کیرش رو از رو شلوار مالیدن واسه ش.سارا داشت میدید که کیر رضا رو میمالم و می‌خندید به من.آخرای آهنگ سارا سال میترا رو کشید و چرخوند دور سرش.کونش رو کرد طرف میترا.اونم شال سارا رو در آورد و یه تعظیم کردن و برگشتن پشت به ما دوباره خم شدن و کونشون رو لرزوندن و رفتن تو اتاق.این حرکت آخرشون دیوانه کننده بود. از اتاق که اومدن بیرون هر کدوم یه تیشرت پوشیده بودن و شلوارک. میترا دوباره پیکا رو پر کرد و رفتیم بالا. رضا گفت عجب هنرنمایی کردین.عالی بود. سارا …عالی رو دیدم دست حمید. من…خواستم کمکش کنم. میترا…چه کمکی…من باید تحملش کنم. سارا…نه پس بده من تحملش کنم. میترا…با بدن سفید تو راست کرده وگرنه منو که همیشه میبینه. رضا…جفتتون عالی بودین مگه نه حمید.؟؟ من…آره مخصوصا ست لامبادای مشکی و کون سفید. همه زدن زیر خنده…معلوم بود ته این بازی چیه ولی دوست داشتیم ادامه بدیم تا با سکس تموم بشه. رضا آروم گفت من کارمو کردم الان نوبت تو شده. گفتم حالا ببین. به ساراگفتم خرید امروز رو بیار ببینم چی گرفتین. سارا گفت بزار واسه خونه.میترا گفت خریداری منم بیار.بغل ساکمه ببینم آقایون میپسندن. سارا دو تا کیسه آورد یکی رو داد به میترا و نشست رو زمین و گفت هر کی میخواد ببینه بیاد اینجا.کییه رو خالی کرد رو زمین. یه بادی زنبوری بود.یه بسته شورت پنبه‌ای.یه سرهمی نگین دار که فاقد باز بود.یه بادی دیگه که نصف چرم و نصف تور.یه کیف کوچیک هم بود که اونو باز نکرد ببینیم. رضا گفت چه چیزایی خریدی سارا.خیلی سکسیه. میترا تو چی گرفتی. میترا هم لباساش رو از کیسه آورد بیرون.یه بادی خریده بود که با یه جوراب بلند ست میشد.یه دست کاستوم پرستاری.دو سه تا ست فانتزی.و یه کیف کوچیک مثل سارا که اونم بازش نکرد. گفتم اینا اینجوری معلوم نیست تو تن قشنگن. رضا…آره می‌رین بپوشید ببینیم. میترا.فرمایش دیگه ای ندارین؟؟؟ رضا …تو که خسیس نبودی.الان هم که دوتایی با شورت لامبادا حسابی خودنمایی کردین. سارا…همون توقع شما رو برد بالا.باشه فقط شما انتخاب کنید ما می‌پوشیم. به رضا گفتم تو لباس واسه سارا انتخاب کن من واسه میترا. رضا…قبوله پس من درباره سارا نظر میدم تو هم میترا.راستی میترا این کیف های کوچیک چیه.؟؟؟ سارا …اون دیگه خصوصیه.بچه های خوبی باشین شاید گفتیم. رضا سرهمی زنبوری رو با بادی چرم و توری رو داد به سارا.منم کاستوم پرستاری رو به میترا دادم اونا رفتن تو اتاق گفتم رضا بیا شورتمون رو در بیاریم فقط با شلوارک باشیم که واسه زنای هم راست کردیم ببینن. سریع شورت رو در آوردیم و شلوارک پوشیدیم و رفتیم نشستیم رو مبل. دخترا اومدن بیرون.سارا با اون سرهمی و بادی خیلی سکسی شده بود.مخصوصا فاقش باز بود.هر چند انتهای بادی روی کصو‌ کونش رو پوشونده بود ولی همینم سکسی ترش میکرد.میترا هم لباسش دو تا آستین کوچیک داشت و تقریبا بیست سانت که فقط بالای سینه رو می‌پوشند و پایین سینه‌ش معلوم بود.دامنش فقط بالای کونش بود و یه شورت بک لس سفید هم زیرش.سارا رفت جلوی رضا میترا هم جلوی من.رضا بلند شد و دست سارا رو گرفت و چرخوندش و دو تا دستش رو گذاشت رو کمر سارا .گفت خیلی نازه مخصوصاً این قسمتا که فاقش بازه.رضا نشست رو مبل و سارا رو کشوند جلو و دست کشید لای پای سارا…سارا داشت چشاش می‌رفت و اصلا مقاومت نمی‌کرد.سارا رو برگردوند و دست کشید رو کون سارا و گفت خیلی عالی شده.خیلی بهت میاد. میترا جلوی من وایساده بود.از زیر سینه هاشو خودنمایی میکرد.دکمه ها رو به زور بسته بود.البته فقط دو تا دکمه.یه دست کشیدم زیر سینه میترا و گفتم چه سفید و نازه رضا سینه های زنت.میترا رو بر گرداودم و خمش کردم و یه اسپنک زدم رو کونش.میترا یه آه سکسی کشید و سر پا وایساد. رضا سارا رو از کمر گرفت و نشوند روی پاهاش. البته چون شورت نداشت زنم رو نشوند رو کیرش.میترا داشت جلوم دلبری میکرد. رضا به سارا گفت حالا این بادی رو در بیار ببینم اون سرهمی تو تن این عروسک چطوره.سارا بلند شد از روی پای رضا ولی کیر رضا رو گرفت تو دستش و یه کم مالید براش و گفت چشم رضا جون.بعد به من گفت فقط حمید من شورت نپوشیدم زیرش.گفتم اشکال ندارد عزیزم.میترا گفت من چی بپوشم.گفتم تو یه دست از همین ست های خوشگلت بپوش. سارا گفت این درآوردنش سخته.رضا کمک می‌کنی . رضا هم از خدا خواسته بلند شد که از بالا لباس سارا رو دربیاره که میترا گفت رضا جون از پایین دکمه داره.میترا لباس رو برداشت که بره تو اتاق گفتم همینجا عوض کن.میترا با یه خنده ناز گفت چشم تو هم بیا کمک کن درش بیارم بعد اینا رو تنم کن. سارا اومد جلوی رضا و یه پاش رو گذاشت رو پای رضا و کصش رو داد جلو رضا هم دستش رو کرد زیر لباس سارا و یه کم مالید کصش رو و دکمه رو باز کرد و از تنش درآورد لباس رو . بلند شدم دکمه های کاستوم میترا رو باز کردم و از تنش درآوردم.چون سوتین نداشت کامل سینه هاش افتاد بیرون.دامنش رو دادم پایین و نشستم رو مبل.میترا الان فقط یه شورت پاش بود.پشتش رو کرد به من و گفت درش بیار .شورتش رو درآوردم و بلند شدم از پشت بغلش کردم و با هم رفتیم پیش لباسا.رضا سارا رو بغل کرده بود و دستش تو کون سارا بود داشت ازش لب می‌گرفت. ست فانتزی میترا رو برداشتم و میترا رو نشوند رو مبل و شورت رو پاش کردم سوتینش رو انداختم رو سینه هاش و به بهانه بستن لبم رو گذاشتم رو لبش.دیگه هیچ کدوم تحمل بازی رو نداشتیم سارا شلوارک رضا رو کشید پایین و جلوش زانو زد و کیر رضا رو کرد تو دهنش. منم همونجا میترا رو داگی کردم و شورتش رو زدم کنار و افتادم به جون کس و کونش.سارا چنان کیر رضا رو ساک میزد که ترسیدم تخمای رضا از سر کیرش بیاد بیرون. میترا برگشت و منو نشوند رو مبل و جلوم نشست و کیرمو ساک میزد از اون طرف هم رضا سارا رو برد کنار مبل و یه پای سارا رو گذاشت رو دسته مبل سرش رو کرد تو پای سارا و کس و کون سارا رو میخورد. رضا… چه خوشمزه‌س کس زن خوشگلت حمید . من…بکن توش تازه میفهمی چه کس تشنه گیری داره.زن تو هم عالیه امشب کون نابشو برات راه میندازم که همیشه برای کیر له‌له بزنه.میترا گفت رضا اون کیف کوچولو رو بیار خودت هم بیا کارت دارم. رضا رفت کیف رو بیاره که سارا گفت مال منم بیار. رضا کیفت رو داد به سارا و میترا.سارا اومد پیش میترا نشست رو مبل و دو نایب کیف رو باز کردن. سورپرایز… تو هر کدوم یه بات‌پلاگ بود و یه کرم . سارا کرم رو داد به من و بات‌پلاگ رو داد به رضا … خودش داگی شد و گفت حمید سوراخمو چرب کن که رضا بات‌پلاگ رو بذاره تو کونم… سارا با دستش بغلای کونش رو باز کرد و یه کم کرم مالیدن به سوراخش و براش مالیدم.رضا گفت بیا حالا نوبت کنه.رضا اول یه انگشت کرد تو کون سارا بعد دومی رو تا ته میکرد و بازی میداد بعد بات‌پلاگ رو گذاشت دم سوراخ سارا و کرد تو. بعدش من و رضا رفتیم سراغ میترا و همین کار رو تکرار کردیم.کون سارا چون کیر خورده بود براش عادی بود ولی کون تنگ میترا با دردسر بات‌پلاگ رو جا کرد.رضا کیرش رو گذاشت دهن سارا و با سینه هاشو ور میرفتم.سارا رو کشید طرف خودش و کیرش رو گذاشت لای سینه سارا. میترا رو نشوندم رو مبل و پاهاش رو دادم بالا و کیرم رو گذاشتم دم کصش.تو نمی‌کردم فقط میمالیدم که جیغش در اومد.کیرمو فشار دادم تو کس تنگش و خودم رو انداختم رو سینه هاش.از اون ور هم رضا دراز کشیده بود و سارا نشسته بود رو کیرش و مچ پای رضا رو گرفته بود و کونش سمت صورت رضا بود رضا بات پلاک رو درمی‌آورد و دوباره میکرد تو.رضا گفت حسابی کون زنت جا باز کرده.دیگه کیر میخواد.از کس میترا کشیدم بیرون و رفتم جلوی سارا که واسه‌م ساک بزنه.با شهوت کیرم رو میخورد.کیرم رو از دهنش در آوردم و رفتم پشت سرش و بات‌پلاگ رو کشیدم بیرون کیرم رو گذاشتم تو کون سارا.چنان از شهوت جیغ میزد که ترسیدم جر خورده باشه.سارا لرزید و ارضا شد و افتاد رو پای رضا.کشیدم بیرون از کون ش و با رضا رفتیم سراغ میترا. رضا نشست رو مبل و میترا رو نشوند رو کیرش.منم کنارش وایسادم و کیرم رو گذاشتم دهنش که ساک بزنه.حسابی که خورد سرش میترا رو گرفتم و لباشو می‌خوردم.گفتم الان با شوهرت دو کیره میکنمت مث سارا…رفتم پشت سرش و بات‌پلاگ رو کشیدم بیرون.اینقدر تنگ بود که سوراخ کونش باهاش میومد عقب…میترا گفت دوتایی نمیتونم.سارا اومد جلوی میترا از رضا لب گرفت کصش رو گذاشت جلو دهن میترا .یه کم دیگه با کونش بازی کردم و سر کیرم و گذاشتم رو سوراخش و آروم فشار دادم تو.سرش که رفت سوراخ کونش دور کله کیرم حلقه زد انگار تو بهشت بودم. سارا با رضا لب تو لب بود و دست رضا تو کون سارا می‌چرخید.کون گنده میترا در حالی که کیر رضا تو کصش بود و کیر منم داشت می‌رفت که سوراخ تنگش رو فتح‌ کنه…کیرم کم‌کم تا ته تو کون میترا بود و داشتم جلو عقب میکردم که رضا کشید بیرون ازش و سارا رو نشوند رو کیرش یه کم که از کس کرد سارا رو بغل میترا داگی نشوند و کیرش رو گذاشت جلوی سوراخ سارا و فشار داد تو کونش. دیگه نمی‌تونیم جلوی خودمون رو بگیریم و من و رضا تو کون زنای همدیگه ارضا شدیم. فردای اون روز برگشتیم از مسافرت و چون همسایه روبرو بودیم چند بار دیگه هم سکس داشتیم ولی هیچکدوم به اندازه همون اولین بار حال نداد. ✋✋✋✋✋ روز و روزگار به کام. نوشته: حمید
    • همسر × فانتزی × تریسام × داستان سکسی × داستان همسر × سکس همسر × داستان فانتزی × سکس فانتزی × داستان تریسام × سکس تریسام × هات وایف ساناز - 1 امشب مهمونی دعوتیم و ساناز زود از سرکار اومده تا کم کم آماده بشه اماده شده و واو خیلی خوشگل شده دامن مشکی بلند و تاپ بندی و پوشیده با پاشنه بلند خیلی سکسی شده بهش میگم:اینجوری میخوای بیای که همه عشق منو نگاه کنن میگه:هیشکی نگاه نمیکنه اگه نگاه کنن من مال توام. بوس میکنیم همو و میریم که سوار ماشین شیم سانازم یه مانتو بلند رو لباسش میپوشه و میریم پایین سر راهم باید دوستمون و ور داریم و بریم تو راه چشماش یکم شیطون شده و منم هی دستم و میکشم رو بدنش و یه کوچولو فشارش میدم میرسیم و زنگ میزنم بهش تا بیاد پایین ساناز میگه من میرم عقب میاد دوستمون علی و سوار میشیم و میریم تا برسیم به مهمونی تو راهم با هم میگیم و میخندیم تا برسیم رسیدیم و پارک کردیم و پیاده شدیم ساناز مانتوشو در اورد و علی هنگ کرد منم گفتم خوشتیپ و ببینا سانازم گفت حال میکنید منه سکسی باهاتون اینور اونور میام خندیدیم و رفتیم تو نشستیم و شروع کردیم مشروبی که با خودمون اوردیم و خوردن ساناز میدرخشید چه دختر چه پسر یه نگاهی بهش میکردن صندلی بقل هم بود و ساناز وسط و من چپش و علی راستش نشسته بود هی ام ۳ تامون نزدیک هم میشودیم و بقیه مسخره میکردیم و میخندیدیم کم کم یکم مشروب گرفت و ما همچنان نشسته بودیم که ساناز دوستشو صدا کرد و گفت ازمون عکس بگیره علی اومد پاشه گفت توام باش ۳ تایی میگیریم میخوام عکس باحال و خفن بگیریم دوستش وایساد به عکس گرفتن ما هم ژست های مسخره عکس میگرفتیم و میخندیدیم ساناز جفتمون و به خودش نزدیک کرد و ما بقلش کردیم و عکس گرفتیم یهو خودش و از رو صندلی کشید رو منو پاهاشو داد بقله علی و باز عکس گرفتیم من قلقلکم شد اینکه ساناز راحت و پررو تو پوزیشنا عکس میگرفت و دلبری میکرد تحریکم میکرد با اینکه بیشتر میخندیدیم علی یکم خجالت کشیده بود ولی خوب باهامون راحت بود و میخندید بیشتر یجا ساناز وایساده چندتا گرفتیم وسط وایساده بودیم که ساناز یهو نشست رو زانوش و رون سمت راست من و چپ علی بقل کرد گفت عکس بگیر یکم جا خوردیم هم من هم علی عکس و گرفتیم و بلند شد در گوشم گفت من امشب شیطونما یه لب ازم گرفت و برگشت و لپ علی و بوس کرد و گفت حواسم به توام هست و رفت اونور من ترکیدم از تحریک یه لحظه خیلی خوردنی و شیطون شده بود رفت و یکم با دوستاش حرف زد و من علی مشروب خوردیم ساناز دستمون و گرفت و برد وسط شروع کردیم رقصیدن از پشت علی و کشید سمت خودشو از جلو من چسبیده بودیم و خودشو بهمون میمالید علی خجالت کشید و کشید عقب و رفت نشست و من فقط سکسی و بودن و شیطون شدن و میدیدم حواسم کمتر به علی بود باهم یکم رقصیدیم ساناز دید علی نشسته دست من و گرفت و باهم رفتیم سمتش ساناز بهش گفت چرا نشستی بی جنبه اونم گفت من رقصی نیستم ساناز گفت زر نزن تو بی جنبه ای تا من یکم رقصیدم باهات راس کردی و خندید من جا خوردم همینجور که میخندیدم و کشیدمش کنار گفتم خوبی ؟ فک کردم مست شده و با این که فانتزی این چیزارو داره داره زیاده روی میکنه ولی یهو عادی شد و گفت من امشب فقط شیطونم همراهیم کن میخوام امشب برات دختر بده باشم و جونم قسم خورد فهمیدم حالش خوبه و تحریک من بیشتر شد از تک تک کاراش لذت میبردم و برگشتیم پیش علی در گوشش گفتم ساناز حالش خوبه منم اوکیم راحت باش معذب نشو ماها رفیقیم و اینا یکم نرم تر شد و ساناز دوباره شروع کرد یکم جدی تر صحبت کردیم و ساناز رفت نشست رو پای علی و گفت امشب من جای دوست دختر نداشتت بدبخت علی خندید و ساناز دست انداخت میگفت تو زشتی منم چسبیده بودم بهشون کم کم یخ علی اب شد یکم و ساناز همینطور که رو علی نشسته بود برگشت و یه لب از من گرفت فضا تاریک بود و زیاد چیزی معلوم نبود یه ۲۰ ثانیه ای لب گرفتیم و ساناز اروم دست علی و گرفت گذاشت دور کمرش و برگشت در گوش من گفت من خیلی خیسم عشقم شماها خیسم کردید اینو که گفت داشتم میترکیدم انقدر تحریک شدم که کیرم سفت سفت بود ساناز برگشت به من گفت جوری که علی بشنوه رفیقت خیلی بیجنبس گفت چرا بازگفت نشستم روش کیرشو حس میکنم سفت شده علی ساکت شد و ساناز فقط داشت منو تحریک میکرد منم گفتم خوب به این خوشگلی و سکسی عزیزم نشستی روش لبم که میگیری حق داره خوب ساناز گفت پاشید بریم گفت کجا گفت بیاد ته سالن دستشوی بود دست من و علی و گرفت و رفت سمت دسشویی دمه دسشویی دستو ول کرد علی و وایساد گفت برید بیاید من وایمیسم ساناز دستشو کشید منم اوکی دادم و اوردیمش تو ساناز درو قفل کرد من فول تحریک بودم زیر شلوارم داشت میترکید جفتمون و روبروی اینه گذاشت و رفت لبه دستشویی دستاشو گذاشت و قومبول کرد و کش اومد کونش من که فقط داشتم لذت میبردم و علی حشری شده بود و هنگم کرده بود برگشت ساناز و خودشو از پشت چسبوند به علی و از جلو منو کشید سمت خودشو شروع کردیم لب گرفتن علی هنوز هنگ بود و عکس العملی نداشت ساناز حشری شده بود و من و به حد انفجار رسونده بود لبش و برداشت و گفت اییییییی عشششقم و برگشت شروع کرد وحشی از علی لب گرفتن من یه لحظه روحم داشت جدا میشد وای چقدر میتونی منو تحریک کنی لعنتی علی شروع کرد ازش لب گرفتن و منم از پشت گردن و گوشش و خیس خیس کردم هیچ کاری نمیکردم حس میکردم ۰ تا ۱۰۰ مال خود ساناز و خودش باید پیش ببره وسط یهو ساناز دستشو گذاشت رو کیر من و علی و یکم از رو شلوار فشار داد دستمو بردم دیدم شرت پاش نیس تا فهمید فهمیدم به جفتمون گفت بشینیم رو زانو نشستیم و اومد بینمون کوسش اومد رو دهن من و کونش دهن علی و با ولع شروع کردیم خوردنش و صداش بلند شده بود انقدر خوردیم که خیسه خیس شده بود و اب ساناز اومده بود علی که سگ حرف گوش کن شده بود و منم انگار برده ی ساناز هر کارش یه بار روحم و ارضا میکرد ساناز بلند شد و نسشت با کونش لب دستشویی و جفت پاهاشو اورد بالا و پاشنه هاشو در اورد و انداخت زمین یه پاشو داد دهن من یه پاشو دهن علی انگشتاشو میچرخوند تو دهنمون و فشار میدادو با حرص و حشریت زیاد زل میزد تو چشامون و لذت میبردم من و اونم هی میخواست منو بیشتر تحریک کنه این وسطا چند بارم در دسشویی زدن ولی ما انقدر بالا بودیم کمتر میفهمیدم ساناز با پاهاش هلمون داد عقبو و گفت مرسی عشقم کفشامو پام کن منم کفشاشو پاش کردم و اومد رو زمین و گفت بریم بیرون علی اول رفت بیرون و ما هم سوسکی پوشتش رفتیم بیرون و گفت بریم لباس و پوشیدیم و نشستیم تو ماشین کم حرف میزدیم و بیشتر نگاه میکردیم از این که ما خمار بمونیم لذت میبرد و میدونست منم از این رفتارش لذت میبرم از پارکینگ که اومدیم بیرون پاهاشو از وسط صندلی آورد جلو گذاشت رو کنسول و سیگار روشن کرد و سیگار کشید ما همینطور خمار بدنش و پاهاش بودیم… نوشته: علی
    • سکس یواشکی × عاشقی × داستان سکسی × داستان × سکس عاشقی × شهوت دخترونه سلام دوستان من اولین باره خاطراتمو جایی بازگو میکنم‌خوب یا بد ببخشید خاطره من‌ برمیگرده به ۱۹ سالگیم‌…عید بود و ما دقیقا سوم عید هم عروسی یدونه خاله ام دعوت بودیم‌ من خیلی خوشحااال بودم و با خالمم‌خیلی صمیمی بودیم واسه عروسیش همه داشتیم از جون و دل مایه میزاشتیم عروسی تو باغ داییم برگزار میشد و واقعا میشد گفت عروسی بزرگی بود چون از دور و نزدیک دعوت بودن پدر منم خیلی واسم‌سنگ‌تموم گذاشت مبلغ زیادی پول بهم داد بابت خرید لباس و آرایشگاه…من‌اون موقع درس میخوندم و هنوز شاغل نبودم(الان هستم دیگ خداروشکر) کار ارایشگاهم‌ متاسفانه یکم طول کشید تا برسم دیدم خیلی از مهمونا اومدن دوست داشتم زود بیام ک کمکی باشم ولی خوب نشد…ولی همین‌ک رسیدم مانتومو دراوردم و با همه سلام علیک کردم مشغول کمک بودم یه لباس بلند اندامی‌ مشکی‌ شیک پوشیده بودم چون مجلس مختلط بود و من سعی کردم لباس بازی زیاد نخرم کمی از دستام و شونه ام بیرون بود فقط ولی لباسم کاملا اندامی بود و من بدون ورزش اندام ایده آلی داشتم هیچی شکم نداشتم و باسنم خوب بود سینه هام بزرگ نیست ولی خوش فرمه…خلاصه من تواون مراسم خیلیی از فامیلارو نمیشناختم خب من محصل بودم هر مهمونی ای نمیرفتم خیلیارو شاید ۷ سال پیش دیده بودم و من خیلی بچه بودم…من تا اون روز جز شیطنت های مجازی تو واقعیت نه دوست پسری داشتم ن کاری کرده بودم ولی جزو دخترای هات بودم و خیلی خودارضایی میکردم…هنوز عروس دوماد نیومده بودن ولی موزیک پخش میشد خیلیا وسط بودن خیلیا هم مشغول کار بودن منم خب هم کار میکردم هم با فامیلا خوش و بش میکردم این وسطا متوجه یه جمع از پسرای جوون بودم که مثل اینکه اصلا فامیل ما نبودن و دوستای داماد بودن که میشد شوهر خاله جدیدم…اون جمع از پسرا واقعا یکی از یکی جذاب تر بودن من ولی خیلی تابلو نگاشون نمیکردم به هرحال ابرو داشتم ولی یکیشون خیلی ضایع منو میپایید و زل میزد تو چشمام…واقعا قدبلند و خوشتیپ بود منم خوشم اومده بود ولی از ترس فامیل جرات نداشتم زیاد ببینمش…وقتی عروس دوماد اومدن همگی رفتیم حیاط باغ و شلوغ پلوغ شد مردا ریختن وسط من و دختر خاله هامم گل میریختیم رو سر عروس دوماد این وسطا متوجه شدم همون پسری که نگام میکرد دقیقا پشت سرمه و سعی داره خودشو بهم نزدیک کنه…من خودمو زدم به اون راه که یعنی اصلا متوجهش نیستم ولی دستشو قشنگ گذاشت رو کمرم و من قلبم ریخت…ولی باز برنگشتم نگاش کنم نمیدونستم چیکار باید بکنم ولی بدم نیومده بود شهوتم عقلمو ازم گرفته بود مخصوصا اینکه جذابیت پسره واقعا کورم کرده بود…وسط فامیل جایی که حتی پدر مادرمم هستن یه پسر داشت منو میمالید و من هیچی نمیگفتم از کمرم رسید به باسنم و فشار محکمی داد…من دیگ همون موقع برگشتم نگاش کردم‌ نمیدونم چی تونگاهم دیدلبخند خیلی سکسی ای زد و رفت کنار…دیگ رفتیم داخل و عروس دوماد رفتن سرجاشون نشستن یکم رقصیدیم من از هیجان نمیفهمیدم چطوری دارم میرقصم اصلا ولی وسط رقصم دیدم بازم زل زده به من…دیگ اصلا پام شل شد رفتم کنار ایستادم…دلیل این همه بی جنبگی و هیجانمو نمیفهمیدم ولی واقعا انگار حشری شده بودم…تو حیاط باغ داییم ۲تا دستشویی داشت من از استرس دل پیچه شدید گرفتم رفتم دستشویی که دیدم جفتش پره…یکم صبر کردم تا بالاخره یکیش خالی شد…رفتم توش و کارم که تموم شد داشتم دستامو میشستم دیدم یکی در دستشوییو زد…داد زدم پره!ولی باز در میزد با حرص سریع دستمو اب کشیدم رفتم باز کردم همون پسر جلوم سبز شد…چشام گرد شد قلبم باز تن تن میکوبید منو هل داد تو خودشم اومد تو درم بست…من اون لحظه فقط به این فکر کردم:وای یعنی کسی دید اینم اومد تودستشویی)درو که بست از کمرم گرفت محکم شروع کرد لب گرفتن چشماشم بسته بود خیلی ریلکس لبامو میخورد ولی من هیچ حرکتی نداشتم یه لحظه کیف کردم ولی گفتم الان میگه چه دختر جنده ای!هیچی نمیگه و اره فامیلای عروس واقعا خرابن فلان!حالا بیا ثابت کن من واقعا جنده نبودم و حتی سکس نداشتم تااون موقع…هلش دادم عقب گفتم چیکارر میکنیی میخای ابرومو ببری…خواستم برم بیرون ولی بازم نزاشت اصلا حرف نمیزد انگار لال بود فقط کار خودشو میکرد باز لبامو خورد ولی این دفعه خیلی کم زود رفت سمت گردنم که اصلا انگار همههه حسای جنسی من تو گردنم بود…رسما شل کردم…اون پسر واقعا حرفه ای بود…جوری که اون گردنمو لیس میزد هر دختری بود وا میداد…محیطی که توش بودیم خیلی گند بود ولی انقد عطر خوبی داشت که یادم رفت تو دستشویی هستیم…من دیگ اعتراضی نداشتم خودشم راحت سینه هامو از رو لباس میمالید کیرشو از پایین میمالیم به پاهام و نفس نفس میزد…منم از اون بدتر نفسام تند بود…منو برگردوند زیپ لباسمو باز کرد از تنم تا شکمم کشید پایید دست انداخت سینه هامو گرفت دستش و از پشت گردنمو لیس میزد و اه میکشید…برم گردوند سمت خودش یکی از سینه هامو کرد تو دهنش ک اون یکیم میمالید…من میترسیدم باز یکی بیاد بهش گفتم بسه من باید برم…ولی باز بی توجه برم‌گردوند دامنو داد بالا…از زیر یه شورت مشکی داشتم که اونم داد پایین و‌ شروع کرد کس و کونمو خوردن…منم برای اینکه قشنگ تر بخوره قشنگ خم شدمو بازتر کردم پامو…دیوونه کننده بود…باجون ودل لیس میزد انگار خوشمزه ترین چیز دنیا رو میخوره…حتی سوراخ باسنمو یجوری میخورد کیف میکردم…اب کصم همینطوری میومد و حس ارضا شدن داشتم دوسه دیقه که بی وقفه خورد رسما تو دهنش ارضا شدم پاهام لرزید و دستمو گذاشتم جلو دهنم جیغم درنیاد…انگار فهمید که ارضا شدم چون بلافاصله دیگ ولم کرد لباسمو داد بالا زیپمو بست…انتظار داشتم بکنتم یا لای پام بزاره یا حداقل بگه واسم ساک بزن…ولی نگفت منو مرتب کرد…بعد یه بوس کوچولو از لبم کرد…پرسید اسمت چیه…بلاخره صداشو شنیدم…تعجب کرده بودم از رفتاراش منگ گفتم:فرشته…گفت بازم میبینمت فرشته و درو باز کرد رفت…چرا بااینکه سیخ کرده بود منو نکردو واصلا کیرشو درنیاورد نفهمیدم اون شب…تواینه خودمو سرسری مرتب کردم سریع رفتم…مامانم متوجه نبودم شده بود ولی بهش گفتم دل پیچه داشتم قانع شد…تااخر شب نتونستم برقصم همش چشمم بهش بود کلا دلمو بهش باخته بودم حتی شام از گلوم نرفت پایین…فقط اونو میدیدیمو اتفاقات دستشویی تو مغزم میگذشت…مثل خواب بود…اخرای مراسم دیدم ک اون پسرا دارن میرن حقیقتا ترسیدم…ترسیدم دیگه نبینمش…سریع رفتم تو حیاط با نگاهم بهش گفتم یه لحظه بیا این ور…فامیلو خانوادم اون لحظه مهم نبود ک منو ببینن…اونم اومد گفت چطوری میخوایم همو ببینیم شماره همو نداریم که…خندید گوشیشو دراورد گفت بگو…منم مثل دخترای سبک شمارمو گفتم و رفت…حس بد و خوبی داشتم اون شب تا صب نخوابیدم…اصلا نه زنگ زد نه پیام داد…ولی الان بعد سه سال یه خواستگار دارم که شوهر خالم میگه یکی از دوستامه…میترسم که اون باشه…من فراموشش نکردم هیچوقت ولی اون بنظرم فراموش کرده ک زنگ نزده…من تا به امروز خواستگار راه نمیدادم خونمون ولی میترسم اون باشه و ردش کنم…من هنوز قلبم تو اون شب مونده…چرا زنگ نزد؟اگ خواستگارم اونه چرا بعد سه سال؟ نوشته: فرشته
    • خواهرزن × داستان سکسی × داستان خواهرزن × سکس خواهرزن × خواهر زن ته دیگ سلام من اولین باره دارم مینویسم امیدوارم اگه اشتباهی هم بود ببخشید من سامان هستم ۳۳ سالمه و خواهر زنم لیلا ۳۲ سالشه البته زمان سکس بر میگرده به به ده سال پیش برای اولین بار انجام دادیم من تازه ازدواج کرده بودم رفته بودم خونه پدر زن چند دقیقه ای بود رسیده بودم خواهر خانمم گفت اژانس نیست منو ببره چیکار کنم اون موقع من وانت نیسان داشتم گفتم میخوای من ببرم البته اون موقع اصلا تو این فکرها نبودم . خواهر خانمم گفت چرا که نه اگه ببری ممنون میشم خانمم گفت اره تو رو خدا ببرش سر ظهره ماشین نیست بالاخره من سوارش کردم لیلا رو رفتیم تو مسیر دیدم این سرخ شده عرق میکنه اصلا دوهزاریم نیفتاد شروع به حرف زدن کردیم من خلاصه کردم ها. نم نم خواهر خانمم گفت ای کاش تو شوهر من بودی تو هم خوشگلی هم جذابی اولش،فکر کردم داره منو امتحان میکنه . گفتم ابجی لیلا زشته منو امتحان نکن گفت دیونه امتحان چی ای کاش این بچه نبود به خدا طلاق میگرفتم خودم زنت میشدم خواهرم به دردت نمیخوره و فلان من بازم طفره میرفتم که یه دفعه دستشو گذاشت رو دستم آتیش بود بالاخره رسوندمش دم‌درشون پیاده شد گفتم کاری نداری من برم ابجی لیلا گفت کجا کیف بچه رو بیار بالا یه شربت بخور بعد من نمیتونم برگردم پایین گفتم باشه این رفت سریع بالا من تا در ماشینو ببندم و کیف بچه رو برداشتم رفتم داخل طبقه دوم بودن دیدم در بازه هی صداش کردم جواب نداد کفشمو در اوردم کیفو بزارم داخل برگردم سریع واقعیتش میترسیدم منو امتحان کنه ولی یه دفعه دیدم از اتاق خواب با چادر اومد بود ولی فقط لباس زیر قرمز تنشه گفت درو ببند نترس تو این مدت که با خواهرم که نامزد کردی.و ازدواج من همش به فکرت بودم منو میگی هنگ کردم و یخ زدم اومد جلو دستمو گرفت کشید سمت سمت اتاق گفت نکنه زن ندیدی منم پت پت کنان گفتم چرا ولی میترسم واقعیتش من تا اون روز اصلا معنی سکس رو نمیدونستم چیه رابطه داشتم ها ولی مفهوم و عشق و حال نمیدونستم چیه یه لحظه دیدم دوتا سینه های ۷۵ هیکل توپ سفید جلوم وایستاده گفت زانو بزن من انگاری برده اش بودم سرمو گرفت فشار داد سمت کصش گفت بخور ببینم بیشرف دارم میمیرم اروم اروم یادم داد خیلی وحشی بود منم یاد گرفتم کم کم دراز کشید گفت بسه بیا سینه هامو بخور شیرش بیار ببینم خوردمو گفت اونجوری نه گاز نگیر قشنگ یادم داد با ارامش خوردن رو یادم داد گفت بسه کیرمو گرفت گذاشت جلوش،گفت حالا بکن بیاد وای چه کصاتیشی از شدت حرارت کیرم داشت میسوخت منم اون موقع ها جوان تر بودم پاهاشو قفل کرد دور کمرم گفتم ابم داره میاد گفت چی ابتم بیاد تموم شدن نداریم باید منو ارضا کنی نترس بریز توش وای یه بار ابمو ریختم توش چنان اهی میکشید اروم دراز کشیدم روش گفت پاشو کیرمو خورد تا دوباره راست شد هنوز باورم نمیشد شروع کردم تلبه زدن هر پوزیشینی که دوست داشت وایمیستاد میگفت بکن واقعا خدای سکس بود تا اینکه پاهشو دوباره قفل کرد فش میداد بدو تن تن بزن با ناخن هاش چنگ میزد من ارضا شدن زن رو اونجا دیدم چنان جیغی زد بدنش لریزد که منم گفتم داره ابم میاد گفت نکشی بیرون بزن تن تن جفتمون باهم بشیم منم مثل خودش اه وناله کنان با شدت تمام ابمو خالی کردم توش اینم بدنش لرزید و موهامو میکشید تا اینکه از حال رفت انگار دست هاشو انداخت دور سرم نوازش میکرد گفت بهترین سکسی بود که کرده منم خوابیدم روش چند دیقه ای و لب میگرفت ازم چند دیقه بعد بلند شدم رفتم سرویس و برگشتم خداحافظی کنم با اون چشمهای درشت و خمارش جوری ازم لب گرفت تشکر کرد خودم کیف کردم حدودا ۴سال من و این هر هفته رابطه داشتیم بعدش دیگه ما رفتیم یه شهر دیگه و از هم دور شدیم واقعا ازش ممنونم هنوزم عاشقتم مرسی نوشته: سامان
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.